به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث تاریخ سیاسی دارابکلا. قسمت 47. در روستای دارابکلا، ابتدای پیروزی انقلاب، مثل همه جای ایران، همه جور روزنامه، تک و توک دست این و اون _که از ساری و سورک و نکا و سه راه می خریدند_ پیدا می شد. از روزنامه های «کار» چریک فدایی خلق، «مجاهد» سازمان تروریستی منافقین، «انقلاب اسلامی» بنی صدر گرفته تا روزنامه های اطلاعات و کیهان و جمهوری اسلامی و مجلۀ «پیام انقلاب» سپاه پاسداران و «اُمّت» جنبش مسلمانان مبارز حبیت الله پیمان و روزنامۀ «میزان» مهندس مهدی بازرگان.
اما خودِ روستای دارابکلا از یک کاستی بزرگی که رنج می بُرد، -بهتر است بگویم یک بدی بزرگی که داشت- این بود، که هیچ دکّۀ مطبوعاتی نداشت. مجبور بودی برای دیدن تیتر روزنامه ها یا خریدن یک یا دو سه تای آن، به ساری و نکا می رفتی تا از اوضاع مملکت باخبر می شدی. خصوصاً روزهایی که اخبار داغ تری داشت و فضا تیره و تار و کشور متشنج می شد. اما دو نفر از همان ابتدای دهۀ شصت و دو نفر دیگر در دهۀ هفتاد، برای این کار سیاسی و فرهنگی و اعتقادی گام برداشته بودند، که همۀ زحمات خوب آنها بعدها اَبتر ماند و رها شد. چون کسی دنبالۀ کارشان را نگرفت و خودشان نیز استمرارش ندادند. و هنوز که هنوزه روستای دارابکلا، حتی یک دکّۀ مطبوعات و فروش مجلات و کتاب ندارد.
آن دو نفر دهۀ شصت دوستان من سیدعسکری شفیعی دارابی و سیدموسی موسوی دارابی بودند که سیدعسکری هفته نامۀ «رسالت دانش آموز» را از سپاه به دارابکلا می آورد و به من می داد و من در مدرسۀ راهنمایی توزیع _فروش_ می کردم. و سیدموسی، روزنامۀ جمهوری اسلامی را عصرها پس از بازگشت از کمیته ساری، به محل می آورد و خود با پای پیاده کوچه به کوچه و یا در وسط تکیه پیش به مشترکین اش می داد.
و آن دو نفر دهۀ هفتاد هم عبارت بودند از: آقایان مهدی بریمانی و موسی رمضانی معلم (فرزند مرحوم محمد بالامحله. به گمانم داماد مرحوم میراحمد موسوی). که هر دوی شان فروشگاه لوازم التّحریر تأسیس کرده بودند و روزنامه و مجلات و کتاب های درسی و غیردرسی هم می آوردند. جناب مهدی بریمانی در مغازۀ زیر خونۀ مرحوم سیدطالب شفیعی پدرِ سیدباقر، جنب کوچۀ مرحوم حاج آق مهدی دباغیان؛ که هم اینک باطری سازی عباس کارگر شده است. و دوست خوب مان آقاموسی رمضانی هم در مغازۀ حسن طالبی (برادرِشهید محمدجواد طالبی)، روبروی بانک صادرات (مهر) دارابکلا.
من در آن سال ها، تابستان ها وقتی به دارابکلا می آمدم، با هردوی آنها به مدت سه ماه اشتراک می بستم و روزنامۀ اطلاعات و سلام و ... می خریدم. که با تأسف باید گفت هردو مطبوعاتی، پس از مدتی خدمت رسانی خوب و شایسته و قابل تحسین، تعطیل و جمع شد.
به قلم دامنه. به نام خدا. همه از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم. درگذشت ناگهانی آقای منصور هادوی -برادرهمسر شیخ وحدت- را به تمامی بازماندگان نسبی و سببی خصوصاً به زنداداش بزرگوار و صبور و گرامیام کربلاییه انسیه هادوی و جناب حاج قربانعلی هادوی (پدر محترم و بزرگوار آن مرحوم) و به جناب شیخ وحدت تسلیت و همهی بستگان نسبی و سببی میگویم. تسلیتها:اینجا
به قلم دامنه. به نام خدا. چگونه و چرا دفتر روزنامۀ رسالت در ساری تصرّف شده بود؟ یادم است در اواخر دهۀ شصت _که به گمانم سال شصت و هفت بود_ به دلیل حملات گسترۀ روزنامۀ رسالت به میرحسین موسوی نخست وزیر مورد تأیید و محبوبِ امام خمینی، فضای سیاسی جامعه از جمله ساری و حومه و نیز روستای دارابکلا منقلّب و پر جنب و جوش شده بود.
روزنامۀ رسالت که پس از قضیۀ مشهور ۹۹ نفر مجلس، در سال شصت و شش توسط آیت الله احمد آذری قمی و جمعی از سرشناس های تندروی جناح راست تأسیس شده بود_ بشدّت منتقد و هجمه کنندۀ دولت میرحسین موسوی بود و آزادانه و با قلم های صریح و نیش دار، انسجام و وحدت سیاسی کشور را به هم می ریخت؛ به گونه ایی که امام خمینی توزیع آن در جبهه را با هدف حفظ روحیۀ دفاع در رزمندگان، ممنوع کرده بود.
به دلیل همین مشییء اختلاف برانگیز و اهانت آمیز نوشته های روزنامۀ رسالت، آن سال در شهر ساری جمعی کثیر از انقلاببون خط امام، به ساختمان روزنامۀ رسالت -که کمی جلوتر از میدان ساعت در خیابان انقلاب نرسیده به بازار نرگسیه واقع بود- حمله کردند و دفترش را تصرّف، اسناد و مدارک و آرشیو آن را برهم و شیشه های آنجا را شکستند و خواهان توقیف روزنامه و عدم توزیع اش در ساری شدند.
در این اقدام سیاسی و تقریباً خشونت آمیز (نه نسبت به افراد، بلکه اشیاء و اسناد) علاوه بر نیروهای انقلابی ساری و روستاهای اطراف، دو نفر از رفیقان ما در دارابکلا نیز در آن حضوری ملموس و پیشبَرنده داشتند. من هم به محض باخبرشدن، خود را به ساری رساندم و صحنه را با چشمان خودم دیدم. البته من نه به دفتر روزنامه ورود کردم و نه در ماجرا دخالت، بلکه از وسط خیابان انقلاب _که آن عصر به روی وسائط نقلیه مسدود شده بود_ ماجرا و هیجانات را مشاهده می کردم.
کار آن جمع و نیز این دو نفر رفیق صمیمی من (... و ...) بیخ و بیغ پیدا کرده بود و به دادستانی گره خورده بود. اما در یک اقدام انقلابی، سریع و قاطع در عصر همان روز، فرمانده سپاه مازندران با ورود به ماجرا، مانع از تعقیب و پرونده دار کردنِ آنان شد. این موضع گیری فرمانده سپاه مازندران، موجی از حمایت و شادی مردم و جناح چپ را نسبت به سپاه برانگیخته بود. از نظر من سپاه قدیم با سپاه جدید فرق های زیادی دارد که ان شاء الله بزودی در پستی جداگانه به آن می پردازم.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث تریبون دارابکلا. آدابِ مُردگان در سنّت دارابکلایی ها. قسمت ششم. علاوه بر آن چه در پنج قسمت قبل گفته ام، در
(اینجا) ، (اینجا)، (اینجا) ، (اینجا) و (اینجا)، چند کار دیگر هم انجام می دهند که اشاره می کنم:
یک: به محض فوت شدن افراد، از طریق دهیاری دارابکلا، شناسنامۀ متوفّی را در ثبت احوال میاندورود فوتی می زنند.
دو: به مرور تا سالگرد اول و حتی پس از آن، خیرات می کنند. مثل غذای نذری، خریدن اشیاء عمومی برای امور عام المنفعه، کمک به نیازمندان، شرکت در کارهای مذهبی با نیّت ذخیره ثواب به روح اموات و رعایت مستحبّات دیگر.
سه: غروب پنجشنبهٔ هر هفته، در مراسم اهل القُبور _که در دارابکلا بسیار مرسوم و دیرینه است_ بر سر قبر مُردگان حاضر می شوند، هم حمد و توحید و سوره های کوتاه قرآن را قرائت می کنند و هم خانواده و بستگان تازه درگذشتگان، با نیت اجر و ثواب، میان مردم خرما و حلوا پخش می کنند.
چهار: معمولاً همۀ خانواده ها تلاش می کنند تا نرسیدن سالگرد درگذشتگان شان، هم روزه های قضای شان را به جای آورند و هم نمازهای قضا را استیجار نمایند. یعنی به افراد روحانی و مؤمنان متدیّن پولی اهداء می کنند تا آنان به نیابت، نمازهای یک سال یا کمتر و بیشتر را برگزارند. معمولاً یک سال و بیشتر نماز قضا می دهند.
پنج: در ضمن شبی که میّت را دفن می کنند، علاوه بر نماز وحشت، در مسجدجامع محل برای آن میّت یک نماز آیات، به صورت دسته جمعی پس از اقامۀ نماز مغرب و عشاء برگزار می کنند. این اقدام پسندیده چند سالی ست در محل _که به گمانم به پیشنهاد حجت الاسلام شیخ محمد نجفی فرزند مرحوم آقا بوده است و خود پیشتاز این حرکت شده بود_ همچنان توسط امام جماعت راتِب، اجراء می شود.
این سنت های زیبا و مذهبی و بسیار نیکو و دلشاد کنندۀ بازماندگان اموات، محصول سال ها دیانت مردم دارابکلا و سالها مجاهدت روحانیون قدیم و جدید این روستای بزرگ منطقۀ میاندورود مازندران است، خصوصاً مرحوم آیت الله شیخ محمدباقر دارابکلایی. با تمنّای حمد و سوره برای اموات همه از جمله دامنه. پایان.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث تریبون دارابکلا. آدابِ مُردگان در سنّت دارابکلاییها. (قسمت ۵) حالت غم و اندوه در بین مصیبت دیدگان درجۀ یک و دو و حتی فامیل های درجۀ سوم، معمولاً تا چهلم متوفّی حفظ می شود. مثلاً مردان ریش را نمی زنند، زنان جامۀ سیاه از تن برنمی کَنند. رفتارِ محبت آمیزشان را با همۀ مردم _به قول دارابکلایی ها مظلوم شدن_ ادامه می دهند. حتی گاه برخی ها ژولیدگی پیشه می کنند و منزوی و گوشه گیر می شوند و تا مرز افسردگی خفیف پیش می روند. این وضع و حال، به فراخور فردِ درگذشته شدّت و حدّت پیدا می کند. این که جوان باشد. غیرمترقبّه درگذشته باشد. از محبوبیت درون خانوادگی برخوردار بوده باشد و... .
چهلم که فرا برسد بازهم یک تا دو شب مراسم می گیرند و یک شب را به شام دهی و روضه خوانی در منزل می پردازند. میزان دعوتی چهلم به مراتب از مراسم سوم و هفتم کمتر و محدودتر است. توقّع هم نمی رود، اگر کسی دعوت نشود، نه موجب نگرانی ست و نه باعث کدورت.
پس از چهلم، دیگر سعی می کنند فضای زندگی شان را آرام و عادی کنند. اگر مُردۀ شان بالغ بوده باشد، بلافاصله بعد از مراسم چهلم، اموال منقول مثل پول و اثاثیه و غیرمنقول مثل زمین و خانه اش را رسیدگی می کنند. در دارابکلا این کار معمولاً توسط مرحوم حاج آقا آفاقی، مرحوم حاج محمود شهابی، حاح کبل سید محمد شفیعی، کبل محمد حسن دباغیان صورت می گرفت و می گیرد.
ابتداء همۀ دارایی های میّت را صورت بندی می کنند (در زبان دارابکلایی ها: صورت اموال) بعد، بر اساس قانون ارث شرعی و بر مبنای وصیت صحیح متوفّی، و در حضور همۀ وُرّاث تقسیم می کنند و سند دستی می نویسند و همۀ حاضرین مهر و امضا می کنند و به دست وصی می سپارند تا زمانی که ثلث میّت داده شود. زمین ها را نیز یا ریسمان و متر، متراژ می کنند و یا بر اساس گفتۀ شفاهی صاحیان عزا می پذیرند و بقیۀ اموال ریز و درشت _از نخ سوزن گرفته تا کامیون و بُقچۀ حموم_ را یکی یکی می شمارند و ارزش گذاری میانگین می کنند.
تا جایی که من باخبر هستم، رسیدگی به اموال میّت، _که محلی ها به آن «مال رِسی» می گویند_ تا ۹۹% مسالمت آمیز و توافقی و رضایت آمیز صورت می گیرد و کار به دعوا و مرافعه و انحصار وارثت و مالیات پردازی و دادگاه و پاسگاه نمی کشد. اگر هم نُدرتاً چنین شد، به دلیل روال نامناسب آیین دادرسی در نظام قضایی ایران، چندسالی به طول می انجامد تا ذی حق به حق برسد، گاهی هم اصلاً نمی رسد. همین باعث می شود اموال برخی از مردگان همچنان بدون فصل خصومت، لاینحل باقی بماند.
روند پس از رسیدگی به اموال و تقسیم ارثیه عادی می شود و تا فرارسیدن اولین سالگرد، خانوادۀ مصیت دیده همچنان مورد ترحّم جامعه و مردم و نزدیکان قرار می گیرد. خانواده ها سعی می کنند نماز و روزۀ میّت را زودتر بجا بیاورند و به دلیل مذهبی بودن و متشرع بودن مردم دارابکلا، این کار را در صدرِ امور خود قرار می دهند.
کما این که در شب اول قبر پس از دفن نیز، خانوادۀ مصیت دیده طبق سنت جاری متوالی، مقداری پول نقد به روحانی مقیم محل و یا متصدّی مسجد می دهد تا میان برخی مؤمنان تقسیم کنند که نماز وحشت اقامه کنند. معمولاً به هر نمازگزاری، ده هزار تومان و یا بیشتر می دهند تا حداقل پانزده نفر نماز وحشت (یا همان نماز شب اول قبر) بخوانند. جزئیات دیگر آداب مردگان دارابکلا در پست های بعدی.
به قلم دامنه. به نام خدا. آدابِ مُردگان در سنّت دارابکلاییها. ( قسمت ۴ ) در قسمت اول، دوم و سوم بخشی از جزئیات و آسیب ها را شرح دادم. اینک دنبالۀ بحث. پس از سه الی چهار روز عزاداری در خانۀ مُتوفّی، روز یا شب سوم با دعوتی های فوق العاده زیاد از درون و بیرون محل، مراسمی بسیارپُرهزینه به صرف ناهار یا شام در داخل مسجدجامع دارابکلا و یا در پایین تکیه، برگزار می کنند. این مراسم شاملِ قرائت قرآن، شعرخوانی های چندبارۀ مُجری، نوحه و مرثیه سرایی، خواندن متن و مقاله، سرانجام منبر و روضه خوانی، در ادامه (چنانچه مراسم در روز باشد) اقامۀ نماز ظهر و عصر و سرانجام پذیرایی می باشد که مجموعاً چیزی در حدود سه الی چهار ساعت به درازا می انجامد.
با آنکه سوم و هفتم مُرده را در همین مراسم به صورت یکجا برگزار می کنند، اما باز هم عزاداری در خانه ادامه می یابد و همچنان از دور و نزدیک برای تسلیت دهی (حتی چندباره و تکراری) به منزل مصیبت دیده حضور می یابند. این درحالی ست که اطرافیان و خویشاوندان و دوستانِ فردِ فوت شده، همچنان آمد و شد دارند تا از دردِ خانوادۀ عزادار بکاهند و بر آنان دلداری دهند.
مزار روستای دارابکلا مشهور به امامزاده باقر
غروب هفتمین روز، -که همیشه سعی می شود عصر پنجشنبه باشد- به مزار می روند و بر سر قبرش، مراسمی مفصّل و معمولاً غمگُسارانه برگزار می کنند، شبیه مراسم سوم منهای ناهار یا شام. البته در مراسم سرقبر برنامه ها، آهنگین، نُمادین، متنوع و جاذبه انگیز است و همین تنوع و غمگساری دیدنی، موجب می شود مردم -زنان و مردان- از محل و اطراف خود را در مراسم برسانند تا هم موجب تسلا گردند و هم اَدای احترام. برخی از خانواده ها سعی می کنند از ذاکرانِ اهل بیت (ع) مشهور منطقه بهره بگیرند تا مجلس شان گرم و انبوه و سوزناک برگزار گردد، و می گردد.
در قدیم و تا همین سال های پیشین در مراسم سرقبر هم، منبررفتن و روضه خوانی به خاطر قداست منبر و اهمیت ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء علیه السّلام رسم بوده است، اما کم کم به دلیل فشرده بودن برنامه ها و نیز مناسب نبودنِ جا و مکان در فضای باز مزار _سردی و گرمی بیش از اندازه در فصل های مختلف سال_ و نبودن امکانات رفاهی برای اجرای مراسم، حذف شد و به همان مرثیه سرایی و مقاله خوانی های آهنگین و اجرای شعرخوانی های متعدد بین برنامۀ مجری، بسنده می شود. بعد از این مراسم نیز، خانوادۀ مصیبت دیده باز هم در منزل سُکنی می گزینند تا باز هم پیش کسانی که می خواهند برای عرض تسلیت حضور رسانند، شرمنده نگردند. این حالت کم و بیش حفظ می شود تا چهلم فرا برسد، که در پست های بعدی می نویسم.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث تریبون دارابکلا. آدابِ مُردگان و تسلیت دادن در سنّت دارابکلایی ها. قسمت سوم. در قسمت اول و دوم (اینجا) و (اینجا) خاکسپاری و فاتحه خوانی را شرح دادم. اینک دنبالۀ بحث. نوشته هایم در این باره، کلّی و آسیب شناسانه است و ارتباطی با هیچ عزاخانۀ خاصی از محلی ها ندارد.
غم و اندوه و نواجش ها یک طرف، ریختن همۀ کارهای پُخت و پَز روی زن ها و خانم ها یک طرف. این روال که در عزاخانه، تمام کارهای سخت بر عهدۀ زنان است، نه فقط اصلاح و کم نشده است بلکه روز به روز به علت چشم و هم چشمی، بر آن افزوده می شود. مثلاً زن ها باید حلوا درست بکنند. ظرف بشویند. پذیرایی بکنند. علاوه بر آن، صبحانه و ناهار و شام خودی ها و گاه مهمان های ناخوانده و جاخوش کرده را مهیّا بکنند. حتی اگر کسی یک لیوان آب هم می خواهد، زنان را صدا می کنند اُوه بیار وره دِماسّه. گویا زنان ساخته شدند برای فله گی! تازه میان این همه کارهای تلنبار بر روی زنان، نواجش هم باید سر بدهند که مجلس را گرم و ماتم زده نگه دارند؛ اگر ندهند آن وقت عده ای می گویند رفتیم عزاخانه، اِتّا زن نواجش نِداهه. انگار از خداخواسّه بینه واشون مار پیَر بَمیره.
...
زن ها می پزند و می آورند،
مردها می آیند و می خورند.
گویی! جشن مَردگانه؟
نه ختم مُردگانه
هنوز عرق و اشک سرقبر و خاکسپاری خانوادۀ عزادار خشک نشده، باید به فکر شکم اطرافیان باشند. خصوصاً شکم کسانی که دست به سیاه و سفید نمی زنند. لاغر می شوند و ناخن دست شان می شکنه. حتی عزاخانه هم دَم به ساعت چخ چخ می گیرند خرما و نون خشک و میوه کِش می رند. و یا دَم به دَم آینه دیم، اسّانه که چی؟ که موهایش دجو بجو نشده باشد. کُت، کج نشده باشد. چارقد سِت شده باشد. آرایش! لیز نخورده باشد که یوقت دیم و دماغ را کَج و کوله نشون هاده. موبایلش اسمِسی نیامده باشد. تلگرامش جوکی دریافت نکرده باشد. بلاخره هی پَلی پَلی می گیرند و فقط می خورند و موقع کار در می رَن. این؛ واقعاً یک مُعضل است، آمده عزا، ولی گویی آمده بخور بخور و چرون چرون و بگو بخن.
در اوج درد و شکستن کمر صاحبان عزا، باید از یک سو میان تسلیت دهندگان باشند که اخلاق هم همین را می گوید و از یک سو باید غُصۀ سوم و هفتم و سخنران و مداح و مقاله خوان و غذا و نون و زعفران و خرما و میوه و برنج طارم و هزار مشکل ریز و درشت دیگر را بخورد و حیران و سرگردان شود و حرص بخورد و افسرده گردد و میان انواع نظریه های! جورواجور اطرافیان که هی تز می دهند چیچی بکن چیچی نکن! گیج و گمراه می شوند. آن هم هر کس سعی دارد طوری مجلسش را پیش ببرد که خیالش جمعِ جمع باشد که از مجلس فلانی پرشکوه تر بشه و از فلانی غذایش لذیذتر. چنان ریز و متمرکز به دعوتی ها و افراد می شود که نکنه یکی را از قلم انداخته باشند و دعوتی اش به دستش نرسیده باشد.
حال اگر با همین دغدغه و دقت، چندتایی از محلی ها مثلاً دعوت نشوند؛ یا به دلیل فراموش شدن یا به علت فشردگی کارها و یا محدود بودن فضا و یا کم هزینه تر برگزارکردنِ مجالس و سوگواری ها. دیگه تا عمر باید تقاص پس بدهد. چون طرف می رود به این و اون می گوید: خاش وچه عروسی، به خاطر این که هدیه بَیره، کارت دعوت می فرسته! ولی عزاخانه مِره اعتنا نکارده و کارت نداده. همین باعث می شده تا قیام قیامت قهر می کند و دیم ره تا زنده است آن ور می کند تا او را نبنید. ریز و درشت های دیگر این بررسی در پست های بعدی... .
به قلم دامنه. به نام خدا. قسمت دوم. در قسمت اول (اینجا) آدابِ مُردگان را در سنّت دارابکلایی ها از زمانِ جارّزدن از بلندگوی مساجد محل تا خاکسپاری توضیح داده ام. و رسیده بودم به سنت «فاتحه خوانی» در منزل فردِ درگذشته. اینک دنبالۀ بحث:
به محض ورود به اتاقِ فاتحه خوانی _که در دارابکلا به لحاظ رعایت دقیق قواعد شرع و هنجارهای عُرف، بخش زنان از مردان کاملاً جداست_ فردِ تسلیت دهنده، با صاحبِ اصلی عزا و یکایکِ بازماندگان اصلیِ حاضر در محفل، دست می دهد و دیده بوسی می کند و در نزدیکترین جا، با حالت تواضع و چهره ی غم می نشیند و بلافاصله می گوید:
«رحِمَ الله مَن یَقرأ الفاتحة مَع الصّلوات»
یعنی خدا رحمت دهد یا رحم کند بر کسی که سوره فاتحه (حمد) را با همراه ذکر صلوات بر محمد و آل محمد بخواند. که معمولاً افراد آن را خلاصه تر و محلی تر بیان می کنند. این گونه: «رحمالله فاتح مصّلواة» و برخی هم رحم الله را نمی گویند و خلاصه تر به گویش قدیمی تر می گویند: «فاتحه صّلواة»
با این ندا و درخواست؛ همۀ حُضّار دسته جمعی صلوات می فرستند و فاتحه و قل هو الله (حمد و توحید) را آرام و در دل می خوانند و سپس یکی یکی با او احوال پرسی می کنند و سرسلامت باد می دهند و خدابیامرزی به امواتش می دهند. و معمولاً این عبارات رد و بدل می شود:
عاقبت شِما به خیر. خدا شِم اموات ه بیامرزه. تِ پیَر مار رجه بَرسه. لطف هاکاردنی. زحمت دکتی. راضی یه زحمت نَی می. تِه جوون رِه خدا رحمت هاکانه. خَله سخته این غم. دردش خله زیاده. خدا شِ ماره صبِر هاده. شِما چطی تحمل هاکاردنی خاش جوون ره اون سال از دست هدانی. و ... .
بعد؛ افراد پذیرایی کننده، جزوۀ قرآن را _که معمولاً شامل یک حزب از کُل قرآن است_ به تازه وارد، به همراه گلاب و با دو دستی و حالت خشوع و تباکی (=گریان و محزون) هدیه و تقدیم می کنند تا نثار روح تازه درگذشته، بکند. یک آسیب معمولاً اینجا در همین بخش از تسلّا دهی وجود دارد که می گویم:
معمولاً _نه کلاً و همه_ جزوۀ قرآن را، با دل و جان نمی خوانند؛ حق هم دارند؛ چون فرصت کوتاه است و جا هم بسیار تنگ. و فضای مجلس نیز هم همهمه است و هم حالت بیا و برو را دارد. بنابراین؛ چنین وضع شلوغی اجازه نمی دهد، قرآن، با تمرکز و عمیق و بافهم خوانده شود. ولی به هر حال، چون تبرّک و تیمُّن است، در مجموع نافع و دلشادکنندۀ صاحب عزا و شادی روح مُرده است.
بماند از این که آسیب بزرگتر این است برخی ها حینِ جزوه خواندن با بغل دستی بلند بلند حرف می زنند و خاطره می گویند آن هم چه حرف های خارج از محفل عزایی که آدم، خود را می خورد از این همه سادگی ها و تشخیص ندادن های بعضی ها. و برخی ها هم به جای رعایت شأن محفل عزا، یکسره با کناری یا روبرویی پِک پِک می کنند، یعنی تا ننشسته، حرفش را شروع می کند و یک بند، سخن می راند و جزوه قرآن هم دستش می ماند و سرآخر خوانده_نخوانده، جزوه را می بندد و با فریاد بلند و به گویش محلی می گوید: «فاااااااااتَ صلوات».
بعد چای داغ و خرما و نون خشک و حلوا و ... پیش هر تازه وارد می برند، خوشآمد می گویند. در واقع حضور هر فرد چه فامیل، چه رفیق، چه آشنا، چه دور، چه زن؛ چه مرد، چه پیر، چه جوان و چه محلی و چه غریبه، همه و همه باعث خشنودی عزازدگان می شود و با کمال میل و از روی رغبت و طوع و خشوع و خضوع از آنها پذیرایی می کنند. حتی صاحبان عزا بعدها پیش خود واگویی می کنند آره فلانی فلانی فلانی برای تسلیت آمدند ولی فلانی فلانی فلانی چرا نیامدند. پیش خود حضور و غیاب می کنند. از آمدگان دلخوش اند و از نیامدگان دلگیر یا دارای سؤال و توجیه و علت یابی. از اینجا به بعد، در قسمت بعد...
به قلم جناب یک دارابکلایی: با سلام خدمت جناب دامنه، یک - با عرض تسلیت خدمت شما و دوست خوب و دیرینه بنده آقا اسماعیل عزیز و خانواده ایشان و طلب صبر برای ایشان. دو - با تشکر از شما جهت ثبت مراسمات و آداب و سنن مردمان دارابکلا. [این پست اینجا]
سه - تا آنجا که بنده شنیدهام از مویه و زاری در زبان محلی به «نواجش» یاد میشود و نه «نوازش»؛ معمولاً در گویش مازنی به جای صدای «ز» از صدای «ج» استفاده میشود: مثلاً به جای «از من» یا «از اینجا» گفته میشود «مه جه» و «ایجه جه». پس «نوازش» شما فارسی شده «نواجش» میباشد.
چهار - به نظرم شایسته است دوستانی که در حوزه علوم انسانی در حال مطالعه هستند این موضوع را به عنوان تحقیق از مناظر مختلف بررسی کنند: از منظر مردم شناسی، زبان شناسی، ادبیات، آداب و رسوم عامیانه یا فلکولور؛ اینکه چگونه برخی افراد ـ غالباً زنان ـ به صورت فیالبداهه شروع به سرایش جملات آهنگین و حزنآلود کرده که گاهی دل سنگ را هم پاره میکند. واقعاً این مراسم و شعرها و جملات باید با جزئیات دقیق ثبت و ضبط شود. با سپاس.
پاسخ دامنه
به نام خدا. سلام من هم به شما جناب یک دارابکلایی. از چند جهت خیلی خرسند گشتم با متن جالب توجۀ شما. یک: این که روی واژه گزینی های محلی دامنه این مقدار دقیق و عمقی ورود می کنید. بله درست همان «نواجش« است. من کمی کلاس گذاشتم و نوازش نوشتم. دو: این که تشویقم داشتی که که سُنّت ها و آداب دارابکلایی اهتمام کردم. این خصلت شما هم مخاطبین را به اهمیت مطلب هدایت می کند و هم مرا به سوژه هایی مهمتر سوق می دهد. سه: از این که در بند چهارم از اهل تحقیق خواستید به این فرهنگ زیبا و لطیف «نواجش» توجه ایی پژوهشی کنند. ممنونم.
من وقتی محارم و خانه مَحرم هایم در همین مصیبت نواجش می دادند، گاهی می شنیدم و خیلی دقت می کردم؛ هم متأثّر می شدم و هم قافیه ها و ردیف های وزن شعری شان را به حافظه می سپردم که می دیدم طبع بشر به شعر، آمیختگی دارد. بداهت که شما گفتی ریشه در همین طبع دارد. از شما ممنونم بایت این حُسن استقبال. این پست تا اینجا بازتاب خوبی داشته است. ان شاء الله ادامه اش را بزودی خواهم نوشت. در ضمن «تریبون دارابکلا» در دامنه آوایی ست برای آگاهی. و مهیا برای نظرات و دیدگاه های نویسندگان و دامنه خوانان شریف.
به قلم دامنه. به نام خدا. تریبون دارابکلا ؛آوایی برای آگاهی در روستای دارابکلا سنت های پیشین ملی و مذهبی همچنان رعایت می شود. یکی از مهمترین آنها سنت ها، باورها و آداب فوت شدگان و تسلیت دادن است. این موضوع را کمی می شکافم. وقتی فردی از محل، فوت می کند از دوبلندگویی مسجدهای بالا و پایین محله، چندبار فراخوان و جارّ می زنند. مردم چه در منزل باشند و چه در صحرا (=زمین های زراعی و باغی) سعی می کنند خود را به تشییع جنازه برسانند تا هم همدردی کنند و هم ثواب مذهبی ببرند.
مویه و زاری _که همان نوازش به گویش محلی ست_ از سوی نزدیکترین افراد به فرد فوت شده، در همان سرآغاز درگذشت، آغاز می شود و مردم کم کم خود را به منزلِ فرد فوت شده می رسانند و به ناله های آهنگین و شعرگونه _که همیشه از سوی زنان سر داده می شود_ گوش فرا می دهند. بخش زنان و مردان همیشه جداست تا شرعیات و حدود عرفی رعایت گردد. بستگان دورِ فردِ فوت شده خود را از جای جای ایران به محل می رسانند و همین موجب می شود تشییع جنازه ها با تأخیر عمدی اجرا شود تا همه ی بازماندگان در وداع حضور داشته باشند.
مجلس ختم شادروان فاطمه دارابکلایی
بخش زنانه مجلس در تکیه بالا
عکاس: ام البنین دارابکلایی
پذیرایی معمولا با حلوا محلی دستیست
معمولا پس از غسل میت، نزدیکان این گونه با پیکر وداع می کنند.
روز تشییع فاطمه دارابکلایی. داخل غسالخانه شیون و وداع
مجلس ختم شادروان فاطمه دارابکلایی
خش زنانه مجلس در تکیه بالا
عکاس: ام البنین دارابکلایی
قبرکَنان پس از مطلع شدن به صورت خودکار به خاطر روحیه انسانی و ثواب اخروی خود را به مزار می رسانند و محل نشان کرده توسط صاحب عزا را با بیل و کلنگ می کَنند. در مزار دارابکلا قبرهای آماده وجود ندارد و هر کس سعی می کند مردگان خود را در اطراف قبرهای خاندان خویش دفن کند. مردم که معمولاً در دارابکلا از دو عصر تشییع جنازه آغاز می شود_ خود را به تشییع می رسانند و جنازه را به قصد احترام و تبرُّک از درون حیاط مسجد و تکیه بالا عبور می دهند و با نوحه و گاهی سنج و طبل به غسالخانه منتقل می کنند.
چیزی حدود یک ساعت کار تغسیل و تکفین به طول می انجامد و آن گاه پس از وداع نزدیکان با فرد فوت شده در تابوت می گذارند و با شعائر مذهبی و حزن و اندوه و مشارکت گسترده مردم به مزار می برند. دوخت کفن که بهتر است بگویم تنظیم کف؛ چون کفن دوخته نمی شود بلکه چند تیکه می شود، توسط حاج کبل سید محمد شفیعی و علی اکبر آهنگری (حاج موسی اکبر) صورت می گیرد. با اقامه نماز میّت توسط روحانی و اجرای تلقین توسط حاج کبل سید محمد شفیعی (که در زبان عامیانۀ مردم به اشتباه به گور تقویم مشهور است) آرام آرام توسط غیرخانواده عزادار بر روی مُرده خاک می ریزند. یکی از بستگان نزدیک مُرده و کبل سید محمد بر سر قبر می مانند و برای رعایت آداب شرعی و مستحبی دیگر دفن شده، دعاها و اورادی را می خوانند.
از اینجا به بعد مردم یکی یکی و یا دسته دسته خود را به حالت محزون طی چند روز متوالی به منزل مصیبت دیده می رسانند و به عنوان همدردی و تسلیت به خانه اش وارد می شوند که به سنت «فاتحه خوانی» در میان دارابکلایی ها مشهور است. در بارۀ آداب و آسیب شناسی این قسمت سنت دارابکلایی ها این بحث را بزودی تکمیلی تر می نویسم. و نیز هزینه ها و برنامه هایی فراوان و خسته کننده ایی که بر دوش صاحبان عزا تحمیل می گردد. .. ادامه تا پست بعدی
نوشتۀ محمد دباغیان دهیار دارابکلا. سلام استاد. خوندم مطلب دامنه رو (اینجا). خیلی محبت ولطف دارین شما. واقعا لایق نیستم من فقط انجام وظیفه میکنم مثل یک سرباز زیر پرچم. البته این کارها کار واقعا جمعی هست و فرد اصلا نقشی نداره. یعنی مجموعه نیروهای اداری و اجرایی و فنی دهیاری به اتفاق مردم فهیم دارابکلا و حمایت و راهنمایی وپشت گرمی دوستانی مثل شما دست به دست هم تا قدمی در راه عمران وابادی محل برداریم و برداشتیم. بازم ممنوم بابت همه لطفی ک درحق بنده داشتین.سپاسگذارم.
چه دیده ام از دِه و دهیار؟ به قلم دامنه. به نام خدا. یکی از برنامه هایی که مدِّ نظرم جای داشته، دیدار با دهیار و بازدید از اقدامات چشمگیرش بوده، که الحمدُ لله عملی شد. چه دیده ام از دِه و دهیار؟ به گوشه هایی از آنچه دیده ام به اختصار و گذرا اشاره می کنم. باشد که این نوشته، مفید افتد و یا لااقل اَدای وظیفۀ دامنه تلقی گردد:
دامنه. جناب محمد دباغیان دهیار دارابکلا
یک - محیطِ اداری دهیاری را منظّم، همکارانش را محترم، رفتار مراجعه کنندگان را بشّاش و فرهنگواره، فضای کاری اتاق ها را مرتّب، بهداشتِ ساختمان را بهبود و خودِ دهیار را مانند همیشه باروحیه و بامحبّت یافته ام. شخصاً برای این نعمت، به درگه حق شکر می گزارم.
دو - تابلویی فهرست نویسِ کارهای پیش رو، در اتاق معاون اداری دهیاری دیده ام که مرا به یاد ابتکارات محیط های مدرن آموزشی و پارک های علمی انداخته که نشان می داد دهیار ما و تیم همکارانش در چنگ رویدادها نیستند بلکه به فرمودۀ امام علی (ع) رویدادها در چنگ آنهاست. من گویا 19 کار نقش بسته بر آن تابلو را به ذهن سپرده ام که یا در حال انجامش بودند و یا قصد انجامش را داشته اند. این رویکردِ دهیار برای من ستودنی بود که عناوین کارها را در معرض دیدِ عموم هم می گذارد.
سه - در محیط دهیاری دو چیز را مفقود یافتم: یکی دفتر پیشنهادات و انتقادات و دیگری عکس هایی از کارهای زیربنایی انجام شده در محل، توسط دهیاران محترم گذشته تا حال. البته شاید هم بوده، ولی من متوجه اش نشدم.
چهار - من به عنوان یک روستازاده عادی، به اتفاق دهیار _جناب محمد دباغیان_ از تمامی پروژه هایی که با تدبیر و توان وی انجام و در حال اجرا بوده بازدید کرده ام. چند چیز بر من جالب و اثرگذار بود:
این که از یک مَعبر تنگ و وحشتناک در چال باغ، یک خیابانی مدرن و عریض درآورده. جایی که اگر وسط ظهر هم از آن باریکه می رفتی، از سگ و لَم و لِوار و جنّ و پَری تخیّلی به ترس و لرز می افتادی.
این که یک کوچه پیچ در پیچ و پُر از چاله و چولۀ آغوزگاله را به این مُدرنی ساخته، باید هم انگشت تعجب بر دهن گذاری و بر این اراده و خوش نگری وا بمانی. حال من این کوچه میراحمد، شیرمحمد را دیدنی ترین خیابان یافته ام. جایی که می شود در کناره های زیبایش دیدنی های توریستی و گردشکری تعبیه کرد و خیابانی با نمایی یک شکل و جذاب راه انداخت راهی که هم زیباست و هم آرام و در سکوت.
این که برخی از کوچه هایی تازه تأسیس _مثل تنگِ بُن بست بالمله، جنب خونۀ جناب حجت الاسلام ربانی_ را با مشارکت مردمی آن گونه شکیل بسازد، جای یک چیز را در ذهن به تصرّف در می آورد که دهیار ما هم به آبادانی می اندیشد و هم به آبادی. و آبادی، بدونِ آبادانی یعنی گم شدن در زمان و زمانه. و دور شدن از تمدن و سازه.
این که از یک گودال بزرگ و پرتگاه هولناک در بیخِ جادۀ اصلی ببخیل به اوسا، یک پروژۀ بزرگ و تحسین برانگیز به نمایش بگذارد حاکی از این است دهیار و تیم همکارانش قصد ندارند روز را شب و شب را روز کنند! بلکه او می خواهد در زمانِ مدیریت خود، به خدا و مردم و وجدان های شریف نشان دهد که قصدی برای ساختن محل و عزمی برای سرافکنده نشدن مردم روستا دارد. یادمان نرفته که مرحوم محمود مهاجر _دوست و همکلاسی مان_ در همین پرتگاه با تراکتور به پایین پرت شده بود و مرحوم گردید.
این که فرهنگ تعاملیِ عقب نشینی را با این همه اشتیاق در مردم ایجاد کرده و برای هر کسی اگر مقدور باشد، هرگز در برابر خواستۀ عقب نشینی خانه سرا، با هدف گشادگی معابر و جادّه ها مقاومت نمی ورزد، نشان می دهد مردم کشف کرده اند که جناب محمد دباغیان مستعد مدیریت و شایستۀ مسئولیت است. اساساً عقب نشینی حتی در مسائل اخلاقی هم یک روحیۀ آشتی پذیرانه است که در عُرف همان کوتاه آمدن است و در اخلاق نظری و عملی همان گذشت و بخشش.
این که دهیار ما لحظه به لحظه کارها و کارگرها را نظارت می کرده و حواسش به همه جا بوده برای من تداعی گر کسی ست که در بُرج دیدبانی نشسته ولی از بس دغدغه و همت دارد، نمی خواهد ثانیه ایی را از کف رفته ببنید و از روند بی خبر بماند. محمد تا جایی که من دیده ام، دوستی زیرک و آغشته به ادب و مسلط به رفتار و آشنا با کار است که به تعبیر سید علی اصغر، فهمِ مدیریتی دارد و از بیخ و بُنِ امور عمرانی و تعاملات سخت و درهم و برهم اداری مملکت و منطقه سر در می آورد.
پنج - وقتی شبی که در کلبۀ افرایی بودیم، جناب دهیار، داستان مهم چاه آب شُرب دوم در مِلک زراعی لِه مال صحرا، مابینِ سورک و دارابکلا را مفصلاً شرح کرد، فهمیدم علاوه بر آنچه در بالا آورده ام، وی، فراست هم وارد است. یعنی سوارِ بر کار می شود و هوشیاری و درایت به خرج می دهد. هر کس آن قضیه را از زبانش بشنود و به راز چشمه زیرزمینی سرزمین غنی دارابکلا پی ببرد، به این برداشت من از شخصیت فکری و کاری وی رأی می دهد. درود به این اِدراک و سلام به این تلاش و برقرار این قرار.
نکتهی پایانی: یک پیشنهاد هم به جناب دهیار داده ام. ان شاء الله هرگاه توانست آن را در میان انبوه کارهایی که بر پیش رویش ریخته، عملیاتی کند، می گویم. از این که جناب ایشان، هیچ نیاز مالی به شغل دهیاری ندارد، ولی برای مردم دارابکلا، آستینِ جهادگری را بالا زده، و خود را وقف آنان کرده، هم خدا را شکر می گزارم و هم از وی سپاس وافر دارم. با آرزوی سلامتی برای وی و همۀ مشغولین در دهیاری و پروژه های کاری. دامنه. عکس بالا: شب روستای دارابکلا
دارابکلا. آذر ۱۳۹۶. عکاس: جناب یک دوست
دامنه: سلام. ازت ممنونم و نیز به همه خداقوت می گویم. اقدام نیکویی بود. دیدنِ تصاویر هنرمندانه ای که به ثبت رسانده ای، برای من بسیار جذبنده بود. درود.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث تاریخ سیاسی دارابکلا. ضمن گرامی داشتنِ روز رحلت نبی مکرّم اسلام، پیامبر رحمت و شفقت (ص)، یک خاطرۀ تاریخ سیاسی دارابکلا را به اختصار ارائه می کنم:
اوائل انقلاب نیروهای مذهبی سیاسی روستاهای منطقۀ میاندورود مازندران از طریق رابطۀ هیأت های عزاداری ماه محرّم با همدیگر تبادل اتّحاد و افکار می کردند. دارابکلا با لالیم، اسرم، جامخانه، ماکران، ساری و ... تبادل هیأت و دسته می کردند و از همین طریق با همدیگر در راستای هویت انقلابی و عدالت خواهی متحد و هم آوا می شدند. روستای ماکران _به تلفُّظ محلی ماکِّرون_ آن سال یعنی سال پنجاه و نُه، در شب رحلت پیامبر اسلام (ص) دستهایی باشکوه به تکیه دارابکلا آورده بود. من با آن که هنوز سنم به نوزده نرسانده بودم، در آن شب حضور داشتم و هنوز نیز فریادِ آهنگین با لحنِ و لهجی غلیظ ماکرانی در گوش هایم نحوا می کند که می خواندند:
رحلتِ پیغمبرِ اکرم بوَد
جهان پُر از غم بوَد
شیوَن و ماتم بود
یاد همگان بخیر و یاد شهیدان آن
جمعها و دستهها و هیأتها جاویدان
(تاریخ سیاسی دارابکلا: اینجا)