درگذشت پسر سید علی اصغر
به قلم دامنه. حضرت رفیق تسلیت. خدایا با نام تو آغاز میکنم. اندوهبارترین سلام و به آغوشکشیدن تو در پیشآغازِ تشییع و انتظار رسیدن آمبولانس حامل پیکر سید جوادت، در زندگی من رخ داد؛ یعنی دردی که حتی درِ دلت را دَقالباب نکرده، آمده لانه کرده و جدار روحت را جریحهدار ساخته و گمان نکنم التیام یابد. نه ذهن من، حتی فکر جن هم نمیرسیده چنین حادثهای هولناک را در کانون بیت آرام تو، حتی تخیّل کند. من دقیق میدانم قانون آفریدگار متعال را در پدیدهی وفات و گذر از دنیا، از ژرفای عقیده باور دارید، زینرو نیاز نمیبینم دست به ارشاد بزنم، همین سخن عجیب امام صادق علیه السلام را عمیق میبینم که در عظمت رفتار تسلیتگویی چنین فرموده که مرحوم شیخِ صدوق نقل نموده:
کفاک مِنَ التَّعزیةِ بان یَراکَ صاحِبُ المُصیبة.
براى تسلیتگفتن، همیناندازه کافىست که صاحبِ مصیبت، تو را ببیند.
آری؛ من از ساعت شروع تشییع تا آخرین حالات دروندردیِ تو درین هفت و اندی روز کنارت بودم و درک میکردم که چه میکشیدی. اما در مرکز مصیبت و اندوه، بالاترین سطح رفتار دینی تو، از یاد نبردن خدای آفریننده و حیاتبخش در تمام ساعات بود، که اولاً: دست از ستایش حضرت احد نمیکشیدی و ثانیاً: پرستش آن یگانه و یکتای متعال را در صدر وقتهایت جای میدادی. به همراه تو، درد دردناکت را فراموش نمیکنم و با روح خراشیدهات در چشیدن تلخی آن، همسَبو هستم.
اندیشمند متدین من، یار غار دیروز و امروز و فردای من سید علی اصغر، جوادت با جودش به آخرت پر زد، اما یَم تو انبانی از آب و آبروست و من هچنان از آن یَم، نَم میگیرم که کامم از عطش، جرعهای برگیرد و از حرمتی که در پیشگاه مردم داری و از قدری که نزد خدای باریتعالی برخورداری، تعالیم میگیرم. بر قلبت، بر قلوب تک تک بیتت، بر ساحت محزون بستگانت و بر سینهی دردآمدی یکایک رفیقانت تسلیت میگویم. رفیقت: ابراهیم.
در کنار سید علی اصغر
در روزهای تسلای مردم با وی
در غم فراقِ فرزند پاکنهاد و مذهبیاش
آقاسید جواد که حالات عجیب و تماماً حزن و اندوه یار غار را
عمیقا" لمس میکردم و صدها ساعت،
رفیقان تنهایش نمیگذاشتند.
ممنونم از آقاسید محمد شفیعی دارابی مرحوم آقسید اسدالله
و دو پسر خستگیناپذیرش آقا سید رسول شفیعی
و آقا سید رضوان شفیعی که تمام منزل را
در تمام ساعات روز و شب در اختیار صاحب عزا قرار دادند
جا دارد از صبوری و تحمل خوب همسر ایشان تشکر داشته باشم
تصاویر دیگر هم دارم، اما به مرور ایام. والسلام
سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ روز غمبار درگذشت
مهندس سید جواد شفیعی دارابی بود
و اینجا در عکس بالا، صبح پنج شنبه ۱۵ دی است
حضورم در مزار دارابکلا و رفتن سر قبرش که برایم
یک روز بسیار تلخ و دلگیر بود و سرشار دلتنگی
مراسم درگذشت غمبار
مهندس آق سید جواد در روستای تیرکلا
سید علی اصغر و آقای سید حسینیفر
پدرهمسر سید جواد
آقا موسی راستگو و آقا قاسم بابویه
عکاس: دامنه
عکسها در ابعاد بیشتر در اینجا
↑↑ : نوحهی محزون محمدرضا بذری تقدیم
↑↑ : آهنگ بر روی تصاویر تشییعجنازه، مراسم و هفتم
تمام نظرات و عکسها و
گزارش تصویری توصیفی یک تشییع باشکوه
و پیام پاسخ آق سید علیاصغر
و نظرات و تسلیتهای واصله: در ادامه
متن گزارش تصویری و توصیفی یک تشییع باشکوه
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
تصویربردار: خواهرخانمم اُمالبنین دارابکلایی
به نام خدا. سلام
پلان اول: عصر روز پس از شب یلدا دو گوشیام دو پیام در خود ثبت کرد. اولی شرح درد یک حادثهی واقعا" شوکآور بود از زبان برادر برای برادر؛ آق سید میثم برای آق سید جواد. دومی توقع یک رفیق بود برای رفیق؛ آقا احمد بابویه برای بنده. بیدرنگ با آق سید علی اصغر یار غار تماس گرفتم و شرح ماجرا را برایم کامل گفت. وسط منتهی به آخر، بغض هر دوی ما ترکید؛ چون با گریه و ناله به او گفتم الهی دل امام رضایی ع تو مرهم پیدا کند. کمتر پیش میآمد ذهن از اتفاقی که افتاد تهی شود. یکسره به یاد. بیش و کم مطلع میشدم سطوح هوش سید جواد کمتر از ۴ است و این یعنی اوج بحران یک پیکر. گویا طبیعتا" هوش باید نزدیک ۸ باشد. روز و شب از پسِ ناگواریها گذشت. تا رسید سهشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ که صبح زود در سوگ سومین سالگرد حزنانگیز بهترین مرد نظر و عمل شهید حاج قاسم سلیمانی داشتم تحلیلی مینوشتم که چرا آن قهرمانِ یکتا، به میدان جبههی مقاومت ورود کرد؟ که دیدم تلفنم روی میز کامپیوترم روی ویبره به لرزش در آمد. شک در دلم نشست. برداشتم. دیدم یک رفیق این بار جعفر با حسرت میگوید ابراهیم آمادگی آمدن به محل داشته باش. چی شد؟ گفت: وضع سید جواد بغرنج شد و احتمال بالا، خبر ناگوار خواهیم شنید. ایستادم رو به حرم گریستم و دست تضرع و الحاح دراز کردم. تمام کار و بارم برهم خورد. چیزی نگشت جعفر باز نزدیک ظهر مجدد به گوشیام زنگ زد. هنوز گوشی را نگرفته فکر بد بر سرم زد که نکند سید جواد ما تمام کرده باشد؟! بله، حدسم درست بود؛ فقط گفت تشریف بیاور. و ادامه داد همانطور که گفتم تمام کرد. بیدرنگ تلفن یار غار را گرفتم. همان اولین بوق تماس گوشی را برداشت، چون در گوشیاش، من «عمو ابراهیم» درجم. با یک سلامِ گلوگرفته ناخودآگاه شروع کردم به خواندن نوحه؛ کدام نوحه؟ نوحهی سوزانگیز و جانکاه حاج مجید بنیفاطمه:
«او میدوید و من میدویدم
او سوی مَقتل من سوی قاتل
او مینشست و من مینشستم
او روی سینه من در مقابل
او میکشید و من میکشیدم
او از کمر تیغ من آهِ باطل
او میبُرید و من میبُریدم
او از حسین سر من غیر از او دل»
پلان دوم: منِ بیباک و جگردار، در عمرم بدجوری بیتاب شدم. خانمم از نماز مسجد برگشت. کی؟ بعد از ظهر سهشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ که صبح به او نگفتم اون تلفنی که به من شده چی بوده؟ پنهان داشتم شاید حال سید جواد خوب شود. تا آیفون صدا کرد گریهام گرفت. نتوانستم طاقت بیاورم. گفتم عمو اصغر را مصیبت گرفته. متوجه نشد و خیال کرد سید حسن نصرالله چیزی شد. چون قبلا" گفته بودم خبری شایعهواره به من رسیده بود حال سید حسن نصرالله خوب نیست. نگران و حیران پرید داخل و هول خورد و با حالتی از اندوه، تکرار کرد سید حسن نصرالله چی شد؟ گفتم نه، با گریه و جملاتی نامفهوم به او فهماندم سید علی اصغر عزادار شد، جوادش رفت... . شروع کرد به نوازش و بیتابی و همدردی از راه دور با زنعمو کِلمعصومه که زنانِ رفیقان، عین ما رفیقان، بسیار با هم اَنیس و اَلیف هستند. گفتم هر چه نیاز دارید بردارید و راهی شویم. بعد علیرضا زنگ زد. سپس حسن. آنگاه زنگ پشتِ زنگ. که همین امشب منزل حاج احمد جلسه گذاشتیم برای تشییع و تنظیم کارها؛ خودت را برسان. به همه گفتم دارم آماده میشوم که شب حرکت کنم.
پلان سوم: نشد زودتر، دو و نیم شب وارد آزادراه قم گرمسار شدم. نماز صبحِ یک روز بسیار سرد را در جاده اَفتَر (حد فاصل سُرخهی سمنان - فیروزکوه) روی پردهی شخصی، کنار جاده خواندیم. چنان سوز سرما که حتی بخار بینیام بر روی موی بالای لبم، یخ میبست. وسط راه بازهم تماس بالای تماس. هنگام رانندگی میپرهیزم از گرفتن گوشی. یک زنگ را گرفتم دیدم حسن است. کجایی؟ گفتم: رَمپ پل هوایی سمسکنده را رد کردم و نزدیک بادلهام. گفت: همه سرِ کوچهی سیدمله جمعایم. پرسیدم سید چی؟ گفت: همینجا پیش ماست. نوحهی پخش ماشینم روی صدا و آهنگ محمد حسین پویانفر بود و هر چه به محل نزدیکتر میشدم رخسار گریان یار غار در ذهنم بیشتر نقش میبست و حالات زارش جلوِ دیدگانم خیمه میزد. رسیدم تکیهپیش و رفتم کوچهی بانک و ماشینم را بیوقفه در خونهی امیر پارک کردم و لباس عزا بر تن و شال سیاهِ همدردی بر گردن کردم و راهی دیدار یار غار شدم. پایان پلان سوم.
پلان چهارم: با خانم با کوهی از غم که خبر فوت سید جواد چون پتکی بر فرقم بود و آوار کوهی بر سرم، روانهی دیدار در کوچهی سیدمله شدم. اما پرسانپرسان فهمیدم یار غار با همهی یاران، کُنج آفتابگیر بالاتیکه در ضلع شرقی بیرونی رو به تکیهپیش، نشسته است و منتظر پیکر فرزندش آقا جواد. مردم بامرام با چهرگانی گرفته و ماتمزده، وی را احاطهکرده، چون نگین در بر گرفتند. اولین نگاهم به او افتاد، گرفتگیِ بغض، گلویم را میفشرد و شوری اشک، چشمم را میسوزاند. دیدم یارم در بند و اسارت یک حادثهی دردآور، زانوی غم گرفته و گویا از ازل به ابد مینگریسته. تا مرا دیده، برخاسته. دو تایی با دستانی باز به آغوش هم پریدیم. کتف هم را گرفتیم و گریه را سرِ سفرهی دلِ خونبارِشمان چیدیم. لحظاتی در آغوش هم گریستیم و گوشهای کز کرده و به انتظار یک نعش که در عشق امام حسین ع زندگی کرده بود، لحظه میشماردیم. یکی یکی رفیقان آمدند و همدیگر را به یک درد مشترک بغل گرفتیم. اینجا عمیقترین چاهِ انتظار در قلب ما در سرزمین دل سید علی اصغر کَنده شد. آمبولانس رسید با آژیری که انگار داد میزد آی آقا سید ! این هم جواد فرزندت! مردم دور آمبولانس هجوم آوردند، تو گویی تمام آمبولانس برای جمعیت، عطر سید جواد میدهد. تابوت که در آمد آهِ سید از نهاد دل به آسمان هفتم رفت. دستم در حلقهی بازوی او رفت و چسبان با او دنبال تابوت نالهکنان رفتیم. پلان پنجم در پست بعد.
پلان پنجم: جمعیت در همان شروع یک موج بزرگ شد. داخل حیاط مسجد جامع و بالاتکیه شدیدم که عمری سید جواد در جوف آن برای ماه محرم زنجیر زد. آق سید محمد شفیعی ذاکر اهل بیت ع آغاز کرد به یک نوحهی نو و فوقالعاده سوزناک و سراسر حزن با اَلحان گیرا. از کجا؟ از همین خیابان پهلوی تکیه تا سیدمله که یادآور شبهای زنجیرزنی دستههاست. زن و مرد میگریستند. یار غار، غمخوار عروسش سیده بهاره میشد. اشک میریخت و میگفت: عروس عزیز مرا مواظب باشید. و بر سینه میزد و من چون دستش را بر بازویم چسبانده بودم زمزمههای غمبارش را میشنیدم. خیلی داغِ دل داشت که سیدجوادش ۱۳ شبانه روز بیآب و غذا تشنه و گرسنه مُرد. این را هر باره با گریه و داد و درد میگفت. داخل کوچه شدیدم؛ خونهی آق سید. وداع جانگذاری شکل گرفت. از آنجا بود که همهی رفیقان و اعضای بیت سید علی اصغر و دوستان و همسایگان به یکباره با هم برخوردیم و شروع کردیم به سر و سینهی خود زدن. زنعمواصغر را درین تنگه، بسیار در تنگنای فراق فرزند دیدیم و در آن ثانیهها عظیمترین مصائب حضرت زینب کبری سلام الله علیها دیدگانم عبور میکرد و به او نزدیک شدم و چشم در چشمش گفتم: الهی زنعمو من برایت بمیرم این غم را در چهرهات نبینم! از نظر من هر لحظه حدس میزدم زنعمو با این حالت و رنج تعَب، دستِ خود کار میدهد. خون در بدنش گردش نداشت؛ این قدر در غم غرق و مستهلک شده بود و با عکسی از سیدجواد که در دستانش بود نوازش دلخراش میداد.
پلان ششم: تابوت از تنگه برگشت و به سمت آقامدرسه پیش رفت. جمعیت چون سیل روان بود؛ آن چه هم کنار و گوشه ایستاده بود. مردم محل و حومه و همکاران اداری آق سید و خیل فراوان همدردان. دوباره شروع نالهی همه. از سید و سیده بهاره و سیده فاضله و سیده رحمانه و از مادرش کِلمعصومه تا نوازشهای محزون و ردیف و شعرگونِ زنعموطاهره یادگار نجیب و شریف زندهیاد عمویوسف. شاید سرِ جمعیت غسالخانه بود و آخرش سیدمله. خودِ غسالخانه هم که رسیدیم انبوه جمعیت منتظر را دیدیم. از آهنگرمله وارد حیاط غسالخانه شدیم. تغسیل در سکوت سپری شد و گاه با ترکیدن بغض اعضای بیت و خویشاوندان از درون اتاق کفن، جمعیت بیرون را مدهوش میساخت. کنار یار غار ماندیم تا غسل تمام شد. پیکر سید جواد را وقتی روی سکوی کفن که گذاشتند فریادها به آسمان بلند شد؛ یک رفتار فوقالعاده عاطفی و سرشار از درد دوری و وداع دائمی. بوسیدن و خداحافظی با جسد سیدی که حالا زیبایی و مظلومیت هنوز بر چهرهاش مانده بود، آغاز شد. پس از دیدهبوسی و وداع غمگین سید، من هم بر قلب سید جواد بوسه نواختم و بال و بنای سید را با حسن و جعفر رجبی گرفتیم و بیرون آمدیم. اینجا بود که باز آن تلاقی تنگهی سیدمله دگرباره رخ داد. زنان و مَحارم یک سوی حیاط و ماها سمت روبرویشان. یک نوازش جانسوز شکل گرفت و اشک، امانمان میبرید. آق سید میثم را این زمان اولینبار بود دیدم و آغوشش گرفتم و دوتایی زدیم به آخرِ گریستن. مرگِ برادر برای برادر یک دشواری عظیمیست. بیدلیل نبود که امام حسین ع با شهادت حضرت ابوالفضل س گفت: "الان انکسر ظَهری" اکنون کمر من شکست. این صحنهی حیاط غسالخانه که کنار یار غار و همهی اعضای بیت وی و زن عموطاهره و رفیقان رخ داد در عکسی که گذاشتم، مشهود است.
پلان هفتم: تابوت از پیش غسالخانه در میان امواج مردمی عبور داده شد که در یک روز کاریِ غیر تعطیل و نه در عصر که در ساعت ده صبح به بعد شکل گرفت و بسیاری با مرخصی ساعتی و یا مرخصی روزانه و توقف کار در زمین کشاورزی، به مراسم سنتی مذهبی شکوهمند تشییع جنازه آمده بودند که در دین مبینمان بسیار ستوده و حمیده شده و نزد مردم زادگاهمان با نهایت حرمت و نکوداشت صورت میگیرد. به تشییع بینظیر شهیدان محل ما و اوسا و مرسم شباهت میزد. دو نوحهی دیگر هم درین مسیر خوانده شد، توسط ذاکرین محترم آقای علی طالبی دارابی و جناب اباذر روخ فروز که هر دو نوحه در ردیف نواحییی دلانگیز اجرا شد. و صدای طنینافکن لا اله الا الله و شهادتین خدا و پیامبر ص این مسیر را هنوز حزنانگیزتر کرده بود. من صدهای بَم یار غار را هم میشنیدم که ضمن زمزمهی نوحه، با نوچهاش جواد درد دل میکرد و رفیقان جواد چه رسمی زیبا به نمایش گذاشته بودند. نوای یار غار چقدر هم از دل برآمده و سوگوار. مزار رسیدیم. نماز از بهترین صحنههای تشییع است که بیش از همه، خانوادهی مصیبتدیده را آرام میکند. کتمان نکنم حجت الاسلام جناب آقا شیخ مرتضی چلویی دارابی امام جماعت محترم مسجد جامع محلمان در حضور حجت الاسلام جناب آسید علی صباغ دارابی امام جماعت محترم پایینمسجد، نماز میت متینی خواند؛ آرام، گریان، با ادای محزون کلمات و غرّش صوت کلام. ممنونم، که حضورا" هم تقدیر کرده بودم همان مزار از ایشان. پس از نماز انبوه مردم بود که سرازیر شدند به سوی سید علی اصغر که ببوسندش و تسلیت گویند. آنقدر زیاد که داشت مراسم دفن را صدمه میزد که از مردم خواهش کردیم دیدهبوسی را بگذارید برای پس از مراسم تلقین و دفن و خاکسپاری. دست سید را با رفیقان گرفتیم کشاندیم سمت قبر. که این لحظات اندوهبار مراسم تلقین توسط جناب حاج کبل سید محمد شفیعی دارابی -حفظهُ الله- اجرا میشود و آن روز هم ایشان خیلی با حزن و لحن غمگین اجرا کرد. زیر باران اشک آق سید و حرفهای ردیف و از قلب برآمدهی سیده بهاره همسر سوگوار سید جواد و نیز غمِ نگاه همهی دربرگرفتگانِ قبر، گورِ تلقین تمام شد و این تنها بیل بود که به دست یکی یکی از مردم خوب دیار و یاران سید جواد، پیکر آرام و خفتهوار او را، با نرمهی خاک و کلوخ درد، از چشمان ما محو میکرد. لحظاتِ پیش از دفن، با سید که از کنار قبر کنده شده در اول قبرستان (که زیر پای پدر سید علی اصغر مرحوم سید ابراهیم شفیعی حفر شده بود) برای نماز میت عبور کرده بودیم، نگاهی به تَهِ قبر افکند و با حسرت گفته بود: "پسر! پسر! تِه جا اینجِه بیِه؟! تِه بلارم من، پسر. آخ ایییییییی." زیر کوهی از آوار غم، با سید و حسن، سوار سمند حجت الاسلام شیخ مرتضی شدیم و رسیدیم سیدمله و با یک دنیا غم توی خونهی آق سید محمد شفیعی قرار گرفتیم و تا یک هفته و اندی سنت تسلا برقرار بود و آمد و شد مردم بیوقفه پایدار. پلان هشتم و پلان نهم یعنی آخر هم، مربوط به شب سوم و روز مراسم تیرکلا است که خواهم نوشت.
پلان هشتم: شب سوم مسجد جامع دارابکلا یک برنامهی فاخر به خود دید، با حاضرینی مفخّم از دور و نزدیک، شامل همکاران سازمانی سید و سایر مسئولان اداری و میهمانان تیرکلا زادگاه همسر سیدجواد و نیز مردم بامرام محل. یک دقایقی هم نوبت من شد به امر یار غار و رفیقان. با متنی با عنوان «زبان حالِ رفیقان»، گوشهای از آن:
به نام آفریدگار متعال
سلام بر پیامبران، امامان، صالحان
رفیق ! دیدیم، به چشم خود چشمان تو را -بارها ، چهها- در مصیبت سنگین امام حسین ع در غم جوانش حضرت علی اکبر ع (آن مقام منیع کربلا) گریست، گریست و بر گونهی سرخفامت جوی جاری کرد. حالا، حالا سید ما، آن مصیبت -عین آن- آمده وسط قلبت نشست.
آقای ما ! کدام مادر و کدام پدر میتواند بر بالین مصائب فرزند بنشیند که پدری سراسر عاطفه و مادری تماما" مِهر چون شما دو تن، بتواند؟! ها آقای ما؟!
قربان دل به دردآمدهیتان بریم ! همهی سنگینی این بار جانکاه را عرضه کن به همان صاحب کربلا که برای دردهای آن روزِ درد از سوی لشگر دَد و عمرسعد، زندگی دینی و معنوی خود را در راه حضرت سیدالشهدا ع سند زدهاید، ما گواهیم رفیق که سند زدهاید. آری؛ سند زدهاید.
زیبادل ما ! زیباروِ ما ! میدانیم انبانی غم در سینهات پهلو گرفت و ابرِ درد در قلبت بارید و تو را به سوگی فاجعهوار فرو برد که شبِ خود را به دلِ تنهایی میبندی و آنگاه غرقِ در حیرت، شماره به شماره رژهی به صفشدگان آه را میبینی. میبینی عروسِِ مظهر معرفتت سیده بهاره، کشان کشان دوری سید جوادت را برای سید رایان -نوهات- در نغمه میدمَد. آه! که آن نَغماتِ نِقمات جگر میسوزانَد.
یار غار ! قرار تو برهم خورد و نهاد آرامتان ناآرام و مطلقِ در دریای درد، غوطهور. چگونه میتوانیم بعدِ پنجاه و اندی سال رفاقت در مطلق بشّاشیّت، این گونه تو را در لاکِ سوگ، فروغلتیده بنگریمت؟! دردِ یوسف نازنینمان مگر کم بود که سیلاب سید جواد به راه افتاد و درد را در جانت لنگر انداخت؟!
ای اندیشمند متدین ما ! خدا را با دلی زار میخوانیم که اندوه تو را بکاهد و اساسِ سوگوارگی را از بیت و پیکرهات به طریق غیب به دور اندازد و ریشهسوز گرداند.
سادات شریف ما ! که خاندان سیادتت شرافت هست و همپیوند خونی و نسَبی با چهار خاندان مکرم چهار شهید؛ همپیوندید با خاندان شهید حجت الاسلام سید جواد شفیعی. همپیوندید با خاندان شهید سیدباقر صباغ. همپیوندید با خاندان شهید محمد حسین آهنگر سردار. همپیوندید با خاندان شهید حجت الاسلام علیاکبر گرجی.
تو بودی رفیق که بارها برای مصیبتدیدهها، مَصائبنامه نوشتی و برای آنان باران اشک شدی و گریستی و پشت جایگاه سخنگاه خواندی. ما نگریستیم که با قلب محزون همپای غم آنان -عزیز از دستدادگان- ماندی. و حال همان همدردان بر آن دل نازک تو، سراسر درّهی درد شدند و در مصیبت مُهلک بیتت، به تعَب و جنب و جوش افتادند. درودی بیکران برین مردم بامرام.
دنبالهی پلان هشتم:
رفیق ! هیچ میدانی همدردان تو که پای مصیبت فرزندشان به سوگ نشستهاند، دردِ تو را اینک عمیق درک میکنند؟ و وقت تسلا، آغوشت میگرفتند و به مظلومت وفات فرزندت بغض میترکاندند؟ همانان حالا درین محفل عزا، اشک درونشان را پنهانی پاک میکنند. مصیبت یعنی اصابت مستقیم تیرِ درد بر پیکر صاحب مصیبت که دودِ داغی دل را از ناحیهی اشک به بیرون میفرستد، همان اشکی که از خون سرچشمه میگیرد و از عیون به بیرون غُلغُل میزند. شما و آنان اینک اینجا، به آن حالین؛ جوشان.
آقا سید ما ! درگاه خانهات دیگر یک سایه نمیاندازد، سایهی شمایل زیبای سید جوادت. حالا آخر واژگان این جملات را به ضَم بخوان: دیگر سرِ سفرهُ، حینِ اذانُ، وقت نمازگزاردنُ، هنگام جمع افطارُ، خصوص شب دستهروی ماه محرم، جوادت را پیدا نمیکنی! او دیگر یک غائب دائمی بیت تو و آن زنعموی عزیر دانای ماست؛ یعنی حضرت مؤمنهی معصومه، آن مادرِ مظهر مَودّت و مهر و مدیریت منزل. این بار فقط آقا سید میثم هست که برایت بوی سید جواد را میدهد که شَدید سوخت و پشتش محکم شکست. اُوی را ببوی. ببوس. بیاب.
آقا ! خیلی سوختیم ازین اتفاق دلخراش که قلبها را تراش داد و شکافت و سینهها را به درد، تلنبار ساخت.
رفیق ! ما مویهای باریکتر ز موی عزیزانت سیده فاضله و سیده رحمانه را به عمق جانمان در روز تشییع میشنیدیم که کلمه به کلمه دادِ دردشان بر سرِ دل ما خراش میانداخت و فریاد دوری و جدایی از برادر، امانشان میبُرید و بر نایشان سدّ میزد. در حَیرتیم رفیق که چگونه بر این همه هجوم غم، غلبه خواهی کرد. بلی صبر، حُسنی هست که برای تو میتوان آرزو کرد.
همپویهی زیارت سالیانهی بیتعطیل حضرت امام رضای ما ! از آن دلِ گریان و قلبِ عرفان و نگرشِ اندودشده به ایمان و ارادت خالصهات به امام رئوف علیه آلاف تحیه و الثنا باخبریم، پس از محضر ربوبی همان امام حرم حضرت رئوفِ عالم آل محمد ص -که جوار انوار بارگاهش مرکز پیمان الَست و ابَد ما رفیقان است- طلب میکنیم که در تنهاییهای فرداهای زودرس که راه میرسد، تنت نلرزد و کوه فروریخته بر سرت، آوار نگردد و غم، عن قریب از کوی بیتت، به دَر روَد و بار سنگین مصیبت، از جانِ به لب آمدهی سیّده بهاره، متواری شود و جای آن شکوفههای تازه بشکُفَد. ما که میدانیم رفیق! سید جوادت برایتان لقمهی نان بود؛ عین برکت. دستهی گل بود، مثل محمدی. (صلوات غرّای حُضار مجلس که فضا را عطرآگین نموده بود که من از پشت تریبون برق نگاه را در چشمان همگان دیدم) بدان جوادت، مؤمن بود، بسیار شیفتهی آقامان امام حسین ع، در صراط حق بود، نیکودل، نیکوصفت. امید ازین بیت بلا بگُریزد.
از سوی رفیقانت
پلان نهم، آخر: اما در مراسم تیرکلا (مابین ساری و جویبار) بر بنده اجبار کردند چند دقیقهای پشت تریبون قرار گیرم. قبول کردم و دست رد بر سینهی دو پدر داغدیده سید علی اصغر و سید حسینی فر، نزدم و همانجا متنی نگاشته و تکمیل کردم و دقایقی با عنوان "زمزمهی قلب سیده بهاره" و با سرشناسهی یک جهانِ غم در جانم جمع، از زبان همسر سید جواد ارائه دادم، مجلسی پرشور با مردمانی سراسر شعور. با این گزارهها:
به نام حضرت واجب الوجود خدای باری تعالی
سلام بر پیامبران، امامان، صالحان
ترازوی زندگی من از میزان افتاد و با مرگِ ناهنگام جوادم، آن صمیمیترین و عاشقانهترین آهنگ طبیعی من و او از تاب و تب ایستاد!
جوادِ من ! این چه زلزلهی چندریشترییی بود که در اعماق زندگی تو و من رفت و تو را از دست من به انتهای زمین در برزخ انتظار قیامت، بلعید! و مرا در برَهوت تنهایی به تبعید بُرد.
حال چگونه در آن کویر داغ غربت تو، روح من از سوزش یورش بادِ اندوه و غم، تاب آورَد؟!
تیرگیِ دنیا در یک قدمی دیدهام جولان میدهد جواد جان من! ولی یقین دان که یک ندای غیب نمیگذارد یأس مرا در صبرِ بر مصیبت هجومی تو، درهم بریزد و در کام سرخوردگی فرو برَد. این را با سید رایانمان در پیمان دارم که از هم نگسلم جواد جان من.
ستارهی پرفروغِ بیغروب من آق جوادم! هیچ میدانی بی تو چه میکشم و خواهم کشید؟! روح من خراش ژرف برداشت و هیچ طبیبی مرا یارای درمان نیست ولی درین غربت و غم، بدان پناه من اول فقط خداست و دین محمد و آل محمد ص و آن گاه پناهگاه من دو بابا. آن گاه دو بابا. پدرم حسینیفر و پدرم سید علی اصغر.
اندیشمند متدین ما سید علی اصغر تسلیت. سید شریف و بزرگوار آقای حسینیفر تسلیت.
پایان پلان آخر.
و آخر حرفم درین گزارش مفصل، یک مصیبت دگر است، حال حضرت رقیه س دخت معصوم صاحب دشت کربلا، تا دل یار غار را برای تمرکز بر مصائبی بیمانند در جهانِ جن و انسان فراخوانم و آرامَش بیبابم و در تسکین آلام ببینم:
مرا دشمن به قصدَ کُشت میزد
به جسمِ کوچکِ من مُشت میزد
هر آن گه پایم از رَه خسته میشد
مرا با نیزهای از پُشت میزد
امید است توانسته باشم حرف دل رفیقان را رسانده و حق مطلب را ادا نموده باشم.
شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه
لازم به ذکر است وقتی از محل به قم برگشتم این متن تسلیت را سه شنبه، ۲۰ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۲۳ ب.ظ با عنوان حضرت رفیق تسلیت در صحن هیئت و نغمه و دامنه نوشته و منتشر کرده بودم که مجدد رونمایی میکنم:
به قلم دامنه. حضرت رفیق تسلیت. خدایا با نام تو آغاز میکنم. اندوهبارترین سلام و به آغوشکشیدن تو در پیشآغازِ تشییع و انتظار رسیدن آمبولانس حامل پیکر سید جوادت، در زندگی من رخ داد؛ یعنی دردی که حتی درِ دلت را دَقالباب نکرده، آمده لانه کرده و جدار روحت را جریحهدار ساخته و گمان نکنم التیام یابد. نه ذهن من، حتی فکر جن هم نمیرسیده چنین حادثهای هولناک را در کانون بیت آرام تو، حتی تخیّل کند. من دقیق میدانم قانون آفریدگار متعال را در پدیدهی وفات و گذر از دنیا، از ژرفای عقیده باور دارید، زینرو نیاز نمیبینم دست به ارشاد بزنم، همین سخن عجیب امام صادق علیه السلام را عمیق میبینم که در عظمت رفتار تسلیتگویی چنین فرموده که مرحوم شیخِ صدوق نقل نموده:
کفاک مِنَ التَّعزیةِ بان یَراکَ صاحِبُ المُصیبة.
براى تسلیتگفتن، همیناندازه کافىست که صاحبِ مصیبت، تو را ببیند.
آری؛ من از ساعت شروع تشییع تا آخرین حالات دروندردیِ تو درین هفت و اندی روز کنارت بودم و درک میکردم که چه میکشیدی. اما در مرکز مصیبت و اندوه، بالاترین سطح رفتار دینی تو، از یاد نبردن خدای آفریننده و حیاتبخش در تمام ساعات بود، که اولاً: دست از ستایش حضرت احد نمیکشیدی و ثانیاً: پرستش آن یگانه و یکتای متعال را در صدر وقتهایت جای میدادی. به همراه تو، درد دردناکت را فراموش نمیکنم و با روح خراشیدهات در چشیدن تلخی آن، همسَبو هستم.
اندیشمند متدین من، یار غار دیروز و امروز و فردای من سید علی اصغر، جوادت با جودش به آخرت پر زد، اما یَم تو انبانی از آب و آبروست و من هچنان از آن یَم، نَم میگیرم که کامم از عطش، جرعهای برگیرد و از حرمتی که در پیشگاه مردم داری و از قدری که نزد خدای باریتعالی برخورداری، تعالیم میگیرم. بر قلبت، بر قلوب تک تک بیتت، بر ساحت محزون بستگانت و بر سینهی دردآمدی یکایک رفیقانت تسلیت میگویم. رفیقت: ابراهیم.
متن سوم: گزارش از چهلم آق سید جواد و تشییع آق سید محمدباقر
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. سلام. لابد نخست عکسهایی که بالا گذاشتم را خواهی دید سپس اگر مایل بودی متن گزارشم را خواهی خواند:
نمای یکم:
یک جادهی برفی و کولاکی، مسافر را به تردید و تدبیر میکشانَد. همین بود که وقتی سید به من تلفن کرد برای دعوت، تأکید هم کرد "اگر برف بود انقلابی رفتار نکن." یعنی تن به خطر نزن و نیا. حالا من ماندهام با برف قبلِ قم تا گردنهی جاده افتَر و گردنهی گدوک و دو مجلس و مراسم مهم: تشییع جنازهی پسرعمهام آق سید محمدباقر شفیعی و چهلم پسر آق سید علیاصغر مرحوم آق سید جواد شفیعی؛ دو همسایه از عموزادگانِ هم. به هر حال تلفن کردیم منزل پسرعمهام حجت الاسلام آق سید شفیع شفیعی که ایشان را هم ببریم، که دیدیم ساعاتی پیشتر از ما راهی شد. خبردار شدیم شکر خدا تشییع افتاده روز جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱. ولی وسط راه خبر آمد تشییع به ساعت ۳ یا ۴ عصر پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ همزمان با سالروز شهادت جانسوز حضرت امام کاظم -علیه السلام- موکول شد. روی دوک گدوک بیقرار شدیم، اما دلگرمی داشتیم دستکم سرِ تشییع نرسیم، حتما″ تَهِ تشییع که میرسیم. به ورسک که رسیدیم گفتند تشییع شروع شد! چون پیکرش را در ملامجدین ساری شستشو دادند. کمی بعد فهمیدیم نماز میت هم برگزار و مراسم دفن تمام شد. وای! دیگر شروع شد حسرت و گریه که او را آخرین بار ندیدهایم. اویی که علاوه بر نذریهای عاشورا، برای روز تاسوعا در خونهی خواهرش سیده ربابه (جناب اصغر مهاجر) در اوسا هم، همهساله مشارکت و شرکت شائقانه داشت و رفقا مرتب هر تاسوعا، بیشتر از هر وقت وی را آنجا دیدار میکردیم. نمای دوم در ادامه:
نمای دوم :
خُب، حسرتِ رسیدن به تشییع، نه فقط شامل ما شد بلکه بر دل خیلی کسان از فامیلان و مردم بامرام محل و حومه و شهر و دوردستها ماند. از پسرعمهام آق سید صادق پرسیدم چرا تعجیل شد تشییع؟ حتی محلیها هم نرسیدند برسند. پاسخ داد پیکرش پس از غسل در ساری، زود روانهی محل شد و از سوی دیگر نمیخواستیم فرزندان و همسرش، زیاد در انتظار زجردهندهی تشییع برای روز بعد یعنی جمعه به سر برَند. قانع شدم، اما آرام نه. نماز مغرب را خوانده، روانهی چهلم پسر آق سید علی اصغر شده که دیدم داغ دل رفیقم هنوز هم برای سید جواد عزیز دُردانهاش تازهتر شده. آغوشِ هم رفتیم و در گوش هم، سه چهار مورد، نجوا دادیم. بگذرم که وجودش در وجودم هست و شاید هم وجودم در وجودش. گرمی مجلس چهلم روح ما را نواخت. حضور رفیقمان جناب حجت الاسلام شیخ محمدرضا احمدی عضو همین صحن محترم -که از قم به بابل و از آنجا به مجلس چهلم آمد- رونق و حزن مجلس را افزوده بود. حالیا، سیدم را در چهرهای زیبا و درخشان و کاملا" معنوی و عرفانی دیدم. گمانم این است این مدت در وضع سوگ، خیلی با خدا خودمانی بوده. یکی یکی آمدند. چهلم را معمولا" طبق سنت رایج دارابکلا، هم خلاصهتر از سوم و هفتم منعقد میکنند و هم در خونهی صاحب عزا و همسایگان برقرار. از تنگِ سیدمله توی منزل آق سید، میهمانان (=بانوان و مردان) نشستند تا خونهی سیدین: آق سید محمد شفیعی و آق سید مجید شفیعی و خونهی آق سید حسین نوربخش و خونهی دخترعمهام سیده رقیه (جناب هادی آهنگر) که برنامهها شامل قرائت جزوات قرآن کریم بود و روضه و پذیرایی شام. برای مراسم روضه در چنین مجالسی به طور عمومی حرف دارم. بماند برای نمای سوم:
نمای سوم:
اساسا" معتقدم روحانییی که برای روضهی سوگواریها دعوت میشود، ترجیح آن است به معارف در دین بپردازد، نه به تحریک معایب در سیاست. اندرز ماوراء و معاد کند، نه مواردِ ماسوا. نیاز نیست آسمان و زمین بافَد. سزا هم نیست مردم مَدعوّ را به کشف دانایی خودش حالی و ریا کند. و نیز مجلس سوگ را آغشته به شوخی کند. این عیب وقتی تشدید میشود که آدم ببیند حرف توی دهنِ مردم هم دارد میگذارَد. حتی اگر کسانی از عالمان کشور از فلسفهی لقب «آیت الله» خالی هستند، باز هم نیازی نیست در یک مراس ماتم، نزد عموم مردم آنان را به طعنه و سُخره «آفتُ الله» !!! خطاب کرد. روحانیان، مواعظ را نباید به چیزی وهن، آلوده کنند. من اگر اقتضای مجالس اینچینی اجازه دهد معمولا" پای چنین منبریهایی که از زیِّ طلبگی بیرون میزنند، نمینشینم. بگذرم. چه شامی آق سید و بانوی مکرمش و همهی بستگان بیت شریفش تدارک دیدند، گوشتش را با سبزی جنگلی معطر، آغشتند و با رایحهی دلنشین آن، طبع و مزاج میهمانان را به خوبی مساعد خوردن، کردند. غذایی از سرِ سخاوت و به خوشمزگییی صدها بار برتر از رستوران "حاج حسن" ساری و "اکبر جوجه" گلوگاه و حتی ″حاج نائب″ تهران. مجلس تمام شد و همه رفتند. تنها نزدیک سی چهل نفر رفیقان و میهمانان فامیل آق سید، ماندند. ما هم همیشه هر جمعی که دست دهد آن را به یک نشست مباحثهای جدّی بدل میکنیم و نمیگذاریم اوقات که "چون ابر میگذرد" هدر روَد. از جمع خواستم گپگپه را -که چندتا چندتا داشتند پچ پچ میکردند- خاتمه دهند و یک بحثی شروع کنیم که همهی جمع بشنوند. پرسش نخست را آقای مهدی مقتدایی طرح کرد و پرسش دوم را بنده و سؤال سوم هم داشتم که طرح کنم دیدم ساعت از ۱۱ و اندی نیمهشب گذشت. در نمای چهارم میگویم.
نمای چهارم:
آقای مقتدایی موضوع گروه مولدسازی را مطرح کرد که دولت ۱۳ یعنی حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی آن را ایجاد کرد. پیشنهاد شد جناب آقای جلیل قربانی که تخصصش اقتصاد است و در سازمان مدیریت و برنامه مازندران هم، مقام مشاور، این قضیه را از نظر حقوقی و شکل قانونی و مقایسهی جهانی تشریح کند. آقاقربانی حرفهای ظاهر شد و گنگیِ موضوع را گرفت. یکی یکی وارد بحث شدند و هر یک، یا مثال زدند و یا دست به تحلیل. فکر کنم بحثی عایدی بود. و مقداری زوایای آن را از دید تشریحی یا انتقادی یا انتظاری و یا چشماندازی، روشن ساخت. پرسش دوم را بنده وسط آوردم. گفتم: ما رفقا در دههی دوم و سوم زندگیمان، به جشنهای عروسی و شادیهایمان سال به سال دعوت میشدیم، مثلاً یا عروسی سید علی اصغر میرفتیم، یا کمی بعد عروسی زندهیاد یوسف، بعد عروسی سید رسول و یا عروسی من و محمدحسین و حاج احمد و همینطور بشمار برو بالا. اما درین دو یا سه یا حتی چهار دههی اکنون و آیندهیمان، داریم به شرکت در مصائب و حزن و عزاهای همدیگر نزدیک و نزدیکتر میشویم، چه کنیم این آخرین پارههای عمرمان سالمتر و صحیحتر و معنویتر زندگی کنیم و زیاد غرق سیاسیات نشویم؟ روی این پرسشم هم مقداری بحث شد و گویی پرسشی نوین و کمیشیرین برای جمع بود. پرسش سومم که در آن نشست دست نداد مطرح کنم این بود که خدا به دندان نرم شیری کودکان پس از ریزش نوبت به نوبت، دندان جایگزین دائمی و سفت و سختتر میدهد، علت چیست همین دادنِ دندان، در دورهی کهنسالی به انسان داده نمیشود؟ آیا روی علت این حکمت عجیب خدا هیچ فکر کردهاید؟ برم روی نمای پنجم.
نمای پنجم:
خُب، پرسش ۵ چون آنجا طرح نشد روی آن بحث هم رخ نداد. باید بگذرم. خدا را شاکرم در مجلس سوگواری چهلم فرزند رفیق شفیقمان آقا سید به همراه همهی رفیقان، شرکت و در دیدار تسلای درگذشت پسرعمهام آقا سید محمد باقر نیز، نزد اخوان: حاج آقا سید شفیع و آقا سید صادق و خواهران و دامادان و نوادگان و بستگان، در منزل آن مرحوم در ساری حضور یافته و در مراسم سوم در مسجدجامع دارابکلا هم، متنی، درخورِ شایستگیها آن پسرعمهی مذهبی و دوستدار اهل بیت علیهم السلام و گشایشگر گرههای بیچارگان و نیازمندان ارائه کردم. و پایِ ادارهی خوب و مسلط مجلس سوم توسط جناب آقا خلیل شاه علی و مدیحهسرایی مُطنطن و پرطنین و متین جناب اباذر روخ فروز و روضهی خیلیمناسب و شیوای جناب حجت الاسلام سید احمد آقای شفیعی دارابی ایستادم. شاید درست نباشد اگر از همهی حاضرین در تسلا و در سوم و سایر مراسم و نیز چهلمی که آق سید علی اصغر برپا نمود، تشکر ویژه و وافر نکنم. شَکّرالله مساعیکم.
آخر حرفم چه خوب شعری باشد از آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد:
رود، رود، رود، رود
رود گریهی جماعت کبود
در فراق آنکه رفت
در عزای آنکه بود
| ۴ اسفند ۱۴۰۱ | ابراهیم طالبی دارابی