عبداللطیف مرادی اُزبکتبار با اسمهای استعاری:
عبداللطیف السلفی، حسن مرادی، ابوالعاقب الموحّد
حجتالاسلام دارایی. حجتالاسلام پاکدامن. حجتالاسلام اصلانی
با آمدن ماه رمضان، جان را به آیههای قرآن آذین ببندیم
یا ایها الناسُ اعبُدوا رَبَّکم الَّذی خَلَقَکُم و الّذین مِن قَبلِکُم لَعلَّکم تتّقُون
اى مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیانتان را آفریده، بپرستید، تا در امان مانید
درین آیهی ۲۱ بقره، از نظر شیخ طبرسی صاحب تفسیر مجمعالبیان، خداوند همهی مردم را مخاطب قرار مىدهد، خواه توحیدگرا و دینباور یا شرکگرا؛ و مىفرماید: «هان اى مردم! اى انسانها!»؛ زیرا هر آیهاى که با «یا ایّهاالنّاس» شروع شود، متوجّه تمامى بشریت است و جز کودکان و کسانى که از نعمت خرَد محروماند، همه را در بر مىگیرد، و هر آیهاى که با «یا ایّهاالّذین آمنوا» آغاز شود، روى سخنش در درجهی نخست، مردم باایمان است.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. پیامبر ص اسلام را از آسمان (از سوی خداوند) دریافت کرد؛ شفاهی و وَحیانی آنگاه بهخاطر سختی بر خود از سوی حاکم وقت مکه (ابوسفیان و اعیان و اشرافش) دست به هجرت به یثرب زد و آنجا بود وقتی دید دل و روح مردم با اوست و به رهنُمایی و راهبَریاش ایمان دارند، اسلام را از ورقهی ذهن، به صحنهی حیات مردم آورد، تا مسلمان را، نه تماشاگر و حکومتشوندهی اشراف و سلاطین ببیند، بلکه فعال و عملگرا بار بیاورَد. و از مردم، نه پیرو و مقلد که پیگیر و مجاهد (به وقت مقاومت) بسازد. حکومت نبوی ع چیزی بیرون از دین نبود؛ عین دین بود. امام خمینی نیز به تبعیت از نبوت و امامت، چنین کرد. او نیز، مبارزه را -که از نصیحت و تذکر و خیرخواهی برای شاه و جداکردن او از عدهای اسلامستیز در دربار آغاز کرده بود و مجموعه اخطارهایش سودی بر شاه نبخشید- به سمت واژگونی بُت سیاسی بُرد. چونان پیامبر ص، که بُتپرستی را نشانه گرفت. ازینرو امام، به دستور شاه پس از یک بار دستگیری و بازداشت در قیطریه، سرانجام در سال بعدی یعنی آبان ۱۳۴۳ که نهضت را از مبارزه با استبداد داخلی به ستیزه با استکبار آمریکایی پیوند زد، از ایران بیرون انداخته شد و مثل مقتدایش پیامبر ص، از تبعید در بورسیای ترکیه به نجف هجرت کرد. و وقتی هم پس از ۱۴ سال به میهن بازگشت، اندکی بعد تغییر رژیم «سلطنت پهلوی» به «جمهوری اسلامی» را به همهپرسی گذاشت. تاریخ گواه است که ملت، کمی کمتر از ۱۰۰% برگهی سبزِ «آری» را به صندوق ریخت و برگهی سرخ «نه»ی داخل صندوقها را اگر داخل ترازو میگذاشتند وزنش نیممن! هم نمیشد.
به نظر من هنوز هم رأی آری به استمرار «جمهوری اسلامی»، کثیراً در کثیر است و وزن آرای جمیع مخالفین همچنان همان نیممن باشد. معتقدم نگاه میتواند دستکم سه گونه باشد: معتقدِ معتقد. معتقدِ منتقد. منتقدِ مخالف. این سه نوع نگاه -که من در دومی هستم- همچنان میتوانند کنار هم در سایهی «جمهوری اسلامی» زیست کنند؛ مسالمتآمیز، سازنده، وحدتواره و دستدردستهم. براندازان هم اگر توانستند -که تاریخ بدکرداری آنها نشان داد، نمیتوانند- باز نیز مردم هستند که باید بپذیرند یا پس بزنند. من همچنان برین باورم مردم با همان سه نوع نگاه، به براندازان «نه»ی قطعی و قاطع و بُرنده میگویند. برمیگردم به صدرِ متنم: آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! بله که عید و جشن است و روز خدا؛ زیرا ملت متدین ایران، کاری شبیه کار نبی مکرم ص کرد؛ مبارزه با بُت، برانگیختگی فکری، مدینهساختن از یثرب که اوس و خزرِخ خون هم را میخوردند و جمهوریاسلامیساختن از سلطنت، که شاه هم چون اوس و خزرج، خونِ علما، روشنفکران (شامل دینی، فرهنگی و مارکسیستی)، دانشجویان، طلبهها، کارگران و سایرین را میریخت. یک گریز: اینک اما در مشهد مقدس، چرا چند سالیست چُنان است؟ چون آنجا به سیاست «عدم تمرکز» علاقه دارد. ازقضا این نوع «محلیسازی» قدرت و سیاست، از ایدههای مدرنیته است و شعار جناح چپ؛ مشهور به «جبههی اصلاحات». حالا چرا با شعار خود درمیافتند، لابد نفع خود را نه ترکِ این ایدهی مدرن، بلکه شاید گرمنگهداشتنِ فضای نقد میدانند. بگذرم. نظری ندارم. عید رأی مردم مؤسس برای تأسیس «جمهوری اسلامی ایران» بر هوشیاران، گوارا. > ۱۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. درآمد مطلب: خرسندم شیلی با «گابریل بوریک» اصالتاً کروات و رهبر دانشجویان چپگرا -که برای او همین بس که رژیم جعلی «اسرائیل» را «رژیمی آدمکش» خوانده است- کشورش را برای احیاء گرایش به سوسیالیسم و چپگرایی در برابر نئولیبرالی آمریکای لاتین، به پیش خواهد برد. به تعبیر بهتر خانم «فاطمه قابل رحمت» از نویسندگان حوزهی «پولیتیکال»، تحولات شیلی، اینک «محصول اصلاحات، همگام با قدرتگرفتن جامعه مدنی و جنبشهای اجتماعی خشونتپرهیز» است و این شیوه میتواند برای سایر ملتها نمونهی مناسبی محسوب شود.
جایی از جهان که به تعبیر خانم دکتر «الهه نوری غلامیزاده» در گفتگو با «شورای راهبردی روابط خارجی» «بستر نبرد چپ و راست» تبدیل شده است. به نظر من دورهی فعلی این منطقه که حیاط و حتی حیاتِ! خلوت آمریکا پنداشته میشود، مانند آن دورهی گذشتهی «موج صورتی» نیست که تقریباً همهی کشورهای آن قاره به چپگرایی مارکسیتسی رسیده بودند؛ بلکه تقابلی از چپ و راست است که این بار شیلی به سمت چپ گرایش پیدا کرده است و شاید چند سال دیگر با دموکراسییی که مردم از طریق تغییر قانون اساسی شیلی موافقت کردند، فصل راستگرایی هم آغاز شود مثل هر انتخابات که ممکن است راست یا چپ رأی آورَد. مهم، اینک است که شیلی به دست «گابریل بوریک» افتاده است. در همهپرسی تاریخی شیلی در ۲۵ اکتبر (۴ آبان ۱۳۹۹) بیش از ۷۸٪ شیلیاییها، در پی اعتراضاتی گسترده برای مقابله با نابرابریهای اقتصادی، رأی به بازنویسی قانون اساسی شیلی داده بودند. و سایر تحولات مثبت شیلی، که مجال طرح نیست.
نقشهی کشور شیلی. آمریکای جنوبی
به قلم دامنه: به نام خدا. هنگامیکه سالهای گذشته، غرق خواندنِ سرگذشت ملاصدرا بودم این نکات را در یک ورقهای از لابهلای مردی در تبعید ابدی نوشتم که اینک در کویریات سه نکته مینویسم و به اشتراک میگذارم:
۱. راه تا ابد بر سؤال باز است، زیرا آدمی با سؤال آمده است... به قول ملاصدا «خداوند متعال مقدّر نفرموده که برای هر کلمه در جهانِ موجود، تنها یک معنا به مُخَیّلهی آدمی خطور کند... زیرا آدمی را از پرواز به سوی لامُتناهی میستاند» (ر.ک: ص ۱۱۷) سادهترین واژهها نیز، مملُوّ از معانی گوناگون حتی متضادّند. آنچه را نمیدانی در نهایت آرامش بگو: «نمیدانم». به قول آیتالله جعفر سبحانی: علامه طباطبایی «نمی دانم»هایش خیلی زیاد بود. ۲. به گفتهی حکیم ملاصدا -که در ۱۷ سالگی به استادش شیخ بهائی گفت- «مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمیرسد». چون هیچ کسی نباید قصد انهدام خویشتن خویش را بنماید. البته ملاصدرای دانا، میدانست که مرز میان شهامت و وقاحت بسیار باریک است! ۳. و آخر اینکه با لبخند، سُلطهی پوزخند از اعتبار میافتد.
به قلم دامنه. به نام خدا. در مثل معروف آمده: «صوفی اِبنالوقت است»؛ زیرا صوفی (=سالک) گذشته و آینده را فدای حال میکند و به همان لحظهای که در آن بسر میبرَد، غنیمت قائل است. ویلیام چیتیک در صفحهی ۸۵ کتابش با عنوان «در بارهی تصوُّف» بر این نظر است چون صوفی هر «آنی» بیمانند است، و هر لحظه «خود» نیز بینظیر است، به آنان اِبنالوقت میگویند. البته همین اِبنالوقتبودن در سیاست معنای دیگری دارد که معمولاً برای افراد فرصتطلب به کار میرود؛ یعنی کسانیکه روزبهروز، و حتی دَمبهدَم رنگ عوض میکنند! تا به نان و نوا برسند. یا مثلاً به خیال خود دل کسانی را به نفع خود فتح میکنند. صوفی را «اهلُالاَنفاس» نیز گفتهاند. چون صوفیان هر لحظه از «خود» را نفَسی نامیدهاند. مولوی در مثنوی دفتر اول بیت ۱۳۳ میگوید:
صوفی اِبنالوقت باشد ای رفیق
نیست فرداگفتن از شرطِ طریق
نکته: در برداشت عارفانه، فکرِ بینیازی از مددِ نبوی و این خیال و پندار که میدانم «چه کسی هستم»! عیبِ ویرانگر محسوب میشود. در آیهی ۸ مُزّمِّل تأکید رفته است که از همه بُریده شو و یکسره روی دل به او کن؛ به پروردگار متعال (=بلندمرتبه) و مهمتر اینکه در قرآن ۱۵ بار دستور آمده که خدا را یاد کنید.
متن آیه هشت مزمل: وَاذکُرِ اسمَ ربکَ وتَبتَّلْ إِلیهِ تَبتیلًا: ترجمهی انصاریان: نام پروردگارت را [به زبان حال و قال] یاد کن [و از غیر او قطع امید نما] و فقط دل بر او بند.
حِکمَةٌ بالِغةٌ فما تُغنِ النُّذُر
این خبرها پندی رساست، ولی هشدارها
به این ستمکاران لجوج سودی نمیبخشد.
تفسیر علامه طباطبایی
حـکمت به معناى کلمهی حقى است که از آن بهرهبردارى شود، و کلمهی بالغه از مـادهی بلوغ است که به معناى رسیدن هر روندهاىست به آخرین حد مسافت، ولى به طور کـنـایـه در تـمـامیت و کمال هر چیزى هم استعمال مىشود، پس حکمت بالغه آن حکمتى است که کامل باشد، و از ناحیهی خودش نقصى و از جهت اثرش کمبودى نداشته باشد...
کلمهی نذر جمع نذیر و نذیر یا به معناى مُنذر و بیمرسان است، و یا به معناى اِنذار و بیمرساندن است، و هر دو معنا صحیح است، هر چند معناى اول به فهم نزدیکتر است. و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه: ایـن قـرآن و یا آنچه به سوى آن دعوت مىکند، حکمتىست بالغ، ولى آن را تکذیب کرده دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتیجه منذرین و یا انذارها سودى به حالشان نبخشید. المیزان
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
الماس چو: چوبی که میکاشتند دو سرِ سنگ یا کلوخ، و چوبی دیگر در دست بازیگر در بازی الماسدلماس. که هر کس دورتر میانداخت و وجب میکرد برنده میبود. یک بازی هیجانی و گروهی که زور بازویی و بازوی فکری در آن جمع بود. احتمال میدهم چون دو سرِ آن چوبک را تراش میدادند و تیز و براق میشد، الماس گفتند. شاید البته. دلملس هم برای موزونکردن کلمه میآمد بر سرش. مثل: حموممموم. الماسچو یه بازی بومی است فقط متراژکردن با دلماس بود. الماس چوب ۳۰ سانتیمتر طول که دو طرفش تیز بود و دلماس چوبی در اندازه ۷۰ یا ۸۰ سانتی متر که دلماس را بر روی الماس میزنند و وقتی الماس بلند میشد با دلماسچو محکم به ان میزدند شبیه برگردون در فوتبال. هر چه قدر الماس دورتر میرفت برنده اون شخص بود و جایزهاش هم سواری بود که با هر ده شمارش دلماس، بازنده یک بار برنده را کول میکرد و دور زمین بازی سواری میدادند. یشتر این بازیها در( کاله زمین ها ) زمینی که کشت نمی شد بیشتر در فواصل بهار وتابستان انجام می شد. اسم سوار کاری را خر سواری می گفتند که برنده نیز همراه با (ناچ ناچ کردن ) صدای حرکت دادن اسب وخر و عدا درآوردن بر زخم بازنده نمک می پاشید. همین بازی الماسدلماس باعت میشد دلماس هنگام زدن و پرتابشدن به اطراف در باغهای مردم برود و برای پیداکردن مجبور بودیم وارد آنجا شویم که ناغافلی با انار و هلی و سِ و چیزهای دیگه مواجه میشدیم و هلیدِزّی و انگوردِزّی شروع میشد.
کلهسِلاب: به زنی که روسری سرش نباشد، میگویند. لخت و عریانشدن سر از مو. به مردی که موی سرس تیغِ تیغ و صافِ صاف کند میگویند، سلوپ
بِچّیه: هم یعنی کَندهشده. تراشیده شده. اگر پرسشی باشد یعنی آیا علف باغچه را یا موی سرش را تراشیده؟ یا نه؟
چاچ: کنار، گوشه، زیر ناودان. اگر دو نفر درگیر لفظی شدید داشته باشند میگویند تا چاچ بوردنه.
لَوِرد: تپبزدهکا، همان نورد در فارسی است. فلانی پلا را لورد هاکارده. لورده و له هم با این همریشه است. لقمهی درشت. همه را یک لقمهکردن. با ولع خوردن.
کِلاغ: ادای سخن کسی را درآوردن، کلاغبَیتِن. مسخرهکردن طرف. ممکن است ریشه در حکایت خود پرندهی کلاغ داشته باشد که میخواست راهرفتن دیگران را تعلیم گیرد که راهرفتن خود را هم یادش رفت. ایرادگرفتنِ حرف و کلام دیگران از سرِ شوخی یا سُخره. به تعریف دیگر: باورنکردن و پوچ دانستن سخن،اندیشه یا رفتار مخاطب با ایما و اشاره و حرکات صورت و شکلک درآوردن، طوریکه اعصاب مخاطب به هم میریزد و ترور رفتاری میشود. گاهی این عمل به صورت تغییر تلفظ یا ادای همان سخن و حرکات مخاطب اما به صورت مسخره و زننده انجام میشود. گاهی کلاغ بئیتن همراه ریگبزوئن است که هجوم و ترور رفتاری توأم میشود. به عبارتی در کلاغبَیتِن فرد مقابل حرکتی را درحال انجامدادن است و فرد کلاغچین با بازکردن دهان یا حالتدادن صورت یا انگشت یا زبان خود اعتبار حرکات یا گفتار و توضیحات فرد مورد نظر را از بین میبرد یا میشه گفت مُهر پوچی بر آن میزند. یشتر میگفتند کلاغ نچین. یا به اعتراض نسبت به شخصی که کلاغچی بود میگفتند: اِسا کلاغ چیندی؟!
بوتهی جرزه در جنگل
عکاس: عبدالله طالبی دارابی
ناگ: قسمت فوقانی داخل دهان. که مثلا اگه کسی چای داغ می خورد. میگفتند فلانی ناگ بسوته. فارسی آن کام و سقف دهن است. مثلاً در شیراز میگفتن سق. «سق دهانم زخمه.» سق مخفف سقف است.
گرمِهسر: داغ. تندخو. عصبانیمزاج. آدمی زود داغ میکند.
صغیر: اشاره به افرادی که دل بخشش ندارند و مشخصاً باغداری که حتی یک کال میوه حاضر نیست کسی از باغش بچیند، بخورد که در زبان رایج میگویند: اع چنده صغیره! کوچکفکر، کوچکدل. البته معنای متداول صغیر که منظور نیست درین لغت؛ لفظی عربی برای پدرازدستداده. که مفهومش این بود مردم برای محبت و کمک به آنان، کم نگذارند. فرزند کوچکی که فقط پدرش را از دست داده است. یعنی مادرمرده نه، چون به آن بیماروچه گویند. هم پدر هم مادر مرده هم نه، چون به او یتیم گویند. در زبان محلی صغیر به «طفل پدر از دست داده» گفته میشود. البته ما گاهی اوقات به افراد فقیر و تهیدست نیز صغیر میگوییم. برای این واژه، وچه هم دنبالشهاش هست: صغیروچه.
اِسبِهدله: میوهی نارَس که داخلش هنوز نرسیده. مثل هندوانهی نرسیده که تویش سفید است. یا اناری که دانههاش هنوز سفیده. یا تندیرنون که آردش سفید باشد، میگویند اسبهدله.
سِیودِله: بر عکس بالا. میوهی رسیده و پخته. سیودله: دارای زمینهی سیاه یا تیره. مخصوصاً برای پارچهها به کار میرفت. خانمهای جوان معمولا از پارچهی زمینهی سفید یا روشن (اسبهدله) برای لباس استفاده میکردند و بانوان مسنتر سیودله. توجه شود که به رنگ کاملاً سیاه یا تیره نمیگفتند سیودله، بلکه دارای زمینهی سیاه یا تیره. مثلاً پارچه گلدار بود ولی زمینهاش سیاه یا تیره بود. برای اسبهدله هم همینطور. مادران و مادربزرگها از پوشیدن لباس اسبهدله شرم میکردند، مگر در جشنها و مراسم شاد. شرمکردن و پرهیز هنوز هم وجود دارد که مادران مانند پیشینیانمان، رنگِ روشن نپوشند. شاید به علت ایمننبودن بوده باشد و به تعبیر زیبای قرآن «بُروج» و برجسته نشدن. بیشتر بخوانید ↓
به قلم دامنه: به نام خدا. میخواهم تفاوت زبان علمی و زبان ادبی را بگویم. امید است مفید و سودمند افتد. این پست بحث من در سال نود و هفت:
زبان علمی: نثریست یکسره پیامرسان. هدف آن رساندن معنا و پیغام به خواننده است. مقصودی جز انتقال معنا ندارد. و هرگز مخاطب را متوقّف در واژگان و تعبیرات و آرایههای ادبی نمیکند. مثال میزنم: ماهیت انقلاب، همیشه پس از پیروزی روشن میشود.
زبان ادبی: این نثر یا نظم ادبی تنها ابزارِ پیام نیست و هدف از آن فقط و فقط رسانیدن پیغام به خواننده نمیباشد. بههمینخاطر مخاطب خود را در خود نگه میدارد و توجهاش را به واژگان و ترکیبات جلب میکند. زبان ادبی سرشار از آرایهها، زیورها، ابهامها، ایهامها، صُوَر خیال، کنایات و اشارات و ... است. مثال میزنم: اگر من مثلا" از شما بپرسم چه آرزو دارید؟ شما احیانا" جواب دهید: ریختنِ همهی احساسها، در بِرکهی روح، با یک سَمفونی ... در واقع شما از زبان ادبی مایه گرفتهای و مخاطب را با زیبایی به پیام و واژگان -هر دو- دعوت کردهای.
در یک عبارت کوتاه بگویم، زبان ادبی، رقصِ کلمات است و زبان علمی راهرفتن با کلمات. و هر دو در زبان فارسی بیاندازه کاربرد، لذّت و جایگاه دارد. سعی کنیم در پیامرسانیها از زبان علمی استفاده کنیم و در موضوعات خاص، از زبان ادبی. و ارزش هر دو سبک را در جای خود نگهبان باشیم تا زبان فارسی همچنان شیرین بماند. با دو، سه جمله به زبان ادبی از بیان استاد محمدرضا حکیمی در "صفحهی ۱۱ فریاد روزها" این پست را به پایان میبرم:
میخواهم صبح باشم، چشمِ بازَِ هستی
میخواهم عشق باشم، فروغِ نگاهها
میخواهم شعر باشم، اشکِ سخنها
میخواهم غزل باشم، سخنِ اشکها
فاتّقوا اللهَ ما استطعْتُم واسمَعوا واطیعوا
وانْفِقوا خیرًا لِانفُسِکم ومَن یُوقَ شُحَّ نَفسِهِفَ اولئِک هُم المفلِحون
بنابراین به اندازهی استطاعتی که دارید از خدا پروا کنید و [دعوت حق را] بشنوید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر است؛ و کسانی که خو را از بخل و حرص بازدارند آنان رستگارند. ترجمهی انصاریان.
به قلم دامنه : به نام خدا. من از مرحوم داریوش شایگان خواندهبودم ڪه ایشان بر این نظر بود از ۲۰۰ تفسیری ڪه بر ڪتاب «فصوصالحِڪم» ابنعربی نوشته شدهاست «حدود ۱۵۰ تفسیر را مفسّران ایرانیالاصل نوشتهاند». ازینرو، ایشان روی همین اصل گفتهاست: «اندیشهی ابنعربی در ایران متوطّن شد»
اشاره: البته محمد عبادالجابری در ڪتابش با عنوان «نقد عقل عربی» زوالِ اندیشهی عقلی در اسلام را به گردن ایرانیان انداخته است و مدعیست این ایرانیان بودند ڪه «عرفان را به اسلام تزریق» ڪردند.
نڪته: به قول مرحوم داریوش شایگان آنان خود با ابنرُشد چه ڪردند؟ ڪه نسبت به ایران چنین فرافڪنی دارند. به نظر من، مقبولیت نداشتن او در جهان اسلام نشان میدهد اساساً نمیگذاشتند چنین تفڪری در میان مسلمانان امڪان شڪوفایی و رشد پیدا ڪند. اما مغربزمین با افڪار ابنرُشد به خود تڪانی داد. از ڪارهای برجستهی ابنرُشد یڪی این بود ڪه میان نظریههای غزالی و بوعلی و فارابی پُل سازگاری زدهبود.
تبصره: من فصوصالحِڪَم را با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد خواندم. ڪه شرحی زیبا، ساده و روان بر آن دارند که آقای ضیاء موحد در آن مقدمه و خاتمهی خواندنی نوشت. اهل فن بهخوبی میدانند فصوصالحِڪَم، جمع فصّ است و ڪتاب هم، فصّ به فصّ است. فصّ (=نگین، مَفصَل) همانند فصل به فصل در ڪتابهاست با این فرق، ڪه ابنعربی در هر فصّ فرازهایی رازآلود از انبیای الهی را بر روی خوانندگان میگشاید و پردهها را یڪییڪی ڪنار میزند و با تحلیلهای عرفانی، مشتاقان را تغذیه میسازد: مانند: فصّ حڪمت یونسّیه، فصّ حڪمت الیاسیّه، فصّ حڪمت سلیمانیه و همینطور یحیویه، داوودیه، ایّوبیه، شُعیبیه، اسحاقیه... و نیز فصّ حڪمت محمدیّه ڪه اوج فصوص است.
گزارهی سیاسی: ایران سهم بزرگ و درخشانی در جهان اسلام و مدیریت سیاسی داشت. ڪوشش غرب سیاسی برای نابودی فرهنگ، تفڪر و تمدن ایران شاید یڪ علتش همین باشد ڪه نمیخواهند برای تمدن مادّی و اومانیستی محض غرب، رقیبی معنوی و تمدنساز به نام ایران و ایرانیان داشته باشند. بگذرم. آنان به نظر من، هرگز به این هدف شُوم نمیرسند؛ چراڪه ایران و ایرانی اهل سازگاری، صلح حقیقی، رشد بشری و درعینحال، در وقت لزوم و ضرور، دارای برترین و عاقلانهترین و روحانیترین روح غیوری و سلحشوریست. اصل انتظار حضرت منجی مهدی موعود (عج) خود نمادی درخشنده برای این راه است و مصلِح جهان نیز آموزگار و مقتدا و رهبر و پیشوای آن.
پست ۸۱۱۴
لیعا زنگنه: «این مشهدرفتن، آخرش کارش را کرد.»
امین تارخ: «اون نسخه، همیشه جواب میده.»
فصل ۱. قسمت ۱۱. سریال «آقازاده»
نکته: نکتهام را بر مبنای مباحثات علامه طباطبایی مینویسم. از نظر مرحوم علامه، «مطلقِ عبادتها دعا هستند». منبع یعنی هر عملی که از آدمی سرمیزند و عنوان عبادت به خود بگیرد،«دعای بندگان» محسوب میشود. زیرا ایشان دعاهایی را، که از جانب انسان میشود، بر اساس فطرت و سرشت آدمی میداند. به تعبیری دیگر میتوانم اینگونه بیان کنم که دعا در منظر ایشان درخواستی فطریست به زبانِ فطرتِ هر فرد. که البته علامه تأکید میکند «عطیه به مقدارِ نیّت» است؛ چونکه خداوند متعال چنین فرموده است. یادآوری اینکه آری، برای اهل دل و رضا و خشنودی و خردمندی، نُسخهی امام رضا (ع) همیشه جواب میدهد و مشهدرفتنها همواره اثر میگذارد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی
به قلم دامنه: زِمامدارِ دادگرِ از نظر فردوسی / دینِ دادرسانِ از نظر فردوسی. یادِ خدا میکنم سپس سلام. اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ میگوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیب
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
چو بر دین کند شهریار آفرین
برادر شود شهریاری و دین
نه بیتخت شاهیست دینی به پای
نه بیدین بود شهریاری به جای
دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بینیازست دین
نه بیدین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
نه آن زین نه این زان بود بینیاز
دو انباز دیدیمشان نیکساز
چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همی مرد دینی برد
چو دین را بود پادشا پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مَخوان
چو دیندار کین دارد از پادشا
مخوان تا توانی ورا پارسا
هرانکس که بر دادگر شهریار
گشاید زبان مرد دینش مدار
چه گفت آن سخنگوی با آفرین
که چون بنگری مغز دادست دین
شرح دامنه: حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعهی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب میخوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بیدرنگ سپس میگوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پردهبرداری میکند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آنوقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد میکنند و از یک پستان مینوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا میمانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماهتیکّه) تشبیه میکند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیانتر میکند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بینیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بینیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی و پشتیبانیکردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچکدام ازین دو، بینیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیکساز» میبیند: «دو انباز دیدیمشان نیکساز» که جامعه را به نیکی و راستی میرسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه میرسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظمنافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین میگذارَد و میگوید در چنین مواقعی اگر دینداران به حاکمِ دادگر، کینهتوزی کنند، آنان را نمیشود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی میفرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم میفرماید: «چه گفت آن سخنگوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز میدهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم.
از چپ: شهید حسن طهرانیمقدم، شهید احمد کاظمی
سردار محمدحسین باقری افشردی، سردار امیرعلی حاجیزاده
شرحی بر چهار چهرهی والای بالا
یاد آن روزهای دههی ۶۰ به خیر که ما بسیجیها به سپاهیها «برادر» صدا میکردیم، نه «سردار». هیچ مفهومی در فضای سپاهی، جای واژهی برادر را نمیگیرد. با دو چهره ازین چهار چهرهی بزرگ سپاهی، روزی و روزگاری دیدارها برقرار بود، اما دو دیگر توفیق دیدن بر من نبود. یادِ دو تن به خیر و یاد دو تن دیگر به خاطر. بازنشر عکس سایت دامنه.
تنظیم دامنه. متن نقلی: سنجد طبعی خشک و سرد دارد. بهترین اثر سنجد، رفع کمبود ویتامین C بدن است. از ورود عفونت به بدن پیشگیری میکند. برطرفکننده اسهال است. سرشار از ویتامین K، ضد خونریزی، رفعکنندهی سموم معده و روده و مقوّی قلب است. مصرف سنجد درمانگر ورم «کیسهصَفرا» است و باعث قویشدن ساقها میگردد. سنجد تببُر است. کلیهها را گرم و معده را تمیز میکند. برای سلامتی دستگاه گوارش بسیار مناسب است.
شاهرود
قطب کشت سنجد ایران
سنجد استخوان را محکم میکند. سرشار از فیبر است. گرسنگی را کاهش میدهد. خاصیت سیرکنندگی بالایی دارد. منبع غنی از کلسیم است و برای افراد دچار پوکی استخوان، بسیار مفید است. آنتیاکسیدان میباشد. سردردهایی که علامت مشخصی ندارند را برطرف میسازد. پودر هستهی سنجد در درمان التهابهای حادّ و مُزمن کاربرد دارد. آرتروز را درمان میکند.
در بسیاری از متون ادبی، از سنجد به عنوان نماد فرهیختگی و فرزانگی یاد شده است زیرا به باور درمانگران طبّ سنتی و شیوههای طبیعی درمانی، سنجد بیشترین تاثیرگذاری را بر سلولهای مُغزّی دارد و موجب تقویت آنها میشود. بهتر است سنجد را به عنوان میانوعده استفاده کرد. (منبع) عکس بالای پست: درخت سنجد. شاهرود: عکس بازنشر دامنه
چهار صفت است که ارکان دین را منهدم میکند:
ترک نماز، ترک انفاق، فرورفتگی در بازیچهی دنیا، تکذیب روز حساب
( المیزان، ج۱، صفحهی ۲۵۷ )
امام سجّاد (ع) سخن زیبایی دارند که فرمودهاند:
هر کس خود را گرامی دانَد، دنیا نزد او خوار است.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
دَکِتنه: با هم گلاویز شدند. با هم به دعوا پرداختند. یا مثلاً گردوها از درخت دکتنه پایین. یا هنگام خواندن قرآن، دکتنه، یعنی افتادند و بلد نبودند بخوانند. یا هفت دانشآموز داخل چاه دکتنه. یا ۱۹ دانشجو از ترم ۷ دکتنه.
دل دَریم: دل، درون.. داخل. مثال: اَم دل دریم تُ بکارده. اشاره است به چیزی که دل طرف را سوزاند.
شیشار: بوتهی شمشاد که برای جشن و آذینبندی هم از آن استفاده میکنند. به رشتههای نرم و نخی بر روی چوب دستهبیل تازه و تر، هم گویا گفته میشود. شناخت مردم ازین بوته کم است و نمیدانند چه خواصی دارد و در جنگل چه نقشی ایفا میکند. در بلوارهای شهر کاشته میشود و با آن زیباسازی میکنند.
مِره خاش بَموهِه: مرا خوشم آمده.
مادِهگزنه، نَرگزنه؟!!: گزنهی جنس ماده و نر.
سالِزون: مخالف ماهرمضون و بر همین وزن. یعنی بقیهی روزهای سال که روزه نیاز نیست و خوردن مجاز.
گندمون: غدهی ریز روی پوست که تشبیه به گندمتیم شد. زایدهی برجستهی پوستی. زگیل. بیشتر گندمو هم میگویند.
دِتُ: تب دوبله. د یعنی دو تُ یعنی تب و گرما. مره دت شونه یعنی خیلی گرمم است.
او روشنکُن: حشرهای غیر از «او ملّقزن» که به «او روشن کُن» معروف است. «او ملقزن» به شکل کرمهای کوچک معمولاً سیاهرنگ هستند که در آب راکد زندگی میکنند و برای حرکتکردن در آب مجبورند که معلق بزنند. درباره این حشره که در عکس بالا است، اعتقاد بر آن بود که باعث روشنشدن آب گلآلود میشود. در روزگار کودکی برخیها در کنار رودخانه این حشرات را در چالهای می انداختند که آبش را برایشان روشن کند.
اِمشو مِ خو بَرِمسّه! : امشب خوابم رم کرد، پرید. بیخواب شدم.
وشنا بهیه" وش " بزن ! : این عبارت که تقریباً به نظم است، نه به نثر، روایتگر حالِ کسی از درون خانه است که برای غذاخوردن خیلی بیدَسپایّی میکند و میخواهد غذا را از چنگِ کدبانوی خانه برُباید که کدبانو با حالت قَرطوری و به وجه کِنایی به وی میگوید: وِشنا بَیّه وِش بزن، دورِ کِلا کِش بزن. بُو صَرا سوزّی بَچّین، بِر سِره کرگگی بَخو. که در واقع شگردِ ماهرانهای است علیهی چنین فردی که فقط به فکر ریختن غذا به داخل شکم است و دست به سیاهسفیدی نمیزند. یعنی اگر تو را گرسنه شد، به تو اخطار میدهم دورِ وشنایی را خط بکش و قیدش را بزن. اینجا سرِ خرمن نیست. بَپّر برو صحرا سبزی بِچین، تلاش کن، کار کن، بکوش، وگرنه از سیری و خوردن خبری نیست و اگر نکوشی و نجُنبی، باید فضلهی مرغ را بخوری! طرف چنان گرسنه بود که نه فقط سرِ مطبخ میرفت، که تمام گمِهمِمِه (=خُمرهمُمره) خانه را میگشت که چیزی بیابد بر شکمش زنَد. پس وِش: مخفف وشنا است که یعنی حتی فکر وشنایی را از خودت دور کن و بنداز گلِن و برو کار کن و از عزای شکم در آ. بیشتر بخوانید ↓
تفسیر علامه طباطبایی
یـعـنـى بـه مـقـدار استطاعتى که دارید از خدا پروا کنید -چون سیاق جمله سیاق دعوت و تـشـویـق بـه اطـاعت خدا و انفاق و مجاهده در راه او است- معناى آیه چنین مىشود که ...بـه مـقدار استطاعتتان از خدا بترسید و از ذرّهاى از آن مقدار را از تقوا و ترس خدا کوتاه نـیـایید. در نتیجه آیهی شریفه همان مطلبى را مىرساند که آیهی شریفه اتقوا اللّه حق تقاته در مقام افاده آن است نه اینکه بخواهد بفرماید هر چه توانستید رعایت تقوى را بـکـنـیـد و هـر مـقـدار که نتوانستید تقوى را رها کنید، چون خداى تعالى به حکم آیهی و لا تـحـملنا ما لا طاقه لنابه به بیش از مقدار طاقت از از ما نخواسته.
نـکـتـهی اول اینکه: میان آیه فاتقوا اللّه ما استطعتم و آیه اتقوا الله حق تقاته هیچ منافاتى نیست، و اختلافى که بین آن دو هست چیزى نظیر اختلاف به مقدار و کیفیت است، در جـمـله اولى دسـتـور مـى دهـد تـقـواى شما همهی مواردى را که در سعه و قدرت شما است فرا بـگـیـرد، و در دومـى دستور مىدهد تقواى شما در همهی موارد متّصف به حقیقت باشد، تقواى صورى و ظاهرى نباشد، اولى راجع به کمیت و مقدار تقوا است، دومى مربوط به کیفیت آن است.
نکتهی دوم اینکه: سخن بعضى از مفسّرین که گفتهاند: جملهی فاتقوا اللّه ما استطعتم ناسخِ جملهی اتقوا اللّه حق تقاته است، سخن درستى نیست، و فسادش روشن گردید. و اگـر فـرمـود: لانـفـسکم و نفرمود: لکم، براى این بود که مؤمنین را بیشتر خـوشـدل سـازد، و بـفـهـمـانـد اگـر انـفـاق کـنـیـد خـیـرش مـال شـمـا اسـت، و بـه جـز خـود شـمـا کـسـى از آن بـهـرهمند نمىشود، چون انفاق دست و دل شما را باز مىکند، و در هنگام رفع نیازهاى جامعهی خود، دست و دلتان نمىلرزد. المیزان.