دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

مشخصات سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

مدرسه فکرت ۵۳

دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۱۹ ب.ظ
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و سوم

 

پاسخم به جناب آقای...

سلام

ظهرتان به نیکی. بله، بیانیه‌ی شما را خواندم. نکات فراوانی داشت. از نظر من چه این فرد روحانی یعنی «آقای تبریزیان» که کتاب پزشکی را در آتش سوزاند و چه آن فرد غربی که قرآن را به آتش کشید، چه آن معاویه که قرآن‌ها را به نیزه‌ها بُرد و چه آن عده که در ماجرای بنزینی آبان امسال، در شیراز یا جای دیگر، حتی قرآن‌ها را به آتش کشیدند، همه و همه کار و کرده‌ی‌شان از یک جنس است؛ زشت، قبیح، ناشی از حُمق و به‌شدت محکوم. ممنون.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

پنج: اگر در باره‌ی جهان و تحوّلات روزگار مشڪلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فراگرفتى، و چه بسیار است آنچه را ڪه نمى‏‌دانى و خدا مى‏‌داند، ڪه اندیشه‌‏ات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مى‌‏شناسى. پس به قدرتى پناه بَر ڪه تو را آفریده، روزى داده و اعتدال در اندام تو آورده است.

 


پاسخ:
با عرض سلام دوم. فکر می‌کردم کسانی‌که در رشته‌ی اقتصاد، مقتصد شدند، احساساتی نمی‌شن! پس؛ می‌شن! به امید روزی که تشریفات و القاب از ایران رخت بربندد. البته ادب و احترام، از بُنیه‌های انسان ایرانی‌ست. زنده‌یاد نادر ابراهیمی همه‌جا به درد آدم می‌خورَد.

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۱)

به مناسبت فاطمیه: «بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده‌ی مردان قرار نگیرد.»

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۶)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانی‌های تفصیلی و تحلیلی‌اش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکته‌ایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایه‌ی جهان اسلام، بازنویس می‌کنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:

 

«همین‌طور که در دین اسلام یک خلاصه‌هایی وجود دارد، یعنی وقتی ما می‌خواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهره‌ای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصه‌های دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی این‌که همه، همه‌ی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلول‌های بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدم‌هایی که به نحوی خلاصه‌ی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه‌ی امام راحل باشند کمتر پیدا می‌شود.»

۶ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۲)

 

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه (س) در آخرین لحظات عمرش به همسر خود امام علی (ع) چنین سفارش نمود: «پس از من با دختر خواهرم اُمامَه ازدواج نما، چون‌که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.»

 

امام علی (ع) نیز به وصیت فاطمه‌ی زهرا (س) عمل کرد و با اُمامَه دختر زینب -از فرزندان پیامبر (ص) و حضرت خدیجه (س) پیش از بعثت- ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد به اسم «محمد اوسط».

 

نکته‌ی تشریحی: حضرت فاطمه (س) در تربیت فرزندان و پرورش آنان پیشگام بود و به امورشان اهتمام تامّ داشت. برای آن مربّی و اُسوه‌ که هم به تربیت جامعه توجه داشت و هم به آموزش در خانه، همین بس که حضرت زینب کبری -سلام الله علیها- را در دامان پاک خود پرورانده، که در برابر اَعظمِ مصائب؛ یعنی واقعه‌ی عاشورا و دوره‌ی سخت اسارت، برترین مدیریت بحران را از خود بروز داد و با تدبّر و تحمل نگذاشت پیام عاشورا به محاصره‌ی دغَل‌کاران بنی امیه درآید و به مانند بسیاری از رویدادهای تاریخ اسلام به نسیانی و وارونگی بیفتد؛ بلکه آن حضرت آن را با هنر خطابه و فریاد حق، جهانی کرد. بنابراین، حضرت فاطمه (س) حتی برای پس از شهادت خود نیز دغدغه‌ی دلسوزی فرزندانش را داشت و لذا امام علی (ع) را سفارش به ازدواج با «اُمامَه» نمود.

 

پاسخ:

جناب آقامهدی رنجبر سلام

بنده یک درس‌آموز، درین مدرسه‌ام؛ و به خوبان و بزرگوارانی چونان شما افتخار دوستی و ارادت دارم. پایداری در تدیّن، شرافت، شریعت، مقاومت، اخلاق، منطق، دانش و در یک کلام انسان‌ماندن و دین‌ورزی از اصولی‌ست که از نیاکان‌مان آموختیم تا راه را بر گمراهی تشخیص دهیم. امید است درین اصول مردود و مردّد نگردیم.

 

و شما یادی از والدین عزیزم کردی، مهدی، درود می‌فرستم به مادرت که اُم‌الشهید شکیبا و شکور است و به پدرت که برای هم‌نسل‌های من یک مرد نیکو و نیک و دل‌صاف و دل‌آرام بود. همون «مش‌شعبون رنجبر» به زبان رایج‌مان؛ که تا تکیه و مسجد و روضه و‌ چای خوش‌طعم و تک‌قند به ذهن‌مان می‌آید، او در اول خاطرات‌مان صف می‌شود. خدا وی را رحمتش بدارد.

 

درود بر شهیدان که روح تازگی‌بخش و انوار درخشان محل‌مان هستند برای ابد. خداقوت به همه‌ی شما که برای علمای محل، شهیدان برومند روستای‌مان و نیز برای بزرگداشت بزرگ‌سردار دین و وطن و‌ جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی یادواره‌ای در فاطمیه گرفته‌اید؛ پسندیده‌ترین ارج‌گذاری به آنان.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

شش: همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سرمنزلى بى‌آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچ‌کردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مى‏‌کنند، و جدایى دوستان را مى‏‌پذیرند، و سختىِ سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى‏‌کنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه امن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى‏‌هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینه‌‏هاى مصرف‌شده را غرامت نمى‏‌شمارند، و هیچ‌چیز براى آنان دوست‌داشتنى نیست جز آن‌که به منزل امن، و محل آرامش برسند. 

نوشته‌ی آقای... :

چند نکته درباره اصلاح‌طلبی

۱- اصلاح‌طلبی امری نسبی است و در هر زمان، افراد اصلاح‌طلب در جامعه وجود دارند.

۲- قدرت اصلاحات بستگی به خواست عمومی و پذیرش حکومت دارد. مطالبات عمومی و آمادگی حاکمیت برای تغییر شرایط، درجه اصلاح‌طلبی را تعیین می‌کند.

۳- اصلاح‌طلبی، تغییر روند اداره امور حکمرانی در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با کمترین هزینه است و تفاوت آن با انقلاب در همین است!

 

دو سوال؛

۱- مخالفان اصلاح‌طلبی، اگر به دنبال آلترناتیو یا بدیل هستند، جز انقلاب چه جایگزین دیگری دارند؟

۲- چه کسی حاضر است هزینه‌های یک انقلاب را بپردازد؟

 

نتیجه؛

اصلاح‌طلبییک فرایند است که در این فرایند، ممکن است عده‌ای سوار قطار آن شوند و عده‌ای نیز از قطار آن پیاده شوند تا سوار قطار انقلاب شوند یا از طی مسیر پا پس بکشند.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

گرچه با قید «برای» متن خود را به مخاطب مورد نظر خودت نوشتی؛ اما من از خواندن آن بهره بردم؛ چون آکادمیک و نظریه‌واره است. البته با افزودن چند نکته‌ام به نوشتارت که نقد نیست، اما یک نگاه از زاویه‌ی دیگر است به این مسأله‌ی پرداخته‌شده‌ی شما. روشن سازم خودم هیچ گرایشی به صف‌بندی‌های داخلی ایران ندارم. بیشتر بخوانید ↓

۱. به امر نسبی در بند ۱ شما ایرادی ندارم اما من آن را یک امر تعاملی می‌دانم. یعنی حل‌وفصل با قدرت. زیرا فقط «انقلاب» و کودتا است که در همه‌ جای جهان، قهرآمیز (=زور و غلبه) ، خشونت‌بار، پرخاشگرانه، بی‌توقف و یک‌جانبه از سوی انقلابیون علیه‌ی قدرت و حکمران است.

 

۲. با تعیین درجه و میزان، در بند ۲، با شما اختلاف دیدی ندارم. درست گفتی.

 

۳. در بند ۳ نیز با تعریف شما موافقت دارم، فقط گفتمان‌سازی را از قلم انداختی. تا یک گفتمان رقیب نتواند گفتمان مسلط و رایج را از اثر و اقبال بیندازد، سطوح و روند مورد نظر مناقشه‌انگیز می‌شود. مثلاً جریان اصلاح‌طلب ایران، نظریه‌ی ولایت فقیه را هدف قرار گرفته‌اند، اما سرِ مطالبه‌گری را به علت مصلحت و اختفا و یا هراس از متدینان جامعه، به جای دیگر می‌کشانند.

 

۴. پاسخ سؤال ۱ را خودت دادی، اما جواب من یک افزوده‌ی دیگر هم دارد، ممکن است حاجت به فشار بیرونی داشته باشند. دوره‌ی اوباما برخی اصلاح‌طلبان، از باراک اوباما برای ورود به نفع خود چشم یاری! داشتند.

 

۵. به سؤال ۲ خودت پاسخ ندادی.

 

۶. نتیجه‌ات گزاره‌ای از منطق است. اما جامعه‌شناسی سیاسی نیست. درین گونه پرسش‌ها، پاسخ را باید از جامعه‌شناسی سیاسی گرفت و روابط قدرت با احزاب و و... را بررسی می‌کند. تشکرم را پیوست می‌کنم، زیرا بحثی که به‌زیبایی و تسلط پختی، آتش تنورش از خود گرما باقی گذاشته. وقت ویرایش متنم را نیافتم.

 

 

پاسخ:
 
سلام آقارضا ادبی. بستگی دارد به این‌که کی آن را می‌نویسد؛ سیدحمید روحانی!؟ یا راوندی!؟ و یا سرهنگ نجاتی!؟
 
بله؛ هر دو نکته، برداشت درستی است که صورت‌بندی کردی. من البته به «غیریت» بسیار اهمیت می‌دهم. وگرنه مانند این می‌ماند در داخل آش محلی، هر سبزی و بوته‌ای بریزی، که از خوردن و مزه می‌اندازد. لذا هر جریان فکری، با تمام مدارا و رواداری، باید از «غیریت» برخوردار باشد. غیریت به معنای نفی حقوق نیست، بلکه آراستگی درون‌حزبی‌ست.
 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۷)

به نام خدا. سلام. بایسته است بدانیم ڪه شهید قاسم سلیمانی با پرداختن به خویشتنِ خویش و خودسازی اخلاقی، به قلّه‌ای معنوی بدَل شد. وی یڪباره به این مقام والا نائل نیامد؛ از همان جوانی شاڪله‌ی خود را می‌پروَراند و به آن شڪل و ڪمال می‌داد. من درین قسمت «مدرسه‌ی سلیمانی» ڪمی به شڪل‌گیری این شاڪله (=خُلق‌وخوی، سرشت‌وصورت) می‌پردازم:

 

در سازمان آب ڪرمان ڪار می‌ڪرد، در بخش اداری؛ ڪه به روابط عمومی نیز می‌پرداخت، همین، وی را با دردهای مردم و با نیازهای آنان مرتبط و دل‌آگاه می‍ڪرد. ورزشڪار بود، در ڪاراته. حتی به نقل یڪی از نزدیڪانش، در این ورزش دارای «دان» بود. و همان زمان، در یڪ باشگاه پرورش اندام نیز از مربّیان پرورش اندام.

 

وقتی مبارزه با شاه، به یڪ نهضت و انقلاب فراگیر منتهی می‌شود حاج قاسم نیز یڪی از گردانندگان اصلی راهپیمایی‌ها و اعتصابات ڪرمان می‌شود. پس از پیروزی انقلاب، از سازمان آب به عنوان «پاسدار افتخاری» به سپاه می‌رود. سپس دوره‌های آموزش نظامی را می‌گذراند. به جبهه می‌شتابد و هویت و سرشت و اخلاق و عرفان خود را در آنجا تڪمیل می‌ڪند. به قول شهید بهشتی: «عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است». و او در همان آغاز ڪار در جبهه، در عملیات ڪرخه‌نور در اطراف حمیدیه‌ی اهواز معاون یڪ گردان از ڪرمان می‌شود.

 

حاج قاسم انسانی معنوی، مُنضبط و مواظب بود. معنوی بود؛ چون‌ڪه بُنِ ڪارِ آدمی را پی‌ریزی اخلاق و عرفان می‌دانست و در جبهه نیز جذب انسان‌های دارای روحیات معنوی و آسمانی می‌شد مانند شهید حسین یوسف‌الهی؛ ڪه سرآخر نیز ڪنار قبرش آرام گرفت.

 

منضبط بود؛ چون‌ڪه خیلی‌ها از او الگو می‌گرفتند؛ نظمی خشڪ و بی‌روح و زورگویانه، نه، نظمی ڪه امام علی (ع) سفارش می‌ڪرد ڪه پایه‌ی دوم در ڪنار تقوا و پرهیزگاری‌ست: یعنی تقوای الهی و نظم در امور. تا ضابطه‌ها بر رابطه‌ها چیرگی یابد و قانون، معیار شود. اما این خصیصه به یڪی از اصلی‌ترین روحیات سردار سلیمانی ڪه انسانی بسیارعاطفی بود، لطمه نمی‌زد.

 

مواظب بود چون‌ڪه به اموال عموم، حقوق مردم، خدمت به جامعه، ترڪِ اُولی، و نیز عَطوفت به ملت بی‌نهایت اهتمام ژرف و همّت بلند داشت. مثلاً وقتی برادرش اگر یڪ موتور می‌خرید تا اطمینان پیدا نمی‌ڪرد «ڪه چگونه آن را تهیه ڪرده، راحت نمی‌شد» زندگی اطرافیان نزدیڪ خود را مواظبت می‌ڪرد «تا خدای ناڪرده به راه ڪج و آلوده» ڪشیده نشوند.

۷ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۳)

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: «بهترین شما ڪسانى‌اند ڪه با مردم نَرم‌ترند و زنان خویش را بیشتر گرامى مى‌دارند.»

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

هفت: نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را ڪه براى خود دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را ڪه براى خود نمى‏‌پسندى، براى دیگران مَپسند، ستم روا مَدار، آن‌گونه ڪه دوست ندارى به تو ستم شود.

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۸)

به نام خدا. سلام. برای شناخت افراد، یڪ شاخص بارز این است ڪه بدانیم با چه ڪسانی نشست‌وبرخاست داشته و دارد و با چه افرادی دوست و رفیق بوده و هست. شهید قاسم سلیمانی با «یونس زنگی‌آبادی» رفاقت داشت و همرزم بود. آری یونس؛ برخاسته از ڪرمان، از پدری هیزم‌شڪن و ڪشاورز و از دامانِ مادرش قمربانو ڪه در رعایت شرع تقّید خاص داشت. همان یونس ڪه نوار سخنرانی‌های امام علیه‌ی جور و ظلم شاه، وی را به مبارزه‌ی با شاه، شوراند. همان یونس ڪه در ڪردستان، پانزده تن از دوستانش شهید شدند و این قضیه‌ی دردناڪ او را در دفاع از دین و وطن آماده‌تر ڪرد.

 

همان یونس ڪه در ده‌ها عملیات در جبهه‌ها به عنوان یڪی از فرماندهان سلحشور گردان، شرڪت داشت و در رزم و معنویت به آنچنان شایستگی‌هایی دست یافت ڪه حاج قاسم سلیمانی وی را معاون خود در لشڪر 41 ثارالله ڪرد و نیز سفارش اڪید ڪه اگر روزی به شهادت رسید، «حاج یونس» فرمانده لشڪر ثارالله شود. اما یونس در والفجر ۴ در سال ۱۳۶۴، با سری جدا از بدن به حضرت سیدالشهداء (ع) پیوست و با خیل شهیدان محشور شد.

 

یونس ڪه با لقمه‌های حلالِ هیزم‌شڪنی پدرش و با پرورش در دامان پاڪ مادر مؤمنه‌اش، قد ڪشیده بود، دوست و همنشین حاج قاسم بود. آیا همنشینی معنوی و ارزشیِ اینچنینی، دو دوست را، دو همرزم را، دو فقرچشیده‌ی ڪرمانی (حاج یونس زنگی‌آبادی و حاج قاسم سلیمانی) را بالِ پرواز نمی‌بخشد؟ آیا بی‌دلیل و علت بود ڪه شهید رشید سلیمانی با همه‌ی خلوص و پاڪی وصیت نمود در همان مزار شهیدان ڪرمان به خاڪ سپرده شود ڪه دوستان شهیدش آنجا گِرد هم‌ حلقه زده‌اند؟ نه، هرگز. زیرا او با آنان، و با پیوستگی‌های معرفتی و حُبّی و عرفانی‌یی ڪه میان‌شان چون سیمان چسبندگی آفریده بود، پلّه‌های اخلاص و سُرور را طی نمود.

 

بله؛ باید رمزگشایی ڪرد ڪه ڪمال‌طلبی انسان، چگونه موجب می‌شود ڪه پله‌پله تا به ملاقات با خدا بینجامد. هم «یونس زنگی‌آبادی»، هم «حسین یوسف‌الهی» و هم «قاسم سلیمانی» از همین خاڪ پُرگهر برخاستند؛ ایران، و بی‌آنڪه ڪسی بخواهد از آنان قدّیس بسازد و دروغ‌بافی ڪند، خود، زندگی و زِمام امور خود را افلاڪی ڪردند و ملڪوتی. این اُسوه‌های انسانی، ڪه فرزندان عادی ڪُهن‌دیار ایران‌اند، نه «افسانه‌ی ساختگی‌»اند و نه «اسطوره‌‌ی خیالی»؛ واقعی و حیقیقی‌اند. برآمده از ایمان، برخاسته از ایران.

۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۴)

به مناسبت فاطمیه : روزی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به محضر پیامبر (ص) آمد و گفت: «یا رسول‌اللّه! سلمان از لباس ساده‌ی من تعجب مى‌ڪند! قسم به خدایى ڪه تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است ڪه زیرانداز شبانه‌ی من و على پوست گوسفندى است ڪه روزها علوفه‌ی شترمان را بر روى آن مى‌ریزیم، و بالش ما نیز قطعه پوستى است ڪه درون آن از لیف درخت خرماست.»

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

هشت: اگر مستمندى را دیدى ڪه توشه‌‏ات را تا قیامت مى‌‏برَد، و فردا ڪه به آن نیاز دارى به تو باز مى‏‌گرداند، ڪمڪ او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى بیشتر انفاق ڪن، و همراه او بفرست، زیرا ممڪن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
من اگر بر فرض روبه‌روی اشپیگل نشسته بودم، زبان دیپلماتیک پیچیده‌ای به‌کار می‌بستم و مثلاً می‌گفتم:
شما اشپیگل! از چیزی سخن می‌گویی که لاف‌زن آن ممکن است دومین سه‌شنبه‌ی نوامبر محو شود!

و نیز یک نکته‌ی معرفتی هم می‌گفتم: اسلام ما با منطق جلو آمده است، نه با استبداد.

@

سلام. اشک برای حضرت فاطمه (س) ریشه در معرفت دارد. دلی که منبع معرفت شود، خود سرچشمه‌ی چشم می‌شود برای ریختن اشک. این سرچشمه را باید زلال نگه داشت و چنین دل‌هایی‌ست که پاسبان انسان است. شما که ساداتی، باید هم اشکبار باشی. مأجورید.

 

تحلیلی بر بستنِ مرڪز اسلامی هامبورگ

 

به نام خدا. سلام. آلمان، مرڪز اسلامی هامبورگ را بست. به چه علت؟ به علت برپایی مراسم بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی. چند نڪته‌ی تحلیلی برای این اقدام:

 

نڪته‌ی یڪم: آلمان به لحاظ سنتی، مهد فلسفه است و فیلسوفان. بستنِ یڪ مرڪز فڪری و دینی دست‌ڪم به یڪ ڪشور فلسفی و فڪری، هارمونی (=همآهنگی) ندارد.

 

نڪته‌ی دوم: آلمان به لحاظ حڪومتی، از پیشتازان نظام چندحزبی است. از این زاویه نیز، بستن مقرّ عبادی و فڪری مسلمانان، به یڪ ڪشور چندحزبی و پیشرو در سیستم پارلمانی ڪه علامت پذیرش تڪثُّر و تفڪر پلورالی است، نمی‌آید.

 

نڪته‌ی سوم: آلمان به لحاظ جهانی، از حڪومت‌های دموڪراتیڪ و جلودار است. با این صبغه و سابقه هم، بستن مؤسّسه‌ی مسلمین به آلمان غیرنازی! همخوانی ندارد.

 

نڪته‌ی چهارم: این مرڪز دست‌ڪم در طول شصت سال اخیر سه چهره‌ی فڪری و روحانی ایران را در خود جای داده بود، ڪه هر ڪدام نماینده و نماد تفڪر میان مردم ایران بوده و هستند: شهید بهشتی، محمد مجتهد شبستری، سید محمد خاتمی. بستن چنین مرڪزی، (ڪه با همّت و فڪر بلند مرحوم آیت‌الله بروجردی رونق یافت و مرڪزی برای اتصال و گفت‌وشنود شرق با غرب بود) حتی اگر به بازگشایی دوباره هم بینجامد، نشان از این دارد ڪه آلمان هم مانند هر رژیم و نظام مدعی دیگر جهان، وقتی از اندیشه‌ای بهراسد، به آن فرصت تنفُّس و حیات نمی‌دهد. تضاد آشڪار میان ادّعا و عمل.

 

نڪته‌ی پنجم: برای آدم‌های اهل و عاقل، بسی مبرهَن و هویداست ڪه مغرب‌زمین، گفتار آزادی و نظام سڪیولاری و لیبرالی سر می‌دهد، ولی وقتی پای ڪردار فرا برسد، پندارهای همان هیتلر و موسولینی و رفتار راتڪو ملادیچ (=قصّاب بوسنی) به میدان می‌رسد.

 

نڪته‌ی ششم: مغرب‌زمین دانشمندان بزرگی داشته و دارد ڪه افڪار و آموزه‌های مترقّی و متعالی در گفتارشان موج می‌زند و قابل خواندن و احترام‌اند، اما غربِ سیاسی هرگز از غرب اندیشه‌ای پیروی نمی‌ڪند و این اندیشمندان، چه گذشته و چه حال و اڪنونِ آنان هستند ڪه در جامعه‌ی خود از همه غریب‌ترند و تڪ و تنها افتاده‌اند. پس؛ ایرانی! خود را بیاب؛ و در برابر غرب خویشتنِ خویش را نباز. ڪه نمی‌بازی. آری، ڪه نمی‌بازی.

 

۹ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

شانزده نکته از یک نامه

 

نُه: خواسته‌‏هاى تو به گونه‌‏اى باشد که جمال و زیبایى تو را تأمین، و رنج و سختى را از تو دور کند، پس نه مال دنیا براى تو پایدار، و نه تو براى مالِ دنیا باقى خواهى ماند.


«ڪِّه» را می‌شڪافم

این واژه‌ی محلی مازندرانی، وقتی با پیشوند «آڪّ» اسڪورت (=همراهی) شود، ژرف‌تر فهمیده می‌شود. با سه مثال روشن می‌ڪنم:

 

۱. وقتی مثلاً ڪسی بِنه می‌خورَد (=بر زمین می‌اُفتد) طرف مقابل، یا به شوخی و یا به جدّ و حسّ تلافی می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه.

 

۲. وقتی مثلاً ڪسی خبری می‌شنَود ڪه نشان می‌دهد طرف شڪست خورده است، یا مُفلس (=ورشڪسته) شده است، یا به بُن‌بست رسیده است، می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه. مِه دِل پی بَڪارده. یعنی دلشادم.

 

۳. وقتی مثلاً ڪسی یڪ نوشابه‌ی سرد و به قول رایج تگری می‌نوشد، یا هفت شڪم سیرِسیر می‌خورد، با خود می‌گوید: آڪّ ڪِّه. یعنی چه خوب سیراب و سیر شدم. بگذرم.

 

 

پاسخ

سلام جناب آقا رضا ادبی
منطقی نوشتی و حتی می‌توانی قید گمان را هم برداری. چون مثل روز روشن است.

آمریکا و پیروانش، دست‌کم سه چیز ما را می‌خواهند:

 ۱. موشک نداشته باشیم، چه بالستیک (=پرتاب بلند)، چه کروز (=پرتاب در سطح پایین)

۲. اعضای سپاه کاهش پیدا کند.

۳. به اسرائیل جعلی، هیچی نگوییم! ولی اسرائیل آزاد است هرچه می‌خواهد با همه بکند.


نکته: اسلام پایه‌گذار صلح و ایمان و امنیت است، و پیامبر رحمتش (ص) با دعوت و نامه و سخن، پیش رفت، اما هنگامه‌ی دفاع و مقاومت، هرگز هراس و تردید نداشت.

 

پاسخ

سلام جناب آشیخ محمد
کمی از آن اصول فقه را گاه‌گاه برای ما بکاو. من کتابی از اصول خواندم به تحریر شیخ عیسی ولایی، نمی‌دانم او درین رشته، سررشته‌ای دارد یا نه. اما چون نشر نی آن را چاپ کرد، حدس زدم باید نوشته‌ای دقیق باشد.

 

پاسخ
سلام جناب صدرالدین
مهم همین است که اصلی‌ترین خبرهای مملکت، درین مدرسه توسط اعضا به بحث کشانده می‌شود. این علامت خوبی برای تفکر و و آموختن است. نوشته‌ی شما همواره‌ دربردارنده‌ی نکات ارزنده و قابل کاوش است. درود.

 

پاسخ

سلام جناب عبدالرحیم
وجود علمای بزرگ و وارسته چه در «حال» و چه در «گذشته» در داراب‌کلا برکات زیادی آفریده و می‌آفریند. یاد پدر شما مرحوم حاج آقا آفاقی که روحانی باسواد، انقلابی و مردمدار محل بود، گرامی باد.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
با این نوشته، حق فاطمیه را درین مدرسه ادا نمودی. با نام بردن از مرحوم علامه عبدالحسین امینی فرصت تمهید کردی تا نکته‌ای بگویم:

مرحوم استاد محمدتقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی، تعریف می‌کرد یک بار با علامه امینی داخل ماشین همنشین و همراه بود. علامه امینی با محمدتقی دوست و مرتبط بود. گفت علامه امینی از مشهد تا نیشابور، در داخل ماشین پشت به مشهد و حرم امام رضا (ع) نکرد، و رو به مشهد نشست تا ادب به مقام حضرت رضا را این‌حد رعایت کرده باشد.

 

پاسخ

از مسأله‌ی مهمی سخن به میان آوردی: انعطاف‌پذیری. ریشه‌ی این نگرش، منافع ملی است؛ یعنی منافع ملی، نوع انعطاف را الزام و ایجاب (=وجوب) می‌کند. و منافع ملی امری ایستا نیست، پویاست. به زبان امروزی باید همیشه «به‌روزرسانی» شود. وگرنه در پوسته‌ی خود می‌ماند. این نیازمند چشمان روشنگر و مغزهای فعال کشور است که منافع ملی را رصد کنند و تشخیص دهند، در هر برهه، چه چیز نافع است و چه چیز زیانبار.

 

اما ناراحتی و بغض که گفتی، یک پاره از واکنش‌تان است، که هم قابل درک است و هم ستودنی. مهم این است این رفتار دولت آلمان به عنوان مهد فلسفه و کشوری مبتنی بر رأی با احزاب چندگانه، چه نامی دارد از نظر خودت.

 

در پایان جواب، یک نکته‌ی سیاسی بگویم: کشور اگر دموکراتیک‌‌ است، بدین معنی نیست، از هر نقص و عیب پاک است. دموکراسی روش است، کارکردها اما فرهنگ. پس؛ دموکراسی گرچه مردمی‌ترین نوع حکومت است و با سایر حکومت‌ها متمایز، اما گرفتار رفتارهای غیردموکراتیک هم می‌شود.

 

جناب آقای قربانی سلام
متن تحلیلی و تفسیری و روایی شما را خواندم. از بند ۱ تا ۶ دست به سیر تاریخی زدید که به نظرم خوب و بادقت نوشتی. این شش بند جمع‌بندی روشمند برای خواننده است. متشکرم.

اما بعد از بند ۷ تا بند ۱۰ با گزاره‌هایت حرف دارم؛ در واقع نوعی تکمیل و یا به قول خودتان افزودنی‌ مُجاز است.

بند ۷ : اسرائیل همانطور که قانون اساسی مکتوب را نمی‌پذیرد، تعیین هیچ‌گونه «مرز» را برای محدوده‌ی جغرافیایی‌اش نمی‌پذیرد. این نپذیرفتن مرز، در معامله‌ی قرن هم به صراحت ذکر شده است. شاید نمی‌خواهد شعار نیل تا فرات را با قبول مرز، به لحاظ حقوق بین‌الملل منتفی کند.

بند ۸ : تأکیدت بر لفظ «مدعی» درین گزاره، نشان واقع‌گرایی و انصاف شماست. سپاس.

بند ۹ : عنوان مطلق کشورهای عربی درین بند، واقعیت ندارد. چون فقط سه کشور حمایت کردند؛ همان سه کشور مشهور به «گاو شیرده». علاوه بر این جناب‌عالی با رعایت شأن پژوهندگی، از لفظ علمی «احتمالاً» استفاده کردی، ضمن تشکر، باید بگویم نتیجه‌گیری‌ات مبنی بر «رضایت» اعراب، از نظر من هنوز نامعلوم است.

بند ۱۰ : جمله‌ای که با «شاید» خاتمه دادی، بخشی از افکار عمومی را نشان می‌دهد، اما آنچه در منطقه واقعیت دارد، این را نتیجه نمی‌دهد.

اضافه کنم راهکار رهبری مبنی بر برگزاری انتخابات سرنوشت با حضور تمام فلسطینیان یعنی مسلمان، مسیحی، یهودی، راهکار دموکراتیک‌‌ است. اما آنچه آمریکا در پی آن است، راهکار خیانت به فلسطین و خدمت به صهیونیسم.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۹)

به نام خدا. سلام. شخصیت افراد، به‌ویژه مشاهیر را به گواهی و تصدیق دیگران نیز می‌توان درڪ ڪرد. مثلاً به این نمونه در باره‌ی شخصیت معنوی حاج قاسم اشاره می‌ڪنم و فشرده می‌نویسم:

 

شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی به همراه رهبری در سال ۱۳۸۴ به دیدار یڪ خانواده‌ی شهید در ڪرمان می‌روند. در آنجا یڪی از منتسبان شهید، از رهبری می‌خواهند ڪه در قیامت وی را شفاعت ڪنند. شفاعت نوعی عفوطلبی در میان دینداران است.

 

 اما رهبری ضمن تأڪید بر شفیع‌بودن شهیدان و پدر و مادر شهدا، و نیز بیان این سخن ڪه «ما چه‌ڪاره‌ایم ڪه شما را شفاعت ڪنیم؟» خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی این‌گونه می‌گویند:

 

«این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است ڪه شفاعت می‌ڪند ان‌شاءالله.»

 

حاج قاسم سلیمانی -آن مرد ستُرگ و فروتن و آسمانی- وقتی با این جمله‌ی سراسر مؤیّدانه‌ی رهبری مواجه می‌شود «سر پایین می‌اندازد و با دو دست صورتش را می‌پوشاند.»

به امید شفاعت از شهید حاج قاسم.

۱۰ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
 

سلام. اشک برای حضرت فاطمه (س) ریشه در معرفت دارد. دلی که منبع معرفت شود، خود سرچشمه‌ی چشم می‌شود برای ریختن اشک. این سرچشمه را باید زلال نگه داشت و چنین دل‌هایی‌ست که پاسبان انسان است.

 

چرا جنبش‌های ڪمونیستی در ایران موفق نشدند؟

درنگ در نغمه. ۱۲۷. به نام خدا. این یک بحث اندیشه‌ای و جامعه‌شناسی سیاسی است. ما می‌بایست در ایران‌شناسی از مستشرقین! (=شرق‌شناسان) پیشی بگیریم. به عنوان مثال شاید برای هر یڪ از ما این سؤال یا پرسش مطرح باشد ڪه چرا ڪمونیست‌ها در ایران موفق نبودند؟ و نتوانستند ایران را در دست بگیرند؟ من برای این مسأله دست‌ڪم پنج علت و دلیل می‌بینم. در واقع جواب‌ها، به‌حتم به فراخور افکار زیاد است، ولی یڪ پاسخ من این است:

 

چون‌ڪه؛ ڪمونیست‌ها _از جمله حزب منسجم و وابسته‌ی توده_ حداقل پنج نقص و مشڪل داشتند. ڪما آن‌ڪه عامّه‌ی آنان، مارڪسیسم را دوای دردِ جامعه‌ی فاسد و رو به زوال می دانستند و برای ایجاد جامعه‌ی بی‌طبقه و مساوی تلاش داشتند:

 

۱. جنبش ڪمونیستی زاییده‌ی سیاست جهانی ڪمونیسم بین‌الملل بود، نه زادۀ ملی‌گرایی ایران و جنبش عدالت‌گرای شیعه. یعنی فرمان از شوروی می‌گرفت، یا از مائو تسه تونگ.

 

۲. وابسته به شوروی بودند ڪه به لحاظ تاریخی و دینی آن ڪشور نزد ایرانیان چهره‌ای منفور و ملوّن (=رنگارنگ) داشت، ڪه در دور‌ه‌ی تزارها چشم طمع به خاڪ ایران داشت و بخشی وسیع و غنی از سرزمین مادری ما را بلعید.

 

۳. ڪمونیست‌ها، با رویڪرد مُلحدانه و مُنڪرانه، فاقدِ نیروی معنویِ لازم برای بسیج توده‌های مسلمان بودند. حتی واژه‌ی ڪمونیست نیز، نزد مردم مسلمان و دیندار ایران مساوی بود با «خدا نیست»؛ ڪه این تلقّی، واڪنش سرسختانه‌ای را در برابر این گرایش ایجاد می‌نمود؛ علاوه این‌ڪه، نه فقط ڪارزار پدید می‌آمد، بلڪه در این وادی، صدها جلد ڪتاب در ایران در ردّ مارڪسیسم نوشته شد.

 

۴. میان روشفڪران پیشتاز جنبش‌ها و احزاب ڪمونیستی و ڪارگران حامی آن‌ها، همیشه اختلاف فڪری، فرهنگی و تاڪتیڪی و در یڪ ڪلام، تضاد منافع طبقاتی بود. وحدت رویّه و مشیء واحد نداشتند.

 

۵. جهان و ایران در نفوذ ندادن به ڪمونیست‌ها در ایران و خاورمیانه، اشتراڪ هدف داشتند. در این میان استراتژی «سدِّ نفوذ» آمریڪا ڪه ناشی از همین دغدغه و خطر بود، بر دولت‌ها نیز اثر می‌گذاشت. یعنی آمریڪا پول می‌داد تا جلوی نفوذ ڪمونیست‌ها گرفته شود. رژیم پهلوی در ڪشتن ڪمونیست‌ها در ایران به‌ویژه تئوریسین‌ها و سران آن از همین خط پیروی می‌ڪرد.

۱۰ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توضیح دامنه: ابتدا با عزم، بر نماد دولت تروریست و غارتگر آمریکا پا گذاشتم، زیرا این کشور یاغی نه فقط به ایران، که به تمام ملت‌های آگاه جهان زور می‌گوید. سپس وارد محل دعوت شدم.👇

 

 
عکاس: دامنه. قم. 10 بهمن 1398.
 
 
دامنه. در نشست بالا
 
عکس پا گذاشتنم بر روی پرچم آمریکا

پاسخ:

سلام سید علی اصغر. درباره‌ی کتاب، کتابخانه و کتابخوانی نوشتارت آکنده از آموزه است. گویی ثمره‌ی پنج‌دهه اندیشیدن حیات خود را در یک تابلو، نقاشی کردی. من برق روشنای کلمات را از لابه‌لای گفتارت دیدم. با تو هم‌آوا هستم که کتاب انسان را بزرگ می‌کند و پله‌پله وی را به ورای جهل می‌رساند. وقتی آدمی از جهل عبور کرد، خود پل پولادین برای خود و یا هم‌پویه‌هایش می‌شود. کتاب را گرامی داشتی، چون تا یاد دارم، ورقه‌های کتاب را بر صدها خروار پول برتر می‌نشاندی. درود بر این متن و پویه‌ی پوینده‌ی‌تان.

 


برابری و عرب و عجَم

 به نام خدا. سلام. از نظر قرآن انسان‌ها با هم برابرند. با این‌که این اصل آسانگیر و روشنگر وجود دارد، اما در طول تاریخ اسلام، برابری، از سوی عده‌ای -چه حاکمان و چه عالمان چه مردمان- یا نادیده گرفته شده، یا اختلاف آراء برخاسته و یا اساساً پذیرفته نشده است و نزاع ساز شده. با سه مثال، مطلبم را روشن‌تر می‌کنم؛ سراغ حاکمان جور نمی‌روم، که رفتارشان بر اهل خرَد برملاست، از همین عالمان نمونه می‌آورم که علَم و پرچم و راهنمای مردم‌اند:

 

ابوحنیفه از بزرگان و حتی بزرگترین فقیه اهل سنت است، به‌طوری‌که به «امام اعظم» مشهور است. او با آن‌که ایرانی است اما فتوا صادر کرده که عجَم، کُفوِ (=مساوی، همتا، برابر، معادل) عرب نیست. و عجم نمی‌تواند زنِ عرب بگیرد.

 

علامه حلّی فقیه شیعه اما با آن‌که عرب است، در کتاب «تذکره الفقهاء» این سخن ابوحنیفه را «نادرست» می‌داند و می‌گوید «در اسلام، شریفِ علوی با کنیز حبَشی برابر است.»

 

مالک‌بن انَس نیز با آن‌که عرب است و از چهار فقیه محلِ رجوع مذهب اهل تسنّن، معتقد است «عجم و عرب» از این نظر تفاوتی ندارد. در واقع نظر او ردّی بر نظر ابوحنیفه به حساب می‌آید.

 

کسانی که طالب بحث بیشتر و تتبّع ژرف‌تری هستند می‌توانند کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» اثر شهید مطهری را بازخوانی کنند. در اینجا ابتدا آیه‌ی مورد بحث را می‌آورم تا تدبرّ و تبرّک گردد و سپس یک سخن از حضرت امام صادق (ع) را.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.

هان اى مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریده‌‏ایم و شما را به هیئت اقوام و قبایلى در آورده‌‏ایم تا با یکدیگر اُنس و آشنایى یابید، بى‏‌گمان گرامى‌‏ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، که خداوند داناى آگاه است.

(سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13- ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

امام صادق (ع) سخنی در باره‌ی ایرانیان و آن عرب‌هایی که به ظاهر به اسلام روی آوردند ولی از درون نفاق داشتند، دارد که برای پایان این متن مفید است. آن پیشوای صادق می‌فرماید: «این اعراب منافق از ترس مسلمان شدند، اما ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.»

در ایران امروز هم هنوز هستند کسانی که به نژاد عرب بد می‌گویند و ناسزا. اینان هم انسان و انسانیت را به نژاد خود می‌فروشند و سخت در اشتباه‌اند.

۱۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام آقای..

من برای این‌که جناب‌عالی ازین دیدگاه در باره‌ی آمریکا، برخورداری به شما اشکالی وارد نمی‌کنم؛ زیرا با شناختی که ازت دارم معتقدم برای این منظر فکری‌ات حتماً حجت و دلیل داری که شما را به این باور رساند. نیز آزادی فکری به شما این شأن را می‌بخشد علاوه بر بیان عقاید خود، به نقد فکر و یا رفتار من بپردازی. اما جواب من کوتاه است:

من این رفتارم را که پا می‌گذارم بر پرچم امپریالیست آمریکا، نه تنها خلاف شرع نمی‌دانم بلکه ناشی از اراده و اندیشه و آزادی‌ام می‌دانم؛ چون‌که این دولت را شرّ و شریر و مظهر فرعونیت معاصر می‌دانم که به فرموده‌ی امام خمینی (مقتدای ابدی ظلم‌ستیزان جهان) آمریکا شیطان بزرگ است. و خدا بر ما الزام داشته با شیطان و و جنود شیطان ناآشتی باشیم.

 

حق این است که ملت آمریکا با دولت آمریکا فرق دارد، گرچه بخشی از ملت آمریکا همان کسانی‌اند که این دولت‌های چپاولگر و زورگو را ایجاد کرده و می‌کنند؛ و این آنان هستند که باید جوابگوی این باشند که چرا نظام‌شان به ملت‌های جهان ستم می‌کند و به خاطر شریان نفت، شریان‌های خون انسان‌های روی کُره‌ی زمین را می‌ریزد. این آنان هستند که باید دولت‌های جنگ‌طلب خود را مؤاخذه کنند که چرا به ملت‌های آزاد و آگاه که زیر زور نمی‌روند، این‌همه بد می‌کند.

 

پا گذاشتن ملت‌ها روی پرچم دولت فاشیست و تروریست آمریکا یک پیام رساست به دولت جنایت‌پیشه‌ی آمریکا که نه فقط دولت ملی مرحوم مصدق را سرنگون می‌کند بلکه تا کنون بیش از 56 دولت جهان را با تجاوز نظامی و کمک به کودتا سرنگون کرده است و هم اینک نیز در تمام کشورهای نفت‌خیز منطقه پایگاه زده است که جلوی تمدن‌سازی و پیشرفت و قدرت و اقتدار ایران را بگیرد تا سران حکومت‌های عشیره‌ای منطقه را بر سر قدرت نگه دارد؛ که به فرموده‌ی رهبری تا از این «گاوهای شیرده» تا می‌تواند بدوشد؛ دوشیدن چندین میلیارد دلار و دادن چندین نوع سلاح نابکار.

 

وقتی ایران قاجاریه را تجربه می‌کرد آمریکا تأسیس شد؛ چگونه؟ حتماً می‌دانید چگونه. با قتل‌عام سرخپوستان و نسل‌کشی بومیان. اما ایران تا مغز کشش دارد اگر بتواند تا به کهن‌سال‌های دورِ دور برسد، تمدن داشته و پیام. حالا این دولت یاغی و سلطه‌طلب وقتی از سوی ایران سرافکنده و ذلیل شد، می‌خواهد نقاط تمدنی ما را بمباران کند. پرچم که سهله، ما به گفته‌ی سدید امام خمینی آمریکا را زیر پا می‌گذاریم.

 

عجب نمی‌کنم از انگشت‌شمار افرادی در ایران که تا یک ملت پا می‌گذارد بر پرچم نماد شیطان، یا آتش می‌زند این نشانه‌ی دولت شررات را، فوری عصبانی می‌شوند و شراره‌ی دلشان مشتعل می‌شود و چنین و چنان می‌گویند. ولی وقتی رئیس فاشیست دولت تروریست آمریکا، سلیمانی این برترین قهرمان ملی ایران (از آغاز تا اکنون ما) را آتش می‌زند، نه فقط ناراحت نمی‌شوند بلکه احتمال می‌دهم در دل ذوق هم می‌کنند.

 

راستی آقای...! از این تیپ افراد را بپرس که چرا از آتش‌زدن سردار وطن و میهن و دین سلیمانی توسط دولت شرارت‌محور آمریکا به خشم نیامدند و در عوض زیر پل حافظ به جای مرگ بر آمریکا، به سلیمانی و رهبری جسارت و بی‌شرمی کردند. بگذرم و بازم تأکید می‌کنم برای شما ... حساب جدایی دارم و به افکار درخشان تو احترام می‌گذارم. با درود و پوزش.

 

پاسخ:

 

جناب آقای... سلام

اختیار با شماست، پا نگذاری یا آتش نزنی. آزادی. پس بگذار اختیار با دیگران هم باشد که اختیار کنند که پا بگذارند یا آتش بزنند. چرا که آزادند. پس، این وسط خودت هم با پوزش دست به کاسبی نزن! این آخری کشکولی!

 

شانزده نکته از یک نامه

یازده: همانا دنیاپرستان چونان سگ‏‌هاى درنده، عوعوکُنان، براى دریدن صید در شتاب‌اند، برخى به برخى دیگر هجوم آورند، و نیرومندشان، ناتوان را مى‏‌خورَد، و بزرگ‏ترها کوچک‏ترها را...، هم دنیا آنها را به بازى گرفته، و هم آنها با دنیا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش کرده‏‌اند.

 

پاسخ:
جناب ... سلام

علاوه کنم به علاوه‌های خوب متن شما دو چیز را:

 

 ۱. ستاره‌های موجود بر پرچم آمریکا نشان یک ایالت است. آلاسکا را آمریکا به حیله خرید، و یک ستاره به پرچم اضافه کرد. اگر گروئلند دانمارک را هم بزودی با زور و حیله بگیرد، حتما یک ستاره‌ی دیگر بر آن می‌افزاید.

 

۲. همین ایران ما، یک سازمان که در دریوزگی و خیانت هیچ چیز کم نگذاشته و سربازکوچولوهای صدام شده بودند، روی پرچم ایران نشان الله را محو کرده و یک نشان دیگر بر آن نشانده و حتی دیده شده برخی‌ها در ایران پرچم سه رنگ را حفظ کردند، اما الله را پاک کردند. و حتی آن پرچم بی نشانه‌ی الله را نشان خود گذاشته‌اند. که مثلا پُز باستان‌گرایی! بدهند. پس، در ایران از سوی انگشت‌شماری که غفلت دارند، داغ، داغ احترام به پرچم نیست، چیز دیگر است.

 

پاسخ:

روز شما هم به نیکی جناب. بله، در آخر نوشتی «و همه جا». و من درین راستا بیفزایم از جمله همین متن‌های شما را که برای من حقیقتاً دست‌کم سه حُسن دارد که شما اگر خواستی اسم بگذاری، بذار کسب و کار:

 

حُسن نخست نوشته‌هایت برای من این است بر من می‌آموزاند. حتی نکاتی داری که من تا کنون آن را بلد نبودم. حُسن ثانی این است که مرا به کسب و کار مطالعه وامی‌دارد، و چه کاسبی‌یی بالاتر از مطالعه؟ حُسن سوم هم این است از روی تضاد و تفاوت و نیز تشابه فکری میان‌مان -که از شئونات خوب انسان است- پی به درستی یا نادرستی افکار و نظراتم می‌برم و خودم را می‌سازم. به عبارتی حتی اگر نادرست‌ترین نوشته هم بر جای بگذاری، برای من پله‌ی فکرت است و خودساختگی؛ که این یکی تمرین سختی است، سخت‌تر از یوگا. در ضمن کمی هم به جملاتت خندیدم، البته نه نیشخند، که از نوع نوشخند.

 

 

بحث ۱۴۰ : با بازگشت امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- پس از ۱۴ سال تبعید به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ، یک سخنرانی تاریخ‌ساز در بهشت زهرا انجام گرفت که توانست سلطنت پهلوی را به کمک ملت واژگون کند. پرسش این است از آن سخنرانی امام، چه برداشت‌هایی داشته و دارید؟ اگر کسی خاطره‌ای هم دارد، یا در جایی خوانده و یا شنیده است، نقل آن می‌تواند پاسخی به بحث ۱۴۰ باشد. این پرسش جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخ:
 

 

جناب آقا... با سلام
 
تشکر می‌کنم از این‌که در بحث ۱۴۰ شرکت کردی. بر دو نکته‌ی مهم درین سخنرانی دست گذاشتی. دخالت دادن مردم در سرنوشت و امور مملکت. و اعتماد به مردم. روزی در یکی از شهرهای لرستان در انتخابات مجلس، یکی از منتسبان امام رأی نیاورد. رفتند پیش امام که بگوید انتخابات آن شهر منحل شود. امام چون به رأی مردم باور واقعی داشتند گفتند همین‌که مردم به کسی که با من نسبت دارد، رأی ندادند، یعنی آن انتخابات هم سالم است و هم آزادانه. از نوشته‌ات لذت بردم آقا. درود بر شما.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقا...
 
از مشارکت شما در گفت‌گوی ۱۴۰ مدرسه‌ی فکرت ممنونم. جناب‌عالی نیز خیلی زیرکانه رفتی سراغ دو نکته‌ی مهم از آن سخنرانی. یکی شاکله‌ی نظام بر مردم یعنی نظر مردم استوار است که هر چیز یا هر کسی این ویژگی را از نظام کم‌کم کم‌رنگ و یا صوری کند، از خط امام دور افتاده است. درود دارم به علاقه‌ و منطق شما در بحث‌ها.
 

 

آن انفعال که در بیان سید علی‌اصغر آمد، از نظر من درست است. اگر شجاعت و درایت امام آن لحظات بحرانی نبود، ممکن بود زنجیره‌ی حرکات انقلابی در خیابان‌ها از هم پاره، و پیوند به گسستگی بینجامد، اما امام هدایت‌گرایانه نگذاشت تزلزل رخ دهد. امام با آمدن به این مکان یعنی بهشت زهرا، کار رژیم آمریکایی پهلوی را تمام کرد. روزی بزرگ برای ایران و اسلام.
 
 
یک نکته‌ی دیگر هم بیفزایم: حتی روز ۲۱ بهمن که حکومت نظامی اعلان شد، برخی‌ها وحشت کرده بودند اما امام با نهایت خردمندی و هوشمندی، از همه خواست آن روز بیرون بیایند و حکومت نظامی را بشکنند. منظور این است امام هرگز دچار انفعال نشد، بلکه فعال و قاطع بود. انفعال در لغت به رفتاری گفته می‌شود که در آن میزانی تردید و شرمندگی باشد.
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۰)
 
به نام خدا. سلام. شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی ڪه در میدان مقاومت علیه‌ی امپریالسیم، برترین، شجاع‌ترین، پیشروترین، فڪورترین فرمانده‌ی بازدارنده و جلودارترین نبردڪننده بود، در مسیر اخلاق، سَیر الی‌الله و خودساختگی نیز انسانی پاڪ، وارسته و اُسوه بود.
 
یڪ نمونه از نمونه‌های فراوان از اخلاص، از خاڪی‌بودن، از فروتنی، از صمیمیت با اجتماع و از افتادگی‌اش را در این قسمت «مدرسه‌ی سلیمانی» می‌نویسم، ڪه در یڪ جمعی، از زبان آقای حاج مهدی سلحشور به گوشم شنیدم. عصاره‌ی آن این است:
 
من آنچه آقای سلحشور تعریف می‌ڪرد را می‌توانم این‌گونه، خلاصه و تنظیم ڪنم. سلیمانی برای بزرگداشت شهیدان به ڪرمان رفته بود. مراسم تا دیروقت ادامه یافت. وقتی خاتمه یافت، سلیمانی از تڪ‌تڪ افراد زحتمڪش برگزارڪننده‌ی بزرگداشت، تشڪر ڪرد و از یڪ‌یڪ آنان خواست محل را ترڪ ڪنند. ڪردند. آن‌گاه خود آستین بالا زد، دمپایی پوشید و لبه‌‌ی شلوارش را تا زد و شروع ڪرد به شستن و تمیزڪردن و رُفت‌ و روب... .
 
نڪته: این ڪار معمولاً می‌تواند از هر یڪ از ماها سر بزند، یا ممڪن است سر زده باشد، اما وقتی شهید سلیمانی با آن جایگاه معنوی و نظامی، چنین می‌ڪند می‌شود یڪ رفتار قابل انتقال، می‌شود یڪ ڪردار قابل ارائه، می‌شود یڪ درس برای هم آموزش و هم عبرت. این است ڪه باور دارم پاڪ‌سیرتان از تلاش بازنمی‌مانند و برای همیشه در امروز و فردای ایران حاج قاسم: شعر می‌شود، فیلم می‌شود، رُمان می‌شود، شخصیت اول داستان‌های بلند و ڪوتاه می‌شود. نمونه‌ای خواندنی در صفحات ڪتاب دانشگاه و مدرسه‌ها می‌شود، باجذبه‌ترین فیلم‌های مستند و سریال‌ها می‌شود و در یڪ ڪلام سرگذشت و احوالاتش سوژه‌ای جذّاب برای نویسندگان و اهل ادب و قلم.
 
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقا عبدالرحیم
 
پاسخ شما هم به بحث ۱۴۰ شیرین و یادآور خاطراتی بود ڪه هر یڪ از ما به نحوی آن را حس ڪردیم. شما نیز روی ملت و نقش آنان انگشت گذاشتی، و این یعنی حڪومت بی‌مردم یعنی مُردن قدرت، نه ماندن قدرت.
 
از سوی دیگر از پدری گفتی ڪه گرچه برای شما پدر مهربان و باعظمت درون خانواده بود، اما برای مردم داراب‌ڪلا نیز پدر بود، پدری معنوی، اخلاقی و دینی. زحمات او و وعظ‎ و پندهایش هنوز نیز در گوش جان طنین‌انداز است. شڪ نڪن مرحوم حاج‌آقا آفاقی چهره‌ی فراموش‌نشدنی محل باقی خواهد ماند. از مشارڪتت در این گفت‌وگوی یڪصد و چهلم ممنون.
 
یادآوری: دیشب انتهای شب پاسخی به جواب شما نوشتم، اما ناقص بود و فرصت نشد، بنابراین دوباره پاسخ نوشتم. یاد ژ3 هم بله، به خیر. در جبهه‌ی ڪردستان ما ژ3 داشتیم به ما می‌گفتند فرق ڪلاش با ژ3 این است، اولی فقط بدن را سوراخ می‌ڪند و زخمش به حد گلوله‌اش است، ولی ژ3 نه، علاوه بر سوراخ، در مسیرش بدن را متلاشی می‌ڪند و حجم زیادی زحم و جراحت برجای می‍گذارد. هنوز هم نمی‌دانم راست بود یا فقط حرف.
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
دوازده: برده‌ی دیگرى مَباش، ڪه خدا تو را آزاد آفرید، آن نیڪ ڪه جز با شرّ به دست نیاید نیڪى نیست، و آن راحتى ڪه با سختى‏‌هاى فراوان به دست آید، آسایش نخواهد بود... آنچه با سڪوت از دست مى‌‌دهى آسان‌تر از آن است ڪه با سخن از دست برود، چراڪه نگه‌دارى آن‌چه در مُشڪ است با محڪم‌بستنِ دهانه‌ی آن امڪان‌پذیر است... شغل همراه با پاڪدامنى، بهتر از ثروت فراوانى است ڪه با گناهان به دست آید... بدترین غذاها، لقمه‌ی حرام، و بدترین ستم‏‌ها، ستمڪارى به ناتوان است... هرگز بر آرزوها تڪیه نڪن ڪه سرمایه‌ی احمقان است، و حفظ عقل، پندگرفتن از تجربه‏‌هاست... از نمونه‏‌هاى تباهى، نابودڪردن زاد و توشه‌ی آخرت است.
 
 
پاسخم به بحث ۱۴۰
۱. اگر امام به جای سخنرانی در بهشت زهرا، از بیانیه استفاده می‌کردند، من بر این نظرم هرگز آن تأثیر بنیان‌افکن رژیم را نداشت. انقلاب ما، انقلاب «نوار» بود و امام با همین «نوار» کار رژیم را پایان داد.
 
۲. وقتی هر بار متن آن سخنرانی را مطالعه و یا صدای آن را گوش می‌کنم، عظمت خطابه و منبر و اثرات ژرف آن را درک می‌کنم.
 
۳. امام درین سخنرانی، فوق‌العاده بی‌همتا ظاهر شدند و نشان دادند هوش خود را کجا هزینه کنند. سخنرانی‌یی که به نظرم تمام افکار چندین ساله‌ی امام و نهضت مردمی و اسلامی در آن یکجا به خروش و پژواک بدل شد و ملت هنوز هم آن لحن و فریاد بی‌هراس امام را در پژواک می‌شنود و آن چهره‌ی نافذ و کاریزماتیک بر روی صندلی را می‌بیند.
 
۴. تحلیل محتوای فوری‌ام از آن سخنرانی این است که در زیر به سبک فشرده‌نویسی، بیان می‌دارم. واژگان داخل «...» از خود امام است.
 
۵. اول از همه صاف می‌رود روی «راه خدا» و با این عنوان، در واقع به صورت حرفه‌ای بقیه‌ی راه‌ها را ناکافی و در نهایت بی‌اثر و باطل نمایاندند.
 
۶. بعد بی‌درنگ به ریشه‌ی سلطنت و سلطان حملات مَهیب و تهییج‌کننده می‌برَد و مشروعیت سیاسی رژیم هر دو پهلوی را، نابود و یکجا منحل می‌سازد. این کم چیزی نیست، آن‌هم سخن‌گفتن در جایی که هنوز رژیم سرپاست.
 
۷. آنگاه سخن خود را به تمایلات ملت پیوند می‌زند و باز نیز پایه‌های تأسیسی سلطنت پهلوی و حتی قجَری را سُست می‌کند و حتی با یک پرسش تحریک برانگیز از مردم تهران می‌پرسد شما آیا این نمایندگان مجلس و سنا را می‌شناسید؟ با این سخن، فرمایشی‌بودن نهادها و ساختار نظام را در مقام نظری فرومی‌پاشاند. زیرا در پایان سخن‌شان سنا را «مزخرف» توصیف می‌کند.
 
۸. در ادامه‌ وارد فاز حساس‌تر می‌شود و با بکارگیری لفظ قانون و قانونی به سخنرانی خود جنبه‌ی ایجابی می‌دهد و می‌گوید: «ما مى‏‌گوییم که شما غیرقانونى هستید باید بروید.» و حرفه‌ای‌تر این‌که آن را وارد فاز شرعی می‌کند و می‌گوید: «حق شرعى و حق قانونى و حق بشرى ما این است که سرنوشتمان دست خودمان باشد.»
 
۹. آنگاه به آوردن لفظ «خائن خبیث» برای شاه، شخصیت حقوقی محمدرضا را مهر ابطال می‌زد و مردم را به این پیام نوید می‌دهد که چون ملت مرا قبول دارد، «من دولت تعیین مى‌کنم! من تو دهن این دولت مى‏‌زنم!» امام با این جمله‌ی قصار، اساس حکومت شاه و دولت فرمایشی بختیار را درهم کوبید و ملت با این جمله، دریافت تا سرنگونی رژیم چندقدمی باقی نمانده است. مردم سراسر ایران گمان می‌کنم در آن لحظه با این جمله‌ی امام به اوج شادی خود رسیده بودند.
 
۱۰. در انتهای سخنرانی نکته‌ای دستوری با الفظ فقهی می‌گوید که کلید ظفر بود در ۲۲ بهمن،  «بر همه‌ی ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتى که اینها ساقط بشوند.»
 
۱۱. دست روی مطلبی می‌گذارد که افکار بخشی از متشرعین ناهمراه نهضت را خنثی ساخت. یعنی آنجا که فرمودند: ما با سینما و رایو و تلویزیون مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم.
 
۱۲. و در اوج سخن، حرف از ساختن می‌زند و قدرتمند‌بودن ایران و قوی‌شدن مملکت. عین سخن این است: «ما مى‏‌خواهیم که مملکتْ مملکت قوى باشد. ما مى‏‌خواهیم که مملکت داراى یک نظام قدرتمند باشد.» همان خط و راهی که اخیراً رهبری نیز در نمازجمعه ۱۷ دی ۱۳۹۸، آن را با زبان تازه‌تر بیان کردند: «باید قوی شویم».
 
آمدنت ای امام خجسته بود، ماندنت نیز خجسته‌ و یادت و راهت هم خجسته، فرخنده، برازنده.
 
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 

پاسخ:

 
جناب آقای ... سلام
اول از شرکت شما در بحث ۱۴۰ متشکرم. اما بعد به نکات قابل تأمل بندهایی که تحلیل کردی، نکاتی دارم که عرض می‌کنم:
 
بند ۱. بله هر انسانی آزاد است از جایی و از هر کسی حکمت و پند و درس و .... بیاموزد، خاصه که امام خمینی رهبری یک انقلاب مردمی را بر عهده داشتند که نیاز بود از هر چه لازم می‌آید، بداند. اما بند شما، نقص هم دارد، چون امام در همین سخنرانی‌اش، علیه‌ی آمریکا و انگلیس حرف می‌زند.
 
بند ۲.  این‌که جغرافیا و هر متغییری بر فهم اثر دارد، حرفی درست است، اما امام مبانی و حجت‌های قطعی خود را از عقل و خردمندی و فهم تیزبین خود داشت.
 
بند ۳. نه، امام برای جلب رضایت اروپا و غرب، سخن نگفتند، ایشان صداقت و آینده‌ی ایران را با ملت در میان گذاشتند، و نگذاشتند سردی و سختی کسی را ناامید کند.
 
بند ۴. انکار نمی‌کنم. اما پیش از سوسیالیسم، نمونه‌های عالی حکومت پیامبر (ص) و امام علی (ع) را در افکار خود داشتند و فقیه سیاسی و فیلسوف و متفکر بودند، نه مقلد.
 
بند ۵. اگر عین نقل شهید محمدباقر صدر صحیح باشد، نشان می‌دهد امام از همه‌ی علمای معاصرش پیشی و بیشی داشت، که داشت. همتایی نداشت امام.
 
از نکاتی که در مقام پاسخ، انشاء تعقلی فرمودی، بهره بردم و مقداری زیاد تفکر و فکرت. اساساً به این‌چنین نوشته‌های شما توجه‌ی خاصی دارم. از دانسته‌هایت نیز لذت می‌برم. دوست وقتی دانا و شکیبا باشد، برای آدم نعمت است و آینه.
 
من هم ممنونم. البته به بند آخرتان ان‌قُلت دارم که می‌گذرم. واقعیت کنونی ایران، زمین تا آسمان فرق دارد با آن دهه که مقایسه کردی. ما حتی سیم‌خاردار نداشتیم میدان مین را حصاربندی کنیم، اما شما این‌همه پیشرفت در اثر انقلاب و آن‌همه ساختن مملکت را نادیده گرفتی و گفتی در دهه‌ی اواخر پنجاه و شصت خورشیدی ماندیم. نه، چنین نیست. فرصت نوشتن ندارم هیچ، مجال مدرسه هم اجازه نمی‌دهد درازنویسی کنم.
با تقدیم آرزوی سلامتی و توفیق.
 
پاسخ:
سلام بر شما
بحث‌هایی که در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود، امری رایج در مدرسه است. و پاسخ به آن اختیاری است. یعنی اعضا علاوه بر این بحث، هر مطلب یا موضوعی را می‌توانند بنویسند. این‌طور نیست وقتی پرسشی سنجاق می‌شود فقط باید در باره‌ی آن مطلب نوشت. نه. صحن مدرسه برای هر نوع بحث منطقی و مفید به روی اعضا گشوده  و مهیاست. ممنونم از شما.
 
 
«تُه» را می‌شکافم
 
تُه، از واژگان محلی چندمنظوره است. ریشه‌ی این لغت را هر چه زور زدم نتوانستم کشف کنم. البته در یک معنای آن قابل ریشه‌یابی است که خواهم گفت. باید با چند مثال این لفظ را به اذهان نزدیک‌تر کنم:
 
گاه، تُه یعنی دل‌سوختن. مثلاً اگر کسی زخم و یا مریضی سخت و جانکاه کسی یا جُنبنده‌ای را ببیند، می‌گوید: مِه دل تُه بیَموهه.
 
گاه، تُه به معنی تب است، مثلاً این جمله: اَره خاخِر، وَچه تُه دانّه و دَره سوزنِه.
 
گاه، تُه به معنی درد است. مثلاً اگر لب کسی تبخال بزند و بترکد به طرف مقابل می‌گوید: مِه تِِک تُه کانده.
 
گاه، تُه معنی تنبلی را می‌رساند. مثلاً اگر نصف‌شب در وسط یخ و کولاک به یکی بگی برو فلان جا، فلان چیز را بیار، از تنبلی رفتاری از خود بروز می‌دهد که طرف مقابل به او می‌گه: هِع؟ تِه را تُه بیته فرمون بُری؟
 
گاه، تُه جنبه‌ی حسادت می‌آفریند. مثلاً اگر کسی نسبت کسی دشمنی بورزد وقتی طرف در یک کاری به درجات بالایی برسد برای آن فرد حسود بکار می‌رود. مثلاً فلانی دل از بس حسوده تُه بیموهه.
 
یک مثال سیاسی: مثلاً وقتی موشک‌های سپاه پایگاه ارتش تروریست آمریکا در عین‌الاسد در عمق عراق را با دقت بی‌نظیر درهم کوبید، عده‌ای عُقده‌ای و کینه‌ورزان، از بس دچار حسادت و حقد و کینه شدند، انگار واشون دل تُه بکارده، که سپاه اقتدار و صلابت نشان داد.
 
یک تُه هم به معنای تاب است که قبلاً در لغت سرتُو کاوش و شرح شد. این تُه است که ریشه‌اش مشخص است، از تاب، تابیدن، به مفهوم تکان‌خوردن است.
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
سیزده: دشمنِ دوستِ خود را دوست مَگیر تا با دوست، دشمنى نڪنى. در پنددادنِ دوست بڪوش، خوب باشد یا بد. و خشم را فرو خور ڪه من جُرعه‌‏اى شیرین‏‌تر از آن ننوشیدم، و پایانى گواراتر از آن ندیده‌‏ام... به ڪسى ڪه به تو علاقه‌‏اى ندارد دل مَبند... ستمڪارى ڪسى ڪه بر تو ستم مى‏‌ڪند در دیده‏‌ات بزرگ جِلوه نڪند، چه او به زیان خود، و سود تو ڪوشش دارد.
 
اِبن‌ُالوقت یعنی چه؟
 
به نام خدا. سلام. در مثل معروف آمده: «صوفی اِبن‌الوقت است»؛ زیرا صوفی (=سالڪ) گذشته و آینده را فدای حال می‌ڪند و به همان لحظه‌ای ڪه در آن بسر می‌برَد، غنیمت قائل است. ویلیام چیتیڪ در صفحه‌ی ۸۵ ڪتابش با عنوان «در باره‌ی تصوُّف» بر این نظر است چون صوفی هر «آنی» بی‌مانند است، و هر لحظه‌ «خود» نیز بی‌نظیر است، به آنان اِبن‌الوقت می‌گویند.
 
البته همین اِبن‌الوقت بودن در اجتماع و سیاست، معنای دیگری دارد ڪه معمولاً برای افراد فرصت‌طلب به ڪار می‌رود؛ یعنی ڪسانی‌ڪه روز‌به‌روز، و حتی دَم‌به‌دَم رنگ عوض می‌ڪنند! تا به نان و نوا برسند. یا مثلاً به خیال خود دل افرادی را به نفع خود فتح کنند!
 
صوفی را «اهلُ‌الاَنفاس» نیز گفته‌اند. چون صوفیان هر لحظه از «خود» را نفَسی نامیده‌اند. مولوی در مثنوی دفتر اول بیت ۱۳۳ می‌گوید:
 
صوفی اِبن‌الوقت باشد ای رفیق
نیست فرداگفتن از شرطِ طریق
 
نڪته: در برداشت عارفانه، فڪرِ بی‌نیازی از مددِ نبوی و این خیال و پندار ڪه می‌دانم «چه ڪسی هستم»! عیبِ ویرانگر محسوب می‌شود. در  آیه‌ی ۸ مُزّمِّل تأڪید رفته است ڪه از همه بُریده شو و یڪسره روی دل به او ڪن؛ به پروردگار متعال (=بلندمرتبه) . و مهمتر این‌ڪه در قرآن ۱۵ بار دستور آمده ڪه خدا را یاد ڪنید.
 
پیوست: متن آیه هشت مزمل: وَاذْڪُرِ اسْمَ رَبِّڪَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا : ترجمه‌ی انصاریان: نام پروردگارت را [به زبان حال و قال] یاد ڪن [و از غیر او قطع امید نما] و فقط دل بر او بند.
 
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ
 
سلام
این حال که به شما دست داد، ارزش دارد. زیرا نشانه‌ی ایمان‌ورزی است. خودت می‌دانی که مرحوم دکتر علی شریعتی خطاب به ساواک که شکنجه‌اش می‌کرد و نیز در برابر آزارهایی که مخالفانش به او می‌دادند، می‌گفت: اگر تنهای تنها هم شوم، باز هم می‌گویم خدایم هست.
 
آری؛ درست چشمانی بارانی پیدا کردی، انسان وقتی خدا نداشته باشد، پوچ است، وهم است، به پوچی می‌رسد. این است که اسلام تا آخرین لحظات عمر برای همه‌ی انسان‌ها فرصت خداباوری می‌دهد و درهایش را به روی هر بشری باز و گشاده نگه می‌دارد، حتی ابوسفیان با آن‌همه کارکرد کفر علیه‌ی ایمان، اما باز نیز اسلام‌آوردنش را مانع نشد.
 
از متن نخست شما نیز بهره بردم، زیرا از دوست متدیّن و متفکر همین انتظار و تلقی است. درود.
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۱)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی هنگامی که آزادسازی «بوکمال» را فرماندهی می‌کرد، یک شب ناچار شده بود خانه‌ی یکی از خانواده‌های بوکمال را -که از داعشی‌ها بودند- مقرّ خود کند و در آن بماند.
 
صبح، حاج قاسم نامه‌ای به زبان عربی برای صاحب‌خانه نوشت تا به علت این‌که ضرورت جنگی ایجاب کرده بود بدون کسب اجازه‌ وارد فضای آنجا شود، «حلالیت» بطلبد. در انتهای نامه نیز نام و شماره‌ی منزل خود را درج و درخواست کرد:
 
«اگر من را حلال نکردید تماس بگیرید تا جبران کنم».
 
 ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی
 
 
به نام خدا. پیش از پرداختن به کارویژه‌های احزاب سیاسی، اول یک تعریف از حزب ارائه کنم و پایه‌های شکل‌گیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه می‌دانید حزب سیاسی را «چرخ‌دنده‌ی ماشین دموکراسی» نام نهاده‌اند.
 
 
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترک که با تشکیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسی‌اند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
 
 
پایه‌های شکل‌گیری: دست‌کم پنج پایه برای شکل‌گیری حزب‌ها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینه‌ی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحب‌نظران علم سیاست بر این نظرند پایه‌ی اصلی و عمده‌ی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. به‌طوری که آن را پایه‌ی واقعی احزاب می‌دانند.
 
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی: اما کارویژه‌ها را این‌گونه بیان می‌کنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموکراسی می‌دانند، روند زندگی سیاسی را بر پایه‌ی آن تفسیر می‌کنند. کارویژه‌های احزاب نیز متعدد است که من از هفت کارویژه‌ها نام می‌برم:
 
 
۱. رقابت انتخاباتی برای کسب قدرت، ۲. تدوین سیاست‌های عمومی، ۳. انتقاد از حکومت، ۴. واسطه‌ی میان حکومت و ملت، ۵. تسهیل کار حکومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفکران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
 
 
از نگاه صاحب‌نظران علوم سیاسی دموکراسی بدون حزب «مانند قایق بی‌پارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث می‌شود پهنه‌ی قدرت در هر دوره‌ی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
 
 
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و کشور را به یک آزمایشگاه دایمی افراد سیاسیِ فاقد توان و تفکر تبدیل می‌کند؛ تا آن حد که مثلاً در همین ایران یکی می‌آید سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی (=برنامه و بودجه) را با برداشت شخصی‌اش منحل می‌کند؛ دیگری می‌آید سه وزراتخانه را با هم ادغام می‌سازد؛ و  یکی دیگر از راه می‌رسد و اساساً درمی‌ماند چه باید بکنَد. به قول لنین تا «چه باید کرد؟» ندانی، در هیچ کاری نمی‌توانی آوانگارد (=جلودار، به‌وجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده‌ باشی. به گفته‌ی مارکس جهان تغییر لازم دارد، نه فقط تفسیر.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
چهار خانه، چهار تاریخ
 
من خدای متعال را شاکرم که بر من میسّر (=آسان) ساخت به دیدار چهار «خانه» بروم، که در آن چهار خانه، یک ابرمرد «بی‌همتا» می‌زیست؛ ساده‌زیست. فقیهی که برنامه‌های فرستادگان خدا را امتداد داد؛ رهبری که گفت به من «خدمتگزار» بگویید نه رهبر. سیاستمداری که هم مظهر عطوفت با ملت و مستمندان بود و هم تصمیم‌گیر قاطع و نترس در برابر امپریالیسم و وطن‌فروشان.
 
به خمین رفتم، سال ۱۳۸۲، تا بیتی که امام در آن چشم به جهان گشود را ببینم. دیدم؛ باشکوه بود و دل‌انگیز. نیز پناهگاهی برای مردم ظلم‌ستیز، و دژی برای «نه» گفتن به ستم.
 
در قم، به یخچال قاضی رفتم، نه یک بار و دو بار، بلکه بارها؛ که این بیت امام، نماد نهضت اسلامی علیه‌ی ستمشاهی پهلوی‌ست، بیتی که از آن به مسجد سلماسی می‌رفت و شاگرد می‌پروراند؛ فیلسوف، فقیه، انقلابی، درگیر با ظلم و آگاه به زمانه.
 
در جماران، هم نیز. چند بار به دیدن بیت و حسینیه، آن هنگام که در تهران ساکن بودم؛ دهه‌ی هشتاد. جمارانی که در آن نه فقط ایران، بلکه جهان اسلام را به بهترین راه و برترین خط دعوت می‌کرد و کشتی انقلاب را هدایت.
 
به نجف شتافتم، دی ۱۳۹۲، که پایان آن، نوشتنِ یک سفرنامه‌ی تحلیلی و تفسیری بود از کربلا و کوفه و نجف اشرف. بیت امام در خیابان حضرت رسول (ص) یک دیدار جانبخش بود برای من. خانه‌ای که بیش از ۱۳ سال در آن تفکر کرد و به مبارزین خط می‌داد و ربط. بگذرم.
 
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۱)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی هنگامی ڪه آزادسازی «بوڪمال» را فرماندهی می‌ڪرد، یڪ شب ناچار شده بود خانه‌ی یڪی از خانواده‌های بوڪمال را -ڪه از داعشی‌ها بودند- مقرّ خود ڪند و در آن بماند.
 
صبح، حاج قاسم نامه‌ای به زبان عربی برای صاحب‌خانه نوشت تا به علت این‌ڪه ضرورت جنگی ایجاب ڪرده بود بدون ڪسب اجازه‌ وارد فضای آنجا شود، «حلالیت» بطلبد. در انتهای نامه نیز نام و شماره‌ی منزل خود را درج و درخواست ڪرد:
 
«اگر من را حلال نڪردید تماس بگیرید تا جبران ڪنم».
 
 ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
چهارده: بدان‌ڪه روزى دو قِسم است، یڪى آن‌ڪه تو آن را مى‌جویى، و دیگر آن‌ڪه او تو را مى‏‌جوید، و اگر تو به سوى آن نروى، خود به سوى تو خواهد آمد، چه زشت است فروتنى به هنگام نیاز، و ستمڪارى به هنگام بى‏‌نیازى... براى هر چیزى ڪه به دست تو نرسیده نیز نگران باش. با آنچه در گذشته دیده یا شنیده‌‏اى، براى آنچه ڪه هنوز نیامده، استدلال ڪن، زیرا تحوّلات و امور زندگى همانند یڪدیگرند، از ڪسانى مَباش ڪه اندرز سودشان ندهد، مگر با آزُردن فراوان، زیرا عاقل با اندرز و آداب پند گیرد... ڪسى ڪه میانه‌روى را ترڪ ڪند از راه حق منحرف مى‏‌گردد، یار و همنشین، چونان خویشاوند است. دوست آن است ڪه در نهان آیین دوستى را رعایت ڪند... بریدن با جاهل، پیوستن به عاقل است... هر گاه اندیشه‌ی سلطان تغییر ڪند، زمانه دگرگون شود.
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی
 
 
به نام خدا. این یک بحث تخصصی است، اما با زبان ساده و خلاصه نگاشتم.  پیش از پرداختن به کارویژه‌های احزاب سیاسی، اول یک تعریف از حزب ارائه کنم و پایه‌های شکل‌گیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه می‌دانید حزب سیاسی را «چرخ‌دنده‌ی ماشین دموکراسی» نام نهاده‌اند.
 
 
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترک که با تشکیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسی‌اند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
 
 
پایه‌های شکل‌گیری: دست‌کم پنج پایه برای شکل‌گیری حزب‌ها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینه‌ی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحب‌نظران علم سیاست بر این نظرند پایه‌ی اصلی و عمده‌ی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. به‌طوری که آن را پایه‌ی واقعی احزاب می‌دانند.
 
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی: اما کارویژه‌ها را این‌گونه بیان می‌کنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموکراسی می‌دانند، روند زندگی سیاسی را بر پایه‌ی آن تفسیر می‌کنند. کارویژه‌های احزاب نیز متعدد است که من از هفت کارویژه‌ها نام می‌برم:
 
 
۱. رقابت انتخاباتی برای کسب قدرت، ۲. تدوین سیاست‌های عمومی، ۳. انتقاد از حکومت، ۴. واسطه‌ی میان حکومت و ملت، ۵. تسهیل کار حکومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفکران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
 
 
از نگاه صاحب‌نظران علوم سیاسی دموکراسی بدون حزب «مانند قایق بی‌پارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث می‌شود پهنه‌ی قدرت در هر دوره‌ی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
 
 
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و یک کشور ولو پیشرفته و یا درحال‌پیشرفت را به یک آزمایشگاه دایمی خطرناکِ افراد سیاسیِ فاقد توان و تفکر تبدیل می‌کند؛ تا آن حد که مثلاً در همین ایران ما یکی می‌آید سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی (=برنامه و بودجه) را با میل و برداشت شخصی‌اش منحل می‌کند؛ دیگری می‌آید سه وزراتخانه را با هم ادغام می‌سازد؛ و آن دیگری از راه می‌رسد و اساساً درمی‌ماند چه باید بکنَد. در سیاست‌ورزی و مملکت‌داری حتی «لنین» هم باشد باز هم اول «چه باید کرد؟» می‌نویسد، زیرا باور داشت بی این، در هیچ کاری نمی‌توان آوانگارد (=جلودار، به‌وجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده‌ بود.
 
پس؛ احزاب اگر آزاد و با مرامنانه باشند، «چه باید کرد؟»ها را بهتر از فرد یا باند می‌دانند و می‌فهمند و پاسخگو به مردم هم می‌مانند.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
پاسخم به یک سؤال سید علی‌اصغر
 
سلام
 
در این نظرنویسی‌ات، سؤال گرانقیمتی به درگاه مدرسه آوردی. اساساً، از انسان‌های زیرک خوشم می‌آید، اگر زیرک‌ها نباشند، حتی علم هم پیشرفت نمی‌کند. چون علم، با پرسش‌های تازه‌تر جان می‌گیرد. حتی، خون رگ‌های دانش، پرسش و پرسشگری است. برای گذر از شک به یقین، نه ماندن در شبهه و تردید.
 
پاسخم این است. چند سال پیش کتابی از مرحوم منتظری با عنوان «از آغاز تا انجام» را می‌خواندم که در آن «حد وسط» را خوب جا انداخت. نیز ارسطو هم در کتاب «اخلاق» این بحث را شکافت. من دو مثال می‌زنم تا «میانه‌روی» در معنای حقیقی آن روشن شود.
 
اول آن‌که از نظر ارسطو «حد وسط» در اخلاق از همه‌ی فضیلت‌ها (=زیادگی) بافضیلت‌تر است.
 
دوم این‌که میانه‌روی یا حد وسط، ناشی از رفتار متّکی به عدل است. در مثال زیر دقت فرمایید:
 
شما آقا سید علی‌اصغر می‌دانی که «شجاعت» تا چه حد برای زندگی بشر امری در حد ضرورت است، و در جبهه هم بارها آن را آزمودی. حال همین شجاعت که فضیلت و حد وسط است، ممکن است میان دو پدیده‌ی افراط و تفرط گرفتار گردد. افراط آن جُبن است (یعنی فرد در ترس مرتکب افراط شود، یعنی زیادی بترسد) و تفریط آن تهوُّر (یعنی فرد در ترس مرتکب تفریط شود، یعنی اصلاً نترسد، آنجا که باید از انجام کاری ترسید) که هر دو در مقابل فضیلت شجاعت، رذیلت محسوب می‌شود. کمال و عدل آن است که انسان شجاعت را در اندازه‌ی عدل آن داشته باشد، نه جُبن بورزد یعنی ترسو بودن در حد افراط. و نه تهور کند یعنی دلیری بی‌جا و نترسیدن در حد افراط. پس شجاع کسی نیست که اصلاً نباید بترسد، بلکه کسی است که حد وسط آن را بداند و بماند.
 
مثلاً دلاوری و شهادت و رشادت حاج قاسم سلیمانی از نظر من یک مثال عملی برای فضیلت شجاعت است؛ چون انسانی بود که هم حد وسط را می‌دانست و هم در حد وسط عمل می‌کرد. زیرا افراطی معنایش (=زیاده‌روی) است و تفریطی مفهومش کوتاهی‌گری.
 
مثال دوم: هر یک از ماها و اساساً اغلب ایرانی‌ها در دوره‌ی دفاع مقدس به جبهه رفتیم. رفتن به جبهه یک اقدام فضیلت و میانه‌روی بود، نه رذیلت؛ پس اگر رزمنده به شهادت می‌رسید، فعل او از فضایل بود. رذیلت اخلاقی در دوره‌ی دفاع مقدس در این دو چیز بود:
 
۱. برخی‌ها از نهایت ترسوبودن، به دفاع از دین و میهن برنخاستند. این یعنی افراط؛ که گفتم یعنی جُبن.
 
۲. برخی‌ها نیز با قبول قطعنامه‌ی صلح ۵۹۸ توسط امام، باز هم دم از ادامه‌ی جنگ می‌زدند و غبطه‌ی پیروزی نهایی را می‌خوردند، این یعنی تفریط؛ که گفتم تهوُر (=دلیر بی‌پروا و گستاخ) نام دارد نه شجاعت.
 
نتیجه: رزمندگان فعل‌شان فضیلت است، پس شهادت‌شان نیز حد وسط است و میانه‌روی. خدا خود در قرآن فرمود در راه خدا کشته‌شدن، شهادت و زنده‌بودن و رزق‌الهی خوردن است. پس، این سؤال شما که پرسیدی «اگر کسی در راه خدا فنا شود و غنی شود میانه روست ؟» جوابش، از نظر من آری است.
 
نکته: میانه‌رو بودن در رفتارهای سیاسی به معنای این نباید باشد که کسی بخواهد هم از آخور بخورد و هم تُوبره. نه. این کار فرصت‌طلبان است که اوایل انقلاب به آنها می‌گفتند: اُپورتونیست.
 
پوزشم را در پاسخ نیمه‌دراز بپذیر.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
بحث ۱۴۱ :  متن زیر پرسش جناب سید علی‌اصغر است که جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:
 
«محمدرضا تاجیک، رییس مرکز بررسی های استراتژی ریاست جمهوری در دولت اصلاحات:
 
جریانِ اصلاح‌طلبی نیازمند یک تعطیلات تاریخی است و باید عزم رفتن کند... سناریوی پروژه «انحلال مردم» چندی است روی میز برخی اصولگرایان است... شاید زمان آن فرارسیده که اصلاح‌طلبان نقش و نقاشی خود را نه در قابِ قدرت و سیاست که در قابِ اجتماع و فرهنگ و هنر قرار دهند... از یک نقطه‌نظر استراتژیک بگویم که حتی اگر اصلاح‌طلبان در تسابق‌های بزرگ پیشاروی (مجلس و ریاست‌جمهوری و...) پیروز هم بشوند، از امکان و استعدادی بیش از دولت کنونی برای بهبود امور (داخلی و خارجی) برخوردار نیستند... شایسته آن است که اصلاح طلبان عِرض خود نبرند و زحمت مردمان ندارند و عاقلانه چندی از دیار قدرت رخت بربندند.
 
اگر نظری دارید بفرمائید: 
 
۱.  آیا این پیشنهاد در ارودگاه اصلاح طلبان اقبال پیدا می کند ؟
 
۲. چه نسبتی بین رد صلاحیت و عدم احراز صلاحیت توسط شورای نگهبان که بیشتر مشمول کاندیداهای اصلاحات شده با این نظریه وجود دارد؟
 
۳. با توجه به رویکرد بین المللی در ارزش گذاری نسبت قدرت منابع انسانی بر پشتوانه حکومت آیا نظام از این موضوع و برد جهانی  خواهد گذشت ؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۴۱
 
با سلام و احترام و ابراز مراتب تشڪر به پیشگاه مبارڪ شما ڪه این بحث را به صحن مدرسه‌ی فڪرت آورده‌اید. پاسخ این بنده به عنوان یڪ شهروند ایران این است:
 
ابتدا فڪر می‌ڪنم سه توضیح نیاز است برای بازڪردن مفاد سخن محمدرضا تاجیڪ:
 
 ۱. وی لفظ «تسابُق» بڪار برد ڪه پیشی‌گرفتن از همدیگر است؛ لذا او پذیرفته ڪه انتخابات امری تسابقی است و در تسابق، رقابت قانونی و آزاد برقرار است. اما وقتی بحث «تعطیلات تاریخی» را بیان می‌ڪند، در واقع بر طبل تفارُق می‌دمَد؛ یعنی از هم جداشدن ڪه در تضاد با تسابق یعنی مسابقه‌ی قانونی ڪسب قدرت قانونی‌ست.
 
 ۲. گمان می‌دارم تاجیڪ به‌عمد واژه‌ی «عِرض» (=شرافت، آبرو و حیثیت) را استخدام ڪرد تا به جریان چپ _ڪه چند سالی‌ست خود، بر روی خود نام «اصلاح‌طلب» گذاشته است_ بگوید ماندن به هر نحو در قدرت هزینه‌اش از فایده بیشتر است، جامعه‌ی مدنی بهتر از ماندن در قدرت سیاسی‌ست.
 
۳. او گفت «چندی از دیار قدرت رخت بربندند» اما این قید مدتِ «چندی» ممڪن است برای همیشه روزگار تنفس سیاسی آنان را به ڪُما برساند.
 
اما بعد، پاسخ سه سؤال شما:
 
جواب پرسش یڪم: اگر این پیشنهاد تاجیڪ را از جرگه‌ی حجت الاسلام خاتمی بررسی ڪنیم، جواب مسلڪ خاتمی، «نه» است. زیرا او در یڪی از آن انتخابات‌های خاص، دور از چشم مردم در دماوند رأی داد. او با این ڪار، و ابتکار فردی و سیاسی، پیام دایمی داد، خط او خط ڪنارگیری از مناسبات سیاسی نظام نیست. خاتمی این بار هم برای ماندن نسخه می‌پیچد، نه رفتن.
 
جواب پرسش دوم: من اساساً اسلام به تفسیر شورای نگهبان را نمی‌پذیرم. بنابراین تفسیر آنان از نظارت برای اسلام‌آزمایی و التزام‌آزمایی شهروندان، دیری نمی‌پاید ڪه جمهوری اسلامی را -ڪه سرسلسله‌جُنبان مردم است و بنا بوده اسلام ناب محمدی (ص) را نمایندگی ڪند- به مقیاس ڪلیسای ڪاتولیڪ رُم قرون وسطی ڪه از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی یعنی ۱۰۰۰ سال به نام دین بر مردم خشم گرفت، بهشت‌فروشی ڪرد، مقام‌خرینی نمود و در یڪ ڪلام پوست پلنگ به تن ڪرد و مردم را از دین به بی‌دینی فراری داد، فروڪاسته می‌شود. و این با آرمان انقلاب اسلامی نمی‌خوانَد و باید رویه‌ی نادرست، کنار گذاشته شود. بنابراین، تاڪتیڪ «عدم احراز صلاحیت» برای لاپوشانی ریسڪ «رد صلاحیت» نمی‌تواند ڪار «تصفیه» و «تسویه»ی شهروندان را مُجاز و روا ڪند. آن حضرت نوح (ع) بود ڪه خدا به او فرمانِ تصفیه‌ی مردم را داد و پالایش ڪرد. شورای نگهبان ڪارش، پالایش مردم نیست. این خطای راهبردی است ڪه شریان حیاتی انقلاب را می‌بُرّد. این چه حرفی است ڪه صلاحیت فلانی برای ما احراز (=روشن، ڪسب، دریافت) نشد. درین صورت، اصل بر صلاحیت شهروند است، نه غیر آن.
 
جواب پرسش سوم: این پرسش شما از فهم بالای فلسفه‌ی سیاسی‌ات نشئت گرفته است و بسیار ڪلیدی است. من شخصاً بر اساس بینش سیاسی‌ام مشارڪت فزاینده در انتخابات را زیان‌بخش برای دموڪراسی می‌دانم. دموڪراسی فقط با مشارڪت معتدل، آرام و محدود و اختیاری شهروندان از آسیب مصون می‌شود. موج و خیزش رأی، به عنوان یڪ خطر، عدوی پوپولیستی و لُمپنیستی را برای دموڪراسی ڪوڪ می‌ڪند. بگذرم. دموڪراسی‌های آرام و غیرهیجانی، به انتخابات آرام و غیرموجی محتاج است.
 
با تقدیم درود.
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۲)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یادداشتی کوتاه در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۹۱ به «علی نجیب‌زاده» (که در تصویر دستخط ایشان در تصویر زیر قابل مشاهده است) نوشته بود: چهار چیز را فراموش نکن:
 
اخلاص را، خالی‌کردن قلب از هر چیز غیر از خدا و محبت به اهل‌بیت (ع) را. نماز شب به عنوان توشه‌ای عجیب را، و یاد دوستانِ شهید ولو با ذکر یک صلوات را.
 
خاطره‌ی این دستخط، در کتاب «مسافر شماره‌ی ۱۹» آمده است.
 

 
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
پانزده: ڪارى ڪه برتر از توانایى زن است به او وامَگذار، ڪه زن گُل بهارى است، نه پهلوانى سخت‌ڪوش... بپرهیز از غیرت نشان‌دادن بیجا ڪه درستڪار را به بیماردلى، و پاڪدامن را به بدگمانى رسانَد.
 
پاسخ
 
 
 
سلام
 
 
 
سؤال شما یڪ دنیا جواب دارد. اما پاسخ من این است؛ ڪم و ڪوتاه:
 
 
 
وقتی دل به یاد خدا قرار و آرام گیرد، در حقیقت ڪسب آموزه‌های خداوند سرعت می‌یابد. چون «یار» را مثال آوردی، مثال یار را می‌زنم، ڪه جنبه‌ی زمینی عشق را نیز در بر بگیرد. جوان ڪه جویای شریڪ زندگی‌ست، پیِ یار می‌گردد. عشق پاڪ و وفادارِ دو جوان (دختر و پسر) به همدیگر، اطاعت از آموزه‌ی خداست، نه نافرمانی و عصیان؛ زیرا خدا در قرآن فرموده شما را جفت و زوج آفریدیم تا از تنهایی و یڪّه‌بودن درآیید. پس عشق به یار، با رعایت نزاڪت و طَهوری، حتی اگر دل، دل‌آشوب شود، خلاف قانون خدا نیست.
 
 
 
در مورد آن جمله‌ات در پست اول، باید بگویم سخن شما انتظاری عقلانی و اخلاقی و حتی آرمانی است، اما یڪ اضافه نیاز دارد و آن این است، جوامع مدرن بیشتر از جوامع سنتی در خصم و خصومت‌اند، زیرا اقتصاد و سود و زیان و تقلا برای تقلّب (=وارونگی) و تغلّب (=چیرگی) آنان را نسبت به همه‌چیز، غیر از سوداگری، بی‌رغبت ڪرده است. پس در میدان «اگر» شما، هر دو جوامع جای می‌گیرند.
 
 
 
ازین‌ڪه زمینه‌ی این چند خط را برای تبادل فڪری فراهم نمودی، ممنونم. چِفت و بست نوشته‌هایت، نشان می‌دهد، ژرف می‌بینی و ژرف می‌اندیشی. ولو آن‌ڪه ڪوتاه به پرسش‌گری درآیی.
 
 
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۳)
 
 
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی به دلیل معنویتی ڪه فزاینده و اخلاص‌گرانه داشت، از همان سال‌های ۱۳۶۵ یا ۱۳۶۶ در اوج دفاع مقدس به عنوان فرمانده لشڪر ۴۱ ثارالله ڪرمان، به این فڪر و ایده رسیده بود ڪه ڪادر لشڪر باید با علمای اخلاق رابطه‌ برقرار ڪنند تا ساخته شوند. ازاین‌رو، او، به حجت‌الاسلام علی شیرازی نماینده‌ی ولی‌فقیه در سپاه قدس (ڪه در آن دوره، مسئول تبلیغات لشڪر ثارالله بود) گفته‌بود:
 
 
«به قم برو و ساختمانی را بگیر و ڪادر لشڪر ثارالله را به قم ببر و در آنجا برایشان ڪلاس برگزار ڪن و نیروها را با علمای اخلاق مرتبط ڪن.»
 
 
نڪته: بنابرین؛ تردیدی نیست ڪه پایه‌های مستحڪم «مدرسه‌ی سلیمانی»، معنویت، معرفت، اخلاق، خودسازی و در اوج آن وارستگی‌ست. به تعبیری دیگر، مدرسه‌ای ڪه در آن باید «آراسته» باشی در بیرون، و «وارسته» گردی در درون. ظاهر و باطن را رُفتن و رَستن. و شهید سلیمانی بنیانگذار چنین دوره‌دیدن بود.
 
 
 
۱۶ بهمن ۱۳۹۸
 
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
 
شانزده (قسمت آخر): خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تو مى‏‌باشند، ڪه با آن پرواز مى‏‌ڪنى، و ریشه‌ی تو هستند ڪه به آنها باز مى‏‌گردى... بهترین خواسته‌ی الهى را در آینده و هم‌اڪنون، در دنیا و آخرت، براى تو مى‏‌خواهم، با درود.
 
 
 
توضیحات پایانی: تمام شانزده قسمت، نامه‌ی امام علی -علیه‌السلام- بود به امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- ڪه در نهج‌البلاغه ثبت است و برخی از عالمان دین بر آن شرح و تفسیر نوشته‌اند. در جمع روشنفکران دینی نیز دڪتر عبدالڪریم سروش این نامه را در دهه‌ی هفتاد شرح و تفسیر ڪرد ڪه با عنوان «حڪمت و معیشت» چاپ و منتشر شد. و انصافاً کتابی خواندنی‌ست. البته قلم و بینش و گرایش دکتر سروشِ آن زمان، ڪه روزی برای مَصاف با مارڪسیسم، «ایدئولوژی شیطانی» را نوشت، اما هم‌اینڪ در ظل غرب، به ورطه‌ای گرفتار شده است ڪه نزدیڪ‌ترین دوستانش مانند آرش نراقی نیز، وی را به علت «فرقه‌سازی» سرزنش و نقد و شماتت می‌ڪنند و پاره‌ای هم به «شیطان‌زدگی»‌اش، برائت. خدا عاقبت‌ها را ختم به خیر ڪند!
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1459
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳۹۸/۱۰/۳۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">