سالک صلح

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. برخی از کتاب‌ها تا آخر عمر پا به پای آدم می‌آید. مثل همین کتاب «سالک صلح» از انتشارات روزنامه اطلاعات. او زنی بود که ۲۸ سال در جهان راه رفته تا بشر را به خیر و خدا و عالم معنا و اخلاق فرا خوانَد. اسم خود را هم تا آخر عمر نگفته. فقط خواست سالک صلح باشد. درین نوشته چند نمونه از گفته‌های ایشان را می‌نویسم، از چکیده‌هایی که ازین کتاب یاداشت کرده بودم:

 

سالک صلح

 

رمان

"به کسی مربوط نیست"

 

سالک صلح برین عقیده بود که "تنها از طریق وقف زندگی در راه خدا می‌توان رضایت حاصل" کرد. زیرا سالک صلح، بدن را کالبد و "مقبره‌ی روح" می‌داند. و از عیسی مسیح ع نقل قولی می‌کند که آن پیامبر ع می‌گفت: "چرا مرا سرورم سرورم می‌خوانید ولی گفته‌های مرا اطاعت نمی‌کنید؟!" او یک راه صلح را این می‌داند: مغلوب‌کردن شرّ با خیر و دروغ با حقیقت. از نظر او جزمیت اختراع نشد، جهل و ناپختگی مادرِ جزمیت است. او همچنین گفته زندگی مذهبی را از طریق اکتشاف درونی به دست آورد نه از راه تتبع و تعالیم صرف. از منظر وی در درون اشخاص طبیعت الهی وجود دارد که هر وقت بیدار شود آنها ( منکرین خدا ) احساس نزدیکی به خدا می‌کنند. وقتی از سالک صلح پرسیدند کوندالینی چیست؟ جواب داد: بیداری کوندالینی ( kundalini ) می‌تواند به معنی بیداری فطرت الهی باشد؛ یعنی شکوفاسازی معنوی.

در مسئله‌ی سیاسی نیز سالک صلح باور داشت که نظام سرمایه‌داری نیاز به اصلاح دارد؛ همکاری و تعاون کار برای آینده. فساد حقیقی در سیاست و جامعه چیزی نیست مگر ناهمآهنگ‌شدن با هدف الهی. در نگاه او باید با راه‌اندازی تورهای آموزشیِ الهام‌بخش باعث بهبود شرائط شد. انسان نیاز دارد تحت زندگی هدایت‌بخش حیات خود را سپری کند. درین مسیر به ندای درون خود گوش باید داد و بشّاش شد. آنگاه که در ارتباط دائم با خدا هستید نمی‌توانید تنها باشید. یک جمله‌ی کلیدی هم دارد خانم سالک صلح؛ آن این است: ازو پرسیدند محافظه‌کاری یا آزادیخواه؟ جواب داد: برای حفظ چیزهای خوب محافظه‌کار هستم و برای تغییر آنچه نیاز به دگرگونی دارد، آزادیخواه.

 

یادآوری: چندی پیش رمان "به کسی مربوط نیست" اثر خانم جومبا لاهیری، ترجمه‌ی خانم گلی امامی از انتشارات جهان نو را نیز خواندم؛ اما چنگی به دل نزد و به طبع نیفتاد. این رمان که در انتشارات ماهی با عنوان "خاک غریب" ترجمه‌ی آقای امیرمهدی حقیقت هم، نشر یافته، دو سه نکته‌ی ظریف داشته که می‌نویسم:

 

طبیعت بشر اگر همانند سیب‌زمینی برای مدتی مدید از یک نسل در همان خاکِ فرسوده کاشته و باز کاشته شود، شکوفا نمی‌شود، می‌بایست ریشه‌های‌شان را در سرزمین‌های نامأنوس بپراکنند. درین رمان این تعبیر هم برایم نوین بود: «خاله خوش‌وعدگی‌ها». نیز این جمله: «دست خط پدرش ریز، دقیق و کمی زنانه بود.» برای من زنانه‌بودن خط چیز جدیدی بود. دو سخن دیگرش را اینجا و نیز را اینجا نوشتم.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2151