تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ابراهیم چارگامه : باعرض سلام و تشکر از برادر روحانی جهت روایتی که نوشته بله درست است چون خودهستم م هم بودم ملای روستا میرعبدالله هستم ممنونم از آقای اعرابی وهمه برادران والسلام علیکم و رحمته الله -
پگاه : چقدر از شنیدن خبر فوتشون ناراحت شدم، من ورودی سال ۸۵ بودم اما در این سالها به کرات از ایشون و کلاسهاشون یاد میکردم، خیلی اتفاقی خواستم سرچ کنم ببینم صفحه ای دارن که بتونم از بیان شیوا و دانش ایشون استفاده کنم که این خبر رو دیدم. از نظر دانش، خلق وخو، مهربانی، بیان و تقریبا هر چیزی که میتونستم به عنوان یک ... -
ناشناس : سلام ودرود فراوان ... در مورد خانه عالم ک قسمتی را اقای اهنگری توضیح دادن و در دوران مسئولیت بنده پیگیر تغییر کاربری این خانه عالم بودم البته هر سال مبالغی به این امر تخصیص پیدا میکرد و سازمان تبلیغات به نمایندگی اقای مصطفی داربی خودشان هزینه میکردن و متولی این بنا اوقاف وسازمان تبلیقات بود چون اجازه ... -
جعفر آهنگر دارابی : سلام آقا ابراهیم ✍ خیلی خوشحال شدم از این خبری که نوشتی؛ انصافاً کار دکتر ستوده خیلی بزرگوارانه و قابل احترامه. واقعاً باید حرمت و آرامش کسانی که عمرشون رو پای علم و فرهنگ این مملکت گذاشتن، حفظ بشه. اینکه قراره «خانهی علاج» برای استراحت و پیگیری درمان استادان ساخته بشه، یه قدم درست و قشنگه. دمت گرم که بهش ... -
احمد باقریان ساروی : سلام علیک جناب آقای طالبی سب خنذه جنابعالی این بود که به ذهن مبارکت خطور کرد که خدا را را مانند انسان فرض کرد که به کنیزی نیاز دارد در حالی که چنین نیست در عربی برای برده مرد کلمه عبد و برای برده زن کلمه امه را به کار میبرند که در فارسی ترجمه میشود به (بنده) و (کنیز) و مقصود در هر دو مطیع محض بودن انسان در ... -
rajamenang : Thanks for finally writing about > حاکمان؛ مقابله با ملت در درون، منازعه با چند دولت در بیرون :: دامنهی دارابکلا < Loved it! -
مهدی مقتدایی : تا وقتی که روحانی در راستای امور باشد ، اینگونه نخواهد شد. -
ناشناس : سلام جناب طالبی ۱. چرا در حمایت از ایران تظاهرات کنند، وقتی اسراییل را به زمین چسباندیم و به التماس افتادند؟ ۲. خالی شدن صندلیها به خاطر شرارتهای اسراییل بود که البته به خاطر جنایتهایش در غزه. و این که مخالف دولت اسراییل هم نیستند. و این که طرفدار حماس هم نیستند، اما طرفدار ملت فلسطین هستند ... خوبه یا ... -
عبدالرحیم اباذری : ✅ چگونه غنی سازی، ما را در علم هسته ای و اقتصاد فقیر کرد؟ ✍️ محسن رنانی مناقشه اتمی ایران ۲۰سال است با ایجاد بیثباتی مستمر، آب را بر روی بذر توسعه ایران بسته است؛ و با گشودن راه ورود نظامیان به همه عرصهها، هوای توسعه را آلوده کرده است؛ و با گسترش راههای مخفیکاری و فرار از قانون (به بهانه مشکلات ... -
محمد عبدی سنه کوهی : با درود آقا مدیر در این مورد چه پزشکیان را دفتردار نظام و چه تدارکاتچی حاکمیت بنامیم باز او شانس آورد که چنین اتفاقی افتاد که نوشته کیهانی ها رو دستش بدهند تا از رویش بخواند... زیرا اگر یادت باشه در شعارهای سال ۱۴۰۱ دل طرفداران رییسی خون شد که ملت یک شعار رو علیه او بدهند چون مردم می دانستند که او هیچکاره ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- دامنه کتاب
- انقلاب اسلامی
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مسائل روز
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- جهان
- فرهنگ لغت دارابکلا
- قرآن در صحنه
- دارابکلایی ها
- مدرسه فکرت
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- جبهه
- روحانیت دارابکلا
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- خاورمیانه
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- سیاست
- اوسا
- روزبه روزگرد
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- حومه
- شهرها
- کبل آخوند ملاعلی
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
مهر ۱۴۰۴
۱۶
-
شهریور ۱۴۰۴
۲۷
-
مرداد ۱۴۰۴
۳۳
-
تیر ۱۴۰۴
۱۶
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۱
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۰
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۱
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
اسم زمین های کشاورزی دارابکلا
نوشتهی حسن ابراهیمی عضو شورای دارابکلا. سلام. موضوع: اسامی زمین های کشاورزی دارابکلا. از دیر باز تا کنون که نیاکان و پدران و مادران زحمت کش و پینه بر دست ما جهت کسب روزی حلال با زحمات و مرارتهای فراوان در زمینهای کشاورزی مشغول به کار و تلاش خالصانه ،اعم از تولید گندم ؛جو ؛پنبه؛ توتون ؛ لوبیای روغنی؛ صیفی جات ؛افتابگردان ؛کنجد ؛ کلزا ؛شالی ؛مرکبات ؛ سیاه ریشه و... هستند ؛ جهت سهولت در شناسایی املاک و اراضی کشاورزی مبادرت به نامگذاری آن مینمودند که تا به امروز برقرار و پابرجاست ازاینکه چه فلسفه ای در این نامگذاریها وجود دارد هر یک مورد بحث و اظهار نظر می باشد به برخی از این نامهای فعلی اشاره میکنم که هم نوعی نوستالوژی است و هم یاداور خاطرات کودکی همه ماها در این زمین ها
از سمت شمال غربی به جنوب غربی: سورِک صحرا لالیم بند وِرگ لی لیلم واهوسَر مَر بَزه زمین گَت چال گِل پِل سَنه کوری سید حُکومت لَد سید علی چِشمه موره جاری سِرخ رفع انار قلّت اوسا صحرا چشمه سرتاس منبع لَرگ پَرچیم شاه تپه یور میون چال مَمسِن دَکته سیاه بول اِربابی لِمال مِناردشت و پیر خفته
و از شمال شرقی به جنوب شرقی: دیو چاه زِد کاتی کَش مَر دره آب بندون دِله مَله کَش آقا اَسیو پیش مِرجه کاتی کالدرسر جامخانه راه پاشایی باغ جَر پِشت گِرد کَل نرگس آمِن پیله کوه راه تِلار بِن چَفت پیش تَشی لَد قاد خِل بَبر خاسه باج گیرون تیرنگِردی و پول جاری
در هر حال ۲۴۰۰ هکتار از این اراضی پر محصول و قابل کشت دارابکلای بزرگ که از مهمترین داده های خدادادی است با این عناوین در اذهان ما باقی مانده و نکته قابل توجه بافت داخلی دارابکلا که محل سکونت ماست نیز ۱۶۵ هکتار می باشد
نوشتهی دوم: آمار جمعیتی دارابکلا در ۱۴۰۴ هجری خورشیدی
سلام. موضوع: امار جمعیتی دارابکلا. تا ۱۵ مهر ۱۴۰۴ جمعیت دارابکلا با ۵۶۵۹ نفر و تعداد خانوار ۱۸۶۱ که از این آمار تعداد آقایان ۲۸۳۹ و خانمها ۲۸۲۰ نفر و آمار بالای ۱۸ سال ۴۲۰۴ نفر و بالای ۶۰ سال ۷۹۶ نفر می باشد . طبق آمار سامانه فرد بالای ۱۰۰ سال نداریم. شورای اسلامی و دهیاری دارابکلا
لغت های دیگر داراب کلا
۱۹ فروردین ۱۴۰۴
کاری مشترک از
دکتر اسماعیل عارف زاده و دامنه
بَلّه بَلّه : گرما، دما، فوران تَش. شعله بیرون دادن.همچنین به معنای نورانی، زیبایی، روشنایی، سفیدی، برّاقی مثلا مردی یا زنای دیم بلّه بلّه دِنه. تلفظ بَلبَل هم درست است
حِلّه حلّه : از شدت گرما بیطاقت شدن.
اَنجرمه: تمیز کردن میوه وسبزی بصورت جدا کردن برگهای رویی و خراب با هدف ماندگاری بیشتر. میگفتند اصلاح درخت را هم شامل است
سرصاب: متوجه، مراقب، مواظب
سرنه
بَقِه: فشار
بِزی:
صفه بیئشتن:
پِسِّه بِشکِن:
دِلِر: همان واژه دلیر است اما با این تلفظ معنای پررو، رودار، در مقابل خجالتی و کمرو دارد
قرمز جیجیلیگ: سرخ. سرخرو، قرمز، سرخ پررنگ
شِرته شِرته شونه: سر وصدای زیاد بصورت تق تق و ناپ تاپ مثل طبل یا تگرگ یا باران رگباری.
هوا زر اشکنِه:
کمِر دَوَسِّن:
بینگِنه:
گذران زندگی، حل و فصل کارها براحتی
از این ستون به اون ستون رساندن
از هر مرحله ی کار بروشی سهل گذشتن
بیرون گرد، بیرونی، کسیکه خانه اش بند نمیشود
سربودن، برتری، بالاتر، زیباتر، شایسته تر
هِراهِرا:
تَپچو:
زاغ ممیج: چشم زاغ کوچک و جمع شده شبیه کشمش
پرپتو: مرغ را بعد از کشتن، داخل آب داغ میگذاشتند (پتو: پتِ او یا آب داغ) تا پرهایش به راجتی کنده شود.
بَل دادن: بعد، مرغ را روی آتش مستقیم اجاق میگذاشتند تا باقیمانده پرهای ریز و... به واسطه گرمای مستقیم از بین برود و تمیز شود، به این عملیات میگفتند
مره بی دس پایی انه:
لغت های بومی از داراب کلا
کاری مشترک از دکتر اسماعیل عارف زاده و دامنه
شَکزِد: خانم بارداری که یقین به جنین خود در رحِم ندارد. و هر آن ممکن است باز قاعده و رِگل شود.
پِلا ره شِه سره خانّه، دستِ مردِم پلی شوهنّه: مردِم سِرِه شوئنّه. برنج را در منزل خودش میخورد، ولی دستش را در منزل مردم میشوید. کنایه از اینستکه بخش تمیز و لذتبخش یا پرسود کار را در منزل یا نزد خودش انجام میدهد ولی بخش کثیف و رفع عوارضش را میخواهد جای دیگر مثل منزل یا نزد مردم رفع کند،
آ،گدووووش: معنای مستقل ندارد، و برای ناز کردن بچه، حیوان ، گیاه یا یک منظره زیبا و اغلب توسط اناث بکار میرود. این ضربالمثل میگوید شما اگر نسبت به شخصی یا جایی علاقه فراوان داشته باشید، برای دیدن آن شخص یا رفتن به آن مکان، آتقدر عجله و شتاب دارید که حتی بعد از صرف غذا دستهای خود را در منزل شخص مورد نظر میشویید، چون نمیخواهید هیچ فرصتی را از دست بدهید، حتی به اندازهی شستن دست. لفظ «گودو» در دارابکلا وقتی سر زبان میافتد که از چیزی / کسی، خیلی خوششان بیاید. در آن حالت، به آن فرد یا شیئ میگویند: آ، گُدووو. یعنی آی دلم نشستی، چه قدر زیبایی! توی دلم نشستی! و شبیه این جور حرفها
رَش کهی
خبرنگار خانم مهری شیرمحمدی گزارش از کدو کرد در »قدس» که من را وا داشت وارد شوم. ما کهی و کئی و کتو هم تلفظ میکنیم. جالب است که شهر آستانه اشرفیه -که هم برند برنج دارد، هم بادام زمینی خوشخوراک- حدود ۱۵ هزار تُن کدو در سال تولید میکند. ما در دارابکلا به یک جنس از کدو میگوییم: چو کهی، به جنس دیگرش میگوییم: رَش کهی، که گلابیمانند است، شبیه قلیون، گلیه (=گلو، گلوگاه، خِرخِره) دارد و بدنه. رَش کهی مخفف کدوی رشتی است که در زبان ما صفت و موصوف مثل انگلیسی وارونه است. اول صفت تلفظ میشود، سپس موصوف. مثل: گتدار: درخت بزرگ. گَ نِنا، گَنّا، گت ننا: ننه بزرگ.
کهی در بیجار پرورش مییابد. بیجار جاهایی از زمین است، پر از علف. نیز مخفف بینجزار، بیدزار. قلیونکهی را قدیمها سر میبریدند، چون توخالی بود، حبوبات داخل آن میریختند تا حشره نزند. این عکس جادهی آستانه اشرفیه به بندر کیاشهر، مرا به طعم و عطر «نان خُرفه» کِشاند. ما خُرفه را ترشی هم میاندازیم، ترشی فوری. شبیه نازخاتون بادمجون.
رسم سنگرو در دارابکلا
نوشتهای از آقای موسی رمضانی دارابی شابا: یه خاطره ای با مرحوم بابقاسم رمضون دارم در دهه ۸۰ که هیئت اُمنای زمین شالیزاری حاجی دشت دارابکلا بودم، با کمبود شدید آب مواجه بودیم این بنده خدا برای کمک به جریان آب، به داخل رودخانه میرفت و با آن صفای قلب پاک اش عمل و رسم سنگرو را تنهایی انجام می داد. سنگرو یه رسمی بود که کشاورزان با پُر کردن چاله چوله های داخل روخانه که آب داشت با سنگ، آب را در مسیر رودخانه جریان می دادن، در صورتیکه این رسم فراموش شده بود.
روستای سِرخِهولیک ساری کیاسر و یک خاطره
به قلم دامنه: خاطرهام با سَرکاتی. اینجه روستای سِرخِهولیک است. کجاهه؟!! خا معلومه؛ ۳۵ کیلومتری ساری کیاسر چهاردانگه. کی؟ ۱۲ اسفند همین امسال (۱۴۰۲) که بارش وَرف ایران را فرا گرفته بود. اینا منظورم نیست البته. هرچند دیدنیهای جذاب طبیعتش انسان را سِحر و از بس شگفتآوره حتی آدم را خاشکهچو میکند! اما من با دیدن این سبد بر سرِ این بانوی سِرخِهولیکی، یاد "سَرکاتی" روستایم دارابکلا افتادم که زنان زادگاه ما چه ماهرانه هر نوع بار را، از هیمه گرفته تا توتِمچاشو و غاراَفتو (=نوعی ظرف آب از جنس مِس) بر سر میگذاشتند و تا کیلومترها حمل میکردند بیآنکه نازونوز کنند و بگویند هلاکمونده شدیم. نه اصلاً. اما اِسا (=این زمانه) تا از بازار نرگیسیهی پاساعت ساری، سه مِن خنزِرپنزر بخرندُ دست بگیرند بیارن منزل، دیگه تا یک هفته مُهرهی گردن ندارند! چه رسد به دیسک کمر و دردِ آرتُروز و بیوِر شدنِ انگوسِ شصت و شکستن گَتگَت (=بِلن بِلن) ناخون!!!
...
...
...
یادش به خیر ما میرفتیم قناتپِشون یورمله خیره میشدیم که چطور غاراَفتو را بدون "سَرکاتی" روی کله حمل میکردند حتی یک لحظه هم وَل نمیشد. واقعاً شگفتا چه هنری در درون این بانوان نهفته است که از چنین تعادلی برخوردارند. "سَرکاتی" چیه؟ عجب! یک تکه لُنگ پیچزده عین کلَم، که روی سر میگذاشتند تا نرمی نرمی کند بار بر کلهیشان فشار نیاورد و بار هم خوب روی سر جا بگیرد. من بارها دیدم آن پیرزن اومانی (=دامدار چُفتِ تشیلَت) هر صبح چند لیتر شیر را توی شیردون میریخت با سر به داخل روستا میآورد و میفروخت، ازجمله خونهی والدینم، مرتّب.
کلَک
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. کلَک: حمیدرضای طالبیِ من، چه راه روَد، چه وایستَد، چه سکوت کنَد دلش کار میکنَد واه چه هم سوژههایی ناب برام خلق میکند که هاجوواج میکند. حمیدِ عمیقِ من، هرگز در راه عقایدش، کلَک نیست و کلَکی هم نمیسازد. این کلَک را که فرستاد، خواست زیرنویس دامنه زیرش آد.
کلَک: سازهی چوبیست به عرض تقریبی معمولا" چهارمتر و اندی، با دو طرف ستونهای جُفتی عمود چندپلهای با چهار الی پنج تا چوب دراز افقی که سرِ قَلتِ (=وایر و باز) زمین و باغ که با آن جِلُوِ آمدوشد افراد مزاحم یا حیوانات عبوری را بگیرند. کلَک در قدیم اشرافیترین دروازهی مردم بود. همین رو هم، خانههایی نداشتند از فَرطّ نداری و فقر. اما بعدها دروازه و دریچه، جای کلَک را گرفت.
اما یک کلَک است که اگر در اخلاق کسی رسوخ کند خیلی خیلی ضابع است و آفت و صدمه. اول خودِ آن کلَکباز را از پای درمیآورَد. این کلَک: رفتاری بزِه و بد از سوی دغَلکارانی دَنیست که برای سود بیشتر، فریب زیادتر، ریاکاری عمیقتر، رد گمکردن پیچیدهتر و در یک کلمه: ایجاد سوءتفاهم دنبالهدارتر، به کار گرفته میشود. جملهی شایع محلم این بود بین قدیمیها (حالاها را نمیدانم چون سالی سه چهار روز بیشتر محل نمیتوانم برم بمونم) این جمله: اوخ! وِه رِه وِل هاکون، وِه کُلا" کلَکِه. فارسیاش: وی را رهاش کن، آدمی با دوز و دغَله. حمید! با این کلَک، بنیاد باغها را هرَس ساختی و زینادِ کلَکبازها را هَدْم نمودی. حمیدم ممنوم ازین هَمُّ و هُموم.
لغتهای ۳۶۸۵ تا ۳۷۳۲ دارابکلا

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
جُلدِله: پیالهای که داخلش گود و فرورفتهتر باشد. مثلاً کسی که غذای بیشتری بخواهد بخورد میگوید: مِه وِسّه جلدله دکون. برایم توی ظرف گود و پرحجمتر بریز. این کلمه در رودخانهها استفاده میشود زمانی که میخواهند عمق رودخانه را اعلام کنند میگویند این قسمت جول هسته یعنی عمق زیاد، اما جولدله را بیشتر در شالیزار استفاده میکنند، برای اعلام عمق گل و لای. مثال: میگویند این جه جولدله هسته مواظب بوشین نماسین (گیر نکنین) یا جولدله ره نشاء بوته کم میگیرد.
نار: در عربی نار آتش است در در زبان بومی نار مثلاً زمانی که تازه شخصی به خواب رفته و یک دفعه از صدای کسی یا چزی از خواب بپرَد، میگوید تازه مِه دل نار بُرد بَیَه احتمال میدهیم دو علت داشت که نیاکان ما این عبارت را باب کردند: یکی اینکه ممکن است "نار" کنایه ازین باشد از رنج دنیا یک آن، به خواب فرو رفتهاند و نار و نور شد براش خواب. چون این جملهی تقریباً گلایهواره را، معمولا" در جواب کسی میگویند که ناگهان او را بیدار کرده باشد و با حرفِ صوتِ"اَع" ادا میشود. دوم اینکه شاید نار همان حالت تازه گرمافتادن باشد. مثل تراکتور و کمباین و کامیون که وقتی استارت میزنند یواشیواش گرم میافتد. جملهی مِه دل تازه نار بوردِه حاکی از همین شاید باشد. شاید.
اِس: ایست. ایستاندن. ایستادن. مثلاً: اون ماشین یا اون اسب ره اس هاده. یعنی بایستان، متوقفش کن. یا تراکتور اس کرد. یعنی ایستاد.
سرنِه: وِن سرنه. نوبت. مثلاً ون سرنه نبودی ببینی چه کَشتییی گرفت.
سو چِل ما: روستایی در بالادست دارابکلا و نکا. چون این منطقه آبخیز بوده به سه زبان ترکی آلمانی و عربی نامگذاری شده، شاید هم روسی که معنی هر سه کلمه آب است. روی علت نامیدن روستای سوچلما به این نام، تابهحال اینگونه نیندیشیده شد. در واقع آن را "سیچهل ماه" تلفظ میکنند عموماً؛ به عنوان جای دور و دارای چند و چندین برکه و آب و چشمه. بیشتر بخوانید ↓
لغتهای ۳۶۰۷ تا ۳۶۸۴ دارابکلا

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرمونبوردن: یا فرمونبَوِردِن عمل و اقدامی است که شخصی امر کسی را اجرا میکند و پیغام وی را به مقصد میرساند. نیز عملکردن کاری یدی به امر کسی. مثلاً بزرگترها به بچهها فرمون میدهند برو فلانی سره ماست بَخرین. روندهی این کار فردی فرمونشو است. کسی که حرف بزرگتر را گوش میکند و فرز است. آقننهها معمولاً به نوهها میگویند: اتّا مِسّه فرمون بَوِر!
هیچَنخیری: بیتوجهی. هیچانگاری. نادیدهگرفتن. محلنگذاشتن. پشت گوش انداختن. به حساب نیاوردن. بیتفاوتی. بیاعتنایی ، بیمحلی به شخص یا پشت پا انداختن خواهش یا دستور. تعریف جوادینسب
تِه چِمبه خَلهِ پِرزوره: سمبهات خیلی زور دارد.
تِرکُنِش: درد به صورت درد عمقی، درد و سوزش عمقی، درد نبض دار، درد پایدار و بیقرارکننده، تنش اندام، زنش عمقی اندام یا بدن، التهاب درد یا درد ملتهب هم میگویند
چله: نشستن. گره در کارافتادن. همچنین، گیرکردن. بنبست در کار. پیشنرفتن کار. سردرگمی در یک کار یا موضوع. کورگر. گرهافتادن در کار. مثلاً ون کار چله دکته! منظور دیرشدن امری است. چله مخفف چهل است به معنای دیرشدن هم هست.
چِلٌه: با لام مشدد: چله بزرگ از یکم دی تا دهم بهمن به مدت چهل روز است. چله کوچک از یازده تا سی بهمن به مدت بیست روز. چِلٌه: چهلهی اول و دوم زمستان که فصل را به جای سه ماه، در دو چهل و پنج روز تقسیم میکنند، گت چله، خُودچله. نیز دورهی چلیکماربودن زن زایمان کرده که باید چهل روز کمتر تکون بخورد و کار سنگین نکند.
لینگِلو: لینگ + لو. لگدمال. پایمال. دَمِتن چیزی. لگدکردن جایی. مثلاً رفتی باغدله همهجا را لینگلو نکانین؟! از مواردی که این واژه بکار برده میشه و البته افراد مسن بیشتر بکار میبرند در دیدن ورزش کشتی است. وقتی کشتیگیر حریف رو چابک خاک کند. میگویند: این همه ره لینگلو کانده. لینگلو برای نشاندادن برتری کامل و آشکار در رقابتها و دعواها هم هست.
جَمبوله: تجمع انبوه مردم یا حیوان به شکل خیلی نامنظم و درهمبرهم در جایی. مثلاً مردم در تکیهپیش جمبوله شدند، لابد دعوایی شده، بریم ببینیم چی شده؟! همین موجب هجوم عدهای دیگر میشود و جمبولگی میانجامد که گاه نفس آدم بالا نمیآد. بیشتر بخوانید ↓
لغتهای ۳۵۳۶ تا ۳۶۰۶

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
الماس چو: چوبی که میکاشتند دو سرِ سنگ یا کلوخ، و چوبی دیگر در دست بازیگر در بازی الماسدلماس. که هر کس دورتر میانداخت و وجب میکرد برنده میبود. یک بازی هیجانی و گروهی که زور بازویی و بازوی فکری در آن جمع بود. احتمال میدهم چون دو سرِ آن چوبک را تراش میدادند و تیز و براق میشد، الماس گفتند. شاید البته. دلملس هم برای موزونکردن کلمه میآمد بر سرش. مثل: حموممموم. الماسچو یه بازی بومی است فقط متراژکردن با دلماس بود. الماس چوب ۳۰ سانتیمتر طول که دو طرفش تیز بود و دلماس چوبی در اندازه ۷۰ یا ۸۰ سانتی متر که دلماس را بر روی الماس میزنند و وقتی الماس بلند میشد با دلماسچو محکم به ان میزدند شبیه برگردون در فوتبال. هر چه قدر الماس دورتر میرفت برنده اون شخص بود و جایزهاش هم سواری بود که با هر ده شمارش دلماس، بازنده یک بار برنده را کول میکرد و دور زمین بازی سواری میدادند. یشتر این بازیها در( کاله زمین ها ) زمینی که کشت نمی شد بیشتر در فواصل بهار وتابستان انجام می شد. اسم سوار کاری را خر سواری می گفتند که برنده نیز همراه با (ناچ ناچ کردن ) صدای حرکت دادن اسب وخر و عدا درآوردن بر زخم بازنده نمک می پاشید. همین بازی الماسدلماس باعت میشد دلماس هنگام زدن و پرتابشدن به اطراف در باغهای مردم برود و برای پیداکردن مجبور بودیم وارد آنجا شویم که ناغافلی با انار و هلی و سِ و چیزهای دیگه مواجه میشدیم و هلیدِزّی و انگوردِزّی شروع میشد.
کلهسِلاب: به زنی که روسری سرش نباشد، میگویند. لخت و عریانشدن سر از مو. به مردی که موی سرس تیغِ تیغ و صافِ صاف کند میگویند، سلوپ
بِچّیه: هم یعنی کَندهشده. تراشیده شده. اگر پرسشی باشد یعنی آیا علف باغچه را یا موی سرش را تراشیده؟ یا نه؟
چاچ: کنار، گوشه، زیر ناودان. اگر دو نفر درگیر لفظی شدید داشته باشند میگویند تا چاچ بوردنه.
لَوِرد: تپبزدهکا، همان نورد در فارسی است. فلانی پلا را لورد هاکارده. لورده و له هم با این همریشه است. لقمهی درشت. همه را یک لقمهکردن. با ولع خوردن.
کِلاغ: ادای سخن کسی را درآوردن، کلاغبَیتِن. مسخرهکردن طرف. ممکن است ریشه در حکایت خود پرندهی کلاغ داشته باشد که میخواست راهرفتن دیگران را تعلیم گیرد که راهرفتن خود را هم یادش رفت. ایرادگرفتنِ حرف و کلام دیگران از سرِ شوخی یا سُخره. به تعریف دیگر: باورنکردن و پوچ دانستن سخن،اندیشه یا رفتار مخاطب با ایما و اشاره و حرکات صورت و شکلک درآوردن، طوریکه اعصاب مخاطب به هم میریزد و ترور رفتاری میشود. گاهی این عمل به صورت تغییر تلفظ یا ادای همان سخن و حرکات مخاطب اما به صورت مسخره و زننده انجام میشود. گاهی کلاغ بئیتن همراه ریگبزوئن است که هجوم و ترور رفتاری توأم میشود. به عبارتی در کلاغبَیتِن فرد مقابل حرکتی را درحال انجامدادن است و فرد کلاغچین با بازکردن دهان یا حالتدادن صورت یا انگشت یا زبان خود اعتبار حرکات یا گفتار و توضیحات فرد مورد نظر را از بین میبرد یا میشه گفت مُهر پوچی بر آن میزند. یشتر میگفتند کلاغ نچین. یا به اعتراض نسبت به شخصی که کلاغچی بود میگفتند: اِسا کلاغ چیندی؟!
بوتهی جرزه در جنگل
عکاس: عبدالله طالبی دارابی
ناگ: قسمت فوقانی داخل دهان. که مثلا اگه کسی چای داغ می خورد. میگفتند فلانی ناگ بسوته. فارسی آن کام و سقف دهن است. مثلاً در شیراز میگفتن سق. «سق دهانم زخمه.» سق مخفف سقف است.
گرمِهسر: داغ. تندخو. عصبانیمزاج. آدمی زود داغ میکند.
صغیر: اشاره به افرادی که دل بخشش ندارند و مشخصاً باغداری که حتی یک کال میوه حاضر نیست کسی از باغش بچیند، بخورد که در زبان رایج میگویند: اع چنده صغیره! کوچکفکر، کوچکدل. البته معنای متداول صغیر که منظور نیست درین لغت؛ لفظی عربی برای پدرازدستداده. که مفهومش این بود مردم برای محبت و کمک به آنان، کم نگذارند. فرزند کوچکی که فقط پدرش را از دست داده است. یعنی مادرمرده نه، چون به آن بیماروچه گویند. هم پدر هم مادر مرده هم نه، چون به او یتیم گویند. در زبان محلی صغیر به «طفل پدر از دست داده» گفته میشود. البته ما گاهی اوقات به افراد فقیر و تهیدست نیز صغیر میگوییم. برای این واژه، وچه هم دنبالشهاش هست: صغیروچه.
اِسبِهدله: میوهی نارَس که داخلش هنوز نرسیده. مثل هندوانهی نرسیده که تویش سفید است. یا اناری که دانههاش هنوز سفیده. یا تندیرنون که آردش سفید باشد، میگویند اسبهدله.
سِیودِله: بر عکس بالا. میوهی رسیده و پخته. سیودله: دارای زمینهی سیاه یا تیره. مخصوصاً برای پارچهها به کار میرفت. خانمهای جوان معمولا از پارچهی زمینهی سفید یا روشن (اسبهدله) برای لباس استفاده میکردند و بانوان مسنتر سیودله. توجه شود که به رنگ کاملاً سیاه یا تیره نمیگفتند سیودله، بلکه دارای زمینهی سیاه یا تیره. مثلاً پارچه گلدار بود ولی زمینهاش سیاه یا تیره بود. برای اسبهدله هم همینطور. مادران و مادربزرگها از پوشیدن لباس اسبهدله شرم میکردند، مگر در جشنها و مراسم شاد. شرمکردن و پرهیز هنوز هم وجود دارد که مادران مانند پیشینیانمان، رنگِ روشن نپوشند. شاید به علت ایمننبودن بوده باشد و به تعبیر زیبای قرآن «بُروج» و برجسته نشدن. بیشتر بخوانید ↓
لغتهای ۳۴۹۱ تا ۳۵۳۵
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
دَکِتنه: با هم گلاویز شدند. با هم به دعوا پرداختند. یا مثلاً گردوها از درخت دکتنه پایین. یا هنگام خواندن قرآن، دکتنه، یعنی افتادند و بلد نبودند بخوانند. یا هفت دانشآموز داخل چاه دکتنه. یا ۱۹ دانشجو از ترم ۷ دکتنه.
دل دَریم: دل، درون.. داخل. مثال: اَم دل دریم تُ بکارده. اشاره است به چیزی که دل طرف را سوزاند.
شیشار: بوتهی شمشاد که برای جشن و آذینبندی هم از آن استفاده میکنند. به رشتههای نرم و نخی بر روی چوب دستهبیل تازه و تر، هم گویا گفته میشود. شناخت مردم ازین بوته کم است و نمیدانند چه خواصی دارد و در جنگل چه نقشی ایفا میکند. در بلوارهای شهر کاشته میشود و با آن زیباسازی میکنند.
مِره خاش بَموهِه: مرا خوشم آمده.
مادِهگزنه، نَرگزنه؟!!: گزنهی جنس ماده و نر.
سالِزون: مخالف ماهرمضون و بر همین وزن. یعنی بقیهی روزهای سال که روزه نیاز نیست و خوردن مجاز.
گندمون: غدهی ریز روی پوست که تشبیه به گندمتیم شد. زایدهی برجستهی پوستی. زگیل. بیشتر گندمو هم میگویند.
دِتُ: تب دوبله. د یعنی دو تُ یعنی تب و گرما. مره دت شونه یعنی خیلی گرمم است.
او روشنکُن: حشرهای غیر از «او ملّقزن» که به «او روشن کُن» معروف است. «او ملقزن» به شکل کرمهای کوچک معمولاً سیاهرنگ هستند که در آب راکد زندگی میکنند و برای حرکتکردن در آب مجبورند که معلق بزنند. درباره این حشره که در عکس بالا است، اعتقاد بر آن بود که باعث روشنشدن آب گلآلود میشود. در روزگار کودکی برخیها در کنار رودخانه این حشرات را در چالهای می انداختند که آبش را برایشان روشن کند.
اِمشو مِ خو بَرِمسّه! : امشب خوابم رم کرد، پرید. بیخواب شدم.
وشنا بهیه" وش " بزن ! : این عبارت که تقریباً به نظم است، نه به نثر، روایتگر حالِ کسی از درون خانه است که برای غذاخوردن خیلی بیدَسپایّی میکند و میخواهد غذا را از چنگِ کدبانوی خانه برُباید که کدبانو با حالت قَرطوری و به وجه کِنایی به وی میگوید: وِشنا بَیّه وِش بزن، دورِ کِلا کِش بزن. بُو صَرا سوزّی بَچّین، بِر سِره کرگگی بَخو. که در واقع شگردِ ماهرانهای است علیهی چنین فردی که فقط به فکر ریختن غذا به داخل شکم است و دست به سیاهسفیدی نمیزند. یعنی اگر تو را گرسنه شد، به تو اخطار میدهم دورِ وشنایی را خط بکش و قیدش را بزن. اینجا سرِ خرمن نیست. بَپّر برو صحرا سبزی بِچین، تلاش کن، کار کن، بکوش، وگرنه از سیری و خوردن خبری نیست و اگر نکوشی و نجُنبی، باید فضلهی مرغ را بخوری! طرف چنان گرسنه بود که نه فقط سرِ مطبخ میرفت، که تمام گمِهمِمِه (=خُمرهمُمره) خانه را میگشت که چیزی بیابد بر شکمش زنَد. پس وِش: مخفف وشنا است که یعنی حتی فکر وشنایی را از خودت دور کن و بنداز گلِن و برو کار کن و از عزای شکم در آ. بیشتر بخوانید ↓
لغات۳۳۹۰ تا ۳۴۹۰ دارابکلا

سالیار: درختی که برخی از سالها بار میآورَد. سالِ آورِ درخت هر سال نیست، یک سال در میان است. سالیار در لهجهی محلی به معنای درختی که یک سال محصول میدهد و سال دیگه کممحصول و یا اصلا ثمره نمیدهد. سال آر. سالبیار. سالآور. سالآورنده. یک سال آورنده. یک سال بهرهدهنده. به درختی گفته میشود که یک سال در میان، میوهی چشمگیر و دلخواه بدهد و در سال بعدش میوه ناچیزی بدهد. چشمگیرشدن میوه در همان سال، همان هِنگِروم چنگروم است. گاهی این واژه در جواب درخواست کسی هم میآید البته اگر به صورت پرسشی طرح شود که در لحن مشخص میشود. یک سال؛ محصول و میوه میدهد؛ یک سال محصول و میوه نمیآورد. حالا ممکن است؛ یا یک سال میوه یا محصول ندهد و سالی بعد میوه یا محصول بدهد. یا دو سال ….؛ یا عکسش! سالیار: از کلمه سال + ی + آر تشکیل میشود. سال دلالت بر سالی محصولی دارد. نه شمسی و قمری و…. حرف ی: دلالت بر مجهولبودن سالی که میوه میآورد، دارد. “ی “ ی نکره است. یک سال نامعلوم. یا “ی” است ؛ که دلالت بر عدد یک دارد. سالی: یک سال. آر: آوردن. به بارآوردن. محصولدادن. ثمرهدادن. عموماً بر “درختان” و میوههای آن دلالت دارد. هر چند بر بوتههایی که ثمره میدهد هم میتوان استفاده کرد. نیز «ی» شاید احتمال این باشد جزوِ «یار» باشد، همان آورنده. هنگروم مقدار بیش از حد میوه در حجم و فضای کم را بیان میکند و سالیار ویژگی کلی و خاص یک درخت را. البته طبعاً احتمالش زیاده درختی که سالیار باشد، در نوبتی که میوه زیاد آورده، هنگروم و بلکه چنگروم هم بشود، ولی اگر نشود هم ویژگی سالیار مخدوش نمیشود و همان زیاد باردادن همگن هم اطلاق را حفظ میکند.
هِره؛ هِرهِرهِره، هِره، هرههههه ! : بلند شو. بلند شو برو. با لحنی تند. راس بووش هم میگویند: برو گم شو. این واژهی بسامدی (پشتِ سرِ همی) ، به قصد یک ترور رفتاریست و حاکی از عدم تحمل یک فرد در موضع پایینتر از سوی فردی در جایگاه بالاتر و قویتر (جسمی، فکری، اجتماعی، خانوادگی، روانی ...) است و به معنای: پاشو و دور شو. بلندشو و در رو. گم شو. از جلوی من گم شو برو. میتواند به دنبال خودش عبارات خوارکنندهتری هم داشته باشد که در آن صورت اثر تخریبیاش به بالاترین حد میرسد: هره پِس گند ره در بَوِر. «هره» در اصل «هرس» به معنی بلند شو است. علاوه بر معنای بالا گاهی برای آن که بگوییم بلند شو و عجله کن تا با هم برویم و یا کاری را انجام دهیم هم به کار میرود که البته به لحنش بستگی دارد. به کار بردن هره به این منوال و با لحن تند و میمیمک خاص: به صورت امری است. غیر مؤدبانه! عموما به شخص نشستهای گفته میشود. یعنی پاشو؛ از پیش من برو! دلالت بر تخفیف دارد. معمولاّ به کوچکتر گفته میشود. هِره: این به صورت تک کلمهای و با لحن مهربانه باشد؛ یعنی برو ؛ پاشو برو کاری انجام بده. هر بور نون بییی! هر بور سرکار! این کلمه؛ در ۳ حالت ساکن و در حال حرکت به کار میرود: ۱. پاشو برو- محل رو ترک کن: (فعلی انجام بده) برای کسی که نشسته است؛ بهش گفته میشود: هره: یعنی پاشو برو. از کنارم برو. محل رو ترک کن. ۲. وایسا. بایست. متوقف شو : (فعلی انجام نده) برای کسی که در حال رفتن و حرکت هست؛ هره؛ به معنای ایستادن و متوقف شدن است. طرف جلوتر دارد میرود. میگیم هر یا هرس! یعنی وایسا تا من بیام. به ایست ! ۳. سکوت کن. ادامه نده. حرف نزن (ترکِ فعل) کهگاهی لزوما به معنای انجام عمل نیست. به صورت ترک فعل است. طرف یک حرف نامربوط یا ناثواب میزند؛ بهش میگن هر! یعنی ادامه نده. سکوت کن. (ترک فعل) این کلمه در صورت غیر مؤدبانه؛ ممکن است؛ کلمات زشت را در پی داشته باشد. این کلمه به صورت هرس هم میآید. در غرب استان به صورت پرس هم استفاده میشود. گهگاهی ٫ی٫ به هر اضافه میشود. هِرّی! یعنی که ترککردن از محل به زبان تأکیدی بیشتری دلالت دارد. همراه با تخفیف و تحقیر بیشتری است. که در عموماّ مشاجرات و دعوت بیشتر اضافه میشود. البته در شوخیها و مزاح نیز گفته میشود. این کلمه از نظر معنایی ممکن است دال بر مخالفت از نظر طرفی که کنارش نشسته است دارد. مخاطب هِر؛ ممکن است انسان اشیا یا انسان باشد. از سوی دیگر هره معنایی دیگر هم دارد: میان صحبت دو عاشق و معشوق که از گفتهی همدیگر شگفتزده میشوند و با صوت و لحن و چهرگانی جذبنده میگویند: هره. این هره یعنی خوشحالی و شگفتی و رساندنِ خوشباشی به هم.
لِر: لام میان فتحه وکسره: همان لُر است. فرد صاف و ساده. بیآلایش. معنای تند هم دارد که درست نیست.
لِر: کسرهی کامل لام. : شیون. فریاد. دادوبیداد. فریاد ناله. صدای گوگ. گوسفند گرسنه. وره لر آمده. برمه.
کَله کله هاکاردن: شاخسار درخت را بد بریدن.
تاسوک: کاسهی خیلی حوچک. ماستخوری. پیالهی کمحجم. تاس یعنی کاسه. تاسوک مصغر تاس است.
عُذرا: در گویش مادری ما، علاوه بر معانییی که برای آن برشمردند مثل دختر باکره و لقب خاص حضرت مریم س، به نوعی از کاشت بوتهها اطلاق میشود که بهتنهایی رشد میکند نه جمعی.
خوارنههو دله رینّه: اموالت را میخورند و گورت را میرینند. اشاره به وُراث ناسپاس.
چِندوکی: حالتی از نشستن که ساق و باسن روی زمین نباشد. شبیه نیمخیز.
جا هادائه: جا داد. پنهان کرد. او را پناه داد. قایم کرد. مخفی کرد. پنهان کرد. نهان ساخت. یا جا هِداهِه. یا هاداهه. جملهی فعلیه است. نکته اینکه: جادادن در فارسی به معنای قراردادن، پناهدادن، مأوادادن، جاگذاریکردن است، ولی در زبان بومی یک معنی دیگر دارد که چنین معنایی در فارسی نیست و در بالا آوردم. پس ما هنگام تکلم به زبان فارسی برای پنهانکردن نباید بگوییم فلان چیز را پشت دیوار جا داد.
شِلا: هم ردا. هم شیش بلند. چنگیزدن. شلا بَکشیه، با ناخن یا جسم تیز روی پوست، سخت خراشیدن. خراش شدید، زخمیکردن بیش از انتظار. مثلاً میگن: اوو، وَه وِن پشت ره شلا بَکشیه! یا مثلاً میگن وَچه دس نَخون دیّه خاش دیم را شلا بَکشیه.
رِقو: آدمِ سطح پایین. کوچک. برای تحقیر.
بَکاشتِه بِنه بِیشتِه: بهشدت زد و بر زمینش گذاشت.
یَسِّه: اشاره به زمان دور، این لغت ریشه در ساعت دارد. یسه یعنی دیروقت. نشاندهندهی زمان دور و دراز است از سرِ شگفتی. نوعی بیان دیرکردن و از واژههای بیان تعجب. نیز جنبهی مسافت دور هم دارد علاوهی بر مقدار زمان. یسه پارسال، پسه دیروز، یسه امروز، یسه تاسا، یسه چند روز دیگه؛ یسه امشو. پیشنوندی؛ که برای زمان گذشته و حال و آینده به کار می رود. گرچه؛ استفاده آن در گذشته معمول است. می تواند پیشوند باشد؛ دلالت بر معنای خاصی نداشته باشد.. یسه: واسه- برای: پسه دیروز: یعنی واسه دیروز یا برای دیروز. یسه امروز: واسه امروز برای امروز. یسه فردا: واسه فردا و برای فردا. البته: دلالت بر تاکید زمان دارد. دلالت بر استمرار دارد. از یک نقطه حال یا گذشته ؛ تا گذشته یا حال یا آینده. بازه زمانی را شامل می شود. بیشتر بار معنایی منفی و تعجب دارد. کی انجام دادی؟ یسه پارسال! کی میری؟ یس فردا !کی انجام شد؟ یس امروز! نیز جنبهی مسافت دور هم دارد علاوهی بر مقدار زمان. ممنونم. باز هم ازین لغت زویایی مانده، که نگفتی هنوز. و همچنین جنبهی اعتراض: من که خونهی شما آمدهبودم! جواب میشنود: کی بِیومبیهی؟! یَسّه سه سال پیش یا حتی سی شال پیش. رسسه. راسسه. راسته. در محلهی ما رسسه بیشتر بکار میبردیم. برخی افراد بویژه با زبان کودکی یسسه هم میگفتند. پیشوندی به معنای دور، بعید، دیر، ابعد، غیرمنتظره، ناخواسته، نامطلوب برای زمان یا مکان است. رسسه ترون؟ تا تهران؟ اینهمه راه دور؟ رسسه فردا؟ تا فردا؟ اینهمه دیر بشه؟ رسسه سنگدره. رسسه پِرا.
شَبینه: شبهنگام، در دل تاریکی.
بِخواسّی: ریشه در خواستن دارد. معنی نزدیک آن یعنی عشقوعاشقی زمینی. دو نفر خاطر هم را خواستن. به هم دوستیِ پیش از عقد داشتن. اشاره به یک دورهی کوتاه یا بلند که دو نفر (مؤنث و مذکر) به هم دل میبازند تا به ازدواج برسند. معمولاً میپرسند: شما زنوشی با هم بخواسّی هم داشتین. این دوره برای دختر و پسری که به هم رسیدند باشکوه و برای کسانی که به هم نرسیدند باحسرت و حتی حیرانی است. بخواستی یا بخواسسی اگر موضوعش انسان باشد؛ بیشک به معنای عاشقی است. تفاوت در جنس ندارد. طرف بخواستی کانده: عاشقی میکنه. اگر موضوعش؛ اشیا و اجناس باشذ؛ به معنای طالببودن و خریداربودن و مشتریبودن است. در این معنی؛ نادر و شاذ استفاده میشود. اگر در انتهای کلمه؛ علامت سوال بیاید؛ دلالت بر خواستن دارد. یعنی میخواهی؟ بخواستی؛ عموماً دلالت بر طولانیمدت خواستن دلالت میکند. من خله بخواستی هاکاردمه! یعنی اگر تازه شخصی یا کسی را میخواهد؛ این کلمه به ذهن متبادر نمیشود. یعنی از یک زمان گذشته و بر مدت مدید و طولانی دلالت دارد. ازدواج یا در پی مدت زمان قابل ملاحظه مثلاً چند ماه یا سال رخ میدهد و یا در مدت زمان کوتاه و دلدادگی سریع و در پی یک برخورد آشوبساز دل و حال. در شق اول میگوییم آن زن و شوهر بخواسسی کردند یا دورهی بخواسسی داشتند. بیشتر بخوانید ↓
کولِککیسه
به قلم دامنه: به نام خدا. سلسلهمباحث فرهنگ لغت دارابکلا. از سلایقِ سالم گذشتگان ما یکی این بوده خانه و سرسرا را به بوی معطرهایی چون عود و عنبر و کولِکپَر عطرآگین میکردند. کمتر خانهوخانوادهای بوده که کولِککیسه و عنبردان و عودسوزان نداشته باشد. بهویژه فصل سرد پاییز و زمستان، که بخاریهیمهای هم روشن بود که کارِ دودکردن و سوزندان این معطران، آسان بود.
یک گوشهی دیوار گِلی منازل، کولِککیسهای آویزان بود که به بهترین سبک و سلیقهی هر خانواده با پارچههای زیبا و آرایههای گل و گیاه و حیوانات منقش میشد. تا کمترین بوی بدی به مشام میآمد، آنی دست در جیب کولِککیسه میکردند مشتی گلپَر در حد یک مَنگ میگرفتند و میریختند روی آتش سرخ منقل یا روی حلبِ بخاری در حال اشتعال. همان بو آزار بدِ بو را به ریحان و ریح گوارا بدَل میکرد. این داستان میتواند با ذهن هر خوانندهی مشتاقی، امتداد داده شود و خاطراتی با آن در ذهنش مرور. عکس بالا به کوککیسه شباهت میزد.
لغات دارابکلا از ۳۳۳۳ تا ۳۳۸۹

فرهنگ لغت دارابکلا تا لغت ۳۳۳۳

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
گتینا: بزرگ. خیلی بزرگ. درشت. معمولاً برای یک واحد بکار میرود نه چندتا. شکل دیگر و واژه مشابهاش به معنای مادربزرگ هم هست: گت ننا. گتنا. گئینا. گننا.
وِن تَش هِنیشته: آتشش خاموش شد. حرارتش پایین آمد. اشتهای او کم شد. آتش غیرفعال و در حال خاموش شدن. آتش کمزور. زغالهای سرخ که در حال تبدیل به خاکستر یا خاموش شدن باشد. فروکشی آتش. فردی که جستوخیزش فرو نشست. نیز فروکش کردن دو قوهی آدم، یکی تش غضب و دیگری تش شهوت.
خر و خی! : اشارهی توهینآمیز به حضور برخی در یک جمعی. خر و خوک. یه تعداد حیوان. اراذل. کنایه از تعدادی افراد نامطلوب. افراد غیردلخواه..
اِعو ! : صوت تعجب. مثلاً: اعو این چه کاریه؟ چه رفتاریه؟ چه حرفیه؟! آوایی برای یک رفتار یا کنش بسیار شگفتانگیز یا نادرست مخاطب که همراه با خشم و غضب و اعتراض بیان میشود. اعو معمولا با ضمر گرفتن همراهه. زمر هم ممکن است مینویسند. گویا ضمر نزدیکتر است به صحیحنویسی چون از ضمیر ریشه دارد.
غِر: غریبه. غیر. مثلاً: من مگه غرمه؟ نیز گره یا دکمه یا برآمدگی یا زائدهای که بهویژه روی چوب و تنهی درخت دارد. بهویژه درخت انجیلی که مثل هم شد: ندوسمی انجیلی ور غر داشته! وقتی بکار میرود که با یک شخص بزرگتر یا اصلی طرفی، بعد یهو یک فرد کوچکتر و فرعی به حمایت از مخاطب شما، جلوی شما در میآد. غر، به نوعی لفظ المعرب گر یا گره است.
سرَمسر: همسنوسال. سر و همسر. مگر او سرمسر شماست مسخرهاش میکنیین؟! سرهمسر. سر و همسر. همسن. همدوره سنی. هم اندازه از نظر سنی و فیزیکی.
مگه خان درزن تا دکشی؟! : نور و روشنایی کافیست، مگر میخواهی سوزن نخ بکشی ایهمه لامپها را روشن کردی؟! مگه میخواهی نخ توی سوزن بکنی یا بکشی؟ یعنی همین نور کافیه و تاریک نیست چون کار دقیقی در حال انجام نیست که نیاز به نورانی شدن اتاق یا فضا باشد.
ون کمر ره وندنه! : دارد گولش میزند. مشغولش میکند. کمرش را می بندند. تحریکش میکنند. شیرش میکنند. بادش میکنند. زیرپایش را میکشند. گرمش میکنند و میفرستند جلو.
خَند: سر را شیره مالیدن.
سلامه قُد بدایی؟! : سلامکردن را قورت دادی؟! چرا سلام نکردی؟! سلام را قورت دادی؟! سلامت را خوردی؟! سلام را فراموش کردی؟! چرا سلام نکردی؟!
حرفاِشنا: فرد حرفشنو. آدمی که حرف میشنود. فرد خوب که گوش به منطق و حرف میدهد. حرفشنو. حرف گوشکن. عاقل. زرنگ. اهل مشورت.
سگ نَیته مِره! : منو سگ نگرفته. کنایه از امتناع از انجام کاری بهدعلت خفت و خواری. ترجیح گازگرفتگی توسط سگ به انجام یک کار یا رفتار و گفتار.
همدیگه ره بیتنه! : همدیگر را گرفتند. باهم درگیر شدند. شامل درگیری لفظی و رفتاری و فیزیکی و مجازی و... . مثلاً میگویند: واشون سگ واری همدیگه ره گرنه.
ون سردرختی ره نسوزن! : سردرختیاش را نسوزان! خیطش نکن. بورش نکن. پکرش نکن. ناامید و دلشکسته نکن. شاید انتخاب سردرختی به جای زیردرختی در اینجا به علت این باشد که سوختن و آسیب سردرختی زودتر و از دور و فوراً پس از مواجهه بر زیاندیده هویدا میشود ولی دربارهی زیردرختی باید کاملاً نزدیک شد و جستجو کرد تا فهمید، پس از فرصت اندکی برای هضم و انطباق زیان دارد. بیشتر بخوانید ↓
واژههای سِخپلِخ تا جنگِفُش

سِخپلِخ: سیخزدن و فشاردادن به گوشت و پوست و بدن با انگشتان. چپّلیک گرفتن. اشاره است به کسی که بیجهت یا باجهت فردی را تحت فشار انگشت و ناخن خود قرار میدهد. مثلاً برخی موقع سرپاکردن کودک او را سِخپلِخ میکنند تا حتماً ادرار کند.
اَگینا: وگرنه.
اِت اِتّا ماقع: بعضی وقتها. کنایه است به کسی که فرصتطلبی میکند. تک و توک مواقع. گهگاهی. گاهی.
رِزمهرِزمه: ریز ریز. خوردخورد. ریزریز. خرد و خمیر. له و لورده.
هِه اینا اَم شانسه! : اشارهی غمبار به سرگذشت و تقدیر و اقبال. هه، اینها از شانس ماست! اینها از بخت بد ماست! شانس درست و حسابی نداریم!
خاش دل ره شکر انار زنده ! : دلش را خوش کرده به انار شکرباره. بیجهت امیدواره. دلشو خوش کرده! خوشخیاله! خوشبینه! پیشاپیش به خودش وعدههای خوب میده!
انگار: تلفظ نادرستی از واژهی انکار. منکرشدن. ردکردن. فلانی انگار کانده خاش کار ره. همچنین قید کسی یا چیزی را زدن. از مزایایی گذشتن به علت معایبش. عطا را به لقا بخشیدن. مثلاً: شِ زمین انگار ره گرمه زمبه ونه کله ره اشکنمبه.
زیل: آدم بد عُنوق. جای پرت و شیب تند. بد. سرسخت. نیز زیل به معنی خیلی سنگین. زمخت. همچنین محکمبستن طناب و نخ و کمربند به دور چیزی.
چش بورده پلور کینگ! : چشم رفت زیر سقف و پلور. اشارهی تأسفبار واقعی از فرد محتضر است که در موقع جان دادن چشمش به سقف دوخته میشود و هر آن ممکن است بمیرد. نیز طعنهای شوخمانند و حتی جدی است به کسی که انگار چشمش را به سقف دوخته و متوجهی اوضاع و اطراف نیست!
تَشوو بزوئن: تش یعنی آتش. او: یعنی آب. جمع آن میشود آتشوآب زدن. منظور هدر دادن اموال خود به دست خود است. نوعی خودهلاکتی اموال. دو چیز متضاد را کنار هم گذاشتن. نابود کردن. بر باد دادن.
پِلا بَشِن بَخو: پلو را بریز زمین بخور. اشاره دارد به خانه، خانم و خانوادهای که از بس تمیز است و اهل پاکیزگی و نظافت. بنابرین در چنین جایی حتی غذا را پلا را روی زمین هم بریزند بازم خوردن دارد از بس تروتمیز است و دل آدم میچسبد. بیشتر بخوانید ↓
لغتهایی دیگر از دارابکلا

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
زِکِن: بچه. طعنه به فرد برای کوچککردن. کسی،که همیشه بینیاش کثیف است. نکته: این مشکل اغلب به علت سینوزیت مزمن و کهنه است که در بچهها اغلب به علت لوزههای خراب است. طفلک بچهها چقدر به خاطر این کاستی درمان، تحقیر یا تنبیه یا دچار آسیب شدند! (د . ع)
اشون: شب گذشته. شب گذشتهی همین امروز.
دِشو: دو شب قبل. دِ یعنی دو. شو یعنی شب
پَرشو: پری شب. سه شب پیش.
کاتولوم: ابزار چوبی بافندگی پشم به نخ که اغلب چوپانان آن را هنگام راهرفتن و استراحت زیر درخت میبافند. بزرگترها نام این ابزار از افراد مسن شنیدند. البته ممکن است آن را زیاد دیده باشند اما نامش را بلد نباشند. ممکن است واژهی فراموششدهای شده باشد. زنان روستا و عشایر هم مینشینند پشم را به وسیلهی آن به نخ تبدیل میکنند که نوکش تیزه و مثل فرفره میچرخه به صورت دستی مثل عکس زیر:
پشمریسی
بازنشر عکس: دامنه
تیلا، تلا، تیلانگ
عکس از دکتر اسماعیل عارفزاده
تِلا: تیلا. تیلانگ. احتمال دارد از واژهی تله ریشه گرفته. احتمال قویتر این که دِلا بوده به مرور تِلا تلفظ شده. به این خاطر چون در انتهای آن دو شاخ است و دِلا یعنی دو تا لا، دو تا لایه. یا دو لاپه. البته دوشاخه و به صورت قلاب است که با دکل یا دوکل فرق دارد.
ته ره وِرازنه! : به تو انگار میآد! بیشتر به عنوان کنایه و فعل معکوس بکار میرود، یعنی خیلی هم مناسب توست.خیلی هم به تو میسازد. برازندهی توست. شایستهی تو هست.
شادِد: شاهد. شهادتدادن. شکل تلفظ نادرست شاهد. گواه. ناظر.
تِپّیِر ره دریارمه: پدرت را درمیآورم! پدرت را در میآرم. به حسابت میرسم. بیچارهات میکنم.
آقنوات: تلفظ عامیانهی آبنبات. آبنبات. بعضی جاهای دیگر به آن شکر پنیر هم میگن.
هِکّلِسّنه: ریختند. یکدفعه آمدند. همگی بیخبر وارد شدند. هم برای مهمان که یکدفعه میریزند، هم میوه که زیاد بیاره.
پاک بِنه هاکن: کاملاً پاکسازی کن. مثلاً تمام غذای دیگ را بخور.
اَ وو ! مردِم خاش گی ره اِشنّه! : مردم مدفوع خودشان را نگاه میکنند، اشاره به اعتراض کسی است که به طرف مقابلش میگوید چرا نگاهم میکنی؟ آدم ندیدی؟ در پاسخ به کسی که به خیره نگاهکردن اعتراض دارد گفته میشه: مگه چیه؟ آدم حتی به غائط خودش هم نگاه میکند. آدم به مدفوعش هم نگاه میکند.در واقع نوعی ترور کلامیست.
گوش بَغولی هداهه! : خودش را به نشنیدن زد که زیر بار کار نرود. پشت گوشش انداخت. بغل گوش انداخته حرف را تا از زیر کاری آسان در برود. به قولش وفا نکرد. معادل پگوشکهادائه است. پشت گوش انداختن. نشنیدهگرفتن. بیاعتنایی. بیشتر بخوانید ↓
به داد زمین برسیم
لازم به ذکر است در ۱۶ آذر ۱۳۹۹ نیز، از مستندات ایرانگردی آقای جواد قارایی، مستندی دیگر دیده بودم که در پستی با عنوان آقا رحیمالله گالش تالش» اینجا متنی نوشته و منتشر کرده بودم.
نکته: به نفع زمین شد. باز صد رحمت به پهِن گوسفندان، که به دادِ جنگل و زمین و بومزیست آمده تا درختی بُریده نشود. امان از آن دسته از انسان، که بیرحمانه درخت را از ریشه و بُن برمیافکنند تا به کامشان برسند.
واژگان محلی ما در میاندورود

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
چِم: جنبیدن. جنبش. تکان ناگهانی. حرکت سریع. تکانه. واکنش حرکتی کوتاه و سریع. پرش سریع و لحظهای مثلاً از ترس. معمولاً برای همه پیش میآمد. خصوص واسه کودکان در خواب که میگفتند ملائکه تکون یا خندهاش داد.
چم بخاردمه: یه لحظه تکان خوردم. ترسیدم.
چومبه: چه میدانم من! من ندومبه. چه میدونم. نمیدونم. چه بدونم. از کجا بدونم.
اَره، وِ ره مِه وِسّه درِس کاندی؟! : آره، اون دختر رو برام نامزد میکنی؟ تایید اون دختر را برام میگیری؟
سِرخانه: سرا و خانه. خانهسرا. خونه. خونه زندگی. منزل.
مِه چِش فرق نکانده: چشم من تشخیص دیدن را برای فرقگذاری چی از چی را ندارد. چشمم تار است. کمبین است. فرق نکانده جنبهی تشخیص دقیق شئئ دارد. مثلاً مه چش فرق نکانده اون دور چه کسی دره میآد سِرپیش ما. افتراق دادن در فارسی بهمین معنای کاربرد فرق کردن در گویش ماست. مثل فرق سر که مو را از وسط دو نیم شانه میکنن.
دِمتو دِمتو: دنبالهی کسی راهافتادن. حرکت تندتند پشت سر کسی. تقلید. دنبال کسی یا چیزی راه افتادن. برای جلب نظر یا خواستهای پشت سر کسی افتادن ، مثل پسری که مرتبا دنبال دختری راه میافتد.
اَری نجو: لثه ات را نخور. نهی از جویدن و فشار دادن دندانها و لب و لوچه. اری معادل دقیق لثه است. اگر به صورت فعل سوم شخص باید، لثه کاربرد بیشتری دارد. جویدن لثه در حالت عادی مقدور نیست و بچه پیش از درآمدن دندان ممکن است بجوَد و در آن سن نمیتوان بچه چندماهه را نهی کرد. البته برای پیرهای بدون دندان هم صدق میکند.
رَف لو: لبهی پرتگاه رودخانه. لو: لب. رف: پرتگاه.
هع؟ ته گی کیکاک بیّه؟: ها؟ ترسیدی؟ از ترس مدفوع تو مثل پشگل گوسفند کیکاک و گره و کوچیک کوچیک شده؟ ها؟ مدفوعت مثل پشکل گوسفند شد؟ چقدر ترسیدی! وحشت کردی!!
کوفتهکش: نوعی سوسک سرگین یا غلتان است که کوفته و پهن و پشکل را مثل توپ میکند و به لانه میبرد که هم غذای سالشان است و هم موجب انتشار و نمو بوتهها و درختان میشود. سوسک با گوزنگوی کوفتهکش فرق دارد. به این دلیل فرق دارد چون یک ضربالمثل بومی هست که میگه:اعئی گزنگو شه وِسه کوفتهکش داننه. کنایه از یک فردی که خودش سمت یا رتبهی خاصی ندارد، ولی وقتی یه کاری بهش سپرده میشه، او به یکی پایینتر از خودش میسپره. بیشتر بخوانید ↓
فرهنگ لغت دارابکلا میاندورود

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
چلِک: با زبٕر حرف چ به چوب خراطیشده گفته میشود که برای بخش بالایی قلیان میسازند که داخل آن به قطر یک و نیم سانتیمتر خالی میشود تا دود از طریق نی قلیان جابجا شود. معمولاً با چوب سبک افرا تهیه میگردد. در دارابکلا این هنر توسط مهاجرینی از هندوستان که به آنان «جوگی» میگفتند ساخته میشد. اما چلِک با حرکت زیرِ چ به معنای مقدار کم یک چیز است. چلکه هم میگویند. یعنی مثلاً مقداری پول، مقداری گندم.
مِره تَش نَیته؟؟! : آتیشم نگرفت؟؟! عصبانی نشدم؟؟! منفجر نشدم ؟؟! در واقعی یعنی آتشم گرفت از بس که ... .
تِره (یا مِره) حرف هِکتبیه! یا هِکدبیه ! : به زبونم افتاده بود! به زبونم آمده بود!
پیرسری: هنگام پیری. مثلاً پیرسری معرکه گیری! سرپیری. در این سن بالا. با این پیری و مُسِنّی.
گَت: بزرگ. رشد یافته. دار گت شد. درخت بزرگ شد
خادِر ره خانّه ! : حرص میخوره. خودخوری میکنه. استرس داره. غصه میخوره.
پیرِخو ! : پیر خرفت. مانند پیر. پیر بد. خو: خوک. پیرخو: خوک پیر. گراز پیر. فرتوت.
چلک: با سکون حرف لام. تلفظ عامیانهی چرک پوست بدن. لیم.
اِنّه: میآیند.
نِنّه: نمیآیند.
اِنه: میآید.
نِنِه: نمیآید.
لینگِ رج: ردِّ پا. ردپا. جای پا. اثر برجامانده از پا روی زمین یا کف سطوح.
بِرام بِرام: دَواندِوان. تند تند. کوبان کوبان. برام برام وارش دله بیموهه.
خرکِش! : بیمزه. بیرنگ. کمرنگ. کِش یعنی ادرار. خرکش یعنی ادار الاغ. هر چیز بیمزه. مثلاً این رنجیر خرکش است! شاش خر. ادرار خر. تشبیه چای کفکرده به شاش الاغ یا خر. بیشتر بخوانید ↓
لغتهای زبان مادری محل ما
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
ریگ بئیتن: ریگ نمایانشدن نامناسب دهان و دندان در خنده است. بئیتن مصدر گرفتن به معنای انجام کار است. بنابراین ریگ بئیتن به نوعی از رفتار از طریق صورت و لب و دندان است تا طرف را یا به استهزاء بگیرند یا بخندانند.یک نوع بور کردن هم هست. چیندادن نامناسب و نامطلوب چهره برای خیط و بورکردن، تحقیر، تخطئه، رد، یا مسخرهکردن مخاطب. معمولاً این رفتار ریگ بیتن با جملهصوت «هیگ» و کمی سر را تکاندادن هم همراه است.
چیشیه هی ریگ تَویل دینی اِما ره ؟! : این عبارت محلی از همان خانوادهی لغت ریگ بیتن است. اشاره به کسی که بیجا ریگ میکند و به جای رفتار عادی خنده به رخ میکشد.
چیه هی ریگ تحویل دینی؟! : اشاره به کسی که بیجا ریگ میکند و به جای رفتار عادی خنده به رخ میکشد.
چَل: چرخ رسیندگی نخ دستی.
پِروگ هچین ! : پروخ که پیشتر بحث شد. اما پِروگ هچین یعنی مقعدت را جمع کن. یک معنایش چروکیده هم هست. مثلاً بینگوم انگار پروگ پیته هسه.
بِنبپّری: ذوق. بالاپریدن. بنپری بحث شد. اما بنبپری هم تقریباً معادل همان است با تفاوت مختصر. بنپری بیشتر با منشاء درد و تندی و نامطلوب است، ولی بنبپری همان بالا و پایین پریدن با منشاء شادی و بازی و مطلوب است. شادابی در بنبپری اصالت دارد.
چَرنِه: میچرد. میچره. بیحساب میخورد. زیاد میخورد. بیتوجه میخورد.
شِرنه: شیههی اسب. رفتار سبک بعضی افراد.
سر هِکتِن: سر یعنی آشنایی، اِشراف. هکتن یعنی افتادن به معنی شدن. پس سر هکتن یعنی آشناشدن سر در آوردن. پیچ و خم چیز سر در آوردن. مثلاً استاد یک فن از شاگردش میپرسد هیچی ازین کار سر هکتی؟ بر سر چیزی افتادن هم معنی تحتاللفظیاش میباشد.
بَنشِنه: هم نمیشود. هم میشود. بسته به طرز تلفظش دارد.
سربِِن: روی هم. بر سر هم. بالاوپایین. انبوه. سربِِنسربِِن هم خیلی درهم بودن. ازدحام. جمعیت.
اون سروِن : اون وقت. اون دفعه. دفعهی پیش. اون موقع. سری قبل. آن دوره. آن زمانها..
هِرس هاشّم: وایسّا ببینم. بایست ببینم. بلند شو ببینم. دو جا کاربرد دارد: وقتی کسی نشسته و یا خوابیده: هِرس هاشّم. یعنی بلند شو. یک وقت هم موقع راهرفتن کسی است که در این مورد یعنی بایست، متوقف شو کارت دارم. این عبارت اغلب با عصبانیت همراه است و تحقیر و تندی.
کَلکاشتی: کل مخفف کول، کاشتی تلفظ محلی کُشتی. پس این لغت کول هم پریدن و کشتی است. اما در معنای واقعی اشاره به زمانی است که عدهای در جایی مثل عروسی و تفریح روی کول هم بالا میروند با هم به شوخی گلاویز میشوند. نیز کشتی زورآزمایی هم هست مثل زرآزمایی دو حیوان با هم که قصد دعوا ندارند. بیشتر بخوانید ↓
لغتهایی دیگر از محلمان دارابکلا

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
دِرگ: زدن. دنبالکردن و زدوخورد شدید. مثلاً : مَردی اسبه واری دکته وسط، مردِم را درگ هداهه! چیشی!
پرده کانده: حجاب چادرش را خیلی کامل انجام میدهد. حجاب میکند. رازداری میکند. میپوشاند. شرم دارد. و نیز در محل نام خودمونی چادرگذاشتن و حجاب عمیق است.
مردی! غشی بیی بیه ! : اشاره رفتار تند و خشن فرد.
خَف: قایّم. پنهان. اختفا. جاخوردن برای اینکه کسی اصلاً نداند. گاه از خوف هم شاید باشد چون با ترس جا میخورد که لو نرود. سکوت هم معنی میدهد.
اِتّا پِشته: نشان زیادبودن چیزی از سر شگفتی.
ما: جنس زاینده. ماده. مؤنث. دختر و زن.
شِکِه: لنگهدر. یک لنگهی دروازه. یک طرف در پنجره. مثلاً در سه شکه یعنی دری که سه لنگه دارد. گویا احتمالاً لغت روسیست. شاید.
فیهِ: ابزاری چوبی با دستهای بلند و تختهای پهن در نوک آن که برای رُفتن استطبل و حیاط و جمعآوری فضولات حیوان یا کر ریزی خرمن به کار میرود. معمولاً از چوب منعطف و سبکوزن. نوعی چوب پارو مانند برای کارهای کشاورزی و خرمن.
کشبِن: دو سمت زیر بغل که رستنگاه موست. بالاتر از دو پهلو. تکمیلی: کش یعنی پهلو. بن یعنی زیر. لذا کش بن میشه: زیر پهلو. ولی در اصل زیر بغل در انتهای دو دست است نه تهیگاه کلیه. مثلاً حموم که میرفتیم میشنیدم آقا خاش کشبن را بمال. «زیر» در اینجا به معنای پایین نیست بلکه عمق است چراکه کش یا پهلو در سطح است و دسترسی آسان، ولی کشبن در عمق است و دسترسی بدون مانور اندام مقدور نیست. پس زیر یا بن در اینجا به مفهوم عمق اشاره دارد نه پایین.
رِد به رِد: آشفتهبازار. بکشمکش. هرجومرج. مثلاً صف بلیت سینما وقتی ازدحام و آشوب و بینظمی شود میگویند رد به رد شد. کشمکش. تو بکش من بکش. گاهی برای دعوای فیزیکی هم بکار میرود، حالتی که به جای زدوخورد واقعی، لباس و اندام هم را میکشند و خراش میدهند.
بَشنی بِپات: بَشنی یا بَشنیه به معنی ریختن است. بِپات به معنی پاشیدن. جمع هر دو واژه، اشارهی انتقادآمیز و حتی گلایهوار است به کاری از کسی که اهل ریختوپاش و بینظمی و هدررفت است. مثلاً اگر کسی خانه را جمعوجور نکند و هر چی در هر کجای منزل افتاده باشد، میگویند بَشنی بپات است. نیز اگر کسی به همین حالت اسراف و حیف و میل کند اطلاق میگردد. لغت بسیار معناداریست و از معادل فارسی آن، خیلی قویتر پیام دارد.
سنگاره : سنگواره. اندازهی سنگ کوچک. اشاره به غاتّیک (غده) که در جایی از بدن یا صورت یا گردن بیرون زده باشد. به چیز سفت و سخت گفته میشود.
غاتّیک: یا با املای قاف: غُدّه.
پِرا: پیرا، دو روز بعد.
پیرو: ۳ روز دیگر.
نیرو: چهار روز بعد. به این ترتیب: فردا، پِرا (پیرا)، پیرو، نیرو.
چیرو: ۵ روز بعد.
تِ سرنِه: یا وِن سرنه. یا اَم سرنه: نوبت او. وقتیکه نوبت او شد. نوبت که به او رسید. سر کاری او. به او که رسید.
وِن حرف بَپته کِرگ رِه حرف یانّه! : یعنی چنان از مرحله پرت است که حرف بیربطش مرغ سرخشده را هم از شگفتی به خنده میآورد. یا ... خنده یاننه: سخنش حتی مرغ پخته شده را به حرف یا خنده وا میدارد. کنایه از سخن یا نظر محال یا نزدیک به محال. سخن باور نکردنی. سخن شگفتانگیز. حرف بلوف و کذب و دروغ و الکی.
بِز پا: نوعی از خرگوش که که باور برخی سُم آن مثل بُز است. توجیهی عامیانه برای خوردن گوشت آن و حلالکردن صید. چون خرگوش سگپا است یعنی پنجهی آن مثل سگ است. نیز به معنای چابک، سبکپا، تندرو و تیزپا باشد. شاید بمعنای پای کوچک و کوچکپا هم. بیشتر بخوانید ↓