دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
محبوب ترین مطالب

مدرسه فکرت ۳۲

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۲۹ ق.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و دوم

 

فلکه فکرت (۱۴)
نگاه میکرو و نگاه ماکرو
به‌ نام خدا. سلام. ما باید این دو نگاه _میکرو و ماکرو_ را یاد بگیریم و در بیشتر درگاه های زندگی به کارش ببریم، تا به قول آن کتاب مهم مرحوم عبدالحسین زرین کوب یعنی «نقش بر آب»، زندگی و دوران زیست مان، نقش بر آب نباشد. نگاه میکرو (=ریز) نگاه از نزدیک است. نگاهی که دقت بیشتری می آفریند. اما نگاه ماکرو (=درشت) نگاه از دور است و سطح بیشتری را در نظر می گیرد.

 

سه مثال می زنم از سه ساحت، تا توانسته باشم این دو نگاه را در این فلکه فکرت بیشتر بشناسانم:

1. مثلاً در ریاضیات نگاه میکرو به عالَم ریاضیات شاخۀ آنالیز را به وجود می آورد که احتمالات را بررسی می کند. و نگاه ماکرو شاخۀ جبر را که به ساختارهای جبری می پردازد.

 

2. و نیز در علوم طبیعی، نگاه میکرو انداختن به مادّه، موضوع بحث علم شیمی است که دانش به ساختار مواد و دگرگونی آن است. و نگاه ماکرو داشتن به مادّه، موضوع علم فیزیک است. یعنی علم طبیعت و حرکت و رفتار مادّه در زمان و فضا؛ از اتُم تا کهکشان.


3. یا در مباحث علوم انسانی که نگاه میکرو همان معرفت شناسی نوع اول است. معرفت شناسی یعنی شناخت برای توجیه باور و عقیده، که فلسفۀ شناخت نام دارد. و نگاه ماکرو یعنی نگاه از بیرون گود که معرفت شناسی نوع دوم است.

 

بنابراین؛ انسان _در هر زمان، زمانه و زمینه ای_ تا این دو نگاه را در خود جاری نکند، به چیستی های پیرامون خود و اقیانوس وجودی خویش پی نخواهد برد. پس؛ پیش به سوی پرهیز از تک نگاهی و پرداخت به دو نگاهی؛ میکرو و ماکرو؛ هر کس به وسع و توان و فهم خود. از همین اکنون اگر ملخی، مورچه ای، مرغی، ماری، موضوعی، مشکلی، موردی، مکانی، معرکه ای، مکتبی، مفاهیمی، مُخی، مغزی، مترسکی، منقلی، منقاری و منقولی دیده ایم، با دو نگاه میکرو و ماکرو بنگریم.

 

پیوست:معرفت شناسی نوع اول یعنی ذهنیت و بررسی ذهن آدمی. معرفت شناسی نوع دوم یعنی عینیت و توجه از بیرون به علوم و تجربۀ فکری بشری که تحلیل علل شناسانه به دست می دهد. مثلاً وقتی به دستاوردهای علمی بشر نگاه می کنیم یعنی داریم معرفت شناسی نوع دوم انجام می دهیم. 27 فروردین 1398.


انسان راستین (۱۲)
از زورگویی، دروغ و نادانی می‌پرهیزد.

 

 

فلکه فکرت (۱۵)
دیوانه و فرزانه
به‌ نام خدا. سلام. واژه‌ی دیوانه، ساخته‌ای از اسم «دیو» و پسوند نسبتِ «آنه» است. دیو دست‌کم دو معنی داشت؛ در زبان‌های هند و اروپا معنای «خدا» داشت اما در زبان پارسی از زمان زرتشت به بعد، به آورنده‌ی بدی و دارنده‌ی زشتی معنی می‌شد و کم‌کم در فرهنگ و ادب نوین ایرانیان، دیوانه در برابر فرزانه (=خردمند. بادانش) به‌کار رفت و می‌رود. یعنی دیودیده، سودایی، نادان، جِنّی. اما آیا دیوانه فقط یعنی همین؟ بسیاری از اندیشه‌ها، نکته‌ها، مضمون‌ها (=درون‌مایه‌) و بیان نظرات را _که گفتنش از دید اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و یا اخلاقی ممکن و مقدور نمی‌بود_ از زبان دیوانگان می‌گفتند. مانند گفته‌های ناب و تکان‌دهنده که به بهلول و ملانصرالدین نسبت می‌دهند! حتی در میان ایرانیان یک ضرب‌المثل ساخته شد که:

«حرف راست را از دیوانه بشنو»


ادبیات عرفانی، دیوانه را به شیدایی و والِه‌شدن و مجنون عشق پیش راند و از زبان دیوانگان گفتار فرزانگان را آشکار می‌ساخت. مانند این مثال در منطق‌الطیر (=زبان حیوانات) شیخ فریدالدین عطار در داستان عذرآوردن مرغان:


چون تُرا دیوانگی آید پدید
هرچ تو گویی ز تو بتوان شنید

(منبع)

 

در قرن ۱۶ نیز اراسموس فیلسوف هلندی با نوشتن کتاب «در مدح دیوانگی» بنیاد استبداد وحشتناک کلیسایی قرون وسطایی را لرزان کرد. او برای این هدف، ادبیات طنز و شوخی را به‌کار بسته‌بود و قدرت هیولایی اربابان کلیسا را سُست کرده بود. من در سال ۷۱ در دانشگاه تهران در درسی که با استاد حسین بشیریه داشتم، با افکار و اندیشه‌های دِسیدریوس اراسموس آشنا شدم. بگذرم.


پیوست: دست‌مایه‌ام برای این قسمت فلکه فکرت این پست سید علی‌اصغر بود که در پذیرش آن پست حمید به او نوشت: «دیوونه ام کردی حمید داداش» ازاین‌رو خواستم این واژه را شرح و تفسیر و تعلیل (=علّت‌یابی) کنم.

 

زنگ شعر:

«دیوانه‌دل» همان والِه‌شدن و حیرانی‌ست. و چه خوب سروده حافظ و چه خوب خوانده محمد اصفهانی:
 

بنمای رُخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

(منبع)

 

سنت های داراب کلا:

یکی از آداب احوال‌پرسی داراب‌کلایی‌ها. این‌طوری بود:
می‌گفتند: دست دِرست.
جواب می‌دادند: دین محمد دِرست.

 

نکته ها: هگل فیلسوف قدَر آلمانی _که اول طلبه‌ی دینی بود_ در یکی از آثارش می‌گوید دین فقط مراسم عشاء ربانی نیست، این‌که آب‌دهن به کف زمین نیندازی هم دین‌ورزی‌ست.


 

فلکه فکرت (۱۶)
سکّوی خطابه و پایه‌ی بلند
به‌ نام خدا. سلام. در صفحه‌ی ۲۹۰ جامعه‌شناسی دکتر بشیریه خواندم که المپ دو گوژ _نویسنده‌ی فرانسوی_ سال ۱۷۸۹ در اعلامیه‌ی حقوق زن و شهروند اعلام داشته بود: 
«همچنان‌که زنان حق دارند که بالای چوبه‌ی دار بروند به همین‌سان نیز حق دارند که بالای سکّوی خطابه بروند.» بیشتر بخوانید ↓

جای دور نرویم

در همین ایران‌مان حکیم عمر خیام مگر نمی‌گفت: «فضیلت قلم در آن است که مردم را از پایه‌ی دون به پایه‌ی بلند برساند.»؟

در همین اسلام‌مان مگر حضرت زهرا و حضرت زینب _سلام‌الله علیهما_ آن دو مادر و فرزند اُسوه و نمونه، در مسجد و مجلس خطابه‌های کوبنده‌ی جور و ظلم به‌پا نکرده‌اند؟

 

سخنم روشن است. آیا فضیلت قلم و بلندپایگی _که خیام در سخن بالا به‌درستی بافته_ فقط برای مردان است؟ آیا تاریخ اسلام فقط مردانه است؟

 

آیا «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ. هان اى انسان تو در راه پروردگارت سخت کوشیده‌‏اى [و رنج برده‌‏اى‏] و به لقاى او نایل خواهى شد» که در آیه‌ی ۶ انشقاق قرآن آمده یعنی ای مردان؟ یا نه، یعنی ای همه‌ی انسان‌های زمین؟

 

بخش بیشتر حقوق زنان از نظر من با کج‌فهمی دینی پاره‌ای از اهل جمود و روی‌آوری مردان جهان به سُلطه‌گری و زمُختی رفتاری پایمال شده است و بخش دیگرش از سوی سکوت و نجیبی خود آنان.

 

زنان هم مانند مردان زبان دارند، گوش دارند، قلب دارند، حق دارند، فهم دارند، تساوی حقوق دارند، تفاوت دارند، و نیز تکلیف دینی و اخلاقی و جهانی. آنان فقط پیرو نیستند؛ می‌توانند راه‌بَر و آموزگار انسان و خط‌دهنده‌ی جهان و جُنبدگان باشند. اسلام به قول شهید مطهری با مقتضیات زمان پیش می‌رود. بگذرم و به قول سعدی در غزل ۳۲۳ بگویم:

عاشق گل دروغ می‌گوید
که تحمل نمی‌کند خارش

(منبع)

 

نکته ها: انسان‌ها به هم می‌آموزند. در قرآن سوره‌ی عصر هم آمده تواصوا... که دوسویه است. یعنی همدیگر را به حق سفارش کنید.

 

شرح عکس بالا:

جادۀ دارابکلا. آقا اسیو پیش. 28 اسفند 1394. عکاس: سید علی اصغر


انسان راستین (۱۳)
دانش و شکیبایی را با هم به‌کار می‌برَد.

 

سلام حسین‌ جوادی نسب!
این هم یک تفسیر‌مَفسیر کشکولی قشنگی است. اما همان جمله‌ی دیشبت دلکش است که فرمودی فلکه فکرت به‌جای فلک! و من واژگان با حرف «ف» را زیاد دوست دارم. مانند: فلکه، فرصت، فرجام، فطرت، فراست، فقاهت. بقیه‌ی «ف»ها با تو. از فک‌دار و فلِک گرفته تا فلک‌الافلاک و فکرت.

 

فلکه فکرت (۱۷)
فرومایگی و سرگردانی
به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود.

 

تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی فکری است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!

 


انسان راستین (۱۴)
با دیگران با خُلق‌وخوی خوش، رفتار می‌کند.

 

پاسخ:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

۱. نگرانی شما برای من هم بسیار قابل درک است. و این حسرت، غم‌خوارگی‌ و نیز آسیب‌شناسی‌ات مهم است.

 

۲. اما از نظر من، مهاجرت به بیرون ایران همه‌اش زیر سر سیاست‌های نادرست و بی‌عدالتی‌ها نیست؛ که جناب‌عالی هم به این امر واقف‌اید. گاه، برای برخی‌ها خودِ بیرون، یک یوتوپیا (=آرمان‌شهر) پنداشته می‌شود.

 

۳. فرار مغزها _که از نظر من اصطلاح غلط‌اندازی است_  دست‌کم چهار جور است:

الف. برخی‌ها مجبورند بروند علم‌آموزی کنند و برگردند به وطن. ب. برخی‌ها خودخواسته می‌روند و برنمی‌گردند. ج. برخی‌ها کلاس می‌گذارند و خارج‌خواندن را امتیاز و پُز می‌پندارند. د. و برخی‌ها هم شاید مغز خود را برای ایران بی‌فایده و ناپذیرا می‌بینند و جلای وطن می‌کنند!

 

۴. وقتی آنها خود را «مغز» می‌دانند که فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، این مغزبودن یک چیز را ثابت می‌کند، و آن این است آنها در خود کشور و در مدرسه‌های وطن به مغز تبدیل شدند و شکوفایی اولیه‌ی‌شان در خود ایران بود. اما به چهار علتی که ذکر کردم، ایران نماندند. پنهان نمی‌دارم سیاست‌های غلط هم وجود دارد و در این پدیده نقش دارد. البته سرقت مغزها توسط غرب نیز پندار نیست، یک هجوم و دَله‌دزدی بی‌رحمانه است.

 

با احترام به همه‌ی مغزهای متعهد و بزرگواری که رفتند بیاموزند تا برگردند و برای ایران و جهان و انسان مفید باشند. ممنونم دکتر که دغدغه دارید و دلسوزانه پی حل معضل می‌باشی

 

کتاب سرباز کوچک امام

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

هم ممنونم که گزارش کتاب دادی، هم سپاس از نکته‌های حساب‌شده که نگاشتی، و هم خرسندم انگشت اشاره به انسان‌های ایثارگر و رزمنده و شکیبا گذاشتی. به قول شما علما، مشعوف گردانیدی ما را و نیز به‌فکر فرورفته.

 

 

استان خیال (۸)

در این استان می‌دانند برطرف‌کردنِ کامل عیب‌های آدمیان ممکن نیست، اما می‌کوشند عیب‌های کمتری مرتکب گردند.

 

شرح عکس بالا:

ناحیۀ غربی داراب‌کلا از زاویه‌ی جامخانه لَت. ۱۷ فروردین ۱۳۹۵. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

فلکه فکرت (۱۸)

مبالغه، غُلوّ، خِسّت، سرقت

به‌ نام خدا. سلام. دیروز چند پست در مدرسه‌ی فکرت بر سر صنعت ادبی «مبالغه» (=اِغراق) بوده و مدیر هم خوانده و چشم و هوش دوخته. ازاین‌رو اینک در این قسمت فلکه فکرت خواستم نگاهی به مبالغه و سه خصیصه‌ی دیگر بپردازم:

 

۱. یکی از مشکلات گذشته و اکنون ما غُلو است، نه مبالغه. زیرا مبالغه به لحاظ ادبی با آن‌که از مرز واقعیت و حقیقت گذر می‌کند، ولی ممکن است نزد برخی‌ها _که سرشار احساس می‌شوند و خود را در بروز احساسات آزاد می‌دانند_ محال نباشد. و این به لحاظ گستره‌ی آزادی، حق آن‌هاست که چنین فکری داشته باشند.

 

۲. اما غُلوّ حالتی از برشمردنِ ویژگی‌هاست که شنونده و خوانده آن را محال می‌داند و هیچ نمی‌پذیرد. پس، غلو خطر و خطایی است که باید از آن بشدت حذَر کرد و کوشید آن را از میان جامعه محو ساخت و برانداخت.

 

۳. خِسّت آن است که از سر حسَد و خسیسی شایستگی‌های کسی را بر زبان و نوشته نیاورند؛ زیرا گفتن آن را به زیان و کاستی خود می‌پندارند.

 

۴. سرقت آن است که نوشته و حقوق معنویی و مالکیت فکری کسی را کیی‌برداری و رونویسی کنند و با کمی ویرایش و دگرگونی _و به عبارت دیگر دخل و تصرّف_ به اسم خود جا بزنند؛ که آن را سرقت ادبی و دزدی فکری می‌نامند؛ وضعی که تفکر را نابود می‌کند.

 

یک پیوست هم بیفزایم: غُلات (=غلوکنندگان) در عصر امام علی _علیه‌السلام_ دسته‌ای افراطی بودند که درباره‌ی آن امام، غلو می‌کردند و به اُلوهیت (=مقام و صفات الهی) قائل بودند؛ که امام علی با آن غالی‌ها بر سر این اقدام و افکار نادرست و خطرناک برخورد کردند و بنیادشان را برافکندند. اما باز نیز همچنان در این عصر و زمان در جای‌جای جهان از آبشخور فرهنگ غُلو گذشتگان جوانه و نُوج می‌زند و جامعه را به تعطیلیِ فکر و قدّیس‌سازی هولناک فرا می‌خواند. دور باد‌. ۳۱ فروردین ۱۳۹۸.

 

 

انسان راستین (۱۵)
با زیردستان خود سخت‌گیری و بدرفتاری نمی‌کند.

 


شرح عکس بالا:
نمایی از ورزشگاه حیدریان قم در نزدیکی مصلّا و مدرسه‌ی علمیه‌ی معصومیه که عصر دیروز از این زاویه انداختم.

 

نکته ها:

یاد آن گروه ۵۳نفر افتادم که رضاخان میرپنج آنان را به جرم داشتن تفکر و گرایش به کمونیسم و سوسیالیسم در زندان قصر کرد. مانند تقی ارانی، انور خامه‌ای، خلیل ملکی، احسان طبری، بزرگ علوی، ایرج اسکندری، رضا روستا پدر هما روستا و همین‌طور بشمار برو بالا. یک‌زمانی مبارزین این سرزمین _از هر سِلک و گِروِش و گام و آرمانی_ چه‌ها می‌خواستند، اینک برخی‌ها چه‌ها می‌خواهند! و چه‌ها می‌نُمایند و چه‌ها کیسه‌ها می‌دوزند! نوشته‌ها باید ذهن و فکر ما را ناتّرینگ بزند و به آن‌سوی ماجراها و جویش‌ها ببرد.

 

مکتب انتظار
این نوشته از باورهای دینی‌ام است که چند جمله‌ای آشکارا می‌نویسم شاید اشتراک خوبی باشد:

انتظار (=چشم‌به‌راه ماندن) برای یک رویداد بزرگ است. رویدادی دینی و تکان‌دهنده که در آن یک انسان کامل ظهور می‌کند و بشریت را در احیای حقیقت راه‌بَری می‌نماید و در هدف بزرگ مدد می‌رساند. ممکن است عقل معیشت‌اندیش و محدود ما آن‌چنان نتواند به رمز و راز این حکمت و پنهانی ماه تابان اسلام، یعنی حضرت مهدی موعود _عج‌الله_ نفوذ کند، اما این باور و ایمان، انسان‌های منتظر را در شوق، امید، رغبت، کشش و جذَبه نگه می‌دارد.  زادروز فرخنده و سرشار از نوید و مژده‌یِ امام غایب و رهبر غایت، حضرت ولی عصر بر پیروان خجسته و پُربرکت باشد.

 

فلکه فکرت (۱۹)

قانون زمین

نام خدا. سلام. یکی از شگفتی‌های انسان قدرت «یادآوری به خود» است که می‌تواند به‌یادش آورَد چه رفتارهایی کرده است؛ خوب؟ یا بد؟ سودمند؟ یا زیان‌بخش؟ کارا؟ یا نابکار؟ پایمال؟ یا پایدار؟

 

این توانِ پند و تلگنر به خود، ما را به راهی می‌رساند که با آن می‌توان سه‌ضلعیِ زیبای پندار، گفتار، کردار را نیک کرد و پرچم روح و روان خود را سرافرازانه، به اهتزاز (=جُنبیدن و افراشتگی) در آوُرد، آن‌گاه است که پلکانِ پرواز خواهیم داشت نه پرتگاه سقوط. به‌گفته‌ی قشنگ مرحوم سهراب سپهری در صفحه‌ی ۳۵۴ «هشت کتاب»: «یادم باشد، کاری نکنم که به قانون زمین بَر بخورد.»

 

شرح عکس بالا:

منظرۀ  داراب‌کلا و اوسا و مرسم از زاویه‌ی یال منبع آب. اسفند 1393. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

انسان راستین (۱۶)

او را از کسالت و بی‌خیالی دور می‌بینی.

 

نکته ها: باور، یاور انسان است.

 

پاسخ:

سلام جناب ولی‌نژاد

نکته‌ی درخور اهمیتی را بیان داشتی. فقط خواستم بیفزایم در پشت واژه‌ی «چرا»ی شما فقط همین دلیل نخوابیده، و شما نیز این را می‌دانی. از نظر من، علت‌ها و دلالت‌های دیگری هم دارد، مانند شناوربودنِ افکار روشنفکران _البته نه همه‌ی آنان_ که با کمترین موج، خود را غرق در امواج می‌کنند. پس، روشنفکر اگر از گروه‌های مرجع (=قابل رجوع) جامعه است _که باید هم این‌گونه باشد_ خود باید پیشتاز و پیش‌بَرنده بماند وگرنه گُم می‌شود و دُگم.

 

پاسخ:

سلام  جناب حسین‌ جوادی نسب

بلی؛ درست گفتی. و چه تعبیر جالبی به‌کار بردی. باورهایی که گاه به قول شما باروت است و بارو. البته معیار سنجش فقط عقل نیست. چون پاره‌ای از مَغیبات (=نادیدنی‌های عالم) با روشنایی دل و قلب _که در زبان قرآن فؤاد نام دارد_ محک می‌خورد. حتی پیامبر اسلام _صلوات الله_ با این مضمون فرمودند روایات و احادیث را به قرآن عرضه کنید اگر قرآن آن را تأیید نکرد بکوبید به دیوار. زیرا عقل سلیم، رسول باطنی است. عقل، هم قدرت بازدارندگی دارد و هم قدرت دستوردهندگی. اما باید در جغرافیای عقل ظرافت داشت و شکیبا بود تا معرفت و شناخت باور را یاوری کند. مثلاً کسانی که در باستان‌شناسی در کار کشف دفینه‌اند، کارشان زور و هیجان نمی‌خواهد مقدار بسیارفراوان، دقت و شکیبایی و ظریف‌کاری می‌خواهد.

 

نکته ها:

مائو به روشنفکران آن‌چنان بدبین بود که آن‌ها را جزوِ طبقه‌ی نهم اجتماعی به عنوان «بَدبوی نهم» به‌حساب می‌آورد! دیکتاتورها _اساساً و احساساً_ از بوی ارادت خوش‌شان می‌آید، نه از رایحه‌ی خوش عطر انتقاد، که کاری روشنفکرانه است. و مائو در پروژه‌ی انقلاب فرهنگی چند و نیم میلیون مخالف را با قساوت (=بی‌رحمی و سنگدلی) کشت تا با خیالی آسوده! بر جاده‌صاف‌کن‌‌ها، هوراکشان و هِلهله‌کنان حکومت کند.

 

نکته  بگویم:

به قول نیچه، به این مضمون (=درون‌مایه) برای این‌که بُت‌پرست نباشی کافی نیست بت نپرستی، بلکه باید بت را بشکنی. آری جلیل! بت شکنی مقدمه‌ی بت نپرستی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۰)

بازداشت حفاظتی

به نام خدا. سلام. من در این فلکه فکرت «تاریخ داخائو» را بُرش می‌زنم؛ با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:

نکته‌ی یکم: زندانیان را فلک می‌کردند و تاب می‌دادند و در دفاع از این کارشان می‌گفتند می‌خواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچه‌های زندانی نیرو دارد یا نه؟

 

نکته‌ی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری می‌کردند و تبهکاران می‌توانستند عضو تیپ بدنام «دیرله‌وانگر» شوند تا آزادی یابند.

 

نکته‌ی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر می‌کردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش می‌کردند تا امنیت جامعه حفظ شود.

 

پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحه‌ایی «تاریخ داخائو» نوشته‌ی پل بِربِن، ترجمه‌ی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکان‌دهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجه‌گاه هراس‌انگیز می‌‌پردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بی‌اندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیست‌های سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. غرب، تاریخ وحشتناکی دارد.

 

تبصره (=روشنی بخشی): شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکی‌ها را نادیده می‌انگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن می‌زنند!

2 اردیبهشت 1398.

 

شرح عکس بالا:
کلبه ای در یال غربی دارابکلا، از راستگوها. عکاس: حمیدرضا طالبی.


انسان راستین (۱۷)
از روش نیکوکارانِ پیش از خود، پیروی می‌کند.



پاسخ:

سلام
بلی، اما سیاست‌بازان غرب، صلح را فقط برای قاره‌ی خود می‌خواهند و جنگ‌ها و جنگ‌افزارها را به دیگر قاره‌ها گسیل داشتند. در یمن با سلاح‌های اروپا و آمریکا، مردم محروم و مستضعف را کشتار می‌کنند. در غرب، می‌توان خوبی‌ها و دانش‌ها سراغ داشت، اما زشتی‌ها محو نشد‌. سرکوب مردم فرانسه و قتل‌عام در بوسنی از نمونه‌های وحشت پس از جنگ جهانی دوم است. ممنونم از نظرگذاری‌ات.

 


پاسخ:

سلام جناب قربانی
ممنونم از تأیید و بیان جنگ‌های نیابتی. آری؛ درست تکیه کردی. به نظر من تا صلح پایدار هنوز هم باید کوشید و فرهنگ‌سازی کرد. و ما تا جهان این‌گونه است باید مقاومت و عقلانیت را توأمان (=باهم) از نظر دور نداریم تا دنیای فریبنده و پر از تضادِ منافع، ما را غافلگیر نسازد.

 

فلکه فکرت (۲۱)

رسوب!

به نام خدا. سلام

چند سال پیش در سایت «دانش ما» آموخته بودم که برخی از خوراکی‌ها کلسترول (=مادّه‌ی جنس چربی) خون را کنترل و میزان نگه می‌دارد و نمی‌گذارد در رگ رسوب (=تَه‌نشینی) پیش بیاید، مانند: سویا، حبوبات، ماهی، سیر، اسفناج، گردو، بادام، چای، شکلات تلخ و سیاه‌رنگ.

 

نکته‌ی کشکولی: چگونه ته‌نشین نشود! و رسوب نکند و همه‌ی شریان‌ها (=رگ‌های جهنده) مردم روزگار ما را از کار نیندازد! وقتی‌که این دولتِ شیک‌پوشِ حرّاف چنان در سیاست و تدبیرِ کشورداری، ناکارآمد شده که مردم، شکلات غیرتلخِ بُنجل را باید کیلویی زیر پنجاه‌هزار تومان بخرند؛ چه برسد به ابتیاع (=خرید) سیر و ماهی و بادام و بادمجان!

 

انسان راستین (۱۸)

هیچ کار نیکی را برای خودنمایی انجام نمی‌دهد.

 

شرح عکس بالا: قاسم بابویه دارابی. خادم افتخاری حرم امام رضا _علیه السلام_ ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸. مشهد. حرم رضوی.

 

مناظره‌ی ژیژک و پیترسون

این مناظره در تورنتو کانادا برگزار شد. نمی‌دانم آیا پیگیر آن بودید یا نه. من، چند نکته می‌نویسم، شاید خواننده‌، خواهنده و فایده‌ای داشته باشد:

 

۱. ژیژک فیلسوف و روان‌کاو است و پیترسون روان‌شناس.

 

۲. مناظره بر سر تقابل سرمایه‌داری در برابر مارکسیسم بود و نیز مفهوم شادی.

 

۳. پیترسون بر این تزش دست گذاشت، برخلاف مارکس _که تضاد را نتیجۀ اقتصاد می‌دانست_ تضاد محصول طبیعت است و گفت سلسله‌مراتب در جهان و نابرابری‌ها نه‌ تنها ضروری، بلکه کارآمد است.

 

۴. پیترسون گفت من نمی‌دانم چرا مارکسیست‌ها وقتی دربارۀ تضاد صحبت می‌کنند، فقط دربارۀ تضاد مابین انسان‌ها حرف می‌زنند، درحالی‌که تضاد اصلیِ ما تضاد با طبیعت است. انگار اصلاً چیزی به نام طبیعت برای مارکسیست‌ها ناشناخته است.

 

۵. ژیژک نظرش این بود اگر سرمایه‌داری یعنی بیرون‌کشیدن اجباری مردم از فقر، پس چرا بزرگ‌ترین نرخ کاهش فقر و عظیم‌ترین موفقیت‌های اقتصادی در دهه‌های اخیر در کشوری استبدادی رخ داده است که با دست باز در بازار دخالت می‌کند؟ و نکتۀ بعدی این است که چین برای توصیف وضعیت کشور خودش از واژۀ «کمونیسم» استفاده نمی‌کند، بلکه تعبیرِ کنفوسیوسی «جامعۀ متوازن» را ترجیح می‌دهد. این همان چیزی است که وقتی به تعبیر دالایی‌لاما «در جست‌و‌جوی شادی» باشیم اتفاق می‌افتد. به همین خاطر ژیژک گفت: من باور ندارم که آزادی و شرافت انسانی صرفاً برای جست‌و‌جوی شادی باشد. بنابراین ما نیازمند یافتن دلیلی برای زندگی هستیم.

 

۶. ژیژک استدلاش این بود مدرنیته یعنی کنارزدن محدودیت‌ها، اما آزادی خود بزرگ‌ترین محدودیت است و وظیفۀ ما این است که مسئولیت این محدودیت را بپذیریم. این وظیفه ابزاری برای رسیدن به هدفی بالاتر نیست، بلکه خود هدف اصلی است/  متن کامل (اینجا)

 

پاسخ:

سلام حسین‌آقا جوادی نسب

از نقدی که بر نوشته‌ی فلکه فکرت ۲۱ زدی، خیلی ممنونم. بگذار روی پرسش شما فکر کنم، اگر بلد بودم پاسخ می‌نویسم. فقط یک نکته بگویم سردرگمی، شتاب‌زدگی، بی‌برنامگی و تنبلی چهار شاخص نامناسب این دولت است که حتی در قرارداد برجام هم دچار ذوق‌زدگی و شتاب‌زدگی شدیدی شده بود. وزیرخارجه‌ی این دولت از نظر من دچار نوسان فکری‌ست. میان ترس و درس وامانده است. او می‌خواهد خود را نزد قدرت وفادار بنماید. زندگی به‌هرحال، بر سیاست پیشی دارد!

 

شما حقوق بین‌الملل خواندی جناب جوادی. پس باید بدانی شناسایی دولت‌ها دو گونه است: دوژوره (= کامل) و دوفاکتو (= موقت). یا همان شناسایی مستقیم و غیرمستقیم. پس، خودداری ورزشکاران یک اقدام حقوقی و حرکتی حق‌گرایانه است برای پرهیز از شناسایی غیرمستقیم دولت جعلی، غاصب و اشغالگر.

 

۱. من خودم بر ایستادگی باور دارم. و خودم را اگر لایق باشم یک ضد امپریالیسم می‌دانم. چون دین من، به من آیین آموخت.

 

۲. اما راه حل دست‌کم سه‌گونه است از نظر من:

 

الف. ایستادگی + آزادی سیاسی + سازگاری ملی + خرد جمعی

 

ب. ایجاد یک جمع آگاه و آزاد برای نظرسنجی مخفی از مردم و تجزیه و تحلیل منطقی از آن. و به نتیجه به عنوان یک مصلحت مردمی عمل شود.

 

ج. همه‌پرسی. اگر نظرسنجی نشد همه‌پرسی نیز یک حرکت دموکراتیک است و پرسش هم این‌گونه و شبیه به این باشد: آیا با ایستادگی در برابر سیاست‌ها و زیاده‌خواهی‌های آمریکا رضایت دارید؟ یا با سازش و همراهی و تبعیت و بی‌طرفی. اما اکنون این‌گونه می‌اندیشم.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1412
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">