منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۱۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دارابکلایی ها» ثبت شده است

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

خاطراتم از شهیدان و بزرگان داراب‌کلا قسمت ( ۱ ) به نام خدا سلام. خاطره‌ام را از شهید حجت‌الاسلام آق سید جواد شفیعی دارابی فرزند مرحوم آق سید اسدالله ذاکر و مؤذن محل آغاز می‌کنم. سبب این کار خواهر گرامی‌ام

۱۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت قسمت ( ۱ تا ۸ )  به نام خدا. سلام. آن زمان دور  -اول انقلاب تا دو سه سال بعدش- همه‌ی مذهبی‌های انقلابی، با هم بودیم. به همدیگر اَخم نمی‌کردیم. زیرِ سقف مقدس یک بالخانه یعنی کتابخانه‌ی سردرگاهِ بالاتکیه، بیتوته و طی می‌کردیم. مثلا" جشن ملی قشنگِ ۲۲بهمن‌ها را متحدانه، مردم‌واره می‌گرفتیم، نه دستوری، دولتی‌طور! و آمرانه از عوامل بالا. توی تکیه‌پیش، بین دو سمتِ خط (=جاده‌ی شنی) دُخلِه‌ی درخت (=پایه‌ی) بلند راست می‌کردیم و با سنگ در چاله، دفنش، در حد و قدِ و قِوای خودِ دار و درخت. و بعد دورتادور،

۲۵ موافقين ۱ مخالفين ۰

متن اول. به قلم دامنه: متنی‌ست که مراسم شب سوم در مسجدجامع داراب‌کلا برای پسرعمه‌ی عزیزم ارائه نمودم: به نام خدای باری تعالی. سلام بر پیامبران، امامان، و شایستگان. از همان آغاز، پیوسته خدا را می‌پرستید. راه را در مسیری می‌خواست که خدا را از خویشتن، خشنود ببیند. در هر وقتی که به سر می‌بُرد، راه قبله را می‌جست؛ تا هیچ، هیچ، از خداپرستی دور نیُفتد. مردمِ میان خود را به سازگاریِ با هم، می‌خواست. تا می‌توانست می‌کوشید راهِ بسته‌ی هر کسی را باز کند. بهترین ساعتِ خود را، آن هنگام، مناسبِ رفتارِ الهیاتی می‌دید که گرهِ مشکلی از کسی بُگشاید. سه چیز را در درون خود تازه نگه می‌داشت:

 

-برپایی نمازهایش را،

-اتصال دلی با خداوندگارش را،

- دیده‌ی باز با همنوعانش را.

من این را گواهی می‌دهم.

آق سید محمد باقر عزیز ما، خلاصه‌ای از سه خصلتِ نجیب بود؛ آن هم عجیب:

- یک اخلاق برآمده از مکارم سفارش‌شده‌ی دینی و انسانی،

-یک عاملِ نگران به حال نیازمندان،

-یک مؤمن آشِنا بر دعا و ثنا به پیشگاه خدای باری تعالی.

آری؛ گواهی می‌دهم او اهل الهیات بود.

پس، ای پسرعمه‌ی مهربان من، شفیع مان باش.

همین مقدار بس باشد... .

غم‌دیدگان! ای خاندان، خویشاوندان، همسر و دختران، خواهران، اخوان، دامادان، عروسان، نوادگان، تمام بستگان، رفیقان ایشان، و ای همه‌ی همدردان، تسلیت.

دغدار: پسردائی‌ات ابراهیم

ما مانده‌ایم یک دنیا گریه بر عکس‌هایت، خاطره‌هایت، سخاوت‌هایت از کودکی‌ات تا همین سال‌های اخیرت. اینک ای عمه‌ی عزیز و آقا، اینم آق سید باقر عزیز دل شما؛ آمده سراغ شما

 

 

پنج شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ همزمان با

(سالروز شهادت امام کاظم علیه السلام)

درگذشت پسرعمه‌ام آقا سید محمدباقر شفیعی دارابی

 

 

آخرین لحظات خاکسپاری

پسرعمه‌ی عزیزم آقا سید محمد باقر

 

 

سال  ۱۳۶۳

پسرعمه‌ام آقا سید محمدباقر شفیعی دارابی

 

 

شنبه. ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ من، آق سید صادق،

آق سید علی (پسر آق سید صادق) حسن آهنگر

منزل پسرعمه‌ام آقا سید محمدباقر شفیعی دارابی

 

 

سال  ۱۳۶۳ جنگل مسیر سرتا. ایستاده از راست:

پسرعمه‌ام مرحوم آقا سید محمدباقر، من. چعفر رجبی.

نشسته از راست: حسن آهنگر. سید علی اصغر.

یوسف رزاقی. احمد نصیری.. سیدمحمد اندیک. عیسی رمضانی،

حسن صادقی. لالیمی. اخوی‌ام حیدر طالبی. سید رسول هاشمی

 

 

سال  ۱۳۶۳ جنگل مسیر سرتا. اقامه‌ی نماز

پسرعمه‌ام مرحوم آقا سید محمدباقر،

من. آق سید رسول هاشمی

 

 

سال  ۱۳۶۳ از راست:

حسن آهنگر، پسرعمه‌ام مرحوم آقا سید محمدباقر،

مرحوم احمد نصیری، سید رسول هاشمی، من

 


متن دوم. به قلم دامنه: پسرعمه‌ی عزیزم، زیبا بودی و زیباتر رفتی. دلم را با این چهره‌ی نازنین و مهربانت تماماً ربودی. ای جگرگوشه‌ی عمه و آقا، ای چهره‌ی مؤمن و دوستدار ائمه‌ی معصومین علیهم السلام، یاد تو گمان نکنم از قلب دخترعمه‌های عزیزتر از جانم محو شد. چگونه می‌توانند این آخرین چهره‌ی زیبای تو را در کفن ببینند و نگریند. دلم به حال قلب آنان می‌سوزد. ای عمه‌‌زادگان بهتر از جانم، ای همه‌ی اعضای خُرد و بزرگِ خاندانِ شریف‌النسب آقا و عمه، به‌ویژه حضرت حجت‌الاسلام آق سید شفیع عزیز و آق سید صادق عزیز، صبرتان باد، ای دختران شریف پسرعمه‌ام، ای همسر محترم پسرعمه‌ام، ای دختران محترم آن عزیز خاندان شریف شفیعی، ای دامادهای گرانقدری که پسرعمه را در قلب خود می‌گذاشتید، ای تمام نواده‌های مهربان و متین، تسلیت من به آستان جان‌تان. ای پسرعمه‌ی من، ای رفیق کودکی تا آخرین روزهای من، با آن دلِ دوستدار بیچارگان و مستمندان و با قلب انباشته از یاد و شکر و ستایندگی باری تعالی، مرا هم شفیع آن روز عبور از صراط باش.

پسردایی: ابراهیم

 

متن سوم:  گزارش از چهلم آق سید جواد و تشییع آق سید محمدباقر

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. لابد نخست عکس‌هایی که بالا گذاشتم را خواهی دید سپس اگر مایل بودی

 

نمای یکم:

یک جاده‌ی برفی و کولاکی، مسافر را به تردید و تدبیر می‌کشانَد. همین بود که وقتی سید به من تلفن کرد برای دعوت، تأکید هم کرد "اگر برف بود انقلابی رفتار نکن." یعنی تن به خطر نزن و نیا. حالا من مانده‌ام با برف قبلِ قم تا گردنه‌ی جاده افتَر و گردنه‌ی گدوک و دو مجلس و مراسم مهم: تشییع جنازه‌ی پسرعمه‌ام آق سید محمدباقر شفیعی و چهلم پسر آق سید علی‌اصغر مرحوم آق سید جواد شفیعی؛ دو همسایه‌ از عموزادگانِ هم. به هر حال تلفن کردیم منزل پسرعمه‌ام حجت الاسلام آق سید شفیع شفیعی که ایشان را هم ببریم، که دیدیم ساعاتی پیشتر از ما راهی شد. خبردار شدیم شکر خدا تشییع افتاده روز جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱. ولی وسط راه خبر آمد تشییع به ساعت ۳ یا ۴ عصر پنج‌شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ همزمان با سالروز شهادت جانسوز حضرت امام کاظم -علیه السلام- موکول شد. روی دوک گدوک بی‌قرار شدیم، اما دلگرمی داشتیم دست‌کم سرِ تشییع نرسیم، حتما″ تَهِ تشییع که می‌رسیم. به ورسک که رسیدیم گفتند تشییع شروع شد! چون پیکرش را در ملامجدین ساری شستشو دادند. کمی بعد فهمیدیم نماز میت هم برگزار و مراسم دفن تمام شد. وای! دیگر شروع شد حسرت و گریه که او را آخرین بار ندیده‌ایم. اویی که علاوه بر نذری‌های عاشورا، برای روز تاسوعا در خونه‌ی خواهرش سیده ربابه (جناب اصغر مهاجر) در اوسا هم، همه‌ساله مشارکت و شرکت شائقانه داشت و رفقا مرتب هر تاسوعا، بیشتر از هر وقت وی را آنجا دیدار می‌کردیم. نمای دوم در ادامه:

 


نمای دوم :

بقیه‌ی متن و عکس‌های تشییع و مراسم دفن پسرعمه‌‌ام، رفیق همیشگی و هم‌بازی کودکی‌ام آق سید محمدباقر شفیعی دارابی در ادامه:

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

 

مرحومه

حاجیه رقیه واحدی

نشر عکس : دامنه

 

 

قبر یوسف رزاقی

 

به قلم دامنه. با یاد و نام آفریدگارِ آفریدگان. سلام. بار دگر باید در غمِ غیاب یک مادر (درگذشته‌ی ۱۸ بهمن ۱۴۰۱) باشیم که در زندگی‌اش طعم تلخ درگذشت دو فرزندش را چشید؛ موسی که در نوجوانی بر اثر سوختگی دردناک درگذشت و زنده‌یاد یوسف رزاقی که در راه تهران برای خرید البسه و مایحتاچ نیازمندان برای توزیع در شب نوروز، در هجدهم اسفند ۱۳۸۳ در نزدکی فیروزکوه بر اثر یک تصادف دلخراش، مظلومانه و تنها جان باخت. این مادر برای ماها سال‌ها مادری کرده، مهربانی نموده، بین ماها با یوسفش فرق نمی‌نهاده و دایی‌زن صداش می‌کردیم. از نان تنوری بی‌نظیرش تا سفره‌های شام و ناهارهایش زیاد به ما خورانده؛ آن هم با اخلاقی راغب و چهره‌ی باز. دلم برای درد دوری دائمی این بانوی خوب، رنجدیده و بسیار زنده‌دل محله‌ی ما سوخت. اما چه باید گفت که قانونِ مرگ بر قباله‌ی سرنوشت همه دیده شده است. کما این که امام صادق ع می‌فرماید:

 

"میان دنیا و آخرت هزار گردنه است که کوچک‌ترین و آسان‌ترین آن‌ها مرگ است."

 

حالا ای یوسف بی‌جبران ما، این هم مادرِ هجران‌دیده‌ی تو؛ آمده نزد تو بفرما. تسلیت دارم بر تمام تبار و تالی و باقییان و نوادگان و منتسبان ایشان. یاد «آقا» پدرِ یوسف -که ذاکر مطرح اهل بیت ع بود و دایی حسینعلی صداش می‌کردیم- را هم گرامی می‌دارم.

 

متن سید علی اصغر شفیعی دارابی: برای مادرِ من شعر کافی نیست. برای او که نگاهش همیشه مظلوم است. دلش گرفته و تنها نشسته در هیسی. برای ابر چه بخوانم؟ که ببارد برای غم‌هایش. صدا، دچارِ سکوت است. نگاه ، دچار سکوت است، برای مادرِ من نذر، چی دارید؟ کشید ماشه‌ی تردید را در خود. فشنگِ حادثه سرد است؟ نه... داغدارِ انسانیست. چه حوصله دارید و می‌گریید. به مادرم بنویسید: «عشق... یعنی او». به یاد یار و رفیقم شادروان یوسفعلی رزاقی، درگذشت غمبار مادر سختکوش و مهربان، نجیب و صمیمی ام شادروانه حاج رقیه واحدی همسر شادروان حسینعلی رزاقی را به خانواده و خاندان واحدی و رزاقی تسلیت عرض نموده؛ از خدای مهرآفرین برای بازماندگان تسلی خاطر را مسئلت می نمایم. سیدعلی اصغر شفیعی دارابی.

۵ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: مرد حروف و نماز. به نام خدا سلام. آمده بود تسلیت پیش آق سید؛ منزل آق سیدمحمد که تسلای مردانه آنجا بود تسلای زنانه در بیت آق سید. نشست. به فکر فرو رفت. باب‌قاسم رمضان را می‌گویم. معمولا" او را سرِ راهی یا جایی یا حین کاری می‌بینم، می‌چِکّلم. او قدیم‌تر شونیشت پیش پدرم هم می‌آمد. مرحوم پدرم در شب‌نشینی کم‌حوصله سریع وِن دِم رِه گِر می‌کرد! (که زود پا شود برود) این بار اما توی عزاخانه دیدمش. رفتم جلوَش زانو زدم و احوالپرسی صمیمی و عکسی انداختم (همین تصویر بالا) آنگاه ازو پرسیدم "دنیا از نظر تِه چیه؟" بی‌درنگ و مکث گفت:

 

تمام دنیا به علم است. تمام علم به نماز است. و تمام علم و نماز به حروف است؛ همه چی با حروف است.

 

 

 

جناب باب‌قاسم رمضان واهابی دارابی

پنجشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه

 

میخکوبم کرد با آن جواب در سرعت. البته از پیش مطلع بودم که با آن که خواندن و نوشتن نمی‌داند، اما اِرتکازی (=تکیه بر پیش‌آگاهی درونی) مسائلی را می‌داند و می‌فهمد. آق سید گفت چی پاسخ گفت؟ گفتم این را گفت. برق شگفتی در چشمش درخشید. ناهار داشتیمش؛ قورمه‌سبزی دلچسب. خورد و با کمال فروتنی فاتِه‌خوانی (خواندن حمد و سوره در هنگام تسلیت آمدن) را ترک کرد و بر ترَک تارَک ما چینِ عجب و زنهار انداخت و بر دل آق سید ما دَم مسیحا. حال که تا اینجا آمدم حیف است از حُنفایی (=راستینی دینی) نگویم؛ آیه‌ی ۳۱ و ۳۲ حج که مرحوم علامه حنیف را تمایل به وسط معنی می‌کند. مراد از حنیف‌بودن مردم این است مردم از جانب بُت‌ها به سوی خدا مایل گردند. خدا شعائر علامات و نشانه‌ها را برای اطاعت نصب نمود. احترام به شعائر از تقوای قلب است و حقیقت تقوی و از مصادیق تقوی یعنی ناخشنودی خدا دوری کند که این عمل معنوی قائم به دل انسان است. ۲۹ دی ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۰ موافقين ۱ مخالفين ۰
...

متن مصاحبه‌ی تصویری فیلم کوتاه

 

در نَعتِ یک نخبه‌ی برتر

 

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. اخیرا" -چهار روز پیش- تلویزیون مازندران با یک نخبه‌ی برجسته از زادگاه داراب‌کلا خانم دکتر رضوانه رمضانی دارابی دخترخانم ربابه دارابکلایی و باجناق محترمم آقاعیسی رمضانی مرحوم حاج مرتضی مصاحبه‌ای کرده و از سیمای تبرستان پخش زنده و سپس بازپخش نموده، خواستم درین صحن هم، این دختر شایسته، محجّبه، باتقوا، پُرپژوهش، شکیبا، نبوغ فوق‌العاده و دارای طهارت نفس بالا و در اخلاق دینی و فردی، انسانی در ردیف صالحان، معرفی کرده باشم و تمام علایقی را که به وی از بدو به دنیاآمدنش تا به الآن دارم، به تمام معنا بروز داده باشم. درین مصاحبه‌ی کوتاه هم، دقیقا" شخصیت، استعداد، ذکاوت، هوش و نیز متانتش را نشان داده است. شاید یک لایه از آیه‌ی ۵۴ اسراء به او هم صدق کند که خدای باری تعالی فرموده: ربُّکم اَعلمُ بِکم اِن یَشا یَرحمکم. خدا صلاح شما را بهتر از شما مى‌داند، اگر بخواهد (و صلاح بداند) بر شما مهربانى [=مشمولِ لطف و رحمتِ خود] کند. ترجمه: برگرفته از بیان السعادة. من شعَف و سُرورم را به کانون خانواده‌ی سراسر عاطفه‌ی وی سرریز می‌کنم و به همه‌ی مَحارم و منتسبان نسَب و سبب او و اساتیدش و خاصّه به روح خداپرست و خداترس و خدادوستِ خود رضوانه تبریک روانه می‌دارم. قاطع گواهم خدا هم به چنین دختری پاک و دانشور و نابغه و دیندار به تمام معنا خشنود است. ۲۴ دی ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

۱ موافقين ۲ مخالفين ۰

بیست و پنجمین یادواره ۱۹ شهید داراب کلا

سومین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی

 

 

دوشنبه‌شب ۱۴۰۱/۱۰/۱۲ شکل باشکوه گرفت

مسجد جامع روستای دارابکلا با پذیرایی و شام

عکس از هیئت رزمندگان روستای داراب‌کلا میاندورود

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به چه تکیه کنیم؟! ( قسمت ۱۰۲ ) به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. پس از چندی، از هفت‌تپه تسویه‌حساب کردیم؛ چون عملیات والفجر ۸ به نفع رزمندگان تثبیت شده بود. هنگام تسویه‌حساب، ارزیاب گردان ادوات -که رزمنده‌ای زیرک و مبادی به آداب بود- از ما سه تا (شاید هم از بقیه‌ی دارابکلایی‌های اعزامی که من خبر ندارم) خواست به علت نمره‌ی بالای ارزیابی اخلاقی و رزمی، در لشگر ۲۵ کربلا ماندگارِ رسمی شویم و به عضویت سپاه درآییم. نپذیرفتیم. اول به اتفاق همگی وارد قم شدیم و زیارت کردیم و شب در خوابگاه طلبگی کوچه‌ی ارگ خوابیدیم. صبح روز بعد به منزل اخوی وارد و از آنجا با پیکان سواری مرحوم سیدحسین هاشمی -که شانس ما به قم آمده و در منزل ایشان بود- رهسپار داراب‌کلا شدیم. خداخدا می‌کردیم سیدحسین ما را رَف و رام نیندازد! با آن شتاب مشهورش در راندن و جَستن و سبقت‌جُستن. جبهه چیزی نشدیم حالا این توراه گدوک این ما را تلف نکند. بِرام‌ِبرام (=تند و سریع) ما را رساند. به محل که رسیدیم، شنیدیم سرِ مزار، مراسم شهیدان عیسی ملایی و محمدحسین آهنگری‌ست که توی همین فاو عراق، پیش از اعزام ما، شهید شده بودند. از پیچ پاسگاه، پیاده لنگ‌لنگان از درِ پشتی مزار وارد شدیم. مراسم باشکوه و حزن‌انگیزی دیدیم که شاید تمام مزار انبوهی از مردم نشسته بودند و زار زار می‌گریستند. نه فقط برای ما، که از میدان جنگ، ظفرمند و سربلند برگشته بودیم، بلکه بر دیدگان همه، سیل اشک روان بود و اندوه فراق فوَران داشت. از خصوصیات مردم دیار داراب‌کلا یکی این است که به اهل قبور، حرمت عجیبی قائل‌اند، اخَص برای یادبود شهداء. صلوات بر روح آنها. ۱ آبان ۱۴۰۱ . دو قطعه عکس هم می‌گذارم در پایین:

 

 

نشر عکس: دامنه

 

 

 

شرح عکس اول : روز اعزام به جبهه دارابکلایی‌های غیور سلحشور. ( بهمن ۱۳۶۴ ) سپاه سورک. ایستاده از راست: سیداسدالله سجادی. حاج سیدمحسن سجادی. سیدکاظم صباغ. سید علی‌اصغر شفیعی. علی رزاقی. من. حسن صادقی. نشسته از راست: سیدرضی سجادی. سیدرسول هاشمی. روانشاد یوسف رزاقی.
 
شرح عکس دوم: همه‌ی این افراد اعزامی این عکس دارابکلایی هستیم: ( بهمن ۱۳۶۴ ) سربندداران از جلو:. سمت راست علی‌بابا حسینی. پشت از راست: یوسف رزاقی. مرحوم سیدابراهیم حسینی. سید علی‌اصغر. مرحوم سید ابوالحسن شفیعی. سیدرسول هاشمی. نفر وسط من. علی رزاقی. اسحاق رجبی. موسی رجبی. گال‌محمد رمضانی. مرحوم حسینی. سیدهاشم هاشمی. حاج سیدتقی شفیعی. قاسم دباغیان. حسین ملایی. اِسّامجید چلویی. احمد رمضانی. شیخ‌باقر طالبی. عبدالله رمضانی ممسِن. سیدموسی صباغ. مهدی آهنگری. عیسی رزاقی. بقیه را نشناختم. این رزمندگان به عملیات والفجر ۸ رسیده بودند.
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

 

بالاتکیه‌ی داراب‌کلا

 

   

 

عکس‌ها در اینجا

 

   

 

پل حموم‌پیش داراب‌کلا و نمای انارقلت

 

عکاس: جناب یک دوست

 

 

قدیمی‌ترین دسته‌ی کفن‌پوش داراب‌کلا 

 

 

عاشورای روستای داراب‌کلا. روز ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ . سمت تکیه‌پیش

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

 

تصاویر هلی‌شات عاشورای داراب‌کلا (  ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ )

عکاس: آقای سید محمد صباغ دارابی (آقاسیدکاظم)

 

 

عاشورای داراب‌کلا ( روز ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ )

 

 

عکاس: سید محمد صباغ دارابی

 

آتش‌زدن خیمه‌ها. عکاس: ام‌البنین دارابکلایی

۰ موافقين ۲ مخالفين ۰

خاطره: به قلم دامنه به نام خدا. سلام. بنده تماما" دور نمی‌دارم که تمام رزمنده‌ها، در تمام جبهه‌ها، تمامِ زمین‌ها و تمام روزهای آنجا را کربلا و عاشورا و اساسا" محرّم می‌دانستند؛ می‌گویید نه! بسم‌الله به این خاطره‌ام: هفت‌تپه قرارگاه ل ۲۵ کربلا بهمن‌ماه ۶۴ در گردان ادوات چادر زدیم؛ داراب‌کلایی‌ها که جمیعا" بیش از ۲۵ نفر بودیم. محرّم هم نبود اما یوسف رزاقی دو ابتکار کرد؛ یک جمله دعای هر فرد در پایان هر سفره‌ی شام و ناهار و هر شب تشکیل حلقه‌ی سینه‌زنی، که از سیدابوالحسن شفیعی مرثیه و نوحه و از ماها هم سر و سینه.

 

اینک از آن جمعِ جور و جوینده چندنفر در جوار خدایند. این را زان‌رو گنجاندم که بگویم فکر محرّم در سرشت رزمنده سرشته شده بود و حال‌وهوای هر روز او، محرّم بود و ذوبِ در ذَوات امام حسین و اهل بیت نبوت علیهم السلام.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰
 
 
مرحوم حسن‌نجّار (درگذشته‌ی ۴ فروردین ۱۴۰۱) عکاس: عکاسی لاله‌ی داراب‌کلا
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در دوره‌ی نوجوانی‌ام، سه تابستان و چندین تعطیلات در طول سال را، پیش حسن‌نجّار، نجاری آموختم. از همان اوان، از بیکاری و عاطلی‌باطلی، ذاتأ بدم می‌آمد، زین‌رو، پیش او خودم را مشغول می‌کردم. هم هنر با چوب بود که بوی چوب را هنوزم دوست دارم. و هم کَم‌کَمکی، درآمد. به‌خصوص شاگردونه! که از سوی مردمی که به کارگاه، کار می‌آوردند، به من می‌رسید. دست‌کم از نگاه من، پنج چیز در حسن‌نجّار، برجستگی داشت که من شاهدش بودم:
 
یکی خواندنِ نماز در همان هنگام اذان‌گفتن، که کارگاه را همان‌دم وا می‌گذاشت، وضویی جانانه سرِ حوض می‌ساخت و استوار و ستَبر به نماز می‌ایستاد. دومی به‌شدت ضد شراب و شرابخوارها بود و از چنین افرادی بسیار بد داشت. سومی در گرمای داغ و هلاک‌کننده‌ی تابستان او و شهید ابراهیم عباسیان -که مدتی پیش حسن‌نجّار باهم کار می‌کردیم- می‌دیدم که روزه می‌گرفتند. من می‌خوردم؛ چون به من در آن سن روزه نمی‌رسید؛ لبِ مرز بودم ولی خوردن بیشتر مرا جذب می‌کرد! تا نخوردن و نیاشامیدن. چهارمی علاقه‌ی فراوان و احترام عجیبش به امام خمینی که من حقیقتاً می‌دیدم یک حرمت شگفت‌انگیزی برای امام قائل بودند و سخنانش را همیشه پای رادیو گوش فرا می‌دادند. پنجمی دوستی عمیق با اهل بیت -علیهم السلام- که درین کار دلبرانه، اهل ریاکاری نبود؛ از عمق جانش عترت را دوست می‌داشت و حرمت می‌نهاد.
 
برای درگذشت این همسایه‌ی محل متأثر شدم. همسرش فامیل ماست (خاله‌زاده‌ی مرحوم پدرم، فرزند مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی) خودش هم، باجناق برادرم جناب شیخ باقر. تسلیت به تمام بازماندگان و منتسبانِ نسبی و سببی دو خاندان بابویه و حبیبی. روحش هم با نماز و روزه و غیورمردی و معصومین ع محشور و گرامی. یادش هنوز در ذهنم مانده که همین دو ماه پیش به عیادتش در منزلش رفتیم و دیدیم آن مرد تنومند و عضلانی چه آسان آب شده، اما هیبتش را در رخسارش باقی گذارده بود.