دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
آخرین نظرات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ لغت دارابکلا» ثبت شده است

به قلم «یک دارابکلایی»: با سلام خدمت آقای دامنه، من تا آنجایی که یادم هست وقتی یکی از بچه ها بسیار کثیف به خانه می آمد مادرمان این اصطلاح را به کار می برد، به جای "لنده" شما از واژه "لِنجه" استفاده می کرد یعنی "لچر لنجه". (اینجا). البته من هم مثل شما حدس می زنم که این کلمه [لِنده] هم معنی خاصی داشته باشد که ما نمی دانیم. بهر صورت، بسیار سپاسگزار از کلمات زیر خاکی شما!!»
 

 

پاسخ دامنه:

 

به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی»

چهار نکته می گویم در این پاسخ:

 

یک - خیلی خُرسندم که شخصی پیدا می شود چون جنابِ شما، که این همه به پست های دامنه خصوصاً سلسله بحث های مهم و ماندگار «فرهنگ لغت دارابکلا» این همه توجه و دقت های عالی نشان می دهد.


 
دو - ذکاوت شما را می پذیرم. نیز ادبیات رسای شما را. چون اساساً به کسانی که به ادبیات و نوشتن بهاء می دهند ارزش والایی قائلم.

 
سه - قلم شما خوب است، پیشنهاد می کنم مطالب بیشتری در دامنه بنویس تا زکات کنی. و زکات یعنی پاک کردن و پاکیزه شدن. در ضمن اصطلاح «زیرخاکی» که نوشتی برام جالب بود. مثل کتاب «فضیلت های فراموش شده» شده است سلسله بحث فرهنگ لغت دارابکلا.

 
چهار - معادل خوب و درستی برای واژۀ «لِنده» آوردی. بله، حال که از شما شنیدم، دقیق یادم است مرحوم والدینم _بیشتر پدرم_ این واژۀ لَچرلِنجه را زمانی که جوراب مان گند و بو می آمد، به ما می گفتند. پس؛ می پذیرم هم لِنده و هم لِنجه، پسوندی ست برای لَچر. گویی لِنجه بیشتر مسموع است. مثل لغت دچکلسن و جناب محمد قاسمی بالامحله‌ایی وقتی مرا دید به من گفت جناب دامنه بَچکلسن نیست، دَچکِلسّن است. پذیرفتم. در پاسخ کامنتت نیز این را درج کردم.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۳۰ آبان ۱۳۹۶ ، ۰۶:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. لَچِر لِنده. امشب آغاز ماه خُجستۀ ربیع است. ماهی که رسول خدا (ص) آن را دوست می داشتند. ماه ربیع ماه تمیزی ست و ماه عقد و عروسی. به یُمن این ماه در این قسمت از سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا به این لغت مهم می پردازم:

 

لَچِر یعنی چرک‌آلود. یعنی بشدّت لکّه دار. یعنی آلوده. و واژۀ لِنده هم به نظر من یک نوع پسوند صوتی است برای آن، تا لغت لَچر، زمُخت تر زیر زبان اَدا شود. شاید هم لغتی بامعناست. من نمی دانم. اما دارابکلایی ها وقتی لباس کسی، خانۀ کسی، آشپزخانۀ کسی و حتی کتاب و پول و کیف کسی تمیز نباشد، یعنی پاکیزه و شُسته و رُفته نباشد، به چنین افرادی به متلک و طعنه و رُک می گویند: لَچِر لِنده. نیز اگر کسی دیر دیر حمام برود و تنش به قول محلی ها «لیم» بیفتد،  و نیز ناخن اش را چندماه چندماه نگیرد، می گویند: لَچِر لِنده. لَچِر لِنده چیست و اساساً لچری چه عواقبی دارد. اساساً شلختگی و بیش از همه جهالت و بی نظمی و بی توجهی موجب «لَچِر لِنده»گی ست. وقتی بوم زیست، این گونه توسط انسان، لَچِر لِنده شود، حتی حیوانی به اسم سگ _که بزاق دهانش می تواند هر نوع میکروب و باکتریی را نابود کند_ این گونه بی رحمانه می میرد و تولّه هایش بی مادر می گردند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۸ آبان ۱۳۹۶ ، ۱۷:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. گرچه برخی از واژه های محلی، آرام آرام از میان دارابکلایی ها رخت بربسته و کم کم فراموش شده _که من یواش یواش دارم در فرهنگ لغت دارابکلا به آنها می پردازم و احیاء می کنم_، اما هنوز هم برخی دیگر از واژه هاست که بر زبان دارابکلایی ها همچنان رایج و جاری و پُرکاربُرد است:
 
چماز: نماز بود یا چماز؟ اشاره به فردی ست که نمازش را تند و سریع می خواند. چماز بر وزن نماز، گیاه خودرُوی سرخس است که قدیما دارابکلایی ها بر پشت بام خانه ها و دیوارها و کالوم ها (= طویله های گاو و  اسطبل های اسب و کرِس های گوسفند) می آویختد تا از باران در اَمان بمانند.
 
وَچه ویلِه: اشاره به کم عقلی و کم خردی برخی ها دارد. وچه یعنی بچه. ویله هم پسوندی هموزن است بر پیِ آن. برخی هم از روی تعجّب به کار بچگانۀ برخی بزرگترها می گویند: وچه بَهی مگه؟ یعنی این چه کاریه که می کنی؟
 
اَم شانسه: اشاره دارد به موقعی که کسی دچار بدشانسی و بداقبالی شود و خبر ناگواری بشنَود و خود هم در آن خبر دخیل باشد. مثلاً کسی برای کسی یک تریلی هیزم آورده، طرف به جای این که از هیزم تعریف کنه، مادام می گیه: مُنجه ور بیهِه. بَپیسّه بیهه. خوب تَش و اَلوگ نینه هیمه. جوابش همینه که با لحن لُغزی می گن: اَم شانسه؟ یعنی نوعی بداقبالی و اِعجاب از رفتار عجیب طرف.
 
شوپَرپَری: نام خُفّاش است. ولی در متلَک به کار می رود. وقتی از ترکیب و لباس و چهرۀ مثلاً شخصی بدشان بیاد یا عجب کنند، می گن: بلا تُه هیکل بخواره، شوپَرپَری رِه موندِنه.
 
مِرغانه: تخم مرغ است، چه از مرغ محلی، چه از  بوقلمون، چه از غاز و چه از ماشینی کِرگ. وقتی خیلی عجله داشته باشند شدیداً گرسنه و هلاک و مونده باشن (یعنی وِشنایی حسابی صیب هاداهِه) می گن: دِکّال (=دو تا کال) مِرغانه بزن هاشّیم. زود بَخواریم دربُوریم.
 
تِه عقِل مگه کِساده: یعنی این چه اخلاقیه که داری؟ چه حرفایی که می زنی؟ مگه عقلت کمه کساده؟ کساد اشاره به همان کساد در بازار داره که آن روز کم مَشتری است و بی دخل.
 
وِم بازار دَکته: متلک به آن کسی ست که زیادی لوس شده باشد. یا لُغز به شخصی ست که زیادی دور وَرداشته و خیال می کند کدخدا شده. وِم، یعنی وی هم.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۵ آبان ۱۳۹۶ ، ۰۷:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به قلم دامنه. به نام خدا. خُو. آیا تا به حال فکر کرده اید دارابکلایی ها در بارۀ خُو (=خواب) چه چیزهایی به هم گفته و می گویند؟ پرسش ساده تر این که خُو در زبان دارابکلایی یعنی چیشی؟ یعنی اینا، یعنی این سی و دو تا، اینا در کلام دارابکلایی ها هم لُغُزه. هم گویشه، هم خبره، هم متلکه، هم حملهِه و هم پیله میله:

 

هِع اونجه دخاته هَسّه خَف بیّه کَته.

ناع بخُّدا هنو بیدار نیّه، بَخاته هَسّه.

هع اونجه کوفتِ سر دراز بکشیه هَسّه کَته.

اُوووووو وه دَکّال هفتا خو دِله دَره، هره هره بور کارسَر.

هع مول بَیهه اونجه پِروخ بَزه هسّه کَته.

نا جانِ مار، من اِتّا کمه فقط لِه بوردِمه.

اینجه ره اینجه ره، مِرده رِه موندنه مَردی.

تاااااازّه مِه دل نار بورده.

یَعهع! وره هارش، هیچ نیهی چُرت زنده.

اووووو بورده عالمِ هپروت.

ته گَگه، کاجه قراری دعی؟ اینطیری خو کَشه نی؟

هع وه هچّی، درسخون نیهه، خوتوکنه.

تِ چش کور بیهه، هره هره هره بور بخاس.

دَکّال این دنیا دله دنیهه.

هع اونجه بصتا (=بیصدا) کته گوش کَشِنه اَم حرفا ره.

چش ره کوروک گِنّه نخاسنه.

وِه؟ وه یک چموشی هسّه گه، خادرّه به خو بَزوهه.

تا سِوی (=صبح) پَل پَلی بَیمه نخاتمه دِدا، خواخِر.

حَن تا وُول وُول خوانّی، خو نشیهی؟

خُو وِه ره کلافه هاکارده.

هع وِه خوی دَس اسیره.

اَره، جان کَندی خُوچِک بَزومه.

هع اونجه لَب بیهی کَته مگه خو شونه وه.

خی واری موله اونجه کَته. اتاق ره گند بیارده.

خو دَنیه مِره، نیشِرمی اِمشو.

بتمرگ دیگه بخاس. تا کِ خانِ بیدار بووشین!

اِسا مگه اینا خواسنّه تخت پَشت بَشورا.

تِلا (=خروس) دِم حَنتا کالی نشیهی بخاتنه.

هفتا خو دله دره، هوش نیهه، اوووِه.

وِه خود دس هلاکه. تا لنگه ظهر بخاتوهه

هُووو خو وره کلافه هاکارده دَکته.

هع این وچا ره خو دَکون، اَم سَر صریع بَیّه.

در لغت بعدی «شو سِیو گو سِیو» یا شاید هم «لاخ» را شرح می‌دهم. تا آن پست وای به خوابِ غفلت، وای به خواب غفلت.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۲ آبان ۱۳۹۶ ، ۱۸:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه  مُحرّم که برای دارابکلایی‌ها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغت‌های مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:

 

یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.

 

سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.

 

عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.

 

تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.

 

قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.

 

مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.

 

دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.

پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.

دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.

جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.

دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.

پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.

شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.

لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.

چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.

بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).

تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
 
پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.

پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.

باکّله‌پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.

تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.

گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.

تساپه‌لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.

کَلُش جا: جاکفشی تکیه.

تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.

رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.

یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.

اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۲ مهر ۱۳۹۶ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

نوشتۀ کامنت گذاری به اسم «یک دارابکلایی»: با سلام. سپاس از اینکه [با این پست: اینجا] باعث شدید با توجه بیشتری به حرف ها و کلمات روزمره خود نگاه کنیم. اما لغات آخر فکر نمی کنم آن چیزی باشند که در مقدمه درباره آنها صحبت کردید!!! و اینکه فکر می کنم در زبان ما به "جوجه تیغی" می گویند "ارمِنجی" و نه "تشی".

 

جواب دامنه


سلام من هم به شما جناب «یک دارابکلایی». از این که تأکید کردی این چنین نوشته هایی می تواند موجب توجه بیشتر شما به کلمات روزمرّه باشد، حُسن بزرگی ست و نشانۀ دقت وافر شماست. لُغات آخر که تذکر دادی، باید بگویم من در مقدمۀ بحث نوشتم: «یا اساساً لغت دگرگون می شود. یا بخشی از مصوَّت جابجا می شود و یا حروف کم و اضافه می گردد.» لذا آن لغات جزو دسته ای است که اساساً دگرگون می شود: مثال می زنم:
 
مثلِ
 
لحاف = دِواج
کَم = سِندلک
ذرّه ذرّه = سِسکه سِسکه
گربه = بامشی
خار = تلی یا سیس تَلی

در مورد دسته دیگر که در آن حروف یا اَصوات کم و زیاد و یا جابجا می شود:
مثلِ
 
انگور = انگیر
انجیر = اَنجیل
دروغ = دِرُغ
تو = تِه
وی = وِه
شُل = شِل
شب = شُو
آب = اُوه
ووو...

در مورد جوجه تیغی اگر واقعاً به قول شما ارمِنجی می گویند نه تشی، پس اصلاح می شود و حرف شما تصدیق می گردد. ممنونم جناب که به بحث توجۀ دقیق نمودی و زحمت کشیدی نظرت را بیان کردی. موفق باشید. خدا نگه دارتان.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ شهریور ۱۳۹۶ ، ۰۸:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

به قلم دامنه: به نام خدا. بسیاری از واژه ها خصوصاً اسم های افراد و اشیاء در گویش دارابکلایی ها می شکَند (=زیر و رو می شود). یا اساساً لغت دگرگون می شود. یا بخشی از مصوَّت جابجا می شود و یا حروف کم و اضافه می گردد. گرچه این عمل در همه ی لهجه های ایرانی معمول است اما در دارابکلا به نظر می رسید کمی بیشتر به چشم می آید؛ تا حدّی که می توان گفت در پاره ای از واژه ها و نام ها، به عمد و قصد آن را می شکنند تا تصغیر یا طعنه، کنایه یا متلک، لُغز و یا وجه تمسّخُری آن جِلوۀ بیشتری داشته باشد. البته این قاعده تعمیم ندارد، خصوصاً روی نام های مقدّس و اسامی مبارک و محترم پیامبران و امامان _علیهم السّلام_ که مردم به آن ایمان و اعتقاد راسخی دارند. من به عنوان نمونه به تعدادی از این نام ها و واژگانی که در زبان روزمرّۀ مردم دچار دگرگونی می شود، اشاره می کنم:

 

مصطفی = مُصفا. مُصپا

خدیجه = خجّه. خدیج. خجیجه

ابراهیم = اِوریم. اورین. آبرام

علی اکبر = عَی لَکبِر

حسیَن = حوسِن

اسماعیل = اِسمِل. امِل

حیدر = حِدر

سید صادق = سی صادخ

طاهره = طایره

محمدحسین = ممدوسن

اصغَر = اصخِر

اسدالله = اَسّولّا

ماهی تابه = لاغالی. لُقولی

خوک: خی

قورباغه = وگ

موش خانگی = گَل

موش وحشی = اَشنیک

برو = رد بَوُوش

هنوز = حَن تا

خرمالو = خاروندی

دوباره = دِقَضی

کج و کوله = ول ویلانگ

جُغد = پیتکالِه

شُل = لِخ لِخی

صدا = ونگ و وا

هیزم = هیمه

چوب = چُو

خُمار = خوتوکِن

جوجه تیغی = تَشی

مُشت دردناک = گالمیس

زنبور = زیزم

لانه = کالی

گندم = گندِم

خابور (امری). خانِبُورِم (خبری)

سوسمار = مَرماشکِل (مَر مونا شکل) یعنی شبیه مار

و بی شمار لغات و واژه های دیگر... تا لغت بعد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸ شهریور ۱۳۹۶ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
به قلم دامنه: به نام خدا. رِمبش در گویش دارابکلایی ها همان جُنبش است. ریشه اش از رَم و رَمیدن است. که در لهجۀ روستا، حرف راء مکسور می شود و با افزودن «بش» به آن (رِم+ بِش= رمبش) حاصل مصدری به خود می گیرد و معنی اش تکان شدید، حرکت ناگهانی و لرزۀ غیرمترقبه است. با چند مثال روشن می کنم: همه داخل خونه در تاریکی و یا در سکوت محض نشسته اند، ناگهان از داخل حیاط،  صدایی ناگهانی و مشکوک به گوش می رسد، در این موقع دارابکلایی ها می گویند: چیشی بیهه رمبش دَکته؟ چند چوپان داخل آغل مشغول وارسی گوسفندان اند، یهو می فهمند لرزه بر اندام گوسفندان افتاده است و گله رم کرده است، در اینجا به هم می گن: چیشی بیهه رمبش دَکته؟ نکنه ورگ (=گرگ) دکته گوسفند دله!؟ بنابراین رِمبش شبیه همان لغت جنبشِ خودجوش مردم در جامعه است که علیه فساد و یا هر کژیی از سوی حکومت به حرکت درمی آید. رمبش لغتی زمُخت در گویش دارابکلایی هاست که گاه به کنایه هم از آن استفاده می شود. تا لغت بعد.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۷ مرداد ۱۳۹۶ ، ۱۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به قلم دامنه: به نام خدا. هیمه یعنی هیزم که از نِسُوم (=جنگل) جمع آوری می شد و با اسب و الاغ و گاه هم با دوش یعنی کول، به خونه ها آورده می شد. هیمه چند کاربرد مهم برای روستاییان آنجا از جمله دارابکلایی ها داشت:

 

برای بخاری ها.

برای کِله ها (=اجاق گِلی و سنگی قدیمی آشپزی).

برای سوچکه ها (=گرمخانۀ و خشک کُن توتون)

برای ذغال ساختن ها.

برای تندیرها (=تنورهای نون محلی).

و نیز برای خرّاطی های جوگی ها در نوار درّۀ جوگ ملۀ آهنگرملۀ دارابکلا. اما حالا که گاز آمده به روستا، نه از هیمه خبری ست در این گَت مَله، نه از تندیر و کِله. نه از جوگ مله. و نیز نه از اسب و الاغ و دوش و کوله و ذغال و سوچکه ماله.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸ مرداد ۱۳۹۶ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

به قلم دامنه. به نام خدا. کایری چیست؟ کایری کارکردن است نه کارگری نمودن. یعنی قرضی رفتن و قرضی پس دادن است. این یک نوع تعاون و یاری دادن بدون مُزدگرفتن است. کایری یک فرهنگ است. یک روحیه. یک اخلاق خوب. کایری در روستای دارابکلا میان مزرعه داران بسیار رایج بوده است که اندک اندک، آرام آارم و شاید هم آنی و همزمان، رو به کاستی نهاد و محو شد. توتون، آفتابگردان، دام، شالی و اغلب کارهای کلان کشاورزی از کاشت گرفته تا برداشت به صورت کایری بوده نه کارگری و اجیری.

 

چرا این بحث کایری کارگری را به وسط آورده ام؟ چون خواستم بگویم فرهنگ یاری رسانی به مدد کایری، در حال فروپاشی ست. دیگر سُو و نور و روحِ این فرهنگ و کمک و قرض به همدیگردادن، رو به خاموشی نهاده است و همه چیز با پول و سود و بهره و ربا میان مان تقسیم و ردّ و بدل می شود.

 

می خواهی رأی بدهی، تدلیس می شود؛ یعنی فریب و پنهان کاری. مثل خرید و فروش ناروای رأی ها که بدتر از تقلُّب کردن هاست. می خواهی مشاوره بگیری، تقلید می شود، یعنی کُپی از روی فرمول های غربی. می خواهی روضه بگیری، تطمیع می شود، یعنی واریز پیش پیش و بیش بیش به حساب مدّاح، نه ذاکر  بی ریا. می خواهی باغ بکَنی، تحریم می شود، یعنی کسی کایری نمی کند. اول پول و مزدش را می خواهد بعد بیل و کُلنگش را می آورد. می خواهی منبر منقبت بگیری، تحمیل می شود. یعنی اول باید پاکت «حاج آقا» را مهیّا کنی. البته نه همۀ آنها که اغلب بسیارشریف اند و همی باعزّت، بلکه معدود انگشت شمار آخوندهایی که از این راه ارتزاق می کنند و برای خویش کیسه دوخته اند و دین را با فقط خُرافه و گزافه می دوزند. می خواهی راست راست راه بروی، تحریک می شود؛ یعنی تا جُنبیدی که بری، جُنبنده ای خزنده وَش، جیبت را راحت و مُفت و کُفت ربوده است. آری، کایری که هیچ شد، مانده کار و کارگری که اون هم چینی و پکنی شد

(فرهنگ لغت دارابکلا)

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۴ مرداد ۱۳۹۶ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. اِروای تِه هَچّه بَمِرده. به عبارتی شُسته رُفته تر این اصطلاح در گویش دارابکلایی ها یعنی به اَرواح هر چه مُردگان تو. این زمانی اوج می گیره که میان دو یا سه نفر در کنار هم این حالات پدید آید: موقعی که یکی بگه: اِتّا خبر دارمه اعی بعداً گوومّبه. طرف و طرف های این فرد مثل فردِ فلفل خورده به ولوِله و هیجان می آیند و به اِصرار مثل عین چسب فوری می چسبند و می گن:  اِروای تِه هَچّه بَمِرده باعی (=بگو). جان مادرت باعی. زود باهی. مِه دل حُوسوس هِکته جان من باعی. تِه جّد قسم باهی.

 

زمانی یکی از یکی چیزی بخواد مثلاً بیلی، زنبیلی، موتوری، بینجی و پیچ ومِهره ای. طرف تا بگه ندارم، این سمج می شه می گه:  اِروای تِه هَچّه بَمِرده هادِه. زود پس دِمبه. و یا وقتی یکی بی خیال باشه و هیچی نجُنبه به او از سر لَج یا خوبی می گن اِروای تِه هَچّه بَمِرده، یِ کّمه تکون بَخور. تِره بخُّدا قسم اتّا کمه انصاف دار.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۳۱ تیر ۱۳۹۶ ، ۰۸:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به قلم دامنه. به نام خدا . قونجولوک. وضعیتی ست در آدم که در آن سرش را خم، پُشتش را غوز و حالتش را پَکر می کند. بنابراین هر گاه فردی در گوشه ای چنین حالی بایستد و پروخ بزند، دارابکلایی ها به چنین فردی می گویند ها چیه! چرا قونجولوک زدی؟ عزا گرفتی!

 

انسان موجودی ست آکنده از انواع احساسات، نگرانی ها، خیالات و دارای جسمی آسیب پذیر و روانی تحریک پذیرتر. نمی توان گفت قونجولوک، افسردگی ست. اغلب نوعی رفتار و عادت است برای افراد، چه در برابر سرما، چه در موقع انتظار، چه در حین خبرِ بد شنیدن، چه زمانی که تنهاست، چه موقعی که می خواهد آفتاب بگیرد و چه آن هنگامی که می خواهد به کسی رو بزند پولی قرض بگیرد، معمولاً قونجولوک می زند و دو کف دستش را به هم می مالد و از دهنش اصواتی، یا هَعی، یا کفی، یا بخاری، یا خنده ای، یا غمی و یا چشمانِ تارکرده ای نشان می دهد. قونجولوک، معمولاً در حالت ایستاده بیشتر رخ می دهد تا نشسته. گاهی هم ناخواسته خود را به وضع قونجولوک در می آورد. حالتی که غمگین بودن فرد را نشان می دهد. راستی معادل فارسی قونجولوک چیست؟

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۳۱ تیر ۱۳۹۶ ، ۰۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به قلم دامنه. به نام خدا. چَخ دَسّی. چَخ دَسّی (=چرخ دستی) هم لغت است، هم خاطره و هم عصای دست جوان های آن روزگار پرحادثه. برای ما در آن دورۀ قشنگ بچّگی ها، این چَخ دَسّی ها از مِرسدِس بنز آلمان هم گران تر! و دوست داشتنی تر بود. چند لاشه تخته بود، دو راسته چوب، چند میخ، یک تکّه ریسمان و نیز سه بلبرینگ (=Ball bearing) کارکردۀ مُستعمل. یعنی چرخنده ای که ما را دورتادور روستا و نِسوم (جنگل) می چرخاند؛ بلبرینگ ها را از کَتل کَش دارها، کامیون دارها، از اینوَر و آنوَرها، از این و از آن ها به رایگان و مُفت می گرفتیم. چه می کردند جوان های روستای دارابکلا با این چَخ دَسّی ها؟

 

این کارها را: در هر لیزتپه سر، سُرسُره بازی می کردند. هیمه (=هیزم) می آوردند. توتون و گندم و آفتابگردون بارش می کردند. علف و خال (=شاخه های نَرمه درختان) برای بُزی و گو و گوسفند می آوردند. برخی هم دُکّان و فرمون و مأموریت! با آن می رفتند که قند و روغن و خربزه و پنبه تیم و آدامس خروس نشان بارش کنند به خونه ها بیاورند و چهارشاهی از پدرمادر بگیرند. برخی ها هم با آن سوارکاری می دادند و انواع بازی. حتی برخی ها وقتی می خواستند جول غورزم و قارت خیل و مصیّب رَف بِن، اوولی (=شنا و آب تنی) برن، با همین چخ دسّی می رفتند. اساساً برترین ابزار بچه های آن دوره ها بود. اگر بگم نوموزه بازی! هم با چَخ دَسّی می رفتند، زیاد بلوف! نزده ام. هر کسی سعی می نمود بهتر از دیگری چَخ دَسّی بسازد و مانور تفاخُر بدهد. بگذرم که این وسیله، از وسائط نقلیه ی اصلی محل و محلّه و کوچه پس کوچه های روستای ما و اوسا و مُرسم و شاید هم جامخانه و اَسرم و پیله کو و کیاپی و لالیم و انجیرنسُوم بود.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۳۰ تیر ۱۳۹۶ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به قلم دامنه: به نام خدا. کم‌کم آغوز رُشی در داراب‌کلا و اوسا و مُرسم آغاز می‌شود. آغوز یعنی گردو. رُشی یعنی کوفتن چوب بلند (=رُشا) بر سرشاخه‌های درخت گردو و ریختن آن بر کف زمین. پس آغوز رُشی یعنی کَندن و چیدن گردو از روی درخت به کمک رُشا؛ چوبِ بلند.

 

نکته‌ی مهم در این آغوز رُشی این است که آغوز رُش دو تا سهم دارد و آغوز صاحاب (=مالک زمین و درخت) یک سهم. همین سنت دو به یکی، باعث می‌شد آغوزرُش‌ها با شوق زیاد به آغوز رُشی بروند. اگر مثلاً درختی ۲۱۰۰ کال گردو داشته باشد، آغوزرُش ۱۴۰۰ کال می‌یرد و آغوزصاحاب ۷۰۰ کال. و جالب است خیلی این. چرا این جوره؟ چون آغوز رُشی آنچنان سخت و سهمناک است که هر آن، ممکن است جان آغوزرُش در خطر بیفتد. همینه که سهمش بیشتره. سنتی زیبا و عادلانه در میان روستایی‌ها.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۸ تیر ۱۳۹۶ ، ۱۸:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر