طریق، فریق، غریق
پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ق.ظ
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. شیخ اجل سعدی در «گلستان»، باب دوم، در اخلاق درویشان این حکایت را نوشته که من فشرده برداشت آزادم را مینویسم. عبارات داخل گیومه: «...» از سعدیست:
یک فقیه به پدرش گفت «سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند» چون «موافق گفتار» کردار ندارند. (متکلمان در عقاید دینی، متخصصاند) سعدی، سه بیت پشتِ این پیشدرآمد میسُراید و به آیهی ۴۴ بقره مستند میکند که بیت سوم و آیه این است:
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
«اَتأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ و تَنْسونَ اَنفُسَکُم...» مردم را امر به نیکی میکنید! و خودتان را از یاد میبرید؟! (این آیه، خطاب به علمای یهود بود، اما کاربرد عمومی دارد)
پدر در جواب پسرش که فقیه است گفت تا اینکه یک «خیال باطل» به سرت زده نباید از «ناصحان» روی بگردانی و «علما را به ضلالت، منسوب» نمایی و در طلب عالِم معصوم، از فواید علم محروم» بمانی. در این صورت مانند آن نابینایی میمانی «که شبی در وحل [=گرداب] افتاده بود و میگفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فراراهِ من دارید. زنی مازِحه [= بدکاره] بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟!»
اینجاست که سعدی قد علَم میکند و پندی گران بر نهاد بشر میکارَد و با اوج فصاحت و بلاغت، فرق عابد گوشهگیر و منزوی غیرسیاسی با عالم اجتماعی و مردمی سیاسی را برمیشمُرَد. آن عالم از خانقاه (= عباداتگه صوفیان) منصرف شد و به مدرسه آمد و طریقت کاذب را کنار گذاشت و این فرقه را بهتمامه ترک کرد و غریقنجات مردم و مؤمنین شد و در صحنه و اجتماع آمد، نه در گوشه و انزوا. و آنگاه با ۱۲ بیت (دو تا ششتایی) حکایت و حکمت را تمام کرد:
گفت عالم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
(منبع)
اشاره: خود شیخ سعدی هم، اول اهل خانقاه و طریق بود، که بهشدت منصرف شد و به مدرسهی علمیهی نظامیهی بغداد رفت و فقیه و استاد پند و اندرز و اخلاق و عالم پارسا شد.
نکته: امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از پارسایان بزرگ ایران، که اهل عرفان نظری حقیقی و عرفان عملی واقعی بودند، وارد سیاست و مدرسه و منبر و نهضت شدند. و کردند آنچه که تمام پیامبران (ع) و امامان (ع) بنا نموده بودند: ندای حق، بنای حق. و آن امامِ امت، نه اهل طریق و فریق (فرقهسازی)، که ناجیِ غریق بودند و با نهضت بیمانندشان، نگذاشتند ملت مسلمان، در طاغوت غرق و مستغرق گردند.
حاشیه: با اسَف باید گفت امروزه جداییطلبان دین از سیاست -از سرِ هر نیّت و هدف و مقصد- باز نیز میتلاشند! علمای دین و دانشمندان دین را به گوشه ببرند! و زاویه!
نظریه: توجهدادن به قرآن شرف و شرافت دارد و تأکیدم بر افتراقِ برداشت بر سر استخدام برخی مفاهیم و فهم و تفسیر آن با کسانیست که معتقدند بر مبنای آیهی ۱۲۲ توبه متفقهین، «به عمق جامعه ی اسلامی اعزام شده اند و این روال تا کنون و تا ظهور استمرار خواهد داشت» اما تا جایی که من شناختم از جامعهام قد میدهد، آنان، نه فقط به عمق جامعه نرفتهاند، بلکه حتی در سطح هم اعزام اندک شدهاند. البته نسبی عرض میکنم نه مطلق. هستند یا بودند روحانیین وارسته و پارسایی که در عمق جامعه بودند، مانند دو روحانی محلمان مرحومان حاج آقا دارابکلایی و حاج شیخ احمد آفاقی. فداکاری آنان موجبِ شناخت بیشتر مردم از مذهب و اخلاق و تدیّن پایدار به دین شد. حال اگر آن دو عالم متقی محلمان، خود را در حوزه همچنان به درس و بحث مشغول میکردند ممکن بود به بالاترین درجهی اجتهاد هم میرسیدند، اما به آیهی «نَفر» ( به سکون فاء) عمل کردند و خود را در عمقِ دل مردم تألیف دادند و هنوز هم با آنکه در خاک آرمیدهاند، در قلوب مردم آشیانه و اُنس دارند. بگذرم که خیل عظیمی از متفقهین و روحانیین حتی از مشهد مقدس و قم، قدم به بیرون نمیگذارند و اساساً نمیروند میان ملت. شاید هجرت سخت باشد و صعب. حرفها فراوان است... . بگذرم.
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/1779
۱۳۹۹/۱۰/۰۴