نپشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغت ۵۳۱ تا ۷۱۳ )
دسکینگ: نوعی آزمایش قسمت تحتانی مرغ و غاز و سیکا که آیا تخم برای گذاشتن دارد یا نه؟ که اغلب توسط خانمهای خانهدار منزل صورت میگرفت. ترکیبیست از دست + کینگ (=ما تحت). توضیح بیشتر: حالا چه لزومی داشت؟ مرغ که تخم داشته باشه میذاره، وگرنه که هیچ. پس چرا این تست انجام میشد؟ مرغهای تخمگذار دو نوع رفتار داشتند. برخی در یک جای ثابت تخم میگذاشتند و برخی دیگر در جاهای گوناگون، حتی منزل دیگران و داخل کالوم (=طویله)ی همسایه. بانوی خانه برای اینکه مرغ تخمگذار نوع دوم را در لانه و برای تخمگذاشتن حبس کند، از قبل باید مطمئن میشد که حتماً تخم دارد و کار بیهوده برای خود و آزار اضافه برای مرغ درست نکند مرغ را دسکینگ میزد تا تشخیص دهد تخم دارد یا نه.
دسگاه: یعنی مسخره. ترکیبی از دست و گاه یه مفهوم دستانداختن است. گاه جنبهی شگفتی دارد. مثال: الان بور گوشت بخرین! جواب: ته مه ره دسگاه کاندی! دست میاندازی.
بَچفته: مکیده شده. زیاد مصرف دارد این لغت، مثلاً کسی که تمام غذا را بخورد و برای کسی باقی نگذارد. یا سینهی مادر از شیر خالی شود. یا گیون گوسفند بچفته بیه و.... چنین کاربردی در باره غذا و جامدات شاید کمتر باشد. مثلاً لوِه بن رندی را بچفته در بورده. یا لاقالی بِن را بچفته و بلِشته دربورده. ولی در بارهی شیر و مایعات بیشتر رایج است.
بعو: هم به معنی حشره، هم به حالت ترس که افراد یا بچه را میترسانند: این جوری: بَعوووووو.
پیربعو: این لفظ برای سخرهی برخی پیران بهکار میرفت که خشن بودند و یا اخلاق تند داشتند. بعو همان انواع حشره است. بعو برای هشدار و ترس به طور عام، بووووو میگویند هر چند خود بعوو هم جداگانه و به طور خاص به معنای حشرات زمینی باعث ترس است. بعوو به هر نوع حشره زمینی و خانگی که پرواز نمیکند گفته میشود هر چند بعضیشان گاهی به میزان محدود میپرند. فارسی زبان بجای بوووو، جیز، یا اوفه، یا اوف میگوید.
انواع بَعو (=حشرات)
بلشته: بلشته هم میگن. بلشته قشنگ غذا ره. لیسیدن.
بَلفته: در مورد غذا، بیشتر، بلفته به کار میبرند.
چفچفی: پستانک، وسیلهای برای مکیدن. هر چه را که بچفند.
کوفا: با کوت هم میآید. این کوت در فارسی هم هست. انبوه، انباشت، جمع، پر، لبالب، لبریز. برجستگیها و برآمدگیها.
چَفت: هم یعنی آغل گوسفند. منگلسر. هم یعنی باد افتادن. مثلاً پای فلانی چفت دکته. یعنی باد افتاد. جایگاه صحرایی یا جنگلی محصور و مملوک، ساختهشده از چوب و شاخهها و علفها، دارای محوطه و بخشهای روباز و مسقّف برای نگهداری دام. یک معنی دقیقترش یعنی پای آدم چاق باد بیفتد میگن چفت افتاد. یا محلیتر: فلانی ره چف دکته. یا فلانی از بس خوابید ون صورت چفت دکته. مثلاً اون زنا یا آن کیجا دیم چفت دکته از بس بخواته.
حَع اَع: حیف، افسوس، کاش. نوعی جملهصوت. دریغا.
مافور: پوزه. کنار بور زنده ته نافور ره! داغون کانده. بینی حیوانات و نیز اطلاق غیرمحترمانه برای بینی یا دماغ انسان بهویژه وقتیکه شاخص، یا معیوب و یا بزرگ باشد.
مافور: پوزهی شُتر
پاشبخارده: پوکیده، واداده، پاشیده، پخششده، از هم باز شده. گشاد. خیلیچاق. بیریخت. بدقواره. همهجا را بیته از بس پاشبخارده هسّه.
قندالانگیر: انگور بومی که از انگور ریشبابا کوچکتر و از انگور عسگری بزرگتر است. دارای چند هستهی ریز است و رسیدهاش به رنگ سرخ و صورتی. قنددله انگور هم میگویند.
کرگِ دل قایده: به اندازهی دل مرغ، کوچک، کم. ازینکه پشتبند قندالانگور یا انگیر، اصطلاح کرگِ دل قایده را آوردم، خواستم رسانده باشم در محل به این نوع انگور کرگ دل هم میگن، چون همشکل و هماندازهی دل مرغ است. و نیز مثل آن برّاق و آویز.
دستِش: ناتوانی به حدی که برای همه یا اکثر کارهای ضروری یا نیازها و مخارج، چشمت به دست دیگران باشد. وضعیتی اسفناک و بیچارگی. احتمالاً علاوه بر نیازمند به دست و کمک دیگران، ریشهاش دست اش است یعنی نگاه (=اِش) او به دست دیگران است. دست اِش، نگران و منتظر به دست کمک دیگران.
جفِر: جعفر. حتی جافر هم میگویند. مثلاً: امامزاده جافر دارابکلا.
جِل: پارچهی کمارزش. دل جِل بیِه. یعنی کدورت. یا این غذا مه دل را جل هاکارده. یا: دل چنگ چینده. ویشتر وشنا کرد. جلشدن دل، بیش از معنی کدورت، معنی ناراحتی و چنگزده و غم و بستهشدن میدهد. و عجیب این که ما میگیم جل (پارچه) عرب هم ازین لغت، «جِلباب» دارد شامل روسری و چادر و پوشش و پیراهن. اشتراک لغات ایران با اعراب یک علتش اصل مجاورت است. مثلاً ما با بولیوی شاید اشتراک لغات نداشته، یا بهندرت، اتفاقی داشته باشیم، اما با عرب، نه، چون همسایه بوده و مراوده وجود داشته. بیشتر بخوانید ↓