به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. "از چیزی نمیترسیدم"؛ این کتاب کوتاه، که زندگینامهی خودنوشتِ قاسم سلیمانی ( از ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۷ ) است از دسته کتابهاییست که انسان وقتی با آن وقتش را به سر کند احساس هدَر نمیکند. یک سربرگ است برای یک زندگیِ در سِلم و سلامت.
اوایل سال ۵۶ برای اولینبار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفت؛ حدود ۲۰ ساعت تو راه. اطراف حرم در یک مسافرخانه اتاقی گرفت. جالب اما اینجاست که پساززیارت، رفت گشت یک باشگاه ورزشییی پیدا کند که چشمش افتاد «به یک زورخانه در نزدیکی حرم». رفت داخل. جوان "خوشتیپی" به اسم آقا سیدجواد تعارفش کرد. عصر روز بعد هم به زورخانه رفت. ولی اینبار سیدجواد و جوان دیگری به اسم حسن «بعد از گودِ زورخانه» وی را به گوشهای بردند. تصور کرد لابد «میخواهند کسی دیگر را بزنند که طرحِ دوستی» با وی ریختند. سهتایی روی میزی نشستند. سیدجواد ازو سؤال پرسید. آیا «تا حالا نام دکتر شریعتی را شنیدهای؟» گفت: «نه، کیه مگه؟» سیدجواد، بدون هراس خاصی شرح داد که «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضد شاهه.» از آن زمان به بعد بود که برای قاسم سلیمانی کلمهی «ضد شاه» دیگر "چیز تعجبآوری نبود."
خواستم گفته باشم او خود به دستِ مجروح خود وقایع زندگیاش را نوشت، شرح احوالش خواندن دارد. از جمله یک جا که از نقش ورزش در زندگی نوشت، که بر اخلاق دینیاش اثرِ زیادی نهاد و حتی آن را یکی از مهمترین عامل و «مانعِ مهم» در کشیدهنشدنش به "مفاسد اخلاقی" دانست.
آری؛ "از چیزی نمیترسیدم" داستان شخصیتیست که از چوپانی به اینچنین نامدارییی رسید. او اولین بار جملهی «از چیزی نمیترسیدم» را برای اتفاق سال ۱۳۵۵ بر زبان آورد که دو پاسبان در سرِ یک خیابان در روز عاشورا در شهر "چوپار" کرمان به یک دختر (که حتی سربرهنه بود) اهانت کردند که قاسم از بالای پنجرهی هتل کسری صحنهی جسارت را دید و برآشفت و پرید از پلهها جهید بیرون و "برقآسا با چند ضربه کاراته" آن دو پاسبان را بر زمین زد و گریخت. زدنِ پاسبان شهربانی به تعبیر خودش: «مغرورش» کرده بود و حالا به بعد بود که قاسم سلیمانی پیش خود گفت: دیگر «از چیزی نمیترسیدم». در ۱۴ اسفند ۱۳۹۹ نیز، متنی با عنوان 'زندگی خودنوشت حاج قاسم' به زندگی سرباز شهید قاسم سلیمانی این اُسوهی روزگار پرداخته بودم.
به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی. با سلام. شریعتی و مفهوم ملت - دولت. امروز بیست و نهم خرداد مصادف است با سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی. این روزها کتاب الزامات سیاست در عصر ملت - دولت نوشته آقای احمد زیدآبادی را مطالعه کردم. شکل گیری ملت - دولت الزاماتی دارد که در عرصه سیاست داخلی و خارجی باید بدان پایبند بود. شکل گیری ملت - دولت از پیمان وستفالی در سال ۱۶۴۸ میلادی هست که نظام حقوقی مبتنی بر تابعیت را جایگزین نظام حقوقی مبتنی بر شریعت کرد. در ملت - دولت، اتباع، نه به علت ایمان و نوع دیانت و عقیده شان، بلکه صرفاً به علت زاده شدن در قلمرو سرزمینی از حقوق برابر برخوردار می شوند و نخستین لازمه تحقق این حق برابر بی طرفی دولت نسبت به دین و مذهب و عقاید اتباع خود است. در چارچوب ملت - دولت، اتباع به جای آن که دین خود را عامل اساسی هویتبخشی خویش بدانند، تعلق ملی خودرو حامل هویت بخشی به شمار می آورند. در ملت - دولت، روابط بین افراد مبتنی بر هم وطنی است نه هم کیشی.
در ادامه آقای زیدآبادی موضوع ملت - دولت را هم به صورت سیر تاریخی، از صفویه شروع میکند و به قاجار و پهلوی اول و دوم و انقلاب اسلامی به پایان می برد، و هم جایگاه بعضی از احزاب و جریان های سیاسی اجتماعی و شخصیتهای تاثیرگذار در دوران معاصر را نسبت به ملت - دولت بیان میکند. آقای زیدآبادی معتقد است دکتر شریعتی در آغاز فعالیت های فکری خود در دانشگاه مشهد، پروژه فرهنگی در جهت تحریف زدایی از دین برای خود تعریف کرده بود که پس از عزیمت به تهران به صورت ناخواسته پروژه سیاسی جایگزین پروژه فرهنگی او شد. آنچه لحن شریعتی را در سخنرانی های حسینیه ارشاد آتشین کرد، چیزی جز اخبار مربوط به شکنجه و اعدام رهبران سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروه های چریکی در زندان حکومت پهلوی نبود. ادای دین شریعتی در این میان بازآفرینی حماسه شهادت امام حسین علیه السلام با ادبیات فوقالعاده پرشور و اثرگذار بود. شریعتی پس از دستگیری و گاهی از ابعاد ضربه ۵۴ بار دیگر در صدد بازگشت به پروژه فرهنگی خود برآمد، اما سرنوشت خواب دیگری برای او دیده بود و در آستانه ۴۴ سالگی درگذشت.
پروژه سیاسی شریعتی به نوعی از اندیشه های چپ گرایانه جهانی عصر خود تاثیر پذیرفته بود و از همین رو التفاتی به مفاهیم بنیادی ملت - دولت نداشت، اما پروژه فرهنگی او که تحلیل و بررسی تاریخ ایران را نیز در بر می گرفت، به این نتیجه گیری منجر شد که اسلام به جای تحمیل یک فرهنگ خاص بر همه مسلمانان تنوع فرهنگی آنان را به رسمیت می شناسد. از اینرو شریعتی پذیرش اسلام همراه با حفظ فرهنگ ایرانی را که به معنای آشتی بین آن دو بود امتیاز ایرانیان می دانست و آن را می ستود. شاید از روی تسامح بتوان گفت شریعتی نوعی اسلامی ایرانی را در پروژه فرهنگی خود دنبال میکرد، اما این به معنای تفسیری از اسلام بر پایه ملیت ایرانی نبود، شریعتی در اینجا نیز به مفهوم بنیادی ملت - دولت نزدیک نشد، هرچند اگر پروژه فرهنگی ادامه می یافت احتمالاً در پاسخ به چالش های نظریه مربوط به رابطه اسلام و ایران به نتایج روشن تری در این زمینه می رسید. در واقع اسلام ایرانی شریعتی تا اندازهای مشابه سوسیالیسم ایرانی خلیل ملکی بود که راه نجات جامعه ایران از عقب ماندگی را سوسیالیسم می دانست، اما بر خلاف برخی سوسیالیستهای مدافع جهان وطنی آن را منطبق با مختصات فرهنگی ملی جامعه ایرانی طلب می کرد.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. کمی از کتاب "تشبُّه به مسیح" [علیهالسلام] اثر توماس اکمپیس. ترجمهی خانم سایه میثمی، ویراستهی مصطفی ملکیان. انتشارات هرمس. کتابهایی هست که هر بار آن را بخوانی طراوت دیگری دارد و با خود معانی و پیام و پند نو حمل میکند. مثل همین کتاب که در دست دارم و عکسی هم ازان انداختم. نویسندهاش شخص مشهور قرن پانزده میلادیست و ویراستهی آقای مصطفی ملکیان.
عکس از دامنه
کتاب در پی آشناییدادن آدمی به حیات معنویست و میخواهد بیهودگیِ پوچِ حیاتی را _که مهجور و دور از سرچشمهی نور حقیقیست_ نشان دهد. عقلِ "سرد و خشک" را سرزنش میکند و بگوید کارهایی وجود دارد که از گُنجایی فهم آدمی بیرون است. مثلاً از نُطق فاضلانه چه حاصل، آنگاه که آدمی از فروتنی تهیست. بیهودهتر اینکه کسی به اموری دل ببندد که "چنین بادپا"ست. خرواری از کلمات روح را راضی نمیتواند کند، اما زندگانی نیک میتواند جانی تازه ببخشاید و وجدان پاک را نوید توکلی عظیم سازد. و چنین است که توماس آکمپیس هلندی اهل دوسلدُرف هلند -که ۱۴۷۱ میلادی درگذشت- برین نظر بوده است که فقط تحتِ تأثیر پارساییهای دیگران میتوان به دعوت اصلاحی کسی امیدوار بود؛ یعنی تا عالِم و دانشمندی پارسا نباشد، حرفش اثر ندارد. شِمّهای بود از یاداشتهای خطیام در برداشت آزاد ازین کتاب. ۲۷ خرداد ۱۴۰۱ . دامنه.
نام چند کتابخانهی مهم آمریکا را نام میبرَد که یکی از آنها جای بسی شگفتی داشت برایم. و شاید هم برای شما هم چنین شود. کتابخانهای واقع در زیردریایی هستهای وست ویرجینیای آمریکا، که در اعماق اقیانوس است.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از ۸ سال سالهای سخت به این سالهای به نسبت راحت. که از بیرون و درون سعی میکنند ملتِ راحت را ناراحت نگه دارند. عوامل درونی و بیرونی هر دو به این روند دامن میزنند. برای خودِ بنده بسیار پیش آمده بود غذا به خط و خاکریز
صفحهی ۱۹۹
کتاب «وقتی مهتاب گم شد»
خاطرات «علی خوشلفظ» تدوین حمید حسام
نرسیده بود و نونِ خشک داخل کیسه را -که موش جلوِ چشم ما، با ما انباز بود- شب خیس میکردیم میخوردیم. یا اگر هم غذا میرسید، تقسیمکنندگان خدوم و زحمتکش، از فرطِ پرتاب تیرهای بعثیها، مجبور بودند در درون نایلون فریزر گره زده به سمت سنگر ما پرتاب کنند و ما هم با دست سعی میکردیم به دقت بگیریم و روی خاک نیفتد و نایلون نترکد. بگذرم. بروم روی همان صدرِ مطلب. سختترین تنگهی جنگ، تنگِ کورک بود در کرمانشاه، گیلان غرب. آنجا چه گذشت؟ شاید این صفحهی بالا گویا باشد؛ عکسِ متن که در بالا درج کردم.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. آرپیجی را به سمت لاستیک کامیون شلیک کرد که گازش را گرفته بود به طرفِ رزمندگان. کامیون متوقف شد. رفتیم سروقت خدمهاش. دیدیم ۶ نفرند. یکی از آنها تا ما را دید بلندبلند فریاد زد: شراب! شراب! به رگ غیرتم برخورد و داد زدم سرش: «نامرد! از ما شراب میخواهی؟!» همینکه خواستم او را رگبار ببندم یکی از بسیجیها که قبلاً معلم بود و عربی سرش میشد، مانعام شد و گفت: این بیچاره آب میخواهد، نه شرابی که تو فکر میکنی. دست و پای هر ۶ بعثی را بستیم.
این یک : ↑
شب عملیات آزادسازی خرمشهر، مهتابِ آسمان، زمین را روشن داشت. همین، حرکت در شبِ رزمندگان را با مشکل مواجه کرد. ناگهان یک تکّه ابر سیاه مانند نقاب، مقابل مهتاب کشیده شد. به قدری هم تاریک شد که نفرِ بغلدستی دیده نمیشد. تازه علاوه برین، مدتی بعد توی آن داغی دشت خرمشهر، باران هم در شب حمله بارید و به دلشادی رزمندهها انجامید. حالا شاید سه برداشت ازین قضیه شود: یکی بگوید اینها امداد غیبی است. دیگری بپّرد وسط و بگوید کشک و خرافه! است. سومی هم بیاد میدان بگوید: کارِ ″وجعلنا″ بود که رزمندگان حین عملیات زمزمه میکردند: وَجَعلنا مِن بَینِ اَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَاغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون. همان آیهی مشهور ۹ سورهی یس.
اینم دو : ↑
قطبنما نداشتیم برای تعیین مسیر در شبهای شناسایی اطلاعاتِ عملیات. ما بلدچیها مجبور بودیم از نقطهی آغاز، زیر لب قدمهایمان را بشماریم: ۱ و ۲ و ۳ و ... وقتی عدد به ۱۰۰ میرسید، یک سنگریزه به جیب میانداختیم. بعد از بازگشت به مقر، سنگریزهها را یکی یکی میشمردیم و مسافت را ازین راه، ثبت میکردیم. شبهای بعد این کار را با دانههای تسبیح صورت میدادیم. حقیقتاً افزارآلات پیشکش غرب به صدام حد و عدد نداشت، بیشمار بود و متعدد. راستی! هر ۱۰۰ متر، میشود ۱۲۵ قدم.
و این نیز سه : ↑
متنی بود به قلم خودم با کمی دخل و تصرف از صفحات ۱۲۳ تا ۱۲۹ کتابِ خیلیخواندنی «وقتی مهتاب گم شد» از خاطرات دلکش «علی خوشلفظ» به تدوین حرفهای و شیوای حمید حسام. تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳ چاپ سیوهشتم. هر کس رزمنده بود و به جبهه انس داشت از خواندن این کتاب لبریز از نشاط و اندیشه و حیرت میشود. من خواندهام. ۶۵۱ صفحه است و با کاغذ کاهی سبُک که به صورت بالینی و آرامآرام میتوان راحت روزی نیم ساعت ۵۰ صفحه را خواند. چون بسیار کشش دارد و نوین نگاشته شد. عکسی هم از آن انداختم و چندی پیش در این پست اینجا جانمایی کردم تا در ذهن و عین جا بیفتد.
عکس روی جلد و متن از دامنه
به قلم دامنه: به نام خدا. صفحههای ۵۸ و ۵۹ کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات «علی خوشلفظ» به تدوین حمید حسام. تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳ تقدیم پیروان غیور و غیرخجل امام رضا ع. من چاپ بیستوهشتم این اثر مهم را دارم و عکسی ازین انداختم در همین دو صفحه، او، از یک ارتشی مکتبی در سال ۱۳۶۰ در جبههی «پایگاه راه خون» مریوان یاد میکند که چه معرفت و مَودتی به امام رضا ع در سر و دل داشت. همهی وجودش عشق امام رضا ع بود. درود بر او و هر زائر و عاشق کوی رضا. روح امام رضا ع حتی به کسانی که نسبت به ایشان بیتفاوت هم شدند، نظر رحمت و لطف و رأفت دارند.
به قلم دامنه: به نام خدا. عنوان مکتب تفکیک را پایهگذار آن مرحوم آیتالله میرزا مهدی اصفهانی پیشنهاد نکرده بود، بلکه مرحوم علامه محمدرضا حکیمی از مدافعان سرشناس آن مطرح کردند و این نام جا افتاد و مقبولیت هم یافت. اصحاب مکتب تفکیک بر «خالصفهمی» علم وَحیانی و معارف آسمانی و تربیت و سیاست قرآنی و حدیثی اصرار میورزند و به مکتبهای ترکیبی و تأویلی -که انسجام مبانی آنها جز با تأویل آیات و آراء میسّر نیست- بههیچروی، نمیگروَند و زلال علم قرآنی و حدیثی را از آمیختهشدن با دیگرجریانها پاس میدارند. برای تفصیل و مطالعهی عمیقتر رجوع گردد به صفحات ۱۵۱ و ۱۵۲ کتاب «مکتب تفکیک» اثر علامه محمدرضا حکیمی. و یا رجوع شود به کتاب «آئین و اندیشه؛ بررسی مبانی و دیدگاههای مکتب تفکیک» نوشتهی سیدمحمد موسوی. از انتشارات حکمت.
ایرانشناسی ( ۶ )
به قلم دامنه : به نام خدا. من از مرحوم داریوش شایگان خواندهبودم ڪه ایشان بر این نظر بود از ۲۰۰ تفسیری ڪه بر ڪتاب «فصوصالحِڪم» ابنعربی نوشته شدهاست «حدود ۱۵۰ تفسیر را مفسّران ایرانیالاصل نوشتهاند». ازینرو، ایشان روی همین اصل گفتهاست: «اندیشهی ابنعربی در ایران متوطّن شد»
اشاره: البته محمد عبادالجابری در ڪتابش با عنوان «نقد عقل عربی» زوالِ اندیشهی عقلی در اسلام را به گردن ایرانیان انداخته است و مدعیست این ایرانیان بودند ڪه «عرفان را به اسلام تزریق» ڪردند.
نڪته: به قول مرحوم داریوش شایگان آنان خود با ابنرُشد چه ڪردند؟ ڪه نسبت به ایران چنین فرافڪنی دارند. به نظر من، مقبولیت نداشتن او در جهان اسلام نشان میدهد اساساً نمیگذاشتند چنین تفڪری در میان مسلمانان امڪان شڪوفایی و رشد پیدا ڪند. اما مغربزمین با افڪار ابنرُشد به خود تڪانی داد. از ڪارهای برجستهی ابنرُشد یڪی این بود ڪه میان نظریههای غزالی و بوعلی و فارابی پُل سازگاری زدهبود.
تبصره: من فصوصالحِڪَم را با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد خواندم. ڪه شرحی زیبا، ساده و روان بر آن دارند که آقای ضیاء موحد در آن مقدمه و خاتمهی خواندنی نوشت. اهل فن بهخوبی میدانند فصوصالحِڪَم، جمع فصّ است و ڪتاب هم، فصّ به فصّ است. فصّ (=نگین، مَفصَل) همانند فصل به فصل در ڪتابهاست با این فرق، ڪه ابنعربی در هر فصّ فرازهایی رازآلود از انبیای الهی را بر روی خوانندگان میگشاید و پردهها را یڪییڪی ڪنار میزند و با تحلیلهای عرفانی، مشتاقان را تغذیه میسازد: مانند: فصّ حڪمت یونسّیه، فصّ حڪمت الیاسیّه، فصّ حڪمت سلیمانیه و همینطور یحیویه، داوودیه، ایّوبیه، شُعیبیه، اسحاقیه... و نیز فصّ حڪمت محمدیّه ڪه اوج فصوص است.
گزارهی سیاسی: ایران سهم بزرگ و درخشانی در جهان اسلام و مدیریت سیاسی داشت. ڪوشش غرب سیاسی برای نابودی فرهنگ، تفڪر و تمدن ایران شاید یڪ علتش همین باشد ڪه نمیخواهند برای تمدن مادّی و اومانیستی محض غرب، رقیبی معنوی و تمدنساز به نام ایران و ایرانیان داشته باشند. بگذرم. آنان به نظر من، هرگز به این هدف شُوم نمیرسند؛ چراڪه ایران و ایرانی اهل سازگاری، صلح حقیقی، رشد بشری و درعینحال، در وقت لزوم و ضرور، دارای برترین و عاقلانهترین و روحانیترین روح غیوری و سلحشوریست. اصل انتظار حضرت منجی مهدی موعود (عج) خود نمادی درخشنده برای این راه است و مصلِح جهان نیز آموزگار و مقتدا و رهبر و پیشوای آن.
«آدم کجا بودی؟» اثر هاینریش بُل
متن نقلی: هاینریش بُل نویسنده شهیر آلمانی در کتاب «آدم کجا بودی؟» مینویسد: «بعد از هیتلر همهی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را میفهمیدیم و آن خیانت هیتلر به "کلمات" بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت!» منبع
توتم پرستی
اثر دکتر علی شریعتی
هر کسی تُوتِمی دارد که با آن عشق میورزد، دوست میدارد، میپرستد، مینالد، دعا میکند، میگرید، اشک میریزد، انتظار میکشد، صبر میکند، اخلاص میورزد، ارزش مینهد، درد میکشد، رنج میبرد، ایثار میکند، میگدازد.»
معلم انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی
لازم به توضیح است تُوتِم در لغتنامهی معین یعنی «چیزی که به عنوان سمبل گروه مورد پرستش قرار گیرد.... این کلمه از زبان قبایل سرخپوست گرفته شده است. این قبائل ابتدائی، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیلهی خود مورد توجه قرار میدهند و آنرا توتم قبیلهی خود میخوانند. توتمیسم اشاره به همین است.
پست ۸۰۶۱ : به قلم دامنه. به نام خدا. لیف روح. استاد محمدرضا حکیمی سخن حکیمانهای دارد دربارهی درک و مفهوم هنرمند. میگوید: «درک دو گونه است: عادی و والا. درکِ والا به شیفتگی میانجامد. شیفتگی، هنر میآفریند و هنرمند به درکِ اعماق میرسد که درک امواجش را همه درک میکنند و کسی که از سطح گذشت به ایمان میرسد و ایمان به جاودانگی ها میانجامد و هنرِ واقعی هم یعنی رسیدن به حدِّ بیحدّی. و هنرمند است که که اثر پدید میآورد...»
مجلهی شعر. شمارهی ۶۹ ، مقالهی شعر و آفاق تعهّد
محمدرضا حکیمی، بازنشر روزنامه اطلاعات، ۱۰ مهر ۱۳۸۹
به قلم دامنه. به نام خدا. در صفحهی ۱۳۷ «برگِ بیبرگی» نوشتهی پروفسور «فضلالله رضا» که در ۶ آذر ۱۳۹۸ در همین وبلاگم معرفی کرده بودم، خواندم که یادآور شد در میان جوامع بشری برتری و نیرومندی قرنِ آینده با «آگاهترهاست»، نه با «زورمندترها». به قول مولوی محمد بلخی: اقتضای جان چو ای دل آگهیست / هر که آگهتر بود جانش قویست
کتاب سیرهی خضر نبی ع
نوشتهی حجتالاسلام سید کمالالدین عمادی
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. قرآن مرز ندارد. در «کارنامهی اسلام» از قرآن به عنوان «مرکز جامعهی اسلامی» نکتهای وجود دارد که بسا خوب است در آستانهی سالگرد شهید حاج قاسم از آن یادی کنم. زندهیاد عبدالحسین زرینکوب در صفحهی ۳۰ این اثر گراسنگ نوشته است: «قرآن که در قلمرو آن نه مرزی موجود بود و نه نژادی، نه شرقی در کار بود و نه غربی، قانون اساسی است.»
این عبارات را نوشتم تا گفته باشم شهید والامقام حاج قاسم زندگی سراسر نمونهی خود را به گونهای پیمود که جز قرآن و محتوای اسلام چیزی در آن ارجحیت نداشت. از همان روزی که از طریق سهچند جملهی فریادگر مرحوم دکتر علی شریعتی با اسم امام خمینی آشنا شد، تا روزی که «جمهوری اسلامی را حرم» خواند و برای حفظ سرحداد آن و نجات جان انسان و ستمدیدگان، در منطقهی توطئهخیز مسلمین دست به فرماندهی رشیدانه و اخلاصگرانه زد و توانست بنیاد یک تفکر خشن و دولتی باطل به اسم جعلی خلافت داعش را از ریشه برکنَد، همه و همه ناشی از دستورالعملهایی بود که از همین قرآنِ بدون مرز برگرفته بود. قاسم حقیقتاً چونان قرآن مسلمین، انسانی بدون مرز برای جهان اسلام بود. نامش جاویدان است و روحش شادمان. عکس بالا: صحنهی نمازخواندنِ حاج قاسم وسط کاخ کرملین
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. از این نماز غرَض آن بود که من با تو حدیث دردِ فراق تو بازگذارم وگرنه این چه نمازی بود که من بی تو نشسته روی به محراب و دل به بازارم. ص ۱۳۸ کتاب آشنایی با مولوی.
نماز حاج قاسم سلیمانی
و نیروهای مقاومت در مرز عراق و سوریه
درنگُنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریایى است قعرش ناپدید
ناگفته نگذارم هنگامی به این صفحهی کتاب آقای محمود نامنی رسیده و این نظر مولوی را خوانده بودم، همان سال، ذهنم به دو شخصیت ممتاز در نماز رفت: امام خمینی و حاج قاسم سلیمانی. هر دو، نماز را در اوج عشق اقامه میکردند و در کمال زیبایی و اتصال. مثلاً امام با شمد بر دوش در اوج درد در بیمارستان قلب تهران و شهید حاج قاسم سلیمانی با چفیهی رزم بر گردن در اوج نبرد در میدان.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. در صفحهی چهاردهی کتاب «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامهی فردوسی، خمسهی نظامی و منطقالطیر عطار». نوشتهی دکتر حمیرا زمرّدی (که ۲۷ تیر ۱۳۹۸ معرفی کرده بودم) خواندهام حکیم نظامی در «خردنامه»اش میگوید:
هست درین دایرهی لاجورد
مرتبهی مرد به مقدارِ مرد
خواستم بگویم شهید حاج قاسم سلیمانی یک نمونهی برجسته و تمامعیار از نماد چنین مرد در دایرهی لاجورد و گنبد دوّار است. به عبارتی دیگر به نقل از زمرّدی در کلیّت مذهبی آنچه در بالا و بلندیهاست، نمودار اصل متعالی و برتر است. مثل آسمان، کوه، آفتاب، و نیز اینک حاج قاسم سلیمانی. همان شهید رشیدی که چون آسمان و آفتاب در بالا و بلندیهاست و نمونهای از تعالی و برتری.