دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

درباره سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده
۱۹ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۴:۳۴

درباره‌ی سید محمدعلی پنجعلی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. خواستم بگویم آقای سید محمدعلی پنجعلی که در پرسپولیس توپ می‌زد و مدافع ستَبر تیم ملی بود و من همواره از متانت و ادب ذاتی وی به شگفت می‌آمدم و در خاطره‌ی من انسانی خوشنام و خلیق و ارزشی مانده است، دیشب توی چهل‌تیکه در گفت‌وگوی آقای محمدرضا علی‌مردانی با وی، چقدر آرام و متین و گزیده‌گو بود و از ریا و روده‌درازی به‌دور. نمی‌دانم باشگاه و آن مردِ شهیر شهرش «علی‌آقا» بَرو تأثیر، صدور کرده یا خودآگاهی داشته و برنامه‌ی خودسازی معرفتی. هرچه‌هست، خیلی بر دل نشست؛ نشسته بود، باز نیز نشست. کجایش جالب‌تر بود؟ دو جا. این‌جوری می‌نویسم فشرده: وقتی تیم، چین بود او برای خرید به بازار رفت. برای برگشت به اردوی تیم، پولِ کرایه نماند. سرِ خیابان چشم‌به‌راه منتظر ماند. دید از دور گاریِ چوبی می‌آید. نزدیک که شد، دید آقای مهدی فنونی‌زاده و آقای احمدرضا عابدزاده و بقیه پشت گاری‌اند و پیرمرد چینی آنان را به سمت محل اردو می‌برَد به کسبِ کرایه. ایستاد. به طنز و اما به وجهِ جِدّ گفت: شرم نمی‌کنید این پیرمرد شما را حمل می‌کند؟! پیرمرد را فرستاد پشت گاری و فنونی‌زاده را -که به تعبیر محلی ما هَش‌قد بود و رشید و تنومند- کشاند پایین و طنابِ کِشنده‌ی گاری را انداخت گردنش و خودش هم رفت پشت گاری نشست و حالا فنونی‌زاده و دِ بِدو. چقدر اخلاقی. چقدر درس.
 
 
گفتم دو جا جالب‌تر بود و حالا دومی: پایانِ کار حرکت قشنگ این بود که برای حُسنِ انجام کار، یک درخت به اسم آقاسیدِ پنجعلی باید کاشته شود. آن هم چه درختی؛ درختِ اُرس با تنه‌ای مستحکم و بدنه‌ای پایدار که بیش از ۳ هزار سال عمر می‌کند و شوربختانه توسط انسان، این گونه‌ی نادر گیاهی ایرانی به وضع انقراض دچار شده است. چرا باید کاری کند انسان که هر کجا پا نگذاشته، آنجا سالم‌تر مانده. از بس تخریبگر بار آمده. مرحبا به آقاسید محمدعلی پنجعلی. درودِ بی‌عدد داری. منِ غیرفوتبالی هم، وقتی تو، توی زمین بازی ملی بودی، لذت می‌بردم جناب پنجعلی، که نه خط مدافع می‌دانم چیست، و نه خط حمله، و نه حتی ارنج و هافبک! و بازی‌گردان. بی‌علت نبود موقع اعزام به جبهه، بسیجی می‌شدی و به جبهه هم می‌شتافتی سیّدِ خیر و خوبی، آقای پنجعلی که از ثروت‌های انسانی این مرز و بومی، در جبهه هم با بعثی به دفاع برخاسته بودی، ای پنجعلی، ای ایرانی. بگذرم!
جمعه ۱۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۴. دامنه
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۴:۵۲

نحوه‌ی بازدید بدنی حرم رضوی

 

عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار با اسم‌های استعاری:

عبداللطیف السلفی، حسن مرادی، ابوالعاقب الموحّد

 

 

حجت‌الاسلام دارایی. حجت‌الاسلام پاکدامن. حجت‌الاسلام اصلانی

 

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. انتقاد بر نحوه‌ی بازدید بدنی حرم رضوی. خواستم بگویم چون زائر رضوی‌ام، -سالی دست‌کم سه بار- خُب، دردم آمده چیزی نگویم. سیاستی تقریباً نادرست پس از مرحوم حجت‌الاسلام شیخ عباس طبسی شکل گرفته، کسانی را از هر جا گسیل داشتند حرم؛ که چه؟ که بازدید کنند، خادم‌یار شوند و یاری کویِ یار. قبول، قبول؛ ولی برخی‌شون حتی من تردید دارم آموزش بازدید بدنی گذرانده باشند؛ من که خودم هر وقت مشرّف شدم، بد بازدید می‌شدم، ناشیانه یا بی‌علاقه و یا صرفاً رفع تکلیف. بعضاً حتی شکلِ کارِ بازدید هم بلد نیستند. آخه امنیت یک جای ازدحامی، اول‌ازهمه بر عهده‌ی همین درگاه‌های چند بستِ حرم است که لزوماً می‌بایست نیمه‌خبره در اعلای حوصله، چهره‌شناس، تیپ‌خوان و روان‌دان باشند. جانِ همه‌ی آنهایی که با خیال آسوده دور ضریح مطهر و صحن و رواق، حال‌شان را نزد امام ع روایت می‌کنند، پیش‌ازهرچیز، گردن همین عوامل ایست‌وبازدید حرم است. حتی نیم‌نگاه به تیپِ این ضارب «عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار (با اسم‌های استعاری دیگری چون عبداللطیف السلفی، حسن مرادی و ابوالعاقب الموحّد) در عکس بالا، می‌توانست فردِ بازدیدکننده‌ی دمِ درِ حرم را به ولوله و دغدغه و دقت می‌بُرد. نبُرد. انگار خوابش! برد که جان‌بانِ مردم است و به جان‌سِتان از سرِ ندانم‌کاری! اجازه‌ی ورود داد آن‌هم با آن نوع جاسازی چاقو بر بندِ کمربند و یا آن جای دگر. آقا! آدمِ بی‌خیالِ خوش‌طینت جاش توی اتاق بازدید نیست، کمی حراستِ جانِ زائرین را مرامنامه‌ی حرم کنید. می‌دانم حجت‌الاسلام شیخ احمد مروی، مردی بامروّت است و بری از آوازه. اما کارکنان را مرور کند، پُرکردن حرم با این‌همه آدم از جای‌جای ایران برای این‌کار حراستی و امنیتی، ناامنی‌ست، نه ایمانی که ایمان صدها البته، ایمنی نیاز دارد. ندارد؟! بگذرم! متن انتقادی دلسوزانه و سازنده‌ی بنده امید است به گوش عزیزان مسئول در حرم رضوی ع برسد. البته خداقوت هم دارند. اما ضعف را باید هرچه زودتر تدبیر کنند. جزئیات حمله به سه طلبه اینجا.
پنج‌شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۳. دامنه
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۸:۴۲

رمان «مرگ در جنگل»

 
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. رمان «مرگ در جنگل» اثر «شِروود اندرسُن» با ۲۵ داستان دیگر این شب‌وروزها خوراکم شده، هنوز از ورق ۱۰۰ نگذشتم، ۳۸۵ صفحه است، وزنش هم سبک، با ترازوی خونه کشیدمش، کمی کمتر از ۳۰۰ گرم شد. یعنی خیلی‌سبک. جالب این‌که توی ص ۱۰ و ۱۶ شکار اَبیا در رودخانه‌ی «ایزتا»ی روسیه آمده که چنین پرنده‌ی کمیاب و حتی نایاب با اسم اَوییا، در زادگاه ما داراب‌کلا زمانی وفور بود و پرسروصدا. این رمان که جذب ادبیاتش شدم تُفنگ تک‌لولی نیست که لگدزنی کند، ساحل این کتاب به‌سان سنگ‌هایی‌ست که کنار رودخانه‌ای سرشار از آب و آبشار، نقطه‌چین شده باشد. عین رفیقِ موافق، می‌مانَد. البته مراقب نباشی در صفحاتی هم، این رمان اُریب می‌زند! یک جمله از کتاب را به سبک و سیاق خودم می‌نویسم که خیلی حرف بود: ارباب عادت نداشت به سگ غذا دهد، سگِ خوب باید خودش شکمش را پر کند. اما با این سفت و سختی، سگش هیچ اشتیاقی به ترکِ ارباب از خود نشان نداد... . بگذرم. شاید در آینده به متن، نکاتی دیگر افزودم.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۴:۰۹

کند‌وکاوی بر لِیُظهِرَهُ

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. کند‌وکاوی بر «لِیُظهِرَهُ». در آیه‌ی ۲۸ فتح «هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسولهُ بِالهُدی وَ دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ...» عمده‌بحث بر سرِ «لِیُظهِرَهُ» هست، که من با صرف حدود ۵ ساعت وقت، چند نمونه را از تفاسیر و ترجمه‌ها و نظرها در آثار، که به صورت مقایسه‌ای مطالعه کرده‌ام، می‌نویسم؛ کوتاه و گذرا، و خودم درین‌باره نظری بلد نیستم، زیرا درین دانش، خودم را در حد مطالعه‌گر می‌دانم و اهل جست‌وجو.
 
مترجمان -اغلب- لیُظهرهُ را به‌این‌صورت برگردان کرده‌اند که عاقبت، دین حق «بر همه‌ی ادیان فایق» می‌آید و سرانجام آن روشن است. ازجمله آقای بهاءالدین خرمشاهی که این جور برگردان کرد: «...تا آن را بر همه‌ی ادیان پیروز گرداند.» قرآن‌شناس معاصر مرحوم آیت‌الله محمدکاظم معزّی دزفولی (۱۳۴۸ - ۱۲۹۸ ش) آیه را چنین برگردان کرد: «او است آن که فرستاد پیمبَر خود را به رهبری و کیش حقّ تا چیره گرداندش بر کیش‌ها همگی و بس است خدا گواهی‌». مرحوم مجتبوی این‌چنین: «تا آن را بر همه‌ی دین‌ها چیره گرداند.» مرحوم مصطفی خرمدل اما این‌گونه: «تا آن را بر همه‌ی آئین‌ها پیروز گرداند.» مرحوم مشکینی ولی این‌طور: از نظر منطق و برهان، و یا پیروان واقعی آن را در حکومت بر جهانیان پیروز کند.» نظر مرحوم علامه هم این است: «این دین حق را بر همه‌ی ادیان و نظام‌های شرقی و غربی عالم غالب و قاهر سازد.»
 
 
  
 
 
اثر مرحوم آیت‌الله شیخ محمدثقفی تهرانی (پدرهمسر امام خمینی)
 
آقای قرائتی هم دیدگاهش این است: «وعده‌ی پیروزى اسلام بر همه‌ی ادیان، بارها در قرآن تکرار شده است. این پیروزى، هم مى‌تواند از جهت علمى، منطقى و غلبه در استدلال باشد، که همشیه چنین بوده، و هم اشاره به آینده‌ی تاریخ باشد که اسلام جهان را فراخواهد گرفت و وارثان زمین، بندگان صالح خواهند بود، چنانکه قدرت اسلام در نیم قرن اول هجرى، بخش بزرگى از زمین را فراگرفت... آینده‌ی تاریخ از نظر ما بسیار روشن و قطعى است و با ظهور حضرت مهدى علیه‌السلام آخرین امام معصوم از اهل بیت پیامبر، دنیا پر از عدل و داد خواهد شد.» تفسیر «روان جاوید» مرحوم آیت‌الله شیخ محمدثقفی تهرانی (پدرهمسر امام خمینی) نیز کتابی منبع، برای اهل فن است. بگذرم. اگر ادامه بخشم، زیاد می‌شود و خواننده ممکن است کوفته شود! اما من این مسئله‌ی چالشی در میان مفسران را برای درک مطلب، پیش کشیدم.
اول ماه مبارک رمضان > ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۳ فروردين ۱۴۰۱ ، ۲۰:۲۲

آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی بقره

 

سوره‌ی بقره

 

با آمدن ماه رمضان، جان را به آیه‌های قرآن آذین ببندیم

 

یا ایها الناسُ اعبُدوا رَبَّکم الَّذی خَلَقَکُم و الّذین مِن قَبلِکُم لَعلَّکم تتّقُون

 

اى مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیانتان را آفریده، بپرستید، تا در امان مانید

 

درین آیه‌ی ۲۱ بقره، از نظر شیخ طبرسی صاحب تفسیر مجمع‌البیان، خداوند همه‌ی مردم را مخاطب قرار مى‌دهد، خواه توحیدگرا و دین‌باور یا شرک‌گرا؛ و مى‌فرماید: «هان اى مردم! اى انسان‌ها!»؛ زیرا هر آیه‌اى که با «یا ایّهاالنّاس» شروع شود، متوجّه‌ تمامى بشریت است و جز کودکان و کسانى که از نعمت خرَد محروم‌اند، همه را در بر مى‌گیرد، و هر آیه‌اى که با «یا ایّهاالّذین آمنوا» آغاز شود، روى سخنش در درجه‌ی نخست، مردم باایمان است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۱:۳۷

روز جمهوری‌اسلامی عیده

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. پیامبر ص اسلام را از آسمان (از سوی خداوند) دریافت کرد؛ شفاهی و وَحیانی آنگاه به‌خاطر سختی بر خود از سوی حاکم وقت مکه (ابوسفیان و اعیان و اشرافش) دست به هجرت به یثرب زد و آنجا بود وقتی دید دل و روح مردم با اوست و به رهنُمایی و راهبَری‌اش ایمان دارند، اسلام را از ورقه‌ی ذهن، به صحنه‌ی حیات مردم آورد، تا مسلمان را، نه تماشاگر و حکومت‌شونده‌ی اشراف و سلاطین ببیند، بلکه فعال و عمل‌گرا بار بیاورَد. و از مردم، نه پیرو و مقلد که پیگیر و مجاهد (به وقت مقاومت) بسازد. حکومت نبوی ع چیزی بیرون از دین نبود؛ عین دین بود. امام خمینی نیز به تبعیت از نبوت و امامت، چنین کرد. او نیز، مبارزه را -که از نصیحت و تذکر و خیرخواهی برای شاه و جداکردن او از عده‌ای اسلام‌ستیز در دربار آغاز کرده بود و مجموعه اخطارهایش سودی بر شاه نبخشید- به سمت واژگونی بُت سیاسی بُرد. چونان پیامبر ص، که بُت‌پرستی را نشانه گرفت. ازین‌رو امام، به دستور شاه پس از یک بار دستگیری و بازداشت در قیطریه، سرانجام در سال بعدی یعنی آبان ۱۳۴۳ که نهضت را از مبارزه با استبداد داخلی به ستیزه با استکبار آمریکایی پیوند زد، از ایران بیرون انداخته شد و مثل مقتدایش پیامبر ص، از تبعید در بورسیای ترکیه به نجف هجرت کرد. و وقتی هم پس از ۱۴ سال به میهن بازگشت، اندکی بعد تغییر رژیم «سلطنت پهلوی» به «جمهوری اسلامی» را به همه‌پرسی گذاشت. تاریخ گواه است که ملت، کمی کمتر از ۱۰۰% برگه‌ی سبزِ «آری» را به صندوق ریخت و  برگه‌ی سرخ «نه»ی داخل صندوق‌ها را اگر داخل ترازو می‌گذاشتند وزنش نیم‌من! هم نمی‌شد.

 

 

به نظر من هنوز هم رأی آری به استمرار «جمهوری اسلامی»، کثیراً در کثیر است و وزن آرای جمیع مخالفین همچنان همان نیم‌من باشد. معتقدم نگاه می‌تواند دست‌کم سه گونه باشد: معتقدِ معتقد. معتقدِ منتقد. منتقدِ مخالف. این سه نوع نگاه -که من در دومی هستم- همچنان می‌توانند کنار هم در سایه‌ی «جمهوری اسلامی» زیست کنند؛ مسالمت‌آمیز، سازنده، وحدت‌واره و دست‌دردست‌هم. براندازان هم اگر توانستند -که تاریخ بدکرداری آنها نشان داد، نمی‌توانند- باز نیز مردم هستند که باید بپذیرند یا پس بزنند. من همچنان برین باورم مردم با همان سه نوع نگاه، به براندازان «نه»ی قطعی و قاطع و بُرنده می‌گویند. برمی‌گردم به صدرِ متنم: آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! بله که عید و جشن است و روز خدا؛ زیرا ملت متدین ایران، کاری شبیه کار نبی مکرم ص کرد؛ مبارزه با بُت، برانگیختگی فکری، مدینه‌ساختن از یثرب که اوس و خزرِخ خون هم را می‌خوردند و جمهوری‌اسلامی‌ساختن از سلطنت، که شاه هم چون اوس و خزرج، خونِ علما، روشنفکران (شامل دینی، فرهنگی و مارکسیستی)، دانشجویان، طلبه‌ها، کارگران و سایرین را می‌ریخت. یک گریز: اینک اما در مشهد مقدس، چرا چند سالی‌ست چُنان است؟ چون آنجا به سیاست «عدم تمرکز» علاقه دارد. ازقضا این نوع «محلی‌سازی» قدرت و سیاست، از ایده‌های مدرنیته است و شعار جناح چپ؛ مشهور به «جبهه‌ی اصلاحات». حالا چرا با شعار خود درمی‌افتند، لابد نفع خود را نه ترکِ این ایده‌ی مدرن، بلکه شاید گرم‌نگه‌داشتنِ فضای نقد می‌دانند. بگذرم. نظری ندارم. عید رأی مردم مؤسس برای تأسیس «جمهوری اسلامی ایران» بر هوشیاران، گوارا. > ۱۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۱ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۱:۲۲

گابریل بوریکِ شیلی

گابریل بوریکِ شیلی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. درآمد مطلب: خرسندم شیلی با «گابریل بوریک» اصالتاً کروات و رهبر دانشجویان چپ‌گرا -که برای او همین بس که رژیم جعلی «اسرائیل» را «رژیمی آدمکش» خوانده است- کشورش را برای احیاء گرایش به سوسیالیسم و چپ‌گرایی در برابر نئولیبرالی آمریکای لاتین، به پیش خواهد برد. به تعبیر بهتر خانم «فاطمه قابل رحمت» از نویسندگان حوزه‌ی «پولیتیکال»، تحولات شیلی، اینک «محصول اصلاحات، همگام با قدرت‌گرفتن جامعه مدنی و جنبش‌های اجتماعی خشونت‌پرهیز» است و این شیوه می‌تواند برای سایر ملت‌ها نمونه‌ی مناسبی محسوب شود.

 

 

جایی از جهان که به تعبیر خانم دکتر «الهه نوری غلامی‌زاده» در گفتگو با «شورای راهبردی روابط خارجی» «بستر نبرد چپ و راست» تبدیل شده است. به نظر من دوره‌ی فعلی این منطقه که حیاط و حتی حیاتِ! خلوت آمریکا پنداشته می‌شود، مانند آن دوره‌ی گذشته‌ی «موج صورتی» نیست که تقریباً همه‌ی کشورهای آن قاره به چپ‌گرایی مارکسیتسی رسیده بودند؛ بلکه تقابلی از چپ و راست است که این بار شیلی به سمت چپ گرایش پیدا کرده است و شاید چند سال دیگر با دموکراسی‌یی که مردم از طریق تغییر قانون اساسی شیلی موافقت کردند، فصل راست‌گرایی هم آغاز شود مثل هر انتخابات که ممکن است راست یا چپ رأی آورَد. مهم، اینک است که شیلی به دست «گابریل بوریک» افتاده است. در همه‌پرسی تاریخی شیلی در ۲۵ اکتبر (۴ آبان ۱۳۹۹) بیش از ۷۸٪ شیلیایی‌ها، در پی اعتراضاتی گسترده برای مقابله با نابرابری‌های اقتصادی، رأی به بازنویسی قانون اساسی شیلی داده بودند. و سایر تحولات مثبت شیلی، که مجال طرح نیست.

 

نقشه‌ی کشور شیلی. آمریکای جنوبی

 
برآمد مطلب: کافی‌ست ۵۰ سال به گذشته بازگشت؛ سال ۱۹۷۰ است که سناتور سالوادور آلنده پزشک محبوب مارکسیست و عضو حزب سوسیالیست شیلی، اکثریت آرا را در نتخابات به دست آورده بود و دولت آلنده «در ارتقای منافع کارگران، اجرای کامل اصلاحات کشاورزی، بازسازی اقتصاد ملی به بخش‌های سوسیالیستی، ترکیبی و خصوصی» کوشید و در سیاست خارجی‌اش نیز «رویکرد ملی‌گرایانه» گرفت. سخنرانی مشهور دکتر آلنده همانی بود که خواستار «ملی‌شدن مالکیت بیگانه یعنی آمریکا در معادن اصلی مس در شیلی» شد. شبیه قضیه‌ی نفت در عصر مرحوم آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی و مرحوم دکتر محمد مصدق. اما ژنرال آگوستو پینوشه در سال ۱۹۷۳ علیه‌ی آلنده کودتای نظامی کرد و شیلی را نه فقط در اختیار آمریکا گذاشت که دربست تحت سلطه‌ی نظریه‌های «میلتون فریدمن» و شاگردانش درآورده بود که به آنان «پسران شیکاگو» می‌گفتند. آنان بودند که برای شیلی نسخه‌های عجیب و غریب اقتصادی می‌پیچیدند. به‌آن‌حد وفور! که شیلی مشهور شده بود به آزمایشگاه تستِ تئوری‌های اقتصادی فریدمن. بگذرم. امید است آقای بوریک (عکس بالا) بتواند شیلی را به رشد و توسعه و عدالت و آزادی حقیقی برساند و در برابر غارت آمریکایی، فائق آید؛ اگر یاغی‌یی چون آمریکای در حالِ افول و نیز سازمان تروریستی ناتوی او، بگذارد! چون ناتو، در اصل جاسوس‌ترین عنصر برای سازمان سیا در تمام جهان است؛ فقط هوشیارانِ عاقل می‌دانند. > ۱۱ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۲:۳۲

واژه‌ها مملُوّ از معانی‌اند

به قلم دامنه: به نام خدا. هنگامی‌که سال‌های گذشته، غرق خواندنِ سرگذشت ملاصدرا بودم این نکات را در یک ورقه‌ای از لابه‌لای مردی در تبعید ابدی نوشتم که اینک در کویریات سه نکته می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم:

۱. راه تا ابد بر سؤال باز است، زیرا آدمی با سؤال آمده است... به قول ملاصدا «خداوند متعال مقدّر نفرموده که برای هر کلمه در جهانِ موجود، تنها یک معنا به مُخَیّله‌ی آدمی خطور کند... زیرا آدمی را از پرواز به سوی لامُتناهی می‌ستاند» (ر.ک: ص ۱۱۷) ساده‌ترین واژه‌ها نیز، مملُوّ از معانی گوناگون حتی متضادّند. آنچه را نمی‌دانی در نهایت آرامش بگو: «نمی‌دانم». به قول آیت‌الله جعفر سبحانی: علامه طباطبایی «نمی دانم»هایش خیلی زیاد بود. ۲. به گفته‌ی حکیم ملاصدا -که در ۱۷ سالگی به استادش شیخ بهائی گفت- «مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد». چون هیچ کسی نباید قصد انهدام خویشتن خویش را بنماید. البته ملاصدرای دانا، می‌دانست که مرز میان شهامت و وقاحت بسیار باریک است! ۳. و آخر این‌که با لبخند، سُلطه‌ی پوزخند از اعتبار می‌افتد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۰:۵۹

اِبن‌الوقت یعنی چه؟

به قلم دامنه. به نام خدا. در مثل معروف آمده: «صوفی اِبن‌الوقت است»؛ زیرا صوفی (=سالک) گذشته و آینده را فدای حال می‌کند و به همان لحظه‌ای که در آن بسر می‌برَد، غنیمت قائل است. ویلیام چیتیک در صفحه‌ی ۸۵ کتابش با عنوان «در باره‌ی تصوُّف» بر این نظر است چون صوفی هر «آنی» بی‌مانند است، و هر لحظه‌ «خود» نیز بی‌نظیر است، به آنان اِبن‌الوقت می‌گویند. البته همین اِبن‌الوقت‌بودن در سیاست معنای دیگری دارد که معمولاً برای افراد فرصت‌طلب به کار می‌رود؛ یعنی کسانی‌که روز‌به‌روز، و حتی دَم‌به‌دَم رنگ عوض می‌کنند! تا به نان و نوا برسند. یا مثلاً به خیال خود دل کسانی را به نفع خود فتح می‌کنند. صوفی را «اهلُ‌الاَنفاس» نیز گفته‌اند. چون صوفیان هر لحظه از «خود» را نفَسی نامیده‌اند. مولوی در مثنوی دفتر اول بیت ۱۳۳ می‌گوید:

 

صوفی اِبن‌الوقت باشد ای رفیق

نیست فرداگفتن از شرطِ طریق

 

نکته: در برداشت عارفانه، فکرِ بی‌نیازی از مددِ نبوی و این خیال و پندار که می‌دانم «چه کسی هستم»! عیبِ ویرانگر محسوب می‌شود. در آیه‌ی ۸ مُزّمِّل تأکید رفته است که از همه بُریده شو و یکسره روی دل به او کن؛ به پروردگار متعال (=بلندمرتبه) و مهمتر این‌که در قرآن ۱۵ بار دستور آمده که خدا را یاد کنید.

 

متن آیه هشت مزمل: وَاذکُرِ اسمَ ربکَ وتَبتَّلْ إِلیهِ تَبتیلًا: ترجمه‌ی انصاریان: نام پروردگارت را [به زبان حال و قال] یاد کن [و از غیر او قطع امید نما] و فقط دل بر او بند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۶:۵۵

حکمت بالغه از نظر علامه

حِکمَةٌ بالِغةٌ فما تُغنِ النُّذُر

این خبرها پندی رساست، ولی هشدارها

به این ستمکاران لجوج سودی نمی‌بخشد.

سوره‌ی قمر، آیه‌ی ۵

 

تفسیر علامه طباطبایی

 حـکمت به معناى کلمه‌ی حقى است که از آن بهره‌بردارى شود، و کلمه‌ی بالغه از مـاده‌ی بلوغ است که به معناى رسیدن هر رونده‌اى‌ست به آخرین حد مسافت، ولى به طور کـنـایـه در تـمـامیت و کمال هر چیزى هم استعمال مى‌شود، پس حکمت بالغه آن حکمتى است که کامل باشد، و از ناحیه‌ی خودش نقصى و از جهت اثرش کمبودى نداشته باشد...

 

کلمه‌ی نذر جمع نذیر و نذیر یا به معناى مُنذر و بیم‌رسان است، و یا به معناى اِنذار و بیم‌رساندن است، و هر دو معنا صحیح است، هر چند معناى اول به فهم نزدیک‌تر است. و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه: ایـن قـرآن و یا آنچه به سوى آن دعوت مى‌کند، حکمتى‌ست بالغ، ولى آن را تکذیب کرده دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتیجه منذرین و یا انذارها سودى به حالشان نبخشید. المیزان

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸ فروردين ۱۴۰۱ ، ۰۸:۳۱

لغت‌های ۳۵۳۶ تا ۳۶۰۶

لغت‌های ۳۵۳۶ تا ۳۶۰۶

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

 

الماس چو: چوبی که می‌کاشتند دو سرِ سنگ یا کلوخ، و چوبی دیگر در دست بازیگر در بازی الماس‌دلماس. که هر کس دورتر می‌انداخت و وجب می‌کرد برنده می‌بود. یک بازی هیجانی و گروهی که زور بازویی و بازوی فکری در آن جمع بود. احتمال می‌دهم چون دو سرِ آن چوبک را تراش می‌دادند و تیز و براق می‌شد، الماس گفتند. شاید البته. دلملس هم برای موزون‌کردن کلمه می‌آمد بر سرش. مثل: حموم‌مموم. الماس‌چو یه بازی بومی است فقط متراژکردن با دلماس بود. الماس چوب ۳۰ سانتی‌متر طول که دو طرفش تیز بود و دلماس چوبی در اندازه ۷۰ یا ۸۰ سانتی متر که دلماس را بر روی الماس می‌زنند و وقتی الماس بلند می‌شد با دلماس‌چو  محکم به ان می‌زدند شبیه برگردون در فوتبال. هر چه قدر الماس دورتر می‌رفت  برنده اون شخص بود و جایزه‌اش هم سواری بود که با هر ده شمارش دلماس، بازنده  یک بار برنده را کول می‌کرد و دور زمین بازی سواری می‌دادند. یشتر این بازی‌ها در( کاله زمین ها ) زمینی که کشت نمی شد بیشتر در فواصل بهار وتابستان انجام می شد. اسم سوار کاری را خر سواری می گفتند که برنده نیز همراه با (ناچ ناچ‌ کردن ) صدای حرکت دادن اسب وخر و عدا درآوردن بر زخم بازنده نمک می پاشید. همین بازی الماس‌دلماس باعت می‌شد دلماس هنگام زدن و پرتاب‌شدن به اطراف در باغ‌های مردم برود و برای پیداکردن مجبور بودیم وارد آنجا شویم که ناغافلی با انار و هلی و سِ و چیزهای دیگه مواجه می‌شدیم و هلی‌دِزّی و انگوردِزّی شروع می‌شد.

 

کله‌سِلاب: به زنی که روسری سرش نباشد، می‌گویند. لخت و عریان‌شدن سر از مو. به مردی که موی سرس تیغِ تیغ و صافِ صاف کند می‌گویند، سلوپ

 

بِچّیه: هم یعنی کَنده‌شده. تراشیده شده. اگر پرسشی باشد یعنی آیا علف باغچه را یا موی سرش را تراشیده؟ یا نه؟

 

چاچ: کنار، گوشه، زیر ناودان. اگر دو نفر درگیر لفظی شدید داشته باشند می‌گویند تا چاچ بوردنه.

 

لَوِرد: تپ‌بزده‌کا، همان نورد در فارسی است. فلانی پلا را لورد هاکارده. لورده و له هم با این هم‌ریشه است. لقمه‌ی درشت. همه را یک لقمه‌کردن. با ولع خوردن.

 

کِلاغ: ادای سخن کسی را درآوردن، کلاغ‌بَیتِن. مسخره‌کردن طرف. ممکن است ریشه در  حکایت خود پرنده‌ی کلاغ داشته باشد که می‌خواست راه‌رفتن دیگران را تعلیم گیرد که راه‌رفتن خود را هم یادش رفت. ایرادگرفتنِ حرف و کلام دیگران از سرِ شوخی یا سُخره. به تعریف دیگر:  باورنکردن و پوچ دانستن سخن،اندیشه یا رفتار مخاطب با ایما و اشاره و حرکات صورت و شکلک درآوردن، طوری‌که اعصاب مخاطب به هم می‌ریزد و ترور رفتاری می‌شود. گاهی این عمل به صورت تغییر تلفظ یا ادای همان سخن و حرکات مخاطب اما به صورت مسخره و زننده انجام می‌شود. گاهی کلاغ بئیتن همراه ریگ‌بزوئن است که هجوم و ترور رفتاری توأم می‌شود. به عبارتی در کلاغ‌بَیتِن فرد مقابل حرکتی را درحال انجام‌دادن است و فرد کلاغ‌چین با بازکردن دهان یا حالت‌دادن صورت یا انگشت یا زبان خود اعتبار حرکات یا گفتار و توضیحات فرد مورد نظر را از بین می‌برد یا می‌شه گفت مُهر پوچی بر آن می‌زند. یشتر می‌گفتند کلاغ نچین. یا به اعتراض نسبت به شخصی که کلاغ‌چی بود می‌گفتند: اِسا کلاغ چیندی؟!

 

بوته‌ی جرزه در جنگل

عکاس: عبدالله طالبی دارابی

 

جِرزه : قدیما برای این‌که (ترکنش) درد بدن و استخوانها کم بشه جِرز داخل زنجیرلوه دیگ بزرگ پر از اب می‌ریختند و بعد از جوشیدن  به کنار می‌گذاشتند وب عد از کمی خنک‌شدن فرد را داخل ان آب فرو می‌بردند و این کار باعث تسکین دردش می شد. این گیاه در جنگل رشد می‌کند.

 

ناگ: قسمت فوقانی داخل دهان. که مثلا اگه کسی چای داغ می خورد. می‌گفتند فلانی ناگ بسوته. فارسی آن کام و سقف دهن است. مثلاً در شیراز می‌گفتن سق. «سق دهانم زخمه.» سق مخفف سقف است.

 

نِوْرازِنه: نمی‌ارزد! در مقام خبری. به ما نمی‌آد؟! در مقام شِکوه. به شما نمی‌آد حالا! در مقام اعتراض و متلک. به عبارتی دیگر نورازنه منفی ورازنه به معنی «برازنده است» و از فعل «برازنده بودن» است. کلمه‌ای است که فرد برای پوشش یا درآمد یا امکانات رفاهی خود شاخص و حداکثری را در نظر می‌گیرد  و می‌خواهد به دیگران شأن و رُتبه‌ی خودش را هم‌تراز ببینند. مثلاً آما ره نورازنه این ماشین ره سوار بَووشیم.
 
 
پَنجّه: با ج مشدد. نوبت.  وَهله.. امشو مِه پنجه هسّه بورم شوپِه.
 
 
دزِ چو: اصولا یک نوع فریبکاری است. فردی که با یک دست نوازش می‌کند طرف مقابل را و با دست دیگر (ناقالفی / ناغافلی) یا فریبکارانه به صورت شخص ضربه می‌زند. این فریبکاری را دزِ چو می گویند.

 

ویگ یا ویک: زمانی که فردی تنها در شب از داخل جنگ تاریک رد می‌شد یا جایی که سکوت مطلق بود فرد در تعریف ان می‌گفت مِره ویگ دکت بیه. یعنی احساس ترس شدید کردم  یا بیم‌داشتن از تاریکی و سکوت شب. مثلا آدمه ویگ کفنه  (کفنه) رخنه‌کردن ترس. مثلا میگن اونجه تیناری و تاریکی آدمه ویگ زنده.

 

گرمِه‌سر: داغ. تندخو. عصبانی‌مزاج. آدمی زود داغ می‌کند.

 

خدا قوت هاده: وقتی می‌گویند: «خدا قوت هاده» در گویش مازنی جواب می‌دهند : « خدا عمر هاده». یعنی عمرتان دراز باشد.

 

صغیر: اشاره به افرادی که دل بخشش ندارند و مشخصاً باغداری که حتی یک کال میوه حاضر نیست کسی از باغش بچیند، بخورد که در زبان رایج می‌گویند: اع چنده صغیره! کوچک‌فکر، کوچک‌دل. البته معنای متداول صغیر که منظور نیست درین لغت؛ لفظی عربی برای پدرازدست‌داده. که مفهومش این بود مردم برای محبت و‌ کمک به آنان، کم نگذارند. فرزند کوچکی که فقط پدرش را از دست داده است. یعنی مادرمرده  نه، چون  به آن بی‌ماروچه گویند.  هم پدر هم مادر مرده هم نه، چون به او یتیم گویند. در زبان محلی صغیر به «طفل پدر از دست داده» گفته می‌شود. البته ما گاهی اوقات به افراد فقیر و تهیدست نیز صغیر می‌گوییم. برای این واژه، وچه هم دنبالشه‌اش هست: صغیروچه.

 

استا دست درست: مثلاً به بنا‌هایی که مشغول کار با کمچه، ماله و آجر و غیره بودند می‌گفتند: « استا دست درست» و آنها پاسخ می‌دادند: «دینِ محمد درست». سپس همگی با هم صلوات می‌فرستادند. خودمونی‌ترش این است: «اِسّا دَس درِس» و پاسخ «دین محمد درِس»

 

اِسبِه‌دله: میوه‌ی نارَس که داخلش هنوز نرسیده. مثل هندوانه‌ی نرسیده که تویش سفید است. یا اناری که دانه‌هاش هنوز سفیده. یا تندیرنون که آردش سفید باشد، می‌گویند اسبه‌دله.

 

سِیودِله: بر عکس بالا. میوه‌ی رسیده و پخته. سیودله: دارای زمینه‌ی سیاه یا تیره. مخصوصاً برای پارچه‌ها به کار می‌رفت. خانم‌های جوان معمولا از پارچه‌ی زمینه‌ی سفید یا روشن (اسبه‌دله) برای لباس استفاده می‌کردند و بانوان مسن‌تر سیودله. توجه شود که به رنگ کاملاً سیاه یا تیره نمی‌گفتند سیودله، بلکه دارای زمینه‌ی سیاه یا تیره. مثلاً پارچه گلدار بود ولی زمینه‌اش سیاه یا تیره بود. برای اسبه‌دله هم همینطور. مادران و مادربزرگ‌ها از پوشیدن لباس اسبه‌دله شرم می‌کردند، مگر در جشن‌ها و مراسم شاد. شرم‌کردن و پرهیز هنوز هم وجود دارد که مادران مانند پیشینیان‌مان، رنگِ روشن نپوشند. شاید به علت ایمن‌نبودن بوده باشد و به تعبیر زیبای قرآن «بُروج» و برجسته نشدن. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۴:۱۱

بهارِ کهک قم

 

 

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۶ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۰:۵۴

زبان علمی و زبان ادبی

به قلم دامنه: به نام خدا. می‌خواهم تفاوت زبان علمی و زبان ادبی را بگویم. امید است مفید و سودمند افتد. این پست بحث من در سال نود و هفت:

 

زبان علمی: نثری‌ست یکسره پیام‌رسان. هدف آن رساندن معنا و پیغام به خواننده است. مقصودی جز انتقال معنا ندارد. و هرگز مخاطب را متوقّف در واژگان و تعبیرات و آرایه‌های ادبی نمی‌کند. مثال می‌زنم: ماهیت انقلاب، همیشه پس از پیروزی روشن می‌شود.

 

 

زبان ادبی: این نثر یا نظم ادبی تنها ابزارِ پیام نیست و هدف از آن فقط و فقط رسانیدن پیغام به خواننده نمی‌باشد. به‌همین‌خاطر مخاطب خود را در خود نگه می‌دارد و توجه‌اش را به واژگان و ترکیبات جلب می‌کند. زبان ادبی سرشار از آرایه‌ها، زیورها، ابهام‌ها، ایهام‌ها، صُوَر خیال، کنایات و اشارات و ... است. مثال می‌زنم: اگر من مثلا" از شما بپرسم چه آرزو دارید؟ شما احیانا" جواب دهید: ریختنِ همه‌ی احساس‌ها، در بِرکه‌ی روح، با یک سَمفونی ... در واقع شما از زبان ادبی مایه گرفته‌ای و مخاطب را با زیبایی به پیام و واژگان -هر دو- دعوت کرده‌ای.

 

در یک عبارت کوتاه بگویم، زبان ادبی، رقصِ کلمات است و زبان علمی راه‌رفتن با کلمات. و هر دو در زبان فارسی بی‌اندازه کاربرد، لذّت و جایگاه دارد. سعی کنیم در پیام‌رسانی‌ها از زبان علمی استفاده کنیم و در موضوعات خاص، از زبان ادبی. و ارزش هر دو سبک را در جای خود نگهبان باشیم تا زبان فارسی همچنان شیرین بماند. با دو، سه جمله به زبان ادبی از بیان استاد محمدرضا حکیمی در "صفحه‌ی ۱۱ فریاد روزها" این پست را به پایان می‌برم:


می‌خواهم صبح باشم، چشمِ بازَِ هستی
می‌خواهم عشق باشم، فروغِ نگاه‌ها
می‌خواهم شعر باشم، اشکِ سخن‌ها
می‌خواهم غزل باشم، سخنِ اشک‌ها

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۴ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۷:۴۷

برای مرحوم حسن‌نجّار

 
 
مرحوم حسن‌نجّار (درگذشته‌ی ۴ فروردین ۱۴۰۱) عکاس: عکاسی لاله‌ی داراب‌کلا
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در دوره‌ی نوجوانی‌ام، سه تابستان و چندین تعطیلات در طول سال را، پیش حسن‌نجّار، نجاری آموختم. از همان اوان، از بیکاری و عاطلی‌باطلی، ذاتأ بدم می‌آمد، زین‌رو، پیش او خودم را مشغول می‌کردم. هم هنر با چوب بود که بوی چوب را هنوزم دوست دارم. و هم کَم‌کَمکی، درآمد. به‌خصوص شاگردونه! که از سوی مردمی که به کارگاه، کار می‌آوردند، به من می‌رسید. دست‌کم از نگاه من، پنج چیز در حسن‌نجّار، برجستگی داشت که من شاهدش بودم:
 
یکی خواندنِ نماز در همان هنگام اذان‌گفتن، که کارگاه را همان‌دم وا می‌گذاشت، وضویی جانانه سرِ حوض می‌ساخت و استوار و ستَبر به نماز می‌ایستاد. دومی به‌شدت ضد شراب و شرابخوارها بود و از چنین افرادی بسیار بد داشت. سومی در گرمای داغ و هلاک‌کننده‌ی تابستان او و شهید ابراهیم عباسیان -که مدتی پیش حسن‌نجّار باهم کار می‌کردیم- می‌دیدم که روزه می‌گرفتند. من می‌خوردم؛ چون به من در آن سن روزه نمی‌رسید؛ لبِ مرز بودم ولی خوردن بیشتر مرا جذب می‌کرد! تا نخوردن و نیاشامیدن. چهارمی علاقه‌ی فراوان و احترام عجیبش به امام خمینی که من حقیقتاً می‌دیدم یک حرمت شگفت‌انگیزی برای امام قائل بودند و سخنانش را همیشه پای رادیو گوش فرا می‌دادند. پنجمی دوستی عمیق با اهل بیت -علیهم السلام- که درین کار دلبرانه، اهل ریاکاری نبود؛ از عمق جانش عترت را دوست می‌داشت و حرمت می‌نهاد.
 
برای درگذشت این همسایه‌ی محل متأثر شدم. همسرش فامیل ماست (خاله‌زاده‌ی مرحوم پدرم، فرزند مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی) خودش هم، باجناق برادرم جناب شیخ باقر. تسلیت به تمام بازماندگان و منتسبانِ نسبی و سببی دو خاندان بابویه و حبیبی. روحش هم با نماز و روزه و غیورمردی و معصومین ع محشور و گرامی. یادش هنوز در ذهنم مانده که همین دو ماه پیش به عیادتش در منزلش رفتیم و دیدیم آن مرد تنومند و عضلانی چه آسان آب شده، اما هیبتش را در رخسارش باقی گذارده بود.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۳ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۹:۴۱

کمیت و کیفیت تقوا

فاتّقوا اللهَ ما استطعْتُم واسمَعوا واطیعوا

وانْفِقوا خیرًا لِانفُسِکم ومَن یُوقَ شُحَّ نَفسِهِفَ اولئِک هُم المفلِحون

 

آیه‌ی‌۱۶ تغابن

 

بنابراین به اندازه‌ی استطاعتی که دارید از خدا پروا کنید و [دعوت حق را] بشنوید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر است؛ و کسانی که خو را از بخل و حرص بازدارند آنان رستگارند. ترجمه‌ی انصاریان.

 

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

یـعـنـى بـه مـقـدار استطاعتى که دارید از خدا پروا کنید -چون سیاق جمله سیاق دعوت و تـشـویـق بـه اطـاعت خدا و انفاق و مجاهده در راه او است- معناى آیه چنین مى‌شود که ...بـه مـقدار استطاعت‌تان از خدا بترسید و از ذرّه‌اى از آن مقدار را از تقوا و ترس خدا کوتاه نـیـایید. در نتیجه آیه‌ی شریفه همان مطلبى را مى‌رساند که آیه‌ی شریفه اتقوا اللّه حق تقاته در مقام افاده آن است نه این‌که بخواهد بفرماید هر چه توانستید رعایت تقوى را بـکـنـیـد و هـر مـقـدار که نتوانستید تقوى را رها کنید، چون خداى تعالى به حکم آیه‌ی و لا تـحـملنا ما لا طاقه لنابه به بیش از مقدار طاقت از از ما نخواسته.

 

نـکـتـه‌ی اول این‌که: میان آیه فاتقوا اللّه ما استطعتم و آیه اتقوا الله حق تقاته هیچ منافاتى نیست، و اختلافى که بین آن دو هست چیزى نظیر اختلاف به مقدار و کیفیت است، در جـمـله اولى دسـتـور مـى دهـد تـقـواى شما همه‌ی مواردى را که در سعه و قدرت شما است فرا بـگـیـرد، و در دومـى دستور مى‌دهد تقواى شما در همه‌ی موارد متّصف به حقیقت باشد، تقواى صورى و ظاهرى نباشد، اولى راجع به کمیت و مقدار تقوا است، دومى مربوط به کیفیت آن است.


نکته‌ی دوم اینکه: سخن بعضى از مفسّرین که گفته‌اند: جمله‌ی فاتقوا اللّه ما استطعتم ناسخِ جمله‌ی اتقوا اللّه حق تقاته است، سخن درستى نیست، و فسادش روشن گردید. و اگـر فـرمـود: لانـفـسکم و نفرمود: لکم، براى این بود که مؤمنین را بیشتر خـوشـدل سـازد، و بـفـهـمـانـد اگـر انـفـاق کـنـیـد خـیـرش مـال شـمـا اسـت، و بـه جـز خـود شـمـا کـسـى از آن بـهـره‌مند نمى‌شود، چون انفاق دست و دل شما را باز مى‌کند، و در هنگام رفع نیازهاى جامعه‌ی خود، دست و دلتان نمى‌لرزد. المیزان.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۲ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۲:۵۰

تفسیر فصوص‌الحِکَم

 

به قلم دامنه : به نام خدا. من از مرحوم داریوش شایگان خوانده‌بودم ڪه ایشان بر این نظر بود از ۲۰۰ تفسیری ڪه بر ڪتاب «فصوص‌الحِڪم» ابن‌عربی نوشته شده‌است «حدود ۱۵۰ تفسیر را مفسّران ایرانی‌الاصل نوشته‌اند». ازین‌رو، ایشان روی همین اصل گفته‌است: «اندیشه‌ی ابن‌عربی در ایران متوطّن شد»

 

اشاره: البته محمد عباد‌الجابری در ڪتابش با عنوان «نقد عقل عربی» زوالِ اندیشه‌ی عقلی در اسلام را به گردن ایرانیان انداخته است و مدعی‌ست این ایرانیان بودند ڪه «عرفان را به اسلام تزریق» ڪردند.

 

نڪته: به قول مرحوم داریوش شایگان آنان خود با ابن‌رُشد چه ڪردند؟ ڪه نسبت به ایران چنین فرافڪنی دارند. به نظر من، مقبولیت نداشتن او در جهان اسلام نشان می‌دهد اساساً نمی‌گذاشتند چنین تفڪری در میان مسلمانان امڪان شڪوفایی و رشد پیدا ڪند. اما مغرب‌زمین با افڪار ابن‌رُشد به خود تڪانی داد. از ڪارهای برجسته‌ی ابن‌رُشد یڪی این بود ڪه میان نظریه‌های غزالی و بوعلی و فارابی پُل سازگاری زده‌بود.

 

تبصره: من فصوص‌الحِڪَم را با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد خواندم. ڪه شرحی زیبا، ساده و روان بر آن دارند که آقای ضیاء موحد در آن مقدمه و خاتمه‌ی خواندنی نوشت. اهل فن به‌خوبی می‌دانند فصوص‌الحِڪَم، جمع فصّ است و ڪتاب هم، فصّ به فصّ است. فصّ (=نگین، مَفصَل) همانند فصل به فصل در ڪتاب‌هاست با این فرق، ڪه ابن‌عربی در هر فصّ فرازهایی رازآلود از انبیای الهی را بر روی خوانندگان می‌گشاید و پرده‌ها را یڪی‌یڪی ڪنار می‌زند و با تحلیل‌های عرفانی، مشتاقان را تغذیه می‌سازد: مانند: فصّ حڪمت یونسّیه، فصّ حڪمت الیاسیّه، فصّ حڪمت سلیمانیه و همین‌طور یحیویه، داوودیه، ایّوبیه، شُعیبیه، اسحاقیه... و نیز فصّ حڪمت محمدیّه ڪه اوج فصوص است.

 

گزاره‌ی سیاسی: ایران سهم بزرگ و درخشانی در جهان اسلام و مدیریت سیاسی داشت. ڪوشش غرب سیاسی برای نابودی فرهنگ، تفڪر و تمدن ایران شاید یڪ علتش همین باشد ڪه نمی‌خواهند برای تمدن مادّی و اومانیستی محض غرب، رقیبی معنوی و تمدن‌ساز به نام ایران و ایرانیان داشته باشند. بگذرم. آنان به نظر من، هرگز به این هدف شُوم نمی‌رسند؛ چراڪه ایران و ایرانی اهل سازگاری، صلح حقیقی، رشد بشری‌ و درعین‌حال، در وقت لزوم و ضرور، دارای برترین و عاقلانه‌ترین و روحانی‌ترین روح غیوری و سلحشوری‌ست. اصل انتظار حضرت منجی مهدی موعود (عج) خود نمادی درخشنده برای این راه است و مصلِح جهان نیز آموزگار و مقتدا و رهبر و پیشوای آن.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۱ فروردين ۱۴۰۱ ، ۰۸:۰۸

نسخه‌ی امام رضا

نسخه‌ی امام رضا

 

پست ۸۱۱۴

لیعا زنگنه: «این مشهدرفتن، آخرش کارش را کرد.»

امین تارخ: «اون نسخه، همیشه جواب می‌ده.»

فصل ۱. قسمت ۱۱. سریال «آقازاده»

 

نکته: نکته‌ام را بر مبنای مباحثات علامه طباطبایی می‌نویسم. از نظر مرحوم علامه، «مطلقِ عبادت‌ها دعا هستند». منبع یعنی هر عملی که از آدمی سرمی‌زند و عنوان عبادت به خود بگیرد،«دعای بندگان» محسوب می‌شود. زیرا ایشان دعاهایی را، که از جانب انسان می‌شود، بر اساس فطرت و سرشت آدمی می‌داند. به تعبیری دیگر می‌توانم این‌گونه بیان کنم که دعا در منظر ایشان درخواستی فطری‌ست به زبانِ فطرتِ هر فرد. که البته علامه تأکید می‌کند «عطیه به مقدارِ نیّت» است؛ چون‌که خداوند متعال چنین فرموده است. یادآوری این‌که آری، برای اهل دل و رضا و خشنودی و خردمندی، نُسخه‌ی امام رضا (ع) همیشه جواب می‌دهد و مشهدرفتن‌ها همواره اثر می‌گذارد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۷ اسفند ۱۴۰۰ ، ۱۵:۵۵

دین و سیاست و فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی

به قلم دامنه: زِمامدارِ دادگرِ از نظر فردوسی / دینِ دادرسانِ از نظر فردوسی. یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ می‌گوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:

 

بدان ای پسر کاین سرای فریب

ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

 

نگهدار تن باش و آن خرد

چو خواهی که روزت به بد نگذرد

 

چو بر دین کند شهریار آفرین

برادر شود شهریاری و دین

 

نه بی‌تخت شاهیست دینی به پای

نه بی‌دین بود شهریاری به جای

 

دو دیباست یک در دگر بافته

برآورده پیش خرد تافته

 

نه از پادشا بی‌نیازست دین

نه بی‌دین بود شاه را آفرین

 

چنین پاسبانان یکدیگرند

تو گویی که در زیر یک چادرند

 

نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز

دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز

 

چو باشد خداوند رای و خرد

دو گیتی همی مرد دینی برد

 

چو دین را بود پادشا پاسبان

تو این هر دو را جز برادر مَخوان

 

چو دین‌دار کین دارد از پادشا

مخوان تا توانی ورا پارسا

 

هرانکس که بر دادگر شهریار

گشاید زبان مرد دینش مدار

 

چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین

که چون بنگری مغز دادست دین

 

فردوسی. شاهنامه. بخش ۱۴

شرح دامنه: حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعه‌ی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب می‌خوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بی‌درنگ سپس می‌گوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پرده‌برداری می‌کند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آن‌وقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد می‌کنند و از یک پستان می‌نوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا می‌مانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماه‌تیکّه) تشبیه می‌کند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیان‌تر می‌کند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بی‌نیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بی‌نیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی‌ و پشتیبانی‌کردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچ‌کدام ازین دو، بی‌نیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیک‌ساز» می‌بیند: «دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز» که جامعه را به نیکی و راستی می‌رسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه می‌رسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظ‌منافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین می‌گذارَد و می‌گوید در چنین مواقعی اگر دین‌داران به حاکمِ دادگر، کینه‌توزی کنند، آنان را نمی‌شود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی می‌فرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم می‌فرماید: «چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز می‌دهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۶ اسفند ۱۴۰۰ ، ۱۱:۵۹

چهار چهره‌ی سپاهی

 

 

 

از چپ: شهید حسن طهرانی‌مقدم، شهید احمد کاظمی

سردار محمدحسین باقری افشردی، سردار امیرعلی حاجی‌زاده

 

شرحی بر چهار چهره‌ی والای بالا

 یاد آن روزهای دهه‌ی ۶۰ به خیر که ما بسیجی‌ها به سپاهی‌ها «برادر» صدا می‌کردیم، نه «سردار». هیچ مفهومی در فضای سپاهی، جای واژه‌ی برادر را نمی‌گیرد. با دو چهره ازین چهار چهره‌ی بزرگ سپاهی، روزی و روزگاری دیدارها برقرار بود، اما دو دیگر توفیق دیدن بر من نبود. یادِ دو تن به خیر و یاد دو تن دیگر به خاطر. بازنشر عکس سایت دامنه.

 

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۶ اسفند ۱۴۰۰ ، ۰۹:۳۴

خاصیت‌های سنجد

خاصیت‌های سنجد

تنظیم دامنه. متن نقلی: سنجد طبعی خشک و سرد دارد. بهترین اثر سنجد،‌ رفع کمبود ویتامین C بدن است. از ورود عفونت به بدن پیشگیری می‌‌کند. برطرف‌کننده اسهال است. سرشار از ویتامین K، ضد خون‌ریزی، رفع‌کننده‌ی سموم معده و روده و مقوّی قلب است. مصرف سنجد درمان‌گر ورم «کیسه‌صَفرا» است و باعث قوی‌شدن ساق‌ها می‌گردد. سنجد تب‌بُر است. کلیه‌ها را گرم و معده را تمیز می‌کند. برای سلامتی دستگاه گوارش بسیار مناسب است.

 

شاهرود

قطب کشت سنجد ایران

 

سنجد استخوان را محکم می‌کند. سرشار از فیبر است. گرسنگی را کاهش می‌دهد. خاصیت سیرکنندگی بالایی دارد. منبع غنی از کلسیم است و برای افراد دچار پوکی استخوان، بسیار مفید است. آنتی‌اکسیدان می‌باشد. سردردهایی که علامت مشخصی ندارند را برطرف می‌سازد. پودر هسته‌ی سنجد در درمان التهاب‌های حادّ و مُزمن کاربرد دارد. آرتروز را درمان می‌کند.

 

در بسیاری از متون ادبی، از سنجد به عنوان نماد فرهیختگی و فرزانگی یاد شده است زیرا به باور درمانگران طبّ سنتی و شیوه‌های طبیعی درمانی، سنجد بیشترین تاثیرگذاری را بر سلول‌های مُغزّی دارد و موجب تقویت آنها می‌‌شود. بهتر است سنجد را به عنوان میان‌وعده استفاده کرد. (منبع) عکس بالای پست: درخت سنجد. شاهرود: عکس بازنشر دامنه

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۵ اسفند ۱۴۰۰ ، ۰۸:۰۶

چهارصفت منهدم کننده

چهار صفت است که ارکان دین را منهدم می‌کند:

ترک نماز، ترک انفاق، فرورفتگی در بازیچه‌ی دنیا، تکذیب روز حساب

( المیزان، ج۱، صفحه‌ی ۲۵۷ )

 

امام سجّاد (ع) سخن زیبایی دارند که فرموده‌اند:

هر کس خود را گرامی دانَد، دنیا نزد او خوار است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۴ اسفند ۱۴۰۰ ، ۰۸:۳۲

لغت‌های ۳۴۹۱ تا ۳۵۳۵

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

 

دَکِتنه: با هم گلاویز شدند. با هم به دعوا پرداختند. یا مثلاً گردوها از درخت دکتنه پایین. یا هنگام خواندن قرآن، دکتنه، یعنی افتادند و بلد نبودند بخوانند. یا هفت دانش‌آموز داخل چاه دکتنه. یا ۱۹ دانشجو از ترم ۷ دکتنه.

 

دل دَریم: دل، درون.. داخل. مثال: اَم دل دریم تُ بکارده. اشاره است به چیزی که دل طرف را سوزاند.

 

شیشار: بوته‌ی شمشاد که برای جشن و آذین‌بندی هم از آن استفاده می‌کنند. به رشته‌های نرم و نخی بر روی چوب دسته‌بیل تازه و تر، هم گویا گفته می‌شود. شناخت مردم ازین بوته کم است و نمی‌دانند چه خواصی دارد و در جنگل چه نقشی ایفا می‌کند. در بلوارهای شهر کاشته می‌شود و با آن زیباسازی می‌کنند.

 

مِره خاش بَموهِه: مرا خوشم آمده.

 

مادِه‌گزنه، نَرگزنه؟!!: گزنه‌ی جنس ماده و نر.

 

سالِزون: مخالف ماه‌رمضون و بر همین وزن. یعنی بقیه‌ی روزهای سال که روزه نیاز نیست و خوردن مجاز.

 

گندمون: غده‌ی ریز روی پوست که تشبیه به گندم‌تیم شد. زایده‌ی برجسته‌ی پوستی. زگیل. بیشتر گندمو هم می‌گویند.

 

دِتُ: تب دوبله. د یعنی دو تُ یعنی تب و گرما. مره دت شونه یعنی خیلی گرمم است.

 

 

او روشن‌کُن:  حشره‌ای غیر از «او ملّق‌زن» که به «او روشن کُن» معروف است. «او ملق‌زن» به شکل کرم‌های کوچک معمولاً سیاه‌رنگ هستند که در آب راکد زندگی می‌کنند و برای حرکت‌کردن در آب مجبورند که معلق بزنند. درباره این حشره که در عکس بالا است، اعتقاد بر آن بود که باعث روشن‌شدن آب گل‌آلود می‌شود. در روزگار کودکی برخی‌ها در کنار رودخانه این حشرات را در چاله‌ای می انداختند که آبش را برای‌شان روشن کند.

 

اِمشو مِ خو بَرِمسّه! : امشب خوابم رم کرد، پرید. بی‌خواب شدم.

 

وشنا بهیه" وش " بزن ! :  این عبارت که تقریباً به نظم است، نه به نثر، روایتگر حالِ کسی از درون خانه است که برای غذاخوردن خیلی بی‌دَس‌پایّی می‌کند و می‌خواهد غذا را از چنگِ کدبانوی خانه برُباید که کدبانو با حالت قَرطوری و به وجه کِنایی به وی می‌گوید: وِشنا بَیّه وِش بزن، دورِ کِلا کِش بزن. بُو صَرا سوزّی بَچّین، بِر سِره کرگگی بَخو. که در واقع شگردِ ماهرانه‌ای است علیه‌ی چنین فردی که فقط به فکر ریختن غذا به داخل شکم است و دست به سیاه‌سفیدی نمی‌زند. یعنی اگر تو را گرسنه شد، به تو اخطار می‌دهم دورِ وشنایی را خط بکش و قیدش را بزن. اینجا سرِ خرمن نیست. بَپّر برو صحرا سبزی بِچین، تلاش کن، کار کن، بکوش، وگرنه از سیری و خوردن خبری نیست و اگر نکوشی و نجُنبی، باید فضله‌ی مرغ را بخوری! طرف چنان گرسنه بود که نه فقط سرِ مطبخ می‌رفت، که تمام گمِه‌مِمِه (=خُمره‌مُمره) خانه را می‌گشت که چیزی بیابد بر شکمش زنَد. پس وِش: مخفف وشنا است که یعنی حتی فکر وشنایی را از خودت دور کن و بنداز گلِن و برو کار کن و از عزای شکم در آ. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی