مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
پرسش سوم
در آستانهی دررسیدنِ عید شکوهمند ایرانی نوروز، پرسشی در سربرگِ صحن مدرسه فکرت برای بحث، سنجاق میشود؛ باشد به علم و عمل ما افزاید. در ادبیات دینی مسلمین (قرآن، روایات، سفارشات) اشاره شده است در اموال شما "حق نیازمندان" نهفته است. فی اموالهِم حقٌّ معلومٌ لِلسَّائِلِ والمحروم (۲۵ / معارج) شما اعضای شریف فکرت به این مسئله چگونه میاندیشید؟ این حق در مال همهی مردم وجود دارد؟ یا در اموال برخی از آنها؟ بینش شما نسبت به باور به این آموزهی دینی و پیادهکردن آن چیست؟ فقر که به طور تام،ّ ریشهکن و تمام نمیشود، ولی آیا این اشارهی دینی، به معنی به کار گیریِ شیوهی اقتصادی ویژه و اهتمام همیشگی توسط مؤمنین نیست که جامعه را عاری از فقر بیچارگان نگاه دارند؟ اگر هست آن شیوهها از نظر شما چه و چگونه باید باشد؟ مدیریت مدرسه فکرت
پاسخم به پرسش سنجاقشدهی سوم
به نام خدا. سلام. مقدمه: از این جا شروع میکنم که اسلام، مسلمانان را از «بیخبری از حال دیگران» بازداشته است. همین یک آموزه کفایت میکنم از طریق موشکافی در این منع، پی به کمک به همنوعان ببریم.
اشاره: انسان از استمرار کارِ اخلاقی توسط دیگران پی به ضعف یا قوت خود میبرَد که آیا او هم در چنین کارهایی پیشقدم میشود؟ همین الگوبرداری، عامل حرکت جامعه به سمت کمککردن است.
پرداخت مسئله: من در قرآن تخصص ندارم که بگویم «حق معلوم» در آیهی ۲۵ معارج چگونه تفسیر میشود، اما فهم آزاد من از آیه (=تدبر کوتاه) این است که آیه دارد اذهان را از تمرکز بیش از حد بر خود در تمشیت امور و معیشت روز به سمت مدد به دیگران هدایت میکند که در اثر عواملی از تأمین معاش خود عقب ماندند، حالا یا از ضعف عدالت، یا نبودِ فرصت برابر، یا درماندگی در تلاش و یا به کار نگرفته شدن از سوی حکومت و دهها علل دیگر. در چنین حالتی دارا (از هر حد دارندگی) باید به نادارا کمک کند؛ اصلی در اسلام که به نظرم جزوِ ذات است نه عرَضیات.
از سوی دیگر اعتقاد دارم اسلام به رسیدگی بر استضعاف درماندگان از آن رو اصرار دارد که چنین شکافی باعث فروریختن ایمان حقیقی مردم میشود، زیرا تلاش مستمر مؤمن برای تقویت و ازدیادِ حُب و قُرب به خدای باریتعالی در حالی نزدش پذیرنده است که حُب به همنوعان هم داشته باشد وگرنه به فرمودهی پیامبر اکرم ص حتی مُسلم هم نیست، زیرا اهتمام به امور مسلمین و مردم نداشتن طبق فرمان آن پیامبر خدا ص باعث بیرونافتادن فرد از دین است.
در ادامهی پاسخ، جوابم را ازین مسئله خالی نگذارم که جامعهی دینی باید شیوههای عملی این کمک را به دانش اقتصادی پیوند بزنند تا بتواند با گشایش اقتصادی و انباشت ثروت ملی، هم جامعه را دارا نگه دارد و هم ضُعفای بازمانده از رشد و دارایی را با سیاستهای رفاهی و حمایتی از زمینگیرشدن باز بدارد.
اساساً دین در یک معنا یعنی جهتدهی انسان به خیر و صلاح. پس چطور ممکن است دین جهت دهد، اما به حال مردم بینوا بیخیال باشد. کمک به محروم جنبهی انساندوستی هم دارد که دین آن را تشدید و غیرقابل تعطیل میکند. دو اقدام امام خمینی ره که در پس از پیروزی انقلاب در قم مستقر شده بودند این بود که فوراً حساب ۱۰۰ برای مسکن مستمندان ایجاد کرده بودند و کمیتهی امداد تشکیل داده بودند. یادم هست مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی پول نون برخی از مردم مسکین را و نیز زغال زمستان محرومین قم را تأمین میکردند.
و در پایان پاسخم درین نکته جمع میشود که در اسلام برخی از کارها در ایام خاص اولویت هم مییابد، مثل همیاری عمومی در ماه رمضان و توجهی زیادتر به بیچارگان در روزهای عید، که نوروز از بهترینهای اعیاد در کنار فطر، قربان، مبعث و ولادت اولیای الهی ع است. کمک به نیازمند هم تسویهی مال است در راه خشنودی خدا و خلق خدا، هم تصفیهی دل است برای صلح و صفا و کاستن درد و نیاز مستمندها. به نظرم اساساً اسلام مسلمان را اهل دهِش بار آورده است که وقتی به کسی کمکی میدهد آسودگی مییابد که دیٖن و دیْن خود را عملی کرده است. ابوعارف طالبی دارابی.
دشتِ قهاوند
به نام خدا. سلام. کشف معدن لیتیوم، ایران را به یک بازیگر بزرگ باتری بدل میکند، آن هم با مساحتی "حدود ۱۱ کیلومتر مربع" کجا؟ در ۵۰ کیلومتری شرق شهر همدان. یعنی دشت قهاوند. لیتیوم فلزی قلیاییِ راهبردی کمیاب جهان است. این دشت، ایران را به دومین ذخیرهگاه بزرگ لیتیوم جهان ارتقاء داد با برآورد ۸ و نیم میلیون تن، یعنی پس از شیلی با ذخیرهای کمی بیش از ۹ میلیون تن.
لیتیوم لابد میدانید برای صنایع باتری، خودروهای برقی، باتریهای تلفنهای همراه، کامپیوترهای حملی، صنایع هواپیماسازی، بلبرینگ چرخهای قطار، صنعت داروسازی جزوِ اساسیترین کالاست. سمیست، ولی در جهان پیشرفتهی جدید، از ضروریترین مواد است. جهان توسعهیافته خصوصا" چین که ابَرتولیدکنندهی باتریهای لیتیومی جهانِ پیشروست، نیازمندترین کشور به این ماده است که این میتواند ایران را به لحاظ چنین سرمایهی خداداد، هنوز هم نزد آن غول قدرت، برجستهتر نگه دارد.
بانو! آقا! ایران غنیست، قویاش نگاه داریم؛ مادی و معنوی، با به کارگیری توان ملی، نخست با نگرش بدونِ گزینشگری در استخدام برابر و مساوی سرمایهی انسانی در دایرهی جمهوری اسلامی که البته کشف شخصیت حداقلی فرد تا حدی لازم است. سپس ازدیادِ آلات و افزار (اقتصاد جهشی با رشد بالا سپس باثبات و رشدی متعادل) برای مصارف ایرانی و جهانی. واقعا" خود و جهان و ایجاد اقتصاد رشدیابنده را جدی بگیریم و مردم این سرزمین را هرچه بهتر و بیشتر، به امید و آشتی و آرامش دعوت کنیم (همه همدیگر را) تا در لذت از بهرهوری ارزان و باثبات (دستکم کمتر بیثباتِ) دستاوردهای نوین علمی و تجربی، یکدیگر را یاری دهیم؛ با بهترین رویکرد حکومتی و با صحیحترین رواداری سیاسی.
دشتِ قهاوند را خبری خوشآیند برای قِوام ایران تلقی کنیم و ملاکی برای غنای خدادادی خود بدانیم. صنعت جهان به لیتیوم وابسته است همین ماده و موادهای کمیاب را در بهترین حالات به پای معاملات و مبادلات ببریم. افسوس، افسوس اگر کسی -چه از درون جامعهی مدنی + چه از درون قدرت سیاسی- بخواهد سرنوشت این مملکت را به عصیانگری و فریادهای زودرَس! گره بزند و اختیار این مُلک و مِلک را به دستِ نابِخردان داخل و بیگانگان خارج بسپارد. و تا تَقّی به تُقّی میخورَد، میخواهد بیجهت کفِ خیابان حوار و هورا بکشد. هم مملکتداری مدارای بالا و قاطعیتِهای اقتداری میطلبد و هم توی جامعهی مدنی سیاستورزی کردن، رفتاری عقلایی میخواهد و قابلیتهای اخلاقی. دستکم همهی صاحبنظران فیلسوف سیاسی جهان در اعصار مختلف، در ضرورت وجود دولت (=حکومت) رأی به این دادند که استفاده از "زور ضرور" منحصرا" باید در دست دولت باشد و الاّ هرج و مرج و آنارشیگری جامعهی بیدولت را فرا میگیرد و تاوان آن عقبماندگی و ناامنی و ستیزهگری مَهیب است.
در شرائطی که کشور ایران در آماج بدترین رفتار آمریکا و اروپا (مقلدان نادان آمریکا) قرار دارد، هر بار نیروی جامعهی خود را به سوی جنبش کال و نپخته، علیهی قدرت هول دادن و هندل زدن، هم خطای راهبردی است و هم رفتار غیراخلاقی. بگذاریم با بردباری طولانی، راهها و روندها، درست و متحول شود؛ با تعجیل و شتابگری -آن هم آغشته به خامی و خطاهای عمدی- مسائل نه فقط حل نمیشود، بلکه مسائل تازهتر و پیچیدهتر زاده میشود. روحهای معترض عدالتگرا، از قضا باید بیشتر از همه، به متفکران و دانشمندان و شایستگان خود فرصت اندیشیدن و تئوریپردازی بدهند، نه ابن که خودسر جلو بیفتند، که کار صد ساله را بخواهند یک شبه (ببخشید سه سوته و سه ساعته) بپیمایند. بگذرم. فقط بگویم از قدیم و ندیم خویشتنداری را ستودهاند و ملتهای زود به ستوه نیامده را پسندیدهاند.. بَهبَه دشتِ قهاوند. به دشتِ قهاوند. دشتی از خداوند، با مواد کمیاب لِتیُم در آن برای ایران و خرید جهان. | ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ | ابراهیم طالبی دارابی.
متن من در تشویق گروه سرود
دختران فاطمی داراب کلا:
به نام خدای آفریندهی نغمهها
سلام بر شما آبروی ایمان زادگاه ما.
پیرو علمی و عملی حضرت فاطمهی زهرا،
شنیدم نغمهی شماها طنین انداخت بر قلبها،
چهرگانی را میبینم نامآشنا، از مَحیاخانم مهدی ملایی ما،
تا نوهی دختری برادرم حاج قاسم ملایی دوست فهیم ما،
دیگر عزیزانی که نامبردن از آنان افتخار ماست.
کاش بودم با آهنگ صداهای شما غرق نور میشدم، یا همنوا با نغمههای شما غرور و غیرتم را طنیناندازتر مینمودم. شما عزیزان و فاطمیپویان روستای ما فخر مایید که دیدن چادر و وقارتان آراممان میکند. بلندپایه خواهید شد و بلندآوازه. با احترام به طنین رسای شما و زحمات پرورشدهندگان شما و تمامی برگزارکنندگان آنجا، بویژه فرماندهان عزیز بسیج خواهران دو پایگاه پایین و بالا، از جایم برمیخیزم و به قلب پاک و طَهورای شما، گلهای حُب و حرمت و حمیت و حمایت میریزم.
برادرتان ابراهیم طالبی دارابی.
سیده ربایه سجادی [در پاسخ به دامنه |] سلام و عرض ادب خدمت شما بزرگوار. سپاسگزارم از توجه و پیگیری و دغدغه مندی شما نسبت به هم محلیهاتون. دخترهای ما نیاز به تقدیر واینجور توجهات دارن چه بهتر از طرف شما بزرگان محل باشه با توجه به اینکه دختران ما برای اجراشون تلاش میکنن برای حفظ حجابشان دارن در میان هم سن وسالها شون مبارزه میکنن دارم میبینم به دخترای ما تنه میزنن مادری برام تعریف میکرد وقتی رفتم مغازه مغازدار زد به پشت دخترم وگفت همه دارن چادراشونو میگیرن این چیه گذاشتی رو سرت شاید این برای بعضیها یه داستان باشه ولی برای من خیلی درد ناک من از شما بزرگان محل میخواهم کمکمون کنید تا با برنامه ریزی درست وبهتر روی دخترا وپسرامون کار کنم ما به بهانه سرود جمشون کردیم شما به ما برنامه بدین تا ما بتونیم بیشتر کار کنیم ودر کنار مون نگه شون داشته باشیم موفق و سربلند باشید
دامنه [در پاسخ به سیده ربابه] خواهر خوب من سیده ربابه سجادی سلام. ماشاءالله شماها خواهران حاضر در صحنه چنان از ما پیش هستین که خاطرجمع هستیم. وجود مؤمناتی چون شماها که طهارت وجودیتان دارالمؤمنین را عطرآگین ساخته، برای محل مذهبی و انقلابی ما یک عطیهی الهی است. ادبیات شما و نوع تفکر مذهبی شما حاکی از آن است خیلی قوی فکر میکنید و صراط را گم نمیکنید. صدها درود بر شماها. قرآن خود جاهلیت را به جاهلیت اولی و جاهلیت ثانی تقسیم کرد. در جاهلیت اولی خودِ پیامبر ص مبارزه کرد که زنان آن عصر گردن و گردنبند و چهره و موهای خود را نمایان میکردند و به قول محلی روسری (جلباب) را پِکرَی میبستند که همهجای سر نمایان بود. قرآن پیشبینی کرده بود در جاهلیت ثانی که در آینده به وقوع میپیوندند زنانی بدعقیده و جاهل و دریده، به عریانی رو میکنند که در این موقعیت، مؤمنات بیشتر به حجاب روی خوش نشان میدهند و جامعه خود از عریانی آنان به وحشت میافتد. آن روز دور نیست. نگران نباشید، شاید جامعهی ما با همین وضع که دارد رخ میدهد یک ذره از آن روز بد باشد؛ هنوز کو؟ مقاوم باشید. این یک مَصاف پاکی در برابر ناپاکی است که باید طی شود. با حوصله و خردمندی. وقت شما را نگیرم فامیل عزیزم. جَسته و گریخته نوشتم. چون دیدم شما متنی زیبا نوشتید، فوری جواب نوشتم تا قدردان بوده باشم. سلام منِ ناچیز بر وجود همهی شما مؤمنات بامروّت دارابکلا. به آنان یعنی دختران عزیز ما که این همه غرور آفریدند سلام و نهایت حرمتگذاری بنده را اعلان فرما.
سیده ربابه سجادی به دامنه: سلام وقت بخیر. ممنونم از توصیههای برادرانه شما بزرگوار. با وجود شماها پشت ما گرمه و احساس میکنم مثل یه برادر بزرگتر برای ما سرگروها ویه پدر برای دخترای فاطمی ما هستید ممنونم از شما که جواب پیامم دادین حتما سلام شما رو به دختران میرسانم شما هم سلام من حقیر رو به فامیل ما برسون.
درسی که آقای نجف آبادی (دایی مقام معظم رهبری) داد
تهیه و تنظیم آزاد: ابراهیم طالبی دارابی
مقدمه: به نام خدا. سلام. روزی جناب آقای بهرام اکبری دوست و برادر گرامی لالیمی بنده و داماد محترم و معزز مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ محمدباقر دارابکلایی پیشوای مذهبی مردم ما و میاندورود مازندران، مطالبی از بایگانی درسهای اخلاقی سال ۱۳۶۵ خود در کلاس درس استاد آقای سید میردامادی نجف آبادی (دایی مقام معظم رهبری) برای بنده فرستاده بود که دیشب دست به مطالعهاش زدم. ضمنِ تشکر وافر از جناب حاجی بهرام همسنگر و همرزم صبورم در جبههی انجیران مریوان که خدا را شاکرم باز هم در صحن مدرسه فکرت ایشان را میبینم، وقت، را رسیده میبینم که به یک فراز از آنهمه درسهای نغز بپردازم؛ البته با دخل و تصرف در حد ویراستاری و پیراستگی و خلاصهنگاری آزاد. آن فراز این است:
سودهای بودنِ در اجتماع و زیانهای کنارهگیری از آن
۱. از ملکات و فضائل اخلاقی تنها در اجتماعبودن میسر است، کسی که رفته توی مخفیگاه پنهان شده آن نمیشود فضائل اخلاقی را به دست آورد زیرا عمدهی فضایل اخلاقی در ارتباط با اجتماع است، باید با مردم تماس داشته باشد. مثل تواضع که باید در اجتماع باشد تا ظهور کند. همینطور محبت و ایثار، عفو و گذشت، بردباری و حلم، کَظم غیظ، عاطفه و ترحم، و خویشتنداری. تمام اینها ارتباط با غیر دارد ، اینها فوائد اجتماع است.
۲. انزوا باعث بسیاری از انحرافات و امراض روانی میشود. این را تجربه نشان داد، زیرا اجتماع بهترین کلاس برای اصلاح صفات و خویهای انسانی است ،کسی که در یک گوشه ای زندگی می کند متوجه نمی شود چه بدی دارد. اجتماع یک سنجش است ، کمبودهایش برطرف می شود.
۳. کنارهگیری و عُزلت، موجب خودپسندی و غرور میشود، زیرا هر کسی دارای حب ذات است. اگر در اجتماع باشد گرفتار عُجب و خودپسندی نمیشود یکی از خطرات بزرگ کنارهگیری این است که فقط خودشان را آدم حساب میکنند بقیه را نه.
۴. یکی از عیبهای در اجتماع نبودن این است که انسان نسبت به مردم سوءظن پیدا میکند زیرا بر اثر ندیدن اجتماع و انسانها مبتلا به خودبینی شدید شده و از طرفی چون از ناحیهی مردم مورد محبت و تقدیر قرار نمیگیرد در نتیجه به همهی افراد بدبین و آنان را وظیفهنشناس میداند.
۵. خود این عزلت باعث بدخُلقی و بداخلاقی و عصبانیت میشود، انسان که در اجتماع است سرد و گرم اجتماع را میچشند. اجتماع پختگی در انسان بوجود می آورد. ولی کنارهگیری محرومیت دارد.
۶. حالِ مقاومت و ایستادگی را در اجتماع به تدریج از دست داده و در پیشآمدها و حوادث، به سرعت کمر خم میکنند.
۷. موجب محرومماندن از تجارب و پیشرفتهای علمی و عملی و اخلاقی و سیاسی و اجتماعی میشود.
۸. آیاتی داریم که دلیل بر رجحان اجتماعیبودن دارد.
۹. آیاتی داریم که وادار به فعالیت و کار و تحصیل معاش میکند.
۱۰. آیاتی هست که جهان آفرینش را برای انسان محل فعالیت و بهرهبرداری قرار داده است.
۱۱. یا مثلاً نماز جماعت که یکی از دلایل اجتماعبودن است. دین اسلام دینی است صد در صد اجتماعی، انسان روزانه چند بار نماز را به جماعت بخواند برای اینکه از حال همدیگر خبر داشته باشند. خلاصه اسلام با این دستورات زیبا و دلنشین دارد مردم را جمع میکند تا دشمن نتواند بر آنها مسلط شود. آیات زیادی است که از تفرقه و کنارهگیری، منع میکند . ما یک دستوری نداریم از قرآن و ائمه که دستوری کنارهگیری باشد.
البته ما یک موارد استثناهایی هم داریم که اگر اجتماع را فساد گرفت و بهکلی گرایش به فساد پیدا کرد و امر به معروف از خاصیت افتاد، آنجاست که باید کنارهگیری کرد. مثل اصحاب کهف. برای این که در آن اجتماع اگر بماند، هم خودش فاسد می شود و هم فرزندانش فاسد میشوند. اصحاب کهف دیدند سراپای اجتماع همه از فساد است و دیدند که نمیتوانند دفاع کنند از حق در برابر باطل، کناره گیری کردند. که البته برای خود علت و حکمت داشت. | ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ | ابراهیم طالبی دارابی
حجت رمضانی: با سلام به آقای مدیر مدرسه فکرت ضمن تشکر از جناب عالی وسلامی عرض کنم به خدمت برادر بزرگوار حضرت حجت السلام حاج بهرام اکبری که شاید بنده را بخوبی بخاط نداشته باشن. فکر می کنم در عملیات بیت المقدس۷ با هم در جبهه جنوب حضور داشتیم. بنده حقیر هم از مطالب کوتاه بارگذاری شده توسط جناب عالی از کتابی که ایشان به شما هدیه فرمودند سعی می کنم درادامه زندگی بهره وافی وکافی را ببرم.
دامنه |: جناب حجت سلام. اول یک شوخی بکنم با طعم کشکولی با تو رفیق من از سال ۶۶ تا اینک و آتی و حتی ندای قدقامت در قیامت. وقتی دارم اسم تو را مینویسم تایپ تبلت هوشمندم تا واژهی «حجت» را ننوشتم، برام از روی هوش پیش میافتد، «حجتالاسلام» را پیش رویم پیشنهاد میکند. حجت بیا حرفم را بگیر برو حوزهی علمیه تا به جای «حجتِ» خالی و چوک! (=تینار ← تنها) برات حجتالاسلام درج کنم. شِخی هِم به تو میآد. امابعد؛ بلی، آن سلسلهدروس را خواندم دیدم پر از است مطلب از سرِ خلوص. جناب حاج بهرام اکبری لطف ورزیده مرا میهمان خود نموده. ایشان همسنگر من و تو طبعی لطیف دارد، اوضاع را مساعد ببیند از خنده آدم را میمیرانَد. ممنونم که روی گشودی به این مبحث که دلنشین است. راستی! بسی خشنودم که میخواهی بهرهی وافی و کافی ببری. امید میبرم به درگه الهی حضرت باریِ شافی.
دامنه | [در پاسخ به سید علی اصغر شفیعی] سلام آقا سید علی اصغر. من دلت را در مغزت و مغزت را در دلت رفوشده میبینم. ممنونم. من و تو منشی داریم که اینجا فاش میکنم: ما به جای پادشاهان، درس اولمان را از پیامبران علیهم السلام میگیریم از آینهی مفسران معصوم آنان علیهم السلام. سپس اگر حرفی خوب و عملی خوب در بزرگان هم دیدیم، میگیریم و میپوییم ولو اگر آن بزرگ، پادشاهی دادگر بوده باشند. کوروش کبیر برای ما در همین جایگاه دادگرها جای دارد. درود داداشی.
پاسخهایم به پرسشهایم ( ۷ )
- دردهای مقدس داریم و دردهای بشریت. اولی مثل درد عرفانی و دومی مثل درد زندگی. شرائط دردمندی، «خردمندی» است و «حسّاسبودن».
- چرا استاد مرحوم محمدرضا حکیمی از رنج بشریت، تا آخر عمرش در خانهی کاهگِلی ماند؟
- از زندگی حکیمی زیاد خوانده و میخوانم. این یکی به این علت بود روزی رفت به کورهپزخانه و از آنجا "زندگی مرگوار" آنان را دید و در خود پیچید و فلسفهی زندگیاش شد «دردمندی»؛ یعنی استاد حکیمی، حکیمِ دردمندی.
- نتیجه ← : به آنچه در زندگی به ما رو کرده، فکر و سپس ربّ رحیم را ستایش کنیم. به قول مرحوم علامه حسن حسنزاده آملی که به خدا گفت: اگر داشتههای مرا حساب کنید، زیاد میآد.
ابراهیم طالبی دارابی
جناب آق سید حسین شفیعی, به دامنه: سلام علیک صبحتان به خیر شیوه مناظره و مجادله احسنت را می ستایم. اگر توفیقی رفیق راهم شود نوشته ای را تحت عنوان «سپاس از مجادله احسن دو دوست دیرین همراه با چند تذکر» را شب خواهم نوشت. خیلی دعا می کنم که خدا مطالب حقه را بر قلب خیرخواهت خطور دهد و بواسطه قلم زیبایت جاری سازد
دامنه |[در پاسخ به آق سید حسین شفیعی]. سلام استاد. خیرخواهی آن دوست ارشد بنده بر من نعمت است. حتما" انشاء کنید، صحن به وجودتان نیازمند است. از همه جای ایران در مدرسه فکرت هستند، آن را جایی مهم برای بیان بدانید. اغلب هم درسخوانده با سلایق متعدد که نمادی از چینش جامعهی ماست. سپاس.
نظر آق سید حسین شفیعی: آقا ابراهیم سلام در حال آماده شدن برای اداره کلاس بوده ام چشمم به نوشته جدیدت در خطاب به آقای شفیعی افتاد؛ آنقدر زیبا نگاشتی و منصفانه و عاقلانه و مدبرانه و... که نتوانستم چشم از این نوشته زیبای جنابعالی برگیرم تا آخر خواندم و شارژ شدم و شروع به تدریس می کنم تنها کاری که می توانم انجام دهم، شریک نمودنت در ثواب تدریس اشت که امام علی (ع) فرمود: «من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا». ماجور و سرفراز باشید.
آق سید حسین شفیعی, سلام قبل از دیدن پیامتان، متن دشت قهاوند را خواندم در حال خواندن به ذهنم رسید ماشاء الله همه فن حریف هستید موفق باشید
دامنه |, [در پاسخ به آق سید حسین شفیعی] از همهفن حریف خندیدم حسابی. تشکر وافر استاد. سلام بر شما
بهرام اکبری لالیمی, به دامنه. باز هم سلام. مطلب دشت قهاوند. چقدر لذت بردم ، همش امید ، افتخار، سربلندی ،عزت، در مقابل یاس و ناامیدی که عده ای هر روز بر آن می دمند، این گونه مطالب از خواسته های آقاست کیف کردم ، ادامه بده.
دامنه |, [در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] سلام عزیز و سرورم. خرسندم به طبع نشست. سربازی میکنیم همه برای ولایت فقیه و انقلاب اسلامی و شهیدان.
دامنه |, [در پاسخ به احمد الله وردی زاده] جناب احمدآقا الله وردی زاده سلام. دیدگاه شما در گواهی به این مسئله، پند برای بنده و اندرزی منصافه برای اهل حل و عقد است. ممنونم و شایستهی سپاساید. درود.
دامنه [در پاسخ به سید کاظم صباغ] جناب حاجی سید کاظم سلام. با فرضیهی شما موافقت دارم، اگر یک محققی این فرضیهی شما را با یک پژوهش میدانی هم به سرانجام برساند، به نظر من فرضیهات به روش علمی و میدانی اثبات میشود نه پوچ. زیرا شما کارکرد زنان مؤمن را در بروز بدکرداری و واکنش زشت برخی برهنهدوستان دخیل میدانید. و من این فرضیه را درست میدانم. از ورود شما به این بحث مهم دینی و محلی ممنونم. به شما رفیق دیرین و مؤمنم و همهی این خوبان و مؤمناتی که نام بردی و یا اشاره داشتی احترام و سپاس تقدیم میکنم.
دامنه |: آقا سید علی اصغر من سلام. مقایسهی قوارهی مخالفین فعلی عصر جمهوری اسلامی (که آدم شرم دارد اسمشان را راحت بر زبان آورد) با قوارهی مخالفین شاه در عصر طاغوت حد و اندازه را بهخوبی روشن کرده است. آن بزرگان و کوه تفکر و دریای علم کجا و این «کوتوله»های مزدور و مزدبگیر و هرزه کجا. سپاس از توانی که برای تبیین بروز میدهی.
سلام مجدد سید. علاوه کنم آوردهی فکریات را: عقل و وحی حُجّیتِ یکدیگر را تأیید میکنند. خوشا با آنها که این دو را از هم تفریق نمیکنند. بهره داشت حرفت.
با این خطاب یعنی تو زُلیخای منی!؟ و منو زیرزمینی و یواشکی میخوای!!! مواظب باش قمیص مرا از پُشت نکشی!!! به حضرت یعقوب ع لو میدم. این از کشکولی. بله میدونستم چه گفته بودی. من هم خواستم یک فرمول از نبوت و امامت و امت ارائه کرده باشم. سلام هم پیوست.
جناب آقای حاج بهرام اکبری سلام. مفید و اندرزواره. نکته بگویم از آن عبور عباد از «لغو». تا بشر به جای عبور از لغو و لهو، روی آن وقف کند زندگی و بندگی را درک نخواهد کرد و طعم رستگاری را نخواهد چشید. درود با این مبحث اخلاق که بر پروا در افراد جهت و قوت میدهد. در مشهد مقدس ما را از قلب و ذکر و زیارت، یاد مَبر.
سلامی مجدد و از سر سپاس به شما خواهر محترم من حاجیه ربابهسادات سجادی. دیدم، هم گریستم و هم قوت قلب گرفتم. این دختران نجیب و هنرورز زادگاه ما واقعاً سفیران نجابت و پاکیاند. نغمههای آهنگین و پرطنین آنان بوی آن قدمهایی میدهد که شهید حاج قاسم در جبههی مقاومت گام میگذاشت. عنصراالمعالی سخن زیبایی دارد که برازندهی همین نازنیندختران محلمان است. سخن این است:
در جان خود بَعث (=برانگیختن) ایجاد کنید با هنر و خرَد.
شما با این ساخت زیبای این سرود و تصاویری که آدم را به ایمان اینان آگاه میکند، دل بیننده را فتح کردید. به نظرم این کار دیدن چندباره دارد؛ چقدر حجاب زیبایی دارند. مرحبا به این فکری که اینان را به این مسیر برد. درود. باز نیز خوشحالیام را از زندهبودن زندگی معنوی و بندگی الهی در وجود همزادگاههایم بروز میدهم و به جای همهی شما سرپرستان این گروه فاخر و تمام نغمهخوانان این جمع به نیابت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها را زیارت میکنم.
سید علی اصغر شفیعی به دامنه: سلام عامل عاقل و اشاره. دمت گرم واقعا. عالی بود.
متن جناب آق سید حسین شفیعی: سپاس از « جدال احسن» دو دوست دیرین؛ همراه با چند تذکر!!!
بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. فرهیختگان ارجمند و دو چهره فرهنگی ومومن و انقلابی؛ جنابان : آقای سید علی اصغر شفیعی دارابی و آقا ابراهیم طالبی سلام. در روز های اخیر؛ توفیق یافتم غالب مشاجرات علمی _ سیاسیتان (که آراسته به زیور خیرخواهی و نمادی از «جدال احسن» مورد توصیه قرآن کریم است) را مطالعه نمایم؛ ممکن است برخی از قسمت ها را به دلایل علمی_ تحلیلی پذیرا نباشم؛ ولی فزونی صبغه پای بندیتان به آداب «جدال احسن»؛ موجب می شود که از هردو بزرگوار تشکر نمایم؛ و برایتان در قبال چنین گفتمان ها و بارش فکری سودمند؛ ثوابی مضاعف را از درگاه خدای علیم و حکیم مسئلت نمایم؛ و برای دست یابیتان به موفقیتی بیشتر؛ ذکر نکات پیش روی را سودمند میدانم:
۱) مراقب باشید که رهروان استعمار پیر انگلستان و همه معاندان با اسلام و قرآن و ایران اسلامی؛ نتوانند با شاگردهائی نامرئی بویژه با اجرای شعار زنگ زده «تفرق تسد» (تفرقه بیانداز و حکومت کن) در پی ایجاد شکاف بین دو دوست مومن و انقلابی دیرین باشند؛ و با تعریف از یکی از شما دو عزیز؛ در پی تخریب دیگری باشند؛ پس در جهت حفظ وحدت خویش؛ بیشتر مراقب اینگونه خدعه ها باشید؛
۲) واقعیات موجود در عرصه خارجی گویای این حقیقت است که معاندان ایران اسلامی؛ به بهانه دفاع از ایران و ایرانیان؛ در پی اجرای سیاست شیطانی «اسلام هراسی» هستند؛ در حالیکه آموزه های گفتاری و رفتاری نبی رحمت اسلام (ص)؛ مقابله سخت با نژاد پرستی کاذب می باشد؛ بدین جهت باید در گفتمانهایتان با دوبال سازنده حرکت کنید؛ یعنی طرد ایران هراسی و نفی اسلام هراسی؛ امروزه شاهدیم که معاندان برای اجرای سیاست شیطانی «اسلام هراسی» می کوشند تا مومنان و انقلابیون رهرو امام و رهبری را معاند با سنن معقول ایرانی جلوه دهند؛ و دیدیم که مجریان سیاست کور «اسلام هراسی»؛ نه تنها مکتب جاوید اسلام را به سخره گرفته اند؛ بلکه با تمام امکاناتشان در پی اجرای سیاست زنگ زده تجزیه ایران واحد و مقتدر نیز می باشند؛
۳) نباید مورد نقد دانستن کارکردهای نادرست برخی از مسئولان گذشته و حال موجب شود که دیگران خیال کنند اشما عزیزان؛ ز حضورتان در عرصه انقلاب اسلامی و جبهه نبرد با صدامیان و منافقان کوردل و... پشیمان هستید؛
۳) یکی از توصیه های بلند و جاوید امام راحل(ره) این بوده است : «هرگاه دیده آید که دشمن از ما تعریف می کند؛ باید در درستی کار خود تامل کنیم» (نقل به معنی)؛ امید است این توصیه حکیمانه آن عبد صالح را؛ همواره آوازه قوه سامعه خویش قرار دهیم. نکته پایانی: ضمن سپاس مجدد؛ موفقیت بیشترتان؛ آرزوی همیشگی اینجانب می باشد. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی: عصر روز چهارشنبه ۲۴ اسفندماه ۱۴۰۱ش_ ۲۲ شعبان ۱۴۴۴ق)
جناب استاد حاج آقا سید حسین شفیعی سلام علیکم. یکی از لغات مورد علاقهی من در قرآن، لغت مشفقون است. مرحوم علامه طباطبایی فردِ مُشفِق را کسی میداند که بیمناک به حال خود و دیگریست، به همین علت نگران حال دیگران هم هست که خدای ناکرده به آسیبی روبرو نشوند. بنابرین، ممنونم که از مشفقون ما هستید و حالی را که قرآن برای مؤمنانش در نظر میگیرد، در وجود شما نسبت به ما بروز و ظهور دادید. جدای این، انسان وقتی موردِ خطاب یک شخصیت علمی یا روحانی یا یک پزشک و مهندس و یک فرد فریس و ذکاء قرار میگیرد در خود حس شکوه میکند.
در بند ۱ نگاه شما را خیرخواهانه میبینم و هشداریست به نوعی از حالت شایع در افراد. چنین حالتی معمولاً توی جامعه، نه ندرتاّ، که دائماّ سر بر میآورَد، ازینرو، مرَضی عمومیست واگیردار. اما من میخواهم روی دیگر سکه را باز گویم. گمان نکنم کسی بتواند میان بنده و سید علیاصغر را تیره کند. علت شرعی نهفته است که فاش گویم: بین من و او، پیوند غدیری بسته شد در حرم امام رضا ع که شکستن آن حرمت دارد و ذَنب لا یغفر است.
در بند ۲ در مقام یک آفتشناس ظاهر شدید که چنین فکری، نه فقط امروزه، که از روز طلوع اسلام در ایران یک طرفدارانی برای خود داشته که بنای این داشته و دارند مکتب اسلام را به عنوان یک دین مهاجم و مزاحم معرفی و مثلاً خلوص ایرانیگری را با راندن اسلام از سرزمین ایران و خالیساختن آن از دل ایرانیان، احیا کنند. چنین فکری -که از نظر من تا جایی که میخواهد کار فکری و نظریهپردازی کند- نه فقط باید آزاد باشد که کسی کاری به کارشان نداشته باشد. چون در برابر منطق قوی اسلام، توانی برای کسی نمیمانَد که بخواهد اسلام را از قلوب ایرانیان محو کند. اگر دینی به زور وارد قلب مردمی شده باشد، هزار و چهارصد و چهل و اندی سال در دل ملت لانه و آشیانه نمیکرد. تلاش این تعداد افراد در محیط پر از نگرش دینی ایران، چنان سست است که حاضر میشوند در ستودن تمدن ایران، ستونهای دین و مذهب و مقدسات سایر ادیان الهی را از پایه تخریب کنند، حال آنکه اگر واقعاً حامی تمدن ایران هستند، اولین درس تمدن ایرانی که رعایت ادب و احترام به عقاید و اهانتنکردن به باورها و شخصیتهای مذهب و مقامات درجهی اول دینی است با مدارای کوروشی آن. وقتی فلان کتاب یا فلان بنگاه خبر و یا فلان مؤسسهی نشر حاضر میشود زشتترین الفاظ را برای پیامبر اسلام ص و آیات وحی در قرآن و ائمه ع و ادعیهی مقدسه و مناسک قطعیهی دینیه به کار گیرد، پیش از آن که اهانتش به مقدسات برسد، خودش، خودش را از فرهنگ و تمدن ایرانی خارج ساخته است، مگر تمدن ایران به کسی اجازه میدهد به ادیان و آوردندگان الهی آن هتک و جسارت کند! زهی خیال باطل.
در بند ۳ باز نیز کوشیدید با صفت اشفاق و مشفقین، ارتکاب رفتاری را (که اگر در ما رخ دهد عیب عظیمیست) خطایی بزرگ و نابخشودنیست، نشان دهید. این برحذَرداشتن، نشان وجود چنین آفت نیست، بلکه امکان بروز آن است، که باید عرض کنم اگر روزی چنین شود، شماتت را خودم با خودم آغاز میکنم، زیرا مَباد، مَباد، بر ما و نیاید، نیاید برای ما آن روز بدِ بدِ بد، که اولین خَبطش خیانت به خون شهیدان است، سپس روبرگرداندن زشت از امام راحلمان و آنگاه بیوفایی به رهبری معظممان که برای ما پیشوایی صادق و قاطع در برابر امپریالیسم است و با ورع و اوج پارسایی زندگی کرده است.
در بند ۴ (که شما سهواّ ۳ مکرر زدید) پند عبد صالح خدا حضرت امام خمینی ره را آوردی که برای ما گرانبهاءترین اندرز است. معیار درستی است. همه با هم باید به این شاخص دقیق، دقت کنیم. از وقتی که مشتاقانه و مشفقانه برای ما صرف کردهاید و از ذکر و تذکار آن انصراف ندادید و در دل فرو نبردهاید، به نوبهی خودم تشکر وافر دارم و اینجا صاف اعتراف کنم سید علیاصغر از من هزاران پله نصیحتپذیر است و همیناندازه پله هم، از من برجسته و برتر و بالاتر است. عیب من اگر در چندین واگن قطار جا نگیرد، عیب او از یک کیسهی کولک هم تجاوز نمیکند.
در پایان قلب خودم را آشکارا بازتعریف دهم که تک تک اعضای شریف این صحن را از صمیم دلم، ایمانی و عاطفی دوست میدارم و برای تمامیشان شأن و منزلت و مقام قُرب خدایی قائلم و حقا که اغلب در مقام آموزگاران من جلوه میکنند. والسلام.
با ادب و ارادت به شما استاد دانشگاه جامعة المصطفی العالیه ص و حوزهی علمیه (که تذکار گران ارمغان آوردید) و هم به تمام اعضای صحن فکرت که حوصله ورزیدند متن مرا در مقام پاسخ مؤدبانه و محترمانه به متن (سپاسی/تذکری) حضرت عالی مطالعه کردند. ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
سلام گرم بنده هم به شما رفیق ارجمندم جناب قاسم ملایی. یک کشکولی بگم: یوسف خدا بیامرز شعر کم حفظ بود، خیلی کم. اما یک بیت را آی از بر بود، این را: از محبت خارها گل میشود... تِلنگِه (=صوت آهنگین) هم میداد میخواند. خواستم گفته باشم محبت میان شما و بنده ورای حرف است، از دیرباز چنین احترام و محبتی در ما بود و حالا این صحن محترم هیئت رزمندگان، بیان و آشکارکردن آن را آسانتر کرد. آقا من وظیفه داشتم در برابر آنهمه هنر و شرافتشان عرض ادب کنم و چند کلمه از الفبای قلبم تقدیمشان کنم. بر اخوی من و ابوین من همیشه مهر ورزیدی، خدا مادرتان را برایتان آفتاب تابان بدارد. درود بر شما و بیت مذهبی شما.
ابراهیم رمضانی محمد به دامنه زیر پست زندگینامهی شیخ وحدت: سلام وادب خدمت اقا ابراهیم بزرگوار و دوست داشتنی. یک اینکه خلهِ خوشحالمه وباعث مسرته ازهم محلی بودن ونسبت فامیلی باشما و دو اینکه از اقدام بجا ونو (در محلمون) شما در نگارش زیبا وهنرمندانه (به قلم راوی) از شخصیت علمی و سیاسی امِ ملهِ حاج اقای وحدت که باعث شناخت هر چه بیشتر حداقل برای من حقیر از ان بزرگوار شده متشکر و قدردانم. این کار خدا و خلق الله پسندانه در جهت معرفی بزرگان علمی محل که خود در این وانفسا اوضاع فرهنگی جامعه بنظرم بسیار ثواب و غنیمته. انتظار اینکه این شروعی باشه برای معرفی گت ادِمای علمی دارکلای بزرگ. ارادت قلبی. راستی پشت در مدرسه فکرت کلوش ردیف کامبی از درس گت ادما استفاده کامبه. موفق وسالم باشی.
جناب آقا ابراهیم رمضانی سلام. ممنونم دوست و فامیل دوستداشتنی. آقا، شما با این قلم فروتنانهی خود مرا شرمسار و با ادبیات خوشنوشتت مرا امیدوار و نیز با استقبال از محتوای نوشتارم دربارهی شیخ وحدت مرا پایدار کردی. منم به قالِ خادت: "خَلهِ خوشحالمه". از هر متنی که درش بجا و بههنگام لغات زبان مادری چیده شود، لذتم صدچندان میشود و شما نشان دادی ازین مهارت برخورداری. حیف که کم مینویسی و توی صحن آفتابی نمیشوی. شما برادران نیکنام: آقا عیسی، آقا موسی، آقا حسینعلی، و خودت آقا ابراهیم و آن تکخواهر گرانقدرتان برای زادگاه جزوِ بهترینها هستید و خوشحالم هر چار بِرار در مدرسه فکرت حاضرید (که اگر خط ایتای خواهر را هم به من برسانی دعوتش میکنم به تالار فکرت) راستی کسی از شما اعضای خاندان مرحوم حاج محمد را جا نینداخته باشم. من فکر کنم چاتّا برار و اِتّا خواخرین. پدر بسیارمؤمنتان را خدا رحمت کناد و مادر خیلیمهربان و باایمانتان را (که نزد خاندان ما حکم خواهربزرگ برای ما دارند) سلامم برسان. پس کَلوش (=دِوندی) ردیف کاندی! دمِ در فکرت؟! عجب. ویمبه همهچیز ردیفه توی فکرت! پس کار، کار ته بیهه! امابعد؛ فرمودی سایر روحانیان روستا را هم معرفی کنم. بنده از افتخاراتم یکی این بوده از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ تمام روحانیون دارابکلا و اوسا (اعم از درگذشته و در قید حیات) را که بالغ بر ۱۵۵ نفر شدند در وبلاگم دامنهی دارابکلا به صورت مکتوب و مصور و مستند معرفی کردم و با عنوان روحانیت دارابکلا قابل رجوع و مرور و خواندن است. در ستون کناری وبلاگ، بخش آخر آن با عنوان "روحانیت دارابکلا". هنوز هم آمادگی دارم هر روحانی بزرگواری بخواهد زندگانی علمی و سیاسی خود را شرح کند به عنوان مصاحبهگر و راوی سوم شخص مفرد، این کار را انجام دهم. درود فراران همنوم من اوریم. خرسندم که مطالب مربوط به زندگانی سیاسی مبارزاتی شیخ وحدت گرمت کرد و بر طبعات نشست.
متن محلی ابراهیم رمضانی محمد در جواب دامنه : سلام و ارادت قلبی به شما که برام خیلی عزیزی. از ته دل عذر خواهم بابت مزاحمت در صفحه شخصی به جهت اینکه محضر مدرسه جای بحث و مباحثه علمی و سیاسیه و حقیر هم شِ رِه اجازه ندمبه با مطرح کردن اطلاعات خودمونی وقت بزرگان واساتید را بگیرم ومهمتر اینکه حق الناسی بر کوه گناهم اضافه کنم. خا تیِ سرِه درد نیارِم. پِر حرفی نکا نِم بدون چاپلوسی و خودشیرینی که ازش حالِم بد وونِه ارادت قلبی به شما برادران عالم حاج اقا وحدت و شما اقا اروین عزیز و اقا شیخ باقر (اقا دکتر) دارم ودر مقابل مقام علمی شما خضوع دارم وصد البته نسبت فامیلی که جای خودش رو داره. خدا رحمت کند اق شیخ علی اکبر ابوی بزرگوار مادر محترمه و اقا حیدر اخوی خدا بیامِرزی رِه بجهت خاطره دلنشین که از پدر خدا بیامرز دارم. شِ وظیفه دومبه هر موقع سر مزار بوردِمه فاتحه ای از عمق جان با ادب بالای مزارش بخونم. پِر حرفی نکانِم و تِی وقت عزیز رِه نهیرِم.از نگاه پر مهر ومحبت شما نسبت به خانواده وخود مرحوم مشدی محمد پدر عزیزوزحمت کشم بی نهاست ممنونم. راسِی از بخوندِسِن نوشتِه های شما واقِعِن کِف کامبه. بِ همه کسون سِلام برِسِن. همیشه سالم و تندرست باشی.
دامنه [در پاسخ به بهرام] جناب آقای بهرام اکبری سلام. در راستای متن شما بنده معتقدم در اسلام هفت پایه کنار هم قدرت را شکل میدهند:
رهبر مذهبی سیاسی،
معلمان (منظورم همهی کسانی که نقش آموزاندگی دارند شامل افراد مؤثر و متنفذ و روشنگر و روشنفکر جامعه)،
نظامیان،
روحانیان - دانشمندان،
کارگران،
کشاورزان.
خدماترسانان.
البته این به معنای نادیدهانگاشتن بقیهی بافت جمعیت نیست. این هفتتا پیشتاز قدرت کشورند. از مبحث شما هم تشکر دارم.
بهرام اکبری [در پاسخ به دامنه |] سلام علیکم. متشکرم از آقا مدیر که همه مطالب را با دقت مورد نظر قرار می دهید و اگر غیر این بود شاید انگیزه ای برای ادامه نمی دیدم ، چون در این صحن (فضای باز) البته ما در مشهد هم صحن داریم هم رواق ) گفتم مطالبم را بچسبانم ، اگر نچسبانم، می چسبانند، ضمنا نائب الزیاره همه اعضای مدرسه بودم.
دامنه [در پاسخ به بهرام] سلام مجدد به روی دوست نامآشنای من حاج بهرام اکبری. تعریف من از مدیریت مدرسه فکرت بودن این است، هم ایجاد نظم و مقررات کند و هم با تمام اهتمام در صحن حضور داشته باشد و روی پستها نظر دهد. ذاتاّ هم اهل نظر و نقد و فکرم. ممنونم که تشویق فرستادید. این صحن در قیاس با آن صحن مقدس آقا امام رئوف رضا علیه السلام ذره است مقابل عالَم. هر چند چون امام هشتم ع بنیانگذار مناظره بود، ازین صحن مدرسه فکرت هم خشنود هستند و روح آن امام رئوف ع مؤید اعضا است. همهی اعضای فکرت دل در گروِ امام رضا علیه السلام دارند و سالی یک یا سه باری و حتی بیشتر در آن صحن و سرا و رواق و دار و مضجع حاضر میشوند و قوت معنوی میگیرند. خندیدم از چسبان چسبان. بچسبان حاج بهرام. تنور فکرت (=فکر تو) در مدرسهی فکرت (=خردمندی) نانِ برشته هم میشود. سپاس بابت نیابت برای زیارت. سلام گرمم بر امام رضای عالم آل محمد ص.
بهرام اکبری لالیمی:
بسم الله الرحمن الرحیم
جهاد تبیین در کلام رهبری
ضرورت تبیین :
• 1 - شکل گرفتن شایسته و بایسته جهاد تبیین کار بر زمین مانده است
• 2 - از تحریف جلوگیری کنیم
• 3 - اعتقاد عمومی ایجاد کنیم
• 4 - جزو راهبردهای اساسی ما از اول بوده است
• 5 - تفکر انقلابی بر همین اساس رواج پیدا کرده است
• 6 - مبنای مهم قیام حسینی بود
• 7 - اگر تبیین نباشد فرصت برای اغواگری و گمراه سازی توسط دشمن باز خواهد شد
• 8 - دعوت صدر اسلام بر پایه تبیین استوار بود
• 9 - مهم ترین وظیفه پیغمبران است
• 10 - در سیره علوی نمود پر رنگی داشت
• 11 - اساس کار ماست
• 12 - فریضه قطعی و فوری است
• 13 - مسئله تبیین گفتمان درست می کند
• 14 - فکر و مطالبه عمومی ایجاد می کند
• 15 - توجه به نیاز های روز
• 16 - مبارزه دائمی جریان حق و باطل است
• 17 - جهاد تبیین به لشکر سایبری نیاز دارد.
• 18 - بدون تبیین حقیقت افکارعمومی در ظلمت و فضای غبارآلود باقی خواهد ماند
• 19 - عدم تبیین سوء استفاده دشمن را به دنبال خواهد داشت و تبیین خنثی کننده تو طئه دشمن است .
• 20 - تحریف حقایق به گمراهی کشاندن مردم است
شیوه صحیح :
* بیان منطقی * مستدل * بلیغ * دور از جنجال * هنرمندانه * نو آوری در ادبیات و روش ها * دید روشن * فکر باز * اندیشه عمیق * صدای خوش * لحن خوش * استفاده از ظرفیت هنر مانند مداحی و شعر
* پیروی از شیوه های اخلاقی * دوری از بد اخلاقی و اختلاف *بدون هیاهو کردن و جنجال کردن و شعار دادن * به شکلی که برای مردم آگاهی و برای مسئولین تنبه به راه حل ها بوجود بیاید * ما مجاز نیستیم به سمت رفتارهای غلط برای رسیدن به اهداف درست برویم.
* منطق قوی * سخن متین * عقلانیت کامل * زینت عاطفه * عواطف انسانی * به کارگیری اخلاق * بر پایه عقلانیت * دعوت به موضوعات اصیل * موضوعاتی که مبنای درستی دارند * در شاکله و قالب مهربانانه * مخاطب شناسی و شناخت اقتضائات * ارائه سخن حق در قالب های درست
شیوه باطل : * قلب واقعیات و حقایق *پنهان کردن اتفاقات خوب و موفقیت ها * وارونه نمایی و بزرگ نمایی ضعف ها * القاء دروغ ها و فریب ها * پنهان کاری ها و فرصت ندادن به بروز حقایق * جریان نظام سلطه برای رسیدن به اهداف خودش خشونت و بی بندوباری جنسی را بکار می گیرد
شیوه باطل : * قلب واقعیات و حقایق *پنهان کردن اتفاقات خوب و موفقیت ها * وارونه نمایی و بزرگ نمایی ضعف ها * القاء دروغ ها و فریب ها * پنهان کاری ها و فرصت ندادن به بروز حقایق * جریان نظام سلطه برای رسیدن به اهداف خودش خشونت و بی بندوباری جنسی را بکار می گیرد
* تصویرسازی * بمباران اطلاعاتی * پمپاژ اخبار جعلی و منفی ( عمدتا در دست شبکه های اجتماعی و پیام رسان های غربی است )
* تصویرسازی * بمباران اطلاعاتی * پمپاژ اخبار جعلی و منفی ( عمدتا در دست شبکه های اجتماعی و پیام رسان های غربی است )
الزامات تبیین :
* کسانی می توانند در فضای تبیین موثر باشند که خودشان درک و فهم و احاطه ی درستی نسبت به موضوعات پیدا کرده باشند ( میدان و عرصه بدرستی برایشان روشن شود ) * فهم صحنه ، میدان و اهمیت مبارزه ای که جریان دارد * شناخت میدان نبرد * شناخت دشمن و مواجهه دشمن .
* رسانه را می توان پدیده ای دو چهره یا دو رویه تعریف کرد ( هم زخم آفرین هم مرحم آفرین ، هم هویت زا ، هم هویت زدا ، هم ایجاد کننده بحران و هم تدبیرکننده آن * اهداف رسانه های همگانی ، برای تصاحب افکار عمومی و تحمیل القائات تولید محتوای رسانه ای می کند و با روایت های جعلی و دروغین اما باور پذیر برای خود تولید قدرت می کند.
* شناخت ابزار و امکاناتی که وجود دارد *شناخت بزرگانی مثل شهید مطهری و شهید مفتح و برخی از روشنفکرانی که یکی از فعال ترین ها رهبر انقلاب است که در فضای جوانان از قبل از انقلاب فعال بودند .
* توصیه به ایستادگی * توصیه به تنبلی نکردن * توصیه به خسته نشدن * در مقابل دشمن قرار گرفتن * تحمل سختی ها و شداید * خلوص * ایثار مال و جان و آبرو * آگاهی و شناخت دقیق از حقایق و واقعیت ها .
* مجهز شدن به عقلانیت و آگاهی های فراوان * تبیین نباید مختص مجموعه های فعال سیاسی و انقلابی باشد ، توسعه مخاطب به خصوص گروه های اثرگذار و گروه های نخبه و تحصیلات تکمیلی که ممکن است اصلا در فضای سیاسی نباشند .
موضوعات تبیین :
* معارف انقلاب اسلامی ( حقایق و محکمات اسلام و انقلاب )
* اهداف انقلاب
* مسائل جاری کشور
* مسئله اقتصاد مقاومتی
* پیشرفت علمی
* مسئله ارتباط با آمریکا
• * اعتماد به نفس در باور به هویت های ملی و دینی
• * امید به آینده
• * اعتماد اجتماعی و اعتماد متقابل بین شهروندان و حاکمیت
• * سبک زندگی اسلامی ، ایرانی
• * مسئله ی فرهنگ
• * استد لال های انقلابی
• * پاسخ به اشکالات و ابهام آفرینی ها
* کارهای بزرگ و حماسه سازی که در طول این چند دهه در عرصه های گوناگون اقتصادی ، اجتماعی ، عمرانی ، آموزشی، بهداشت و درمان ، صنعتی ، دینی و فرهنگی ، دیپلماسی ، سیاسی ، صورت گرفت .
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
ب- ا –ل ( بهرام اکبری لالیمی )
پاسخ دامنه |: سلام جناب حاج بهرام. تشکر میکنم، مفید و مؤثر. جمعبندی جالبی بود. تأکید میکنم خوانندگان این متن را بخوانند. دو نکتهی ضروری بگویم شاید هم سه نکته شد.
۱. تبیینگر باید خود را با این شاخصها تطبیق دهد، اگر دستکم نیمی ازین شاخصها را در خود یافت وارد تبیین شود. چون تبیین در لغت یعنی شکافتن، شرحدادن و روشنساختن که لازمهی آن داشتن دانشِ این روش است به علاوه دانش در موضوعات مورد تبیین. در تعریف اصطلاحی هم تبیین کاری دشوار است زیرا میخواهد گزارههای علمی پیشنهاد کند و حقایق را پیش رو گذارَد.
۲. ممکن است -که من دیدم- برخی اصل تبیین را به سُخره بگیرند، شبیه آن دوره که «بصیرت» مسخره میشد. این انتقادگران / مسخرهکنندگان، لابد نمیدانند تبیین یک کار مهمی بود که از علوم اجتماعی در غرب سر بر آوُرد. و در دههی پنجاه در همین ایران افرادی چون بیژن جزنی، مهدی رضایی، حنیفنژاد، احسان طبری، مسعود رجوی، زرکش، ابوذر ورادسبی و ... برای حزب و سازمان خود صورت میدادند و حتی در حزب جمهوری اسلامی هم مدتی طولانی دوام داشت که شهید بهشتی و آیتالله خامنهای بیشتر برای اعضای مرکزی حزب جمهوری اسلامی انجام میدادند. حتی سازمان مجاهدین خلق آن زمان، چند جلد کتاب «تبیین» در موضوعات مختلف برای اعضای خود چاپ کرده بود. پس، کسانی که تبیین را مسخره میکنند، خیال میکنند چیزی مندرآوردی! است، در واقع از اساس، از تاریج و جریان فکری و صفبندی سیاسی و نظریهپردازی دورند.
۳. بالاخره سه نکته شد، در متن شما بمباران خبری مطرح شد، خواستم گفته باشم این شگرد از آن رو اتخاذ میشود که ۱. یا جامعه در میان انبوه خبر گم شود تا آنان راحت اذهان جامعه را از مسئلهی اصلی دور کنند و ۲. یا نگذارند جامعه از آن موضوع بیرون بیاید. در بحران پاییز امسال این شگرد بادقت بالا از بیرون پیاده شد. بهترین حرکت ضد این شگرد، بیرون رفتن موقت از آن فضای بمباران خبری است.
شیخ محمدرضا احمدی: سلام جناب طالبی عزیز. همچنین دوست گرامی آقا جلیل قربانی که پست اخیرشان را پیدا نکردم. معتقدم دال مرکزی و مهمترین هسته توافق اخیر بین ایران و عربستان، قدرت برتر منطقه ای و در بعضی از موارد، قدرت جهانی ایران است و مهم ترین ویژگی این قدرت، درونزا بودن آن است، نه قدرتی که متکی به پیمانهای خارجی و با ابرقدرتها باشد. این ویژگی را در هیچ کدام از کشورهای منطقه نداریم. گرچه پیشر این موضوع ثابت شده بود، اما جنگ اوکراین(همان جنگ مسکو، واشنگتن) موجب شد در اذهان جهانیان و بخصوص منطقه تبدیل به باور شود. بقیه موارد در حکم شاخ و برگهای علل و زمینه های این توافق هستند.
دامنه |: جناب استاد احمدی سلام. اول اصطلاح مهم «دال» در متنت را توضیح دهم، چون ممکن است کسانی با آن آشنا نباشند. دال در کنار مدلول معنی میدهد. مثلاً اگر کسی گفت بوق، خودِ لفظ بوق میشود دال، اما آن صوتی که در درون بوق وجود دارد و ما پی به صوت و صدای بوق میبریم، میشود مدلول.
من سرِ درس کلاس آقای دکتر محمدرضا تاجیک در دورهی کارشناس ارشد دانشگاه علامه طباطبایی تهران (دورهی آقای نجفقلی جبیبی) زیاد ازو مفهوم دال و مدلول شنیدم. این مثال بوق را خودم ساختم که برای خوانندگان آشناتر شود.
حالا متن شما: بله، دال در مسئلهی عربستان و ایران، اقتدار پایدار ایران است. مدلول قبول قدرت ایران و آمادگی کشورهای منطقه برای دوستی با ایران. چون با شنیدن نام ایران، مدلولی چون قویبودن و پایداربودن را حس میکنند. سپاس فراوان. جناب جلیل قربانی لابد میخواهد متن خود را کاملتر کند، حذفش کرد. یحتمل.
شیخ محمدرضا احمدی, [در پاسخ به دامنه |] سلام جناب طالبی عزیز. همچنین دوست گرامی آقا جلیل قربانی که پست اخیرشان را پیدا نکردم. معتقدم دال مرکزی و مهمترین هسته توافق اخیر بین ایران و عربستان، قدرت برتر منطقه ای و در بعضی از موارد، قدرت جهانی ایران است و مهم ترین ویژگی این قدرت، درونزا بودن آن است، نه قدرتی که متکی به پیمانهای خارجی و با ابرقدرتها باشد. این ویژگی را در هیچ کدام از کشورهای منطقه نداریم. گرچه پیشر این موضوع ثابت شده بود، اما جنگ اوکراین (همان جنگ مسکو، واشنگتن) موجب شد در اذهان جهانیان و بخصوص منطقه تبدیل به باور شود. بقیه موارد در حکم شاخ و برگهای علل و زمینه های این توافق هستند.
دامنه |, [در پاسخ به شیخ محمدرضا احمدی] جناب استاد احمدی سلام. اول اصطلاح مهم «دال» در متنت را توضیح دهم، چون ممکن است کسانی با آن آشنا نباشند. دال در کنار مدلول معنی میدهد. مثلاً اگر کسی گفت بوق، خودِ لفظ بوق میشود دال، اما آن صوتی که در درون بوق وجود دارد و ما پی به صوت و صدای بوق میبریم، میشود مدلول.
من سرِ درس کلاس آقای دکتر محمدرضا تاجیک در دورهی کارشناس ارشد دانشگاه علامه طباطبایی تهران (دورهی آقای نجفقلی جبیبی) زیاد ازو مفهوم دال و مدلول شنیدم. این مثال بوق را خودم ساختم که برای خوانندگان آشناتر شود.
حالا متن شما: بله، دال در مسئلهی عربستان و ایران، اقتدار پایدار ایران است. مدلول قبول قدرت ایران و آمادگی کشورهای منطقه برای دوستی با ایران. چون با شنیدن نام ایران، مدلولی چون قویبودن و پایداربودن را حس میکنند. سپاس فراوان. جناب جلیل قربانی لابد میخواهد متن خود را کاملتر کند، حذفش کرد. یحتمل.
جلیل قربانی [در پاسخ به شیخ محمدرضا احمدی] سلام جناب آقای احمدی، روز به خیر
۱- چون محتوای پست ارسالی بنده تکراری بوده، آن را حذف کردم، پیام اصلیام آن بود که بهرغم تبلیغات فراوان، کار جدیدی صورت نگرفته، بلکه کار بر زمین مانده از دوره خاتمی، دوباره در دستور کار قرار گرفت.
۲- درباره پست شما میخواهم بگویم که حفظ «سرمایه سیاسی» که نشانه اقتدار یک کشور است، مستلزم آن است که همانند تمام سرمایهها، ابزارهای لازم برای حفظ آن از گزند تهدیدهای درونی و بیرونی به کار گرفته شود.
۳- عربستان برای رفع تهدیدهای درونی، اصلاحات سیاسی و فرهنگی آرام در داخل را به ابتکار بنسلمان آغاز کرده بود و اکنون به فکر رفع تهدیدهای بیرونی افتاده است.
۴- چند روز پیش اشاره کردم که مهمترین عاملی که در ابتدا، چین را به میانجیگری و بعد عربستان را به نشستن در برابر در ایران برای اجرای توافق انجامشده در ۲۰ سال پیش کرده است، منافع چین و عربستان برای تامین امنیت بهویژه در خرید و فروش نفت خلیج فارس بوده است نه تامین منافع ایران. شاید در آینده ایران بتواند از این رهگذر، نفعی بیش از آنچه فعلاً گفته میشود، ببرد.
۵- عربستان با هدف رفع تهدید بیرونی دریافته است که برای تثبیت قدرت فعلی و نیل به اهداف درازمدت سیاسی و اقتصادی خود به تنشزدایی و در صورت لزوم، معامله با کشورهای مهم پیرامونی و قدرتهای جهانی نیاز دارد.
۶- در این معامله، محدودکردن یک شبکه تلویزیونی ضد جمهوری اسلامی از سوی عربستان و در مقابل، کاهش کمکهای ایران به حوثیهای یمن اگر اتفاق بیفتد، نفع آن برای عربستان به مراتب بیشتر از نفع ایران است. رونوشت با سلام به جناب آقای طالبی مدیر محترم.
پاسخهایم به پرسشهایم ( ۸ )
- جامعهی توحیدی اگر درست در معنای خودش به کار رود، به تعبیر شهید بهشتی «روحدار» است.
- مگر توحیدیبودن جامعه شرائط و نشانیهای خاصی دارد؟
- بله، علامتها دارد؛ باید سیستمی در آن برقرار باشد که به قول شهید بهشتی «از نظر خُلقی، مَنِشی، اخلاقی و ..» بتواند "خُلق اسلامی - الهی" را بین مردم و حکومت پرورش دهد.
- نتیجه ← : جامعهی توحیدی فقط ستمستیز و ستیزدهزُدا نیست، بِستر خداییشدن همهی سیاستها و سلیقهها و ستایشهاست.
ابراهیم طالبی دارابی
دامنه |, [در پاسخ به جلیل قربانی] جناب جلیل قربانی سلام. از رونوشت به بنده بسی متشکرم؛ بله برای من نوشتهها اهمیت دارد خاصه نوشتارهایی که فکر ما درگیر کند.حالیا، درود بر شما.
حتی اگر تماما" بپذیریم به اعتبار تحلیل و اشارات شما جمهوری اسلامی درین مدت -پس از اتمام دورهی حجت الاسلام سید محمد خاتمی- دربارهی عربستان دچار سیاست انفعالی و یا حتی تخریبی شده است، باز نیز به نظرم بر مبنای دو پایهی تحلیل شما (=نیاز چین به نفت و انرژی و سرمایهگذاری غرب آسیا + احتیاج عربستان به رفع تهدیدهای بیرونی به موازات دفع تهدیدات داخلی) پایهی سوم ساخته میشود به اسمِ: رسیدنِ خودبهخودیِ بخش عمده (یا حتی دستکم: نصفهنیمهی) این دو نیاز چینی / عربستانی به سود ایران. پس؛ جناب قربانی، باز هم باید از آن برای "دتانت"رفع تشنج بهره برد و به نفع منافع ملی تحکیم کرد.
بسیار متشکرم دیدگاه خود را منظم و منسجم و پلهپله (از ۱ به ۶) سیر و ارائه کردید.
ناگفته نگذارم لفظ "حوثیها" تقلیلِ واقعیت موجود سرزمین یمن است که چند سالیست مورد تجاوز قرار گرفته است، مثل این میمانَد عربستان مثلا" به ایران و ایرانی بگوید: "صفوی"ها (که هنوز هم تندروهای سعودی به کار میبَرند) یا "موالی" و یا حتی قدیمیتر "مجوسی"ها. چرا نقد دارم به این بخش از لفظ شما؟ چون اولا" همهی آنها از حوثیون نیستند که خون و تیره ملاک خطابکردن باشد، ثانیا" اسم رسمی آنان انصارالله یمن است، یعنی نامی بر اساس هویت عقیدتی و مکتبی، نه صرفا" نژادی و قبیلگی. جسارت نباشد، این را کسانی میگویند که میخواهند این جبههی حقطلب را متهم به خون و قبیلگی و اقلیت ستیزهگر کنند. گفتن حوثیها در تحلیل، شبیه لفظ عفلقیها و تکریتیها برای حزب بعث عراق در جنگ تحمیلی از زبان رزمندگان بود. شما بارها دیدم به من سفارش بهحق آوردید در تحلیل از جانبداری در مسئله باید فاصله گیریم تا موضوع را بدون تمایل شخصی بررسی کنیم، اینک این نقد بابت عبور ازین مرزی است که خود به آن واقف و عامل بودی. با پوزش و فراوان تشکر.
تفسیری بر شوقِ گردشگران برای دیدن ایران
به نام خدا. سلام. چین سفرهای گردشگران چینی به اقصینقاط دنیا را پس از سیاست داخلی سختگیرانهی کنترل کرونا، آزاد اعلان کرد. شرکتهای گردشگری چینی اظهار شگفتی کردند ازینکه گردشگران چینی برای سفر به ایران آمادگیی کمنظیر کردند و تورهای سفر ۱۳روزه به ایران در اتفاقی عجیب درجا خریداری شد. چینیها طبعا" مردمیاند که علاقه دارند جاهایی بروند که متفاوت از جغرافیای کشورشان باشد و ایران را چینیها، چنین میبیند. لذا تور ۱۳روزه یک شرکت گردشگری به مقصد ایران، یکروزه فروخته شد. کارمند آن شرکت حتی این استقبال چینیها به ایران را علاقهای "جنونآمیز" ! (بخوانید شیفتهواره) توصیف نمود که مشتریانی در سنین ۴۰ تا ۵۰ سال هستند؛ که به قول وی "توانایی بیشتری در درک عمق فرهنگ ایرانی" را دارند.
مضافا" اینکه به نقل از "عصر ایران" آژانسهای گردشگری دیگر چینی هم اعلان کردند که تورهای مقصد ایران "بهسرعت فروخته شد". مثلا" " ژی" (یک شهروند ۳۲ سالهی چینی ساکن پکن) که قصد دارد به ایران سفر کند، به "گلوبال تایمز" گفت:
"ایران دارای فرهنگ غنی است و چیزهای زیادی برای ارائه دارد از غذا گرفته تا مناظر زیبا. علاوه بر این، با فرهنگ چینی بسیار متفاوت است."
اشارهی تفسیری که هر کس خواست نخواند، آزاد است:
ایرانِ مملوِّ از زیباییها، دیدنیها، تنوعها، اخلاقیات و خُلقیات دلربا؛ با مردمانی آگاه، با انقلابی نامآشنا، با این اقتدار بالا و حسَنات و خدمات روزافزا را پیش چشم خود و دیگر ملل خوار نپنداریم و دست از تضعیف احتمالی آن برداریم و کمی خردمندانهتر و بردبارانهتر با مسائل بدِ آن (بعضا") و خوبِ آن (اکثرا") بر بِخوریم و در شکوفایی آن کم نگذاریم و مانع شویم بدخواهانی بخواهند زخمی بر پیکر ایران وارد کنند. ایرانِ مقتدر و مدافع مستضعان و ستمدیدگان جهان، چشمِ جهان را خیره کرد و رَشک و حَقد و دسائس غرب چنان توانی ندارد که این ملت را نسبت به آنهمه خدمترسانی انقلاب به تمام ایران، به آنهمه عزت و سربلندی در برابر ذلت و خفّتخواهیها، نادم و مشوّش کند.
غرب ملتهای دیگر را نوکر و تسلیمِ خود میخواهد، ایران دارد تاوانِ تسلیمناپذیریهای خود را میپردازد و درین راه ظفرمند ظاهر شده است چون از فهم خود حراست دارد. هر کشوری، به همان وجدانتا سوگند که با اینهمه هجوم و رفتار نانجیبانه، از هم میپاشید؛ ولی ایران هرچهبیشتر خود را از خطر ازهمپاشیدگی هولناک رهایی داد و حتی فشارهای غلطِ درونی -که صددرصد این بار از روی فکرهای خام و وابسته به بیرون مرز ردیف میشد- نتوانست این مردم انقلابی و بردبار را از اصالت بیرون برَد. ملت از ضعفها خبر دارد، از دیرفهمی برخی دستاندرکاران مطلع است، اما همین ملت تابآور از جهان میپرسد نشانم دهید کجای جهان، حکومتی ضعف ندارد که ما داریم؛ چه دولتی معصوم، زاده شده است که ما از آن بیخبریم؟ تازه، ما زیر هزارها توطئهها، روسفید -هم نزد خدای باریتعالی و هم پیش حضرت رسول خدا ص- بیرون آمدیم. ما اُمت آن پیامبری هستیم که ایران را برای فردای اسلام، کشوری درصحنه میدید که روزی پیروی عملی و نظری سیرهی او را شعار خود خواهند ساخت و نخواهد گذاشت برخی عربِ خوشگذران. اسلام را به عنوان دینی دور از دنیا، به حرمسرا ببرند. پس، به این نوید و انتظار شگفتانگیز پیامبرمان حضرت محمد مصطفی رسول الله ص تماما" توجه داشته باشیم که خدای ناکرده به جای کمک به تمدنسازی نوین ایرانی اسلامی و خیرخواهی تمامعیار برای ایران، دستِ نامرئی دسیسهچینان (اروپا و آمریکا) نشویم.
معتقدم آمریکا برای آشتی با ما و ترکِ مخاصمات بیمنطق، شایستهتر از اروپا است که چند کشور فاسد با رهبرانی مفسد و کوتهفکر، این قاره را قرارگاه بدکردارترین آدمهای جهان کردهاند و از خدادورترین قاره شدهاند که فقط خودخواهانه در پی منابع کمیاب مللاند. حیف آن باقی مردم خوب و دانا و پیشرفتهی اروپا که اسیر رهبران نابِخرد و نامیزان خود شدهاند که در اثر دموکراسی پولی و زدوبندباز به مصادر قدرت میرسند. ایران برای تودهنی به اروپا اگر روزی زمان حرف و نشست شد، با خودِ آمریکا مستقیم حرف زند به منافع ملی نزدیکتر است تا بخواهد وقت شگرف خود را با چند کشور که اساسا" شایستهی این نیستند که برای خود حق دخالت جهانی قائل باشند، هدر دهد.
مرحوم مهدی بازرگان در کتاب / مقالهی "سازگاری" برین نظر است دیندار پیشهای سازگار دارد، اینک با استفاده ازین تعبیر فلسفی و سیاسی بازرگان بگویم که ایران انقلابی با تئوریهای ارزنده حاصل عقلای اولیهی مجلس مؤسسان، فکر «سازگار» دارد نه «ناسازگار» که بخواهد خود را «درگیر» با کشورها ببیند. زیرا نه خاک کم دارد، نه منابع، و نه کمبود عقل و عاطفه که بخواهد ملل دیگر را آزار دهد و خشم بخرد. ما ملتی سازگاریم. ناسازگار آن دولتهاییاند که دوست دارند برای سایر کشورها تعیینتکلیف کنند و حاضر میشوند برای هوسهای خود آسایش دیگران را به هم بریزند و دیکتهگوی سیاست باشند. کی بیاطلاع است که اروپا امنیت را فقط برای قارهی خود میخواهد و برای همین اصل غلط، مرتکب بدترین رفتارها و روشهای بوقلمونی (رنگعوضکن) و راسویی (انتشار بوی بد) با جهان شده و میشود. مردم ایران جُرم دارند! آذی؛ جُرمی قشنگ به نام آگاهی و مقاومتورزی که همین اروپا و سپس آمریکا را به لجبازی انداخته است که هر بار سبوی انسانیت را میشکنند. جمعه | ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
متن من زیر عکس رنگین کمان در داراب کلا:
راستی! کشکولی: ابراهیم را چرا از سرِ باستانی بر داشتی؟! ترسیدی همنام بودنش با اسم من، جلوه کند و صحن را تابانتر.
راستیتر! کشکولیتر: اگر این سه نفر در قید بودند، به مدرسهی فکرت دعوتشان میکردم: اینان: شادروانان: نادر ابراهیمی، ابراهیم باستانی پاریزی، علی حاتمی. نخن!
جلیل قربانی [در پاسخ به دامنه |] در ارجاع پایین صفحه، نام کامل ایشان را نوشتم.
طنزیم: جلیل در اسم، قربانی هست، اسماعیل، برای قربانیشدن آماده است، ابزار قربانیکردن در دست ابراهیم است!
دامنه |, ای خدای جل و علا، جناب جلیل جملهی جمیل آخرِ سال را زدی؛ آنقدر زیبا که قصارش میکنم. قربانی! با جلالت فکریات اسماعیلِ صحن باش و مطمئن باش کاردِ ابراهیم کالتر است که سرَت را ببُرّد، گوسفندی (=ملاطفتها و مداراها) همواره از راه میرسد و فصلِ خصومت (=تلاش شیطان برای ورود به جلد حضرت ابراهیم ع) میکند و اخلاص و عبودیت (=سربلند بیرون آمدن حضرات: ابراهیم و اسماعیل علهما السلام) را امضاء.
آرام وارد شویم، شدّادِ "بهشت دارابکلا" نشویم!!!
به نام خدا. سلام. اینجا (عکس بالا) ایران است، یک گوشهی دلربا و فریبا از آن؛ دارابکلا. عموحمید هنرمند و بُرومند و آبرومند من، آن را در دوربین خود انداخته و برای من فرستاده و من هم نسبت به هیچ بیخیال نیستم و تا زیر و بَم آن را ننگرم دست از عکس برنمیدارم. پس دائم دست به تفسیر عکسهایی -که برام فرستاده شود- میزنم. اینک این عکس:
این نگهبانی به نظر من سه پیام دارد؛ البته دستکم؛ نه تماما"، تمام اگر حساب کنیم هزارها پیام نهفته دارد.
پیام اولش این است: قاچاق و غارت، متوقّف، حتی اگر بعضا" «آقازادگانی» استثنائاّ حرامخوار باشند و یا لااوبالیانی جیرهخوار.
پیام ثانیاش این است: این بند و نرده و ایستگاه حرف دارد با ما: سرنگونسازی درخت و چلّه و شاخه و بوته و ثمره و حتی چَکّوو و موزبولویِ جنگلِ ما اکیدا" ممنوع و متوقف.
پیام ثالثش این است: بیا برو بگرد و کف جنگل بیتوته کن و حتی آتیش اندک و کباب بساط کن و اگر خواستی کمی هم محترمانه برقص! اما پس از تفرُّج و تفریح و نشاطگیری و کسب فیض!، آنجا را از آت و آشغال و زُبالاتی که آلودید، بِرُوبید.
نتیجه: بیاییم آرام وارد جنگل مینوی محل شویم، ولی شدّادِ "بهشت دارابکلا" نشویم که شاید مشمولِ نفرین فرشتگان در راه شویم که درختان بال آنان است.
اشاره: حمیدرضای طالبیی رفیق خلوصی و فامیل خونی من (که با او هر بار که محل میآیم خلوت دارم و جَلوت) بیفلسفه عکس نمیاندازد؛ دنیایی حرف دارد؛ اما خود چون کشکولی مولِ مول! میشود و مولوی را از بر است! مرا به گپ! میآرَد. جمعه | ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
سید کمالالدین عمادی, [در پاسخ به دامنه |] سلام بزرگوار جناب طالبی عزیز و محتشم سرزمین دل انگیز داربکلا گوارایتان. خدایش شهیدانی که از این سرزمین به معراج پر کشیدند و مومنانی که آمدند و ماموریت بندگی خود در این مکان بجای آوردند رحمت کند و برکاتش مستدام و طراوتش مستمر. اشارت زیبایی در بیان و بنان حضرت عالی بود لکن جمله "گر خواستی کمی هم محترمانه برقص" سبب فرود آن شد. هر چه اندیشیدم وجهی نیافتم مضافاً بر اینکه این مقوله اگر شما به احترام اشارت کنید دیگران به جسارت هیاهو کنند و صدایش را تحمل نشاید شما چه اجازه بفرمایید چه منع کنید عده ای خواهند رقصید آنهم نه محترمانه که رسم عارفان صوفی است بل رسم میگساران لوطی. اگر چه خودم هر وقت به سرزمین زیبای روستای خود چاچکام وارد میشوم از شکوه و عظمت طبیعت الهی منطقه طبیعت آدمی به رقص می آید اما اشک شوق و تماشای جمال الهی امان رقص نمی گذارد . چند سالی است غریبه ها به عنوان مهمانان طبیعت سیزده فروردین این جلوگاه جمال رب العالمین را با رقص و پایکوبی مختلط خود به قبرستان عقول و قلوب بدل کردن منطقه ما چنین شد اما داربکلا با آن پیشینه الهی و خواستگاه شهیدان اگر چنین شود گمان کنم به جای نشاط باید شاهد افسردگی باشیم . از پیشگاه کریمانه حضرت عالی عذرخواهم
دامنه [در پاسخ به سید کمالالدین عمادی] سلام و ارائهی ادب و ارادت مجدد بر استاد اهل قال و حال آقای سید عمادی بامروت. چقدر قشنگ، چقدر قشنگ استقبال نوشتی. با ادبیاتی بلیغ که من سر در میآورم از لِمّ و چَم و خَم آن. خندیدم از طعنهی رقص و لوطی. عقبنشینی میکنم و آتشبس! اعلان، که منظور من از رقص! آن مقدار خفیف! آن بود که خفت بار نیارد. یعنی سماع! با چکّهی محلی و خاش! های مُجاز. راستی چاچکام گوارای گامهایتان. ما را هم بخوان به زیر آن چاچ.
دامنه [در پاسخ به سید کمالالدین عمادی] سلام دوست بزرگ و استادم حجت الاسلام حاج سید کمال الدین. شرح حالِ افراد فرهیخته را کردن سبک و سیرهی خوبی است که انسان را به کسب کمالات موجود در آن فرد سیر میدهد. گویا دربارهی ریشههای انقلاب اسلامی هم کتابی دارد. خدا شما را برای ما مصون از گزند بدارد و آن روحانی آکردی را (که به گواهی صادقانهی مستطاب عالی چنین خصائص و خصالی داشت) غرق رحمت کناد. حمد و سورهای نثار روحش خواهم کرد.
دامنه |, [در پاسخ به سید علی اصغر شفیعی] جناب آق سید علی اصغر سلام. برداشت تو حاصل شور و شعورت بود که آن را دلخواه خود توصیف کردید و به زیرکی"فرمول تعادل»ش خواندهای. آثار مرحوم بابایی به انسان، تعالیگرایی میبخشد؛ حکمت گمشدهی بشر. سلسلهنوشتتهام با عنوان "زندگی و بندگی" شمارگان دیگری هم خواهد داشت، که خواهم نگاشت، در مَجالی که دستم دهد. ان شاأالله تعالی.
دامنه | [در پاسخ به سید علی اصغر شفیعی] احتیاج من به دعات، بسی زیادتر است سید.
دامنه |,[در پاسخ به سید علی اصغر شفیعی] سلام مجدد آق سید. خوستار علت "اصرار شیخ وحدت بر دوام مبارزه با رژیم شاه" شدی؛ مصاحبهام با اخویام آقاابوطالب وحدت روای بود نه تحلیلی. گرچه تحلیل هم دارم، اما به یک متن روایی صدمه میزند. اینک که شیخ وحدت خود در صحن مدرسه فکرت حاضرند، لابد اگر یک توضح کوتاه دارند، در بیان درین صحن دریغ نمیورزند. ببینیم خود به این پرسش چه میگوید. من درین "بُرشهایی از زندگی پرماجرا"ی وی نقشی بیش از راوی سوم شخص مفرد ندارم.
دامنه |, [در پاسخ به شیخ مالک رجبی] جناب استاد شیخ مالک. نیکیها را دیدن خود نیکیورزدیدن است. خواستم بدانم نقدی بر مرحوم حاج "سید احمدآقا خمینی" در فکر خود هم داری که ترجیح دادی فقط همین را مُکفی بدانی؟
جناب بهرام اکبری سلام. اول صاف برم روی ملالغتیبودن خودم. چون ملا وچه هسّمه! در جملهی ما پنج مدل فقر داریم را فقر را فرق تایپ کردید. نیز رو کنم به آخرین جملهات که دل را اووه انداخت! که نوشتی: «یاد چایی شیریندار با نون بخیر» آری قُوت غالبِ ما ایرانیهاست. خصوصا" دارکلاییها و شِما لالیمیها. روستای خواهرخواندهی ما. امابعد؛ پاسخ عاجلم به پرسش شما این است:
به نظر من ما دچار فقری عمیقتر به اسم «فقر سیاسی» هستیم که هر کدام میکوشند از ناحیهی حقانیتی که خود را را مصداق بارز آن تصور میکنند، حریف سیاسی و رقیب فکری و طرفِ حزبی خود را به جای دشمن بگذارند و هر چه تیر و تیفنگ است به روی او شلیک کنند. همه از رفع تنش بینالمللی یکپارچه دفاع میکنند اما به داخل که میرسند "آشتی" و آرامش سیاسی را دورترین رفتار به خود میدانند. انگار آشتی و سازگاری در «سین» برنامهی آنان نیست و خروجین پر از سیاست حذف و ترکِ اخلاق جذب است. یعنی هر چه دورتر از تز شهید بهشتی: جاذبه در حد اعلا، دافعه در اندازهی ضرورت.
دامنه |: سلام و ارائهی ادب و ارادت مجدد بر استاد اهل قال و حال آقای سید عمادی بامروت. چقدر قشنگ، چقدر قشنگ استقبال نوشتی. با ادبیاتی بلیغ که من سر در میآورم از لِمّ و چَم و خَم آن. خندیدم از طعنهی رقص و لوطی. عقبنشینی میکنم و آتشبس! اعلان، که منظور من از رقص! آن مقدار خفیف! آن بود که خفت بار نیارد. یعنی سماع! با چکّهی محلی و خاش! های مُجاز. راستی چاچکام گوارای گامهایتان. ما را هم بخوان به زیر آن چاچ برای کام! سلام دوباره استاد. به بنده فرمودید «مدیر گروه»، اینجا. خواستم اصلاح فرمایید که من فقط عضو این هیئت محترم هستم و گهگاه یک مطالب هم این صحن مینویسم. زیاد مزاحم این هیئت معظم نمیشوم، زیرا شاید مباحث و نوشتههای من موجب مزاحمت این صحن تلقی شود. همینقدر که از طرف جناب آقامهدی رنجبر دوست گرامی من، به این صحن مفخم دعوت شدم، خدای باریتعالی را شاکرم.
استاد عمادی عزیز! مدیران گرانقدر این گروه گرامی، دوستان محترم دیگرم هستند. من فقط مدرسه فکرت را مدیریت میکنم و بس. مدیران اینجا تا جایی که من بلدم این گرامیان هستند: جنابان محترمان آقایان رفیقان:
قاسم بابویه بنیانگذار آن
اسماعیل آفاقی
مهدی رنجبر
علی اصغر بابویه پسر آقاقاسم
بگذرم.
[در پاسخ به سید علی اصغر شفیعی] سلام سید من علی اصغر. بنده خود را همآره تحتِ تعالیم معلمان منزّهام میبینم. جناب آقا جلیل قربانی که فضلش بر من آشکار است و سِمت استادی بر من دارد. انسان اساساً اَنیس تعلیم است و مونِس علم.
دامنه [در پاسخ به شیخ مالک رجبی] سلام جناب شیخ مالک. متشکرم از جواب. چون شما با سبک تازه زیر عنوان زیبای «سربرگ شیعه» دارید به افراد، موضوعات، مناسبتها و اتفاقات میپردازید به نظر میرسد در هر کدام از آن، باید تمام جوانب را در نظر بگیرید و اگر نقصها و ضعفها را پنهان کنید، خواننده کمکم شاید گمان کند شما در اصل بحث، دچار گزینشگری هستید. بگذرم. من معتقدم انسان یعنی ضعفها و قوتها با هم. ابتدا عرض کنم ما خود بیشمار ضعفها داریم، اما اگر بخواهم جدا از خوبیهای حجت الاسلام حاج سید احمدآقا خمینی که کم هم نیست، ضعفهای او را هم مطرح کنم، مثلا" پنج ضعف در او را فقط نام میبرم و از علل و ریشههای آن میپرهیزم. چون کارِ اولویتدار من این چیزها نیست.
یک. به جریان فکری آقای سید ابوالحسن بنیصدر مدتی اعتماد کرده بود.
دو. ردِ امیرحُجاجی حج، که در واقع حکم رهبری معظم را زمین زده بود. شاید فکر میکرد برای او کوچک است. اما اگر قبول میکرد و دست به تحرک میزد به نظرم یک تحول عظیمی در منطقه ایجاد میکرد و میتوانست در همین پست مذهبی و دارای شرافت بینالمللی، در جهان اسلام چهرهای برای وحدت و تقریب بین مذاهب شود، زیرا فرزند امام خمینیبودن خود در میان ملتها یک امتیاز بزرگی بود. خودش هم از نظر فکری فردی روشن بود. به نظرم او با رفتار احساساتی در آن قضیه، از درک حکمت حکم رهبری عاجز شده بود و رهبریتِ این محیط بزرگ مذهبی را راحت پس زد. افراد راحتطلب از مسئولیت پرتحرک ابا دارند! حیف که آن برهه او جاخالی داد. اگر میپذیرفت شاید امروزه این خسارات بار نمیآمد و مسیر جهان اسلام با رایزنی و تدبیر او عوض میشد.
سه. رفتار بسیار بد و نابخشودنی با مرحوم آیت الله العظمی منتظری که بحث این مورد، بارها شد. عبور کنم.
چهار. ماندن در شهر تهران حتی پس از رحلت امام ره که حتی حاضر نشد به استانها سفر کند و با دردهای مردم آشنا شود و کمی به خود پویایی بدهد. انزواطلبی از او فردی غمگین و گرفته ساخته بود. همین، باعث بود چندین جا در صحنهی مهم انقلاب پس از امام ره جاخالی دهد.
پنج. در زمان ریاست بر دفتر و بیت امام ره به نظرم بسیار بسته و مداخلهگرانه و از سرِ تحکُّم عمل میکرد. حتی یک چهرهی راست را در آن دفتر نکاشت. حتی کاری میکرد که پای آیتالله خامنهای هم آن زمان که زیر شایعات مخرب قرار داشت، بهآسانی به آنجا باز نشود (چیزهای هست که نمیشود بگویم) حال آنکه همه باخبر بودیم آقای خامنهای برای امام خیلی از وزن و اعتبار و وجاهت بالایی برخوردار بود و امام دلی دلدار و قلبی اَلیف به او داشت. چنان هم حرمت میگذاشت که حتی سرِ سفرهی افطار پس از اقامهی نماز، آنقدر روی سفره میایستاده و منتظر میمانده تا تعقیبات نماز آقاخامنهای تمام شود و به کنار امام برگردد و بنشیند. بگذرم. و در آخر بازم ازت ممنون باشم.
جناب آقا مصطفی بابویه سلام. اول عرض کنم برای اینکه این صحن چند تا مصطفی دارد، مجبورم شهرت شما را دنبال اسم بیاورم وگرنه خود لفظ خودمونی مصطفی برام کفایت میکرد. مطلبی که ارائه کردید در حد یک کنفرانس ارزشمند در کلاس بود. قابل استفاده مینویسی. این موضوع را هم بادقت پیش بردید. سیر انسان کامل را خوب طرح کردید. فقط یک نکته بنده بگویم که انسان کامل در هیچ جای قرآن نیامده است اما بنا به نظر برخی، از این که در قرآن، به انسان «وجهه الهی» داده شد، نشان از ریشهی انسان کامل است. شما نشانههای کاملبودن را با ترکیب مفاهیم عرفانی دادید. اساساً انسان میل به کمال دارد و نیز از سوی خدا دعوت به ازدیاد فضیلت شد که اگر فضایل رشد کند به محدودهی انسان کامل نزدیک میشود. تشکر.
جناب آقا مصطفی بابویه سلام. مطلبی درخور نوشتید. خودِ اهمیتدادن به پرسش سنجاقی صحن، کاری ستودنی است. گرچه جواب به پرسشهای سنجاقشده اجباری نیست، اما اهتمام به آن کاری ارزشمند است. آخر پاسخ نکتهی مهمی در کلام شما هست که باید روی آن فکر کرد و همت گماشت. همونی که گفتی هرگز نباید کار به جایی برسد که نیازمند آبروخواه نیازش را بر زبان آرد. درود.
در نامهی رهبر کاتولیکها به آقای سیستانی از چه مفاهیمی یاد شد؟
به نام خدا. سلام. به نظر بنده در نامهی سه روز پیش پاپ فرانسیس به آیت الله العظمی سید علی سیستانی مرجع شیعی در عراق (که کاردینال گیسوت -رئیس دایرهی گفتگوی ادیان واتیکان- آن را تقدیم ایشان کرد) مفاهیم مهمی آمده است که حتی نگاه و مرور گذرا به آن میتواند نافع و موجب اندیشیدن و چارهجویی و حتی پیشزمینهی پژوهشهای کلیدی شود که جهان را به سمت زندگی سالمتر و دولتهایی با سیاستهای مسالمتآمیزتر و مردمانی نسبت به هم رئوفتر و نظامهایی با رویکرد خویشتنداریتر، پیش برانَد،
گرچه جناب آقای پاپ در واقعیت قضایای جهان تا حد بسیار زیادی چشم به روی حقیقت میبندد و حتی حاضر میشود از اسرائیل حمایت کند که روشنفکران و مؤمنان ادیان جهان میدانند این رژیم جعلی، کشوری نامشروع و غاصبِ سرزمین فلسطینیان است و بر مبنای قاعدهی غلطِ غلبه و تغلّب و تقلب، شکل گرفته است که اسناد، گویای دسیسهی پنهان میان فرانسه و انگلستان و واسطهی مرموز، بر ایجاد این دولتِ گماشتهشدهی غرب بر گوشهی مهم و مقدس دیار پهناور مسلمین است؛ دولتی نژادی که رسما" قائل به برتری نژاد یهود است و هنوز هم آژانس سیاسی مخفی آن از سراسر جهان یهود میرُباید و بر خاک و خانه و کاشانهی آباء و اجدادی فلسطینیان مینشانَد تا دچار کسری جمعیت (یکی از چهار شرط اصلی تشکیل دولت در جهان) نگردد؛ که جنایتی آشکارتر ازین در دنیای کنونی سراغ نداریم. ولی جناب حضرت فرانسیس رهبر مسیحیان کاتولیک جهان، آسان از آن عبور میکند و حتی سیاستهای کشتار و جنگ این رژیم را تقبیح هم نمیکند، چه رسد به توبیخ و قطع روابط.
اما بااینهمه در نوشتار جناب پاپ -که خدای باریتعالی ان شاءالله به او سلامتیِ توأم با روشنبینی و حقگرایی عطا کند و بر بقای عمر باعزت حضرت آقای سیستانی بیفزاید - جملات و کلمات و نکات شگفتآوری خطاب به مرجع عالی عراق وجود دارد که بنده آن را لای نامه بیرون کشانده و به صورت عبارات، ردیف و بهصف کردهام ت شاید بر خوانندهی شریفی مهم و مطلوب افتد و فکرش جهش گیرد. این گونه:
«برادر گرامی" خطاب کردنِ آقای سیستانی توسط آقای فرانسیس، "گفتگوی بینالادیان"، "تفاهم بین ملتها"، "گفتگوی برادرانه"، "مشارکت معنوی"، "همبستگی" "صلح"، "دفاع از مستضعفین"، "پایبندی به نفع کسانی که مورد سرکوب قرار گرفتند"، "پاسداری از حریم مقدس زندگی"، "اهمیت وحدت مردم عراق"، "همکاری و دوستی بین مؤمنان در ادیان مختلف"، "توسعهی احترام متقابل"، "انسجام و هماهنگی"، "خیر بشریت"، "احترام به کرامت و حقوق هر فرد"، آزادی مذهب، اندیشه و بیان"، "هماهنگی بین ملتها"؛ و خلاصه این که لزوم تلاشِ "رهبران دینی" در ترغیب (=واداری) "مسئولین جامعهی مدنی" جهت "تقویت فرهنگ مبتنی بر عدالت و صلح و تقویت اقدامات سیاسی" که از نظر پاپ "حقوق اساسی همه" را صیانت می کند. | ۲۷ اسفند ۱۴۰۱ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه
سخنی چند با جناب حجت الاسلام سید حسین آقا موسویی خوئینیها
جناب استاد خوئینیها سلام. در یکی از نوشتههای خود (خطاب به جناب استاد شیخ مالک) گریزی زیبا هم به بنده زدهاید و چنیین فرمودهاید:
"از جناب آقای طالبی هم گله دارم که بدون سنجیدنِ جوانب پرسش و ظرفیت افراد، کشکولی سخن میگویند."
خواستم به همراه تشکر وافر از نقد سازندهای که روانهی این بنده نمودهای، فشردهجوابی توضیحواره، دست و پا کرده باشم، تا بلکه آن دوست بافضل و شرافت و وجیهام را از قصدم نسبت به نقد بر مرحوم حجت الاسلام سید احمدآقا خمینی مطلع ساخته و از گنکیی باقیمانده بر موضع و موضوع خودم پرده برداشته باشم. به شمارگان پیش میروم تا از درهمتنیدگی جواب فاصله گیرم:
یکم: "گله"گُذاریِ گُذرای شما را بر خودم، وارد میدانم. بلی؛ سنجش جوانب و همچنین گنجایش اشخاص از متغیّرهای دخیل در امور است. باید ازین پس، حَزمم در هضم تذکرات شما تشدید کنم تا در برابر گیرهای زیرکانهی جنابعالی، گیرپاژ (فارسی دقیق آن را بلد نیستم) نکنم و در اثر واماندگی / استیصال، به عجز و فَقد و فقر نیفتم تا مرتکب لابه و لاف شوم! بگذرم. کشکولی شد این عبارتِ عُظمایِ اُخری!
دوم: مگر منکرید آنگاه که ابوی سیاستمدار مقتدر شما آیت الله موسوی خوئینیها -که برای بنده و بسیاری از آحاد جامعهی آن روز و این روز، یکی از چهرههای مطرح و متنفّذ بوده است که نوستالژی مرا زنده میکند- امیرحُجاج حج بود و منصوب حضرت امام ره، وجاهت و حمیت و پایمردی وی، این جایگاه و مقام معنوی، مذهبی و سیاسی و جهانی را صدچندان بالاتر برده و چشم همه را خیره ساخته بود؟ و چنین انتصابی از سوی امام ره حاکی از قداست و اهمیت جایگاه امیرحجاجی بود که آن حضرت را واد داشته بود علیرغم نیاز شدید کشور به حضور ابویتان در پستهای حیاتیتر وی را در آن مسئله مأموریت دهد که جنبههای الهی در آن شغل، بسی مهم و نیازمند خبرگی و شایستگی بود.اما وقتی حجت الاسلام مهدی کروبی بر جای پدرتان جایگزین شد همه دیدیم از سرِ تندروی و احساساتیبودنش، مسئلهی معنوی / سیاسی حج از مسیر واقعی خود بیرون رفته بود و به جای اهتمام همزمان با معنویت و سیاست، یکسره سیاسی و شعاری، شده و به تحریک اعصابِ متعصبینِ علما و سیاسیون سعودی -که گویی جزوی ذاتی ازین آل است- انجامیده بود و تنش جای آشتی نشسته و تشنج، مسیر ترابط را مسدود نموده بود. خُب منظور من از آن نقدم بر سید احمدآقا خمینی این بود که ایشان وزنهای بود که میتوانست با پسنزدن حکم کتبی صادرهی رهبری، آن جهان اسلام فلاکتزده را به سمت فلاحت و رفاقت هدایت کند زیرا هم خود روشنفکر بود و هم منتسب به خاندان امام ره. اما او اهم را به مهم واگُذارد و به بهانهی خواست مادرشان مرحومه مادرشهید حاجیه خدیجه ثفقی «قدس ایران» همسر مکرم امام، یک حرکت انقلابی را از خود دور کرد و به رهبری معظم نامه نگاشت و مرقوم داشت:
امروز در ملاقات با مادر بزرگوارم با مسألهای مواجه شدم که تنها فرد را رهبر عزیزم دانستم تا موضوع را با او در میان بگذارم چرا که جنابعالی همیشه نسبت به خانواده حضرت امام قدس سره محبت داشتهاید. والدهی مریضم به جِد دستور فرمودند تا از این سفر منصرف شده و در کنارشان باشم. از آن حضرت درخواست میکنم در صورتی که اجازه فرماید خواست والدهی مکرمه را بر مسئولیت جدید مقدّم دارم و از این سفر روحانی و خدمت مورد علاقهام بخاطر مادر رنجدیدهام چشم بپوشم."
سوم: بنای بنده در نقد و نوشتن چند ضعف در کنار قبول نقاط قوت شخصیتهای شخیص و شهیر که بههرحال روزگاری -یا همین الآن- تمام امور کشور و سرنوشت مردم و عاقبت نظام و حتی گهگاه چگونهزیستن، چگونهمردن چگونهفکرکردن، چگونهدینورزیکردنِ شهروندان در دست آنان بوده، بر تضعیف و تخریب نیست بلکه گشودن بِستر و مسیر و مسیل و ساختِ سدبند است که مانع از سیلاب خشم مردم شود. چطور وقتی به امام محمد غزالی از سرهای اشاعرهی سنیمذهب که میرسند از دکتر سروش گرفته تا مرحوم سید حسین فردید و از مرحوم آیت الله محمدتقی مصباح یزدی شارح مکتب و منهج "در راه حق" گرفته تا مرحوم علامه استاد حضرت محمدرضا حکیمی شارح و مایل "مکتب تفکیک" راحت و آسان نقدش میکنند -که بنده هم طرفدار گفتمان نقدونظرم- اما وقتی به علمای شیعه میرسند همش میخواهند از سجایا و سزاها بگویند و هر ناقد و نقدی را اگر نگویم تکفیر و تقبیح میکنند، دستکم از دایرهی گفتمانی بیرونرانده میبینند. بیاییم عشق را با عقل جابجا نکنیم؛ هر کدام در صورتفلکی خود (=فارسی آن برگرفته از منابع لغت میشود: "هماختران" و "گردایهای از ستارهها".
اشاره به شخص شما: زیرک هستی، شکی نیست. اما میدانید یک زیرک زمانی زیرکیاش معلوم میشود که زیرکهای دیگری هم باشند؟ و الّا اگر در برابر زیرک، کودن باشد زیرکی علَن و علَم نمیشود. پسِ شمای زیرک با یک زیرک طرفی که زیرکیات را درک میکند. اینجا مجبور شدم در دگرستایی مرتکب اجباری خودستایی شوم! معذورم. ممنونم. ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
حکم انتصاب آقای سید محمد موسوی خوئینی ها به سمت سرپرست حجاج ایران
زمان: ۱۴ مرداد ۱۳۶۱ / ۱۵ شوال ۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجت الاسلام آقای سید محمد خوئینی ها ـ دامت افاضاته
با فرا رسیدن ایام حج، این فریضۀ بزرگ عبادی سیاسی و اجتماعی، که در بین عبادات بزرگ از ویژگیهای خاص برخوردار است و خداوند تبارک و تعالی مسلمانان جهان را با شرایط خاص دعوت نموده است تا در ضمن به جا آوردن این فریضۀ بزرگ از اموری که در بلاد مسلمین از جهات اجتماعی و سیاسی می گذرد مطلع شده و اگر گرفتاریهایی دارند با یکدیگر در میان گذاشته و حتی الامکان در رفع آن کوشا باشند، و مع الأسف بسیاری از مسلمانان به واسطۀ کج رویها و یا کج فهمیهای بعضی عناصر و یا دسیسه های بعض از دست اندرکاران سودجو بعد سیاسی این عبادت شریف را به طاق نسیان سپرده اند، جنابعالی را به سمت نمایندۀ خویش و سرپرست حجاج محترم ایران منصوب نمودم، که با بینش خاص سیاسی که دارید به امور حجاج از ابعاد مختلفه رسیدگی نموده و برای احیای این سنت بزرگ الهی در خطابه ها و مراسم دینی مسلمین را به وحدت کلمه و اتحاد مسیر دعوت نموده، و آنان را از آنچه در لبنان عزیز و ایران مجاهد و افغانستان مظلوم از ستمکاران و جهانخواران می گذرد مطلع نمایید، و حجاج محترم بلاد را به وظایف بزرگ خود در مقابله با چپاولگران بین المللی و تجاوزکاران آشنا نمایید. البته علمای محترمی که در این سفر هستند، چه آنان که با تقاضای اینجانب مشرف شده اند و چه دیگران، جنابعالی را تأیید می فرمایند. و حجاج محترم موظفند که به راهنماییهای شما گوش فرا دهند و از خطوطی که برای آنان ترسیم می نمایید اطاعت نموده و تجاوز ننمایند، تا ان شاءالله تعالی این فریضۀ عظیم با محتوا و ابعاد متعددش به جا آورده شود. بدیهی است که متصدیان امور که به هر مناسبت کارشان با این فریضه و با حجاج محترم مرتبط است برای هماهنگ نمودن کارها موظفند با شما همکاری و از ارشاداتتان استفاده نمایند. امید است حجاج محترم کشورهای اسلامی در وحدت کلمه کوشا، و از اخوت ایمانی، که خداوند تعالی بین مسلمین امر فرموده است، غفلت ننمایند؛ و از تفرقه افکنی، که کار شیطان و شیاطین انسی است، احتراز نمایند. والسلام علی عبادالله الصالحین. روح الله الموسوی الخمینی
حکم انتصاب آقای مهدی کروبی به سمت سرپرست حجاج ایرانی
زمان: ۷ مهر ۱۳۶۴ / ۱۳ محرّم ۱۴۰۶
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجت الاسلام حاج شیخ مهدی کروبی ـ دامت افاضاته
با تشکر از حجاج عزیزی که در تمامی صحنه ها حاضر بودند و با تشکر از عملکرد خوب و زحمات شما و سایر برادران دست اندرکار امر حج در داخل و خارج، جنابعالی را به عنوان نمایندۀ خویش و سرپرست حجاج در سالهای آینده منصوب می نمایم، تا به تمام برنامه هایی که در احکام سالهای گذشته ذکر گردیده بود عمل نمایید. بدیهی است که تمام مسئولین با شما همکاریهای لازم را خواهند داشت. ان شاءالله موفق و مؤید باشید. والسلام.
۷ / ۷ / ۶۴
روح الله الموسوی الخمینی
منبع: سایت رسمی مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی ره با عنوان: "پرتال امام خمینی"
سید علی اصغر شفیعی دربارهی فرزندش: دلتنگی ام را در آستانه بهار که نه به بارش باران فکرمی کنم و نه به شاخه های سبز؛ رازعاشقانه می سازم.
دامنه |: به سید علی اصغر. سلام. دلت را دریا میدیدم، درکت حق است، اما مصیبت عارض بر قلبت را تطبیق کن با آنهمه مصائب سالار دین و اخلاقمان آقا امام حسین علیه السلام که طرز صبرش حتی شاید خدای باریتعالی را متعجب ساخته باشد، فرشتگان و سایر جهانیان (از جن تا انس، از چوب تا ستاره، از باران تا آفتاب) که جای خود دارد. درود. پیشنهاد: سخن خود را در زیر عکیهای سیدجوادجان، با سلام و نام خدای حکیم آغاز کن و به مخاطبان درس بیاموز. پوزش.
جناب صدرالدین آفاقی سلام. بهتریبت متنت پیش میرم: ۱. ظرفیت در او بود اگر میپذیرفت، ولی نپذیرفت که از نظرم راحتطلبی تعبیر میشود و نیز ممکن است برای خود کاری درجهی چندم! فرض گرفته بود. لذا اِبا کرد و در داوری شخصی من مواجههاش با قضیهی معنوی و مهم الهی، خطا بود. ۲. راستی تا یادم نرفته بگویم میشود در نظرنوشتن زیر پستههای بندهی حقیر، به ارائهی منقّح دیدگاهات با جملههای اِخباری بپردازی و مغزِ مطلبت را شُستهورُفته برسانی و اینهمه متن خود را در لای جملات پرسشهای متوالی نپیچی؟! در همین نوشتهی یک کف و اندی دستی خود، شمردم نُه تا جملهی سؤالی پیش کشیدی. این روش نوشتاری عاید نیست، که هیچ، کار درک مطلب را در نوشتارت به عقب میرانَد. من از سرِ سازندگی گفتم، تشخیص درستی یا نادرستی حرفم با خودت. ۳. وقتی جناب عالی از حکم صادرهی کتبی رهبری معظم در هفده فروردین هفتاد در انتصاب مرحوم حجتالاسلام حاج سیّد احمد خمینی به سرپرستی حجاج ایرانی خبر نداری یا در دسترست نیست، دلیل بر این نیست قطعیبودن را نفی (بهتر است بگویم: تشکیک) میکنی. بله که قطعی و صادر شده بود. ۴. در مورد جریان فکری بنی صدر چرا من باید بازم جواب بدهم؟! من مطرح کردم که شما اگر آن را قبول ندارید استدلال پیش گذار تا خواننده متوجهی غلط یا ناغلط بودن متن من پی ببرد. ۵. در مورد دفتر امام ره، شما وارد مسئلهای دیگر شدی که قضاوت شما از قبل بر آن ماجرا بارها مطرح شده است که به نظر من تکاپوی قبلیات حکایت از تکافوی ادله میکند. دیگر تکرار آن ملال بر خواننده است. ۶. رک بگم: در نقد متون من به حاشیه نپرداز. اگر متنم از نظرت قابل رد است، خب، این خودت هستی که باید با گزارههای نقدی ادعاهای من را (به تعبیر پوپری:) اِبطال (و یا به تعبیر علمی در علم متدلوژی:) پوچ کنی. اگر این کار را بکنی دیگر نقد خود را با چندین سؤال متوالی و متناوب و حتی عجیب و غریب در لای متنت، صدمه نمیزنی. باید نقدکردن را بیاموزی. این روش شما وافی به مطلوب نیست. کماکان خودم را نیازمند نقدهای محکم شما میبینم. امید میبرم چنین استحکام روشمند در نقدت، در دفعات آتی، دیده آید. توفیقات آن دوست محترمم را از خدای باری تعالی خواهانم.
جناب عبدالله طالبی دارابی سلام. اول تقدیر کنم ازین پست انتخابی شما. کمی توضیح لازم است: چلیپایی یا «چهار در» در اصل نماد هندویی است. نوعی صلیب یا خورشیدخانه که بشر در آن با آفتاب نماد نور سخن میگفت. این نماد در میان آریاییها گسترش داشت. حتی به نقل از منابع، الگوی هیتلر هم شده بود و از خطوط آن در آرم حزب نازی استفاده شد. اگر از کنارگذر یا همان کمربندی سبزوار به مشهد عبور کنید وسط راه این نوع سازهی تمدنی یعنی چلیپایی یا «چهار در» را میبینید که بنده چند سال پیش عکسی انداختم و مدرسه فکرت هم منعکس کرده بودم.
پست خبری و گزارشی جناب عبدالله طالبی -اگر تماماً از منابع مورد وثوق باشد و نقل قولهای مندرج در آن صحت داشته باشد- جای نه فقط تأسف خالی، که محل تأمل اساسی و حتی لزوم برخورد قاطع قانونی است.
نکتهی توضیحی و انتقادی: در حالی که عمر برخی از کشورها (مانند آمریکا) اندک است و تاریخ و آثار کهن ندارند ولی با چه ولعی برای اثبات سابقهی کشورشان دست و پا میزنند، راحت میبینیم بهترین و قدیمیترین بقایای تمدنی یعنی عرصه و حتی دفینهها تخریب میشود. حال آنکه کشورهای فاقد تمدن کهن حتی عدد سنوسال کشورشان از عدد عمر یک سلسلهی قاجار هم کمتر است چه رسد به ۳ و اندی قرن پیشینهی تمدنی و سیاسی در ایران. به نظر من حتی یک سفال کهن برای ما مهم است چه رسد چلیپایی یا «چهار در» گلی و خشتی که یادآور خورشیدخانه در بین ایرانیان بوده است
دولت در ایران در هر دوره و زمان، باید با چنگ و دندان ازین داراییها غیر قابل قیمتگذاری و نفیس که روح یک ملت را گواهی میدهد، حفظ و حراست کند. آیا بس نیست آنهمه غارت دفینههای تاریخی بینظیر تمدن ایران که توسط کاشفان بعضاً سارق فرنگ! در موزههای لوور و لندن برده شدند؟ به نظرم این نوع رفتار با روح تمدن، بعنی روی کاربودن یک سری افراد نادان در مشاغلی حساس و ظریف، که حتی نمیدانند تمدن و دیرینگی یک کشور چیست؟
شیخ مالک رجبی, [در پاسخ به دامنه |] سلام آقای بزرگوار. خواندم ولی دقت نکردم ببخشید با تشکر چون حجم پیامها زیاد است ...علاقه دارم همه را بخوانم ولی فرصت نیست بعضی متنها را فقط به اسمشان میبینم و به جزئیات حسب و نسب توجه نداشتم.
دامنه |,[در پاسخ به شیخ مالک رجبی] سلام جناب استاد شیخ مالک. هم غبار رُوفتن از پیکر مسجد مهم است و هم از پیکر مسجدیان. سنت قشنگیست در گردگیری محیط مسجد که لابد به گردگیری مسجدیان هم منتهی میشود. شعار من: نظافت خط دیانت.
شایعهپردازی،
دروغبافی،
زینتدادن خبر (=سیرداغیکردن ماجرا)
حوسحوسی (هیجانیدیدن ماجراها).
گر به قول خودت نظر مرا لااقل درین مورد "حجت" میدانید؛ حرف من و شیوهی معمول من در برابر هر ماجرای ماجراچویانه! که پروندهاش به روی من باز میشود این است:
هیچ احتمالی را زود رد نکن!
هیچ احتمالی را هم سریع قبول نکن!
همواره بین رد و قبول بمان.
تا آسوده به خودت و فکرت بپردازی،
که حاشیهها تو را نرُبایند!
که تولیدخبرِ تار (=سیاهسازی وضعیت) مسیرت را به منابع سستپایه کج نکنند.
بگذرم. چون امر فرمودی اجابت کردم. موفق باشید که خود هم تصریح کردید در تلهی شایعات صید نمیشوی و در عوض، رصَد را وارد تونل آنتیتز میکنی.
دامنه |,[در پاسخ به مصطفی بابویه] جناب آقا مصطفای بابویه سلام. ورودت به بحث (=همنظری) من و عبدالله، میمون بود؛ هم دیدن تو درین نوع مباحثهها برای من جذبه دارد و هم همواره بحثی بری از عبَث و عاری از سستی به روی ما میگشایی. از حمیتت نسبت به دیرنگی تاریخ و کهنی تمدن ایران ممنونم. اسلام دینی امضاگر است، با آنکه مذهبی تأسیسی است اما مظاهر تمدنی و سنت و فرهنگ ملل را که مغایر شرع و عقل نباشد امضا و انگشت مهر میکند. مثال دو حمام زنانه و مردانه که از سبقه برخودار بودند مثال مناسبی یود. موافقم. اگر سازهاش حداقل زنانه حفظ میشد اکنون در برگموزهی محل ما یک سازهی دستساز بومی به نسل نو نشان داده میشد. گویا حموم مردانهی قدیمی غسّالخانهپیش، شده "خانهی عالِم". (طرحی ملی در گسترهی جغرافیای ایرانی برای مقیمسازی یک روحانی مهاجر برای امور دینی مردم) این هم شده باشد باز هم خوب است. از کم و کیف این سازهی جایگزین جامالهی حموم، بیخبرم. بر وعدهات بر بارگذاری دنبالهی این مطلبت، خوشبینم. ممنونم.
دامنه |, [در پاسخ به شیخ مالک رجبی] سلام شیخ مالک دوست داشتنی. برای شهیدشدنم که نویدش را دادی با سویدای دلم آمین گفتم. الهی ۱۵۵ ساله که شدم شهادت زیبا و شجاعانه نصیبم شود!
دامنه |,[در پاسخ به باقریانساروی]استاد جناب حاج شیخ احمد باقریان ساروی سلام. حضورتان به مدرسهی فکرت را گرامی میدارم. در سالهای گذشته هم در صحن فکرت که بر بِستر تلگرام ساخته بودم، حضوری مؤثرانه و فعالانه داشتید. سرِ فرصت برمیگردم زیر پستهای شما مه اگر نظری بلد بودم، انشاء کنم، به عون الله تعالی.
دامنه |,[در پاسخ به آتنا طالبی] سلام آتنای طالبی فامیل خوب ما. کجایی تو آتناخانم؟ مدتی بود که کاوشهایت را به صحن و سرای مدرسه فکرت نیاورده بودی. امشب خدا را شکر با زنبیل آمدی. کشکولی. موافقم با دستورالعمل تو که روی این مباحث متخصص و صاحب کلاس تدریسی. نکتهی درخور توجه و ناجی بود. به جناب دکتر اسماعیلی عزیز سلام مرا برسان.
یکم: همان آغاز بهاء گذاشتی، این که گذرت هر روز در فکرت است که صحن فکرت برات مهم است.
دوم: باز هم عالی که حتی گردگیری سالِ کهنه و آمادگی سالِ نو گرچه نظرنویسیات را کُند کرده بود، ولی هرگز بازت نداشته که صحن را نخوانی. این را میگویند عضو حساس و مشتاق به مدرسه فکرت.
سوم: فرمودی: شاگردی میکنیم. باور بفرما خواهر خوب ما، من هم اصلِ کارم درین صحن شاگردی است، دیدی که زیر تقریبا" تمام پستهای اعضا ب صبر و حوصله نظر میگذارم. پس، یعنی در درجهی اول متنهای اعضا را میخوانم و این یعنی شاگردیکردن من.
چهارم: از این که بحث جذبهدار کهنایرانمان سکوت موقتت را به خاطر حضور در گردگیری، شکست داد و موجب شد بگویی: "کش پی ج در زوهه" خودِ همین واکنش قشنگت نشان نفوذ ثمرات فرهنگ در وجود شماست. سپاس.
پنجم: جملات تأثیرگذاری در باب بناها و سهم اصالت تمدنی در عادات ما بیان داشتی که واجد خواندن مجدد متن شماست. حتی ثبت آن.
ششم: که بحث اصلی را پرورش دادید، یعنی پرداخت زیبا با حرفهای نوین به حمومزنانهی قدیمی که تخریب آن اینک روح همه را خراش داده است. موقع تخریب من جبهه بودم، وقتی برگشتم صحنه را دیدم زیاد نمانده بود بِرمه رِه سر هادِم. چون اون حموم درسته زنانه بود ولی عصرها مردانه میشد و مردم مثل مور و ملخ دور حوضچهی آب گرم با لگنچه دنبال یک دئیل (کف دست لولهشده) آب بودند؛ از بس زنان تا ظهر آب را تا آخرین قطره مصرف میکردند، دیگر برای ما جز لِچِکحموم و صاوینکف! چیزی باقی نمیماند. پیچ ورودی زنانهحمونه چنان وحشت داشت که آدم تیناری از آن نمیتوانست رد شود و خیال میکرد چندنی جِنّ و غول الان آدم راه سر خاسِنّه. بگذرم. خاطرهها دارم ازین حموم، چون اَم سِره پیش بود.
درود بر شما که قلمی قدرتمند داری در بیان موضوع و انتقال حس و کنجکاوی خود. خوشحالم به بقایای زادگاه این گونه روشن و حامی، فکر میکنی. و ازین که گنجهی لغات محلیات پر است از واژگان زیبا، در شگفتم.
زندگی و بندگی ( ۱ )
به نام خدا. سلام. زندگی و بندگی راهی به روی هم هستند. زندگی بدون بندگی نمیشود و بندگی بدون زندگی ممکن نیست که به فرمودهی رسول اکرم ص "دنیا، مزرعهی آخرت است". در کتابی به همین نام : "زندگی و بندگی؛ بر پایهی آموزههای قرآن و حدیث" (چاپ دوم / ۱۳۹۶) نوشتهی مرحوم رضا بابایی (زادهی ۱ خرداد ۱۳۴۳ در قزوین و درگذشتهی ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ در قم) نویسنده، طلبه، دینپژوه، شعری دیدم که نقلش خالی از لطف نیست:
ای دل اَر خواهی تو بهتر زندگی
بندگی کن، بندگی کن، بندگی
چون پایهی زندگی سالم بر دو شاخهی پیام آسمان و پیام خرَد استوار است، رستگاری حکم میکند زندگی در سایهی بندگی باشد و بندگی در مسیر و بِستر زندگی روی دهد. پیامبران ع و امامان ع و بزرگان و پارسایان استدلال کردند و برای بشر بازگو، که به اوج نمیرسد آن کسی که خود را از آموزههای وَحیانی و دینی خالی کند. و صد البته هم اگر خود را با خرَد و دانایی بیگانه کند به دام بدعت و بدتر از آن خرافه و حتی تحریف میافتد. چند نمونه از مواردی که زندگی و بندگی را پیوستهبههم نگه میدارد، به نقل از همین کتاب نام میبرم. لطفا" تکتک آن را بخوانیم و کمی فکر کنیم:
آراستگی، آزادگی، پاکی، بهداشت (که معجزهی اسلام است)، ازدواج، نماز، کار ثواب، کار و کوشش، محبت، آرامش، ذکر، مدارا، اخلاص، پرهیزگاری، پرهیز از اسراف، اعتکاف، همگرایی، سادهزیستی، زیارت، نوعدوستی، معاشرت، بخشش، میانهروی، پیمان، پایداری، بردباری، مهارت، نظم، رایزنی، دانشوری، تغذیه، حقالناس، نشاط، توبه، قلب سلیم، امید به رستاخیز، عزای عاشورا، کمک، دعا، تفریح، گستراندن دعوت، شکرگزاری، مهربانی، ترک معصیت و دهها کار و موارد دیگر.
اشاره: بالاترین اثر بندگی این است که انسان را در برابر دیگران، عزتمند (اما فروتن نه مغرور) نگاه میدارد و خضوع و خشوع را منحصرا" در پیشگاه حضرت باریتعالی صورت میدهد.
| ۲۵ اسفند ۱۴۰۱ |
ابراهیم طالبی دارابی
زندگی و بندگی ( ۲ )
به نام خدا. سلام. نوشته بودم آثار مرحوم رضا بابایی خواندن دارد؛ از جمله کتابِ «زندگی و بندگی» ایشان که عنوانِ این سری نوشتارهایم گردیده. برداشتم این است انسان باید در مجاورتِ این دو باشد، تا میانهروی کند، نه زیادهروی. این دو، همان زندگی و بندگی است. هر کدام ازین دو، نباشد جریان دنیا و عُقبی در هر فرد مختل میشود. شاید بیعلت نبوده باشد که نویسنده از ۴۵۶ صفحهی کتابش، نیمی را زندگی قرار داده و نصفی را هم بندگی.
بانو! آقا! صاف بگویم: وقتی خود را در آینه میبینیم، دو نیمه ببینیم؛ هم زندگی، هم بندگی. این را نه از روی این که خودم را کارهای یا خدای ناکرده پندگویی بدانم، میگویم، از این رو میگویم که قرار شد درین صحن آنچه خوب آموختیم و آن را مهم و قابل عرضه یافتیم، دریچهاش را به روی هم درین مدرسه بگشاییم، شاید روزنهای، اول برای خودِ نویسنده و سپس برای شریفخواننده، باز گردانَد و ما را به "اصلِ خویش"، باز. زیرا هر کسی "دور مانَد از اصل خویش" به وعدهی مولوی در سرآغاز مثنوی "باز جویَد روزگارِ وصلِ خویش» که بشر بهتر است از ندای "نیِ" «نیِستانِ» همدیگر بشنوَد.
زندگی و بندگی برای خود سرفصلهای مجزّایی دارد. جمع این فصول و عناوین را در قسمت یک، بهصورتکلی، کمی برشمرده بودم، اینک به صورت تفکیکی به برخی از اَهم آن اشاره مینمایم:
در زندگی : مانندِ معاشرت، مدارا، میانهروی، کارپیشگی، آزاداندیشی، درستکاری، گردشگریی، امانتداری، همسرداری، پاکیزگی، دانشوری، مهماننوازی، نوعدوستی. بردباری و ... .
در بندگی : مثلِ اخلاص، ترسایی، آخرتگرایی، حُبّ الهی، امیدواری به رحمت خدایی، نمازگزاری، روزهداری، پرهیزگاری، توبهگزاری، سیرِ الهی، شکرگزاری و ... .
نمونهی بحث این قسمت من این است: ترکِ حرص. واضح است زیادهروی، ضدِ میانهروی است. زندهیاد رضا بابایی مفصّل زیانهای زیادهروی (=حرص) را از ص ۱۴۹ تا ۱۵۵ بحث کرد و آنچه من فهمیدم این است که علت را درین دید که آدمیزاد خیال میکند از امکانات هر چه بیشتر برخوردار باشد، خوشبختتر است. اما از آسیبهای آن خبر ندارد، دستکم سه آسیب وارد میکند: بیخیالی به فرجام زندگی. عاقبتسوزی، بدگمانی به خدای متعالی. اضطراب دائمی.
مثلا" به نظر توجه به این سخن مولا امام علی ع میتواند ما را در لای «زندگی و بندگی» بگذارد که آن حضرت، حرص و طمَع را به اسبِ سرکش تشبیه میکند که تا صحرای هلاکت میتازد و سوارش را بر زمین میکوبد. لذا میزانکردن زندگی و بندگی، راه را نشان میدهد، در همین زیادهروی، مرحوم بابایی راه را رهایی از "هوُسهای درون" میداند. شاعر عارف، مولوی در دفتر دوم بخش چهلم میگوید:
هر ندایی که تو را بالا کشد
آن ندا میدان که از بالا رسد
یک نتیجه: زیادهروی، گاه، خیلی باریک و نامرئیست؛ به چشم آدم نمیآید، اما امام صادق ع (ر.ک: بحارالانوار، جلد ۷۱، ص ۳۴۶) آن را چه زیبا هشدار داده است: ← خداوند سبحان میانهروی (=ضدِ تندروی و زیادهروی) را دوست دارد و از افراط و اسراف بیزار است، حتی اگر به اندازهی دورانداختنِ هستهی میوهای باشد.
| ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ |
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
دامنه [در پاسخ به شیخ مالک رجبی]
سلام جناب استاد شیخ مالک. متشکرم از جواب. چون شما با سبک تازه زیر عنوان زیبای «سربرگ شیعه» دارید به افراد، موضوعات، مناسبتها و اتفاقات میپردازید به نظر میرسد در هر کدام از آن، باید تمام جوانب را در نظر بگیرید و اگر نقصها و ضعفها را پنهان کنید، خواننده کمکم شاید گمان کند شما در اصل بحث، دچار گزینشگری هستید. بگذرم.
من معتقدم انسان یعنی ضعفها و قوتها با هم. ابتدا عرض کنم ما خود بیشمار ضعفها داریم، اما اگر بخواهم جدا از خوبیهای حجت الاسلام حاج سید احمدآقا خمینی که کم هم نیست، ضعفهای او را هم مطرح کنم، مثلا" پنج ضعف در او را فقط نام میبرم و از علل و ریشههای آن میپرهیزم. چون کارِ اولویتدار من این چیزها نیست.
یک. به جریان فکری آقای سید ابوالحسن بنیصدر مدتی اعتماد کرده بود.
دو. ردِ امیرحُجاجی حج، که در واقع حکم رهبری معظم را زمین زده بود. شاید فکر میکرد برای او کوچک است. اما اگر قبول میکرد و دست به تحرک میزد به نظرم یک تحول عظیمی در منطقه ایجاد میکرد و میتوانست در همین پست مذهبی و دارای شرافت بینالمللی، در جهان اسلام چهرهای برای وحدت و تقریب بین مذاهب شود، زیرا فرزند امام خمینیبودن خود در میان ملتها یک امتیاز بزرگی بود. خودش هم از نظر فکری فردی روشن بود. به نظرم او با رفتار احساساتی در آن قضیه، از درک حکمت حکم رهبری عاجز شده بود و رهبریتِ این محیط بزرگ مذهبی را راحت پس زد. افراد راحتطلب از مسئولیت پرتحرک ابا دارند! حیف که آن برهه او جاخالی داد. اگر میپذیرفت شاید امروزه این خسارات بار نمیآمد و مسیر جهان اسلام با رایزنی و تدبیر او عوض میشد.
سه. رفتار بسیار بد و نابخشودنی با مرحوم آیت الله العظمی منتظری که بحث این مورد، بارها شد. عبور کنم.
چهار. ماندن در شهر تهران حتی پس از رحلت امام ره که حتی حاضر نشد به استانها سفر کند و با دردهای مردم آشنا شود و کمی به خود پویایی بدهد. انزواطلبی از او فردی غمگین و گرفته ساخته بود. همین، باعث بود چندین جا در صحنهی مهم انقلاب پس از امام ره جاخالی دهد.
پنج. در زمان ریاست بر دفتر و بیت امام ره به نظرم بسیار بسته و مداخلهگرانه و از سرِ تحکُّم عمل میکرد. حتی یک چهرهی راست را در آن دفتر نکاشت. حتی کاری میکرد که پای آیتالله خامنهای هم آن زمان که زیر شایعات مخرب قرار داشت، بهآسانی به آنجا باز نشود (چیزهای هست که نمیشود بگویم) حال آنکه همه باخبر بودیم آقای خامنهای برای امام خیلی از وزن و اعتبار و وجاهت بالایی برخوردار بود و امام دلی دلدار و قلبی اَلیف به او داشت. چنان هم حرمت میگذاشت که حتی سرِ سفرهی افطار پس از اقامهی نماز، آنقدر روی سفره میایستاده و منتظر میمانده تا تعقیبات نماز آقاخامنهای تمام شود و به کنار امام برگردد و بنشیند. بگذرم. و در آخر بازم ازت ممنون باشم.
حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینیها [در پاسخ به دامنه |]
یک. اعتمادِ مرحوم حاجاحمدآقا به جریان فکریِ بنیصدر، برداشت شماست. به عبارت دقیقتر، شما در شایعات و سوء تفاهمهای سالهای ۱۳۵۸ - ۱۳۵۹ ماندهاید. واقعیت آنست که: امام (رض) از ابتدا با تأسیس « حزب جمهوری اسلامی » مخالف بودند و حتّی پس از اصرار بزرگان نظام و تسلیم به خواست آنها، دلشان صاف نشد و تزاحم و تفرقهی امور، در چشمشان جلوه داشت. عاقبت هم فتیلهی آن را پایین کشیدند. امام (رض) از حدود یک دهه پیش از پیروزی انقلاب، تا اوایل ریاستجمهوری؛ نظر مثبتی نسبت به بنیصدر داشتند و از مخالفخوانی و تضادّ « حزب جمهوری اسلامی » و شهید رجایی با او، ناراحت بودند. بیت امام(رض) و شخص حاجاحمدآقا (ره)، روابط خوبی با بنیصدر داشتند و در انتخابات به او رأی دادند. کاری که عمدهی روحانیت مبارز و مدرّسین قم هم انجام دادند. [ البته موردی هم مانند پدر من داشتیم که نسبت به بنیصدر، نظر منفی داشت؛ با تأسیس حزب، مخالف بود و مخالف ماند ولی به کاندیدای حزب رأی داد و در اختلافات حزب و بنیصدر، او را مقصّر میدانست. این را گفتم تا گمان نکنید که در روایت تاریخ، منافع شخصی را دخالت میدهم. ] امّا از همان بحث انتخاب شهید رجایی به عنوان نخستوزیر، یادگار امام(رض) از بنیصدر منصرف شدند و اختلافی میان ایشان و آیات بهشتی و رفسنجانی و خامنهای نبود. نتیجه: به عنوان فرزند امام(رض)، مصالح نظام و رضای رهبر را در نظر داشتند و طبق همان پیش رفتند. گاهی با نزدیکترین دوستانش هم، متفاوت بود و گاه، ... امام(رض) هم در نامهای به فرزندش، بر این صدق و صلاح، صحّه گذاشته است.
دو. ماندن در شهر تهران هم، از اختراعات شماست که « الحُبُّ یُعْمی و یُصِمّ » اگر به خاطرات یاران امام(رض) و دوستان یادگارش(ره) مراجعه میکردید، میدیدید که سفر به مناطق محروم کشور( بشاگرد، محلّات قم، روستاهای گیلان و مازندران، ... ) جزء ویژگیهای مرحوم حاجسیّداحمدآقا(ره) بوده است.
سه. در آستانهی تحویل سال و حلولِ هلال رمضان، کمی به خود پویایی بدهید و خانهی درون را، با استغفار و حلالیتطلبی، جَلا دهید. برای شما عیب است که در هتک و جَرحِ رفتگان، بیپروایی کنید. به « صحیفه امام » مراجعه کنید و ببینید که امام خمینی(رض)، حمله به فرزندش را چگونه و با چه تعبیراتی، پیشبینی کرده است. با این ذهنیت که شما دارید، امام(رض) را هم میتوان تخریب کرد. همینطور بدون سند و دلیل، نسبت میدهید؟ از کجا میگویید که « حتی یک چهرهی راست را در آن دفتر نکاشت »؟ نام آیتالله « سیّدهاشم رسولی محلّاتی » به گوشتان خورده است؟ با خطّ و ربطِ حجتالاسلام و المسلمین « محمّدحسن رحیمیان » آشنایید؟ با ترفند کهنهی « چیزهای هست که نمیشود بگویم »، ادّعا کردهاید که « حتی کاری میکرد که پای آیتالله خامنهای هم آن زمان که زیر شایعات مخرب قرار داشت، بهآسانی به آنجا باز نشود. »!!! پس آن ارجوزهای که دربارهی نقل قول و شایستگیِ مقام رهبری میگویند، چه میشود؟؟ و لابدّ دفتر آیتالله خامنهای، بسیار ولنگ و باز است و یک در میانِ اعضای دفترشان، از جناح چپ؟ تحکّم هم که مانند تلطّف با رؤسای جمهور روسیه و بلاروس، ترشّحاتِ غرور و قبول و فحول شما را بیشتر میکند.
دامنه [در پاسخ به سید حسین موسوی خوئینی]
جناب استاد خوئینیها سلام. بهتمامه از تمام نقدهایت بر متنهایم حتی بر خودِ من بسیممنونم. من هم یکی یکی مثل شما پیش میآیم تا جوابها جدا جدا خوب دیده شود. آنچه من نوشتم «ضعف»های وی نامیدم؛ خوب شد به جای واژهی طبیعی ضعف، از لغات شاذّ استفاده نکردم! کشکولی!
یک. به عکس، سالهای ۱۳۵۸ - ۱۳۵۹، شناختن اشخاص شهیر آسانتر بود چون صفبندی سیاسی / حزبی در حال شکلگیری و یارگیری بود. و مرحوم حجت الاسلام سید احمدآقا معلوم بود که آن برهه به کدام نحله تعلق خاطر بیشتری داد. بله من برداشت دارم و هر برداشتی قابل نقب و نقد است. اما در تاریخ باید ماند که عبرت از دست نرود. به خودم عرض میکنم: "ما اکثرَ العِبَرَ و اقلَّ الِاعتِبارَ" چه بسیار است عبرتها و چه کم است پند پذیرفتن. پس امید است پندتان را بپذیرم، هر جا درست دیدم. چون سفارش مولا امام علی ع است. (حکمت ۲۸۹ )
دو. امام خمینی ره ولی بنا بر خاطرات مرحوم رفسنجانی به «حزب جمهوری اسلامی» از پولهای شرعی پرداخت میکردند (یا «میِ» استمراری نه، کردند). این یعنی موافقت، حتی اگر موقت و مصلحت بوده باشد؛ حزبی که به تعبیر شهید بهشتی "میعادگاه" بود و من البته حزبی نبودم. و ما بر خلاف شما، آن زمان، جانبدار مرحوم حسن حبیبی در آن کارزار اولین انتخاباب ریاستجمهوری بودیم.
خودِ منصرفشدن حاج سیداحمدآقا یعنی بودن در حلقهی بنیصدر که حتی میخواست به عنوان نخستوزیر خود، به مجلس معرفی کند که امام ره ورود کردند عاقبت سید احمد را در "خیر" جدایی از آن جریان میدیدند. سید احمد هم تمکین کرد. و اما فرزند امام ره بودن مصونیت نمیآورد که ضعف نداشته باشد. دیدن ضعف سیداحمد هم، به معنای ندیدن صلاحیتهای دیگرش نیست. به قول شما طلبهها: اثبات شیئ نفی ماعدا نمیکند. سفرهایی هم که نام بردید: بشاگرد، محلّات قم، روستاهای گیلان و مازندران، که خیلی اندک و جزوِ روالش نبود، ما میشنیدیم برای تمدد اعصاب بود و تفرّج، و این اواخر هم شنیدن نوای مستقیم آقای مختاباد برای رهایی از بُریدگیهایش از روز و روزگار و شاید و شاید هم التیامی ولو اندک بر عذاب وجدانی که در اثر بدیهای محرزی که به مرحوم آیت الله العظمی منتظری (در برابر نقدهایش بر شیوهی کشورداری میکرد) مرتکب شده بود، رخ داد.
سه. چرا باید نقد من بر کارکرد افراد دخیل و حتی مداخلهگر در تمام امور مملکت -که تاریخ ما را جرح و جِر دادند و نیز شاید هم اصلاح و فلاح- جراحت بر آنان تعبیر میشود؟ خودِ آیتالله حاج سید حسن آقا خمینی -که شما بهدرستی فرمودید باید اجتهادی سخن بگوید- دربارهی امام خمینی ره معتقد است میشود تمام آراء امام را به صورت «یک مکتب فکری» دید و آن گاه آن را نقد کرد. نقد بر آراء امام ره نشانهی اهانت نیست، عمل به فرهنگ عالی شیعه است که در را به روی نظارت و نظرات مسدود نگه نمیدارد. پس واژهی "تخریبِ" امام ره که شما آن را زودرَس وارد بحث کردید، در کار نیست؛ هر چه هست دیدن تاریخ است و تحلیل آنچه بر ما گذشت. اینکه این کار مرا رفتن روی مُردگان میدانید که دستشان از دنیا کوتاه است، دلیل درستی نیست؟ مگر ما هنوز هم در اقدامی درست، مشغول نقد و نظر روی تاریخ اسلام و مثلا" داوری در کارِ بزه ابوسفیان و ابولهب نیستم؟ و نیز کار ستودنی حضرت سلمان فارسی سلام الله علیه؟ نیز به قول شما اگر همه جا هی باید "سند" رو کنیم این صحن میشود مخزن کتابخانهی ملی! با پژوهههای اسنادی و فضا پر میشود از فیشهای پژوهشی.
چهار: آیتالله «سیّدهاشم رسولی محلّاتی» پدرهمسر حجت الاسلام ناطق نوری، فردی همیشه بین و بینی بوده و آرام. حجتالاسلام «محمّدحسن رحیمیان» هم اول رفیق شفیق و همخط حجت الاسلام مهدی کروبی بوده، بعد که اوضاع وارونه شد او هم تغییر مشیء (بخوانید مشق) داد تا راحت در قدرت بچرخد و اینک هم شد متولی جمکران. اگر روزی میل کردید پای گفتار آیتالله خامنهای رهبری معظم رفتید آن کارهایی که علیهی میشده و حتی ایشان گاه و بهندرت گلایه نزد امام ره میبرده، بر شما آشکار میشود، البته اگر رهبری بخواهد گذشته را با اختیار خود باز کند.
نقد من بر روش مستبدانه و یکهسالارانهی کار آق سید احمد آقا خمینی در امور دفتر و بیت امام ره دلیلی بر اِبرام امور دفتر رهبری معظم نیست. بارها وحیدیان دفتر رهبری را نقد کردم. در آنجا پشت سرِ رهبر معظم نماز هم خواندم، اما این دلیل بر درستی تمام امور دفتر نیست. "تلطّف" رهبری بر سایرین هم، زمانی امکان دارد که چهرههای مطرح و بیانیهپرداز، (که حق هم دارند پیام صادر کنند) در "خط امام" بمانند (همان خط اصیل نوستالژی ما) و به یکی از مهترین اصل آن یعنی «پشتیبان ولایت فقیه" باشید تا «آسیبی به مملکت وارد نشود» پایبند و وفادار باشند. ولی من گویی میبینم هر کس خود را طوری در سیاستورزی تعریف میکند که انگار «ولی فقیه»، اوست، نه آیت الله سید علی خامنهای. با احترام.
سخنی چند با آقا خوئینیها
جناب استاد سلام. در نوشتهی خود (به جناب استاد شیخ مالک) گریزی زیبا هم به بنده زدید و چنین:
"از جناب آقای طالبی هم گله دارم که بدون سنجیدنِ جوانب پرسش و ظرفیت افراد، کشکولی سخن میگویند."
خواستم به همراه تشکراز نقد سازنده که روانهی این بنده نمودی، فشردهجوابی توضیحواره، دست و پا کنم، تا بلکه آن دوست بافضل و شرافت و وجیهام را از قصدم نسبت به نقد بر حجت الاسلام سید احمدآقا خمینی مطلع ساخته و از گنکی باقی بر موضع و موضوع پرده بردارم. به شمارگان پیش میروم تا دچار درهمتنیدگی نشود:
یکم: "گله"گُذاریِ گُذرایت بر خودم را وارد میدانم. بلی سنجش جوانب وگنجایش اشخاص از متغیّرهای دخیل در امور است. باید ازین پس، حَزمم در هضم تذکراتت را تشدید کنم تا در برابر گیرهای زیرکانهات، گیرپاژ (فارسی دقیق آن را بلد نیستم) نکنم و در اثر واماندگی، به عجز و فَقد و فقر نیفتم که مرتکب لابه و لاف شوم! بگذرم. کشکولی شد این عبارتِ عُظمایِ اُخری!
دوم: مگر منکرید آنگاه که ابوی سیاستمدار مقتدر شما آیت الله خوئینیها -که برای بنده و بسیاری از آحاد جامعهی آن روز، یکی از چهرههای متنفّذ بوده و نوستالژیام با ایشان زنده میشه- امیرحُجاج حج بود و منصوب حضرت امام ره، وجاهت ،حمیت و پایمردی وی این جایگاه معنوی، مذهبی، سیاسی، جهانی را صدچندان بالاتر برده و چشم همه را خیره ساخته بود؟ و چنین انتصابی از سوی امام حاکی از قداست و اهمیت مقام امیرحجاجی بود که آن حضرت را واد داشته بود علیرغم نیاز شدید کشور به حضور ابویتان در پستهای حیاتیتر، درین مسئله مأموریت دهد که جنبههای الهی آن، بسی مهم و نیازمند خبرگی و شایستگی بود. اما وقتی حجت الاسلام مهدی کروبی بر جای پدرتان جایگزین شد همه دیدیم از سرِ تندروی و احساساتیبودنش، مسئلهی معنوی / سیاسی حج از مسیرش بیرون رفت و به جای اهتمام همزمان با معنویت و سیاست، یکسره سیاسی،شعاری، شده و به تحریک اعصابِ متعصبینِ علما و سیاسیون سعودی -که گویی جزوی ذاتی ازین آل است- انجامیده و تنش جای آشتی نشسته و تشنج، مسیر ترابط را مسدود نموده بود. خُب منظور من از آن نقدم بر مرحوم سید احمدآقا خمینی این بود که ایشان وزنهای بود که میتوانست با پسنزدن حکم صادرهی رهبری، آن جهان اسلام فلاکتزده را به سمت فلاحت و رفاقت هدایت کند زیرا هم خود روشنفکر بود و هم منتسب به خاندان امام. اما او اهم را به مهم واگُذارد و به بهانهی خواست مادرشان مرحومه مادرشهید حاجیه خدیجه ثفقی «قدس ایران» همسر مکرم امام، یک حرکت انقلابی را از خود دور کرد و به رهبری معظم نامه نگاشت و مرقوم داشت:
امروز در ملاقات با مادر بزرگوارم با مسألهای مواجه شدم که تنها فرد را رهبر عزیزم دانستم تا موضوع را با او در میان بگذارم چرا که جنابعالی همیشه نسبت به خانواده حضرت امام قدس سره محبت داشتهاید. والدهی مریضم به جِد دستور فرمودند تا از این سفر منصرف شده و در کنارشان باشم. از آن حضرت درخواست میکنم در صورتی که اجازه فرماید خواست والدهی مکرمه را بر مسئولیت جدید مقدّم دارم و از این سفر روحانی و خدمت مورد علاقهام بخاطر مادر رنجدیدهام چشم بپوشم.
سوم: بنای بنده در نقد و نوشتن چند ضعف در کنار قبول نقاط قوت شخصیتهای شخیص و شهیر که بههرحال روزگاری -یا همین الآن- تمام امور کشور و سرنوشت مردم و عاقبت نظام و حتی گهگاه چگونهزیستن، چگونهمردن چگونهفکرکردن، چگونهدینورزیکردنِ شهروندان در دست آنان بوده، بر تضعیف و تخریب نیست بلکه گشودن بِستر و مسیر و مسیل و ساختِ سدبند است که مانع از سیلاب خشم مردم شود. چطور وقتی به امام محمد غزالی از سرهای اشاعرهی سنیمذهب که میرسند از دکتر سروش گرفته تا مرحوم سید حسین فردید و از مرحوم آیت الله محمدتقی مصباح یزدی شارح مکتب و منهج "در راه حق" گرفته تا مرحوم علامه استاد حضرت محمدرضا حکیمی شارح و مایل "مکتب تفکیک" راحت و آسان نقدش میکنند -که بنده هم طرفدار گفتمان نقدونظرم- اما وقتی به علمای شیعه میرسند همش میخواهند از سجایا و سزاها بگویند و هر ناقد و نقدی را اگر نگویم تکفیر و تقبیح میکنند، دستکم از دایرهی گفتمانی بیرونرانده میبینند. بیاییم عشق را با عقل جابجا نکنیم؛ هر کدام در صورتفلکی خود (=هماختران و گردایهای از ستارهها)
اشاره به شخص شما: زیرک هستی، شکی نیست. اما میدانید یک زیرک زمانی زیرکیاش معلوم میشود که زیرکهای دیگری هم باشند؟ و الّا اگر در برابر زیرک، کودن باشد زیرکی علَن و علَم نمیشود. پسِ شمای زیرک با یک زیرک طرفی که زیرکیات را درک میکند. اینجا مجبور شدم در دگرستایی مرتکب اجباری خودستایی شوم! معذورم. ممنونم.
خوئینی [در پاسخ به دامنه |]
سلام. از پاسخ مفصّل و کلماتی که بند به بند و رسمی( شُسته و روفته و اُتوکشیده)، همنشین شدهاند؛ پیداست که احترام گذاشته و نگران بودهاید که مبادا رنجشی پیش آید امّا حرمتگذاریِ بنده، صراحت و گزیدهگویی است تا هم رعایتِ زیرکیِ مخاطب باشد و هم مراعاتِ وقت حاضران گروه:
ا. ایراد بنده، « هَفْوَتی » بود که بر زبان رفته و چون یادگار امام(دام عزُّه)، در کلیشه نگنجیده بود؛ ..... و با این مناسبت، اظهار گلایه از شما شده بود. امیدوارم که ادمین زیرک، متن را به حاشیه نبرده باشند.
ب. ایرادی شنیدنی است که یادگار امام(ره)، برخورد شایستهای با حکم و تشخیص آیتالله خامنهای نکرد البته ملاحظاتی هم داشتند که شاید سبب تجدید نظر شما میشد. امّا مقدّماتی را که دربارهی پدرم و یار رنج و حصرکشیدهی امام(رض) آوردهاید؛ ارتباطی به این نتیجه ندارد. نادرست هم هست:
یک. شعارها و برنامههای حجّ 1366 ش، همانها بود که در سالهای پیشین بود. نخستین سالِ « أمیرالحاجّ »ی حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ « مهدی کرّوبی » هم نبود.
دو. ظاهراً فراموش کردهاید که در نخستین سال « أمیرالحاجّ »ی پدرم، عربستان تحمّل نکرد و ایشان و اعضای بعثه را، دستگیر و اخراج کرد.
سه. تصویر و ارزیابی شما از آیندهی حجّ و رابطهی ایران - عربستان، پس از « إمارت حاجیان » از سوی یادگار امام(رض) نیز درست نیست. انتساب به خاندان امام)رض)؟! اصلِ مشکل، خود امام(رض) و سلیقهی ایشان در « حجّ ابراهیمی » بود روشنفکر؟! مگر روشنفکریِ آیتالله خامنهای، گرهی از تشنّج و انسداد روابط ما و عربستان گشوده است؟
ج. « سیّداحمد فردید اردکانی » درست است.
د. گاهی لازم نیست بَنان و زبان را رَنجه کنیم؛ فقط باید نگاهی به پشت سر بیندازیم. ببینید که چرا در شما روحیهی دادستانهای نظامی شکل گرفته است؟ اوّل تصمیم میگیرید که با که کنار بیایید و چه کسی را، زمین گذارید. سپس برای توجیه، از دلِ تنگ و وسعتِ خاطر یاری میطلبید و اصلاً در قید و بندِ چینش و پردازش نیستید وقتی پدرم برای « گشایش بستر و تخفیف آلام و پیشگیری از سیلاب خشم مردم، نامهی محترمانهای به کسی نوشت که تا همین الآن، تمام امور کشور و سرنوشت مردم و عاقبت نظام و حتّی چگونه زیستن و چگونه مردن و چگونه فکر کردن و چگونه دینورزی کردنِ شهروندان در دست اوست »؛ با تکلّف و نیّتخوانی، تلاش کردید که اوّلین و جدّیترین گفتوگوی دو نگاه و جریان زندهی نظام را، مُشوّه نُمایید آن موقع، فکری از صُوَر فلکی و گفتمان و زمستان نبود؟
نقد حال را رها کردهاید و مُزدِ خدمتِ کسی را میپردازید که دستش از دنیا کوتاه است؟ آن هم با بهم دوختنِ تاریخ و خاطره و تحلیلهایی که یک در میان، نادرست هستند؟ پدرم، آن باشد که شما به کلام امام(رض) مستند کردهاید، یا نباشد؛ هیچ دخالتی در تقبیح برخورد یادگار امام(ره) با حکم رهبری ندارد. نیازی هم به پامالِ شخصیت آقای کرّوبی نیست. مأجور باشید امّا وقتی پای ارادت به مقام رهبری میرسد؛ از حالت دستان و شکل نشستنِ ایشان و سنّتِ داریوش یکم هم مایه میگیرید. گویی تمام مشکلات، زیر سرِ گذشته و درگذشتگان است و تُندگوییهای آیتالله خامنهای درباره حکّام آلسعود، و تأیید حمله به سفارت عربستان؛ دخالتی در « انسداد رابطه و تحریک اعصابِ متعصّبینِ علما و سیاسیون سعودی » نداشته است!
دامنه [در پاسخ به سید حسین موسوی خوئینی]
جناب استاد حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینیها سلام.
۱. من هم حرمتگذاری را که در «صراحت و گزیدهگویی" دانستهاید دوست میدارم، و هر کس هر چه بیشتر در نقد بر من و متن من، تعارف را ترک کند، بیشتر پسند میکنم.
۲. فرمودی «هَفْوَتی» (=لغزشی) بوده که بر زبان رفته، ولی بنده خواستم واقعیتی به نام ضعف در سیداحمدآقا را گفته باشم. اگر بر شما گران آمد حق دارید، چون من عین شما تعلق خاطر به اشخاص ندارم.
۳. منظور من «امیرالحاجّ»ی پدرتان این بوده خود ایشان به آن نقش و مقام اعتبار داده بود. همین الآن هم این نقد را بر انتصاب رهبری معظم دارم که شخصی نامشهور حجتالاسلام سید الفتاح نواب را امیر حجاج ایران کرد که حتی داخل مملکت او را نمیشناسند چه رسد به جهان اسلام که یک امیر باید رایزن بزرگ و مقبول امت اسلام باشد. باز حجتالاسلام سید علی قاضی عسکر امیر سابق حاحیها که حدی از شهرت داشت. این مقام معنوی و سیاسی از نظر من باید به یک فردی با وزنهی بینالمللی سپرده شود که به عنوان چهرهای واسط و میانجی عمل کند. سرپرستی حج به معنی مدیر کاروان کل نیست.
۴. منظور از لفظ روشنفکر برای سیداحمداقا این بود دُگم نبود. روشنفکریِ آیتالله خامنهای اظهر من الشمس است، ایشان با بدیهای عربستان هم از سرِ عطوفت رفتار کردند، چون خیلی سخت بود کسی بتواند حج تعطیلشده را باز کند چون امام ره سخن سختی فرموده بودند: (بدین مضمون) اگر از اسرائیل بگذریم از این جنایت ال سعود (کشتار حاجیان در حج سال ۶۶) نمیتوانیم بگذریم. حتی فرمودند: با آب زمزم هم پاک نمیشود. ولی رهبری معظم، با بینش درست و رفتار مصلحت، راه را برای برگزاری حج دوباره، باز کردند که این نشان روشنفکری ایشان است.
۵. بله مرحوم سیّداحمد فردید که من سهوا" سید حسین آوردم. مردی که اساسا" شفاهیگو بود، نه اهل کتابت و مکتوبیت. از همه چیز هم میگفت. ایضأ دخمه و زخمه! هم داشت.
۶. روحیهی دادستانهای نظامی تصور است، نه تصویر. چون در یک جاهایی جنابعالی بسیار گرَوش احساساتمحورانه دارید، حرف ما را تعَب میبینی و شاید هم تب! میکنی. کشکولی. ولی این را هم بلدم که ظریفی میگفت هر کس گوریلِ درون دارد. بله باید گوریل درون را اَفسار زد که سر بر نیاورَد.
۷. در نقدهای پدرتان آیت الله خوئینیها از نظر من همواره حرفهای مهمی وجود دارد؛ نوین، مهیّج، منطقی، و سبکی از دوری از هراس از طرح میاحث حساس. ولی من برداشتم آن جا این بوده، ایشان در آن تحلیلش سدبندی نکرده بودند، بلکه بدون طی کردن مقدمه (رفتن پیش رهبری برای رایزنی بر سر مسائل راهبردی) سیلابِ احتمالی خشم مردم را تحریک کرده بود. من عقلم که از سکوی علم نشئت میگیرد ایت است:
آن کسی که باید پیروی کند، رهبری که نیست، پیروان ولایت فقیهاند.
پدرتان، حتی در مسئولیت روزنامهی سلام در پاسخ مستمر به سؤال خوانندگان از تز امام ره که حاصل تمام تفکر امام ره بوده (یعنی نظریهی ولایت فقیه) دفاع میکردند. من تقریباً تمام شمارگان روزنامه سلام را هر روز میخواندم و هنوزم در بایگانیام دارم. ولی وقتی فصل ولایتِ «فقیه و روشنفکری» چون آقاخامنهای فرارسید، آنان (پدرتان نه، چون با مرحوم رفسنجانی در خود «سلام» زوایهی شجاعانه داشتند) این اصل را انگاری فراموش کردهاند. حال آن که اغلب مردم منتظر شنیدن رهبرشدن اکبر رفسنجانی بودند در عصر ۱۴ خرداد ۶۸، ولی خبری که زیر چاپ روزنامه رفت ابن بود: آیت الله خامنهای رهبر شدند. بعد همه فهمیدند عنایت خودِ امام به خامنهای بود. و نیز مشخص شد در صحن خبرگان رهبری، به اشاراتهای امام ره در فضیلتهای آقای خامنهای بر سایران، استشهاد شد و بدان اِسناد و سندیت داده شد. والسلام. از آن دوست گرامی و استادم هم سپاس فراوان.
شیخ احمدی [در پاسخ به دامنه |] سلام بر جناب طالبی عزیز. از مباحث دوستانه بین شما و جناب خوئینی ها بهره می بریم، اما بنده یک نکته ای را عرض می کنم که انتقاد از حاج احمدآقا جایز نیست، اما جواز این همه تعریض به مقام رهبری از کجا آمده است؟ این نوع رفتار ما را به یاد اوایل دوره رهبری در سالهای ۶۸.۶۹ و ۷۰ میاندازد، هنوز آلزایمر سیاسی نگرفته ایم که مواضع اشخاص یادمان برود، کسانی بودند و تعریض می زدند که موسوی بزرگ رفت و موسوی های کوچک در به در شدند، اما اینها یادشان رفته بود که در نظام امت_ امامت دارند زندگی می کنند، نه نظام لیبرالی غربی، نظام ولایت فقیه فقط مربوط به حضرت امام نیست، الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا. امروزه کسانی هستند که از دست رهبری حکم می گیرند، اما علیه رهبری و سیاست های مصوب حرف می زنند... هر چه زمان گذشت، درستی روش و منش رهبری در هدایت امت، واضح تر شد. این که در بیت حضرت امام گرایش به بنی صدر وجود داشته باشد، طبیعی است، به دلایل زیر، اما خود امام قسم جلاله خوردند که به ریاست جمهوری بنی صدر رای ندادند:
۱. این امر دلیل بر وجود فضای آزاد و دموکراتیک در بیت امام بود،
۲. اگر قرار بود در میان کسانی که در آن سالها سکان ریاست جمهوری در دست او باشد، بنی صدر هم یکی از آنان بود، چون هم اقتصاددان بود و هم با طیف انقلابیون ارتباط داشت.
۳. به نظر من، فعالیتها و ارتباطات و نزدیکی مرحوم سید صادق طباطبایی به بیت امام بی تاثیر نبود،
خدا رو شکر همگان دریافتند که چه اشتباه بزرگی کردند و باز هم خدا رو شکر این دریافت ار نوع دریافت شخصی و درونی و با توجه به عملکرد بنی صدر بود، نه تحکُّم.
دامنه: جناب استاد آشیخ محمدرضا احمدی سلام. نوشتهی مهم شما را -که به نظرم زیبا و رسا هم نوشتید- پیوستی متقن به پاسخم میدانم و پشت آن ایستادهام، یعنی پذبرا هستم. تشکر دارم که وقت گذاشتید میانبحث من و استاد خویئنیها را خوانده و نظر افزودهاید.
سید زینب شفیعی به دامنه: سلام و ارادت
یکم
دوم
سوم
چهارم
پنجم
همه را سپاس
ششم:دادههایمان افزون شد با بیان خاطره و توصیف دست اولتان از آن گرمابه (لچک حموم و صاوین کف رو ببخشایید) افسوس دیگه شم سره پیش نیست. و شگفت شما را سپاسگزارم.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه |: خواهر خوبم زینبسادات فامیلِ قابل احترام بازم سلام. خرسندم از خاطرهام بر دانش شما افزون شد. از بخشایشی که روی لچک و صاوین در آن خاطره، مطرح کردید، خندیدم. ممنونم. نیز دانشت بر لغات محل، شگفتی هم داشت، اساساً بر کسانی که لغات محلی را خوب در حافظه دارند و از بیان آن کسرِ شأن نمیکنند، حرمت بالاتری میگذارم. نیز از سمت من هم عرض ادب و ارادت. دامنه.
جناب جلیل قربانی سلام. در داخل بحثتان نمیآیم، اما روی ضربدر آخر، فکر نمیکنی عریانی باباطاهر، بابت عریانگوییها بود، نه عریانی از پوشش؟!
جناب مصطفی بابویه سلام. پیشنهادت در تدوین زندگینامهی مرحوم آیتالله آقا دارابکلایی و مرحوم آیتالله آق سید رضی شفیعی دارابی دو روحانی شهیر زادگاه ما، معقول است و بنده هر چه از دستم برآید در مدد به خودت به این کار، دریغ نمیورزم. نیز زندگینامهی مرحوم حجت الاسلام حاج آقا شیخ احمد آفاقی هم تدوین شود کاری فرهنگساز خواهد بود.
جناب استاد حاج شیخ احمد باقریان سلام و احترام. بحث تطبیقی مهمی بود. دقیق خواندم. قبلاً در سالهای گذشته هم روی این راسخون در علم زیاد تتبع آزاد کردم. فکر نمیکنید راسخون در علم به انحصار خدا و پیامبر ث و امامان ع بردن، یعنی قبول و تثبیت دستِ کوتاه بشر بر فهم قرآن که قابل فهم است و نیازمند تدبر؟ حال آن که سراسر قرآن، آکندگی با متشابهات است تا محکمات.
شیخ احمد باقریان ساروی, [در پاسخ به دامنه |]. علیک السلام. تشکر. بنده نظر خودم را با توجه به تفاسیر و روایات تقدیم کردم و جز این فکر نمیکنم و غیر معصوم را راسخ در علم نمیدانم چون دلیلی برای آن نیست.
تبریک دامنه |,به مینا بابویه
سلام مینای دیار مینوی ما. چگونه میتوانم شهرت جهانی دخترِ زادگاهام دارابکلا یعنی میناخانم بابویه دارابی را ببینم و بشنوم اما ازین خبر شورانگیز دیارم شادمانی نکنم؟! خدایا قلب پاک مینای دیار مینوی ما را تا سالیان سال پُرپُمپاژ و پاهای وی را تا قیام قیامت گلزن ماهر و ذهن پویندهی وی را تا هر چه او سنوسال خواهد یافت، روشن و بدون آلزایمر گردان. میناخانم دختر خوب محلمان گوارای وجوت. صدها سپاس از غیرت و مهارتت. و نیز همیناندازه سپاس از پدر و مادرت که قدرِ تو را دانستند و مایه گذاشتند. و درود به همهی تبارتان که چنین زیبا، بر درخشندگیات، رخشیدند. سپاس از شورای محترم ورزشی دارابکلا و تمام کسانی که برای ارتقای مینای محل ما زحمت کشیدند. ممنونم از شیخ محمد بابویه رفیقم که این رویداد دلانگیز را مشفقانه و شورمندانه، مصور و مکتوب، رسانهای کرد. ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
دامنه |, [در پاسخ به شیخ احمد باقریان ساروی] سلام مجدد استاد باقریان. با این وصف (بستهشدن مفهوم راسخ)، دست بشر از فهم قرآن (=بیشتر آن) کوتاه است. قرآن برنامهی عمل مؤمنان است، وقتی متنی از فهم مؤمنان بیرون باشد، عملیکردن آن هم توجیه میپذیرد. من راسخان در علم را به علمای ربانی تعمیم میدهم تا مؤمنان در دریافت قرآن به عجز نیفتند. از طرفی بستهشدن راسخ به بستهشدن در اجتهاد هم سرایت میکند. گویاست من از روی بیش خودم سخن میگویم چون در قرآن علم تخصصی ندارم. از وضعیت جسمانی شما با خبرم، پس در شنیدن جوابهای شما شتاب ندارم. هر طور که آسوده بودید، همان برای من ملاک است.
شیخ محمد بابویه [در پاسخ به دامنه |] سلام و درود بر آقا ابراهیم طالبی دوست داشتنی. از طرف خانواده مینا خانم تشکر وافر دارم. از پیام دعا وار شما ، که امیدوارم دعاوَردی شود در مسابقات بین المللی ، آری این اولین حضور مینا خانم در مسابقات فوتبال نوجوانان بانوان کشور عزیزمان در خارج از کشور بین تیم های تاجیکستان ، ازبکستان و ترکمنستان بوده که مینا خانم بعنوان کاپیتان تیم ایرانی، با زدن چند گل و بازی کن ثابت در خط فوروارد الحمدلله خوب درخشیده و آینده چشم اندازی را برای خودش در تیم های بالاتر هموار نموده است صرف نظر از اینکه ایشان از خانواده ی بزرگ بابویه هاست اما متعلق به کل داراب کلا می باشد و افتخاریست برای دیارمان
قطعا تشویق تان در شکوفا شدن استعدادشان تاثیر گذار خواهد بود. پیام و تبریکتان در گروه فامیلان بارگزاری شده است. متشکرم.
توحید | طالبی, [در پاسخ به شیخ مالک رجبی] جناب استاد شیخ مالک سلام. هفت پیام آیه مهم بود. ولی نکتههایی که از فکر خودت تراوش کرد و نوشتید از آن هفت تا هنوز هم بهتر بود. بله، درست فرمودید. معمولا" خیلی از اغنیاء خود پیشگام حل مشکلات اقتصادی مردم میشوند و این سبب سبقت در خیرات میشود. آن اغنیایی که بیتفاوت طی میکنند، گرچه آزادند، اما آثار خیرات را در زندگی خود محروماند. تشکر وافر دارم که به پرسش سوم صحن توجه فرمودی و پاسخ منظم و متقن ارائه دادید. خرسندم که طرح سؤال را بجا دانستید. درود. خدای متعال را شکر اعضای صحن به پرسش طراحیشده عنایت دارند.
حجت رمضانی,[در پاسخ به ابوعارف | طالبی دارابی] با سلام استاد عزیزشایسته کاری های خوردی که جناب عالی بیان فرمودیددرنوع خود بسیار موشکافنه است و کل مردم کشورعزیزما مبتلابه هستنددر تهیه جای.حتی چند نوبت درروز. اگرمقایسه ساده ای بکنیم چقدردرصرف جویی انرژی موفق خواهیم بود.الی ماشالله ممنون از راهنمایی جناب عالی.
ابوعارف | طالبی دارابی, [در پاسخ به حجت رمضانی] جناب حجت رمضانی سلام. نظر مناسبی زیر این قسمت نگاشتهاید؛ اثرگذار و تشویقگر برای این عمل. ممنونم که مثل اسمت که حجت است، حجت و برهان را میپذیری. بلی، حرف درستی زدی. پس؛ شروع این منشِ زندگی برای هر کسی که حرفم را شایستهی عمل دانسته، در همین آغاز سال نو (که چندی نخواهد گذشت، که در بامداد خواهد آمد) یک شروع خوبیست.
سید موسی صباغ دارابی, [در پاسخ به ابوعارف | طالبی دارابی] سلام کاری ایست بسیار زیبا.و شایسته اما طبق عادت : چای خوردن با صدای گینگ گینگ سماور و کتری بیشتر می چسبه. کشکولی بود.
ابوعارف | طالبی دارابی, [در پاسخ به سید موسی صباغ دارابی] جناب سید موسی سلام. از تأیید شما برین پست، شادمان شدم. کشکولیِ گینگهگینگهی سِموار هِم اَشِنگ (=قشنگ) بود. با سپاس که این سبک از زندگی را قلمِ قبول زدی و حتماً در ثواب آن شریکی. انشاءالله چاییمایی! همیشه به کامت بچسبه.
پاسخهایم به پرسشهایم ( ۹ )
- در دور ماههای -نمیدانم کی- توی ص ۴۱ کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داوودی» اثر نجمالدین رازی خوانده بودم که وی خلقتِ آفرینش را به تبَعِ وجودِ انسان میداند.
- مگر او از انسان چه برداشتی داشت که هدف آفرینش جهان را برای انسان میداند؟
- از نظر رازی نجمالدین، رازِ جوزی (=گردو) روغن آن است. لذا جهان چونان گردو، "مغز" (=زبان محلی ما: چِکّه > چکیده) میخواهد، که مغزِ جهان، در بینش ایشان، انسان است.
- نتیجه ← : انسان در فرصت حضور در دنیا، حقایق را بر روی خود نبندد، زیرا "گر بندَد، بر خود خندَد". راستی! من و شما چه مقدار ازین مغز متشکل جهانیم؟ چقدر در روغن این مغز که همان «معرفت» است، سهیمیم؟! ابراهیم طالبی دارابی دامنه
دامنه |, [در پاسخ به شیخ محمدرضا احمدی] استاد احمدی سلام. خدا درین آخر سالی، پدر مؤمن و زحمتکش و باصفای شما را در انوار رحمت خود غرق نور کناد و روح آن عزیز کوششگر شاد باشد و پرتو معنوی آن، زندگی سراسر دانش و ارزش و کوشش جنابعالی را تابانتر نماید.
دامنه |,[در پاسخ به شیخ مالک رجبی] جناب استاد شیخ مالک سلام. از سلامهایتان که رِ گرفت (=روانه شد) میتوان تسبیح ساخت! کشکولی! بسیار متشکرم از خواندن و نظردادن و نیز محبتت به شیخ وحدت.
دامنه [در پاسخ به شیخ محمدرضا احمدی] سلام جناب استاد احمدی. لذت علم بیجهت نبود توسط بیکن یا فیلسوف دگر، کتاب شد، لذت بردم، خاصه از مارق، زاهق، لاحق.
متن ابراهیم رمضانی محمد
بسم الله. وبالله. ویا الله.
به رسم زیبای سالِ نو میِ هم محلیا.یعنی دارکلاییا.
که یادی کانِ از ساکنونِ اونجا.باشیرنی بهِمراهِ نِک ونوهِا.
بهه که چه ارامند در جوار الله این جمعیت منتظروچشم براه.
تا بخوانیم صلوات و فاتحه ودعا از برای شادی انها.
فکرتی ها.بیدارِ خفته اندهمه این دوست واشناها.
بی گمان خفتهِ بیداریم ما.به حکم شرع.نشان یعلمون ظاهرا.
ستارا.بارالها.معبودا.ای غفارِ ذنوب ها.
ببخشا این جمع هوشیاران که بخیال خفته اند اینجا.
بِرارا. خواخِرا. رخِفا. پِیِرمارا.
بی وارثا.بدوارثا.بویژه عزیزِ پِیِرمارا.وِشون مِزِیرا.
به حق قدافلح من زکیها.بزدا گردوخاک روح مارا.
به چشم دل ببینیم وسعت.رحمت بی انتها را.
اغفر لنا لا یملک الا الدعا.فانک فعال لما تشا.
یا الله ویا الله و یا الله.ان شاءالله تعالی.
جمعند همه پیرو جوان همه باهم.در جوارامامزاده وشهدائ دارابکلا.
مغفورند ان شاءالله با شفاعت اقا ابا عبدالله.سیدالشهدا.
ای مومنین ای هم محلی ها.دارکلاییها.
بخون فاتحه به نیت اموات مِنو دامنه مدیر فکرتی ها.
به فال نیک می گیریم مصافحه اولین وزیباترین ماه طبیعت با معنوی ترین ما عبودیت خدا را.
ان شاءالله مبارک باشه بر جمع خانواده فکرتی ها.
دامنه |, [در پاسخ به ابراهیم رمضانی محمد] جناب همنام من آقا ابراهیم رمضانی سلام. اول رُک (=رُد به گویش محلی) بگویم چقدر به قافیه، آن هم مختوم به آ سخن راندی. دوم عرض کنم زیرکی کردی از مزار دو حلقهی آخرت و اینجا را اتصال دادید. سوم بگویم در متنی مخلوط به محلی / فارسی، حسابی ادبیات دینی و موارد عرفی آخر سالی را به هم چسب زدی. چهارم نیت شما را بِلارم (=بگردم) که اموات خودت و فکرتیها و منِ دامنه را مثلث کردی. خدا پدرت حاج محمد رمضانی را رحمت کند، مرد بزرگی برای بالملهی دارابکلا بود. به اخوات مکرمه و اخوان مکرم جنابان: عیسی، موسی، حسینعلی، علی نیز عرض ادب و احترام دارم فامیل گرامیام. آقا خیلی مرا خاش آمد این ادبیات بکر، تازه مدرسه فکرت داره میبینه چه سرمایههایی در صحن دارد. درود وافر اورین!
سید حسینی: روز گذشته کسی در گفتمانی که به بنده داشت؛ وقتی که دید اینجانب به تمجید از نوشته هایت در ایام گذشته پرداختم؛ گله مندانه به بنده گفت : «احتمال نمیدهی که این شیوه و نوشته ها؛ تاکتیک باشد»؛ گفتم : اولا : ما مامور به ظاهر هستیم؛ ثانیا: محتوا و تعبیرات در این نوشته ها به گونه ای نیست که بوی اعمال شیوه «تاکتیک» ؛ از آنها استشمام شود!!!؛
پست زیر را حجت الاسلام شیخ جواد آفاقی
در صحن هیئت بار گذاشت:
انقلابیِ نمایشی: نویسنده: مهدی جمشیدی
۱. «انقلابیِ نمایشی»، کسی است که بنیانهای فکر اسلامی و انقلابیاش دچار چرخش به سوی لیبرالیسم شده است، امّا همچنان «ادّعای انقلابی» دارد و با «ادای انقلابی»، تظاهر میکند. او آنقدر «عملگرا» و «روزمرّهاندیش» بوده که بهتدریج، دامنۀ تجدیدنظرهایش به قلمرو ارزشهای اساسی نیز رسیده و از درون، استحاله و مسخ شده است. او خویشتنِ انقلابیاش را باخته و جز پوستۀ نمادین و شعاری، چیزی از هویّتش باقی نمانده است. او چون در مواجهههای عملی و عینی، احساس کرده است که «منطق انقلابی»، شکست میخورد و او را ناکام میگذارد، هستۀ انقلابیگری را وانهاده و پوستۀ انقلابی را حفظ کرده است تا در عین این «عبور هویّتی» و «چرخش فکری»، دستکم برخی از ظواهر را نگاه داشته باشد. در واقع، رندانه و زیرکانه چرخش کرده است، نه صادقانه و شفاف. حرفهای ناگفتۀ زیرمیزی دارد که تعهد به منافعش، اجازۀ بازگویی آنها را نمیدهد. چون میخواهد در ساخت قدرت بالا برود و بماند و منزلت سیاسیاش تثبیت شود، جسارت ساختارشکنی ندارد. در پی جایابیِ ساختاری است نه طرد شدن. بدینجهت، در جادّۀ «محافظهکاری» و «کلّیگویی»، شبروی میکند تا مبادا حاشیهای ساخته شود. در خلوت به گونهای سخن میگوید که احساس میکنیم که تفاوت او با رقیب سیاسیاش، فقط «سیاسی» است و مسأله، بودنِ «شخص او» است نه «استقرار ارزشها». او فقط در ظاهر و بهنام، نمایندۀ ارزشهاست نه در واقع. واقع و واقعیّت، چیزی جز منافع شخصِ او نیست و باقی، «پوششها» و «توجیهها» و «نقابها»یی برای پنهان نگاهداشتن این راز هستند.
۲. «انقلابیِ نمایشی»، اینگونه فهمیده است که لیبرالیسم، «منطقِ زمانه» شده و او نیز چارهای جز بازتولید این منطق ندارد و باید از خود، چنین خویشتنِ جدیدی بسازد. او دربارۀ منافع شخصیاش، تابآوری ندارد و اهل مدارا نیست، امّا اگر پای ارزشهای اسلامی و انقلابی در میان باشد، از هیچ تساهل و تسامحی فروگذار نمیکند و هیچ خطّ قرمزی را نمیشناسد. بهخوبی میداند که میتواند با ارجاع به «مصلحتاندیشی» و «خواست مردم» و «عقلانیّت» و «حکمرانی خوب» و «حکمرانی نو» و «بحران حکمرانی» و ... از همۀ ارزشها عبور کند. او هیچگاه دستش از توجیه، خالی نیست؛ برای مستقر نشدن هر یک از ارزشها، دهها استدلال دارد و به این واسطه، اسلام و انقلاب را به «آرزوهای خوب امّا نشدنی» تبدیل میکند. حتّی اندکی آرمانگرایی را نیز برنمیتابد و با تیغ واقعیّتها و شبهواقعیّتها به جان آرمانها میافتد و از آنها، تصویری «خیالی» و «خام» میسازد. گویا ارزشها فقط در صفحههای کتاب، شدنی هستند، امّا همین که میدان واقعیّت پدید آمد، باید آنها را کنار نهاد و جانب لیبرالیسم را گرفت. بهاینترتیب، او وانمود میکند که ارزشهای اسلامی و انقلابی، «خوبهای ناممکن» هستند؛ محالهایی برای ناکجاآباد که از سطح شعار، فراتر نمیروند و اگر چالش نیافرینند، هیچ گرهی را نمیگشایند.
۳. «انقلابیِ نمایشی»، به رهبر انقلاب ارجاع میدهد، امّا ارجاعهایش «گزینشی» و «دلخواهانه» هستند و ازاینرو، حاصلش جز «تحریف» نیست. رهبر انقلاب را به نفع خویش، مصادرهبهمطلوب میکند و از ایشان چهرهای میسازد که خود میخواهد. او همۀ آیتالله خامنهای را قبول ندارد، بلکه حتّی بسیاری از درونمایههای اندیشهاش را نمیپسندد، امّا چون میخواهد در قدرت سیاسی بماند و از نردبان قدرت بالا برود، زبان به اعتراض نمیگشاید و شفاف سخن نمیگوید، بلکه موذیانه، تفکّر ایشان را تحریف میکند. همچنانکه کسانی در جریان اصلاحات از امام خمینی، چهرۀ لیبرال ساختهاند، کسانی نیز در جریان اصولگرایان، با آیتالله خامنهای چنین معاملهای میکنند.
۴. انقلابیِ نمایشی، بیایدئولوژی است؛ چون «سیّال» و «شناور» است و بر اساس «اقتضاهای شکنندۀ روزمرّه»، هویتّش را تعریف میکند. در هر زمانی به رنگی درمیآید و این رنگ نیز برآمده از «جوّ» و «فضا» است؛ همچون آفتابپرست، این «زمینه» است که رنگ و لعاب او را تعیین میکند. خودش، همان بیرون است و اگر خودی در میان باشد، جز منافع و تمنیّات و لذّت قدرت نیست. بهاینترتیب، ایدئولوژیاش به تعبیری، «جوّزدگی» و «عوامزدگی» است، البتّه با نام موجّه «مردم» و «جامعه» و «مصلحت» و «عقل سیاسی» و ... . در واقع، ایدئولوژیاش تابع جهت وزش باد است نه حقیقت. او از ارزشها، چنان خواجهگانی ساخته است که در حرمسرای لیبرالیسم، بیتوته کرده و بی هیچ تنش و تلاطمی، به خدمت «سلطنت لذّت» گمارده شدهاند؛ ارزشهایی رقیق و منفعل و بیخاصیّت که تسهیلگر جمع شدن تحمیلی «لیبرالیسم» با «جامعۀ ایران» هستند.