دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهاد ها
نظر ها
موضوع ها
بایگانی ها
پسندیده ها

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لیف روح» ثبت شده است

پست ۷۷۵۵ : . به قلم دامنه: به نام خدا. شیخ محمود شبستری (۶۸۷ - ۷۲۰ ه.ق) در گلشن راز شعری دارد با عنوان «قاعده‌ی تفکر در آفاق» در ۳۱ بیت؛ که دیدن و خواندن آن چه لطافتی دارد. در اینجا اما چند بیت آن را صید کرده و با دو نکته و یک اشاره تقدیم می‌دارم:

 

 

مَشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع

و...

چرا کردند نامش عرش رحمان
چه نسبت دارد او با قلب انسان

و...

اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل‌دیدن از ضعف یقین است

(گلشن راز. قاعدهٔ تفکر در آفاق)

 

شبستری در «قاعده‌ی تفکر در آفاق» انسان را با مظاهر عالم آشنا می‌کند و از چرخ و گردون و عطارد و برج و جنبش اجسام سخن می‌گوید و درحقیقت با سیر در آفاق، تو را با نهایت ذوق و تفکر و الهام به سیر در انفُس می‌برَد.

 

نکته‌ی یکم: برداشت من از این اشعار شبستری این است که انسان تا از حبس و حصار خودساخته بیرون نیاید، نه از آفاق می‌فهمد و نه از انفُس. میان بیرون و درون انسان رابطه است. تا این رابطه برقرار نشود، فهم درست شکل نمی‌گیرد. در نگاه شیخ محمود شبستری عظمت آدمی چنان وسیع و چنان بلند است که بین «عرش رحمان» و «قلب انسان» نسبت و راز برقرار است. و او نام کتابش را «گلشن راز» گذاشته تا انسان راز حیات را دریابد و راز بقا را بیابد.

 

نکته‌ی دوم: ایشان در بخش ۶۴ گلشن با نام «خاتمه»، (منبع) سروده‌ای دارد که چرا بر شعرش نام «گلشن راز» نهاد. او اساساً معتقد است انسان باید با چشمِ دل و تفکر و خرد سیر کند و از شک درآید و لبریز شناخت شود تا به حق‌شناسی واصل گردد چراکه ناشناسی، نشانِ ناسپاسی‌ست:

 

تأمل کن به چشمِ دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک

و...

نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حق‌شناسی است

 

اشاره: اگر می‌خواهیم شاداب باشیم، شعر بخوانیم؛ شعرهای مشاهیرمان. آیا تا به حال به این نیندیشیدیم که ایرانی و شعر رابطه‌‌ی‌شان مانند وجود شیرینی در عسل است و حضور قند در ذرّه‌ذرّه‌‌ی سیب؟! اگر قند و شیرینی را از سیب و عسل حذف کنیم، از آن دو، جز نام چیزی نمی‌ماند. شعر، گویا همه‌چیز ماست و به تعبیر مرحوم اخوان ثالث، شعرِ شاعر «در پرتو شعور نبو‌ّت» است؛ یعنی نوعی الهام. به قول سید علی موسوی گرمارودی که از قضا قمی‌ست:

«ای شعر!
ای سادگی،
ای روح،
ای خاک، ای خدا، ای پاک...»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۳:۴۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

با آیه:

 

«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ» (آیه‌ی ۱۹ لقمان)

 

مجمع‌البیان: «و در راه ‏رفتنِ خود، میانه‏‌رو باش»؛ یعنى: راه رفتنت را میانه و همچون راه‌رفتن در حالت آرامش و وقار قرار ده، مانند این سخن خدا: «کسانى که روى زمین، به‌نرمى گام بر می‌دارند.» «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا». (آیه‌ی ۶۳ فرقان)

 

قَتاده می‌گوید: معناى آن چنین است: در راه رفتنت، فروتن باش.

 

سعید بن جُبَیر می‌‏گوید: در راه رفتنت، فریبکارى نکن.

منبع: تفسیر مجمع‌البیان؛ ج ۸ ، ص ۵۰۰. (بانک حدیث)

 

یادآوری توضیحی دامنه:

 

تفسیر «مجمع‌ُالبیان» اثر شریف و «بی‌همتا»ی مرحوم شیخ طبرسی از عالمان بزرگ قرن ششم است. این اثر بزرگ، همواره مورد توجه‌ و استناد عالمان دینی بوده و هست. مرحوم علامه طباطبایی نیز از نکات ادبی و روایی این تفسیر در جای‌جای «المیزان» نقل کرده‌اند.

 

مقبره‌ی ایشان در کنار باغ رضوان در ضلع شمالی حرم امام رضا (ع) یعنی پشت صحن انقلاب است و خیابان شیخ طبرسی مشهد، در امتداد همین مقبره قرار دارد که به یاد و نام او نامگذاری شده است. توفیق زیارت قبرش بارها نصیبم شده است. از این‌که آن عالم عظیم‌الشأن، زادگاهش طبرستان یا تفرش و یا ساوه و قم است، اختلاف نظر است. بر روح و روان پاکش صلوات و درود وافر می‌فرستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ، ۰۹:۰۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

پست ۷۶۶۶ : متن نقلی به ویرایش اندک دامنه. فروشنده‌ای در اطراف حرم امام رضا (ع) مغازه داشت، نزد مرحوم آیت‌الله میلانی رفت. گفت: در اطراف حرم، مغازه‌دار هستم، در روزهایی که شهر شلوغ است و زائر یاد، قیمت کالاها را مقداری بالا می‌برم و بیشتر از نرخِ متعارف می‌فروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت‌الله میلانی جواب داد: این کار "بی‌انصافی" است.

 

مغازه‌دار خوشحال از این پاسخ و این‌که آقای میلانی نفرمود حرام است، کفش‌هایش را زیر بغلش گذاشت، دست بر سینه، عقب‌عقب خارج می‌شد. آقای میلانی با دست به او اشاره کرد برگرد. برگشت. آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه‌دار و گفت: داستان کربلا را شنیده‌ای؟ گفت: بله! گفت: می‌دانی سیدالشهداء (ع) تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت: بله آقا، شنیده‌ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی‌انصافی" بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۱۳۹۹ ، ۰۷:۰۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

سلسله مباحث لیف روح

 

مرحوم آیت‌الله کوهستانی می،فرمودند: «حرف‌های بیهوده و لغو تأثیر زیادی در روح دارد و روح را می‌میراند. من حرف‌های بیهوده را کمتر از غذای حرام نمی‌دانم.»

 

یادآوری: مرحوم آیت‌الله محمد کوهستانی از عالمان شهیر و پرهیزگار روستای کوهستان شهرستان بهشهر مازندران بود که در اردیبهشت سال 1351 به رحمت خدا پیوست و در حرم رضوی به خاک سپرده شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۱۳۹۹ ، ۱۹:۲۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

«ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی‌همتا! دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به امید ضیافتِ عفو و کرَم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق و چارُقم پُر است از امیدِ به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.

 

خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. خداوندا! پاهایم سُست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده‌ام و دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عبّاست آنها را برهنه دَواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جَهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آنها را ببخشی.

 

خداوندا! سَر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند؛ یا ارَحم الرّاحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!» (منبع)

 

(وصیت‌نامه‌ی سردار سرافراز شهید والِه و وارسته قاسم سلیمانی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۱۳۹۹ ، ۰۹:۲۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. پست ۷۵۶۶. لیف روح. به نام خدا. فرقِ فردِ خوشبین با بدبین در چیست؟ یڪ فرق‌شان درین است، که می‌گویم. نمی‌روم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمت‌های زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیس‌اند و همراه. یڪ‌راست می‌روم روی یڪی از گفته‌های وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان می‌گفت:

 

«یڪ‌ نفر بدبین، به‌ مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده می‌اندیشد،»

 

ولی هم‌او در وصف خوش‌بینان معتقد بود:

 

«اما یڪ‌ نفر خوش‌بین در جستجوی سعادتی‌ست ڪه در هر مشڪل نهفته‌ است.»

 

چهار نکته:

 

نڪته‌ی اول: در سعادت هم، مشڪلات وجود دارد.

 

نڪته‌ی دوم: در مشڪلات هم، سعادت پنهان شده‌است.

 

نڪته‌ی سوم: گاه، بَدان هم حرف‌های خوبِ خوبان را می‌زنند مثلِ همین سخن چرچیل که در ایران زبانزد شیّادی، کلَک و ماکیاوللی ثانی! است.

 

نڪته‌ی چهارم: راستی! ماها در مشکلات، پیِ سعادتیم؟ یا در سعادت، پیِ برشماری مشکلات!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ، ۰۹:۱۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

متن کامل غزل ۲۱۴ مولوی

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۱۳۹۹ ، ۰۹:۴۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تفاوت حکمت و موعظه : «تفاوت موعظه و حکمت در این است که حکمت تعلیم است و موعظه تذکار، حکمت برای آگاهی است و موعظه برای بیداری، حکمت مبارزه با جهل است و موعظه مبارزه با غفلت، سر و کار حکمت با عقل و فکر است و سر و کار موعظه با دل و عاطفه، حکمت یاد می‌دهد و موعظه یادآوری می‌کند، حکمت بر موجودی ذهنی می‌افزاید و موعظه ذهن را برای بهره‌برداری از موجودی خود آماده می‌سازد، حکمت چراغ است و موعظه باز کردن چشم است برای دیدن، حکمت برای اندیشیدن است و موعظه برای به خود آمدن، حکمت زبان عقل است و موعظه پیام روح.

 

از این رو شخصیت گوینده در موعظه نقش اساسی دارد، بر خلاف حکمت. در حکمت روح‌ها بیگانه‌وار با هم سخن می‌گویند و در موعظه حالتی شبیه جریان برق که یک طرف آن گوینده است و طرف دیگر شنونده به وجود می‌آید و از این رو در این گونه از سخن است که «اگر از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل»، وگرنه از گوش شنونده تجاوز نمی‌کند.

 

در باره‌ی سخنان موعظه‌ای گفته شده است: «الکلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب و اذا خرج من اللسان لم یتجاوز الاذان» سخن اگر از دل برون آید و پیام روح باشد در دل نفوذ می‌کند اما اگر پیام روح نباشد و صرفاً صنعت لفظی باشد از گوش‌ها آنطرف‌تر نمی‌رود.»

سیری در نهج‌البلاغه

اثر استاد شهید مرتضی مطهری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۱۳۹۸ ، ۰۸:۰۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 توضیح دامنه: به نام خدا. از پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) روایت شده که آن حضرت فرمودند: «ایمان مؤمن کامل نمی‌شود تا اینکه دارای ۱۰۳ خصلت در فعل و عمل و نیّت و باطن و ظاهر گردد». آنگاه امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب (ع) گفتند یا رسول‌الله آن ۱۰۳ خصلت کدام‌اند؟ پیامبر خدا (ص) فرمودند: یا علی از جمله صفات مؤمن این است که:

 

اندیشه‌اش بسیارمتحرک و پویاست، علم و دانشش فراوان، بُردباری‌اش بزرگ. خوش‌برخورد در کشمکش، بزرگوار در بازگشت و پذیرش، سعه‌ی صدرش از همه بیشتر، و نفسش از همه خاکسارتر است. خنده اش تبسُّم، گردهمآیی‌اش برای تعلّم و یادگیری، تذکردهنده به غافل و آموزنده‌ی جاهل است.

 

به کسی که آزارش می‌کند آزاری نمی‌رساند، و در آنچه به دردش نمی‌خورد وارد نشود و هیچ‌کس را به مصیبتی سرزنش و شماتت نمی‌کند و هیچ‌کس را با غیبت یاد نمی‌کند، از کارهای حرام بیزار است، و در موارد شُبهه قدم بر نمی‌دارد. بخششش فراوان، آزارش بسیارکم، برای غریب و ناآشنا یاور، و برای یتیم، پدر است. شادابی و خرّمی‌اش در چهره، وحزن و اندوهش در دل، و به نیاز خود (به خدا ) خرسند است.

 

شیرین‌تر از عسل، و سخت تر از سنگ است، و هیچ رازی را فاش نسازد، و هیچ پرده‌ای را ندرَد. حرکاتش لطیف، دیدارش شیرین، عبادتش بسیار، وقارش نیکو. برخوردش نرم، سکوتش طولانی است، اگر درباره‌ی او به نادانی رفتار شود حلیم و بردبار است. بر کسی که به او بدی کرده است شکیبا است، بزرگتر را گرامی داشته و به کوچکتر رحم می‌کند. بر امانت‌ها امین، و از خیانت‌ها به دور است، همدم او تقوا و هم‌پیمان او شرم و حیاست.

 

پرهیزش بسیار، و لغزشش کم، حرکاتش مؤدّبانه، و گفتارش مایه‌ی شگفتی است. از خطا و لغزش در می‌گذرد، و در پی عیوب دیگران نمی‌رود. با وقار، صبور، خشنود و راضی، سپاسگزار. کم‌حرف، راست‌گفتار، نیکوکار، مصون، و محفوظ. بردبار، رفیق و سازگار، پاکدامن، با شرافت است. لعن‌کننده و دروغگو نیست. غیبت‌کننده نیست. دُشنام نمی‌دهد. نه حسود است و نه بخیل، گشاده‌رو و شاداب است.

 

نه ظریف و حسّاس است، و نه کنجکاو و جاسوس، از کارها عالی‌ترین را طلب می‌کند، و از اخلاق برجسته‌ترین را. حفظ خدا شامل حال اوست، به توفیق الهی یاری شده است، و در عین نرمش قوی است. و تصمیمش همراه با یقین، با کسی که دشمن باشد ستم نمی کند، و درباره‌ی کسی که دوستش دارد به گناه نمی‌افتد. در سختی‌ها بسیار شکیباست، نه ستم می‌کند و نه تجاوز، و هر چه دلش خواست انجام ندهد. جامه‌ی زیرین‌اش نیاز (به خدا)، و جامه زبَرین‌اش صبر و مقاومت. «قَلِیلَ الْمَئُونَةِ، کَثِیرَ الْمَعُونَةِ»: هزینه و زحمتش اندک، کمک و یاری‌اش بسیار.

 

روزه‌داری او بسیار، قیام و عبادتش طولانی، خوابش کم، قلبش پرهیزگار و علم و دانشش پاکیزه است. هنگامی که قدرت یابد عفو نماید، و هنگامی که وعده دهد وفا نماید، با میل و رغبت روزه می‌گیرد، و با ترس و خوف نماز می‌خواند. چنان نیکو عمل می‌کند که گویا او را می‌بینند، دیده‌اش (از ناروا) فروبسته، دستش باسخاوت است. درخواست‌کننده ای را رد نکند، ونسبت به دستاورد دیگران بخل نورزد، با برادران ارتباط و پیوستگی دارد، در نیکوکاریِ پیاپی اقدام کند. سنجیده سخن می گوید و زبانش را می بندد، در خشم و دشمنی غرق نشود، و در دوستیش هلاک نگردد.

 

باطل را از دوستش نمی‌پذیرد و در مقابله با دشمن حق را پایمال نمی‌کند، دانش را نمی‌آموزد مگر برای دانستن و آگاهی، و نمی‌آموزد مگر برای عمل. کینه‌اش اندک، شکروسپاس‌اش بسیار، در روز به جستجوی معاش می‌پردازد و در شب بر خطا وگناهش گریه می‌کند. اگر با اهل دنیا همراه شود زیرک‌ترین آنهاست و اگر با اهل آخرت همراه باشد پارساترین آنهاست. در کسب خویش موارد شُبهه را نمی‌پسندد، و در عمل به دینش دنبال عذر و رخصتی نمی‌رود. با خطا و لغزش برادر دینی‌اش به عطوفت رفتار نماید، و حق دوستی دیرینه را مراعات می‌کند. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۱۳۹۸ ، ۰۷:۴۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. این متن را در  روز بزرگداشت جلال‌الدین بلخی -مولوی- نوشتم. یک اشارتی است به مثنوی معنوی او. در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت می‌کند که از طالقان راه می‌افتد و به خرقان (در جاده‌ی شاهرود به آزادشهر) می‌رود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات می‌کند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کرده‌ام که از نشانه‌ها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولوی‌ست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردم‌دوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستی‌ست.

 
 
فردیِ ما جُفتیِ ما نه از هواست
جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست
...
از همه اوهام و تصویراتْ دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
 
توضیح: انسان اگر انسان باشد، از کارِ لغو و «لاطائلات» اِعراض می‌کند. طائل یعنی: قدرت، فضل، توانایی. لاطائل یعنی بی‌فایده و بی‌هوده. لغو یعنی: پوچ و پوچی و باطل. ازین‌رو، به برداشت شخصی من، مولوی عارفِ حقیقی را کسی می‌داند که وجودش انباشتِ اَنوار باشد و نیز نورانی‌ و تابنده و روشن‌کننده‌ی خلق. و چنین انسانی واصِل و مُتّصف و منتهی است به: نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور.
 
نکته: چه زمانه‌ی زیبایی بود. یک مرید شیدای دانایی و معنویت از طالقان و از رشته‌کوه البرز پا می‌شود به پایین می‌آید و به خرقان می‌شتابد تا از شیخ خرقانی حرفِ دل بشنود تا رشته‌‌کوه معنوی را بپیماید. چه زمانه‌ای شده حالا، که گاه انسان می‌بیند و می‌شنود، پا بر روی هرچه بوی معنا و معنویت و ماوراء می‌دهد می‌گذارند و رشته‌کوه درون خود را با وَهم و انکار و غرور، ویران می‌کنند و خیال می‌کنند مارمُهره‌ -آن‌هم از نوع مار کبرای هندی- را در جیب‌شان! دارند. بگذرم که خود سخت محتاج تعالیم بزرگانم و دوستدار آموزه‌های درخشان عالمان.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۸:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

متن نقلی: «شش واقعیت وجودی آدمی، موجب می‌شود روی‌مان را به سوی معنویت کنیم: ۱. آسیب‌پذیری، ۲. تنهایی، ۳. عطش کامل‌خواهی، ۴. عقل محدود، ۵. ظاهر و واقع، ۶. امکان شدن. منظور از معنویت، ساحتی غیرمادی و فراتر از خود (Beyond self) است

 

آسیب‌پذیری: به همان‌شکل که سوزانندگی را جزیی از هویت آتش می‌دانیم، شکنندگی و آسیب‌پذیری‌ نیز جزیی لاینفک از ما و سرشته در تاروپود زندگی‌مان است، و صرفا ناشی از فقدان دانش و آگاهی‌های لازم، فقدان مهارت، و داشتن مشکلات رواشناختی نیست.

 

تنهایی: پس من و شما به بخشی از دنیای یکدیگر دسترسی نداریم و از این لحاظ، نمی‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. از این جهت، هریک از ما عمیقا تنهاییم؛ تنها در تجربه احساسی‌مان، و در نتیجه آن، تنهایی‌ای که از درک نشدن‌ کامل‌مان توسط یکدیگر ناشی می شود.

 

عطش کامل‌خواهی: وضعیت وجودی ما در جهان چنان است که “هیچ وجودی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی عطش فرجامین[کامل-خواهی] را فرونمی‌نشاند.

 

عقل محدود: همین سرمایه‌ی عظیم و گرانبها را که عقل‌ می‌نامیم و تمام شناخت‌های ریز و درشت زندگی‌مان با آن انجام می‌گیرد، دم‌به‌دم با سرزمین جهل و نادانی آشنای‌مان می‌کند. هرچه پیشتر می‌رویم و دانش‌مان در زمینه‌های گوناگون، افزایشی خیره‌کننده می‌یابد، بطورشگفت‌آوری، بر حجم ندانستن‌های ما افزوده می‌شود.


ظاهر و واقع: عقل و تجربه به ما می‌گوید اینکه چیزی را می‌خواهیم و به آن میل داریم و خوب‌اش می‌دانیم، به تنهایی نشان نمی‌دهد که واقعا خوب و شایسته خواستن است. این یکی از مناطق مهم جهل و نادانی‌مان است که انگیزه‌ای قوی داریم تا آن را به علم و آگاهی تبدیل کنیم.

 

امکان شدن: “آنچه هستیم”، یک طرف ماجرا است و “آنچه می‌توانیم باشیم” طرف دیگر. قابلیت‌مان در فکر کردن به این ماجرا است که اشتیاق و آرزویی برای تغییر در ما ایجاد می‌کند... زمانه تاریخی‌ای که در آن ساکنم، زبان مادری‌ام، ملیت‌ام، طبقه اجتماعی‌ام، میل جنسی‌ام، توانایی و عدم توانایی‌های زیست‌شناختی‌ام، همه و همه واقعیاتی‌اند درباره من که کاملا مستقل از هر خواسته یا انتخابی از سوی من به من داده شده‌اند. (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۹:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

درسی از آیت الله العظمی مرعشی نجفی: با برگ‌های اضافی کاهوها خود را سیر می‌کرد. مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل می کند«زمانی که ما در نجف اشرف به تحصیل اشتغال داشتیم، گاهی می‌شد که تا چهل روز اصلاً گوشت گیرمان نمی‌آمد بخوریم، خوب آقازاده هم بودیم و رویمان نمی‌شد برویم پیش اعلام و بزرگان آن وقت و دست دراز کنیم؛ و گاهی آن قدر سرگرم درس بودیم که تا ۲۴ ساعت گرسنه می‌ماندیم، ولی اصلاً توجه به این مسایل نداشتیم و آن زمانی که در مدرسه قوام در نزدیکی‌های صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- در نجف اشرف به تحصیل اشتغال داشتم، با مرحوم آیةالله حاج سیدابوالقاسم ارسنجانی شیرازی که از علمای بزرگ شیراز بودند، هم‌حجره بودم؛ ما گاهی گرسنه می‌شدیم و هیچ چیز نداشتیم بخوریم.

 

بعضی از اعیان و اشراف آن روز هم فرزندان خود را می‌فرستادند به نجف اشرف که درس بخوانند، ولی اینها معمولاً می‌آمدند و درس نمی‌خواندند و آش و پلویی راه می‌انداختند و عده‌ای هم از افرادی که دنبال دنیا بودند، دور اینها را می‌گرفتند و ارتزاق می‌کردند. گاهی اینها کاهوی زیادی می‌خریدند و می‌آمدند در کنار حوض و برگ‌های زیادی را می‌ریختند در حاشیه حوض و ساقه‌های وسطش را می‌بردند و می‌خوردند. من و آن رفیق هم‌حجره‌ام باهم می‌رفتیم این برگ‌های اضافی کاهوها را مخفیانه جمع می‌کردیم و با آن‌ها سدّ جوع می‌کردیم و هیچ‌گاه هم به خودمان اجازه نمی‌دادیم که برای کسی بازگو کنیم، ولی آنی از تحصیل و تدریس غافل نبودیم.» (منبع)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۹:۳۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: هف‌‌هش خط [سلسله‌مباحثم در مدرسه‌ی فکرت] به نام خدا. سلام. یوهان فیشته بنیانگذار ایدئالیسم اخلاقی _که مرید ایمانوئل کانت بود_ معتقد بود: «آزادبودن چیزی نیست، آزادشدن است که آفرین دارد.» چکیده‌ی سخن فیشته این است که انسان، نوعی عملِ مداوم است. این فیلسوف آلمانی قرن ۱۸ و ۱۹، به «عملِ ایمانی» تأکید می‌ورزید. از نظر فیشته، افراد به جسم خود نمی‌توانند زور بگویند! اما به «روح خود» زور می‌گویند.

 
 
آخر خط: جسم، شکم دارد. روحِ بیچاره نه ! چگونه می‌توان به شکم زور گفت و دو دیس پلو و چلو و یک کشتاک کش‌لقمه (=همان پیتزا) نخورد!؟ و از ۲۴ ساعت، ۴۴ بار سرِ یخچال، سرَک نکشید و دلیکی! نکرد. گویا خیلی کشکولی شد آخر خط.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۶:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. مادر روزنامه مطالعه می‌کرد. بچه‌اش گفت بیا بازی کنیم. مادر که گرمِ خواندن بود و وقتِ بازی‌کردن نداشت، قسمتی از روزنامه را _که نقشه‌ی جهان در آن بود_ چندین تکّه کرد و به بچه داد و گفت: این تکّه‌ها را مانند پازل جور کن. بچه کمی بعد، جور کرد. مادر با شگفتی پرسید تو که نقشه‌ی جهان را بلد نبودی چه‌جوری، جور کردی؟ بچه جواب داد: من که جهان را درست نکردم، آدم‌های پشت روزنامه را جور کردم. جهان خودش درست شد. پدر وقتی از کارخانه به خانه رسید، از ذکاوت فرزندش به قول رایج: «شاخ در آورد».

 
نکته: برای ساختن جهان، اول باید آدم‌ها را درست و جور کرد تا «جَور» نکرد. تا انسان ساخته و درست نشود، جهان جور در نمی‌آید و از زیر جَور (=زور) درنمی‌آید. پازل و جورچین جهان، از پرورشِ اخلاقی، دینی، علمی و عرفانی انسان آغاز می‌شود و بس.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ ، ۰۸:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

آیت الله عبدالله جوادی آملی: «بسته شدن و واژگونی دل، ویژه کافران و منافقان نیست، بلکه به هر میزانی که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم می گردد و این واژگونی دل از آلودگی به مَکروهات آغاز می شود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره می رسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر بر می آورد. معیار سنجش بیماری قلب نیز مقدار بی توجهی انسان به فهم آیات الهی یا انزجار از آنهاست.»

تفسیر تسنیم؛ ج ۲ ، ص ۲۳۴ . منبع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۱۳۹۸ ، ۰۷:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. هفت کول (۶۰). اِقبالی و اِدباری. به نام خدا. سلام. در شصتمین قسمت سلسله نوشتاری هفت کول این گونه می نویسم: عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا می‌تواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباری‌شدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّه‌باز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد می‌گیرد. به عبارتی عقل پیشه می‌کند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقت‌ها کمک می‌کند.

 

چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیه‌ی اقبالی و یک ناحیه‌ی شیطانی. پس؛ وجهه‌ی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است. بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:

 

۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) می‌باشد.

 

یادم مانده است که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» می‌دانست. نکته بگویم: در کتاب «قرآن‌شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحه‌ی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان می‌آید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸ ، ۱۲:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. روش هندی، فکر و ذهن را از توجه به بیرون باز می‌دارد. چون در پی شکستن جنبه‌ی جسمانی و نیز کانونی نگه‌داشتن نیروی ذهنی‌ست. برای این ریاضت‌کِشی، فشار به انسان می‌آورَد تا "نفْس" را در چنگ و محاصره قرار دهد. و به‌اصطلاح "متمرکز" کند. با این سبک و روش، می‌خواهد حقیقت بر او کشف شود. اما به قول شهید مطهری در صفحه‌ی ۱۹۰ کتاب "انسان‌شناسی قرآنی" روش قرآن، این نیست. بلکه روش اسلام حدّ وسط، میان روش ۱۰۰% مادّی غربی و روش ۱۰۰% معنوی هندی‌ست.

 

نکته: انسان، با معنا و دنیا باهم پیش می‌رود و "توجّه" به درون، به‌منزله‌ی "نورافکن" در وجود انسان است. پس؛ ریاضت از سوی اسلام رد شده است. زیرا در اسلام "توجه به طبیعت" وجود دارد. و قرآن تنها راه "معنا" و معنویت‌افزایی را، "درون‌گرایی" نمی‌داند، بلکه از راه "بیرون‌گرایی" هم می‌داند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۱۳۹۷ ، ۰۷:۰۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
قلبِ سلیم چه قلبی است؟

متن نقلی: «همه قلوب آدمی براساس فطرت و طبیعت نخستین آن بر سلامت و اعتدال و عدالت بنا نهاده شده است. این قلب اگر همچنان در مسیر کمالی بماند و از فساد و انحرافی که به سبب وسوسه‌های شیطانی و هواهای نفسانی پدید می‌آید خود را حفظ کند، در یک فرآیند رشدی و بالندگی به جایی می‌رسد که به قلب سلیم می‌رسد. قلب سلیم، قلبی است که سلامت در آن به شکل ملکه در آمده است و هیچ چیزی چون وسوسه‌های ابلیسی و خواسته‌های نفسانی نمی‌تواند در آن تاثیر منفی بجا گذارد. از این رو قلب سلیم در آموزه‌های قرآنی به عنوان قلبی خالی از هرگونه شائبه شرک مطرح می‌شود؛ زیرا شرک به معنای گرایش به سوی ضد کمالی است و قلب سلیم هیچ‌گونه گرایشی حتی مخفی و نهان به سوی ضد کمال یعنی ضد خداوند پیدا نمی‌کند.

 

از نظر خداوند کسانی دارای قلب سلیم هستند که از هر گونه پلشتی و زشتی عقلانی و عقلایی و وحیانی رهایی یافته‌اند و در مقام متقین در آمده اند؛ زیرا کسی که تقوا ملکه وی شده است، به هیچ‌گونه از پلشتی‌ها گرایشی نداشته و از آن پرهیز می‌کند که از جمله این پلشتی‌ها شرک است. این گونه است که بهشت به معنای بزرگ‌ترین و کامل‌ترین تجلی و مظهر جمال الهی برای آنان فراهم می‌شود و به جای آنکه ایشان به سوی بهشت بروند خود بهشت به سوی ایشان کشیده و آورده می‌شود.(شعراء، آیات ۸۹ و ۹۰). به سخن دیگر، چنین قلوب پرهیزکاری که اهل خشیت و خشوع و سلامت کامل و ملکه‌ای هستند، هیچ غم و اندوهی در آنان راه نمی‌یابد و آرامش همیشگی را دارا می‌باشند.» (منبع)

 

قلب سالم از نظر امام علی (ع):

 

فَطُوبَى لِذِی قَلْبٍ سَلِیمٍ أَطَاعَ مَنْ یَهْدِیهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ یُرْدِیهِ وَ أَصَابَ سَبِیلَ اَلسَّلاَمَةِ بِبَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ. «خوشا به حال کسى که قلبى سالم دارد، خداى هدایتگر را اطاعت مى‌کند، از شیطان گمراه کننده دورى مى‌گزیندو با راهنمایى مردان الهى با آگاهى به راه سلامت رسیده است.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه

مولوی در دفتر سوم مثنوی می گوید:

میلِ جان اندر ترّقی و شرف
میلِ تن در کسب اسباب و علَف

 

چنانچه مطلع ایم، موجودی به نام انسان استعداد و ظرفیتی دارد که می تواند بر فرشتگان پیشی بگیرد. به قول شهید مطهری در ص ۲۹دکتاب «انسان‌شناسی قرآنی»، در قرآن این تعبیر آمده که «انسان موجودی است هم خاکی و هم ملکوتی». به نظر من، ساختمان بدنی انسان تکمیل است و آنچه نیازمند تکامل و لایق کمال است، روح اوست؛ یعنی ب‍ُعد معنوی، عرفانی و الهی آدمی. که فقط با برانگیخته شدن و بعثت درونی، آرام می گیرد‌. روی همین اصل است که قرآن در جای جای خود از انسان «دعوت معنوی» به عمل می آورد. و حتی در قرآن می گوید:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. یعنی: ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید؛ و هر کسی باید با تأمل بنگرد که برای فردای خود چه چیزی پیش فرستاده است، و از خدا پروا کنید؛ یقیناً خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است.

 

آیۀ ۱۸ حشر ترجمۀ انصاریان

 

آری، باید ببینیم چه چیزی برای خود در قیامت و روز حساب و کتاب، «پیش فِرست» می کنیم. اسباب و علف!؟ یا ترقّی و تعالی و شرف؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ، ۱۰:۱۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. همه‌ی انسان‌های‌بزرگ روزی شاگرد (=آموزنده) بودند. سالیان‌سال، به‌درازا می‌کشد که در هر عصری، یک انسان وارسته به‌ تمام‌معنا الگو و اسوه پدیدار شود.

در دنیا مرا یاد تو بس

و در عُقبی مرا دیدار تو بس

 


خواجه‌ عبدالله‌ انصاری (=پیر هرات) یک‌نمونه‌ی تمام‌عیار از این انسان‌های شاگردی‌کرده و پندآموخته، که خود، به قطب‌نمای خلق شدن و پیرِ طریقت گردیدن نائل آمداست و گرداگردش جمعیت و ازدحام شده‌است و همچنان می شود. او که خود این‌گونه مقام یافته، روزی از سرِ شوق و شاگردی، سراغ شیخ‌ابوسعید‌ابوالخیر شتافته و مرید شیخ‌ابوالحسن‌خرقانی شده و از آن رویداد زندگی‌اش این‌چنین روایت کرده‌: "عبدالله مردی بود بیابانی، در طلبِ آب زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانی، چندان کشید آب‌زندگانی، که نه عبدالله مانْد و نه خرقانی."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۱۳۹۷ ، ۰۸:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

نیایش مرحوم دکتر شریعتی معلم انقلاب: خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تا پیش از شناخت درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم. خدایا ! تو را همچون فرزند بزرگ حسین بن علی سپاس می گذارم که دشمنان مرا از میان احمق ها بر گزینی، که چند دشمن ابله نعمتی است که خداوند به بندگان خاصش عطا می کند. خدایا ! جهل آمیخته با خودخواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد. خدایا ! شهرت، منی را که می خواهم باشم، قربانی منی که می خواهند باشم نکند. خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم. خدایا ! مرا به خاطر حسد، کینه و غرض، عمله ی آماتور ظلمه مگردان. خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.

 

 

خدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم. خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم. خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز. خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد…. که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود… که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم. خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی.. رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود… دین بی دنیا… عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود… گستاخی بی خامی… مناعت بی غرور.. عشق بی هوس .. تنهایی در انبوه جمعیت… ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند… روزی کن.

 

خدایا ! آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند. خدایا! مرا از چهار زندان بزرگ انسان :«طبیعت»، «تاریخ» ،«جامعه » و«خویشتن» رها کن ، تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خود آفرید گار خود باشم، نه که چون حیوان خود را با محیط که محیط را با خود تطبیق دهم. خدایا ! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم. خدایا ! قناعت ، صبر و تحمل را از ملتم بازگیر و به من ارزانی دار. خدایا ! این خردِ خورده بین ِ حسابگر ِ مصلحت پرست را که بر دو شاهبال ِ هجرت از« هست »و معراج به « باشد» م، بند های بسیار می زند ، رادرزیر گام های این کاروان شعله های بی قرار شوق، که در من شتابان می گذرد ، نابود کن. خدایا! مرا از نکبت دوستی ها و دشمنی های ارواح ِ حقیر ، در پناه روح های پر شکوه و دل های همه ی قرن ها از گیلگمش تا سارتر و از سید ارتا تا علی و از لوپی تا عین القضاة و مهراوه تا رزاس ، پاک گردان. خدایا ! مرا هرگز مراد بیشعور ها و محبوب نمک های میوه مگردان.

 

خدایا ! بر اراده، دانش ، عصیان ، بی نیازی ، حیرت ، لطافت روح ، شهامت و تنها ئی ام بیفزای. خدایا ! این کلام مقدسی را که به روسو الهام کرده ای هرگز از یاد من مبر که :«من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم». خدایا در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن روئین تن کن. خدایا به هر که دوست می داری بیاموز که : عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر. خدایا ! مرا از همه ی فضائلی که به کار مردم نیاید محروم ساز . و به جهالت ِ وحشی ِ معارفِ لطیفی مبتلا مکن که در جذبه ی احساس های بلند و اوج معراج های ماوراء ، برق گرسنگی در عمق چشمی و خط کبود تازیانه را به پشتی، نتوانم دید. خدایا ! به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است بگو که : یک پدیده ی مادی به همان اندازه خدا را معنی می کند که یک پدیده ی غیبی ، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت . و مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.

 

خدایا ! به من بگو تو خود چگونه می بینی ؟ چگونه قضاوت می کنی؟ آیا عشق ورزیدن به اسم ها تشیع است ؟ یا شناخت مسمی ها؟ و بالاتر از این – یا پیروی از رسم ها؟ خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز ، چگونه مردن را خود خواهم دانست. خدایا مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است ، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است از فرط عمومیتش ، هر که از آن سالم مانده بیمار می نماید، مصون دار تا: به رعایت مصلحت ، حقیقت را ضبح شرعی نکنم. خدایا ! رحمتی کن تا ایمان، نان و نام برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند ، نه از آنان که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار می کنند. هیچ چیز به وسیله دشمن منحرف نمی شود ، دشمن زنده کننده دشمن است ، بلکه آنچه که یک فکر و یک مذهب را مسخ می کند ، دوست است یا دشمنی که در جامعه ، دوست، خودش را نشان می دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۶:۰۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. این متن را از روی منبع مندرج در پایان پست می نویسم. بُشر حافی در زمان امام کاظم _علیه السّلام_ می زیست. فردی مُتموّل (=دارا) بود. روزی حضرت امام کاظم از درِ خانه اش عبور می کرد، صدای آواز و لهو و لعب می شنَود. پرسیدند این خانۀ کیست؟ «بنده» است یا «آزاد»؟ یکی که آنجا بود پاسخ گفت: خانۀ بُشر است؛ یکی از اشخاص بزرگ. بنده نیست، آزاد است. حضرت فرمودند: «بلی آزاد! است که این جور است!»

 

بُشر که از خانه بیرون می آید، از آن شخص می پرسد چه شده است؟ او به بُشر می گوید: حضرت موسی بن جعفر _علیه السّلام_ از اینجا می گذشت صدای خانه را شنید و به شما چنین جمله ای گفت: «بلی آزاد! است که این جور است.» بُشر سراسیمه و پابرهنه می رود تا به امام (ع) می رسد. می گوید: آیا توبه کنم قبول می شود؟ و توبه می کند.

 

بعد از آن، بُشر تا آخر عمر، پابرهنه راه می رفت. چون می گفت من هنگام تشرُّفم به خدمت حضرت موسی بن جعفر _علیه السّلام_ پابرهنه بودم. به همین علت به او می گویند: بُشر حافی. یعنی پابرهنه. و نقل می کنند که حیوانات در کوچه ای که او می رفته، فضولات نمی انداختند.

(برداشت آزاد از کتاب: آینه‌ی صدق و صفا. شرح حال مرحوم آیت الله العظمی محمدعلی اراکی. به کوشش آیت الله رضا استادی. ص ۷۹ و ۸۰)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۰۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی