منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۲۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تریبون دارابکلا» ثبت شده است

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. یادی از یک سختیِ زنانه. خداقوت زنان خانوادۀ بزرگ دارابکلا و زنان سخت کوش جای جای ایرانِ ایرانیان. این روزها در روستای ما _داراب کلا_ مردم، خصوصاً زنانِ کدبانوی خانه، سخت مشغولِ غوره گیری اند. غوره یعنی «دانه‌های ترش و نارَس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده». غوره یعنی «فرد جوان و بی‌تجربه». ضرب المثلی ست که می گوید: غوره نشده مویز شدن: یعنی «بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن. منبع

 

غورۀ انگور خانگی. عکس ارسالی یک دامنه خوان

 

خواستم در سلسله مباحث «تریبون دارابکلا» این را بگویم: غوره کار زُمُختی ست. هم چیندنش، هم دون دون کردنش. هم آب گرفتنش. هم کَف گیری اش. و هم حتی فروشش. فقط، خوردنش آسان است و بس. که مردانه!!! است. می خورند که آب کنند چی را؟ قند و نمک و چربی را. این روزها مردها، سخت گرم فوتبال جام جهانی روسیه اند! دست به سیاه سفید هم نمی زنند! حتّی بَجُسّه تخمه پوست را !! کارها همه می افتند به گردن زن؛ که اساساً کارشان، سیاه و سفید کردن است: می پزند، دیگ سیاه می شه، می شورند: دیگ سفید می شه. خصوصاً قدیما که با ریگ می شستند. من هم اعتراف کنم دیشب من هم غرق شگفتی بلژیک علیۀ برزیل شدم که دو بر یک بُرد و رفت آن بالا. و من هم در این بازی حامی بلژیک بودم خصوصاً سدّ دفاع آهنینش. کاش کشورها به جای حمله، همه خطِّ دفاع داشته باشند. پایان.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. به مؤمن توصیه شده است در احوال مرگ، اندیشه کند. در این پست خواستم به عباراتی بپردازم که معمولاً پس از مرگِ افراد بر زبان زندگان جاری می شود. یعنی وقتی کسی می میرد، مردم معمولاً چینین می گویند:

جان به جان آفرین تسلیم کرد

 

دعوت حق را لبیک گفت

 

به رحمت ایزدی پیوست

 

رحلت کرد

 

به دیار باقی شتافت

 

دار فانی را وداع گفت

 

پَر کشید

 

عروج نمود

 

درگذشت

 

وفات کرد

 

فوت شد

 

مُرد

 

راحت شد

 

سکته کرد

 

قلبش ایستاد

 

تمام کرد

 

مرحوم شد

 

به شهادت رسید

 

به ملکوت اعلی پیوست

 

به هلاکت رسید

 

به قتل رسید

 

به درک واصل شد

 

برای همیشه خاموش گشت

 

لب از جهان فرو بست

 

به قبرستان گذر کردم کم وبیش

بدیدم قبر دولتمند و درویش

نه درویش بیکفن در خاک رفته

نه دولتمند بُرده یک کفن بیش

(بابا طاهر عریان)

 

همۀ این عبارات _چه وصفی و چه خبری، چه در مَدح و چه در ذَم_ نشان از آن می دهد که دنیا را باید گذاشت و رفت و در جایی دیگر رحل اقامت گُزید. دنیا را باید ترک کرد و در آخرت سُکنی کرد. دنیا فقط برای قیامت تعبیه شده. مزرعه است، البته این مزرعه را باید آباد کرد و کاشت و داشت و برداشت نمود و خود را در آن پرورش داد تا در آخرت _که زندگی جاودانه است_ آسایش داشت و به برکات و نِعم نوید داده شده در قرآن و پیام های پیامبران نائل آمد. آری دنیا بد نیست، دنیازدگی بد است. دنیازدگی یعنی فرعون شدن. یعنی قارون شدن. یعنی بَلعم باعورا گردیدن. یعنی زر و زور و تزویر هر سه. که خدای مهربان، راه زیبای توبه را برای رهایی از این سه گریزگاه توحیدی، پیش روی ما گذاشته. خدایا توبه. دامنه.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. یادی از یک مرد بزرگ محل. یادم هنوز هست که چه نصیحت‌هایی به ما می‌کرد، چه شعرهای پرمغزی می‌خواند، و چه حکمت‌های زیبایی نقل می‌نمود. تنومند بود؛ سرخ‌فام. خندان و نیز به‌شدّت آرام. صدایش، خیلی طَنین داشت، وقتی سخن می‌آمد کم می‌گفت و به حدّ و حدود، حرف می‌زد. از ابوسعید ابوالخیر می‌گفت:

 

چون تیشه مَباش و جمله بر خود مَتراش

چون رنده ز کار خویش بی‌بهره مباش

تعلیم ز ارّه گیر در امر معاش

نیمی سوی خود می کش و نیمی می پاش

(رباعی ۳۶۷ ابوسعید ابوالخیر)

 

در پنج‌شنبه‌شب‌های دهه‌ی شصت، ما جمعی از رفقا، به خونه‌اش در تنگِ بالامحله‌ی داراب‌کلا می‌رفتیم و «دیدنی»های تلویزیون آن سال‌ها را می‌دیدیم. (برنامه‌ای از مجری زبردست مرحوم جلال مقامی) آن مرد بزرگ و خوب محل، در شب نشینی‌های‌مان در جوارش، از خوی و خصلت‌های بد برخی از مردم می‌گفت و بر ما تأکید داشت چنین نباشیم، بلکه همیشه:

 

گُل‌چین باشیم، نه گناه‌چین مردم

 

او خطّاط بود. بسیار خوش‌خط و خوش‌قلب.  تهران کار می‌کرد و آخر هفته به داراب‌کلا برمی‌گشت. او مرحوم آقای نصیری بود؛ پدرِ دوست‌مان جناب احمد نصیری. با آن که جوان بودم ولی این ذکر زیر او را که به ما یاد داده‌بود؛ هر صبح هفت‌بار به نیت خالص توحید بخوانیم، هنوز هم وِرد زبان و قلبم می‌کنم و حرز جانم:

 

یا هو یا مَن لا هوَ الا هو

 

همان دوره‌ی جوانی خیلی از شعرها و نکته‌های او را در دفترم نوشته‌ام و هنوز به یادگار نگه داشته‌ام. خدا او و همسر مهربانش را -که همیشه با قلبی پاک و اخلاقی خوش رفتار با ما برخورد شفقّت‌آمیز داشتند و با سخاوت تمام پذیرایی می‌کردند- غریق رحمت کناد. فاتحه مع الصّلوات.

 

اخیراً در (آب حیات) مرکز اطلاع‌رسانی غدیر، خوانده‌ام که در تفسیر مجمع البیان ذیل سوره اخلاص آمده است که علی (علیه السلام) قبل از غزوه بدر، حضرت خضر (علیه السلام) را در خواب مشاهده می‌فرمایند و به او می‌گویند چیزی به من بیاموز تا بدان وسیله بر دشمنان نصرت یابم.

 

جناب خضر (علیه السلام) به ایشان می‌گویند، بگو: یا هو یا من لا هو الا هو.

 

علی (علیه السلام) در صبح آن شب، حکایت رؤیای شب گذشته‌ی خویش را برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌نمایند. حضرت رسول به ایشان می‌فرمایند، یا علی به تو اسم اعظم تعلیم داده شده است.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه. کویریات دامنه. به نام خدا. امشب ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ بازهم بوی قشنگ سحر می‌آید و یاد زیبای خاطره‌ها، مادرها، خواهرها، زحمت‌ها، پخت‌وپزها، بوی اشتهاآور افطاری‌ها و در یک کلمه آغاز بهترین روزها و شب‌ها و سحرها و اذان شادی‌بخشِ مؤذّنه‌ها. در این ماه مبارک و فرخنده‌ی توبه و انابه و بخشش خدا که با دعوتنامه‌ی باری‌تعالی، میهمان شریف سفره‌ی برکت حضرت آفریدگار هستیم؛ بهتر آن است:

 

کورِ خود و بینای مردم نباشیم

 

 

یعنی این که در دیدنِ بدی‌ها و ضعف‌ها و غفلت‌ها و گناه‌ها و کژی‌ها و کاستی‌ها و اشتباه‌های خود، کور! نباشیم و آن را نبینیم! و خدای ناکرده فقط و فقط عیب و ایرادهای مردم را ببینیم و از خویشتنِ خویش غافل باشیم و کرده‌های خود را توجیه نماییم. پس؛ اول به خودم نَهیب می‌زنم که خدایا از بدی‌های فراوانم درگذر و این ماه را برای همه‌ی ما ماه فرصت و رُخصت و مغفرت قرار ده.

 

 

طلوع در هند

 

سپس از پرودگار غفور مهربان می‌خواهم مردم مؤمن ما را ببخشای و بیامرز و همه‌ی اموات محل و نیز تازه‌درگذشتگان روستای داراب‌کلا از جمله همسنگر خوب‌مان سادات بزرگوار سیّد ابوالحسن شفیعی دارابی را غریق رحمت فرما. با یاد و احترام به شهیدان.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: همرزم سلحشور: سیدحسن، سلام ما را به یوسف برسان. الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ. کسانى که چون مصیبتى به آنان رسد گویند انا لله و انا الیه راجعون [ما از خداییم و به خدا باز مى‏ گردیم‏]. بر اینان درود پروردگارشان و رحمت او باد و اینانند که رهیافته‏ اند.

سوره بقره آیه‌ی ۱۵۶ و ۱۵۷

ترجمه خرمشاهی

 

جبهه‌ی جنوب. ۱۳۶۴

من و روانشادان: یوسف و سیدابوالحسن

عکاس: سیدعلی اصغر

 

به نام خدا. لحظات پیش (۸ و نیم صبح شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ برابر با ۲۵ شعبان المعظم ۱۴۳۹) از سوی دوست بزرگوارم جناب حاج سیدتقی شفیعی دارابی مطلع شدم، همرزم سلحشورمان سید ابوالحسن شفیعی دارابی برادرِ جناب حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد شفیعی مازندرانی به رحمت خدا پیوست.

 

من در صدر کلام، این مصیبت غم انگیز را به تک تک اَخوات و اَخوان کرام شان به ویژه استاد شفیعی مازندرانی و رفیق دیرین و یار و یاور همیشگی ام جناب حاج سیدتقی، به همۀ بازماندگان عزیزشان خاصّه به همسر فداکار و مؤمنه شان، به تمامی همسنگران و همرزمان سلحشورشان خصوصاً به یوسف در فراق مان، و به همۀ اقوام و خویشان و خویشاوندان و دوستان و همکاران گرامی شان مخصوصاً به هم پویان محترم شان، تسلیت می گویم.

 

اما سخن خاص دامنه: مرحوم سیدحسن آقا بر گردن مان حق دارد، حق محبت، حق احترام، حق رفاقت، حق همسنگری، حق در یک خیمۀ جنگ خوابیدن، حق ایمان ورزی، حق دعاخوانی، حق ذاکرِ اهل بیت _علیهم السّلام_ بودن، و در اوج همه حقِ سادات مهربان بودن.

 

من شخصاً ایشان را از صمیم دل دوست می داشتم. غیر از خوبی و محبت و طبع گرم صمیمیت، چیزی از او به یاد ندارم. در سنگر جبهه در کنار رفیقان: یوسف، سیدعلی اصغر، احمدبابویه، از این همرزم، فقط سلحشوری و مقاومت و اخلاق نیکو و دقت در آداب دینی و پیشتازی در رعایت مسائل شرعیه دیده ایم. شهادت می دهم که آقاسیدابوالحسن، الحق یک همسنگر نترس و آمادۀ شهادت و سرشار از روحیه بود. تمام چهارشنبه‌شب‌ها برای مان دعای توسل می خواند.

 

این پست را از سر ارادات به آن سید بزرگوار، نوشته ام که در روز عاشورا و شب های محرم دارابکلا با جوشی‌های او، بر سر و سینه ها می زدیم که با آن بلندگوی دستی قدیمی، با خلوص و ارادات به اهلبیت (ع)، نوحه های ساده و سنتی می خواند و عزاداران را به دستۀ سینه زنان، تهییج و مهیّا می ساخت. سیدحسن، بی ریا ذاکر اهلبیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ بود.

 

اخیراَ با این بسیجی همرزمم دوبار دیدار و گفت و گو داشتم: یکی دی ماه ۱۳۹۶ که خیلی بشّاش بود و تجدید خاطرات کردیم و نقل خوبی های یوسف. دیگری همین دو هفتۀ قبل در بستر بیمارستان بود که به من گفت: «آق ابراهیم، راضی ام به رضای خدا». اشک در چشمم کردم و گفتم: تو در ایمان، پایدار بودی و هستی؛ پس، در این سختی نیز مقاوم باش و روحیه رزمندگی ات را به یاد آر. صدایش  در دلم ماند و طنین سخنش هنوز در گوشم نجوا دارد.

 

یادش را به همراه مرحومان والدین متدیّن و مهربانش و نیز برادرش مرحوم سید حجت از معلمان روستای دارابکلا، گرامی می دارم و برای شان غفران الهی و محشورشدن با اولیای الهی، طلب می کنم. ما همرزمان و همسنگران مرحوم آقا سیدحسن، در غم درگذشت او با همۀ منتسبان بزرگوارش، شریک هستیم. خدایا ما را با رزمندگان و شهیدان پذیرا باش. با بغض در گلو می گوییم: سیدحسن، سلام ما را به یوسف برسان. التماس دعا. دامنه.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. تریبون داراب کلا .  صدای بلندگوی مسجد.  سخنی با هیأت امنای مسجد جامع دارابکلا. ابتدا اعتراف کنم من هم در نوجوانی در شور انقلاب اسلامی و هیجانات شعورانگیز آن، صدای بلندگوی مسجد و کتابخانه و پایگاه را با امواج بلند، و به قول معروف گوشخراش، در فضای عمومی محل پخش می کردم و از این نظر، از کردۀ خود پشیمانم و از همگان، خصوصاً همسایگان و مجاوران مسجد معذرت می خواهم. من دقیقاً نمی دانم اعضای محترم هیأت اُمنای مسجد جامع دارابکلا چه کسانی اند؛ ولی خبر دارم دوست دیرین و گرامی ام جناب حاج علی چلویی دارابی یکی از اعضای فعّال آن است؛ بنابراین خطاب من در این پُست به ایشان است:

 

ضمن سلام و خداقوت. به یقین می دانم هرگز دل تان نمی خواهد نفرین و لعنت مردم را مفت و ارزان بخرید. نیز مطمئن هستم هیچ گاه نمی خواهید مردم را به عمد آزار برسانید و قلب شان را آزرده سازید؛ چرا که به تعبیر معصوم (ع) مسلمان، یعنی کسی که انسان و حیوان از آزار او در امان باشد. و شما جناب حاج علی چلویی، به این امر واقف اید و شرعیات برای شما، حدِّ یقِف و یقین می باشد.

 

به نظر می رسد روالِ پخش، در مسجد جامع دارابکلا مطابق شرع و عرف و مقررات عمومی نیست. نیک می دانید طبق فتوای اغلب مراجع عظام تقلید، فقط و فقط پخش اذان های سه گانۀ اوقات شرعی _آن هم با صدای متعارف_ از بلندگوی بیرونی مسجد جایز است. حتی تلاوت قرآن پیش از اذان هم در نگاه آنان جایز نمی باشد. مناجات و شعر و نوحه و نمآهنگ ها و خصوصاً دعای سمات غروب جمعه، که از بلندگوی مسجد جامع دارابکلا معمولاٌ پخش می شود و حتی سحرگاه غیر از اذان، قرآن و سخنان بزرگان و مناجات و دینگ دینگ رادیو پیش از  اذان گذاشته می شود؛ جای خود دارد و نیازمند تجدید نظر است. بنابراین، تا دیر نشده، روالِ آزار رسانی صدای بلندگوی مسجد جامع را سامان دهید تا خشنودی خدا و مردم مؤمن و نجیب دارابکلا را موجب گردید. می دانم از سخن صمیمانه و دلسوزانۀ من ناراحت نشده اید. پوزش.

 

فتوای مراجع دربارۀ صدای بلندگوی مساجد در اینجا به صورت یکجا آمده است؛ از جملۀ نظر رهبری، که به یقین شما و سایر اعضای محترم به نظرات رهبری، احترام ویژه قائل هستید. خداحافظ. قم. دامنه.

 

فتوای آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی

 

پخش اذان به هنگام وقت نماز صبح، ظهر و مغرب از بلندگوی مساجد به صورت معتدل مانعی ندارد، اما برای دیگر برنامه‌ها بلندگوها را برای داخل مسجد تنظیم نمایند.

 

فتوای آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی

 

اینجانب توصیه می‌کنم به برگزارکنندگان این مراسم که مواردی که جنبه شعاریت و اعلام شعار - مانند اذان - از بلندگو را دارد پخش شود و در غیر آن، مواظب باشند که مردم‌آزاری نباشد و بدست بهانه جو بهانه ندهند که همه این برنامه‌ها را زیر سؤال ببرند. مخصوصاً رعایت حال بیماران و اشخاص سالمند را بنمایند. منبع.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله بحث های تاریخ سیاسی دارابکلا می خواهم به مؤسّسه ها و نهادهای مردمی و اجتماعی و فکری و رسمی روستای دارابکلا بپردازم. بی آن که وارد محتوا و فَحوای آن شوم و یا به تحلیل چرایی شکل گیری آن ورودی کنم، تعداد آن را فهرست وار بر حسب حافظه ام می نویسم که از سال های دور تا کنون در محل شکل گرفته و راه اندازی شده است.

 



 
دارابکلا از زاویۀ انارقلت
۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
عکاس: جناب یک دوست
 

۱. نظام ظالمانه و بیگاری کشی ارباب رعیتی عصر ستمگرانۀ پهلوی


۲. سیستم شاه محور خانۀ انصاف و کدخدایی و پُکاری (پیِ کار)


۳. انجمن حجتیه مهدویه با تمرکز به قرائت قرآن پیش از انقلاب


۴. قائم مقام شورای اسلامی محل
 

۵. انجمن اسلامی دارابکلا. مشترک جناح راست و چپ. بعد متمرکز در راست
 

۶. پایگاه حزب الله جناح چپ دارابکلا
 

۷. کتابخانۀ اَمانی دارابکلا


۸. شورای ورزشی دارابکلا


۹. کمیتۀ عمران دارابکلا


۱۰. سلُّول های چندنفره گروهک های فدایی خلق. منافقین. حزب توده.


۱۱. جلسات روحانیون دارابکلا مقیم مشهد و قم. (ناتمام رها شد)
 

۱۲. پایگاه بسیج مقاومت دارابکلا


۱۳. شورای کشاورزی دارابکلا


۱۴. هیأت های عزاداری ماه محرم دارابکلا (بیش از ۱۲ هیأت)


۱۵. ستاد امر به معروف و نهی از منکر (اَبتر و ناموفق رها شد)


۱۷. جلسات سیاسی و فکری مُنفکِّ جناح چپ و راست


۱۸. جلسۀ قرض الحسنه پاسدارهای دارابکلا


۱۹. قرض الحسنه های میان خانوادگی مردمی


۲۰. انجمن اولیای مدرسه ها


۲۱. شورای اسلامی دارابکلا از دورۀ سیدمحمد خاتمی به بعد


۲۲. نهاد رسمی کشوری دهیاری دارابکلا
 

۲۳. شورای حکمیت حل اختلاف دارابکلا از دورۀ ریاست آیت الله سیدمحمود هاشمی شاهرودی بر قوه قضاییه به بعد


۲۴. انجمن های خیریه اختفایی


۲۵. صندوق ولایت دارابکلا (گویی بعدها منحل شد)


۲۶. دوره‌ی مخفی -میان‌گروهی- با محوریت سیاست و جامعه


۲۷. انجمن علمی دارابکلا (نیمه تمام رها شد)


والسّلام
 
۲ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب از طریق رفیق گرامی‌ام حاج سیدتقی شفیعی مطلع شدم همرزم جبهه و جهاد و دفاع مقدس مان جناب سید ابوالحسن شفیعی دارابی بر تخت بیمارستان آرمیده اند. تحت درمان رفته اند و متوقّع دعای خیر مؤمنان اند و منتظر شفای عاجل از جانب خدای مهربان.

 

قبر سید حجت شفیعی دارابی

اول اردیبهشت نود و هفت. عکاس دامنه

 

من، بلافاصله نیمه شب دیشب با این همرزم خوب و دلسوز و غیورمان تماس گرفتم و کمی گپ زدم و روحیه ایی دادم و دعایش کرده ام و نگرانی ام نیز بروز داده ام. این پست را به احترام رفافت و شفَقت های شدید او بر من و یوسف و سیدعلی اصغر، نوشته ام تا علاوه بر اَدای وظیفه به ساحت یک دوست همسنگر، از همگان نیز بخواهم با دل الهی شان او را دعا کنند. او در آن رزمی که با هم در سال ۱۳۶۴ در جبهه ی جنوب داشتیم، بسیار خوش درخشیده بود و بسیارشجاع و بی حد بر سر ایمان بود. خیلی با شادروان یوسف رفیق و اَلیف شده بود. این سادات را با دعای خیر، مشحون شعَف و شفا نماییم. خداحافظ دامنه خوانان شریف باد. در آستانۀ روز معلم یاد می کنم از برادرش سید حجّت که سال پیش از میان مان رخت بر بست که اخیراً بر سر قبرش فاتحه ای نثار کرده ام و عکسی به یادگار انداخته ام و نیز خدا بیامرزاد والدین مهربان این دوست خوب ما را.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

از قدیمی‌ترین سجّل‌های داراب‌کلا

سجّلِ پدر مرحوم حجةالاسلام شیخ احمد آفاقی

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث تاریخ سیاسی دارابکلا. قسمت 47. در روستای دارابکلا، ابتدای پیروزی انقلاب، مثل همه جای ایران، همه جور روزنامه، تک و توک دست این و اون _که از ساری و سورک و نکا و سه راه می خریدند_ پیدا می شد. از روزنامه های «کار» چریک فدایی خلق، «مجاهد» سازمان تروریستی منافقین، «انقلاب اسلامی» بنی صدر گرفته تا روزنامه های اطلاعات و کیهان و جمهوری اسلامی و مجلۀ «پیام انقلاب» سپاه پاسداران و «اُمّت» جنبش مسلمانان مبارز حبیت الله پیمان و روزنامۀ «میزان» مهندس مهدی بازرگان.

 

اما خودِ روستای دارابکلا از یک کاستی بزرگی که رنج می بُرد، -بهتر است بگویم یک بدی بزرگی که داشت- این بود، که هیچ دکّۀ مطبوعاتی نداشت. مجبور بودی برای دیدن تیتر روزنامه ها یا خریدن یک یا دو سه تای آن، به ساری و نکا می رفتی تا از اوضاع مملکت باخبر می شدی. خصوصاً روزهایی که اخبار داغ تری داشت و فضا تیره و تار و کشور متشنج می شد. اما دو نفر از همان ابتدای دهۀ شصت و دو نفر دیگر در دهۀ هفتاد، برای این کار سیاسی و فرهنگی و اعتقادی گام برداشته بودند، که همۀ زحمات خوب آنها بعدها اَبتر ماند و رها شد. چون کسی دنبالۀ کارشان را نگرفت و خودشان نیز استمرارش ندادند. و هنوز که هنوزه روستای دارابکلا، حتی یک دکّۀ مطبوعات و فروش مجلات و کتاب ندارد.

 

آن دو نفر دهۀ شصت دوستان من سیدعسکری شفیعی دارابی و سیدموسی موسوی دارابی بودند که سیدعسکری هفته نامۀ «رسالت دانش آموز» را از سپاه به دارابکلا می آورد و به من می داد و من در مدرسۀ راهنمایی توزیع _فروش_ می کردم. و سیدموسی، روزنامۀ جمهوری اسلامی را عصرها پس از بازگشت از کمیته ساری، به محل می آورد و خود با پای پیاده کوچه به کوچه و یا در وسط تکیه پیش به مشترکین اش می داد.

 

و آن دو نفر دهۀ هفتاد هم عبارت بودند از: آقایان مهدی بریمانی و موسی رمضانی معلم (فرزند مرحوم محمد بالامحله. به گمانم داماد مرحوم میراحمد موسوی). که هر دوی شان فروشگاه لوازم التّحریر تأسیس کرده بودند و روزنامه و مجلات و کتاب های درسی و غیردرسی هم می آوردند. جناب مهدی بریمانی در مغازۀ زیر خونۀ مرحوم سیدطالب شفیعی پدرِ سیدباقر، جنب کوچۀ مرحوم حاج آق مهدی دباغیان؛ که هم اینک باطری سازی عباس کارگر شده است. و دوست خوب مان آقاموسی رمضانی هم در مغازۀ حسن طالبی (برادرِشهید محمدجواد طالبی)، روبروی بانک صادرات (مهر) داراب‌کلا.

 

من در آن سال ها، تابستان ها وقتی به دارابکلا می آمدم، با هردوی آنها به مدت سه ماه اشتراک می بستم و روزنامۀ اطلاعات و سلام و ... می خریدم. که با تأسف باید گفت هردو مطبوعاتی، پس از مدتی خدمت رسانی خوب و شایسته و قابل تحسین، تعطیل و جمع شد.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. همه از خداییم و به سوی خدا باز می‌گردیم. درگذشت ناگهانی آقای منصور هادوی -برادرهمسر شیخ وحدت- را به تمامی بازماندگان نسبی و سببی خصوصاً به زنداداش بزرگوار و صبور و گرامی‌ام کربلاییه انسیه هادوی و جناب حاج قربانعلی هادوی (پدر محترم و بزرگوار آن مرحوم) و به جناب شیخ وحدت تسلیت و همه‌ی بستگان نسبی و سببی می‌گویم. تسلیت‌ها:اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. چگونه و چرا دفتر روزنامۀ رسالت در ساری تصرّف شده بود؟ یادم است در اواخر دهۀ شصت _که به گمانم سال شصت و هفت بود_ به دلیل حملات گسترۀ روزنامۀ رسالت به میرحسین موسوی نخست وزیر مورد تأیید و محبوبِ امام خمینی، فضای سیاسی جامعه از جمله ساری و حومه و نیز روستای دارابکلا منقلّب و پر جنب و جوش شده بود.

 

 

روزنامۀ رسالت که پس از قضیۀ مشهور ۹۹ نفر مجلس، در سال شصت و شش توسط آیت الله احمد آذری قمی و جمعی از سرشناس های تندروی جناح راست تأسیس شده بود_ بشدّت منتقد و هجمه کنندۀ دولت میرحسین موسوی بود و آزادانه و با قلم های صریح و نیش دار، انسجام و وحدت سیاسی کشور را به هم می ریخت؛ به گونه ایی که امام خمینی توزیع آن در جبهه را با هدف حفظ روحیۀ دفاع در رزمندگان، ممنوع کرده بود.

 

به دلیل همین مشییء اختلاف برانگیز و اهانت آمیز نوشته های روزنامۀ رسالت، آن سال در شهر ساری جمعی کثیر از انقلاببون خط امام، به ساختمان روزنامۀ رسالت -که کمی جلوتر از میدان ساعت در خیابان انقلاب نرسیده به بازار نرگسیه واقع بود- حمله کردند و دفترش را تصرّف، اسناد و مدارک و آرشیو آن را برهم و شیشه های آنجا را شکستند و خواهان توقیف روزنامه و عدم توزیع اش در ساری شدند.

 

در این اقدام سیاسی و تقریباً خشونت آمیز (نه نسبت به افراد، بلکه اشیاء و اسناد) علاوه بر نیروهای انقلابی ساری و روستاهای اطراف، دو نفر از رفیقان ما در دارابکلا نیز در آن حضوری ملموس و پیشبَرنده داشتند. من هم به محض باخبرشدن، خود را به ساری رساندم و صحنه را با چشمان خودم دیدم. البته من نه به دفتر روزنامه ورود کردم و نه در ماجرا دخالت، بلکه از وسط خیابان انقلاب _که آن عصر به روی وسائط نقلیه مسدود شده بود_ ماجرا و هیجانات را مشاهده می کردم.

 

کار آن جمع و نیز این دو نفر رفیق صمیمی من (... و ...) بیخ و بیغ پیدا کرده بود و به دادستانی گره خورده بود. اما در یک اقدام انقلابی، سریع و قاطع در عصر همان روز، فرمانده سپاه مازندران با ورود به ماجرا، مانع از تعقیب و پرونده دار کردنِ آنان شد. این موضع گیری فرمانده سپاه مازندران، موجی از حمایت و شادی مردم و جناح چپ را نسبت به سپاه برانگیخته بود. از نظر من سپاه قدیم با سپاه جدید فرق های زیادی دارد که ان شاء الله بزودی در پستی جداگانه به آن می پردازم.

(تاریخ سیاسی داراب کلا)