یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکُمْ لَا یَأْلُونَکُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیَاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.
اى مؤمنان از غیر خودتان کسانى را به همدلى نگیرید که از هیچ نابکارى در حق شما فروگذار نکنند و به رنج و محنت افتادن شما را خوش دارند و دشمنى از لحن و سخنشان آشکار شده است و آنچه دلهاشان پنهان مىدارد، بدتر است، آرى اگر اندیشه کنید آیات خویش را به روشنى برایتان بیان کردهایم.
(آل عمران. آیۀ ۱۱۸. ترجمۀ خرمشاهی)
تفسیر علامه طباطبایی
در این آیه شریفه، (ولیجه) (خویشاوند نزدیک) را بطانه (آستر) نامیده و وجهش این است که آستر به پوست بدن نزدیک است. تا رویۀ (ظهاره) لباس. چون آستر لباس بر باطن انسان اِشراف و اطلاع دارد و مى داند که آدمى در زیر لباس چه پنهان کرده، خویشاوندِ آدمى هم همینطور است، [یعنی آستر همدیگرند] از بیگانگان به آدمى نزدیکتر و به اَسرار آدمى واقف تر است.
و جمله لَا یَأْلُونَکُمْ به معناى لایقصرون فیکم است. یعنى دشمنان از رساندن هیچ شرّى به شما کوتاهى نمى کنند. و کلمۀ خَبَال به معناى شرّ و فساد است و بهمین جهت است که جنون را (خبل) هم مى گویند، چون در جنون، فساد عقل است.
و در جمله وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ کلمه ما مصدریه است و معناى جمله را (ودوا عنتکم) مىسازد، یعنى دوستدار شدت و گرفتارى و ضرر شمایند.
و جمله قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ مى رساند که دشمنى آنان نسبت به شما آنقدر زیاد است که نمى توانند پنهان بدارند. بلکه دشمنى باطنیشان در لحن کلامشان اثر گذاشته است.
پس در حقیقت در این جمله کنایه اى لطیف بکار رفته، و آنگاه بدون اینکه بیان کند، در دلهاى خود چه چیز پنهان کرده اند، فرموده: وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ تا اشاره کرده باشد، به اینکه آنچه در سینه دارند، قابل وصف نیست، چون هم متنوع و گوناگون است و هم آنقدر عظیم است که در وصف نمى گنجد، و همین مبهم آوردن ما فى صدورهم، بزرگ وعظیم بودن را تأیید مى کند. المیزان
به قلم دامنه: به نام خدا. در شبهای ماه رمضان امسال (اردیبهشتماه ۱۳۹۹) هر شب یک لغت قرآنی را در «مدرسهی فکرت» مینویسم، اینک که ماه رمضان از نیمه گذشت، پانزده قسمت را در یک پست بارمیگذارم. با امید به شفاعت قرآن:
قرآنواژه (۱)
واژهی «آیه»
برای این لغت، دستکم یازده معنا قائلاند:
روشن. پایداری. پناهبردن. در جایی گُزینکردن. ساختمان بلند. نشانه. حجت. معجزه. اُعجوبه. فقره. جماعت.
یادآوری: اگر خدا توفیق دهد -که انشاءالله میدهد- ستون «قرآنواژه» را به همین روش و فشرده خواهم نوشت. باشد که برای اهل ذوق و اشتیاق سودمند افتد.
قرآنواژه (۲)
واژهی «خیر»
این لغت چندین معنا دارد. هر معنا در جای خود شأن دارد و دلیل. از جمله معناهای «خیر» میتوان اینها را برشمرد: وصف. میل. بهتر. مال. غذا. توجه. برتر. وحی. هدایت. ایمان. پذیرندگی. اسب. علاقه. رغبت. و نیز متضاد شرّ.
وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا
و اگر زنی از ناسازگاری شوهرش، یا روی گردانیاش [از حقوق همسرداری] بترسد، بر آن دو گناهی نیست که با یکدیگر بهطور شایسته و پسندیده آشتی کنند، [گرچه به چشمپوشی بخشی از حقوقشان باشد.] و [در حقیقت] صلح و آشتی بهتر است. و بُخل، نزد نفوس [آدمیان] حاضر است [به این خاطر، هر یک از دو زوج در عفو و گذشت و سازش و ادای حقوق بُخل می ورزند]. و اگر [شما شوهران] نیکی کنید و [از سرکشی و ناسازگاری نسبت به زنان] بپرهیزید [از ثواب و پاداش حق بهرهمند می شوید]؛ یقیناً خدا همواره به آنچه انجام میدهید، آگاه است.
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ
همانا بهشتیان در چنین روزی
در سرگرمیِ وصفناپذیری شیرینکام و خوشاند.
(سوره یس آیهی ۵۵. ترجمهی انصاریان
تفسیر علامه طباطبایی:
کلمهی شغل به معناى کارى است که آدمى را به خود مشغول سازد و از کارهاى دیگر باز بدارد. و کلمه فاکه اسم فاعل از مصدر فکاهت است که به معناى گفتوشنودى است که مایهی خوشحالى باشد و ممکن هم هست به معناى تمتُّع و لذتبردن باشد...
بعضى از مفسرین گفتهاند: معناى فاکه صاحب میوه است، همانطور که مىگوییم (لابن و تامر فلانى داراى لبن و تمر است) ولى این معنى را، یک نکته بعید مىسازد، و آن این است که در این آیات سخن از میوه به میان آمد، دیگر لازم نبود که بار دیگر تکرار شود، به خلاف اینکه کلمهی مذکور را به معناى گفتوشنود بگیریم که دیگر تکرارى لازم نمىآید.
و معنای آیه این است که: اصحاب بهشت در آن روز در کارى هستند که توجهشان را از هر چیز دیگرى قطع مىکند و آن کار عبارت است از گفتوشنودهاى لذتبخش، و یا عبارت است از تنعُّم در بهشت. (المیزان)
===========
فڪاهت در بهشت
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. اول صاف بگویم فڪاهت یعنی گفتوشنودهاى لذّتبخش، شیرینڪام و خوش. همین فُڪاهیها ڪه اهل طنز به آن مسلحاند و شوخطبعان در هر جمع، شمع محفلاند و شنوندگان خوشطبع هم، به دورشان پروانه.
اینڪه بهشتیها در چنین روزی در «سرگرمیِ وصفناپذیریاند» حرف من نیست، سخن قرآن ڪریم است. همان آیهی زیبای ۵۵ یاسین:
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاڪِهُونَ
مرحوم علامه طباطبایی ڪلمهی «شُغل» درین آیه را به معناى ڪارى میداند ڪه آدمى را «به خود مشغول میسازد و از ڪارهاى دیگر باز میدارد». و ڪلمهی «فاڪِه» را -ڪه اسم فاعل است از مصدر فڪاهت- به معناى گفتوشنودى میداند «ڪه مایهی خوشحالى باشد و نیز تمتُّع و لذتبردن». اگرچه برخی از مفسّران قرآن آن را «صاحبِ میوه» هم معنا ڪردهاند.
نتیجه: اهل بهشت در آن روز، چنان مشغول فڪاهی (شادی و گفتوگوی مفرّح و دلانگیز) میشوند ڪه همین اشتغال زیبا، آنها را از ڪارهاى دیگر باز میدارد تا شاداب بمانند و رُخسُرخ .
نڪته: شادی طبق این آیهی ڪریمه، یڪ اصل است و دین مُبین هم، مردم را شاد و شادمان و پرنشاط و معنوی میخواهد و فاڪِه، نه عبوس و عَنود و بیحال و ڪاهِل.
خدا رحمت ڪناد «گُلاقا» یار غارِ شهید محمدعلی رجائی را، ڪه ستون «دو ڪلمه حرف حساب» او، صفحهی سهی «اطلاعات» را طلاڪوب نگه میداشت و دل و روح مردم را سیمگون و نقرهفام
پست ۱۵۲۹ : وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِینَةً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ * قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمَا فَاسْتَقِیمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ.
و موسی گفت: پروردگارا! فرعون و اَشراف و سرانش را در زندگی دنیا زیور و زینت [بسیار] و اموال [فراوان] دادهای که [نهایتاً مردم را] از راه تو گمراه کنند، پروردگارا! اموالشان را نابود کن و دلهایشان را سخت گردان که ایمان نیاورند تا آنکه عذاب دردناک را ببینند. [خدا] فرمود: دعای شما دو نفر پذیرفته شد؛ بنابراین [در ابلاغ پیام خدا] پابرجا و استوار باشید و از روش کسانی که جاهل و نادانند، پیروی نکنید.
تفسیر علامه طباطبایی:
به تنظیم دامنه: «کلمهی زِینَةً به معناى آراستن است، و آن حالت و وضعى است که موجودى، آن را به خود میگیرد و باعث مىشود که موجودى دیگر جذب به آن شود... بعضى از زینتها مال نیست و چیزى نیست که مورد معامله قرار گیرد و در مقابل آن، مالى بدهند، مانند خوشصورتى و قامتِ موزون، و بعضى از مالها هم زینت نیست، مانند چهارپایان و اراضى، و بعضى از زینتهاِ، هم مال و هم زینت است، مانند زیورآلات.
و اینکه در آیهی شریفه بین زینت و مال، مقابله شده و آن را در مقابل این قرار داده به ما میفهماند که منظور از زینت تنها جهت زینت است، با قطع نظر از مالیت آن. و خلاصهی کلام، منظورش چیزهایى از قبیل جواهرات و زیورآلات و جامهی فاخر و اثاث تجمُّلى و ساختمانهاى زیبا و امثال آن است.
رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ: ما با ادلّهاى روشن مىدانیم خداى تعالى به غرَضِ گمراهىِ بندگانش، به دشمنانش مال و زینت نمىدهد، همانطور که میدانیم هیچ رسولى را مبعوث نمیکند به اینکه مردم را به ضلالت وادار کند، و نیز مىدانیم که خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته و به این منظور مال دنیا به آنان نمیدهد. ابتداء به اضلال، بر خداوند محال است ولى اضلال براى مجازات محال نیست و مال و زینتدادن به فرعونیان از این باب بوده است و این سخن در جاى خود سخن حقى است لیکن باید دانست که تنها اضلالِ ابتدایى است که بر خدا محال است، و خداى تعالى نه کسى را گمراه میکند و نه رسولش را به این منظور میفرستد و نه مال دنیا را به این منظور به کسى مىدهد، و اما اضلال مجازاتى و به عنوان کیفر در برابر گناهان نه تنها بر خداى تعالى محال نیست و دلیلى بر امتناع آن نداریم، بلکه کلام مجید خدا آن را در مواردى بسیار اثبات کرده است.
و کلمه طمس -بطورى که گفته شده- به معناى آن است که چیزى به طرف پوسیدگى و کهنهشدن دگرگونى یابد. پس معناى اینکه موسى -علیهالسلام- از خداى تعالى خواست: اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ این است که: وضع اموال فرعونیان را به سوى فنا و زوال تغییر دهد.
و اینکه درخواست کرد: وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ منظور از «شد» (=گرهزدن و بستن) معنایى در مقابل «حل» (=گشودن و بازکردن) است، و معناى گرهزدن بر دلها این است که خدایا دلهایشان را قساوت بده و آنچنان دلهایشان را ببند که به هیچوجه راهى براى هدایت در آن نمانَد و گنجایش پذیرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ایمان نیاورند تا آنکه عذاب الیم را ببینند.
دعاى موسى (ع) علیهی فرعون و فرعونیان پس از یأس از هدایت آنان
پس بنا بر تفسیرى که ما براى کلمات آیه کردیم معناى آیه چنین مىشود: موسى -بعد از آنکه از ایمانآوردن فرعون و درباریانش مأیوس شد و بهطورىکه از سیاق گفتارش در دعا استفاده مىشود یقین کرد که جز بر ضلات خود و اَضلال دیگران ادامه نمیدهد- عرضه داشت: پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر کفر و طغیانشان کیفرِ بدى دادى، و آن کیفر این است که به آنان زینت و اموالى در زندگى دنیا دادى. پروردگارا! و این ارادهی تو بود که آنان با این زینت و اموال مغرور گشته پیروان خود را از راه تو منحرف سازند، و ارادهی تو باطلشدنى نیست و غرضت هرگز لغو نمیباشد. پروردگارا! به همین ارادهات و خشمى که بر آنان گرفتهاى ادامه بده و اموالشان را از مَجراى نعمتبودن به مجراى نِقمت و عذاب تغییر دِه و دلهایشان را مسدود کن تا در نتیجه ایمان نیاورند و به کفر خود ادامه بدهند، تا برسند به موقِفى که در آن موقف، دیگر ایمان سودى به حالشان ندارد، و آن زمانى است که عذاب الهى را ببینند.
و این دعا از موسى علیهی فرعون و درباریانش همانطور که گفتیم بعد از آن بود که به طور کامل از ایمانآوردن آنها مأیوس شد و یقین کرد که از زندهبودنشان انتظارى جز گمراهى و گمراهکردن وجود ندارد، نظیر دعایى که نوح -علیهالسلام- علیهی قومش کرد.
قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمَا فَاسْتَقِیمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ: به طوریکه سیاق دلالت مىکند خطاب در این آیه به موسى و هارون -علیهماالسلام- است، مىفرماید: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اینکه در آیهی قبلى دعا را تنها از موسى حکایت کرد، و این خود مؤیّد گفتهی مفسرین است که گفتهاند موسى هر زمان دعا مىکرد هارون آمین میگفت، چون آمین هم خود دعا است، قهراً هر دو با هم دعا کردهاند، هر چند که متن دعا را تنها موسى -علیهالسلام- گفته است.
کلمهی استقیما از مصدر استقامت و استقامت به معناى ثبات بهخرجدادن در کارى است که در حال انجام است، و کارى که موسى و هارون به عهده گرفته بودند دعوت به سوى خدا و احیاى کلمهی حق بود.
و منظور از جملهی الذین لایعلمون، جاهلان از بنىاسرائیل است، و خداى تعالى در جاى دیگر همهی آنان را جاهل خوانده و فرموده: قال انکم قوم تجهلون.
استجابت نفرین موسى و هارون علیه فرعونیان
و معناى آیه این است که: خداى تعالى موسى و هارون را مخاطب قرار داد و فرمود: دعاى شما دو تن مستجاب شد، اینکه عذاب الیم را بر فرعون و درباریانش درخواست کردهبودید، و اینکه خواستید اموالشان را طمس و دلهایشان را سخت کنم پذیرفتم (پس استقامت به خرج دهید) و بر کارى که بهعهدهی شما نهادهام، یعنى دعوت به سوى اللّه و احیاى کلمهی حق، ثبات قدم داشته باشید، (و زنهار، زنهار راه آنهایى را که نادانند پیروى مکنید) آنها میخواهند که شما دو تن هر چه را که آنها به هواى دلشان و با انگیزهی شهواتشان از شما خواستند برایشان انجام دهید. و در این تعبیر نوعى اشاره است به اینکه چیزى نخواهد گذشت که نادانها چیزهایى از موسى و هارون خواهند خواست که جامع همهی آنها زندهکردن سنت جاهلانه و سیرهی قومى آنهاست.
و کوتاه سخن، آیهی شریفه اجابت دعاى موسى و هارون را ذکر مىکند، دعایى که متضمن عذاب فرعون و درباریان او و موفقنشدن آنها به ایمانآوردن است، و به همین جهت در آیهی بعدى وفاى به این وعده را با خصوصیاتى که در آن بود ذکر مىکند.
صاحب مجمعالبیان از ابنجریح روایت آورده که گفت: فرعون بعد از نفرین موسى -علیهالسلام- چهل سال زندگى کرد.» المیزان
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.
قطعاً کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و از پذیرفتن آنها تکبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمیشوند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانکه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این گونه گنهکاران را کیفر میدهیم.
تفسیر علامه طباطبایی:
شتر در سوراخِ سوزن!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دستڪم سه چیزِ انڪاریون و مُڪذّبین (=قائلین به انڪار وحی و خبر پیامبران الهی و ردّ دین و دیانت) به آسمان صعود نمیڪند و آسمان هم، به روی آنان فتح (=گشوده) نمیشود و آن سه چیز این است:
دعاها،
عملها،
روحهایشان.
زیرا از نظر قرآن درهای آسمان برای آنان باز نمیگردد و وارد بهشت نیز نمیشوند. و برای اینڪه این مسألهی مهم، روشنتر شود این ڪنایه هم آمده: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ» یعنی «مگر آنڪه، شتر در سوراخ سوزن درآید!!» ڪه مَحال است.
علامه طباطبایی ضمن تأڪید بر این ڪه «بهشت، در آسمان است» درین باره برین نظرند ڪه ورود منڪرین و مڪذبین «به بهشت، تعلیق بر محال شده، و این تعلیق بر محال ڪنایه است از اینڪه چنین چیزى محقّق نخواهد شد، و باید براى همیشه از آن مأیوس باشند، همچنانڪه گفته مىشود (من این ڪار را نمىڪنم مگر بعد از آنڪه ڪلاغ، سفید شود. و یا موش، تخم بگذارد.) در آیه مورد بحث، این معنا را به ڪنایه فهمانده.» المیزان.
وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ : و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی، و هنگامی که [از خواب] برمی خیزی پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی.
تفسیر علامه طباطبایی:
به قلم دامنه: به نام خدا. بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی یڪ تڪجملهی ڪوتاست، آنهم خطاب به رسولالله (ص) اما پیام ژرفی در آن نهفته است. ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟
به المیزان ڪه مراجعه ڪردم اینگونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّىاللّه علیه و آله و سلّم- را مأمور ڪرده مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستلزم تحمل اذیتها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه: «تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم بهطورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.» المیزان.
بعضى از مفسّرین هم گفتهاند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسبتر میداند.
نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوهی امت، حضرت ختمیمرتبت زیر نظر است، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»
اشاره: پس؛ همهی ما در حضور خداییم؛ زیر نظر او. مراقب خویش باشیم. چه میڪنیم، چه میگوییم، چه میشنویم، چه میپراڪنیم، چه داریم، چه میبریم. سبڪبالان، یا ... ؟
تفسیر آیهی بیستم سورهی فرقان: در این آیه خداى تعالى از آن سؤالى که مشرکین در چند آیهی قبل کرده بودند، که این چه رسولى است که غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ پاسخ مىدهد... این رسول هم مثل آن همه رسولان؛ پس چیز نوظهورى نیاورده تا شما از او توقُّعاتى داشته باشید، که از سایرین ندارید... زیرا آنها... اعتراض کردند، که این چه رسولى است که طعام مىخورَد و راه مىرود؟
گویا فرموده است، علت اینکه انبیاء در زندگیشان مانند سایر مردم هستند این است که ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى دیگر کردیم، از آن جمله رسولان مایهی امتحان مردمند و به وسیلهی ایشان اهل شکّ از اهل ایمان، و پیروان هوى -که صبر بر تلخى حق ندارند- از طالبانِ حق و خویشتنداران در طاعت خدا و جویندگان راهِ او متمایز مىشوند.
دو نکته:
اول اینکه: مراد از صبر، همهی اقسام صبر است، یعنى صبر بر اطاعت خدا، و صبر بر تلخى مصائب، و صبر بر تلخى ترکِ گناهان.
دوم اینکه: جملهی وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً از باب بکاربردنِ حکم عام در جاى حکم خاص است، و منظور تنها اشاره به مسألهی مذکور قرار دادنِ انبیاء مانند سایر مردم براى فتنه و آزمایش است. و معناى جمله وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا این است که پروردگار تو داناىِ به صواب و صحیح هر امرى است، و در نتیجه هر چیزى را در جاى مناسب خود قرار مىدهد، و نظام اَتمّ عالمى هم به همین منوال جریان یافته.
نتیجه: پس هدف از نظام انسانى کمالِ هر فردى است، اگر در راه سعادت است کمال در سعادت، و اگر در راه شقاوت است کمال در شقاوت، تا ببینى استعداد و استحقاق کدامیک را دارد، و لازمهی آن این است که نظام امتحان در میان همهی افراد گسترش یابد و انبیاء و هیچ کس دیگرى از آن مستثناء نباشد. المیزان
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ
یا بگوید اگر خداوند مرا هدایت کرده بود، بىشک از پرهیزگاران بودم.
سورهی زمر، آیهی ۵۷ ، ترجمهی خرمشاهی
ضـمیر در تَقُولَ به همان نفس برمىگردد، و مراد از هدایت در هَدَانِی، ارشاد و نشاندادن راه است، و معنایش این است: تا آنکه کسى نگوید: اگر خدا راهنمائیم مىکرد از پرهیزگاران مىبودم. در حقیقت با این خطاب، عذر و بهانه را از دست کفّار مىگیرد. (المیزان)
آیتالله مکارم در تفسیر نمونه آوردهاند: «این سخن را گویا زمانى مىگوید که او را به پاى میزان حساب مىآورند.». (منبع)
در تفسیر نور - تألیف آقای محسن قرائتی- این نکته ذکر شده است: «گرچه در آیهی ۵۷، مجرم مىخواهد بگوید: خدا مرا هدایت نکرد که به چنین راهى رفتم، ولى در آیهی ۵۹ پاسخ مىشنود که ما تو را هدایت کردیم و اتمام حجّت نمودیم، ولى تو خود اهل تکذیب و استکبار بودى.» پیام آیه این است که «مُجرم در قیامت، به دنبال تبرئهى خود است.» منبع
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لَا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ.
اى مؤمنان صدقات خود را با منّتنهادن و آزار، باطل نکنید، همانند کسى که مالش را براى نمایشدادن به مردم، انفاق مىکند، و به خداوند و روز بازپسین ایمان ندارد، آرى داستان او همچون تختهسنگى است که بر آن خاکى باشد و باران سنگینى بر آن ببارد و آن را [همچنان] سِتَروَن [نازا] واگذارد، آنان از کار و کردار خویش حاصلى نبرند، و خداوند خدانشناسان را هدایت نمىکند.
آیهی ۱۶۲ بقره. ترجمهی خرمشاهی
مولوی در مثنوی نیز میگوید:
از جهان دو بانگ میآید به ضد
تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشور اَتقیا
وان یکی بانگش فریب اَشقیا
آن یکی چون نیست با اَخیار یار
لاجرَم شد پهلوی فُجّار جار
یعنى فرعون در روز قیامت پیشاپیش قوم خود مىآید زیرا در دنیا او را پیروى کردند و در نتیجه او به عنوان امامى از ائمهی ضلالت، پیشوایشان شده بود،... اگر مطلب آینده را به لفظ ماضى تعبیر کرده، براى این است که یقینىبودن وقوع آن را افاده کند و بفهماند که آمدنِ قیامت و پیشواشدن فرعون براى قومش و رفتنشان در آتش آنقدر حتمى و یقینى است که گویا واقع شده و شنونده آن را انجامشده حساب مىکند.
تعبیر این آیات در عذاب قبل از قیامت و عذاب بعد از قیامت دو جور است، دربارهی عذاب قبل از قیامت فرموده: (عرضه بر آتش مىشوند) یعنى صبح و شام آتش را به آنان نشان مىدهند، و دربارهی عذاب روز قیامت فرموده: (فرمان مىرسد که آل فرعون را در شدیدترین عذاب داخل سازید).
بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ: کلمهی «وِرد» به معناى آبى است که انسان و حیوانات تشنه به لب آن مىآیند و از آن مىنوشند، راغب در مفردات گفته: کلمهی «وِرد» در اصل لغت به معناى قصد رفتن به سوى آب است و بهتدریج در چیزهاى دیگر استعمال شده، مثلا گفته اند: وردت الماء: به لب آب رفتم. و یا «ارد الماء» به لب آب مى روم. مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و اسم مفعولش مورود است و نیز مىگویند: «و قد اوردت الابل الماء» به تحقیق شتران به لب آب رسیدند، خداى تعالى نیز در قرآن آن را استعمال نموده، دربارهی مسافرت موسى -علیهالسلام- به طرف مدین و رسیدنش به لب آب آن محل فرموده: «و لما ورد ماء مدین» همینکه به لب آب مدین رسید.
و کلمهی «وِرد» به معناى آبى است که پس از تلاش انسان و حیوان و چرخیدنش به دنبال آن به گلویش مىریزد. و بنا به گفتهی وى در جملهی مورد بحث استفاده و مجازگویى لطیفى به کار رفته چون آن هدف نهایى که جنس انسان در تلاشهاى خود منظور دارد را تشبیه کرده به آبى که انسانهاى لبتشنه به دنبالش مىچرخند و در نتیجه گوارایى سعادت و شیرینى رسیدن به هدف تشبیه شده به آن آبى که پس از تلاش بسیار به گلوى لبتشنه مىرسد و معلوم است که سعادت نهایى انسان عبارت است از رضوان الهى و خشنودى خدا و بهشت او، و لیکن پیروان فرعون بعد از آنکه در اثر پیروى امر آن طاغى گمراه شدند، راه رسیدن به سعادت حقیقى خود را گم کردند و نتیجهی قهرى گمشدن راه این شد که به راهى افتادند که منتهى به آتش دوزخ مىشد، پس آتش دوزخ همان وِردى است که ورودشان به آن ورد خواهد بود که چه بسیار بد مورودى است براى اینکه گوارایى ورد و شیرینى آن براى این است که حرارت جگر را مىینشاند و اندرون تفتهی عطشان را خنک مىیکند و چنین وردى آب گوارا است نه آتش، آن هم آتش دوزخ، پس اگر آب خنک و گوارا مبدّل به عذاب آتش شود، مورود (راه ورودى به لب آب) وردى بسیار بد خواهد بود.
مراد از وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ لَعْنَةً: یعنى قوم فرعون امر فرعون را متابعت کردند، لعنت خدایى هم آنان را متابعت کرد و لعنت خدا عبارت است از رحمت او و رانده شدن از ساحت قُرب او که به صورت عذاب غرق تجسم یافت، ممکن هم هست بگوییم: لعنت، حکمى است مکتوب از خداى تعالى در نامهی اعمالشان به اینکه از رحمت الهى دور باشند که اثر این دورى از رحمت، غرقشدن در دنیا و معذّبشدن در آخرت باشد.
وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ: کلمهی رِفد به معناى عطیه (بخشش) است و اصل در معناى (رفد) عون (یاور) بوده و اگر عطیه را نیز رفد و مرفود خواندهاند به این مناسبت بوده که عطیه، گیرنده را در برآوردن حوائجش یارى مىدهد و معناى جمله مورد بحث این است که آن عطیهاى که در قیامت به آنان داده مىشود عطیهی بدى است و آن آتش است که اینان در آن افروخته مىشوند... یعنى بد است آن عطیه اى که داده شده، یعنى آن لعنتى که اینان متبوع آن شدند و یا آن عطیهاى که داده شدند و عبارت بود از اتباع به لعن. المیزان
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ
فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ
فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ
ای اهل ایمان!
اگر فاسقی خبری برایتان آورد،
خبرش را بررسی و تحقیق کنید
تا مبادا از روی ناآگاهی، گروهی را
آسیب و گزند رسانید و بر کردهی
خود پشیمان شوید.
تفسیر علامه طباطبایی
«کـلمـه فـاسـق بـه طـورى که گفته اند به معناى کسى است که از طاعت خارج و به معصیت گرایش کند. و کلمه نبا به معناى خبر مهم و عظیم الشأن است... خـداى سـبـحـان در ایـن آیـه اصـل عـمل به خیر را که اصلى است عقلایى امضاء کرده، چون اسـاس زنـدگـى اجـتـمـاعـى بـشـر بـه هـمـیـن اسـت کـه وقـتـى خـبرى را مىشنوند به آن عـمـل کـنند، چیزى که هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقیق کنید، و این در حـقـیـقـت نـهـى از عـمل به خبر فاسق است، و حقیقت این نهى این است که مىخواهد از بى اعـتـبـارى و عدم حُجیت خبر فاسق پرده بردارد، و این هم خودش نوعى امضاء است، چون عقلا هـم رفـتارشان همین است که خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمىدانند، و به خبر کسى عمل مى کنند که به وى وثوق داشته باشند.
تـوضـیـحـى راجـع بـه نـقـش خـبر در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزوم تبین و تفحص درباره اخبار فاسق. توضیح اینکه: حیات آدمى حیاتى است علمى، و انسان سلوک طریق زندگى اش را بر این اسـاس بـنـا نـهـاده کـه آنـچـه بـه چـشـم خـود مـى بـیـنـد، بـه هـمـان عمل کند، حال چه خیر باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون مایحتاج زندگى اش و آنـچـه مـربـوط و مـتـعـلق بـه زندگى او است منحصر در دیدنیها و شنیدنیهاى خودش نیست بلکه بیشتر آنها از حیطه دید و علم او غایب است، ناگزیر مى شود که بقیه حوائج خود را کـه گـفـتـیـم از حـیـطـه عـلم او غـایـب اسـت از راه عـلم دیـگـران تـکمیل و تتمیم کند، علمى که دیگران با مشاهده و یا با گوش خود بدست آورده اند، و این همان خبر است. پـس اعتماد به خبر به این معنا است که عملا ترتیب اثر به آن بدهیم و با مضمون آن تا حـدى مـعامله علمى بکنیم که گویا خود از راه مشاهده بدست آورده ایم، و این همان طورى که گـفـتـیـم لازمه زندگى اجتماعى انسان است، و احتیاج ابتدائى او است، و بناى عُقلا و مدار عملکرد آنان بر قبول خبر دیگران است.
حـال اگـر خـبـرى کـه بـه مـا مى دهند متواتر باشد یعنى از بسیارى آورندگان آن براى انـسـان یـقـیـن آور بـاشـد و یـا اگـر بـه ایـن حـد از کـثـرت نـیـسـت حـداقـل هـمراه با قرینه هایى قطعى باشد که انسان نسبت به صدق مضمون آن یقین پیدا کند، چنین خبرى حجت و معتبر است. و امـا اگـر خـبر متواتر نبود، و همراه با قرینه هایى قطعى نیز نبود، و در نتیجه بعد از شنیدن خبر یقین به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنین خبرى در نـظـر عـقـلا وقـتـى مـعـتـبـر اسـت کـه اگـر بـراى انـسـان یـقـیـن نـمـى آورد، حـداقـل وثوق و اطمینانى بیاورد، حال یا به حسب نوعش، خبرى وثوقآور باشد، (مانند خبرى کـه مـتـخـصـص یـک فـن بـه مـا مـى دهـد) و یـا بـه حـسـب شـخـصـش، وثـوقآور بـاشـد، (مـثـل ایـنـکـه شـخـص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند که بر این خبر نیز تـرتـیـب اثـر دهـنـد. و سِـرّش هـم ایـن اسـت کـه عُـقـَلا یـا بـه عـلم عـمـل مـى کـنـنـد، و یـا به چیزى که اگر علم حقیقى نیست علم عادى هست، و آن عبارت است از مظنه و اطمینان.
حـال کـه ایـن مـقدمه روشن گردید، مى گوییم: اینکه در آیه شریفه دستور به تحقیق و بـررسـى خـبـر فـاسـق را تـعـلیل فرموده به اینکه (أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا...) مى فـهـمـانـد کـه آنچه بدان امر فرموده، رفع جهالت است، و اینکه انسان اگر خواست به گـفـتـه فـاسـق تـرتـیـب اثـر دهـد، و بـه آن عـمـل کـنـد بـاید نسبت به مضمون خبر او علم حاصل کند، پس در آیه شریفه همان چیزى اثبات شده که عُقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عـمـلى نـفـى شده که عُقلا هم آن را نفى مى کنند، و این همان امضاء است، نه تأسیس حکمى جدید.» المیزان.
یس. وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ
إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ، عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
یس. سوگند به قرآن کریم،
که بیتردید تو از فرستادگانی،
بر راهی راست [قرار داری.]
تفسیر علامه طباطبایی
خداى تعالى در این آیه به قرآن حکیم سوگند مىخورد بر اینکه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از مُرسلین است. و اگر قرآن را به وصف حکیم توصیف کرد، براى این است که حکمت در آن جاى گرفته، و حکمت عبارت است از معارف حقیقى و فروعات آن، از شرایع و عبرتها و مواعظ... و توصیف (صراط) به استقامت، به منظور توضیح بوده، و گرنه در معناى خود کلمه صراط، استقامت خوابیده، چون صراط به معناى راه روشن و مستقیم است، و مراد از (صراط مستقیم) آن طریقى است که: عابرِ خود را به سوى خدا مىرساند، یعنى به سعادت انسانىاش، که مساوى است با قُرب به خدا و کمال عبودیت. المیزان.
نکتۀ دامنه: به نام خدا. بنا بر نظر برخی از صاحبنظران، به تصریح آیۀ چهار یاسین «صراط مستقیم» پیامبر اکرم (ص) است و به تصریح آیۀ ۶۱ یس یعنی این آیه: [وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» و اینکه مرا بپرستید که این راهی است مستقیم.] «صراط مستقیم» یعنی پرستش حضرت باریتعالی. جمع این، همان تفسیری است که علامه در بالا بیان فرمودند که مُراد از صراط مستقیم یعنی راهی که روَنده و عابر را به سوی خدا می برَد و به پروردگار میرساند. که این رستگارشدن انسان است. این نوشتار را با هدف گرامیداشت میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و میلاد امام صادق -علیهالسلام- تقدیم کردهام. که آخر کلام را به یک حدیث گوهربار از آن امام اندیشمند و بنیانگذار فقه جعفری مزیّن مینمایم که حکیمانه فرمودند: «رعایتنکردن حقوق، زبونى است، و آدمی را براى پوزشخواهى به دروغ وامىدارد.» (تحفالعقول، ص۳۶۰)
وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ
ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ
و آنچه را [از امور دین، عقاید و احکام] در آن
اختلاف دارید، داوری اش با خداست. این است
خدا پروردگار من، بر او توکل کردم و به او باز می گردم.
به قلم دامنه. به نام خدا. فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرِینَ. یعنی: پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و [هنگام نزول عذاب هم] مهلت نیافتند.(دخان. ۲۹). مرحوم علامه طباطبایی در المیزان معتقد است گریهنکردن آسمان و زمین «کنایه از عدم تغییر حالت آنها» است. یعنی نه آسمان و نه زمین به حال آنان [فرعون و لشگرش که در دریا غرق شدند] گریه نکرده و تغییر حالت ندادند. و اینکه خدا به آنان مهلت نداد، یعنی «ناگهان آنها را به هلاکت رساند» و غرَض این است «هلاک فرعونیان هیچ اهمیتی برای خدا نداشت.»
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.
یقیناً خداست که دانش قیامت فقط نزد اوست، و [تنها او] باران را نازل می کند، و [اوضاع و احوال] آنچه را در رحِم هاست می داند؛ و هیچ کس نمی داند فردا چه چیزی [از خیر و شر] به دست می آورد، و هیچ کس نمی داند در چه سرزمینی می میرد؛ بی تردید خدا دانا و آگاه است.
تفسیر علامه طباطبایی
کلمه (غیث) به معناى باران مى باشد، و معناى جمله هاى آیه روشن است. بیان اینکه خداوند عالم به هر کوچک و بزرگ است. چیزى که در تفسیر این آیه لازم است گفته شود، این است که در این آیه سه مورد از مواردى که علم خدا متعلق بدانها است بر شمرده، یکى علم به قیام قیامت، که از مسائلى است که خداوند علم بدان را به خود اختصاص داده، و احدى جز او از تاریخ وقوع آن خبر ندارد، همچنان که جمله (ان الله عنده علم الساعه - به درستى خدا نزد او است علم به قیامت )، نیز این انحصار را مى رساند. دوم مسأله فرستادن باران، و سوم علم بدانچه در رحِم زنان است، از پسر و دختر، که خداوند این دو را نیز به خود اختصاص داده مگر آنکه خودش تعلیم کسى کند.
و دو چیز دیگر هم شمرده، که انسان از آن اطلاعى ندارد، و به خاطر همین از حوادث آینده خود بى خبر است، اول اینکه: وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا. هیچ کس نمى داند که فردا چه به دستش مى آید، دوم اینکه: وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ. و هیچ کس نمى داند در چه سرزمینى مى میرد. و گویا مراد از تذکر این دو نکته، یادآورى این معنا باشد، که خداى تعالى، عالم به هر کوچک و بزرگ است، حتى مثل مسأله قیامت را مى داند، که علمش براى خلق فراهم نمى شود، و خود شما به آن که مهمترین مساله است علمى ندارید، پس خدا مى داند و شما نمى دانید، و چون چنین است، پس زنهار که به وى شرک ورزید، و از اوامرش تمرُّد کنید، و از پذیرفتن دعوتش رو گردانید، و در نتیجه به خاطر نادانى خود هلاک شوید. المیزان.