اینک تفسیر تطبیقی:
سه نکتهی دامنه : ۱. ژرفنگری در قرآن، حقیقتاً به گشایش روح انسان میانجامد. بیجهت نبود که آمده است در قرآن تدبر کنید. ۲. اینکه کردارها در قیامت -که روز برخاستن و رستاخیز است- شاهدند و گواهی میدهند، این اثر را دارد که انسان تلاش بهتری کند که میان ایمان و عمل صالح، پل بزند تا آسوده و با توشهی پر به دیار باقی برود. ۳. چون به خجستهمیلاد حضرت محمد مصطفی، پیامبر خاتم ص وارد شده یا خواهیم شد -هفتهی وحدت- این پست قرآنی تقدیم قرآندوستان و خوانندگان محترم گردید.
بازتاب متن «قوم عالین امروزین» که ۱۳ مهر ۱۴۰۰ نوشتهام. در: اینجا
متن اول:
به قلم جناب «مرآت»
سلام و درود. و ممنون از یادداشت خوب شما. چه تصادف کلامی جالبی بود بین نوشته شما با حرفهای سه روز قبل بنده: در وادی السلام نجف بر مزار شهید عزیز ابومهدی المهندس فاتحه می خواندم و می گریستم. یک خبرنگار عراقی از من پرسید ایرانی هستید گفتم بله، گفت چه ویژگی از این شهید می دانید که این جور برایش گریه می کنید. بهش کفتم او مخلصانه، شجاعانه، جوانمردانه و حتی بی نام و نشان در برابر یاغیان و باغیان و عالیان زمانه جنگید. اما خودبرتر بین های زمانه ناجوانمردانه او و رفیق ابدی اش را ترور کردند. و من بیش از هرچیز به مظلومیت و اخلاص و صدق عمل او غبطه می خورم... »
دامنه: در اینجا پاسخم به جناب آقای «مرآت» مدیر محترم گذرگاه فکر و ذکر را نوشتهام. از جناب ایشان بابت نوشته و اظهار نظر متشکرم. با آرزوی موفقیت و بهروزی.
متن دوم:
به قلم حجتالاسلام احمدی:
سلام بر جناب طالبی عزیز. سالروز رحلت رسول خدا و شهادت امام مجتبی تسلیت باد. نمونه سردار سلیمانی واقعا جالب هست، با توجه به این که بعد از این که آن را بعد از قیام اباعبدالله در مقابل عالین قرار دادی و در واقع این سردار دلها پرورش یافته مکتب سیدالشهدا هست.
دامنه: سلام و تسلیت جناب استاد احمدی. از دقت و افزودن این نکتهی شما بر متن ممنونم. خرسندم خوشایند شما شد.
متن سوم:
«تحشیه» بر نوشته : «قوم عالین امروزین»
سلام علیکم. ضمن عرض تسلیت به جهت ایام سوگواری سالار شهیدان و فرارسیدن رحلت جانگداز نبی رحمت و شهادت سبط اکبرش (امام مجتبی) و نیز شهادت پاره تنش (امام رضا) علیهم السلام، توفیقی حاصل شد تا نوشته وزین «قوم عالین امروز» جنابعالی را مطالعه نمایم؛ با همه مشغله ها، حیفم آمد از باب «تحشیه» بر آن، نکاتی را یاد آور نشوم:
۱) همچون همیشه، انتخاب نیکی داشته و زیبا و سودمند نگاشته اید؛ بویژه اینکه آن را به زیور «تطبیق» آراسته نموده، و از خصلت منفی «نقل صِرف» دوری جسته اید؛
۲) حتما میدانید که صفت پست و مذموم «عالین» از جمله صفات منفی مشترک بین شیاطین «جنّی» (سوره «ص» آیه ۷۵) و «انسی» (سوره «دخان» آیه ۳۱ و سوره «مؤمنون، آیه ۴۶) است؛
۳) مذمت وارده در مورد خصلت پلید «عالین» (سرکشان - برتری جویان) در آیات و روایات، و بیان پیامدهای برآمده از آن، به مراتب بر مذمت از دیگر خصائل منفی و برشمردن پیامدهای نشأت گرفته از آنها فزونی دارد؛
۴) بررسی عوامل مؤثر در بروز وقایع تلخ تاریخی، گویای این حقیقت است که اصلی ترین و برترین عامل مؤثر در عناد ورزی اشخاص و احزاب با مجموعه سفیران به حق الهی، چیزی جز برخورداری آن از خدا بی خبران، از خصلت فرعونی و ابلیسی «عالی» (برتری جوی و سرکش بودن) نمی باشد؛
۵) همانگونه که اشاره شد، تطبیق ماجرای قوم «عالین» گذشته به وضعیت فعلی جهان؛ و نیز اشاره به مقابله و ستیز همیشگی نبی رحمت و رهپویان حقیقی راه جاویدش با اقوام و اشخاص آلوده به این خصلت زشت؛ از نقاط مثبت پررنگ این نوشته کوتاه محسوب می شود؛
۶) یاد نمودن از مکتب ستیزه گر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان نماد بارزی از تلاش در عرصه مقابله با «عالین» نیز از نقاط مثبت این نوشته جنابعالی محسوب می شود؛
۷) آن شهید سرفراز (شهید حاج قاسم)، در بخش های مختلفی از وصیت نامه بلندش، از عظمت مکتب امام راحل و غربت مقام معظم رهبری یاد نموده؛ و از دیگران خواسته است که تنهایش نگذارند؛
۸) باورم این است که جنابعالی به آموزه های بلند این شهید جاوید، باور دارید.
به قلم دامنه : به نام خدا. در آستانهی شب رحلت پیامبر خدا ص چه ستوده است دمی با قرآن باشیم. من که به نیت تبرک لای قرآن را گشودم صفحهی ۳۴۶ آمده است؛ و از میان این صفحه با آیات تکاندهنده و روشنگر، این دو آیهی: «ثُمّ ارسَلنا موسى و اخاهُ هارون بِآیاتِنا و سلْطَانٍ مُبینٍ . اِلىٰ فِرعَونَ وملَئِه فَاستَکبَروا وکانوا قَومًا عَالینَ» (یعنی آیهی ٤٥ و ۴۶ سورهی مؤمنون) توجهام را به خود بیشتر جلب کرده است که موسی ع و هارون ع مأموریت ویژه یافتند که به سوی فرعون و مَهتران آن بروند. برگردان توضیحی مرحوم خرمدل ازین آیه هم بسیار جالب است:
«سپس موسی و برادرش هارون را همراه با معجزات و براهین (دالّ بر صدق رسالتشان) و حجّت واضحی که بیانگر (اثبات پیغمبری آنان) باشد روانه کردیم. به سوی فرعون و فرعونیان، ولی آنان (خود را بالاتر از این دانستند که دعوت ایشان را بپذیرند و) تکبّر ورزیدند، و ایشان اصولاً مردمان سلطهطلب و خود بزرگبین بودند.»
خصلت و اخلاق کریه «مَلَئه» (=اشراف و اطرافیان) در طول رسالت و نبوت همین برتریجویی بوده است و «عَالین» (=سرکشان) که «مراد مستکبران و خود بزرگبینان» است، همه، همواره «مقامطلب و شهرتطلب بوده و خویشتن را بالاتر از دیگران میدانند و مردمان را زیردستان خود میانگارند.»
گویا امروزه نیز همچنان قوم «عالین» وجود دارد و برتریجویی را ترک نمیکند و همیشه میخواهد بر ملتها سوار شود و از حق، کراهت پیشه کند، به قول قرآن در همین سوره، آیهی ۷۰ : و اکثرهم لِلحقّ کارِهون. اما خدا هرگز حق را در پی هوسهای آنان قرار نداد: ولوِاتّبع الحقُ اَهواءهم لَفسدتِ... . آری؛ قوم عالین امروزین نیز همان کردار را دارد که مَهتران عصر نبوت داشتند. و این رسول خاتم ص بود که مُهر ختم بر آن خوی و خصلت «عالین» زد و مکتب حسین ع نمونهی عملی نسخهی تمامی انبیا خدا علیهی عالین شده است. و نمونهی اعلای روزگار ما مکتب حاج قاسم سلیمانی است که پارساگرانه، با عالین درافتاد تا افتادگان را نجات دهد و آرامش و صلح پایدار پدیدار کند. شما هم اگر یک تبرک کنید صفحهای درخشان از قرآن به رویتان گشاده خواهد شد. درود. رحلت رسول مهربان ص و شهادت دو امام انس و جان ع هم تسلیت و تعزیت.
تفسیر علامه طباطبایی
تفسیر: کلمهی نون به معناى ماهى است و ذوالنون -صاحب ماهى- یونس پیغمبر فرزند متى است که صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نینوا شد و ایشان را دعوت کرد ولى ایمان نیاوردند پس نفرینشان کرد و از خدا خواست تا عذابشان کند همین که نشانههاى عذاب نمودار شد توبه کردند و ایمان آوردند. پس خدا عذاب را از ایشان برداشت و یونس از میانشان بیرون شد و خداوند صحنهاى به وجود آورد که در نتیجه یونس به شکم یک ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنکه خدا آن بلیه را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.
و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه. یعنى به یاد آر ذوالنون را آن زمان که با خشم از قومش بیرون رفت و پنداشت که ما بر او تنگ نمى گیریم. «نقدر علیه» بطورى که گفتهاند به معناى تنگگرفتن است.
ممکن هم هست جملهی «اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه» در مورد تمثیل وارد شده باشد و معنایش این باشد که : رفتن او و جدایىاش از قومش مانند رفتن کسى بود که از مولایش قهر کرده باشد و پنداشته باشد که مولایش بر او دست نمىیابد و او مىتواند با دور شدن از چنگ وى بگریزد و مولایش نمىتواند او را سیاست کند. این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفر کردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند. پس همانطور که گفتیم آیهی شریفه از باب تمثیل است نه حکایت یک واقعیت خارجى. ... .
ان لا اله الا انت سبحانک. در این جمله یونس -علیه السلام- از آنچه که عملش نمایش مىداد بیزارى مىجوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیهی خدا دستورى داشته باشد، -گر چه او چنین قصدى نداشت- این معنا را مُمثّل مىکرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد. و چون عملش بیانگر چنین معنایى بود از این معنا بیزارى جست و عرضه داشت لا اله الا انت: جز تو معبودى نیست. و نیز چون این معنا را ممثل مىکرد که ممکن است به کارهاى او اعتراض نماید، و بر او خشم گیرد، و نیز این تصور را به وجود مىآورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: سبحانک.
انى کنت من الظالمین. در این جمله به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثل مىکرد، هر چند که فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تأدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبرّاى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شایسته قدم نهادن به بساط قُرب گردد. المیزان.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. مرحوم آیتالله سیدمحمود طالقانی در کتاب تفسیر ۶ جلدی «پرتوی از قرآن» چه سبک و روشی داشت؟ ایشان با این باور که «قرآن باید راهنمای عمل مسلمانان در زندگی باشد» از حوزهی نجف و قم به تهران آمد و در عصر استبداد رضاخانی به ترویج قرآن همت گذاشت و «بیشتر از هر چیز تفسیر قرآن و نهجالبلاغه درس میداد» حتی زمانی که از سوی پهلوی دوم در زندان قصر محبوس بود. او ابتدا بر تفسیرش عنوان نگذاشت. تفسیر قرآن را دارای شرایطی دشوار میدانست و به گفتهی آقای «محمدمهدی جعفری، تفسیر را «به معنای پردهبرداشتن از منظور اصلی خداوند» میدانست و به همین علت، عنوان برداشت و تفسیرش را بعداً «پرتوی از قرآن» نامید. او ابتدا در مسجد منشور سلطان و از سال ۱۳۲۷ در مسجد هدایت تهران، به تفسیر قرآن مشغول بود تا این که در سال ۴۱ به زندان افتاد و در زندان و پس از آن در تبعیدِ «زابل» و «بافت» نیز کار تفسیر قرآن را ترک نکرد. مثلاً در سال ۱۳۴۲ در مقدمهی پرتوی از قرآن نوشتند «الان در زندان هستم مانند زندهای در میانِ قبر.»
محمدمهدی جعفری
قبر طالقانی بهشت زهرا
سبک تفسیری طالقانی دقت در «ساختار واژهها است»زیرا ساختار واژهها و الفاظ قرآن را گویای معنای آن میدانست و این از شاخصههای ممتاز «پرتوی از قرآن» است. «علمزده نبودند» اما از «کتابهای علمی استفاده و آنها را با دقت مورد مطالعه قرار میداد» و همین «زمینههای نوینی برای فهم بهتر حقایق تغییرناپذیر قرآنی» بود و نخستین شرط لازم در تفسیر صحیح را «تأیید گرفتن از آیات قرآن میدانست.» و دومین شرط صحت تفسیر از نگاه ایشان، راهنمایی الفاظ قرآن است و علاوه بر این دو شرط، از روایات صحیح نیز در تفسیر قرآن کمک میگرفت. و در کنار این، «برداشتهای عرفانی نیز از قرآن» داشت و نیز از اشعار مولوی در تفاسیر خود استفاده کرده است؛ چیزی در حدود ۳۰۰ الی ۴۰۰ بیت. چراکه قرآن کریم از نگاه طالقانی «کتاب هدایت بشر، آن هم در همه ابعاد وجودی انسان است.» بنابراین، آقای طالقانی در تفسیر قرآن کریم «بیشتر از ساختار واژهها، ترکیب کلمات و آهنگها بهره برده است.»
لازم به توضیح است که «پرتوی از قرآن» به این گونه تفسیر و تنظیم شده است. منبع: جلد اول سورهی حمد تا آیهی ۱۴۴ سوره بقره، در جلد دوم بقیهی سورهی بقره، در جلد سوم سورهی آل عمران، در جلد چهارم جزء سیاُم از ابتدا تا آخر سورهی الطارق، در جلد پنجم بخش پایانی جزء سیاُم و در جلد ششم یعنی آخرین جلد، ۲۲ آیهی نخست سورهی نساء تفسیر شده است.
توضیح: درین متن تنظیمیام، از گفتوگوی آقای محمدمهدی جعفری -مترجم و شارح نهجالبلاغه و از شاگردان آیتالله طالقانی- در سایت قدس آستان قدس رضوی مدد گرفتم.
ومَن اظلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیات ربِّه ثُمَّ اَعرضَ عَنها إِنَّا مِنَ المُجرِمِینَ مُنتَقِمون
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
ترجمه: چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که به آیات پروردگارش پند داده شود، و او از آنها روی بگرداند؟ مسلّماً ما همگیِ بزهکاران را کیفر خواهیم داد.
توضیح: «ذُکِّرَ»: پند داده شد. یادآور گردید. «أَعْرَضَ»: روی گرداند. پشت کرد. «مُنتَقِمُونَ»: انتقام گیرندگان. مراد از انتقام خدا در قرآن، مجازات کردن و کیفر دادن است. (نگا: اعراف / ۱۳۶، حجر / ۷۹، مائده / ۹۵)
تفسیر علامه طباطبایی
گویا این آیه در مقام بیان علت مطالب قبل یعنى چشاندنِ عذاب ادنى قبل از عذاب اکبر است، مىفرماید به این علت ایشان را عذاب مىکنیم که مرتکب شدیدترین ظلم شدند، و آن این است که از آیاتِ ما بعد از تذکر اعراض مىکردند، پس اینان مجرمینند، و خدا از مجرمین انتقام خواهد گرفت. پس جملهی »و من اظلم...»، تعلیل عذاب است به این که شدیدترین ظلم را مرتکب شدند، آنگاه جملهی «انا من المجرمین منتقمون» تعلیل عذاب ظالمان است، به این که چون مجرمند، و عذاب هم انتقام از مجرمین است، و خدا هم انتقامگیرنده از مجرمین است. المیزان.
به قلم دامنه: به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. وَ وجَدکَ عائِلًا فاغْنى. «عائِلاً» یعنی فقیر و بیچیز. شیخ محمّد عبده در تفسیر جزء سیام قرآن آورده که خدا پیامبر (ص) را با سود تجارت، و ثروت خدیجه، و غنائم جنگی دارا و بینیاز کرد. زیرا پیغمبر از پدر، فقط یک شتر ماده ارث برده بود. و آیات این سوره، بیانگر الطاف و عنایات خاصّ الهی در حق پیغمبر است.
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان برین نظر است که کلمهی عائل به معناى تهیدستىست که از مال دنیا چیزى ندارد، و رسول خدا (ص) همینطور بود، و خداى تعالى او را بعد از ازدواج با خدیجه دختر خویلد (علیهاالسلام) بىنیاز کرد، و خدیجه تمامى اموالش را با همهی کثرتى که داشت به آن جناب بخشید... تو تهیدست بودهاى و طعم فقر چشیدهاى، پس سائل را از خود مَران و ... . ولى بعضى گفتهاند: مراد از اغناء، استجابت دعاى آن حضرت است.
در تفسیر برهان اثر سید هاشم بحرانی مفسّر و محدّث قرن ۱۱ از ابنبابویه نقل کرده که وى به سند خود از ابنجهم از حضرت رضا (ع) روایت کرده که در مجلس مأمون فرمود: خداى تعالى به پیامبر گرامیاش محمد (ص) فرموده: و وجدک عائلا فاغنى، یعنى تو را بىنیاز کرد از این راه که دعایت را مستجاب نمود. المیزان.
نکتهی بسیار بااهمیت درین آیهی کوتاه یکی این است که مقام شامخ حضرت خدیجه (س) آشکار میشود که شخصیتی چون پیامبر اکرم (ص) به مدد حضرت خدیجه غنی و مستغنی میشود و خدا توسط حضرت خدیجه، پیامبر را مورد لطف خاص قرار داد. و آیهی مذکور به عظمت شأن و نیکوکاری خدیجه تصریح دارد. و همین یک آیه، خود به تنهایی، نشان بارزیست از عظمت وجودی حضرت خدیجه مادر حضرت زهرا (س). و چه سزاست که از مقام معنوی و روحانی حضرت خدیجه استعانت جُست و از درگاه پاک آن گرامیبانو، نزد خدای بخشنده و مهربان شفاعت خواست. درود بر روح مطهر خدیجه.
قُل یا عِبادِ الَّذینَ آمَنوا اتَّقُوا ربَّکُم لِلَّذینَ اَحسَنوا فی هذِهِ الدنیا حَسَنَةٌ
وَ اَرضُ اللّهِ واسِعَةٌ اِنَّما یُوَفّى الصَّابِرونَ اَجرَهُم بِغَیرِ حِسابٍ
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل:
(ای رسول ما، از قول من به امت) بگو: ای بندگان من که ایمان آوردهاید، خداترس و پرهیزکار باشید، که آنان که متّقی و نیکوکارند (علاوه بر آخرت) در دنیا (هم) نصیبشان نیکویی و خوشی است، و زمین خدا بسیار پهناور است (اگر در مکانی ایمان و حفظ تقوا مشکل شد به شهر و دیاری دیگر روید و به راه دین صبر پیشه کنید که) البته صابران به حد کامل و بدون حساب پاداش داده خواهند شد.
تفسیر علامه طباطبایی
جـار و مـجـرور «فی هذِهِ الدنیا» مـتـعلق است به جملهی «اَحسَنوا» در نتیجه مراد از آن، وعـدهای اسـت بـه کـسـانـى کـه نـیـکـوکـارنـد، یـعـنـى هـمـواره مـلازم اعـمـال نـیکاند. مىفرماید: اینگونه اشخاص، حسنه و پاداشى دارند که نمىتوان وصف آن را بیان کرد. و در ایـن آیـه حـسنه را مطلق آورده و معین نکرده که مراد از آن پاداشهاى دنیوى و یا اخروى اسـت، و ظاهر این اطلاق آن است که مراد از آن اعم از حسنهی آخرت و حسنهی دنیا است که نصیب مؤمنـیـن نـیـکـوکـار مـىشود، از قبیل طیب نفس، سلامت روح، و محفوظبودن جانها از آنچه دلهاى کفار بدان مبتلا است، مانند تشویش خاطر، پریشانى قلب، تنگى سینه، خضوع، در بـرابـر اسـبـاب ظـاهـرى، و نـداشـتـن کـسى که در همهی گرفتاریهاى روزگار به او پـناهنده شود و از او یارى بگیرد، و در هنگام پیشآمدن حوادث ناگوار به او تکیه داشته باشد. و همچنین براى مؤمنین نیکوکار در آخرت سعادت جاودان و نعیم مقیم است و بعضى از مفسرین گفته اند: جمله (فى هذه الدنیا) متعلق به (حسنه ) است. ولى اینطور نیست.
جـملهی وَ اَرضُ اللّهِ واسِعَةٌ تحریک و تشویق ایشان است به مهاجرت کردن از مـکـه، بـه خـاطـر ایـنکـه تـوقـف در مـکـه بـراى مؤمنـیـن بـه رسـول خـدا (ص) دشوار بود، و مشرکین هر روز بیشتر از روز قـبـل سـخـتـگـیـرى مـىکـردنـد و ایـشـان را دچار فتنه و گرفتارى مىنمودند البته آیهی شـریـفـه از نـظـر لفـظ عـام است و اختصاص به مهاجرت از مکه ندارد. بعضى از مفسرین گفتهاند: (مراد از ارض اللّه بهشت است. مىفرماید: بهشت وسیع است، و در آن مزاحمتى نیست، پس در صدد بهدستآوردن آن به وسیلهی اطاعت و عبادت باشد) ولیکن این معنا از لفظ آیه بعید است.
صابران اجر بىحساب در پیش رو دارند: اِنَّما یُوَفّى الصَّابِرونَ اَجرَهُم بِغَیرِ حِساب. «توفیه» اجر به معناى آن است که آن را به طور تام و کامل بدهند. و از سیاق برمىآید انحصارى که کلمهی «انّما» مفید آن است، متوجهی جملهی «بغیر حساب» باشد. بنابراین جار و مجرور «بغیر حساب» متعلق مىشود به کلمهی «یوفى» و صفتى است براى مصدرى که «یوفى» بر آن دلالت دارد. و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه: صابران اجرشان داده نمىشود، مگر اعطایى بىحساب. پس صـابـران بـر خـلاف سـایـر مردم به حساب اعمالشان رسیدگى نمىشود و اصلاً نامهی اعمالشان بازنمىگردد، و اجرشان همسنگ اعمالشان نیست.
در آیـهی شـریـفه، «صابران» هم مطلق ذکر شده و مقید به صبر در اطاعت و یا صبر در ترک معصیت و یا صبر بر مصیبت نشده هر چند که صبر در برابر مصائب دنیا، بخصوص صـبـر در مقابل اذیتهاى اهل کفر و فسوق که به مؤمنین مخلص و با تقوا مىرسد با مورد آیه منطبق است (و لیکن همانطور که در سایر موارد گفتهایم مورد مخصص نیست). بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـهانـد: «بغیر حساب» حال از «اَجرَهُم» است یعنى اجر بىحساب و بسیار. ولى وجه سابق قریبتر است به ذهن. المیزان.
تنظیم و ویرایش دامنه
( ۱ رمضان ۱۴۴۲ / ۲۵ فروردین ۱۴۰۰ )
پست ۷۸۸۹ : به قلم دامنه: به نام خدا. تشکیل مجتمع صالح. با سلام و تبریک نوروز، عید نوزایی و نورانی. اولین مطالعهام در آغاز روز سال ۱۴۰۰، تفسیر مرحوم علامه طباطبایی بر آیهی ٣٠ سورهی نحل بود. ایشان معتقدند این آیه مؤمنین را به تشکیل «مجتمع صالحی» فرا خوانده است که میبایست در آن «عدل و احسان و زندگى طیب» حاکم باشد؛ «زندگى بر اساس رشد و سعادت». بهطوریکه به تعبیر علامه در المیزان، پارسایی و پرهیزگاری «صفتِ استمرارى» آنان باشد. و نتیجه میگیرد که «زندگى آخرت براى چنین مردمى از دنیایشان بهتر است». از منظر علامه در مجتمع صالح، مسئولین و دستاندرکاران آن باید از میان مردم پارسا، آن عدهاى باشند که «در تقوا و ایمان، کامل و برجسته» شده باشند، همچنانکه مسئولین طائفهی شرّ و شروران (=مجتمع ناصالح) نیز «شرار و کُملینِ کفر» میباشند.
۱ / ۱ / ۱۴۰۰
متن آیه:
وَ قیلَ لِلَّذینَ اتَّقوا ماذا أَنْزلَ رَبُّکُم قَالوا خَیرًا لِلَّذینَ أَحْسَنوا فی هَٰذِهِ الدنیا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرةِ خَیرٌ وَ لَنِعمَ دَارُ المُتَّقین.
ترجمهی مرحوم آیتی:
از پرهیزگاران پرسند: پروردگار شما چه چیز نازل کرده است؟ گویند: بهترین را. به آنان که در این دنیا نیکى کنند، نیکى پاداش دهند و سراى آخرت نیکوتر از آن است و جایگاه پرهیزگاران چه جایگاه خوبى است.
وَ مِن آیاتهِ أَنّکَ تَرى الأَرضَ خَاشِعَةً
فَاذا أَنزلنا عَلیها الْماءَ اهْتَزّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِی
أَحیاها لَمُحْی الْمَوْتَىٰ إِنّهُ علىٰ کُل شَیء قَدیر
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
و از نشانههای (قدرت) خدا این است که تو زمین را خشک و برهوت میبینی، امّا هنگامی که (قطرههای حیاتبخش) آب بر آن فرو میفرستیم، به جنبش درمیآید و آماسیده میگردد (و بعدها به صورت گل و گیاه و سبزه موج میزند). آن کس که این زمین خشک و برهوت را زنده میکند، هم او مردگان را نیز (در قیامت) زنده میگرداند. چرا که او بر هر چیزی توانا است.
[«خَاشِعَةً»: خشک و برهوت. ساکن و بدون حرکت. «إهْتَزَّتْ»: به جنبش درمیآید و تکان میخورد. «رَبَتْ»: بالا میآید و آماسیده میگردد. «إهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ...»: (نگا: حجّ / ۵). وقتی که آب به عناصر و ذرّات خاک میرسد، در داخل آب حل میگردند و جذب دانهها یا ریشههای گیاهان میشوند و به سلولها و بافتها و اندامهای زندهای تبدیل شده و رشد میکنند و افزایش مییابند. «مُحْیی»: زنده کننده (نگا: روم / ۵۰). در رسمالخطّ قرآنی با یک یاء نوشته شده است.]
تفسیر علامه طباطبایی
کـلمهی خاشعه از خشوع است که به معناى اظهار ذلت است. و کـلمهی اهتزت از مـصـدر اهـتـزاز اسـت کـه بـه مـعـناى حرکت شدید است. و کـلمهی ربت از مصدر ربـوه اسـت کـه بـه معناى نشو و نما و عُلو است. و منظور از اهتزاز زمین و ربوه آن، به حرکت در آمدنش به وسیلهی گیاهانى است که از آن سر درمىآورند، و بلند مىشوند. در ایـن آیـهی شریفه استعارهاى تمثیلى به کار رفته، یعنى خشکى و بىگیاهى زمین در زمـسـتـان، و سـپـس سـرسـبـزشـدن و بـالاآمـدن گـیـاهـانـش، بـه کـسـى تـشبیه شده که قـبـل افتادهحال و داراى لباسهاى پاره و کهنه بوده، و خوارى و ذلت از سر و رویش مىبـاریده، و سپس به مالى رسیده که همه نارساییهاى زندگیش را اصلاح کرده، و جامههاى گرانبهاء بر تن نموده، و داراى نشاطى و تبختُرى شده است که خرّمى و ناز و نعمت از سر و رویش هویداست. و این آیهی شریفه همانطور که گفتیم در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است. المیزان.
نقلی به تنظیم و ویرایش دامنه: انواع قلبها در قرآن: ۱. القلب السلیم: و آن قلبیست مخلص برای خدا و خالی از کفر و نفاق و هرگونه پَستی. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. ۲. القلب المنیب: و آن قلبیست که همیشه در حال برگشت و توبه به سوی خدا و از آن سو ثابت و پابرجاست بر طاعت خدا. مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ. ۳. القلب المخبت: و آن قلبیست فروتن و آرام به ذکر خدا. فتُخْبِتَ لَهُ قلُوبُهُمْ. ۴. القلب الوجل: و آن قلبیست که از یاد خدا میلرزد که مبادا عمل وی به درگاه خدا قبول نشود و از عذاب خدا نجات نیابد. وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ. ۵. القلب التقی: و آن قلبیست که به احکام خدا احترام میگذارد. ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ. ۶. القلب المهدی: و آن قلبیست که تسلیم امر خدا و راضی به قضا و قدر پروردگار است. وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ. ۷. القلب المطمئن: و آن قلبیست که با یاد خدا و توحیدش آرام میگیرد. وتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّه. ۸. القلب الحی: و آن قلب زندهای است که از شنیدن داستانهای امتهای گذشته -که با گناه و طغیان هلاک شدند- پند و اندرز میگیرد. إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ. ۹. القلب المریض: و آن قلبیست که دچار بیماری شک و نفاق شده و مبتلا شده به فسق و فجور و شهوتهای حرام. فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ. ۱۰. القلب الأعمى: و آن دل کوریست که حق را نمیبیند و در نتیجه پند و اندرز نمیگیرد. وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ. ۱۱. القلب اللاهی: و آن دلیست که از قرآن غافل و مشغول لهو و لعب و شهوتهای دنیاست. لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ. ۱۲. االقلب الآثم: و آن دلیست که گواهی حق را کتمان میکند و میپوشاند. وَلاَ تَکْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ. ۱۳. القلب المتکبر: و آن دل مغرور و متکبریست که از توحید و طاعت خداوند رویگردان است، زورگو و جبار است به خاطر ظلم و طغیان. قلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ. ۱۴. القلب الغلیظ: و آن دلیست که عطوفت و رحمت و رأفت از آن برداشته شده. وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ. ۱۵. القلب المختوم: و آن قلبیست که هدایت را نمیشنود و تعقل نمیکند. وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ. ۱۶. القلب القاسی: و آن دلیست که به عقیده و ایمان نرم نمیشود و وعظ و ارشاد در آن تأثیری ندارد و از یاد خداوند رویگردان است. وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً. ۱۷. القلب الغافل: و آن قلبیست که مانع ذکر و یاد پروردگار است و هوا و هوسش را بر طاعت حق تعالی ترجیح میدهد. وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا. ۱۸. الَقلب الأغلف: و آن دلیست که پوشیده شده است بهطوری که اقوال و فرمایشات رسول اکرم -صلى الله علیه و آله- در آن نفوذ و رسوخ نمیکند. وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ. ۱۹. القلب الزائغ: و آن قلبیست که از حق و حقیقت اعراض می کند. فأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ. ۲۰. القلب المریب: و آن قلبی است که در شک و شکوک متحیر و سرگردان است. وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ.
لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
(ای پیغمبر!) چشمان خود را به چیزی خیره مکن که به گروههائی از کافران دادهایم (چرا که نعمت دنیا گذران است و نعمت آخرت جاویدان) و بر آنان غمگین مباش (که چرا راه کفر میگیرند و به تو ایمان نمیآورند) و برای مؤمنان بال (مهربانی) خود را بگستران (که پشتیبان حق و حقیقتند).
[«لا تَمُدَّنَّ»: چشم مدوز. خیره مشو. «ما»: چیزی که. چیزهائی که. مراد ثروت و نعمت دنیوی است. «أَزْواجاً»: دستهها و گروههائی. «إِخْفِضْ»: پائین بیاور و بگستران. «جَنَاحَ»: بال. «إِخْفِضْ جَنَاحَکَ»: متواضع و مهربان باش (نگا: إسراء / ۲۴ ، شعراء / ۲۱۵).]
إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَیْهِمْ ۖ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. (٧٦)
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا.
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
محمّد فرستادهی خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانهی ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و امّا توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، بگونهای که بَرزگران را به شگفت میآورد. (مؤمنان نیز همین گونهاند. آنی از حرکت بازنمیایستند، و همواره جوانه میزنند، و جوانهها پرورش مییابند و بارور میشوند، و باغبانانِ بشریّت را به شگفت میآورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان میکند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد.
تفسیر علامه طباطبایی
وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. این جمله ... کـلام در ایـن صـدد اسـت کـه مؤمنین به رسول خدا (ص) را تـوصـیـف کـند، و (شدّت) و (رحمت) که دو صفت متضاد است از صفات ایشان شمرده شده. و جملهی أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ را مقیّد کرد به جملهی رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تا توهّمى که مـمـکـن بـود بشود دفع کرده باشد، و دیگر کسى نپندارد که شدت و بىرحمى نسبت به کـفـار، بـاعـث مـىشـود مـسـلمـانـان بـهطـور کـلى و حـتـى نـسـبـت بـه خـودشـان هـم سنگدل شوند؛ لذا دنبال اشداء فرمود رحماء بینهم. یعنى در بین خود مهربان و رحیمند. و این دو جمله مجموعا افاده مىکند که سیرهی مؤمنین با کفّار شدّت و با مؤمنین رحمت است. تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا. مراد از اینکه فرمود: مؤمنین را راکع و ساجد مىبینى این است که مؤمنین نماز مىخـوانـنـد. و کلمهی تراهـم اسـتـمـرار را مـىرسـانـد. و حـاصـل مـعـناى جمله این است که : مؤمنین مستمر در خواندن نمازند.ذ
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ ۖ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ ۖ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
ما از آنچه (دربارهی رسالت تو) میگویند، آگاهتر (از هر کس دیگری) هستیم. تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیلهی قرآن پند و اندرز بده که از بیمدادن و تهدیدکردنِ من میترسند.
الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل:
کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند، اَمن و امان ایشان را سزا است، و آنان راهیافتگان (راه حق و حقیقت) هستند.
[«لَمْ یَلْبِسُوا»: آمیخته نکردهاند. «ظُلْم»: شرک (نگا: لقمان / ۱۳). «لَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ»: مراد این که همراه ایمان به خدا، در برابر دیگران نیز کُرنش نمیبرند و برای آنها قربانی و نذر نمیکنند و جلب منافع و دفع بلایا نمیخواهند و ... (نگا: یوسف / ۱۰۶، عنکبوت / ۶۱ - ۶۵، زمر / ۳).]
تفسیر علامه طباطبایی
«در آیه قبلى ابراهیم (علیه السلام ) در خلال حجتى که علیه مشرکین اقامه کرده بود از آنان پرسید: کدامیک از من و شما سزاوارتریم به ایمنى و نترسیدن؟ اینک در این آیه خودش جواب مى دهد. و چون جواب بدیهى و روشن بوده، از شدت وضوح، خود خصم نیز آنرا قبول داشته، و معلوم است که در اینگونه سؤالات لازم نیست که کننده در انتظار جواب طرف باشد، بلکه از آنجایى که احتمال مخالفت نمى دهد مى تواند خودش جواب را بگوید...
آیه شریفه دلالت مى کند بر اینکه (امن ) و (اهتداء) از خواص و آثار ایمان است، البته به شرط اینکه ایمان به وسیله ظلم پوشیده نشود. چون کلمه (لبس) که در آیه است به معناى (ستر) است، همچنانکه راغب هم در مفردات خود گفته که : (اصل ماده (لبس ) -به فتح لا - به معناى ستر است)، و این تعبیر کنایهاى است که حقیقت دیگرى را به ما مى فهماند، و آن این است که ظلم اصل ایمان را باطل نمى کند، چون ایمان جزو فطرت انسانى و غیر قابل بطلان است، بلکه باطل تنها باعث پوشیده شدن ایمان مى گردد به طورى که دیگر نمى تواند اثر صحیح خود را بروز دهد.
و ظلم که عبارت است از: خروج از اعتدال و میانه روى، گر چه در آیه مورد بحث به طور نکره آورده شده و در سیاق نفى قرار گرفته و لازمهاش عمومیت است، و همراه ایمان هم در آیه چیزى ذکر نشده که ایمان به آن چیز مصداق ظلم قرار گیرد، و در نتیجه مراد از ظلم در آیه ظلم معینى باشد، لیکن از آنجایى که سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه ظلم مانع از ظهور ایمان و بروز آثار حسنه و مطلوب از آن است، همین دلالت خود قرینهاى است بر اینکه مراد از ظلم در آیه نوع مخصوصى است که در خصوص ایمان اثر نموده و آن را مى پوشاند، نه هر ظلمى. آرى، گر چه ذهن مردم از معناى کلمه ظلم ابتداء منتقل به خصوص ظلمهاى اجتماعى و تعدى به حقوق دیگران و سلب امنیت از جان فردى از افراد جامعه و یا مال و یا عرض او مى شود، لیکن این انتقال بدوى است، و خود مردم معناى ظلم را منحصر در آن ندانسته و هر مخالفت قانون و سنت جارى و حتى هر گناه و سرپیچى از خطابات مولوى را ظلم به خود گنهکار مى دانند، بلکه نافرمانى خداى سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم مى شمارند اگر چه این مخالفت از روى سهو و یا فراموشى و یا جهل صادر شده باشد. منتهى در این قسم اخیر کسى قائل به مؤ اخذه و عقاب نیست، همچنین مخالفت نصیحت و اوامر ارشادى مولا را هر چند امر بر مأمور مشتبه شده باشد و از روى عمد نباشد ظلم به نفس مى دانند.
آرى، مردم ملاکى را که در ظلم هست تحلیل نموده و در نتیجه همه این مخالفتها را نیز ظلم به نفس مى شمارند، حتى کسى را هم که در مراعات دستورهاى بهداشتى و عوامل مؤ ثر در صحت مزاج و لو به طور غیر عمد مسامحه کند ظالم به نفس مى دانند.
و خلاصه اینکه براى ظلم دامنه پهناورى است، و لیکن چنان هم نیست که همه اقسام آن در ایمان اثر سوء داشته باشد، زیرا ظلمهایى که گناه و مخالفت امر مولوى شمرده نمى شود (مثلا مخالفتهایى که از روى سهو یا نسیان یا جهل یا غفلت سر مى زند) هیچکدام در ایمان که اثرش نزدیک کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است، اثر سوء ندارد و ایمان هم در تأثیر خود مشروط و مقید به نبود هیچکدام از آنها نیست. پس اینکه فرمود: (الذین آمنوا او لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن ) معنایش این است که ایمان در تأثیر اثر خود که همان ایمنى از هر گناهى است که اثر ایمان را فاسد مى کند مشروط است به نبود ظلم. المیزان
بحث مفصل گناه و ظلم: البته در اینجا نکته دقیق دیگرى هم هست، و آن این است که گناه اختیارى همانطورى که در آخر جلد ششم این کتاب به طور مفصل بحث کردیم، امرى است که بر حسب اختلاف درجه فهم مرتکب، داراى مراتب مختلفى مى شود، چه بسا عمل اختیارى که در نظر قومى گناه و ظلم است و لیکن در نظر قومى دیگر ظلم نیست، مثلا کسى که از دو طریقه شرک و توحید راه توحید را اختیار کرده و فهمیده که براى عالم صانعى است که او اجزاى آن را آفریده و اطراف و آفاق آن را شکافته و آسمان و زمینش را بدون پایه و ستون نگهداشته، و نیز به دست آورده که خود او و غیر او همه مربوب و مخلوق آن آفریدگار و تحت تدبیر اویند، و به خوبى دریافته است که سعادت در زندگى واقعى یک انسان به داشتن ایمان به او و خضوع در برابر او است، در نظر چنین کسى بدترین ظلمها همانا شرک به خدا و ایمان به غیر او و اعتقاد به ربوبیت بتها و ستاره ها و امثال آن است، و خلاصه منطق چنین کسى همان منطق ابراهیم (علیهالسلام ) است که گفت : (و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا) پس در نظر چنین کسى وقتى ایمان به خدا مى تواند اثر خود را بروز دهد یعنى ایمنى از شقاوت بیاورد که صاحب آن این ایمان را با شرک و نافرمانى آلوده نکند. بیشتر بخوانید ↓
إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ ۖ
وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا ۖ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ
ترجمهی مرحوم مصطفی خرّمدل:
ما کتاب (قرآن) را که مشتمل بر حق و حقیقت است بر تو نازل کردهایم تا آن را به مردمان برسانی. هر کس (از آن درس برگیرد و) هدایت پذیرد، به نفع خود او است، و هر کس (از آن دوری گزیند و) گمراه گردد، به زیان خود سرگردان و ویلان شود (وظیفهی تو تنها ابلاغ و انذار است) و تو مواظب و مراقب ایشان نمیباشی (تا اعمالشان را بپائی و افعالشان را زیر نظر بداری).
وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ ۚ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ * قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ * وَلَوْ تَرَىٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ.
ترجمه و توضیح: مرحوم مصطفی خرّمدل
(کافران) میگویند: آیا هنگامی که ما مُردیم و در زمین گُم گشتیم (و ذرّات وجود ما آمیزهی خاک گردید و اثری از آن نماند) آیا آفرینش تازهای خواهیم یافت (و دوباره زندگی را از سر میگیریم؟) بلکه آنان منکر ملاقات با پروردگارشان (برای حساب و کتاب) هم هستند. [مراد از گمشدن، جزوِ خاک شدن و در پهنهی زمین پراکندن و پرتابشدن است.]
بگو: فرشتهی مرگ که بر شما گماشته شده است، به سراغتان میآید و جان شما را میگیرد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید.
اگر (میشد) ببینی گناهکاران را در آن هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان (برای حساب و کتاب گرد آورده شدهاند، و ایشان از خجالت) سر به زیر افکندهاند و میگویند: پروردگارا! دیدیم (آنچه خود را از آن به کوری زده بودیم) و شنیدیم (آنچه خود را از آن به کری زده بودیم. هم اینک پشیمانیم) پس ما را (به جهان) بازگردان تا عمل صالح انجام دهیم (و سرافراز به خدمت برگردیم). ما (به قیامت و فرمودهی پیغمبرانت) یقین کامل داریم.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ ۗ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ.
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
پیش از تو پیغمبرانی را (برای رهنمود مردمان) فرستادهایم. سرگذشت بعضیها را برای تو بازگو کرده و سرگذشت برخیها را برای تو بازگو نکردهایم. هیچ پیغمبری حق نداشته است معجزهای را (که قوم او پیشنهاد کردهاند) نشان دهد مگر به فرمان خدا. زمانی هم فرمان خدا (مبنی بر ارائهی آن معجزه صادر شده است و پیشنهاد کنندگان ایمان نیاوردهاند) دادگرانه داوری شده است. (بدین معنی که خدا پیغمبران و مؤمنان را نجات داده است) و آن وقت باطلگرایان (هلاک و) زیانمند گشتهاند.
[«قَصَصْنَا»: بازگو کردهایم. «مَا کَانَ لِرَسُولٍ»: هیچ پیغمبری حق نداشته است. هیچ پیغمبری را نسزیده است. «آیَةٍ»: مراد معجزه پیشنهادی دیگران است. «قُضِیَ بِالْحَقِّ»: دادگرانه داوری شده است. یعنی خدا پیغمبران و ایمانداران را از مهلکه نجات داده است و کفّار و معاندان را نابود نموده است (نگا: هود / ۴۳ و ۷۶ و ۱۱). «هُنَالِکَ»: آنجا. آن وقت. این واژه به عنوان ظرف مکان و ظرف زمان به کار میرود (نگا: آلعمران / ۳۸، اعراف / ۱۱۹، یونس / ۳۰، فرقان / ۱۳، احزاب / ۱۱). «فَإِذَا جَآءَ أَمْرُ اللهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ»: معنی دیگر این بخش از آیه چنین است: هنگامی که فرمان خدا صادر شد و قیامت بپا شد، دادگرانه داوری میگردد، و آنجا باطلگرایان زیانمند میگردند.]
به قلم دامنه : به نام خدا. هُیام. پیش یا پس از متنم مطالعهی پنج آیهی کوتاه ۵۱ تا ۵۵ واقعه -که کمتر از سه سطر است- خالی از لطف نیست. در آنجا واژهی «هیم» و آنچه ازین لغت برمیخیزد، دل انسان را خنک میکند، روح وی را پَرِ پرواز میبخشد و فکر او را به فلاتِ مرتفع تدبّر میرسانَد، خصوصاً برای افرادی که مبتلا به شیدایی و عشق باشند؛ زیرا این لغت پُرمعنا و پُر از پیام، برای عاشق هم، استعاره شده. به این علت که عاشقپیشه همچون شتر تشنهای تشبیه شده که رفتوآمدش و حرکات و سَکناتش، حیرت و نوعی سردرگمیست و گویا به همین خاطر «یَهِیمُونَ» در آیهی ۲۲۵ شعراء نیز، «رفتنِ متحیّرانه به اینسو و آنسو» معنی شده است.
کمی وسعت به بحث:
«هیم» عطشِ شدید است، «هیام» نوعی مرض، که شتر میگیرد، «هَائِم» به شخصی گویند که دچار عطشِ شدید شدهباشد؛ و «هَیْماء» چاهیست که آب نداشته باشد و خلاصه «هِیم» شُتر تشنهایست که از شدتِ تشنگی اینسو و آنسو میرود و از چریدن خودداری میورزد. البته برخی هم، «هیم» را زمین رَملی دانستهاند که هر چه آبیاری شود هرگز آب در آن نمیمانَد و همه را در خود فرو میبَرد و همچنان خشک و بیبَر باقی میمانَد.
علمای ادب معنای محوری این واژه را «خشکیِ درونِ چیزی» و نیز «خالیبودنِ کامل آن از هرگونه تَری و هرچیزی که» بتواند یک حالت تماسک (=چسبندگی) بیاورَد، دانستهاند.
وقتی مفسّران روی تدبّر آن تمرکز کردند، دریافتند که «هیم» میتواند اشارهای باشد به حالت استیصالی (=درماندگی) یا ممکن است ناشی باشد از «اضطرار درونی» نه لزوماً «اجبار بیرونی» و یا احتمال دادند که شاید برای عذاب «ضَّالُّونَ» است که «مُکَذِّبُونَ» هستند و از «زَقُّومٍ» میخورند و از «حمیم» مینوشند، ولی باز سیراب نمیشوند.
و نیز میگویند شاید اشاره دارد به تجسُّم دنیوی عطشِ دنیاپرستیِ «گمراهانِ تکذیبکنندهی زندگیِ دوباره». و شاید به معنای رایجش در عرب به شخص متحیّر اطلاق میشود که به هر دری میزند اما به خاطر گمراهی و تکذیبگریاش «در حیرت و سرگردانی کامل» غوطهور است. در واقع عطشزدهی دنیایی مانند کسی است که مبتلا به مرضِ استسقاء (=آبخواست) است که هر چه آب بنوشد عطشش پایان نمیپذیرد.
راستی! زَقّوم هم که میدانید؛ درختیست تلخ و بسی بدبو، که وقتی برگش کَنده شود، شیرهای از آن بیرون میخیزد که به هر کجای تنِ آدمی برسد، موجب ورم میگردد.
بر آن کس که از جانب خدا خرد ورزد [عقلش به فرمان حق باشد] سزاست که خدا را در روزیرسانى کُندکار نپندارد و او را در قضایش متّهم نسازد [بر او گمان بد نبرد].
یارىرسانىِ تو به ناتوان، از برترین صدقههاست. (منبع)
یَومَ تُبَدَّلُ الارضُ غَیرَ الارضِ وَالسَّماواتُ وبَرزُوا لِلَّهِ الوَاحدِ القَهَّار
(آیهی ٤٨ سورهی ابراهیم)
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
(خداوند از کافران و عاصیان انتقام میگیرد) در آن روزی که این زمین به زمین دیگری و آسمانها به آسمانهای دیگری تبدیل میشوند و آنان (از گورها سر به درآورده و) در پیشگاه خداوندِ یگانهی مسلّط (بر همهچیز و همه کس) حضور به هم میرسانند (و نیکیها و بدیهای خود را مینمایانند).