عکس و متن
نوشتهای از زندهیاد نادر ابراهیمی: منیع: اینجا
عکسنوشتِ شعر «اقبال خودت باش» از اقبال لاهوری
خودروی آقای خامنهای در دوران تبعید
رهبری ۱۲ بهمن امسال بر مزار احمد قدیریان حضور یافت
(منبع)
نوشتهای از زندهیاد نادر ابراهیمی: منیع: اینجا
عکسنوشتِ شعر «اقبال خودت باش» از اقبال لاهوری
خودروی آقای خامنهای در دوران تبعید
رهبری ۱۲ بهمن امسال بر مزار احمد قدیریان حضور یافت
(منبع)
به قلم دامنه: به نام خدا. رِ بَیتِه. در دارابکلا به چیزی که یکباره جاری شود، می گویند: رِ بَیتِه. «رِ» یعنی روان، جاری، راه افتادن و ریختن. و «بَیتِه» یعنی گرفت. شد. مثلاً وقتی بگویند عسل رِ بَیتِه. یعنی عسل ریخت. عسل داره می ریزه.
زایندهرود
یا اگر آب رودخانه بعد از مدتها خشکی، یکباره جاری شود می گویند: اُوه رِ بَیتِه. یعنی اوه راه دَکته. یعنی آب، روان و جاری شد. مثل عکس زیر که آب زایندهرود اصفهان در شش بهمن نود و شش یکباره جاری شد و موجب شادی مردم گردید. این عکس مفهوم واژۀ «رِ بَیتِه» یا «رِ گرفت» در گویش دارابکلاییها را بخوبی می رساند.
به قلم دامنه. به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگآیتالله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که بهآسانی رفو نمیشود. آن روحانی سادهزیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی میزیست، عالمی دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. امید است سیرهی مردمی و سادهزیستی و علوّ طبع و تزکیهی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دستکم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درسهایی از عبرت و معرفت و علاقهمندی وجود دارد که نمیگذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ )
ریس: چندش شدن. سیخ شدن مو. خجالت. شرم. بد داشتن. حس ناجور از موضوعی پیداکردن. نیز بدن وقتی از شدت سردی سرد میشود و لرز میگیرد.
پرِککینِک: با معنای کینِک کمی فاصله دارد . در اصل دو بخش پشت سرهم و بدون مکث تلفظ میشود. اگر زمان پرپتو کردن مرغ، آب خیلی گرم نباشد پرهایش خوب و کامل خارج نمیشوند و بیخ برخیشان توی پوست مرغ گیر میکند و میماند که اصطلاحاً میگویند: پرک کینک زد. از اول که پر کامل است اگر آب خوب و کافی داغ باشد بهراحتی خارج میشود ولی اگر آب کمی سرد باشد پرها کله وسن « kalleh vesen » میشوند و مکافاتیست این پرک کینک شدن. آن وضعیت مرغ را کدبانوهای خانه دقیق یادشان است. حتی درین جور مواقع آن را روی شعلهی الوگ آتش جیز میدهند تا حسابی ریشهی پَر مرغ جیز بگیرد و محو شود.
راست: نومنومی. چپ: پاچهی گوسفند که نومنومی در بالای آن است
نومنومی: نومنومی به مهرهی بازی گفته میشود. مارمُهره. به قسمتی از داخل زانوی پاچهی گوسفند هم میگن که شبیه مهرهی مینچ است. نومنومی یا قاب یا اشکنک در بخش بالایی پاچهی گوسفند است. هر طرف دو سه تاست. آنها را جمع میکردیم و با آن بازی میکردیم. کلهپاچه که میخوردیم این قسمت را مواظب باشیم زود جدا میشه و در محفظهی دهان میافتد و آن را با دست میتوان گرفت و حسابی لیس زد، چون بسیار خوشمزه است.
کالندون: فن کُشتی. کول اندان. از روی کول انداختن. فن ویژه و شگرد بومیهای تبَرستانی که به زیر حریف رفته و دو بازوی او را با دو بازوی خود، گرو گرفته و سپس او را در هوا از روی شانهی یک سمت خود بر زمین میزند. در این حالت حریف احساس گیجی و چرخش میان زمین و هوا پیدا میکند و به لحاظ روحیه هم افت میکند.
قمبلک: حالتی در رقص و سماع سنتی که دو کفل (=کپّل) فرد رقصنده، برجستهتر میشود و اینسو و آنسو میرود و نشان اوج نشاط و هنرنمایی است. به افرادی که در راهرفتن در معابر کرشمه بدهند، نیز بهمتلک اطلاق میشود. بیشتر بخوانید ↓
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۵۱۷ تا ۱۶۷۳ )
قرمزدِوا: داروی محلول قرمز رنگ برای زخم. نام علمیاش. مرکورکروم. نیز زمانی بچهی دوساله را از شیر مادر میخواستند بگیرند، دو نوک پستان را قرمزدوا میزدند تا بچه از مکیدن بپرهیزد. و خطاب به کودک میگفتند: بو شد. یعنی مریض شد. یا میگفتند، جوجو آکّیش شد، نخوری. با این ترفند بچه را قانع به ترک شیرخوارگی میکردند.
دیه هاده : یک نوع بازیی بود که میگفتند دیه هاده تا جواب بدم. جواب میدادند: فلان باغ و کاخ مال تو. یا در عالیترین وجه میگفتند مشهد و نجف و کربلا و مکه مال تو؛ حالا بگو.
کر و کاه و کمِل
کَمِل: ساقهی جدا شده از دانهی برنج که خوراک خوبی برای دام است. بُرادههای بینج. مرغ کُرچ را نیز روی کمل میخوبانند تا روی تخم راحت بخوابد و گرما تولید کند.
کَر: دستههای غلات بریدهشده که هنوز دانهها از ساقه جدا نشده است.
مِکه: مِکه: آغوز. شیر یکی دو روز اول پس از زایمان پستانداران شیرده که ترکیب و مزهاش متفاوت از شیر معمول است. مِکه یا آغُز اولین شیر پستان است که غلیظ، زردرنگ، بسیارچرب و مقوّیست. شاید علت اینکه محل ما به آن مِکه میگوید این باشد که گوساله یا برّه و یا نوزاد باید آن را مِک و میک بزند و کمکم یاد بگیرد بمَکد. بنابراین؛ ممکن است مِکه از مصدر مکیدن بیاید. به عبارت دیگر، مکه آغوز گوسفند و گاو است و نیز این واژه برای توصیف شیر یا ماستِ خوشمزه و پُرچرب به کار میرود. به شکلی هم ادا میشود که ذائقهی شنونده را تحریک میکند.
کول: جوشخوردن، موج. یال برآمدهی گاو نر. غلغل آب جوش. نیز دوگ. مثل گدوک جاده فیروزکوه. گت دوک. نیز تپهماهور. مثل هفتکول جنگل محل که هفت تا دوگ دارد. اگر بررسی این لغت را کامل کنیم باید بگوییم که کول چندین معنی دارد. دَره کول سر هاکارده. یعنی آب رودخانه با موج دارد میآید. جوشآمدن غذا. پلخّهپلخه آمدن آب سماور. دوش. غُلغُل آب از پای کوه. به عبارت دیگر، کول یعنی دلشوره. تپه. بلندی و جوش اشاره به جوشخوردن آب. مِه دل کول خوانّه یعنی دلشوره دارم. جوشش آب چشمه را هم کول می گویند. موج دریا و برآمدن و بالا آمدن آب. همچنین جوانهزدن ناگهانی و یکدست سبزیها. کول بخارده بیموئه بالا.
ون کلّه جفریقورمه بو کانده: کله اش بوی قورمه سبزی میده. دنبال دردسره. دنبال خطره. خیلی پیشروی کرده
آدم سر دود کشنه: دود از کله آدم بلند میشه. . ناشی از تعجب.
جَفری: سبزی جعفری.
اسپناخ: اسفناج.
کولک دی هاکانین: گلپر دود کنید. چشم نخورید. نیز برای گندزُدای.
سیبزمینی! : سیب زمینی! بیرگ! بیغیرت.
ایپی: هیپی. تیپ خاص مو بلند قدیمی.
بَپّر: بِپر. زودباش. بجُنب. بکوش.
جیرتّه: تیزه. زیرکه. تنده. زرنگه.
گیر دکتی؟ : گیرافتادی؟ دستت تنگه؟ مشکل داری؟
اینجه مگه گو کالومه؟ : اینجا مگه طویله گاوه؟ اینجا صاحب دارد. اینجا هرکی به هرکی نیست
گو: گاو. نادان. نفهم. تشبیه انسان به گاو. توضیح: اما فرهیختگان سالهاست مخالف نامیدن حیوان برای سرزنش یا توهین کار زشت انسانها هستند. و بارها موضع گرفتند و از حیوان دفاع کردند زیرا شأن انسانی و شرافت آدمزاد، نباید مخدوش به مثَلها و تشبیههای اینچنینی شود.
زَمبِر: وسیلهای برای حمل شامل یک بخش ظرفی لبهدار که روی دو بازو نصب میشود و برای حملش به دو نفر نیاز است. نامش در اصل زنبَر بود چون خانمها را رویش حمل میکردند. بیشتر بخوانید ↓
کتاب «انسان در جستجوی معنا» : چاپ سال ۱۹۶۴. اثر ویکتور فرانکل. شرح حال او در کمپهای نازیها و درسهایی معنوی از چگونگی جان بهدربردن از آنجا. او سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در چهار کمپ از جمله آشویتز به کار گرفته شد. پدر و مادر، برادر و همسرش جان باختند. فرانکلِ روانپزشک باتوجه به تجربیات خود و افرادی که بعدها درمان کرد، استدلال میکند که: «ما نمیتوانیم از رنج اجتناب کنیم بلکه میتوانیم چگونگی مواجهه با آن را انتخاب کنیم، در آن معنا بیابیم و با هدفی احیاشده به مسیر زندگی ادامه دهیم». این تئوری فرانکل که لوگوتِراپی یا معنادرمانی نام دارد، بیان می کند که نیروی محرکهی اصلی در وجود انسانها، نه رسیدن به لذت بلکه کشف و پیگیری چیزهایی است که در ذهنمان، آنها را دارای معنا میدانیم. این کتاب فروشی فوقالعاده داشت و به چندین زبان دنیا ترجمه شده است. (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا.«آچی» و «اوتوس». ابتدا لغت اُوهتوس. یک: اُوهتوس، واژهای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوهتوس یعنی آبواره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل. دو: وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوستتخت، آب میخورد و در دَرهدِله شسته و آبکشی میشد، اوتوس میشد؛ که ششنفْری هم وِرِه حریف نَینه، دار هاکانن تا آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه. همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته میشد که تازه از جنگل استحصال میشد. که به آن «شیرچو» میگفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده میشد. و برای آنکه زودتر بهرهبرداری کنند، چوبها را در پشتبام گرمخانه (=سوچکهی توتون) چندروزی میخواباندند، تا خشک شود. درختهای توسکا، اوجا، فکدار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوساند.
سنگ لحد (آچی)
لغت «آچی»: تختههایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزیدار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر میگذاشتند، آچی را بین دو دیوارهی قبر، میچیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تختهی آخر را بعد از گور تلقین، جا میگذاشتند، و سپس خاکسپاری انجام میدادند. الانه، با قالبهای سیمانی، آچی میسازند. معمولاً این سهچهار تخته را برخی از خانوادهها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَهخانهبِن یا بومسر نگهداری میکردند. این آچی به سنگ لحد معروف است.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۴۰۵ تا ۱۵۱۶ )
اورزا: دیررس. محصولی که به علت ملاحظات اقلیمی دیرتر کاشت و برداشت میشه.
جُزا: قوام ناتنی بجز مادر یا پدر ناتنی که نامهای دیگری دارند.
لَتر: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزنهای متفاوتی هستند.
سمنی: سمنو
از راست: چنگالماست. کاوه. سمنو
چنگالماست: ماست با چغندر. چنگال یعنی چغندر.
کاوه: بلال.
لَپِر په: مناطق زیر جادهی اصلی و سمت دریا و پاییندست.
لَرگدار: درختی با شاخههای قابل انعطاف که بیشتر در جاهای مرطوب مثل کنارهی رودخانه میروید و ارتفاعش معمولاً ۴ تا ۵ متر است ولی میتواند بلندتر هم باشد. چوبش ماندگاری زیادی ندارد و برای مصارف کوتاهمدت کاربرد دارد. در عین حال، چوبش خیلی لمس و منعطف است.
تبریز: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزنهای متفاوتی هستند.
جاهاز: جهیزیهی عروس.
تِر بو خدا را بِلارم: تورو به خدا نگاهش کن. عبارت شگفتی از کار کسی.
شوکِر: شکر. سپاس. مخفف شکرالله. نام مردانه.
الهی شوکِر ! : خدا را شکر. سپاس پروردگارا. با نشانه تعجب حاکی از بُخل یا شگفتی یا غبطه یا افسوس است.
تیزِک پیزک: تر و تمیز. کسی که زیاد به خودش میرسد. نوعی بزک هم شاید.
انده خاش دیم ره بمالسّه که: خیلی مواد آرایشی به چهرهاش زده که خودش را در ملاعام یا مجالس و معابر نشان بدهد.
مه سفالسر بنویشته هسّه؟! : مگه روی پیشانی ام نوشته شده؟ مگه خِنگم؟ آیا اینقدر نادان یا ناآگاهم پنداشتی؟!
سازهکَتینگ: دسته جاروی محلی که ابزاری برای تنبیه متوسط بدنی بود. جنبهی تنبیهی این اصطلاح، مهم است. .
مِلّاخانه: مکتبخانه. قرآنخانه. مدرسه مذهبی که گاهی بخشی از یک منزل مسکونی استاد بود
من ته جُر کشمه مگه؟ : مگه من بلاکش توام؟ جُر در اینجا یعنی چور و ستم و گرفتاری.
عرق چهارکِل شونه: عرق از چهار سوی سر و صورتش جاریست. علامت متضاد هم هست، هم تلاش و هم علامت خیکی بارآوردن طرف است.
ون کلّه ره مارو هاکرده: اصلاح ناجور و ناقص موی سر؛ طوریکه یک نوار در جلوی سر، هویدا باشد. به چنین وضعی کچّلمارو هم میگویند.
تاسکلّه: سری که همهی موهایش از ته زده شده باشد. سر کاملاً صاف شود.
پمبه سر گیر: در اوردن وش پنبه از غوزه.
ماه رمضون سر بیّه: یعنی ماه روزهگرفتن تمام شد. سر بیّه یعنی به سر آمد. تمام شد.
عروسی سر بیّه: یعنی عروسی پایان گرفت.
زمبیلکالاه: کلاه زنبیلی. کلاه حصیری.
رِواد: یا رواده. پاره. از هم پاشیده. بهم ریخته. پارهپورهی شدید و بیریخت. مثلاً فلانی شلوار رواد بیه.
پیدا هاکارده مال، ته پیَر مال: یک توجیه شوخی که گاهی جدی میشد این بود که مالی که پیدا کردی و صاحبش مشخص نباشد مثل مال پدری توست و مال خودت میشه. این تلقی جزوِ باورها شد.
شبینه: شبانه شبهنگام. مخفیانه در دل تاریکی کاری صورتدادن. مثلاً شبینه رفتند امامزاده را سرقت کردند. یا شبینه جسد فلانی را دفن هاکاردنه.
ته خیال تخته ! : خیالت راحته. آسوده خاطری. بیخیالی. نیز اگر واژهی تخت را صاف بگیریم، نشان از راحتی آن میدهد.
وچهکانِه: کهنهی بچه. پوشک سنتی و پارچهای بچه.
کانهپوش: بچهای که در سن پوشیدن کهنه و پوشک است. نیز منظور درین لغت فردی سادهپوش است. مثل زن یا مرد و مادر و پدری که خود حاضرند کانهلباس و کمقیمت و مندرس بپوشند ولی فرزندانش لباس گران بر تن کنند. نوعی از ایثار.
اعی بیار قلِم بزنم! : این جمله مخصوص دعانویسهاست. بعداً بیار قلم بزنم. بعداً بیار یه دعا براش بگیرم.
شَکِرک: شکرک. لایهی سفید شکری که روی غذا و مربّا و یا عسل نامرغووب میبندد و مطلوب نیست. و نیز فرد وشیل. خندهروی بیخاصیت. بیمزه.
مِه ذِن نرِسنه: به ذهن من نمیرسه. به فکر من نمیرسه. اندیشهام قد نمیده.
اِما کجاهُ و شِما کاجه! : اما کاجه و شما کاجه! ما کجا و شما کجا! میان ما و شما فاصلهی زیاده. معمولًا مخاطب را بالاتر و برتر دانستن ولی بهندرت هم او را پایینتر دانستن. نوعی تفاخر. بیشتر بخوانید ↓
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا. لغتهای ( ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۴ )
وَرگ: به سکون راء. گیاه علفی بالارونده از تنهی درختان جنگلی با برگهای پهن و روغنی مانند گل عشَقه که برای درخت میزبانش انگل محسوب میشود و نهایتاً آن درخت را میخشکاند ولی برای دام غذای لذیذ و مقوی میباشد.
قلّوون: قلعهبان. مراقب زمینهای کشاورزی در موسم کشت، از گزند حیوانات و سارقین. معمولاً این شغلِ فصلی از تیرهی «گودار»ها استفاده میشود؛ طبقهای مهاجر سیاهپوست که از هند وارد ایران شدند و ایرانیان مهماننواز آنان را به عنوان زحمتکشان پذیرا هستند. البته با آنان داد و ستد زیاد ندارند، از جمله ازدواج.
کارِک. عکس از دامنه
از سریال «در چشم باد»
کارِک: بند نگهدارنده ای که به جایی ثابت شده تا افسار ،قفل در و یا هر چیزی را نگه دارد.
سقط بَوی: سقط بشه. بمیره. فنا شود. فنا شده.
سیمکَش: چوبهای مابین پنجره تا سقف اتاق. یک لایهی چوبی. مانند شناژ فعلی. جهت استحکام دیوار. به صورت چهار کلاف. این لفظ در یک نوع یک فحش هم هست.
از برِا خدا ! : پناه بر خدا. دور باد. مبادا. گفتن این عبارت با لحن خاص، یک نوع تمسخر هم هست نسبت به کسی که میخواهد قدرتنمایی کند و پُز دهد. معمولاً دنبالهی آن هم میگویند: احتیاط هاکون!
واش: در گویش دارابکلایی یک نوع گیاه انگلی سبز بر روی شاخههای درختان جنگلی که سخت به شاخه میچسبد و دسترسی به آن آسان نیست و تخمهای گرد و ریز چسبناک دارد. غذای خوبی برای دام است. در گویش بسیاری مناطق تبَری، واش به علف هرز اطلاق میشود. بیشتر بخوانید ↓
نکتههایی از رفتارهای اخلاقی شهید قاسم سلیمانی در کتاب:
شهید سلیمانی و حفظ قرآن
شهید سلیمانی و دغدغهی رساندن غذا به رزمندگان
...
تصویر سلیمانی در خیابان غزه فلسطین. و لشکر ۴۱ ثارالله کرمان
سردیس شهید سلیمانی در میدان جمهوریاسلامی مشهد
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. حجتالاسلام سید محمود دعایی -مدیرمسئول روزنامهی اطلاعات- در گفتوگوی این روزنامه با دکتر ظریف، (منبع) خطاب به آقای ظریف دو ادعایی مطرح کرده که معمولاً از زبانهای چرب! برمیخیزد، نه از لسان کسانی که واقعنگر و منطقیاند. دعایی در ادعای اول مدعی شده «سردار سلیمانی از راهنماییهای شما [دکتر ظریف] الهام و بهره میگرفت... در تاریخ روابط خارجی، نظیر شما را ما نداشتیم». و در تملق مُحرز دوم مدعی شده: «به راستی محمدجواد ظریف در عصر ما یکی از اولیای الهی است»!
روزنامهی اطلاعات
۶ بهمن ۱۳۹۹
سه نکته:
۱. برای آقای دعایی احترام و ارزش قائل بوده و هستم، اما شاگرد افلاطون، یعنی ارسطو میگفت بدین مضمون: استادم افلاطون را دوست میدارم ولی حقیقت را بیشتر. من هنوز هم فکر میکنم این حرف آقای دعایی ممکن است دخل و تصرف شده باشد. اما اگر این عین حرف وی باشد لاجرَم باید دو نکتهی دیگر نیز بگویم.
۲. شاید عادت دیرین دعایی، با دعایی امروزین آجین شده است. او در عصر تبعید امام در نجف اشرف -که در بیت امام خمینی بود- رادیویی علیهی رژیم شاه راه انداخته بود. چنان جملاتی چاپلوسانه در مدح امام میبافت که روزی امام با شنیدن صدای آن، به وی شدیداً تذکر دادند تا دست ازین روش و بُتسازی بردارد. برداشت یا برنداشت را من نمیدانم! اما گویا آن عادت با او آمده است!
۳. آقای دعایی شش دورهی پیدرپی نمایندهی مجلس بود، اما فقط روی صندلی قرمز، جا خوش کرده بود و ملت در آن فراز و نشیبهای عجیب و غریب، از زبان ایشان در مقام نمایندگی چیزی به یاد ندارد، جز یک سخن، که آن هم اهل فن میدانند آن روز پشت تریبون برای کی به آب و آتیش زده و مجلس را چرا متشنج کرده بود. بگذرم، که او عادتِ مألوف دارد گزاف را به تملق ادغام کند: «الهام» و «اولیای الهی»؛ اولی حرفی گزاف و دومی سخن تملق. ظریف در حد و اندازهای نبود و نیست که کسی بخواهد غلو کند و بر فضای کشور دود بلند کند. او و رئیس شیکپوش او باید روزی در پیشگاه ملت جواب پس بدهند که با این ملت و انقلاب و فرصت چهها که نکردند. بگذرم.
به قلم دامنه. به نام خدا. لغت دویست و پنجاهم. «تُه»، از واژگان محلی چندمنظوره است. ریشهی این لغت را هر چه زور زدم نتوانستم کشف کنم. البته در یک معنای آن قابل ریشهیابی است که خواهم گفت. باید با چند مثال این لفظ را به اذهان نزدیکتر کنم:
گاه، تُه یعنی دلسوختن. مثلاً اگر کسی زخم و یا مریضیِ سخت و جانکاهِ کسی یا جُنبندهای را ببیند، میگوید: مِه دل تُه بیَموهه.
گاه، تُه به معنی تب است، مثلاً این جمله: اَره خاخِر، وَچه تُه دانّه و دَره سوزنِه.
گاه، تُه به معنی درد است. مثلاً اگر لب کسی تبخال بزند و بترکد به طرف مقابل میگوید: مِه تِِک تُه کانده.
گاه، تُه معنی تنبلی را میرساند. مثلاً اگر نصفشبی در وسط یخ و کولاک به یکی بگی برو فلان جا، فلان چیز را بیار، از تنبلی رفتاری از خود بروز میدهد که طرف مقابل به او میگه: هِع؟ تِه را تُه بیته فرمون بُری؟
گاه، تُه جنبهی حسادت میآفریند. مثلاً اگر کسی نسبت کسی دشمنی بورزد وقتی طرف در یک کاری به درجات بالایی برسد برای آن فرد حسود بکار میرود. مثلاً فلانی دل از بس حسوده تُه بیموهه.
یک مثال سیاسی: مثلاً وقتی موشکهای سپاه، پایگاه ارتش تروریست آمریکا در عینالاسد در عمق عراق را با دقت بینظیر درهم کوبید، عدهای عُقدهای و کینهورز، از بس دچار حسادت و حَقد و کینه شدند، انگار واشون دل تُه بَکارده، که سپاه اقتدار و صلابت نشان داد و به فرمودهی رهبری «یومالله» آفرید.
یک تُه هم به معنای تاب است که قبلاً در لغت سرتُو کاوش و شرح شد. این تُه است که ریشهاش مشخص است، از تاب، تابیدن، به مفهوم تکانخوردن است.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
( لغتهای ۱۲۰۳ تا ۱۳۱۳ )
هر وق تور دسّه خال بکارده! : هر وقت که دستهی تبر برگ درآورد و سبز شد. فرض محال. وعدهی بالمحاله. معادل دیدن مستقیم پشت گوش خودمان. نیز نشدنی. وعدهی خالی.
ارمنجی: با تلفظ غلط المِنجی. خارپشت. حیوان کوچک تقریباً بهاندازه خرگوش که در مواقع احساس خطر، مثل یک توپ در خودش جمع میشود. خصوصاً توپ میکند خودشو. اغلب ما این صحنه را توی نوجوانیمان دیدهایم. حیوانی تخریبگر محسوب میشود؛ چون محصولات باغی و صیفیجات را میخورَد. البته نافع هم هست، چون زمین را به نوعی ورز میکند.
ارمنجی
بُردهبُرده: یک بازی محلی در هنگام عروسیها که جوانها دور همدیگر به صورت دایرهای و حلقه میزدند و پارچهی روسری تابیده و تازیانهایشکل به نام کاتِک را از پشت همدیگر دست به دست، رد میکردند و در یک غافلگیری به پشت فردی که در وسط دایره بود، میزدند. فرد وسط اگر این کاتک را از دست هر کس میربود یا میگرفت آن فرد، کتک خورندهی بعدی وسط حلقهی بوردهبورده میشد و این روال تا ساعاتی از شب میچرخید تا خسته میشدند و یا صاحب، عروسی عذر همه را میخواست و بخش بازیگرخانهی مجلس را خاتمه میداد.
کَلکاشتی: کل یعنی سرشاخ. ریشه در کلّه و سر هم دارد. مثلاً کله کُشتی. بازی کُشتی و سرشاخ شدنها و تن به تن شدنها در یک جمع جوانها.
حورا: نام زنانه. در واقع حورا لفظ غلط حوریه و فوری است. در مجالس هم حورا یا هورا میکشن. در واقع حورا لفظ غلط حوریه است.
کیکاک: پشکل گوسفند. کیکاک یک نوع واحد اندازهگیری در محاورهی صمیمانه و عمومی هم هست. مثلاً گوسفن کیکاک قایده. و نیز وقتی کسی اجابت مزاجش سخت و اندک باشد. حتی تریاک را هم تشبیه به کیکاک میکنند.
ظُر: ظهر. نیمروز. وسط روز. خود ظُر یعنی پشت. آن رو. سایه پشت افتاد. روز پلی بیّه، ظُر گفتند یعنی اذان ظهر را گفتند. ظُر ره نایتنه هنو تِه نماز صیّ نیه. نماز نوِن ظُر ره نایتنه.
ذل: بیچاره. مستأصل. خسته. ذلیل. خیلی اذیتشده. تروک دربیارده.
ون تِک دییه دیشیه: نشانی خندهدار دادن از کسی که مثل برخی حیوانات مثلا سگ، دهانش یک استخوان بود و داشت میرفت. و در محل در جواب سؤال فلانی کوئه و کجاهه؟ به تمسخر و شوخی میگویند: ون تِک استخون دییه ممسدکته جه دیه شیه. داشت میرفت.
ممسدَکته: محمدحسن دکته نام نقطهی خروجی اربابیصحرا و سیاهبول دارابکلاست. نشانی پرت دادن از کسی است که در دسترس نباشد و دور شده باشد و چون لفظ دکته یعنی افتاده در آن هست، نوعی شوک کوچک به مخاطب وارد میکند. احتمال آن است که فردی به اسم محمدحسن در آن رودخانه افتاد یا برایش حادثهی منجر به جرح و یا فوت رخ داد. ممس مخفف و سرِ هم محمدحسن است و ممسدِکته نام گذرگاه رودخانهی دارابکلاست در بخش غربی محل. خود واژهی مصطلح ممسدِکته یعنی محمدحسن افتاد، پرت شد. به عبارت دیگر ممسن دکته اسم مکان است؛ نقطهای از رودخانه دارابکلا که محل گذر از روستا به زمین های کشاورزی واقع در شمال غربی روستاست. وَجه تسمیه (= چرایی نامِ) آن هم، معروف است؛ در قدیم مردی به نام محمد حسین هنگام عبور از رودخانه غرق شده بود. بیشتر بخوانید ↓
به قلم دامنه. به نام خدا. «نِصکالِه». این واژه، مرکّب است؛ نص و کاله. نِص در نصکاله، مخفّف نصف است. نصکاله، یعنی ناقص، نیمهکاره، نصفهنیمه. نصکاله متضاد دِرسّه است یعنی کامل، همه. مثلاً میگویند: پنبهجار رِه نِصکالِه وجین هاکارده. یا میگویند: این مقاله و کتاب را نصکاله، رها هاکاردی؟ یا میگویند: این خانه هنوز نصکاله هَسّه. یعنی تمامکار نیست. یا مثلاً میگویند: فلان دختر و پسر، عشقشان را «نِصکالِه ول هاکاردِنه» ازدواج نکاردنِه. یا مثلاً میگویند: شما اگر این توضیح را نمیدادید، صحبت من نِصکالِه میماند!
حالا بد نیست یادی بکنم از مادرم: مرحوم مادرم در نوجوانیمان، قصّههای شبانهی زیادی برامون میگفت. یکی از آنها داستان دو قهرمان و دو برادر ناتنیِ یک پادشاه بود که چون یکی از مادران از نیمهی سیبِ قسمتشده و دعاخواندهشدهی درویش، کمی را خورد و بقیه را گذاشت کنارش تا بعد از رختشستن بخورَد ولی غافل شد و مرغ آمد و نوک زد آن را خورد و فرزندش نیمه و ناقص به دنیا آمد، که نِصکالهکینگ میگفتند. اما با آنکه نیمهناقص به دنیا آمد ولی شخصیت قهرمان قصه بود و در مواجهه با دشمن همه را یکجا با گفتن: بورکش بورکش همه بورین مِه... .
بگذرم. منظور این بود، سیب، یُمن میآورَد. چون سیب مظهر قسمت است. دو نیمهی سیب یعنی دو نیمهی عشق. در هفتسین هم، سیب از میوههای بهشتیست.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
( لغتهای ۱۱۰۲ تا ۱۲۰۲ )
خانِم: به کسرهی حرف ب. در فارسی خانُم. زن، همسر. خانم کسی. باشخصیت. زن خوب. دختر عاقل. بانو. همسر سازگار. این لغت علاوه بر این پیشوندِ خطاب برای اُناث (=زنان) هم هست که بانو هم میگویند. نوعی تشبیه است. موقع خواستگاری هم در تعریف دختر میگن: وه خله خانمه.
انگِله (=تش)
انگله: زمانی است که زغال یا هیزم در اثر آتش به سرخی میگراید و حسابی برای کباب مهیاست. شاید از گل ریشه گرفته که شکُفته شده. چون انگله هم سرخفام میشه.
اَلِهبَیته: بیماری پیسی. برص. لکههای پوستی ناشی از ازدسترفتن روییترین لایهی پوست. مُسری نیست. نام علمی الِه ویتیلیگو است. این عارضه ربطی به آن باورها در محل ندارد که مثلاً میگویند فلان غذا را با فلان چیز نخور که الِه گنّی. با گر بیته فرق دارد. چون گر علامت دارد. خارش دارد. مسریست. یک ارگانیزم ریز دخالت دارد. ولی الِه از استرس و ارث و ... است. علت اله نور آفتاب و جنس پوست است و سفیدها حساستر هستند.
کدوی دارابکلا
عکاس: دامنه
چو کهی: کدو تنبل که ماندگاری کمی دارد. در مرحلهی سبز و نارسبودن، بخش خوراکیاش، قابل خوردن است ولی در مرحلهی رسیدن و زردشدن، فقط تخمش به عنوان تخم کدو قابل خوردن است.
کوتِر: کبوتر. کفتر. گسترهترش اینه. مثلاً: کوتر به دختر هم میگن از سر محبت و حب زیاد. بیشتر پدرها میگن. از کاربردهای این لغت است. محل رسمه که میگن: وه مه کوتره. یعنی دخترمه. کوتر چمبلی هم میگن که احتمالا جنگلی بوده چمبلی شده. تردید وجود دارد.
تورزن
تورزن: شبیه ملخ ولی شکلی مهیب دارد. دو بالش ارّه دارد. صیّادی تردست است با استتار عجیب. و هیکلی مهیب دارد. دو بالش ارّه دارد.
غِشغرِق: یا قشقرق البته فارسیست. المشنگه یا علمشنگه هم فارسیست. جوگبازی. غشیبازی. لاک لوه بنه بزوئن. املای آن شاید با غ درستتر باشد به دلیل وجود غشیبازی در مفهوم و معنای آن.
لِش بیّه کته: له شد. ضایع شد. لهیده شد. از فرط گرسنگی و یا تشنگی و یا خستگی و بیحسی در شُرف افتادن است و مقدمهی از هوش رفتن. و نیز نشان تن به کار و زحمت ندادن.
گشاد: کمی ممنوعه! است ولی فلانی گشاد است اشاره دارد به مرد تنپرور که از خوان زنش تغذیه میکند و تنبل است و کار به زن و بچهاش میسپُرد.
لاچ: اشارهی غیرمؤدبانه به مدخل دهان و لبها.
لَلِه: نی. ابزار صوت و نغمه. و نیز برای پرچیمکردن مزرعه و حصار. لله در گهواره هم برای ادرار بچه استفاده میشد. نیز برای نیزدن خصوصاً توسط چوپانان و گالشها.
لوله هاکارنده وره بوردنه: بومی نیست فقط برگردان یک عبارت از فارسی به بومیست. اما در الفاظ لاتها هست. و در محل شنیده میشد.. لولهاش کردند. بیچارهاش کردند. شکستش دادند. تسلیمش کردند.
لُ لِه: یا لولِه. سبدهای مخروطیشکل برای نگهداری گردو و مزغانه و امثال آن که به وسیله چوبهای نازک به هم بافتهشده، درست میشد.لولِه بود. مثلاً مرحوم فضلالله اوسایی با لُ لِه بر دوش دورهگردی میکرد مرغانه روته (=میفروخت) بیشتر بخوانید ↓
سر در دانشگاه علامه طباطبایی
محلهی آذر قم یکی از محلههای قدیمی قم
عکس شاهنامهی فردوسی در موزهی فلورانس ایتالیا
جلگهی آلبانی مانز در دورس تیرانا مقر گروهک تروریسیتی رجوی
گارد ملی آمریکا در کنگره جهت دفع حملات احتمالی شورشیان
فاطمیه در حضور رهبری با رعایت مقررات سلامت. یاد سلیمانی ماندگار
اخراج سیهام حمود دختر مسلمان از مدرسهای در لندن
به خاطر اینکه حاضر نشده دامنکوتاه بپوشد
پست ۷۸۲۹ : متن نقلی. حضرت فاطمه (س) مدت کمی پس از رحلت پیامبر (ص) در جریان هجوم موافقان خلافت ابوبکر به خانهشان، آسیب دیدند و در بستر بیماری افتادند. ایشان پس از مدت کوتاهی در مدینه به شهادت رسیدند. حضرت فاطمه زهرا (س) تنها زن معصوم اسلام هستند که آیهی قرآن دربارهی ایشان و اهلبیت -علیهمالسلام- نازل شده است: إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا. ( آیهی٣٣ احزاب ) خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.
در معصومبودن او همین بس که خداوند به واسطهی خشم او خشمگین و به واسطهی رضاى او راضى مىشود. سخنگفتن فرشتگان با حضرت فاطمه زهرا (س) یکی از ویژگیهای ایشان معرفیشده است. این ویژگی موجب شد حضرت را محدثه بنامند. گفتوگوی فرشتگان با حضرت فاطمه زهرا (س) در زمان پیامبر و پس از رحلت ایشان، برای تسلیدادن حضرت فاطمه (س) و خبردادن از آیندهی نسل پیامبر بوده است. در دین اسلام جایگاه بسیاری رفیعی دارند، دوازده امام شیعه از نسل حضرت فاطمه زهرا (س) هستند. برکاتی که از حضرت فاطمه زهرا (س) به ما رسیده ازجمله تسبیح معروف ایشان، که احادیث در فضیلت آن بسیار است. سورهی کوثر، آیهی تطهیر، آیهی مودّت و آیهی اطعام و احادیثی چون حدیث بضعه، در شأن و فضیلت حضرت فاطمه (س) نازل و نقل شدهاند. بخشهایی از کتاب «فاطمه، فاطمه است» اثر مرحوم دکتر علی شریعتی در زیر میآید:
«… از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه، یک «زن» بود، آنچنانکه اسلام میخواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر خود رسم کرده بود و او را در کورههای سختی، فقر، مبارزه، آموزشهای عمیق و شگفت انسانیِ خویش پرورده و ناب ساخته بود. وی در همه ابعاد گوناگون «زن بودن» نمونه شده بود. مظهر یک «دختر»، در برابر پدرش. مظهر یک «همسر»، در برابر شویش. مظهر یک «مادر»، در برابر فرزندانش. مظهر یک «زن مبارز و مسئول»، در برابر زماناش و سرنوشت جامعهاش. وی خود یک «امام» است، یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایدهآل برای زن، یک «اسوه»، یک «شاهد» برای هر زنی که میخواهد «شدن خویش» را خود انتخاب کند…» (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. در محاورهی دارابکلاییها منقار پرندگان «چُوکُّولوم» است و دماغِ و بینی حیوانات، فنی. بگذرم از این، که وقتی دارابکلاییها مثلاً خشم میکنند، به همدیگر از سرِ عیب و نقص و طعنه و کنایه و لُغز میگویند: بلا وِن فنی ره بخاره، چُوکُّولومه. اما من در این پست میخواهم این عبارتِ «وَن دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَنیّه» را کمی شرح کنم؛ به همان سبک همیشگیام که در سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا مینگارم. پس به تعمُّد از فِنی و چُوکُّولوم میگذرم و به دِماغ دِله فهم دَنیّه میچسبم: جای دور نروم، اول از همه بگویم که مرحوم مادرم وقتی از زبان هر کسی ادبیاتی نامناسب و زشت میدید و میشنید، از سرِ نصحیت و برائت از آن واژگان زمُخت و بد، میگفت: اینجه ره، وَن دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَنیّه. حالا با چند مثال این عبارت را جا میاندازم بهتر است بگویم بر یادها میآورم:
۱. هر گاه در خانهای دعوا موَا راست شود، این به اون میگه: خاش دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَکون.
۲. وقتی شوهره، بد و بیراه میگه. زنه میگیه: کِه خانِه خاشِه دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَکانی.
۳. هنگامی که میانِ زن و شی، هنگامهای بپا شد و همسایه در سره غوغایی برخاست، اون به اون میگه: از اوَّل هِم دَکّال تِه دِماغ دِله اِتّ پِمبلیک فهم دَنی بیه.
در ضمن بر یادها آورم که: دَکّال یعنی هیج اصلاً ابداً. پِمبلیک یعنی خیلخیل خیلیکم. و دِماغ هم در این عبارت تمسُّخری یعنی مغز و مُخ و عقل. نه بینی و فنی و چُوکُّولوم. تا لغت بعد من بگذرم.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۹۰۴ تا ۱۱۰۲ )
لیفا
کلَک: نوعی دروازهی ورودی باغ و حیاط با دو پایهی پنج طبقه و پنج چوب بلند و صاف که به صورت افقی و عرضی لای آن پایهها میرفت. دیگر کمتر دیده میشود.جالب اینکه کلک بساطش از سردرگاه منازل جمع شد (هرچند هنوز در باغها کاربرد دارد) اما مفهوم زیبای کلکسر، کلکسری بر اساس ریشهی کلک باقی و جاریست. مثلاً شم کلکسر خله آدم جمع بینه! خوَر موِری هسه؟! و یا این مثال: ون کلک را باید کَند. به روضهخوان که زیاد کش برود میگن: جان برار تموم هاکون کلک ره بکن دیگه. به عبارتی دیگر: کلک برای بستن محل رفت و آمد خونه یا زمین چند چوب را که ضخامتش به اندازهی ساق پا است به طور موازی و تا ارتفاع تقریبی یک و نیم متر قرار میدهند و دو سر این چوبها از دو طرف روی پایههای مخصوص قرار میگیرد به این سازه که در حکم دروازه میباشد کلک میگویند. همچنین معنی دیگرش حُقه، نیرنگ و نیز پایانبخشیدن است معنی ویژهی کلک طلاق است ون کلکه بکن یعنی این خانم را طلاق بده.
کلکسری: قربانیکردن حیوان یا مرغ پای کسی در پیش دروازه که کلک هم میگویند که با نرده و چوب درست میشد. قربانیکردن حیوان در آستانهی در منزل به مناسبتهای گوناگون جشن، مثل عروسی، بازگشت از مسافرت و زیارت و ادای نذری. که البته برخی با دلسوزی به حیوان مخالف این کار هستند و آن را به نوعی حیوانآزاری و کودکآزاری و کاری غیرضرور میدانند. مردم هم سعی میکنند کمتر در ملا عام چنین کنند. خودم هم اساساً با کشتن حیوان در ملا عام مخالف سرسخت بوده و هستم حتی روز عاشورا. که الحمدلله مدیریت شد و نذریها در یک منزل قربانی میشوند. بیشتر بخوانید ↓
به قلم جواد نوائیان رودسری: تأسیس مدارس، یکی از اقدامات عامالمنفعهای بود که از قرون اولیه اسلامی، در ایران رواج یافت و مؤمنانی که توانایی احداث آن را داشتند، به این امر اهتمام ورزیدند. در مشهد، بهویژه در دوره تیموری و بهطور خاص، از عهد شاهرخ به بعد، مدرسهسازی رواج فراوانی یافت. دلیل این موضوع را باید در رویکرد مثبت و سازنده شاهرخ و همسرش گوهرشاد خاتون، به توسعه عمرانی شهر مشهد و حرم مطهر بدانیم. در همین دوره است که بناهایی مانند مسجد جامع گوهرشاد ساخته و طرح ایجاد باغی مصفا، موسوم به «چهارباغ» در این شهر ریخته شد. اقدامات عمرانی گوهرشاد خاتون، مشوقی برای دیگر بزرگان بود تا در این مسیر گامهای مؤثر بردارند. پریزادخانم، ندیمه گوهرشاد، یکی از افرادی بود که وارد این عرصه شد و یادگاری از خود به جا گذاشت که امروزه در حرم رضوی قرار دارد و ما آن را با نام «مدرسه پریزاد» میشناسیم؛ مکانی که امروزه محل پاسخگویی به مسائل شرعی و برگزاری گعدههای معرفتی در حرم رضوی است. دسترسی به این مدرسه، از محل کفشداری شماره ۱۳ حرم مطهر، واقع در انتهای بست شیخبهایی ممکن است.
درباره پریزادخانم و مدرسهاش: درباره پریزاد خانم، اطلاعات زیادی در اختیار نداریم. میدانیم که او، ندیمه و دوست صمیمی گوهرشاد خاتون و همسر میرزامحمد میرک حسینی، متولی بقعه خواجهربیع و از رجال محترم دوره تیموری بودهاست. چنانکه برخی متون تاریخی اشاره میکنند، ظاهراً پریزادخانم از نوادگان خواجهربیع بن خثیم، مشهور به خواجهربیع، از زهاد مشهور قرن اول هجری است که مدفن وی در شهر مشهد، شهرت فراوانی دارد و ساختمان مقبره او، در دوره صفویه، احتمالاً توسط شیخ بهایی، تجدیدبنا و در دوره قاجار، به دلیل قرارگرفتن قبر محمدحسنخان، جد شاهان قاجار در آرامگاه خواجهربیع، ترمیم شد و رونق بیشتری یافت. متأسفانه مدرسه پریزاد به دلیل ترمیم و بازسازیهای متعدد، لوح اصلی بنای خود را از دست داده، اما بر اساس وقفنامهای که از پریزادخانم موجود است و برخی در سندیت آن تردید دارد، ساخت بنای مدرسه، در سال ۸۲۳ هـ.ق (۷۹۹ خورشیدی)، یعنی حدود ۶۰۰ سال قبل به پایان رسید. با این حال، بنای مدرسه و سبک معماری آن که مانند دیگر مدارس دوره تیموری به صورت چهار ایوانی و در دو طبقه بنا شدهاست و ۲۲ حجره دارد، نشان میدهد که به احتمال زیاد، سال ثبتشده در وقفنامه مقرون به صحت است.
نمای مدرسه؛ 600 سال قبل: محل مدرسه پریزاد در دوران اولیه آن، پشت مسجد جامع گوهرشاد و در حاشیه بازار شهر مشهد بود که در آن زمان، از کنار مسجد عبور میکرد و پس از گذشتن از کنار صحن عتیق که یکچهارم اندازه فعلی وسعت داشت، به بخش شمالی شهر امتداد مییافت. اگر سال آغاز ساخت مسجد گوهرشاد را ۸۲۱ هـ.ق (۷۹۷ خورشیدی) بدانیم و این روایت را صحیح تلقی کنیم که احداث مسجد که معمار آن قوامالدین شیرازی بودهاست، ۱۲ سال طول کشید، میتوان گفت که ساخت مدرسه پریزاد، همزمان با مسجد گوهرشاد آغاز شده و پیش از بنای معظم گوهرشادخاتون، خاتمه یافته است. بنابراین، نقلی که بر آن است مدرسه را از بقایای مصالح مسجد گوهرشاد ساختهاند، چندان درست به نظر نمیرسد. به هر حال، محرک اصلی پریزادخانم برای احداث مدرسه، همراهی و همسویی با گوهرشاد خاتون و شرکت در امور خیری بود که در این دوره تاریخی تشویق میشد. پریزادخانم که همسرش متولی بقعه خواجهربیع بود، مغازههایی را در حاشیه بازار مشهد که از کنار مسجد میگذشت، خریداری و وقف مدرسهای کرد که به یاد او، «پریزاد» خوانده شد. طبق وقفنامه، متولی این موقوفه، شوهر پریزادخانم، میرزا محمد میرک حسینی بودهاست.
نکته جالبتوجهی که باید درباره مدرسه پریزاد بدانیم، این است که بنای تاریخی آن، تقریباً با قدیمیترین ابنیه شهر مشهد که عموماً متعلق به دوره تیموری است، همسن و سال است. حدود هفتسال بعد از ساخت مدرسه، در ۸۲۹ هـ.ق، یکی از بزرگان دربار تیموری، موسوم به «شاه ملک» درگذشت؛ وی برای خود مقبرهای زیبا در مجاورت بازار مشهد بنا کردهبود که امروزه با نام «مسجد هفتاد و دوتن» مشهور است و در کنار حمام مهدیقلیبیک، در انتهای راسته بازار فرش مشهد(اندرزگوی ۱۳) قرار دارد.
تجدید بنا و مرمت: مدرسه پریزاد، ظاهراً نخستینبار در سال ۱۰۹۱ هـ.ق (۱۰۵۹ خورشیدی)، در دوره صفویه، به فرمان نجفقلیخان، بیگلربیگی قندهار و به اهتمام دو نفر به نامهای محمدباقربیگ و میرزا شکرا... ، مرمت و بازسازی شده است. این مسئله، از روی کتیبهای قابل فهم است که امروزه در سردر مدرسه قرار دارد. در سال ۱۳۵۴ خورشیدی و در پی تخریب بازار و اتصال آن به فضاهای داخلی حرم مطهر، مدرسه پریزاد نیز رونق گذشته را از دست داد و حتی رو به خرابی گذاشت. اما در سال ۱۳۶۳ خورشیدی و به اهتمام تولیت وقت آستانقدس رضوی، مرمت مدرسه آغاز شد و در سال ۱۳۶۸ پایان یافت. از این زمان به بعد بود که یادگار نواده خواجهربیع، در زمره ساختمانهایی قرار گرفت که داخل حرم رضوی قرار دارند. (منبع) عکس بالا: رواق دارالحجه. زیر صحن انقلاب حرم رضوی.