سلام و سپاس جناب دکتر عارفزاده. بلی؛ هنرِ ثبت صحنهها توسط آقاحمید رضا ستودن دارد. این صحنه، پسند من هم بود. خصوص رجبودن اناردارها. درود.
سلام برادرم. خیلیهم در ذوقم بردی اینهمه بر سرِ قرار زیارت رضوی شانزدهم در اردیبهشت ۱۴۰۱ به وفا نشستهای. چشم. بهحتم.
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی سلام علیکم. نگاه بنده به خودِ مغربزمین نگاه اقتباسی - انتقادی است. و اما نگاه من به ستایندگان غرب نگاهی از سرِ نقد و قائلشدن آزادی نظر برای آنان است. همانمقدار منتقدین غرب مثل جنابعالی و بنده آزادی نقد و بررسی داریم، ستایندگان غرب هم به این حق دارایی دارند. من هم چونان شما و سایر منتقدین غرب قائلم که مغربزمین تمدنش بر غارت ملل بنا شده است و آنچه در برهنگی و سایر خُلقیات جنسی مرزهای دیانت و عرف را پاره کرده، خلاف قواعد وحیانی است و دهنکجی به مقررات الهی. هر کسی هم که ایران را تحقیر کند و غرب را تکبیر، در واقع از تمام واقعیت ماجرا بیخبر است. البته منصفهایی هم هستند که ستودنشان منهای دلبستگی و وابستگی و سرپوشگذاشتن جنایتشان است. غرب روزی زمین خواهد خورد، چون میان علم و دین دیوار کشید و همین نشان میدهد اگر شرق مثلاً در اشتباه به سر میبرَد، غرب در اشتباه بیشتر. باید حد وسط را شناخت. تا غرب ملل شرق را نبلعد. اساس فرهنگ آمریکایی و اروپایی، بلع و قلعوقمع است. از شما استاد متشکرم که دیدگاه خود را درین صحن بیان فرمودهاید. و این به داد و ستَد علمی و سیاسی و اندیشهای و به قول شما علما: تعاطی کمک میکند و تشخیصها را از میان آراء گونهگون، صحیحتر.
جناب دکتر عارفزاده سلام. دیدگاه شما نسبت به غرب را همواره متوازن و منصفانه دیدم، نیز ندیدم از جنابعالی که میهن و مردم ایران را تحقیر کنید. حتی مثالهای فراوانی بارها درین صحن از عیوب غرب برشمردید. همین نگاه عقلی و منطقی شما موجب است که همواره برایم محک و شاخص در ارزیابی باشید. درین فراز هم مثالهای بسیار مهم زدهاید. بله، درست فرمودهاید، تمثیل سوزن و گوالدوز یا جوالدوز را عالی آمدید؛ شوربختانه در درون ایران دیده میشود ستایندگان غرب حاضر نیستند حتی یک سوزن کوچیک بر غرب بزنند اما هزاران گوالدوز که خوبه مانند بیل لودر ایران را له و لورده میکنند. بگذرم. از انصاف آن دوست شرافتمند متشکرم که در پاسخ به جناب آقامرتضی شهابی در بالا هم از شیوهی عقلانی شما اشارت داشتم.
جناب آقای ... سلام. همانطور که دیروز نظرم را زیر مقالهی شما ابراز داشتم، میتوان ساعتِ کارِ دیوانسالاری و شرکتها را عقبوجلو کرد، ولی هیچ لزومی به دستبردن به ساعت نجومی کشور نیست. باز هم نظرم این است حتی شهروندانی هستند که برای آنان ملاک شرعی هم مهم نیست، ولی موافق دستبردن به ساعت نجومی نیستند. گفتم، دستکم نیم به نیم و شاید هم مخالفین تغییر ساعت رسمی کشور بیشترند. ولی پیشتر آوردن ساعت کاری، امری معقول است و دستزدن به ساعت رسمی نادرست است.
نظر دکتر عارفزاده:
درود فراوان و عرض ادب و احترام به همه اعضای ارجمند.
در باره موضوع فرهنگ رعایت حقوق شهروندی و حمایت از محیط زیست و حیوانات که جناب آقای شهابی اشاره ای به جوامع غربی داشتند و برخی دوستان از جمله خودم واکنش داشتیم ضروریست چند نکته را درج کنم:
۱_ در آن متن من، ستایشی از غرب نیست و برخی افراد با بی دقتی و عدم مطالعه درست متن، برای خودشان مطالب جدید ساختند . من ویژگیهای فوق را شاخص پیشرفت و تکامل هر جامعه ای دانستم. کسیکه با حیوان و محیط خودش مهربان باشد،معمولا از او انتظار ستمگری نسبت به همنوعش نداریم.
۲_ در همه جوامع از جمله غرب،نقاط ضعف فرهنگی وجود دارد. در فرهنگ غرب تناقض کم نیست و من در سالهای قبل هم مفصلا در این گروه و دیگر فضاها درج کردم. مثل گاوبازی که اوج وحشیگریست، انتخاب هیولایی مثل ترامپ که لکه پاک نشدنیست و حتی دوره دوم بنظرم برنده بود و دموکراتها دستکاری کردند، بازهم ۷۰ میلیون رای ترامپ شگفت اور بود، درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا، اختاپوس پیشگو، اجرای جن گیری در جام جهانی آلمان، تغییر رنگ لباس فوتبال آلمانیها بعنوان عامل ناکامیهای ورزشی، عدم دعوت بازیکن عالی فرانسه به تیم ملی بخاطر روز تولدش که ۱۳ام ماه بود ،ترویج و تشویق همجنسبازی و نمونه های بسیار دیگری در فرهنگ غرب بسیار شرم آورست
۳_ بیان چنین نقاط ضعفی بدون لحاظ آنهمه پیشرفت صنعتی،کشاورزی،ورزشی،نظامی،علمی، شهروندی،زیست محیطی ، و تکنولوژی و آمار و .... در غرب علاوه بر بی انصافی، باعث بی اعتباری نقد ما هم خواهد شد. من در عجبم آنها چگونه اند که وقتی به ورزششان نگاه میکنیم چنانست که گویی همه کشور دنبال افتخارات ورزشیست،در صنعت انگار همه دنبال صنعت،کشاورزی و ....هم همینطور.
۴_ همه مشکلات غرب دلیلی بر نادیده گرفتن اینهمه مشکلات خودمان نیست. اگر به ازاء هر گوالدوز که به غرب میزنیم یک سوزن بخودمان بزنیم ،مخاطب حرف ما را راحتتر هضم میکند.
۵_ من خیلی قائل به جداکردن آمال و خطوط مسئولین از مردم نیستم مگر آنکه مردم در مدت کوتاهی مثلا یکی دو سال نظام سیاسی را تغییر دهند. نمیشود یک نظام سیاسی ۱۰ یا ۲۰ یا ۴۰ یا مثل امریکا بیش از ۴۰۰ سال حاکم باشد بگوییم این مشکلات سیاستمداران است نه مردم.
مردم هر جامعه یا حاکمان را انتخاب کردند یا تحمل میکنند یا سکوت میکنند یا نق میزنند و یا آگاهی ندارند و... که در هر صورت به اندازه همان مسئولین شریک نحوه اداره جامعه اند و برخلاف جناب شهابی من قایل به تفکیک نیستم. این قانون را برای همه جوامع حاکم میدانم و نه فقط غرب.
۶_ در پایان باز هم عرض کنم اندیشه به کسب و اخذ مدرک خاص مثل لیسانس و دکترا و... و یا پوشیدن لباس خاص، یا انتصاب یک سمت خاص نیست و حواسمان باشد داوریهامان را پالایش کنیم.
بله درسته. خواسته نهایی استعمار همان از خودباختگیست. شما اگر اعتماد بنفس فرد یا جامعه را بگیرید ،بقیه راه استثمار کاری ندارد. در باره غرب هم باید واقع بین باشیم. پیشرفتها و نکات فرهنگی خوبشان را بدانیم. با آنهمه مشکلات فرهنگی غرب، انسانهای شریف و برجسته کم ندارند.
نظر حجتالاسلام آشیخجواد آفاقی:
سلام.از مدیر محترم فامیل عزیز جناب آقای طالبی وهمچنین جناب آقای شفیعی(أهل قلم)وسایر دوستان که امروز درباره موضوع غرب پس ازپست حقیر مطالبی داشته اند بینهایت متشکرم.به نظر میرسد قریب به اتفاق دوستان به این واقفند. که غرب وحشی امروز میراث دار دهها وصدها سال جنایت وغارتیست که درکشورهای خاور دور وشرق وغرب اسیا داشته است. فقط کافیست روی یکی ازاین کشورها مثل فرانسه کلید کنید. جنایتهای ضدبشری درحق مردم الجزایر. وقتل عام ملیونها انسان آزاده وکم نیست جنایتهای انگلیس خبیث وسایر کشورهای استعمارگر. ..کدخدا واربابشان آمریکا که جای خود دارد.ضمنا موضع خودم مشخصه دراین مطالبم هرگز نظری به تصحیح وتغییر دیگاه دوستان نیستم ونخواهم بود..وبهترین تعبیر رااستاد عزیزجناب اقای طالبی داشتند. وآن اینگه دیدگاه دوستان هم دراین زمینه منصفانه ومتوازن است.
سلام جناب آقای شعبانی. لایهی دیگر نگاه زندهیاد علامه اقباللاهوری نسبت به خویشتنِ خویش و غرب را هم باید دید: پاسخ در زنگ شعر در زیر:
اهل حق را زندگی از قوّت است
قوّت هر ملّت از جمعیت است
دانی از افرنگ و از کار فرنگ
تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟
زخم از او، نشتر از او، سوزن از او
ما و جوی خون و امید رفو؟
گر تو میدانی حسابش را درست
از حریرش نرمتر، کرباس توست
بوریای خود به قالینش مده
بیدق خود را به فرزینش مده
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی از فروتنی آن روحانی ارجمند و محترم ممنونم. از مزیتهای این صحن همین است که افکار بر سر مسائل، آزادانه روی میز بحث دوستانه میریزد و هر کس آزاد است آن را بررسی و در منظومهی فکری خود هضم و درک کند؛ چه رد چه پذیرش. بله، فرمایش شما درست است که قصد نباید تلاش برای تغییر رأی دیگری باشد، مهم عرضهی نظر درین عرصهی بحث است. بنده شاگرد شما روحانیان متواضع و فروتن هستم و به حضورتان درین جمع مفتخرم.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
برای استنادسازیهای بحث اوکراین و رفتار غلط سازمان تروریستی «ناتو»:
آقای جوزپ بورل -مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا- پرده برداشت:
«لحظات و موقعیتهایی وجود داشتهاند که ما میتوانستیم بهتر واکنش نشان دهیم. برای مثال، ما چیزهایی را پیشنهاد دادیم که نمیتوانستیم تضمین کنیم؛ به خصوص مسئلهی پیوستن اوکراین به ناتو. این موضوع هرگز تحقق نیافت. فکر میکنم این اشتباه بود که وعدههایی دادیم که نتوانستیم به آنها عمل کنیم. غرب اشتباهاتی را درخصوص ایجاد روابط با روسیه مرتکب شد. بنابراین، ما فرصت نزدیکتر کردن روسیه به غرب را از دست دادیم.»
منبع.
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی. استناد مهمی بود. در مثالهای جالب جناب آقای دکتر عارفزاده هم دربارهی رفتارهای شنیع در غرب، قضیهی جالب مردم آن سرزمین در «درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا» بهدرستی و دقت، آمده بود. با تشکر از ایشان و شما.
برای تیم فوتسال دارابکلا که افتخار آفریدند درود روانه میکنم و تبریک. به همهی دستاندرکاران این تیم و ازجمله به علیآقا غزلی.
سلام جناب آقای قربانی. علم وطن ندارد. هر کجا آن را خوانی، مال بشریت است. پیامبر رحمت ص هم مؤمنان را آنزمان تشویق به علم کرد حتی اگر رفتن به صین (=چین) باشد. زندهیاد دکتر علی شریعتی و مرحوم بازرگان در فرانسه تحصیل کردند اما خودباخته و غربباخته نشدند و حتی دکتر، به مبارزین الجزایر پیوست و در آن نبرد فرانسه با مردم مظلوم الجزایر، با فرانسویها به مبارزه برخاست. مهم این است به غرب فریفته نشد. درود.
راستی ترجیعبند «از خواب گران، خواب گران خیز» خیلی یادآوری قشنگی بود. آره یادم است، نیز «چون چراغ لاله سوزم در بیابان شما» هم خیلی زیبا بود آهنگش. مصرع را درست نوشتم؟
با نظر شما درینباره موافق نیستم. اما با شما موافقم که بحث درین موضوع خیلی تکراریشده. که ملالآور هم گردیده. من هم به نظرم به تکافوی ادله نائل شدیم. به قول استاد آشیخ جوادآقا آفاقی، دیدگاهها مطرح شد و کسی هم در تلاش نیست رأی خود را بر کسی تحمیل کند. به قول استاد آشیخ احمدی این نگاه به غرب ۱۰۰ سال است در ایران طرفداران خود را دارد؛ دستکم سه نگاه: اقتباسی، تقلیدی، انتقادی، که با ترکیب آن میشود ۹ نگاه. بگذرم. من همچنان بر منظر اقتباسی، انتقادی به غربم. مقدمهی متن شما جناب قربانی البته معرفتشناختی است. درود و از سمت من این میانبحث با شما تمام.
از میان خاطراتم ( ۳ )
در چالوس -سال ۱۳۶۳- به خاطر این که در رانندگی مشکل قانونی نداشته باشم شروع کردم به گواهینامه گرفتن. فوری هم گرفتم. هم آئیننامه (نظری) و هم شهر (عملی) همان نوبت اول قبول شدم.
یک خاطره هم یادم نمیرود که باید نقل کنم. روزی در اتاقی از ستاد منطقهی ۳ نشسته بودم. مرحوم آیتالله آقا دارابکلایی و تعدادی از روحانیون ساری و حومه وارد شدند. آقا مرا که دید خیلی گرم گرفت. تعجّب هم کرد که چالوسم. چندچیز پرسید و جواب دادم که یکی این بود اینجا چه میکنی تو؟ با پدرم رفیق بود و مرا هم میشناخت. گفتمشان برای چی اینجام. سر تکان داد و یک جملهی مهم و معناداری گفت که من فوری فهمیدم اوضاع از چه قرار بود. آقا عصایش را با لب خندان، آرام بالا گرفت به من گفت: نگفتم دیگه شریعتی نباش!
منظورش این بود طرفدار شریعتی نباشم. اگر طرفدارش باشم از اشتغال در ... هم خبری نیست! من فهمیدم که به آقا هم چیزهایی علیهی من رساندند. الله اکبر. بگذرم. آقا برای اعزام به جبهه آمده بود آنجا، تا فردایش راهی شوند. چون چالوس مرکز اعزام نیرو هم بود. بگذرم.
پیام جناب جلیل قربانی:
سال ۱۳۶۴ در یک سخنرانی از مرحوم محمدتقی جعفری شنیدم که؛ عالمی کتاب قطور خشتی زیر بغل زده، در راه خانه بود که یک بنا در حال چینش دیوار او را دید و از او خواست تا آن خشت(کتاب) را به او بدهد تا با آن چینه را تکمیل کند. صاحب کتاب گفت که این خشت به کار دیوار نمیآید. بنا گفت که اگر به این کار نمیآید، پس برای چه آن را به خانه میبری؟
دامنه: داستانک جالبی بود. یکی آمده بود خونهام. آن سال در دارابکلا زندگی میکردم، سال ۱۳۶۵، کتابخانهای داشتم. تا دید گفت: بِف چنچی کتاب؟! همه ره بخوندسّی؟! بگذرم. روزی من رفتم خونهی کسی؛ یک سمت دیوارش از زیر تا سقف کتابخانه بود؛ چنان شیک. کتابها هم آنچنان ردیف، که فهمیدم سالبهسال هم نمیخواند. علامه حسن حسنزادهی آملی میگویند زمین که مینشست اطرافش کتاب آنقدر پر میشد سرش پیدا نبود. کتاب باید پیش کتابخوان باشد نه درون قفسه آنهم با کلید و شیشه! مٍره گپ بیاردیووووو جلیل!
سلام داش حمید عباسیان. جدا از جَلوات زیبای جملاتت که بر دل نشاندیش، شکوفهی شکوهمند باغت چقدر شگفت است و ما را به شکیب میبرَد. چه زود باغت جَست و به بار نشست. دلت هم شکوفاتر از باغت هست حمید. درود. انشاءالله ثمرات آن، خورجین درآمدت را سرشور کند و لبریز از ناز گردد.
سلام بر شما آقا اسماعیل عزیز. درسته، هم بینش تیزبینتان دکتر، و هم مثال بداههیتان. بیفزایم من خندهداربودنِ میانجی رژیم جعلی اسرائیل را که مثلاً میخواست ادای بیگناهان را دربیارَد و در وسط خاک وسیع و آزمایشگاه غربیها در اوکراین، بازم پیاده باشد و سواره!
پاسخ دامنه:
سلام. چقدر دیر خبردار شدید جناب آقای قربانی! چند روز پیش گفته بود، شما به قول محلیها: امرو مُخبر شدید؟! البته سخن آقای سیدمحمد خاتمی پایه هم داشت که حذف شد درین عکسنوشته. این پایه:
«آنچه در اوکراین می گذرد فارغ از علل و اسباب پدیدآمدن این وضع ناگوار...»
منبع.
شایستهکاری ۱۸
در نام بردنِ سلسلهی سادات -که ریشه در نسل پیامبر ص دارند و متصل به خاندان عترتاند- هرگز عنوانِ محبتآمیز و حرمتگذارِ «سیّد» را، از سرِ اسمشان حذف نکنیم؛ این را از آنرو میگویم دوستداران اهلبیت -علیهمالسلام- هوشیار باشیم کسانی هستند که این عنوان را بهعمد حذف میکنند تا مثلاً به دیگران بگویند ما از عناوین! ارزشی پرهیز میکنیم. اما پارهای از هماینان بارها پیشآمده که برای نخالهترین افراد در تاریخ، عناوین میآورند و ابایی از وصف و تکریم و حتی تقدیس و گرامیداشتشان ندارند. اگر کسی در شناسنامه سیّد است، طبق قانون ثبت احوال ایران هم، ذکر و درج سید یا سادات را لازم میدارد. افتخار میکنیم سادات را گرامی میداریم؛ این فرهنگ محبت و حرمت در میان ایرانیان بوده و هست و خواهد بود. آن بنگاههای سخنپراکن بیگانهاند که «سیّد» را حذف میکنند تا مردم متدین مسیر را گم کنند.
کشکولی: شِما سمت سازمان تروریستی ناتو را همش «هوشمند» و «هوشمندانه» معرفی میکنی؟! خبرمَبریه!؟
توضیح دوبارهی این عکس زیبا و هنرمندانه از جلوههای طبیعت دارابکلا: آقاحمیدرضا طالبی به من خبر داد، این عکس را دخترخانمش «زهرا» انداخته است. و این باز هم جای تشکر بیشتر باقی میگذارد، که زهراخانم چه هنری ورزیده.
چاقو / چاپخانه
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. بر کسانی که با فیلمهای سینمایی آقای مسعود کیمیایی آشنایند، آسان است که چرا یک سمت آثارش همیشه پای «چاقو» در میان است و سمت دیگرش جایی چون «چاپخانه»؛ اوجش هم در فیلم «سُرب»
اینجا و
اینجا. او با این دو نشانه، زورِ «خشونت» و زیورِ «فکرت» را نشاندار میکند و درایت و داوری را پیش پای ببینده وا مینهد. اینک برداشت من از یک پیام از پیکرهی فیلم «سُرب» که برای بار چندم دیدمش:
نمایندهی آژانس سِرّی یهود به عوامل باندش که با چاقو وسط گود سیاستِ سِرّیاند و افراد را ماهرانه با چاقو سلّاخی میکنند، چاقوبهدست، به چاقوبهدستان میگوید: «ما نیامدیم «چاپخانه» را ببندیم! آمدیم تا بگوییم آنچه را ما میخواهیم! باید در روزنامه چاپ! کنید». من اما اینجاهم، بگذرم.
پاسخم به پرسش آقای سیّد علیاصغر:
سلام. چون در صورتمسئلهی شما صفاتِ ریز و درشتِ شهروندانی که به قول شما میخواهند براندازی کنند هم، آمده است، پاسخِ روشن هم بهشکلی در خودِ پرسش شما داده شده است و جوابش را هم بلدید. چون چنین گفتهاید: «اگر شهروندان ایرانی... اصلا رویکرد انقلاب و نظام و ساختاررا قبول نداشته باشند و خواستار تغییر و تحول در ساختمان نظام از قانون اساسی تا آخرین بخشنامه... چه پاسخی دارید؟»
خُب، دستکم این شهروندان -که به نظر و برآوردم نسبتِ جمعیتشان در مقایسه با جمعیت عظیم طرفداران اصلِ انقلاب اسلامی، بسیار اندکاند- سه کارپایه باید داشته باشند تا بتوانند این سیستم را براندازند و به قول شما ساختمان را تغییر دهند و به عباتی بنا و زیربنا را زیروزبَر ! کنند:
یکم: وجود یک رهبر لایق برای رهبریکردنشان، چون انقلابکردن رهبری میخواهد کاریزماتیک و وارد در میدان و دارای قدرت و نفوذ پیام؛ آنهم در بلبشوی عصر انفجار اطلاعات که خبرهای جعلی و تولید خبر! لحظهبهلحظه مردم را یکهوا دوهوا که خوبه، چندینهوا میکند. دوم: مشق مبارزه به منش مبارزه نیاز دارد؛ اگر منش دارند، لابد سرمشق هم برایشان گرفتهاند، اگر نگرفتهاند این اندکشهروندان، یا بیگُدار نباید به آب زنند و اگر بزنند هم، به همان کژراهه و بیراههای میانجامید که همپویانشان دو سه باری درین ملک و مملکت آزمودند که به آتشزدنِ پمببنزینها و عابربانکها و اموال شهرداریها و حتی مغازههای شخصی مردم و بدتر از همه تیرباران حافظان امنیت پایدار منتهی شد. سوم: مانیفستشان را روراست رو کنند و آلترناتیوی که قرار است جای جمهوری اسلامی را بگیرد را هم روراستتر به مردم نشان دهند، تا مردم به آنان بپیوندند! چون هر انقلابی -به قول استاد محترمم دکتر حسین بشیریه- محتاج «بسیج عمومی» است. پس؛ با یک کشتوکال! که به سراغِ سیل میلیونی حامیان و حتی در حد جاننثار برای انقلاب اسلامی که نمیروند؛ مگر آنکه چنان خام باشند و چشمشان غشا گرفته باشد که پیشپیش بخواهند سکّهی باختِ خود را نه با نقره! که با حلَب ضَرب کنند و پیش از موعود، سکته را بزنند. بگذرم.
جواب سید علیاصغر: سلام مه برار. خیلی عالی بود. الان تحلیل تان کامل شد. نگاه جامعه شناسانه ات هم رویکرد تجربی دارد و هم عقلی و منطقی است . بعبارتی انقلاب را آگاهانه می شناسی . به امید اصلاح گری.
استاد آشیخ محمدرضا سلام و بارها مرحبا. به نظرم حرف قشنگ را زندهیاد علی شریعتی در دههی چهل و اندی زده بود که «ناکثین» (=پیمانشکنان) را شرح کرد. من به حرف شریعتی و به این استنادات شما -که از سرِ اِرق و عِرق به میهن و انقلاب تدوین یافته و نشان از آزادگی و حُریت شما دارد- یک جملهی چند کلمهای اضاف میکنم و «خلّص و تمّت»؛ و آن این است: ناکثین، اول ناکسین میشوند سپس ناکثین!
پیمانی که قراره در هر برهه و مقطع و بحران، در هوا معلّق شود بهتر آن است در همان پیش از انعقاد بپوکد. از اولین روز در آن دولت شیکپوش و سُستصفت هم همین را گفته بودم. ایران اگر قرار است پیمان ببندد، اروپا را اساساً باید از گردونه حذف کند رهبری معظم هم چندبار صفات رذل چند کشور خصم اروپا را برملا کرده بودند. اگر مذاکره حقیقتاً از سوی آمریکا جدیت دارد، که ندارد، ایران بهتر است رو در رو با آمریکا بنشیند؛ منطق هم که دارد تا بر رخ آمریکا بکشانَد. پلیدتر و پلشتتر از برخی از کشورهای پست اروپا، قارهای مادر نزایید؛ این ترسوهای لَش و خونریز مردم سرزمین خودشان هستند که از ترسِ و لرز از همدیگر، پای آمریکا را به اروپا باز کردند و سازمان تروریستی ناتو را پدید آوردند تا مثلاً خود بیآسایند ولی مردم و ملل و نحل دنیا را بیآزارند. بگذرم.
سلام جناب آقای ... . از همان روزهای نخست راهاندازی مدرسه فکرت، من خودم به خاطر علائقم چهار زنگ را برای خودم زنده نگه داشتم: زنگ شعر، زنگ انشاء. زنگ ستون روزانهام و زنگ نظرگذاری بر روی پارهای از پستهای اعضا. اما با زنگ انشاءام، آقا سید علیاصغر مخالفت کردند و من هم به خاطر رعایت شأن ایشان که بر من هواره سیادت دارند و منزلت، انشاءهایم را درین صحن کنار گذاشتم اما در جایی دیگر همچنان مینویسم. حالآنکه از نظر من بهترین و بنیادیترین زنگ، زنگ انشاء در مدرسه است که همان هنر نویسندگی است و انشای (=آفریدن) متن و خلقِ نوشته و اثر قلمی. اولین انشاءکننده خداوند است. و انشاء همان نشئت و نیز نشاء در کشاورزی است که بوته را بارور میکند. بگذرم. شما هم در شعرگونه، ذوق و دستی در تسلط دارید. من که جواب شما را بلد نیستم بدهم، مگر آنکه روز رستاخیز تِه وُو آقا اقبال لاهوری پس از گذر از ناسوت، در لاهوت حتی هاهوت! با هم دیمبهدیم شوین تا او بلکُم جریدهای بسُراین. بگذرم.
سلام جناب آقای ... . ممنونم از پاسخ قصاری نه قصوری! خیلی میخندم وقتی میبینم بر سرِ استاد اقتصاد این مملکت هم، سایبانِ احساسات خیمه میاندازد و او هم دَمی در زیر آن چُمباتمِه میزند و دَمزنان لذت به حسابِ پساندازِ قوهی خیال و احساسش ذخیره و انباشت! میکند. مزاحم ساعات قشنگتان با حجتالاسلام آقای سیدمحمد خاتمی نمیشوم. خوش بگذرانید. خدای آفریدگار چه قشنگ به خود به خاطر آفرینش «انسان» که آدم بمانَد، تبریک گفت. سراسر کشکولی بود، الّا جملهی اخیر.
عُلقه و تعلق خاطر مطلقتان به آقای محمدجواد ظریف اصفهانی همیشه برای من دیدنیست؛ بههرحال دل سپردید به وی. دیگر جمیع عالم حجت هم بیاورند، برای دلباخته و دلسپرده حجت که نیست، پشم هم نمیارزد. پس: وِن سَر خِر بَوینی الهی! ترجمه که نمیخوای؟
سلام سهباره. پرسش اوجب این است یک روز پا شوید و صورتنشِسّه، پای در مدرسه بگذاری و ببینی هیچ پستی نیست که کامنت کنی، چه خاکی بر سر میکنی! کشکولی! و اینک کشکولیتر: چرا تِ همش دِمبال اینی، کی توی صحن پست میذاره که یک نظری گذاشته باشی و رد شی؟! خودت چرا پیشگام در نوشتن و پستگذاری به قلم خودت نمیشوی و همش میخوایی نظرگذار باشی و خلاص؟! پس کار، زاره اگر روزی پستی نباشه. اون گاه تِ چِطی از بالا تا بِن، توی سه دقیقه و نصفی، فرطّهفرطّه نظر بذاری و بیشتر هم با نظر پیشینت زمین تا آسمان زیروروست و دَگِش. البته انتقاد و گوشه و کنایه و حتی طعنهای تندت به من هم، همواره، نه یکباره- میدانی که با تنِ من سازگاره. چون این رفیقت نه تنها بیمناک حرفش نیست و که بیباک است در نقل و نقدش. پند یا ملال، درین جور چیزها اصلاً در عضلهی فکری این دوستت فرو نمیره!
برای استنادسازی رویداد اوکراین:
دیدگاه آقای دکتر
احسان شریعتی فرزند زندهیاد دکتر شریعتی: «جنگ پدیدهای منظم و سازمانیافته، جمعی واجتماعی و پیرو «منطقی» است. «دلیل»های جنگافروزان متناقض مینمایند اما «علت»های بروز جنگ معیّن و تبیینپذیراند: توسعهطلبی و فتح سرزمینها برای دستیابی به ثروتها و منابع انرژی و حیاتی، بهروزسازی تکنولوژیک تولید و فروش تسلیحات تخریب و انهدام هوشمند و سرانجام، بازدارندگی دشمن از تعرض و اعمال سیادت و سرکردگی. تاریخ بشر به تعبیر هگل «خاک خوشبختی نیست. دورههای خوشبختی صفحات خالی آنند».
«مدرنیستهای خوشبین میپنداشتند که با پیشرفت بشر، دوران جنگ نیز به پایان میرسد و منطق رقابت بازار جایگزین خشونت و تخریب میشود. غافل از آنکه عصر جدید سلاحهایی میسازد که میتواند به نابودی جهان و بشر بینجامد؛ و قدرت بازدارندگی او در نزدیکی او، به مرز انهدام و نیستسازی سراسری است.»
شرح عکس بالا: با روزنامهی «وطن امروز» میانهای ندارم اما امروز ۲۲ اسفند ۱۴۰۰ تیتر جالبی زده است؛ در مورد تیمهای چلسی و نیوکاسل و فوتبال سیاسی! که مدعی بودند فیفا مگر سیاسیست؟! اساساً غرب مگر بد است؟ سراسر نیک است، اگر عقرب هم هست، طبیعتش است! هستیم و رسوایی تعدادی از دولتهای اروپا را بهعینه داریم میبینیم که چه رهبران دونپایهای را با پول و فروش رأی به هرم قدرت فرستادهاند.
منبع: آخرین خبر / ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
منطق شما را قبول دارم. ولی همان تیم دروازهی مذاکره را به روی اروپا گشود. و میز مذاکره را سهپایهای کرد که بنده همان روز گفتم این کار غلط است. اما دولت آقای حسن روحانی خیلی دلخوش بود و آقای ظریف هم که شاکلهی سادهلوحی دارد خیلی ازو خوشبینتر. رئال نبود، پندار داشت فقط. بگذرم. ممنونم از نگاهی که انداختید.
سلام جناب. ۱. قبول دارم که باید فضا احساسی نشود. تذکرتان وارد است. ۲. فقط محافظهکارانه که نبود رفتارش، رنگ عوض میکرد و دهنبین بود. ۳. اینکه «گرد پا» را وارد مباحثه بکنی، علمی نیست، گرچه بنده به کسی درین اسامی که مذکور افتاد تعلق خاطر ندارم. بگذرم. با تشکر از حوصله و صبرت.
اون دادگاه که نوشتی کاف است نه «گ»، واژهای فرانسویست نه از ریشهی انگیزه. بیم از بحث، وارد نیست. انسان برای رساندن حرف خود خوف نباید کند.
سلام جناب. اِما اینجه هیمهچو نِدارمی تَشسر بِمپِری هاکانیم. جشن قشنگی بود، درسته فرمایشتان. به نظر میرسد طی دو سه دههی اخیر به این آئین قشنگ ایرانی، چیزهایی دون شأن مردم ایران افزودند که در درون آن جشنوارهی پایان سال نبود. فلسفهی آتش، همان نور در حکمت شیخ اشراق است. بگذرم و زیاد شاید حوصلهی این چیزها را نکنید. درود.
استاد احمدی از ظرافت در گفتارتان، همآره سود به حسابِ اندیشه واریز میشود. سخن شما را تصدیق میکنم. جناس استعلا و استیلا زیبا و دارای پیام بود. درود.
برداشت شما توشه بود برای خوراک معنوی این حقیر. تناسبسازی دل به بدن و نیز گروگان نکردنِ درون به برون حالِ متعالی درین نوشتهات بود. من بیقراران را از همه دورتر به این فهم معنوی میدانم، بیقراران کسانیاند حتی در جایی از مجلس و محفل و تفریح و تفرّج هم چندین جا جابهجا میشوند. آدم بیقرار، فکرش هم فراریترین فراریهاست. دو مثال پیاز و دانهی بند تسبیح هم جالب بود و پیام مخابره کرد؛ این پیام: درونِ در حالِ کسب معنا را به بیرونِ در حال جذبِ به پرت و پلا نباید فروخت که ارزان شوی! به میزان ارزَن. بگذرم.
دوباره میآورم، آوردن «گردِ پا» برای تصغیر یک سمت که اسمشان را ردیف کردید، با هدف تجلیل و مجد سمت دیگر، «علمی» نیست. اما صفاتی که من از آقای ظریف ارائه دادم در اخلاقیات ایشان نمود و بروز دارد.
تخَنُّث
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. پیامبر اکرم ص پیش از برانگیختهشدن، بارها و بارها سرکوبی نفس میکردند و تمرین تفکر. به این ریاضت معنوی و نوسازی، «تخَنُّث» میگویند؛ در فارسی یعنی شکستن، خمیدگی. یک علتِ عادت محمد امین به رفتن به غار حرا همین پرورش روح بوده و خمیدهداشتن نفس. من این را، از مرحوم محمدمهدی فولاوند یاد گرفتم؛ که قرآن را به فارسی برگردان کرد و کتاب خیلیزیبای «قرآنشناسی» هم نوشت. بگذرم.
سلام جناب حمیدرضا طالبی. سال ۱۴۰۰ را هم مثل سالهای پیشین یعنی از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۹، حسابی و دقیق و با ذوق سرشار، به ثبت دیدنیهای طبیعت و بومزیست و مردم و مناسبتهای دارابکلا پرداختی که در سایت دامنه انتشار یافت همه، و درود بیعدد داری، سال ۱۴۰۱ هم انشاءالله چنین بادا. پیشاپیش مبارک و میمون بادا.
سلام آقا ... بله، به میزان توان شما آگاهی دارم و چیزی که در شاکلهی وجودی تو نفوذ نمیکند همین است که ترس تو را در هیچ جمع رسمی فرا نمیگیرد. ازینکه فرمودی مراعات سامانهی مدرسه فکرت را در سر میپروراندی، نشان کمالِ اخلاقی فرد است و فروتنی جاهدانهی آن جناب.
تسلیت درگذشت مادر موسی راستگو:
نیکزن بود و خوشخُلق و بسی زحمتکش. اهل تکیه و مسجد و وفادار به اهلبیت علیهمالسلام، هم نیز. بر من است که به: خواهر عزیزم کِلمعصومه -که عزای خواهرش را به داغ نشسته- به رفیقم سید علیاصغر، به فاضلهخانم عزیز و آقاموسی راستگو و همچنین به دوست محترمم جناب قاسم بابویه و تمامی منتسبان (به نسَب و به سبب) تسلیت عرض کنم. رحمت الهی بر وی که در بودِ خود به عنوان مادر غمدیده، دو ماتم بزرگ و جانکاه ازدستدادنِ پسر جوانش و دختر بزرگش را دید و در مصائبشان بهسختی سوخت و در فراقشان بهشکیبایی ساخت. صلوات.
سیدعلیاصغر: سلام مِه برار. دلگرمی ام هستی. اشک ریختم بر نوشته ات. یاری ام نمودی . برای مظلومیتش بیقرارم . خدا پدرو مادر و برادرت را رحمت کند.
دامنه: ممنونم دلسوختگان عزیز من. مرا شریک مصیبت خود بدانین. عرض ادب و ارادت مرا به بانوی بزرگ بیتتان برسانید. ازت تشکر دارم که نشده، هیچ، که یادِ مادروپدرم و نیز تازهدرگذشته برادر رنجکشیدهام را از یاد ببری. برمیخیزم برای این حرمت و یاد. مرا هم بردی به یاد آنان.
اوکراین و بوبیان
جناب استاد حجتالاسلام احمدی با مقایسهی روشنگرانهی بحران کوبا و رویداد اوکراین، مرا به یاد «بوبیان» انداختید. بهمن و اسفند ۱۳۶۴ تا نوروز ۱۳۶۵ من و رفقا در والفجر ۸ شرکت داشتیم تا نزدیکی امالقصر در آن سوی فاو در عمق خاک عراق که برای دفع دشمن دفاع میکردیم؛ گلوله بود و بمب و خون. خواستم یاد بیاورم مرحوم رفسنجانی در یکی از سیاسیترین خطبههای جمعهاش در همان زمان به سران کویت اخطار داده بود اگر بوبیان را به صدام واگذار کنند -که کرده بودند- این جزیرهی بزرگ و مهم -که در عکس بالا موقعیت آن مشخص است- هم میتواند جزوِ مناطق جنگی حساب آید و هم میتواند از اهداف نظامی استراتژیک ایران در دفاع مقدس باشد. در واقع با آن هشدار، کویت هراسید و کوشید پای خود را کمتر از گلیم خود دراز کند. بر عکس اوکراین، که تبهکاران درین خاک پهناور، منافع ملی خود را طی دو دهه به بدترین شکلِ دستنشاندگی پای سازمان تروریستی ناتو فدا کردند و آنجا را لانهی فساد غرب ساختند. و حتی از ۳۰۰ و اندی آزمایشگاه مُهلک زیستی (=بیولوژیکی) آمریکا در کشورهای مختلف جهان، ۳۰ تای آن فقط در اوکراین جاسازی شده بود. کاری که کویت در خوشرقصی برای صدام کرد، اینان در دریوزگی نزد ناتو کردند و این خِطهی روستبار - اسلاوتبار را سرانجام به این روز کشاندند. بگذرم.
سلام استاد حجتالاسلام سیدکمالالدین عمادی. جدا از تشکر که این داستان شیرین را نزد ما تازه میدارید، یک راز مهم این است در سراسر این قصهی دلکش، یک اعلم (=حضرت موسای نبی ع) پیش یک عالم (= حضرت خضر خبیر ع) زانوی آموختن میزند. یعنی ساختار داستان میگوید داناتر هم، گاه نیاز است پیش دانا درس بگیرد.
عکس بالا: روزنامهی «آفتاب یزد» ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسیپور
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فروغی، فروغش را فروخت و او زانروز تا امروز برافروخت. من درینمدت از کاف تا لامِ این قضیه حرفی نزدهام و اگرهم زده باشم -که نزدم- شاید همین بوده باشد که گفتم برای من جنبهی خبرش بیسود است. اما امروز وقتی سرِ وقتِ صبحانهی روزنامهخوانی دیدم جناب عادل فردوسیپور -که من حتی برگردان کتابش «هنر شفافاندیشیدن» را هم سهچهار سال پیش خوانده و در سایت دامنه هم پستی در معرفیاش شائقانه نگاشتهبودم- چنین گلایید! و در «آفتاب یزد ۲۴ اسفند ۱۴۰۰» گفت «در این چند سال خیلی اذیت» شد، بر ستون روزم در امروز این مسئله را گُلابپاش ساختم.
حال امروز در پست نخست ستون امروزم فقط همین را بگویم و رد شِم و در پست دوم ستون امروز برم سر هنر شفافاندیشید:
آقای عادل فردوسیپور! مگر میخواستی «جنتیِ» «نودِ» فوتبالی باشی؟! خُب کنار گذاشته شدی، شدی؟ هیاهو وارد نیست؛ مگر آنکه بخواهی بفرمایی از دستهی دوستدارانِ اَشغالِ (به فتحِ الف) مادامالعمر هستی! مثل شغل نگهبانی آقای جنتی! آخه آقاعادل! هر مسئول جدیدی از حوزهی اختیارات خود برخورداره چه کسی را بکاره، چه کسی را برداره. چرا باید فکر کنی برای ابدالدهری؟! نکند -البته خدای ناکرده- هر از گاهی میخواهی مُدِ خبر بمانی! و یا روزنامهای خبر روزت کنه که بازار فروشش را گرم؟! بگذرم. فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسیپور درین است که اولی بچهی سیاسیست، دومی بچهی فوتبالی. فیفا فرموده!!! جویِ فوتبال به مَسیلِ سیلابی سیاست نمیپیوندد، البته منهای جاهایی که غرب! بپسندد! بگذرم. حرفم مانده، اما صفحه از حد یک کف دست رد شده.
متن زیر را روز سهشنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ در سایتم دامنه نوشته و منتشر کرده بودم که اینک چون حرفش به میان آمده، این صحن هم میگذارم. با پوزش که امروز با دو پست ستون روز، وقت اعضا را گرفته و ضایع ساختم. متن کامل و تصویر کتاب در زیر میآید:
به قلم دامنه. به نام خدا. در این قسمت معرفی کتاب در دامنه، به کتاب «هنرِ شفّاف اندیشیدن» میپردازم. کتابی به قلم رولف دوبلی. ترجمۀ عادل فردوسیپور. بهزاد توکلی نیشابوری. علی شهروز ستوده. (تهران: نشر چشمه. سال نود و چهار) چاپ پنجاه و یکم، در سیصد و بیست و پنج صفحه. با وزن بسیار سبک و کم. با فصلهای کوتاه و مجزّا. چهار نکته از کتاب را به اشتراک میگذارم:
ص ۶۹ : آیا دوست داری بر رفتار انسانها و سازمانها اثر بگذاری؟ تا دلت بخواهد میتوانی دربارهی ارزشها و آیندهنگریها سخنرانی کنی یا استدلال بیاوری. اما تقریباً در تمام موارد، پاداشها کارآمدترند، خواه پاداشها مالی باشد یا هر چیز قابل استفادهی دیگری. از نمرهی خوب تا جایزهی نوبل.
ص ۳۲۴ : زندگی خوب همانطورکه ارسطو هم می گوید بیش از افکار روشن و اعمال زیرکانه است.
ص ۲۷۰ : اِهمالکردن، [سَرسَری کاری انجامدادن، سُستی] کار ابلهانهای است. چرا که هیچ پروژهای قرار نیست به خودی خود کامل شود. ما میدانیم انجام یک کار، سودمند است، پس چرا دایماً آن را به روز دیگری موکول میکنیم؟
ص ۱۲۷ : با دقتِ بیشتر به اتفاقهای مرتبط نگاه کن، بعضی وقتها آنچه علت معرفی میشود، معلول از کار درمیآید و بر عکس. گاهی هم اصلاً ارتباطی وجود ندارد. درست مثل داستان لکلکها و بچهها.
پاسخها:
جناب محمدجواد سلام. بارید؛ نمیدانم از کی. ولی وقتی برای نماز صبح پا شدم رفتم حیاط، دیدم کفش حسابی خیسید؛ چندِه! هم زده معلوم نیست. نخود اگر میگذاشتم میخیسید. اما حدی هم نیست که شودِش گفت از بس زد همهچیز «لِرد» رفت و شِرت خورد. اینم زین بازخورد.
خاطره:
استاد سید عزیز عمادی سلام علیکم. نگاهِ دنیا و تماشای دنیا را بسیارعالی تفریق فرمودید؛ دلنشین. در مورد ماهی یک خاطرهواره بگویم: ما در نوجوانی زیاد در دردله یعنی رودخانه ماهی میگرفتیم؛ با چنگک، لُنگ حموم و تور که من البته تورانداختن را هیچوقت یاد نگرفتم، چون باید طوری تور بیندازی که خیمه بیندازد بر سطح غورزِم رودخانه. القصه، غصه این بود گاهی ماهی داخل زنبیل که جمع میکردیم مثل همین حوت داستان دلکش شما در قصهی قشنگ حضرت خضر ع، بارها میپرید و در میرفت و حسرت بر دل ما مینهاد. خواستم گفته باشم، ماهی گاهی خود را به مردن میزند که بتواند سرِ وقت از کمند انسان بگریزد، حتی از دست موسای نبی ع و «یوشع بن نون» باشد. بگذرم.
استاد آشیخ محمدرضا، سلام آقا. ۱. میدانستم شما را از نخلستان اروندکنار میبرمتان به آن سوی فاو و کارخانهی نمک. که در موقعیت ما در سمت راستمان قرار داشت. ۲. بله، ساختار سیاست بینالملل درِ آهنینی دارد که در آن اخلاق را هیچ راه نمیدهند و آنچه غرب در شعار خود را جلودار میداند تا در نزد غافلان جهان جِلوه کند، سراسر دروغ است و خالیبندی از بدترین نوع خالیبندان! ۳. متشکرم ازین روشنبینی و هویت و روشنضمیری آن دوست که سمت استادی بر من داری، ابدی.
جناب آقای ... سلام. متنی که راحت و راست به قول شما مستقیم رفت به دلم نشست. به قول شما فُضلا و عُلمای اَعلام و علامه: شَکّرالله مساعیکم.
یکم: کاملاً موافقم، البته منهای جملهی بعد از «حتی ... » در بند ۵ که البته آنجا مطلق نیست، ولی مقیّد چرا.
دوم: واقعاً متن سرراستی بود. من اگر نامهای جدیدی که از خیابانهای ساری برشمردی، اسم گذشته را نمیفرمودی، نمیفهمیدم کجاهاست؟
سوم: تکیهپیش دارابکلا را آقای دهیار اسبق -شایدم به شور و مشورت- گذاشت میدان امام حسین ع، اما توی زبان، همان تکیهپیش میچرخد. و من بارها گفتم نام محلات دارابکلا باید به همان نام قدیم و ندیم باشد تا در یادها زنده نگه داشته شود مانند: قناتپشون. چالباغ، مشدیدکونپیش، اتاقپیش، سَدمله (سید محله)، انجیلدلینگه، ببخٓل. غسّالخانهپیش، حمومپیش (اَم ملهسر). اما اسمهایی گذاشتند که اگر همین الان کسی اسم آن را بگوید، من نمیدانم کجای محل ماست.
چهارم: توی قم چهارمردان، را گذاشتند خیابان انقلاب، که هیچکی نمیگه انقلاب، همون لهجهی قمی میگن، چهارمندون!
پنجم: مشهد خیابان خسروی را گذاشتند شهید سیدعلی اندرزگو. که همه همان خسروی را میگویند. یا فلکه آب را کردند بیتالمقدس که همان آب در زبانها جاریست. حتی خیابان نواب صفوی مشهد ضلع شرق حرم را هم اغلب مردم و طلبههای قدیمی به همان گذشتهاش میگویند: پایینخیابون.
ششم: حتی آسانبَر که هم بسیار به واژهی آسانسور نزدیک است باز هم مردم میگویند آسانسور.
متشکرم ازین پست شما با این نگاه به نامهای ماندگار. هر چند پارهای از اسمها باید هم تغییر میکرد، مثل میدان فوزیه در تهران آن دختر پادشاه مصر که زن شاه بود. که شده میدان امام حسین ع.
هنوزم برخی از شاهدوستها در تهران، به همون نام عروس (فوزیه) میخوانند، البته قلیلاند و قدیمی.
استاد حقیقتاً حق زبان محلی را به لهجهی چاچکامی، به تماموجه ادا کردید. کیف کردم. پیام و محتوا با زبان محلی خیلی رسا، رسانده شد. بله، اعجاز در قرآن را چند سال قبل در مقالهای برشمرده بودم، خیلی زیاد و زیبنده بود. ازجمله همین پریدن حوت و یا زندهشدن لاشهی گوشت و جمعشدن تکهتکههای آن پرنده برای حضرت ابراهیم ع.
بهره میبریم سید عزیز استاد معزز. صوت هم بالا فرستادم، لابد جایزه هم دارم که بلد بودم چیستان شما را بگویم. ممنونم فراوان از خطاب قشنگ «مِه داداش» که در بیان و زبان شما آمده است.
دوغ / دروغ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دیشب «مرموزات و مزمورات» حکیم نجمالدین رازی را بازمطالعه میکردم به ورق ۳۲ رسیدم، این را در کاغذپارهی کناردستم با مدادِ سوسمارنشان یادداشت کردم و آسوده خوابیدم: «چون مگس جمع آمده بر دوغ / بر درِ هر که چرب گفت دروغ»
برای خانم اعظم اسابه، بانوی فداکار فلاردی لُردگانِ چهارمحال بختیاری که برای «نجات جان دوقلوهای گرفتار در آتش» پای ایثار پیش گذاشت اما سرانجام آسمانی شد، از آفریدگارِ زمین و انسان و آسمان، آرزوی شادمانی جاوید میکنم.
سلام جناب آقای دکتر ولینژاد. اوقات به اذکار. داشتم به شما فکر میکردم. کی؟ همین سهپنج روز پیش. خیال مرا سوار کرد به اناردین رساند، اما هر چه نشانی خواستم، پاسخ یافتم: ندیدیم. گفتم یعنی نیست؟! شنیدم، نا، نا. لابد تیلدِله بودی و تیمجاربینج. بگذریم. من فقط اسم «۹۰» را شنیدم، اما حتی یک برنامه ازین را در عمرم ندیدم، بنابرین درینباره نه بلدم نه وارد. پس نظر شما از سرِ کارشناسی است، من فقط خواستم گفته باشم جایگاه شغلی همهعمری، برای آرزوی ابدالدهری خوشایند نیست؛ نخستین خسارتش این است که گردش نخبگی را برهم میزند. برای همین هم «هنر شفاف اندیشیدن» وی را در همان جا بار گذاشتم که بگویم اگر بخواهد در جاها و جایگاههای دگر هم میتواند و قادر است اما عادل باشد یا نه را نمیدانم. امابعد کشکولی زیبای شما را به گوشِ شنوا شنیدم، اساساً دکتر خودت هم روانشناسی واردی، دلباختگی به زوال عقل میانجامد و آن را طاقچهنیش چیزهای جایگزین میکند و سایر قُواتِ بدن را هم رو میدهد و هم پُررو میکند! مثلاً یک کارمند سازمان «سیا» اگر به جای گزارش واقعیت، دست به آمریکاشویی کند و آن را به حمام ببرد! و حسابی! بشوید و لیف و تنمال کند، تا پاک و پاکیزه نشانش دهد، تنزل جایگاه میگیرد، نه ترقی پست. وقتی کتاب سربازجوی صدامحسین را خواندم -که یک افسر ارشد کارکشتهی سیا بود- همین را برجسته ساخته بود که وقتی به امارت رفت تا میز ایران را ... . بگذرم شش بند انگشت شد.
سلام جناب آقا محمدجواد. کاملاً صحیح. همینها را پارسال روی همین پرونده نوشتیم، اینک شما خوب و بهتر از بنده آن را روشنتر کردید. اما علت اینکه در آن پیام صوتم به معنی منفی بسنده کردهام، این بوده که استادی سید عمادی قید حالتِ «راحت» را هم آورده بود که همین قید بر معنای نزدیک این «فعل» دلالت میکند. معنای مثبت معنای دور این فعل است که به تعبیر زیبای شما بسته به فشار لحن دارد. درود ازین بسیاریِ محظوظ.
اندر احوالاتِ جریانات
بلاخره ماندیم و دیدیم جناح پیشقراول چپ -که مدتمدیدیست خوانده میشود «جبههی اصلاحات ایران»- بیانیهای دیروز صادر کرده که من دیشب خواندم. این جبهه که این لغت خودش چندین نقد برش باره، گرچه دیرهنگام -اما باسرانجام- بههرحال اعتراف کرد: «تحریمهای ظالمانه»، «نوعی تروریسم اقتصادی است»
منبع خدا بده برکت! به این معرفت!
شایستهکاری ۱۹
شاید میدانستید، اما بازگفتِ آن را سودمند میدانم که به شهروند افغانستان هنگام صداکردن یا نقلِ قول کردن، نگوییم افغانی، بگوییم افغان. آنان از «افغانی» خواندهشدن آزُرده میشوند؛ زیرا چنین عنوانی را توهین و کوچکشمردن میدانند.
سلام جناب آقای آزاد. سپاس که بارانِ عاطفهات برای آن بانو -که ناجییی چابک شد اما خود به خاکسارانه به خاک آرَمید- باریدن گرفت.
سلام جناب آقای دکتر ولینژاد. بله، تنگلی کلامت خوب گیر کرد. دیری، این توقع از سران جناح چپ میرفت. به نظرم گرچه با تأخیر بود ولی بههرحال جسورانه در بیانیه، غرب را بهدرستی «تروریست» خواندند. اما در مورد تایپ واژهی کفگیر که شما هنگام تایپ دگمهی نیمفاصله را نمیزنی و دو بخش این این کلمهی مرکّب از هم دور میشوند، اینجا از یک فن پردهبرداری میکنم که چند سال پیش در سایتم دامنه آموزش دادم. در عکس بالا، دگمهای که دورش خطکشیدهام از روی تبلت من است. برای کلماتی که مرکباند اما نباید یکسره یا بافاصله چاپ شوند، این را بعد از کلمهای اول بزنی، کلمهی دوم به آن نمیچسبد و تلیمسّک نمیشود:
سلام استاد حجتالاسلام سید عمادی. میآیم همان چاچکام، انشاءالله بههنگام و هیچ معلوم هم نیست چه زمان و چه سالمان. در روستای ما دارابکلا، چاچ یعنی آبچِک که زیرش از وارش و سسکه خبری نیست، نیز یعنی ناودان شیروانی. در چهاردانگهی شما و چاچکام نمیدانم همین معناست؟ یا وجهتسمیهی سِوایی دارد؟
جناب دکتر ولینژاد عزیز سخاوت سهمیست که در شاکلهی آن دوست قسمت شد و این سفرهگشایی شما مرا هم به ضلع صدر آن اگر نکشاند، به ضلع ذیل آن خواهد نشاند. یادآوری کنم برای آن دوست اندیشهورز که همسایگی روستای ما با روستای اناردین شما عین همسایگی ایران با اسلام و اسلام با ایران هم ژرف است و هم در اوج حکمت و مسالمت. من جانبدار ایرانی هستم که خود را همسایهی اسلام ساخت و پیرو اسلامی هستم که خود را همسایهی ایران زاد و برگ و بنِه و بار دادند به هم. ممنونم ازین اسلام و ایرانم که چقدر درین ۱۴ قرن و اندی همدیگر را عاشقانه خواستند و عاقلانه زیستند و آبرومندانه پیش آمدند و همچنان به پیش میروند. این را میدانستم آن دوست پرواپیشه از من در دانستنش پیش است، اما چون مرا به اناردین خواندی و «دین» در انار شما جانمایی شد، رَفرَس خیالِ من این بار سوارم کرد و بُرد به سرحدّاد زیبا و چسبیدهبههمِ دین مُبین و میهنِ مُهیمن. ممنون.
کک / کورماز
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. نه برای کک، گلیم را میسوزانند و نه خاطر دردِ سرِ وزوزِ مگس، روز زیبای خود را خراب میکنند و از خِر و سودبخشیاش میگذرند. کیانند اینان؟ عاقلان. «گلیم» درین تشبیه ملیح، همان معنویت است و عقلانیت. و «کیک» رفیقِ رقیبِ شپش (محلی: اِسپیج) همین ظاهریت و مادّیت و غافلیت. اشاره داشتم به بیتی از
مولوی از دفتر اول مثنوی: «بهرِ کیکی تو گلیمی را مَسوز / وز صُداع هر مگس مگذار روز»
پس؛ فقط غافلان را، کک و کورماز گول میزند و آنان را به هجو و هیاهو و هدرداد و هر هرزی و ها بَهی، ها بَهیها مشغول میکند. بگذرم.
سلام جناب آقامحمدجواد. فراوانتشکر. با ت است، نه د. آنقدر این جناب دکتر ولینژاد حداد، حداد عادل کرد که منِ اَکابِریخوانده، حتی حرفِ پیشنهادی پیشگوی تایپ تبلتم (مالشیرایانک!) را گوش نکردم. و این پست قشنگ شما مرا سیر داد به سرحداتِ جنوب لبنان که آن زمان -شاید شما به گیتی نیامده بودید هنوز- «آنتوان لحد» در آن سرحدات نیروهایی را مسلح کرده بود با اسم «ارتش جنوب لبنان» که برای اسرائیل مزدوری میکردند و پول میستاندند و اخبار ایران آنان را «نیروهای مزدور آنتوان لحد» مینامید. لحد سرکردهی مسیحی البته زیر چتر حمایت فرانسه بود و پاریس میزیست! این ژنرال لبنانی که دو دهه برای رژیم صهیونیستی به جان هممیهنانش شلیک میکرد، چند سال پیش مُرد. هارِش با یک دِ و تِ تِه، تا کاجِهها بوردِمه!
سلام جناب آقای دکتر ولینژاد. پاسخهای جنابعالی همآره، آینه است و من خودم را در آن میبینم و ژولیدگی موی سخنم را شانه میزنم البته دیشب سرمو نوهام سلوپ سلوپ کردم. بگذرم، عالی پیش بردی. لینگ و لینگهچی را هم مهیا کن و بهانه نیار که در تمرین زمین خوردی که ساری کنار چاچ بچایی و چای و اسپرسو بنوشی! اینم کشکولیمشکولی!
سه سخن از امام زمان عج
امشب فرخندهزادروز طلوع امیدِ انسان و مژدهی صلح حقیقی و دفاع حقانی، حضرت مهدی موعود عج است. خجسته و شادباد باد این رخداد بر پیروان و دوستداران و حرمتگذاران آن ذخیرهی جهان و جان. سه سخن ناب از آن امام حیّ و حاضر که ما ازو به مشیت خدا غایب هستیم:
۱. خداوند متعال مردم را بیهوده نیافریده و آنها را بعد از خلقکردن به سرِ خود رها نساخته است. ۲. ای انسان! اگر خواستار هدایت باشی ارشاد خواهی شد و اگر جستجو کنی پیدا خواهی کرد. ۳. هیچ چیزی همانند نماز، بینیِ شیطان را به خاک نمیمالد پس نماز بخوان و بینیِ شیطان را به خاک بمال.
منبع.
پرسش آقای آزاد طالبی:
درود جناب طالبی دامنه. طلوع صبحی دیگر بر شما مبارک باد .. به مناسبت این روز اگر امکان دارد زندگانی این امام غایب را در صحن مدرسه به نوشتار در اوریدو دلایل غیبتش را صغرا و کبری. سپاسگزارم
سلام جناب آقای آزاد. چشم. البته چنانچه بلد باشم فهمم را به نوشته درمیآورم. همین الآن هم. البته زندگانی آن امام عج را خودِ خواهنده باید بکاوه، کار خود را به دگران وا مگُذار ! این آخری کشکولی.
پاسخ کوتاه به پرسش آقای جناب آزاد:
من دربارهی امام مهدی عج از سر کنجکاوی و باورمندی، چند اثر خواندم در طول عمرم، اما ۱۱ سال پیش کتاب «پیروزی حتمی» مرحوم مهدی بازرگان را خوانده بودم که در زمان شاه به دلیل زندگی مبارزاتی علیهی رژیم پهلوی با نام مستعار «عبدالله صالح» به چاپ مخفی رساند عکسی هم از یادداشتم، برداشتم. در زیر میگذارم. ایشان چندین نکتهی پربار دارد که میگذرم. من برداشتهایم را با مبناقراردادن بخشی از باورهایم و نیز کتابی که در مورد بهرام خواندم، مینگارم:
۱. غیبت، تفکر انحصاری شیعه نیست. در فرهنگ ایران هم، به ظهور «بهرام» عقیده بود. در زرتشت هم به ظهور «سوشیانی» و در یهود به ظهور «ماشیع» و حتی در کمونیسم هم موعود مطرح است. ۲. مرحوم هانری کُربَن شیعهشناس فرانسه این را، دلیل بر زندهنگاهداری دین میداند که خدا ارادهی حکیمانهای کرد. و من این اندیشه را مفروض گرفتم. جناب آزاد من شخصاً معتقدم غیبت طراحی دقیقی بود تا مذهب از پویایی نپوکد و همواره در امید به فردای دینی بماند و تدبیر مهدی عج هم عالی بود؛ ارجاع مؤمنان توسط حضرت مهدی عج به فقیههای پارسا و پویا یکی از عوامل حیاتبارکردن دین و عقل بود تا موتور تفکر و عقول خاموش نشود. ۳. برای اینکه مؤمنان در رکاب پیامبر ص تا ابد باقی بمانند، امامِ زنده طبق قاعدهی لطف باید حضور داشته، گرچه از دیده پنهان باشد. ۴. غیبت دورهی کوتاه آن حضرت به علت دوام سیاست خصمانهی عباسیان عموزادگان پیامیر ص بر خاندان عترت بود و علت غیبت بلند به نظرم راز خلقت و آفرینش و وابستهداشتن مؤمنین به بقای صالح المهدی و صالحین و بنیاد حکومت صالحین و ایجاد انگیزه برای حرکت دینداران به سوی جامعهی خوب و حکومت دینی منبعث از حضرت رسول ص.
یک نکتهی عمومی هم باز کنم،
البته انحراف هم ایجاد شد. مثل انجمن حجتیه که منش دسترویدست گذاشتن را نشان ایمان واقعی میدانند. و نیز فرقهی شیخی و بابی و بهایی که معتقدند امام مهدی عج ظهور کرد و آمد و به رحمت خدا رفت. که همان امیرکبیر -که شما جناب آزاد عاشقش هستی- دِمار آنان را از روزگار ایران و آن زمان از دیار زنجان و آذربایجان کِند و رئیسشان سید کاظم را و حواریونش را از دم تیغ گذراند. بهاییها ازین رو، دشمنِ سرسخت و عنود امیرکبیرند زیرا او این فرقه را فتنه میدانست. القصه، بعد از فرار شاه، باقیماندهی آنان رفتند به حیفای فلسطین اشغالی همان اسرائیل جعلی که حتی نام کشور را هم نام پیامبر گذاشتند؛ یعنی یعقوب ع که نام دیگرش اسرائیل است. بگذرم. من شمّهای در پاسخ گفتم، چون بنا بر کوتاهنویسی است. عکس مستند به دستخط:
بنده هم از شما جناب آقای آزاد سپاسگزارم که به بحث توجه نشان میدهی و تلاش داری به حقایق بیشتر و محکمتر پی ببری. نکته اینکه من خودم باورم این است که باورهای دینی مرز لرزان دارد اگر دیندار آن باور را با مبانی و عقل مستحکم نکند. به عبارتی مرز باورها اگر لغزان و لرزان بماند، حتی با کمترین حرف این و آن که اساساً سستکردن عقاید مردم جزوِ برنامههای بیباوران جهان است، فرو میپاشد. درود وافر آقا آزاد. برام همین بس که عقلانی دانستید. فروتنی شما ستودن دارد که از من بیشتر میدانی، اما پرسش کسرت نیست.
سلام همسنگر جبههام جناب آقاقاسم. شکیبایی مدیریت، شکار نمیشود. زمانش فرا برسد، درنگی ندارد مدیریت. اینمقدار زمختی در کلام و گوشه و کنایه، جزوِ چاشنیهای تند بحث است. مدیریت میبیند، میبیند، میبیند. مباحثات هم رسم صحن است، چه تُندش، چه کُندش. درست میشود؛ لَسلَس. اما حوصله میخرد و صبر میخواهد. درد هم باشد، بُردباری را برای همین، در اسلام و اخلاق، جایی خوش و خوشایند دادهاند. تا خشنود شود خدا و خلق.
پیام جناب آقای آزاد به جناب مرتضی شهابی: درود بر شما.و روز به خیر .من در این گروه مرجعی بالاتر از جناب دامنه نمیشناسم .توهین به اعضا و چاپلوسی به جناب دامنه نباشه..در همه موارد خصوصانگارش در مقوله دینی متبحر هستند( از اقای قربانی و شفیعی و عزیزان دیگر هم در مقوله اقتصاد وسیاست ) وجملات و کلمات را در کنایه یا به صورت حتا چند کلمه که بار مفهومی به خواننده میدهد را بسیار تبحر دارند و اگر هم نمیخاهند بگویند میگویند نوشتارم بلند و باعث رنجش اعضا و این خود کاردانی و زبردستی نویسنده را میرساند..این فنون رزمیست که در نوشتار ،ایشان کاملا مسلط هستند..البته من جواب سوالاتم را در متنش که نهفته بود پیدا کردم و البته تصدیق فکرم هم بود ..این سولات را برای خواننده که از لابلای متنش گرفتار همچنین سوالاتی هستند و یا شاید تلنگر بر مغز جامد باشد را نوشتم .. ..در ضمن من مرجع خاصی را جز ادراک بلاقوه انسان قبول ندارم ..خوش باشی و پاینده اقا مرتضی. به دوست گرامیت هم که پسرخاله بنده هست سلامم را تا به اندازه کهکشان رفاقت است برسان.
پاسخم به پرسش جناب آقای مرتضی شهابی:
سلام. دو حلقه، تنگاتنگِ هم حلقوم هم را میفشارند؛ چونان باربَنکَشی و رونِکی؛ یعنی حلقهی دانایی و حلقهی نادانی (برای کاستن بار کدورت این واژه: میشود خوانده شود به ندانستن در برابر دانستن) ، بگذرم. ما بشر -که در لغت هم، بشارتدهندهی همدیگریم و مژدهدِه همنوع خود- چه به آموزهی شرع، و چه به گرایش عقل، گسیل شدیم دایرهی نادانی را تنگوتنگتر کنیم که این بلیهی مختَصّ بشری، قُلهی فکر ما را نتراشد و قلیل و ذلیلمان نکند و حلقوم اندیشهی ما را دچار اِحتقان نسازد که با هزارها شربت اکسپکستورانت هم نتوان خِلطهای آن را از لولههای شُشِ بَطن و باطنمان خشکاند.
پس؛ من بالشّخصه برین باورم که هر سنت و آدابِ برجایمانده از پایههای تمدنی ایرانی، یا برآمده از پایههای تفکر اسلامی، مرا از هر آنچه هستم، تکانم دهد و بالاترم برَد به آن خو میگیرم و بر خصالم میافزایم، اگر هم خطر جهل در آن بود و خرافهی خطیر و مخاطرهی جان بود و مکافات عمل، از آن حذَر میکنم، بیآنکه خودم را درگیر آن کنم. درافتادن با خودِ سنُن، زور حضرت افسانهرستم میطلبد و گُرزِ گران. و درگیرشدن با وافیانِ به سنُن هم، عمر حضرت نوح نبی ع میخواهد که خود سالیان دراز -گویی تا ۹۰۰ و اندی سال- کوشید مردم و حتی قوم و خویشانِ خود را از خودمحوری به خداباوری بکشاند، اما نتوانست و سرانجام آنقدر از دست جهلِ بشر و خوی خرافهی بیشتر، نوحه کرد که اسمش شد «نوح» و نالهبَر و چنان از خدا مَطار کوبنده طلب کرد که شد سیل و پالایش بشر، حتی پسر. پس؛ سنتهای مردمپایه و دینمایه هم، در طول عمرشان به مانند پسآبِ آبنارنج کپک میزند و ناخالص. باید آدرس پیراستهی آن را گرفت، وگرنه پیوستِ بیپیرایهی آن به فعل و فکر بشر، به پیرفکریِ افراد میانجامد و خرفتی ذهن. و پلندر رگهای رشد.
میتوانستیم بیشتر پیش بریم و هفت جملهی دیگر هم برین جامهی پاسخم، ببافیم ولی حالِ خودتان و همکلاسیهایمان را والاتر از ادامهی سخن خویش یافتیم. ممنونم. من نگاه خودم را به اندک ابر بارشزایم، میبارانم، چه چتر باز نمایی، چه کلاه وا کنی و چه هم حوضچه بزنی و آبباریکهای ازین نوشتهها در آن جمع، خاطرت جمعِ جمع.
سودِ همسخنی با شما جناب آزاد چنان هست که به بحث و مباحثهی جدی و آرام به همدیگر بینجامد. در مناظرهها لابد خیر بود که نبی خدا حضرت خاتم مصطفی ص آن حلقه را گرامیتر داشت و در دایرهیشان رفت نشست و گرمشان گرفت. این صحن هم عینِ آن دایره که هر چه به ادبیات و منطق رنگینتر شود، نقاشی این مناظرات و گفتوشنودهایش گیراتر میگردد. درود.
تسلیت
درگذشت مادری گرانقدر از سلسلهی سادات بانو سیده هاجر شفیعی دارابی را به خاندان رجبیها و خویشاوندان شفیعیها و تمامی نزدیکان ایشان تسلیت عرض میکنم. خدا رحمت کناد و با بزرگان سادات محشورش.
قلمروِ یوز خارتوران / قلمروِ روزگار انسان
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فقط قلمروِ انسان، بیپایان است؛ آن هم خداداد است و خداخواست. هم میتواند از سودِ قدرت خیال، آناً تا برزیل و آمازون برود و هم میتواند از ثمرِ کسبِ کمال تدریجاً تا بالای بَرین و آسمان سر بزند. زیرا انسان در جستوجوی «خود»، نخِ ساختارِ جسم و لایههای هزارتوی معنا در دستانش است که کافیست آن دو را به هم بپیونداند. اما قلمروِ یوز با همه شتاب و توان شکار تا کجاست؟! تا صدها کیلومترمربع. من، توران را رفتم دیدم. منطقهی حافظتشدهی میانِ میامی و شاهرود؛ یعنی خارتوران که از سرنگتیِ آفریقا هم سَرتر است و سِرآمیزتر، شاید هم مُساو و برابر. اما یوزِ ایرانی درین قلمرو، باز هم حوزهی نفوذش بسته است و میان او و باز و کفتار و کَل و کرکس و دِملاکِنک، تقسیم. اما یک انسان اگر مثلِ «هفتپیکر»ی که حکیم نظامی گنجوی برای «بهرامِ» وجود هر کسی، ترسیم کرد، لایههای ژرفِ روح خود را، هم بکاود و هم بپیماید، روایتهاست که از سرِ امید و رجاء واثق به حوّایِ روانش میرسد و مرزی هم برای حوزهی زیستی خود نمیبیند؛ قلمروِ فراخ دارد. آدمی به قول مرحوم مهدی بازرگان «ذرّهی بیانتها» است و همین ذرّه، میتواند با یک سلوکِ درست، برای دو دنیای درون و بیرون خود کیمیاگر قهّار باشد که مِس خود را زَر سازد. باری! تو گویی یک شرط دارد: تشکُّل «فرامنِ» خویشتن را بر روی تشکیلات «منِ» خود راه بیندازد و با دستکاری ماهرانهی تنظمیات کارخانهی درون خود راه بیفتد و در رکود به جوبِ جمود نیفتد. بگذرم. زیاد شد گویی، نیز زیادی! فقط بگویم این متنم، نهیب به لَهیبِ خودم است.
سلام جناب آقای آزاد. این جواب درست، ازجمله جاهایی بود که جملات را تشنهکام به اَمانِ سراب نسپُردی. سپاس.
جناب آقای دکتر عارفزاده. خدا اختیار را به خاطر همین داده، اختیارِ خواندن یا نخواندن نوشتهی این صحن -چه زیاد باشد و چه کم- با خودِ فرد است. گفتن ندارد. لابد -که حتم هم همین است- پزشکِ ما، سخت دخیل در کارهای جرح و رفع درد است.
سلام جناب آقای... در متن بالا گلایه رفته است به موضوع مرحوم منتظری. اگر من، با آوردن چند بحث دربارهی مرحوم آیتالله منتظری -که در مقام پاسخگویی یا میانبحث بوده است و لابد لازم- برای شخص شما، وضعی کسالتبار رقم زدهبودم، معذرت میخواهم. انشاءالله از تکدّرِ خاطر نسبت به بنده، با روح بخشایشی، بُگذرید. بههرحال هر آزاری، شناعت حساب میآید. من ازین آزردهسازی شما آرزومند گذشتم.
سلام جناب آقا محمدجواد. چون به من هم ارجاع دادید، باید عرض کنم: قویتر از بنده واردِ چیست و چُستِ این واژه شدید. تشکر. بلی؛ من ب را به زبَر و چ را به زیر و مشدد گرفتم. اما شرح شما بر بَچِیه، دقیق بود و پر از نکات خوب دستور زبان. فقط یک کسری داشت، اگر چ مشدد خوانده نشود، آن وقت یعنی: جمع کرد و بساط را بست. مثلاً: چای را بَچیه و حتی اِت سِسکه هم نییِشتِه.
پرسش مرتضیشهابی: درود جناب طالبی شب بخیر، اگر دقت کرده باشید بیشتر پل های شهرداری تهران، به نام شهدا مزین شده، پل شهید کاظمی، طهرانی مقدم، صنیع خانی ووووو. چرا؟
پاسخ من به پرسش مرتضی: سلام جناب آقامرتضی. تِ شو و شونیشتِن هم به خِر. من خودم در نامگذاریها بسیارحساس هستم و هر اسمی را روی هر جایی هرگز نمیپسندم. شأن بزرگان دفاع مقدس به درازای زمین تا آسمان است و نکو آن است باید با کمال دقت و مطالعه جایی را به اسم این قهرمانان میهن و مردم نام نهاد. شاید یک علت این باشد قرارگاه سازندگی خاتم چون این پلها را ساخت، نام طرح (=پروژه) را هم خود گذاشت. من برین نظرم که جاها باید برازندهی نامها باشد. نام صنیعخانی و کاظمی بر روی بزرگراه آزادگان من فکر میکنم برای این عارفان افلاکی خیلیخیلی کم و اندک است. بگذرم.
همچنین یک انتقاد هم ازت بکنم آقا مرتضی. بارها از من سؤال کردی، من آن را جدی جواب دادم، اما خودت پس از سؤال همیشه در رفتی، و این البته خوشایند نیست. گرچه من باز هم در دفعات بعدی هم، به پرسش شما چنانچه بلد باشم پاسخ میدهم. بگذرم.
متشکرم مرتضی. از علتی که فرمایش کردی، قانع شدم. چشم. باز هم بپرس هر وقت و هر ساعت. من دانستنم اگر قد داد، حتماً در جواب در خدمتم.
شایستهکاری ۲۰
من اینطور فکر میکنم همانطورکه فوت و درگذشت را بهدرستی و بجا اعلان میکنند و آیهی استرجاع انا لله و انا الیه راجعون را به گوش مردم میرسانند، بهتر است ازدواجها و پیوندها را نیز در محل عمومیتر اعلان کنند تا مردم از وصلتها و عروسیها هم، باخبر شوند. ندای مصیبت و آوای شادی هر دو باید عمومی بماند. پیامنویسی تسلیتِ درگذشت و گُسست همانا، پیامگذاری تبریک و پیوست هم، همانا.
نوج / وَرگ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. گرچه نوج نام صنوبر هم هست و نیز نام بوتهی عَشقَه که مثل پستانداران لبَن دارد؛ شیر، که شپش را هم میکُشد. به زبان محلی میگویند: «وَرگ» و در فارسی هم هست عشقپیچان و پیچک. اما نوج، جوانهزدن آرامآرام درخت و بوته است. کی؟ در فصل رویش بهار که نوشوندگیست و روزِ نو که وارونهاش شده نوروز. روزِ نو، روزیِ نو (=رِزقِ خدا) که از دیرباز ضربالمثل هم شد: «روز از نو، روزی از نو»، از مثَلهای پرمعنای متضاد برای هم فردِ تلاشگر و هم افراد تنبل. اِتَندِه را زانرو نوشتم صبح که از خانه بیرون رفتم چشمم به این نوج افتاد که در قم قلب مؤمنان ایران و جهان اسلام زودتر درمیآید که عکس انداختم (در زیر میگذارم) و همین شد خطِ فکری امروز من. زیرا ذهنم را تا پاسی از امشب با این نوج / وَرگ وَرز میدهم تا ببینم چه جوانهای بر دشتِ مغزم میزنم تا بر جلگهی دلم بکارم؛ به قول رایج: غَرس کنم و قناتی بر پای آن حیازت، تا وَرگِ مرا آبیاری کند و بر تنهی تنومندِ درخت عقلم چنبَر نیندازد که هوشم را برُباید و خِرخِرهام را بِجُود و حلقآویزم سازد؛ بدتر از اختناق و شنیعتر از احتقان. بگذرم.
سلام جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی. هوده آنکه بهره بردم ازین بَثّالشکوای زیبای شما و ابیات عمیق علامهی قدَر مرحوم حسن حسن زاده آملی. باری؛ چنین نوشتههای پرباری، آدم را بر لِنجِ اندیشه مینشانَد و بر لُجنهی تفکر میکشاند. دو بیت را وقوف کردم چون وقوف در عرفات؛ گرچه هنوز نه منا دیدم و نه مکهی معظّه و مدینهی منوّره و نه حتی منوی هتلها و منویات رئیس و روحانی کاروانها. اما درین دو بیت غرق شدم؛ البته که مستغرق. حالا شما حضرت عمادی عزیز، غریقنجات شوید و بفرمایید «به» بر سر قرآن و عرفان و برهان در هر دو مصراع، بای سوگند است یا بای استدلال و احتجاج. هر کدام باشد حرف زیاد دارم؛ مثلاً اگر بفرمایید بای دلیلآوری باشد باید بگویم روحانیت خیلی کم آورد و کم داد درین فاز. چه مژده، چه مرام و مرتبه. این دو بیت منظورم است: «نشاید افتراقش را ز قرآن / به قرآن و به عرفان و به برهان» و نیز این: «امامىمذهبم از لطف سبحان / به قرآن و به عرفان و به برهان»
پاسخ حجتالاسلام سیدکمالالدین عمادی: علیکم السلام والرحمه بر شما متفکر نکته سنج و دانشور دقیق. جناب دامنه عزیز شما الحمد مستغرق در معنا و من غرق در الفاظ آنچه شما بدون علم به جهت باء رسیدی مهمتر از مفهوم باء در بیت حضرت استاد علامه ذوفنون حسن حسن زاده آملی رضوان الله تعالی علیه است. در عین حال به عرض آن برادر گرانقدر برسانم باء در این بیت سببیت است. یعنی این اعتقادی که اعلام کردم از روی احساس و تقلید نیست بلکه دانشی که از طریق برهان و قرآن و عرفان (شهود) رسیدم. این سخن بسیار بلند است آنچه از قرآن دانست به برهان هم دریافت آنچه به برهان دریافت با چشم(سر و دل) دید و شهود کرد. انشاءالله درست تقریر کرده باشم.
سلام جناب آقای دکتر عارفزاده. شب خوبی داشته باشید. پذیرای فکر و ترسیم شما هستم، چون هم به پروبالدادن قدرت خیال باور دارم زیرا جای واقعیتهای دستنیافتنی را برای آدم پر میکند و هم از علاقهام به اندیشهکردن دست برنمیدارم. اندیشه هم -چنانچه جنابعالی بارها در تبادل فکری با بنده از آن بهخوبی برخوردار بوده و هستید- فقط در موضوعات سخت نیست، در همین نوج هم اندیشه کارگشاست. یا روی علت انتخاب سیر و سمنو در هفت سین که هر کدام از هفت تا کالای گیاهی سیندار، خود حکمت دارد و دهها رمز و راز و ما باید علاوه بر عشق بر ظاهر مظاهر دنیا، از ظاهرشان عبور کنیم و به راز و رمزش هم سر در بیاوریم. خواستم بگویم فرمایش شما دقیق بود و قوت داشت چونان قُوّتو. درود.
سلام جناب آقای دکتر ولینژاد. گشتِ شما به بلاد کبیرهی ! دارابکلا پرملات (ط) بادا. یک زمانی ازین راه وقتی میخواستی رد شی، چنان هراس داشت که آدم ۲۹ بار پشت سرش را میبایست، میپایید که غول! وره سر نخاسی! خداقوت دهاد به دستاندرکاران آن با مدیریت جناب آقا محمد دباغیان.
فوتبالیستهای دارابکلا
دو تا از عکسهای قشنگ افتخارآفرینان زادگاهمان دارابکلا که درین صحن مزین شد و به همهی آنان خداقوت میگویم و تبریک ظفرمندی غرورآمیز. بهویژه به جناب علیآقا غزلی و جناب آقای حسین دارابی. درود.
مصدق / فرهمند اما کمدنده!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در بالای حرفم این حرف را اول دربارهی مرحوم آیتالله کاشانی بزنم ک وقتی مرجع عامه آیتاللهالعظمی آقای بروجردی در یک گردهمایی ۲۰۰۰ نفرهی روحانی در نزدیکیهای همان مقطع (احتمالاً ۲۱ اسفند ۱۳۲۷ شمسی) آنان توصیه کرد در مسئلهی نفت شرکت نجویند، آقای کاشانی نپذیرفت و در عوض گفت من از پیامبر ص پیروی میکنم که فرمود «کسی که چشم باز میکند و خود را نگران امور مسلمین نمیبیند، خود مسلمان نیست.» بنابرین او نه تنها در نفت وارد شد بلکه از مصدق با تمام قدرت و نفوذ دفاع هم کرد.
مرحوم محمد مصدق به روایت تاریخنگاران داخلی و خارجی، ازجمله خانم ساندرا مککی «دارای فرّ» بود و «جاذبهای بالا» داشت و به همین دلیل، پیش مردم تمامِ شرائط رهبری را دارا بود؛ چیزی که محمدرضاشاه از آن عاری بود. اما در نگاه من این فرّ و جذَبه، او را همه جا ناجی نبود چون شاکلهی وی شجاعت در چالشِ شدید بود، اما در ساختن، ناتوان. او را مردِ پیروزیهای بزرگ لقب دادهاند، اما چون فردی متناقضنما بود، مردِ شکستهای فاحش هم شد. مثلاً از یک سو با قدرت مطلقهی شاه بهحق درافتاد ولی خود در مقام قدرت، خواهانِ قدرت مطلقه شد و مجلس هم به او چنین قدرتی را بخشید. همین او را غَرّه داشت و به جایی رساند که با رفراندوم به خود (یعنی به پست نخست وزیری) حق انحلال مجلس تفویض کرد. کاری که موجب شد ۲۵ نمایندهی مجلس جبههی ملی و خود آقای کاشانی از آقای مصدق جدا شوند. بگذرم.
یک نکته بگویم و بس کنم: برای خلاصی از زور انگلیس بر حکومت ایران، مصدق به آمریکا پناه میبرد، و همین آمریکا وقتی پای مصدق پوست خربزه میبیند، نوهی پرزیدنت روزولت یعنی کرمیت روزولت رئیس وقت «سازمان سیا» را به پول هنگفت تغذیه کرد و او هم شعبان جعفری مشهور به «بیمُخ» را با دادن همان پول هنگفت، تهییج و اهالی زورخانه را به حمله به خانهی مصدق روانه میکند. حالا حساب کنید این وسط، حزب توده هم در فضای سیاست ایران هست که از رویآوریِ مصدق به آمریکا به خشم میآید و دو تاکتیک همیشگی خود را سلاح روز میکند: تاکتیک دروغ و برچسب، تاکتیک ارعاب و ترور.
من میگویم اگر آن برهه حزبی به نام «حزب توده»ای اگر نبود، مصدق ممکن بود بر آمریکا -که با کودتا علیهی نهضت ملی و تثبیت سلطنت وارد خیانت شد- هم فائق میآمد.
اقدام ملیکردن صنعت نفت -که در حقیقت راندنِ انگلیس از حوزهی نفوذ در سیاست ایران بود- گام ستُرگی از سوی رهبران نهضت بود، اما امروزه صدای بلند شده که ملیکردن اساساً اشتباه بوده. اقتصاد باید آزاد یا همان لیبرال میبود. من این را نمیدانم و ورود هم نمیکنم، اما مصدق و کاشانی جلوِ چپاول انگلیس را گرفته بودند. یاد هر دو رهبر قیام ۳۰ تیر و نهضت ملی به خیر و نیکی. آری؛ مرحوم محمد مصدق فرهمند بود؛ اما کمدنده! کاش چند دنده داشت و تختِ گاز نمیراند و بلیهی شاه و شاهی را از بُن و بیخ میکندانْد.
پاسخ:
جناب آقای ... با سلام و احترام و وقت به خیر. ممنونم که مُجدانه به نقدم پرداختی. کارِ ستودنی همین نقد و نظرهاست که صحن را پویا و افکار را مهیا میکند. خداقوت. من -چنانچه شما دوست والا هم بدان چند باری اشاره داشتی- در روابط بینالملل برین باورم که «دوستِ ابدی و دشمنِ دائمی نداریم» بسته به منافع و مصلحت است که کدام کشور در کدام برهه دوست است یا غیر دوست. خیلی از حرفهاست که نمیشود گفت ولی حالا اینجا میگویم هر چند احتمال میدهم مورد هجوم هم واقع شوم. امید است گنجایش حرفم را در اعضا سراغ یابم.
من به فروپاشی صدام -که هیچ کس به حد او به ملت ایران بد نکرد و خون نریخت و دسیسه نورزید- توسط آمریکا که برابر نهاد همان ناتو است، موافق نبودم. دلایل زیاد دارم که فقط دو دلیل را میگویم:
یکی اینکه یقین داشتم آقای «...» مردِ عمل در سیاست نیست و فردای فروپاشی نظام حزب «بعث»، سیاست پرهیز را پیشه میکند و حکومت چون گوشت قربانی و حتی بدتر از آن عین دستنبوه میافتد به دست چندین حزبی که تاروپودشان را فساد و صدها مسئله پر کرده است و موقعیت متزلزلی بر دولت عراق بار میشود که به زیان امنیت پایدار است. و امروزه، همان را داریم میبینیم؛ شکنندگی سیاستورزی داخل عراق، اما به خاطر رد تفرق -که تز بیرونی و انگلیسی هم دارد- مجبوریم آنان را تحمل کنیم و آقای «...» هم تز اسلام منهای سیاست را که مهلکترین تز برای دین است پیشهی خود ساخت و فقط ... .
دوم اینکه صدام هرگز به چیزی به اسم اقلیم کردستان اجازهی ظهور نمیداد، چه رسد به ظهور جزیرهای! به اسم دولت کردستان عراق! که برای جاسوسان اسرائیل جا خوش میکند و پایگاهی شده برای سازمان تروریستی ناتو که آمریکا به تنهایی خود بیش از ۹۹ درصد این سازمان است.
مبنای دینی من درین فکرم، سیرهی رسولالله ص است که با خونینترین دشمنان خود هم صلح کرد و قرارداد بست و حتی عدهای از یارانش از درک مصلحت آن اقدام، عاجز مانده بودند. در پایان از نقد شما بر من مجدداً متشکرم.