نوشتهی دامنه. به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. هفتهی "کتاب و کتابخوانی" است. منم «ابوباران» دستم. هنوز تمامش نکردم. او «مصطفی نجیب» است؛ اهل افغان، زادهی مشهد مقدس. یارِ حاجقاسم. هم در افغانستان میدان بود و هم در نبردهای سوریه. چون در خودِ کتاب تأکید رفته است برای امنیت، چهرهاش نشان داده نشود؛ عکسی ازو نذاشتم. چند کلام ازین اثر -که خانم زهراسادات ثابتی آن را نوشته و انتشارت خط مقدّم قم آن را سال ۱۳۹۹ چاپ و نشر داده- بگویم و والسلام:
آنقدر در نبردها بود وقتی سال ۱۳۹۸ از سوریه به ایران بازگشت، دخترش "باران" سه ساله شد. (ر.ک: ص ۳۱۷) ابوباران گفت ما چرا لشگر فاطمیون هستیم؟! چون مثل حضرت فاطمهی زهرا -سلام الله علیها- هم غریب هستیم و هم مظلوم. (ر.ک: ص ۱۱) باز ابوباران در جای دیگر کتاب میگوید در میان عربها رسمی طبیعی وجود داشت که غذاهای فرماندهان با سربازها متفاوت بود؛ اما در فاطمیون (=لشگر مقاوت افغانها) فرماندهان و نیروها یک جور غذا میخوردند. (ر.ک: ص ۱۰۹) ابوباران عضو سپاه محمد ص هم میخواست بشود که در شهر بیرجند آموزش میدیدند و از طریق خاک تاجیکستان به افغانستان فرستاده میشدند برای نبرد با طالبانِ آن زمان، نه طالبانِ الآن که تغییر رویّه داد و با ایران مراوده دارد. (ر.ک: ص ۱۶) او در روستای هباریهی سوریه صدای شعرخواندن ابوحامد را شنید (ر.ک: ص ۱۷۲) که میخواند: "به این امام قسم، چیزی دیگری نبرم / به جز غُبار غم، چیز دیگری نبرم". بگذرم.