دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

از چیزی نمی‌ترسیدم

يكشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۷:۱۵ ق.ظ

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. "از چیزی نمی‌ترسیدم"؛ این کتاب کوتاه، که زندگی‌نامه‌ی خودنوشتِ قاسم سلیمانی ( از ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۷ ) است از دسته کتاب‌هایی‌ست که انسان وقتی با آن وقتش را به سر کند احساس هدَر نمی‌کند. یک سربرگ است برای یک زندگیِ در سِلم و سلامت.

 

اوایل سال ۵۶ برای اولین‌بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفت؛ حدود ۲۰ ساعت تو راه. اطراف حرم در یک مسافرخانه اتاقی گرفت. جالب اما اینجاست که پس‌اززیارت، رفت گشت یک باشگاه ورزشی‌یی پیدا کند که چشمش افتاد «به یک زورخانه در نزدیکی حرم». رفت داخل. جوان "خوش‌تیپی" به اسم آقا سیدجواد تعارفش کرد. عصر روز بعد هم به زورخانه رفت. ولی این‌بار سیدجواد و جوان دیگری به اسم حسن «بعد از گودِ زورخانه» وی را به گوشه‌ای بردند. تصور کرد لابد «می‌خواهند کسی دیگر را بزنند که طرحِ دوستی» با وی ریختند. سه‌تایی روی میزی نشستند. سیدجواد ازو سؤال پرسید. آیا «تا حالا نام دکتر شریعتی را شنیده‌ای؟» گفت: «نه، کیه مگه؟» سیدجواد، بدون هراس خاصی شرح داد که «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضد شاهه.» از آن زمان به بعد بود که برای قاسم سلیمانی کلمه‌ی «ضد شاه» دیگر "چیز تعجب‌آوری نبود."

 

 

خواستم گفته باشم او خود به دستِ مجروح خود وقایع زندگی‌اش را نوشت، شرح احوالش خواندن دارد. از جمله یک جا که از نقش ورزش در زندگی نوشت، که بر اخلاق دینی‌اش اثرِ زیادی نهاد و حتی آن را یکی از مهمترین عامل و «مانعِ مهم» در کشیده‌نشدنش به "مفاسد اخلاقی" دانست.



آری؛ "از چیزی نمی‌ترسیدم" داستان شخصیتی‌ست که از چوپانی به این‌چنین نامداری‌یی رسید. او اولین بار جمله‌ی «از چیزی نمی‌ترسیدم» را برای اتفاق سال ۱۳۵۵ بر زبان آورد که دو پاسبان در سرِ یک خیابان در روز عاشورا در شهر "چوپار" کرمان به یک دختر (که حتی سربرهنه بود) اهانت کردند که قاسم از بالای پنجره‌ی هتل کسری صحنه‌ی جسارت را دید و برآشفت و پرید از پله‌ها جهید بیرون و "برق‌آسا با چند ضربه کاراته" آن دو پاسبان را بر زمین زد و گریخت. زدنِ پاسبان شهربانی به تعبیر خودش: «مغرورش» کرده بود و حالا به بعد بود که قاسم سلیمانی پیش خود گفت: دیگر «از چیزی نمی‌ترسیدم». در ۱۴ اسفند ۱۳۹۹ نیز، متنی با عنوان 'زندگی خودنوشت حاج قاسم' به زندگی سرباز شهید قاسم سلیمانی این اُسوه‌ی روزگار پرداخته بودم.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2120
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴۰۱/۰۴/۱۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

دامنه کتاب

چهره ها

گوناگون

نظرات (۱)

سلام بر شما

و سلام بر سردار دل ها.

حاج قاسم اگر می ترسید، سردار نمی شد.

اصلاً محال است که ترسوها بتوانند منشأء تحول اساسی در جهان باشند...

پاسخ مدیر دامنه :
سلام جناب مرآت. به این نگرش شما وقوف کامل دارم و با آن موافق هستم. بسیار درود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">