دین و سیاست و فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی
به قلم دامنه: زِمامدارِ دادگرِ از نظر فردوسی / دینِ دادرسانِ از نظر فردوسی. یادِ خدا میکنم سپس سلام. اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ میگوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیب
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
چو بر دین کند شهریار آفرین
برادر شود شهریاری و دین
نه بیتخت شاهیست دینی به پای
نه بیدین بود شهریاری به جای
دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بینیازست دین
نه بیدین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
نه آن زین نه این زان بود بینیاز
دو انباز دیدیمشان نیکساز
چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همی مرد دینی برد
چو دین را بود پادشا پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مَخوان
چو دیندار کین دارد از پادشا
مخوان تا توانی ورا پارسا
هرانکس که بر دادگر شهریار
گشاید زبان مرد دینش مدار
چه گفت آن سخنگوی با آفرین
که چون بنگری مغز دادست دین
شرح دامنه: حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعهی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب میخوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بیدرنگ سپس میگوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پردهبرداری میکند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آنوقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد میکنند و از یک پستان مینوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا میمانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماهتیکّه) تشبیه میکند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیانتر میکند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بینیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بینیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی و پشتیبانیکردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچکدام ازین دو، بینیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیکساز» میبیند: «دو انباز دیدیمشان نیکساز» که جامعه را به نیکی و راستی میرسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه میرسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظمنافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین میگذارَد و میگوید در چنین مواقعی اگر دینداران به حاکمِ دادگر، کینهتوزی کنند، آنان را نمیشود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی میفرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم میفرماید: «چه گفت آن سخنگوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز میدهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم.