به قلم دامنه: رضا و صبوره. با یاد و نام خدا. رضا مجروح جنگیست، صبوره همسرش. داستان این دو، در رمان «دخیلِ عشق» آمده است. خانم مریم بصیری میتوانست درین رمان بهتر ازین ظاهر شود ولی نشد، شاید من حوصله نکردم و خوب هضمم نشد. خواندم ولی، اما چندان جالب نوشته نشد. خواستم گفته باشم «دخیل» یک مفهوم آشنا و مأنوس میان ماست؛ یعنی ایرانیها. دخیلبستن -خصوصاً به پنجرهفولاد صحن انقلاب- یک رسم دیرینه نزد مؤمنان در پیشگاه حرم حضرت رضا (ع) بوده و هست، زیرا مردم متدیّن، به مزار امامان (ع) به چشم یک پناهگاه مینگرند و به آن درگاه مقدّس داخل میشوند و با وسیلهقراردادن آنان دخیل میبندند و التجاء (=پناه) میجویند تا از خداوند متعال رحمت و شفقت و شفا دشت کنند. اگر شبهای ماه محرم محل به یاد آید روشن میشود که چرا در مزار امامزاده باقر و امامزاده جعفر و نیز در مزار امامزاده علیاکبر اوسا جوشی حماسی و عاطفی گرفته میشد: «ای مَلجاءِ درماندگان... گردی شَفیعِ شیعیان... و... .»
به قلم دامنه
فاطمیهی اول
فاطمیهی اول
فاطمیهی اول
(۳)
با یاد و نام خدا. در جریان غصب فدک و خلافت، وقتی زنهای مدینه آمدند خدمت فاطمهی زهرا (س)، حضرت فرمود: «من از دنیای شما بیزار هستم، از شوهران شما بیزار هستم، از شما بیزار هستم، دین را، قرآن را، عترت را، سفارش پیغمبر را، همه را شما تنها گذاشتید!» (منبع)
در این قسمت، چند فراز منتخب از خطبهی فدکیهی حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- را (که سخنرانی بسیارمهم ایشان در مسجد مدینه است و در آن تفکر و اندیشهی الهی و اتمام حجت با عهدشکنان موج میزند و چونان دعای عرفات امام حسین (ع) یک منبع خداشناسی و جهانبینی است) به جانهای شیفتهی عترت ارائه میکنم:
در بارهی حضرت محمد (ص) فرمودند: "دعوت پیامبرانش را از طریق هماهنگی تکوین و تشریع قوّت بخشد." ..."پیش از آن که او را بیافریند، برای این مقام نامزد فرمود."
در مورد جایگاه مهاجران و انصار انذار دادند: "و پیوسته از این می ترسیدید که دشمنان زورمند شما را بربایند و ببلعند!"
و به غاصبان فدک و خلافت و نیز به ساکتان هشدار دادند: "وَ کَیْفَ بِکُمْ؟ وَ أَنّی تُؤْفَکُونَ: راستی چه میکنید؟ و به کجا میروید؟" ... "آسیای اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد" ... "اکنون که چنین است این مَرکب خلافت و آن فدک، همه از آنِ شما، محکم بچسبید." ... "ولی بدانید این مَرکبی نیست که راه خود را بر آن ادامه دهید؛ پُشتش زخم و کف پایش شکسته است. داغِ ننگ بر آن خورده." (منبع)
ذکر مصیبت حضرت فاطمه (س) توسط آیتالله عبدالله جوادی آملی:
"فرشتهها صدا دادند یا علی! حسنین را از روی سینهی مادر بردار! آن ندای ملکوتی آمد: اینها فرشتهی آسمان را به گریه درآوردند... «السلام علیک یا أبا عبدالله»! هیچ اجازه ندادند [در کربلا] دختر حسین (ع) روی سینه پدرش قرار بگیرد. خود حضرت [اباعبدالله] فرمود: خون چشمم را گرفته، من که تو را نمیشناسم هر کس هستی بدان جای بسیار بلندی نشستی، «طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ اینجا را پیغمبر مکرّر می بوسید." (منبع)
ترجمهی مرحوم سید جعفر شهیدی:
اى مردم! پارسایى، دامنِ آرزو درچیدن است، و شکر نعمتِ حاضر گفتن، و از ناروا پارسایى ورزیدن. و اگر از عهدهی این کار برنیایید، چند که ممکن است خود را از حرام وا پایید و شکر نعمت موجود فراموش مَنمایید. که راه عذر بر شما بسته است، با حجتهاى روشن و پدیدار، و کتابهاى آسمانى و دلیلهاى آشکار.
به قلم دامنه. به نام خدا. به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی. یکی از کتابهای خواندنی «پیروزی حتمی» مرحوم مهندس مهدی بازرگان است که با عنوان مستعار «عبدالله متقی» در دورهی ستمشاهی به قطع جیبی به چاپ رسانید. این اثر کتابیست در بارهی امام مهدی موعود (عج). ایشان در این کتاب انتظار را اینگونه تفسیر کردند:
در ص ۲۶ آمده است: «انتظار، پرچم اسلام را همیشه برافراشته میدارد و نظر به آینده میکند و خود را حلّال مسائل و احتیاجات همهی اَعصار می داند.»
در ص ۲۴ آمده است: «یکی از رمزهای باقیماندن شیعه همین انتظار فرَج و اعتقاد به ظهور و پیروزی نهایی است.»
در ص ۴۵ نقل کرده است: «در حدیث نبوی آمده است هرطور که باشید بر شما حکومت میشود. بنابرین بر اجتماع فاسقِ ظالم، سایهی حکومت عدل و حق نخوهد افتاد.»
در ص ۴۳ معتقد است: «میان طول غیبت امام زمان و افول حق و حقیقت مناسبت برقرار است... به گمان این جانب قرآن حکومت و خلافت را از آنِ مردم میداند.»
به قلم دامنه
به نام خدا
پردهی اول:
محمدِ امین (ص)
دست نوازش بر سرِ یتیم داشت؛ چون خود نیز این درد را چشیده بود. پدرش -عبدالله- را زودهنگام از دست داد: الَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ.
امین بود؛ چون از پاکدامنی چون آمنه چشم به جهان گشود و از دایهی دلسوزی چون حلیمه شیر نوشید.
نبی بود؛ آخرین نبی، که آخرین خبرهای آسمان را به زمینیان رساند تا پیغام رستگاری را کامل کند.
به قول مولوی:
نام احمد نام جمله انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
پردهی دوم:
ستوده و استوار
محمدِ امین، الماسِ وجودش پیش از برانگیختهشدن به رسالت تراش خورده و صیقل گرفته بود.
در رکاب کاروان خدیجه کار میکرد، چون جوهرش کوشش و جوشش بود.
ضعیفان را کمک میکرد و در پیمانِ جوانمردان جانبِ ستمدیدگان را داشت و در ایمنسازی جامعهاش در برابر دستدرازیهای یغماگران پیشتاز بود.
به چنین انسان وارسته و پارسایی میآمد که سه سالِ سختِ شِعب ابی طالب را -که اهریمنان مکه، دست به تحریم و بایکوت مطلق زده بودند- بُردبارانه زندگی کند و دستِ تسلیم سمت سختگیرانِ بیرحم دراز نکند.
چه پرمغز سرود صاحب نصابالصبیان:
محمد سِتوده امین اُستوار
به قرآن ثنا گفت وی را خدای
پردهی سوم:
بعثت و حکومت
محمدِ امین، مبعوث (=برانگیخته) شد. در ۱۳ سال بعثت، دست به دعوت زد و کادرسازی کرد. چون زمینهی حکومت نداشت.
در مکه، حتی اَشرافیت را به لا اله الا الله فرا خواند. با فرودستان آن روز میزیست و آنان را بی آنکه بر رنگ و نژاد و ثروت دست گذارد، شریف کرد. خود نیز درین مسیر خطیر، از صدها جسارت و گستاخی که با او میکردند، عقب ننشست؛ حتی وقتی در طائف بر سرش خاشاک پاشیدند و یا آنان که با شکمبهی شُتر میخواستند خفهاش کنند، باز هم دست از ابلاغ پیام خدا به مردم نشست و راه را به مدد یاران راسخ هموارتر ساخت.
به مدینه رفت تا حکومت تأسیس کند تا هم مسلمانان را در برابر ستیزهگران بیپناه نگذارد و هم به مسلمین آینده پیام دهد این خط حکومت را با قدرت و اخلاق و دیانت دنبال کنند و قرآن و عترت را فقط در واژگان حبس نسازند و مدَنیت و تمدنسازی اسلامی و انسانی را به نااهلان وا نگذارند و دین خدا را در چنگِ حکومتگرانِ جدا از خدا رها نسازند. و خود پیشتاز سیاست شوند و با تقویت قوای مسلمین به دین و وطن و مردم و حتی به امت خدمت کنند. و کسی پندارش را بر دین غلبه ندهد که اسلام به سیاست ربطی ندارد! چه ادعای نادرست و خسارتباری!
پردهی چهارم:
محمدِ امین؛ محمدِ مصطفی
محمدِ امین که نزد مردم محبوب بود، حالا در غار حرا، محمدِ مصطفی (=برگزیده) شد؛ صاف و پاک و پارسا.
بسیار بدرفتاری دید، آن هم از سوی سران مشرک و قُریش که بر بنیهاشم رشک میبردند. میگفتند این چه پیامبری است که کاخ ندارد! در سوق (=بازار) مانند مردم کوچهوبازار راه میرود! و اطرافیانش بوی بُز میدهند و فقیر و بدبخت و بیچارهاند! محمد اگر فرستادهی خداست باید قصری داشته باشد!
اما محمد مصطفی ص بردبار بود، حلیم و حکیم. سوءرفتارهای مخالفان و حملات معاندان را تحمل میکرد، زیرا از همان آغاز، سینهای صدر و اخلاقی مدارا داشت.
اما آن خاتم، گذشته و حال و آینده را با هم میدید. ازینرو در همان سالهای سخت بعثت، دامنهی دعوتش را خبیرانه میگستراند. در پیمان «عقبه»ی اول در سال ۱۱ بعثت و در پیمان «عقبه»ی دوم در سال ۱۳ بعثت -هر دو عقبه- با مردم یثرب که موسم حج را به مکهی مکرمه مشرّف شده بودند، دست اتحاد و پیوند ناگسستنی داد و آنان را به دین و آیین مبین فراخواند؛ و همان، زمینهی بسط اسلام در یثرب، سپس در سراسر حجاز شد و به حکومت و مدیریت سیاسی جامعه انجامید که برکات و آثار آن تا روز بازپسین یعنی رستاخیز، در عمل و فکر مسلمین میبایست بازتاب داشته باشد؛ تا کسی دسترویدست نگذارد که دیگران بر مسلمانان حکومت کنند و مسلمان تماشاگر و تحت سیاست دیگران بمانند.
میلاد حضرت صادق علیه السلام
۱۳۶ سال بعد از میلاد نبی اکرم ص، درست فرخندهروز آن حضرتِ ختمیمرتبت، امام جعفر صادق (ع) تولد یافت؛ یعنی ۱۷ ربیع اول سال ۸۳ هجری قمری که با عمری بسیار بابرکت و پرورش صدها دانشمند و تبیین دین مبین، در سال ۱۴۸ به دستور خلیفهی عباسی به شهادت رسید. اینک در فرخندهمیلادش دو سخن از آن امام عظمیمالشأن:
۱. صُحْبَةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ. (منبع)
«همنشینىِ بیستساله، [به منزلهی] خویشاوندى است.»
(کُلینی؛ اصول کافی، ج ۶، ص ۱۹۹)
یعنی هر کس با دیگری دوستیاش از حدود بیست سال گذشت، آنان با هم نه فقط رفیق، که خویشاوندند.
۲. «اسلام یک درجه است، و ایمان درجهای است روى اسلام، و یقین درجهای است روى ایمان، آنچه مردم به آن رسند کمتر از یقین است.»
به قلم دامنه: به نام خدا .پول و قُرص. به نام خدا. در کتاب «آشنایی با قرآنِ» شهید مطهری. جلد هفتم، ص ۱۱۷ خواندم که پولی به دست امام علی (ع) رسیده بود. فرمودند: ای پول! تو آن زمان مالِ منی که خرجت کنم.
پیام این سخن این است در نگاه علوی، پول آن زمان شیرین و لذیذ است و مالِ کسیست که علاوه بر رفع نیاز و آرزوهای سالم خود، بتواند از آن انفاق کند، کمک نماید، دستِ تصرّف به آن داشته باشد، حاجت نیازمندی را برآورده کند و جامعهای را آباد کند. چقدر دورند کسانی که امروز، فرصت خدمت به خلق پیدا کردهاند، اما به جای خشنودکردن خالق، دستشان به فساد و اختلاس و چپاول اموال مردم دراز شده است. برای اینان گویی الگویی چون مولا (ع) اصلاً وجود ندارد!
یادم به جلال رفیع -نویسندهی مبارز و طنزپرداز- افتادهاست که روزگاری در کنار سید محمود دعایی، در اطلاعات ستون «دریچه» را مینگاشت. روزی هم نوشته بود: «قُرص زندگی کنیم، نه با قرص.»
نتیجهی کلیدی این طنز یکی شاید این باشد که اگر انسان، محکم و قُرص نباشد، نه به حکمت و شرافتمندی میرسد و نه برایش عزت و ذلت فرقی دارد. زیرا اینان به پیامی که در این بیان امام علی (ع) موج میزند، درک درستی ندارند. انسانی که قُرص و محکم و مقاوم زندگی کند، پول و سختی روزگار او را از پای درنمیآورَد و کسی که به پول ملت دسترسی دارد آن را صرف نیاز و عزت ملت میکند. آدمی که در قدرت است و فکر «قُرص» نداشته باشد با قرص (به زبان عامیانه: با حَبّ) زندگی میکند که چهار روز بیشتر، روزگار را بچاپد و بقاپد.
حاشیه بر متن: اینک که مولود «منحوس» در آستانهی یک سالگیست، نظارت بر قدرت، کاری سختتر از هر وقت شدهاست؛ بهویژه برای نهادها و ارکان نظارتی که بیشتر اعضایشان پابهسنّ هستند و تحتِ تعقیب شدیدتر این ویروسِ شریر. آیا میرسد روزی که «خودنظارتی» در پرتو اخلاق اسلامی، نظام ما را از آفات و بلایا مصونتر بدارد، و ما را از عاجزان در نظارت برهانَد و «کارگزار»های آن را به حال ملت، مفید و «پاک»دست نماید و «ناکارآمدی»ها را از دامن جمهوری اسلامی ایران بشوید و کنار گذارد؟ انشاءالله. ناامیدی و یأس مَبادا.
به قلم دامنه: به نام خدا. اوحدی مراغهای در مثنوی «جام جم» از وجوب شش حق بر عهدهی آدمی سُروده حق خدا و مادر و پدر و استاد و میر و پیامبر:
واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق
بعد از آن حق مادرست و پدر
و آن استاد و میر و پیغمبر
اگر این چند حق بجای آری
رخت در خانهٔ خدای آری
حق اینها بدان که اربابند
مقبلان این دقیقه در یابند
حُب ایشان سرت بر افرازد
بُغض ایشان به خاکت اندازد
مرقد مطهر حضرت محمد (ص)
شرح کوتاه : شرحم این است که شعر چنان روشن و گویاست که هر خواننده با خواندن آن از ژرفای شعر سر درمیآورَد و حتی همیشه با این حقوق مأنوس و آشناست. فقط یادآور شوم که در برخی نسخهها به جای «میر» در مصرع چهارم، «شاه» آمده؛ اما مرحوم بدیعالزمان فروزانفر، «میر» آورده یعنی امیر. من همیشه وقتی این قسمت مثنوی را در دفتر یادداشتهایم مرور میکردم، «میر» را «سادات» و حقّ سادات برداشت میکردم.
توضیح: با آوردنِ این شعر، خواستم از پیامبر اسلام (ص) گفته باشم؛ انسانی خَلیق و خیلیملایم و خوشاخلاق، رسولی گشادهدل، نبییی غمخوار و دلرحم و دلفروز که سینهای صدر و گشوده داشته برای همه.
یک علت از علل نفوذ پیامبر اسلام در قلوب ایرانیان این بوده که محمد مصطفی -صلوات الله و سلامه علیه و على آله- که در پیشگاه خدا محبوبترین و نزدیکترین مخلوقات عالَم به اوست: فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى (آیهی نُه نجم). مِثلِ مساکین میزیسته و با فقرا و مستمندان همغذا میشده و سختترین زندگانی را بر خود برگزیده تا مانند سلاطین ساسانی و امپراطوران رومی و فراعین مصری نباشد و نپوشد و نخورد.
یک ورق از تاریخ تیره و سیاه سلاطین ساسانی را میگشایم که اگر یکی از آنان روزی لباسی خاص و یا «غذایی مخصوص به خود» تهیه مینمود، آن غذا و آن لباس بر سایرِ مردم حرام بود و قدغَن و ممنوع و منع. زیرا بر سلطان! سخت میآمد که مِثل و مانند مردم بزیَد. بگذرم.
به قلم دامنه: به نام خدا. این چه سرّیه! حتی اگر در دورترین نقطهی این شهر عکسی از خود بیندازند، قُبّهی قلبشان میکنند و برگی از بهترین روزهای زندگیشان. این قوّهی مغناطیس کیست که ایرانیجماعت را چنین جذب و شیفتهی خود ساخته است که وقتی میخواهند به بُقعهاش مسافر شوند سر از پا نمیشناسند و رفتن به سمت مشرق و محلِ درآمدنِ خورشید را نَقل محافل میکنند و نُقل مُقارب.
آن چه بارگاهیست که به هر صحن که گام میگذارند، صحن دیگر را طلب میکنند. این رواق و آن رواق قانعشان نمیکند و از این بَست به آن بست میروند و در اطراف گنبد منورش پَر عشق را به پرواز میدهند و حیرانی بغل میکنند و دورِ حرم مثل بینالحرمین میگردند و از زمزمه و دلگویه با امام رئوف پُر و پیمون میشوند و نایل به زیارت و مایل به شرَف و تشرّف و شرافت و آنگاه تا از سقّاخانهی اسمالطلا آب ننوشند سیراب نمیشوند. بگذرم که هر یک از ما از آن خاطره داریم و تجربه.
چه ذوق خُنیاگرانه داشتند نیاکانمان که زائران وقتی به مشهد مقدس مشرّف میشدند و از آن صحنوسرا به خانه و کانون خانواده بازمیگشتند، در کوی و محله و برزَن به صمیمانهترین صدا، مشهدی اکبر خطاب میشدند و مشهدی رمضان و مشهدی داوود و مشهدی خدیجه و مشهدی فاطمه و مشهدی ابراهیم و اساساً مشهدی آدم.
بست نواب صفوی
حرم رضوی. عکاس: دامنه
چه عالیست که «مشهد»ی شویم؛ مشهدیشدن یعنی به خوی و خصال و اخلاق رضوی درآمدن: رئوف. رضا، ثامن، سیّاس، دانشمند، مناظرهکننده، دلسوز مردم و از همه صمیمیتر: امام هشتم، عالِم آل محمد که شیعیان در عدد هفت واقف نشدند و از امام هشتم به پلهی دوازدهم امتداد یافتند و ظهور حضرت حجت، قائم آل محمد (ص) را به انتظار میکشند و تا نیامدنِ آن ولیِّ عصر و زمان (عج) دست روی دست نمیگذارند که فقط به تماشا بنشینند، بلکه دست بالای دست میگذارند تا از تلاش و دانش و ارزش و تفکر و تمدن و توسل و تعاون و تعالی باز نایستند. چه خوب است یک بار هم شده شیعهی حضرت رضا ع کتاب «عیون اخبارالرضا» را هم بخوانند که شیخ صدوق چه زحمت درخشانی روی این اثر گرانسنگ کشید.
سالروز جانسوز شهادت امام رضا (ع) بر پویندگان تسلیت. چه امام رئوفی که پایانِ سوگواری او، به حلول ماه خجستهی ربیع ختم میشود. این چه سرّیه که آن انسان رئوف، ما را از ماه حُزن و ماتم و سوگواری و عزاداری اباعبدالله (ع)، به ماه شادی و شعف و شادمانی وارد میکند که پیامبر (ص) منتظر این ماه بود؛ بهار دلها و ربیع جانها. آجرک الله ای عزاداریکنندهی حضرت اباعبدالله علیهالسلام. اجر و پاداشت با خدا.
چنین گفت پیغمبر راستگوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی
عکس راست: مخزن کتابخانهی مرکز. از راست:
دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی
عکس چپ از راست: من. جواد امامی. دکتر زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی
اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کردهام، مسرور و خشنود نگه میدارد. اینان هرگز از یادم نمیروند؛ چونان که رفقای من در دارابکلا و جایجای ایران و تمام کسانی که در هدایتگریام نقش داشتهاند، هیچگاه فراموش نمیشوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتابخوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست رفته را نخورند.
ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطرهی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن مینوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت میگویم:
۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی میبستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سورهی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!
۲. پنجشنبهها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیتالله علی آلاسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخشهایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سختتری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز میمانَد. تمام که شد، مرحوم آلاسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان میخوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلطوغلوط خوانده بودم!
در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم میکنم، که اُسوههایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کردهاند:
«همانا بیناترین دیدهها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوشها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالمترین دلها آن است که از شُبههها پاک باشد.» (منبع)
به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی: در قرآن مجید از خورشید (شمس) به عنوان سراج نام می برد: وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا. سراج چیزی است که نورش را از جایی نمی گیرد و خود نور تولید می کند و اشیاء دیگر از نورش استفاده می کنند و نورانی می شوند. خورشید که طلوع می کند، همه جا نورانی می شود، اما به وقت غروب، تاریکی همه جارا فرا می گیرد و این نشانه آن است که بقیه موجودات از خود نور ندارند.
حجةالاسلام احمدی
اما وقتی از ماه (قمر) صحبت می کند از آن به منیر تعبیر می کند و می فرماید: وَقَمَرًا مُّنِیرًا. یعنی ماه از خود نور ندارد، بلکه نورش را از خورشید می گیرد. در آیهی ۴۶ سوره احزاب در باره رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرماید: وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا. یعنی پیامبر سراج و شمس است، نه قمر منیر.
وجود مقدس رسول خدا دارای نور است که همه جهانیان با توجه استعداد و ... از آن بهره می گیرند. بقیه انسانها می توانند نور داشته باشند، اما آن را باید از پیامبر بگیرند. انسانی که خود را از نور پیامبر محروم کند گمراه خواهد بود. نور واقعی، نور پیامبر و اصلی و حقیقی است، مابقی انوار مجازی هستند. اگر کسی خود را در مقابل خورشید آسمان قرار ندهد، دیده نمی شود و هم چنان در تاریکی خواهد بود. انسانها باید خود را در مقابل پیامبر قرار بدهند تا نور معنویت و دیانت بگیرند و در انتخاب و رفتن به سوی نور توجه کنند تا انوار مجازی را جایگزین نور حقیقی نکنند. سالگرد رحلت نور حقیقی الهی، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله تسلیت باد.
به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی: چند واژه اربعینی. یک. "اربعین" چهل یا چهلم، واژه ای پرمعنا و پر رمز و راز است. مرحله کمال است. در عمر انسان هم چهل سالگی دارای ویژگی خاصی است.، از بعثت رسول خدا(ص) در چهل سالگی گرفته تا تمام و کامل شدن میقات حضرت موسی (ع) در چهلمین روز. لسان الغیب حافظ شیرازی می گوید:
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
در عرف ما، در چهلمین روز درگذشتگان، مراسم اربعین برگزار می کنند و این امر فقط برای یک بار برگزار می شود، اما اربعین امام حسین(ع) که در سال اول با حضور جابر و اسرای کربلا بر سر قبر مطهر شهدای کربلا صورت گرفت، هر سال در میان شیعیان تکرار می شود، به نحوی که این حرکت نمادین، تبدیل به یک فرهنگ و سنت دائمی گردید. اکنون اربعین دارای ثمرات و نتایج سیاسی و اجتماعی و معنوی ویژه ای برای شیعیان است. اربعین از اختصاصات سیدالشهدا(ع) است و هیچ امام دیگری اربعین ندارد.
دو. "زیارت اربعین"
در میان زیارات وارده، زیارت اربعین از جایگاه خاصی برخوردار است. یکی از علائم مومن، خواندن زیارت اربعین بیان شده است. جهالت و ضلالت دو درد عمده بشر است که انبیای الهی به عنوان طبیبان جان، در پی درمان آن بودند. اما این دو مرض، موجب شد تا سیدالشهدا علیه السلام هم تلاش کند در پی درمان آن باشد، تلاشی که در نهایت با ریختن خونش رقم خورد. این تعبیر به زیبایی در زیارت اربعین بیان شده است: وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ ، وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ و جانش را در راه تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی برهاند. به بهترین و خالص ترین هر چیزی، مهجه می گویند. امام حسین علیه السلام بهترین سرمایه خود که همان خون و جان باشد داد. به تعبیر زیبای آیت الله جوادی آملی، عصارهٴ کتاب الهی که دین خداست، ستونی دارد که نماز است و عصاره عترت نیز ستونش زیارت اربعین است.
سه. "پیاده روی اربعین"
همان پیاده رفتن به طرف مزار و زیارت قبور شهدای کربلا است. در روایات در مورد زیارت امام حسین علیه السلام، بر پیاده رفتن تصریح و بر ثواب زیاد آن تاکید شده است. این عمل از قدیم الایام، حتی از زمان بنی امیه و بنی عباس وجود داشت. در دوران معاصر هم از طرف علما و با همراهی مردم صورت می گرفت، اما رفته رفته به تعداد زائران اربعین اضافه شد، به صورتی که امروزه میلیونها زائر از سراسر جهان در این مراسم بزرگ شرکت می کنند. پر جمعیت ترین اجتماع بشری را راهپیمایان اربعین حسینی در کربلا و مسیرهای منتهی به آن تشکیل می دهند. از ویژگی های مهم راهپیمایی اربعین، پذیرایی خالصانه و جانانه موکبها و هیئتها از زوار اربعین است. آنها در طول سال ذخیره می کنند تا در ایام اربعین خرج زائران نمایند.
چهار. "جابر"
جابر بن عبدالله انصاری، نامی است که شیعیان را به یاد زیارت اربعین امام حسین علیه السلام و درد دل جانسوز او آن حضرت می اندازد. او اولین زائر امام حسین(ع) است. پدرش عبدالله هم از صحابی رسول خدا(ص) بوده و داستانی شگفت دارد و با توجه به خوابی که دیده بود، پیامبر به وی بشارت شهادت داد و در جنگ احد به شهادت رسید. جابر کسی است که وقتی از "اُولِی الأَمْرِ" در آیه شریفه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ" سوال کرد، پیامبر در جوابش دوازده امام را معرفی کرد و به وی وعده دیدن امام پنجم، حضرت باقرالعلوم (ع) را داد. با همه سوابق مثبت و عدیده ای که دارد، اما حضور او در روز اربعین در کنار مرقد مطهر حضرت اباعبدالله (ع) جایگاه ویژه ای دارد و همان منشأ زیارت اربعین شد. وی که هنگام واقعه عاشورا نابینا بود، در روز اربعین در فرات غسل کرد، خود را خوشبو ساخت و با گامهای کوچک تا سر قبر سیدالشهدا (ع) آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت: "حَبیبٌ لا یجیبُ حَبیبَهُ" آنگاه زیارتی خواند و سایر شهدای کربلا را هم زیارت نمود.
پنج. "زینب"
یکی از باشکوه ترین و کلیدی ترین واژه های مربوط به کربلا و عاشورا و اربعین "زینب" است. گرچه در تمام دوران زندگی همراه پدر و مادر و برادران بود، اما حضور او در کربلا و روز عاشورا و اسارت و شام و بازگشت به کربلا، چهره خاصی به او داد و نامش با کربلا و اسارت و شجاعت و بلاغت گره خورده است. همو که حضرت سیدالساجدین(ع) در باره اش فرمود: أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَة. او مسئولیت بزرگ رساندن پیام خون حسین(ع) را داشت، برای همین در طول دوران اسارت، ذره ای عجز و ناله نکرد. نه تنها کلامی بر زبان نراند که نشان از ذلت داشته باشد، بلکه با غرور تمام در مجالس حضور پیدا می کرد و با شجاعت تمام، خون حسین (ع) را تفسیر می کرد. وقتی که در مجلس حاکم کوفه در نهایت بلاغت سخن گفت، ابن زیاد پرسید: مَن هذِهِ اَلمُتَکبّره؟ گفتند: هَذِهِ زَینب بِنتُ فاطمه بنتُ رسولِ الله(ص). همه اینها را زینب از مقام عرفانی و معنوی خود دارد. جمله"ما رَأیتُ الّا جَمیلاً" نشان از عمق اعتقاد به خدای متعال و نه تنها همه چیز را از او دانستن، بلکه زیبا دانستن و زیبا دیدن است. اینجا اوج شخصیت زینب به ظهور می رسد.
نام زینب با اربعین هم گره خورده است. اکنون اربعین است و زینب بعد از چهل روز دوری، با توجه به نقل بعضی ها، مجددا به کربلا باز گشته است. گرچه چند بار حسین(ع) از روی نیزه سخن گفت، اما زینب اکنون دوباره فرصت پیدا کرد با حسینش سخن بگوید، در همان جایی که چهل روز پیش با او وداع کرد. چه حالی پیدا کرد زینب بر سر قبر حسین؟ چه درد دلهایی داشت؟
خون دل، اشــک دیـده آوردم
جــان بـر لب رســیـده آوردم
خــیـز ای بــاغبان بـه استقبال
لــــالــۀ داغـــدیـــــده آوردم
نــازنــین نــازدانـــههـایت را
رنــگ از رخ پــریــده آوردم
بار هجرت بدوش خـود بردم
ســـرو قــــدّ خــمــیــده آوردم
به قلم دامنه: به نام خدا. معمولاً سر فرصت ستون دردودل مردم در روزنامهها را مرور میکنم، تا به عنوان یک ایرانی بفهمم در سر و قلب ملت چه میگذرد و به چه فکر میکند. چندروز پیش «خراسان» را وقتی مطالعه میکردم این پیام پاک یک کارگر مرغداری، توجهام را سخت به خود جلب کرد:
«به عنوان کسی که سه سال در مرغداری به عنوان کارگر کار کردم دربارهی اون بیماری مرغها که همدیگه را میخوردند عرض کنم علاج اون بیماری فقط و فقط نمک است. وقتی نمک کم بشه یا قطع بشه مرغها با کوچکترین زخمی همدیگه را میخورند. این را با تجربه از نزدیک دیدم. (منبع)
این سوژه (=مضمون) ذهن مرا به سمت چند مسئله برد که سه تا را برملا میکنم:
سمت ۱ : به این سمت که امام علی ع در خطبهی ۱۵۱ نهجالبلاغه از روزگاری سخن گفت و میگوید که در آن وضعیت، عدهای مانند «گورخر» همدیگر را گاز میگیرند: «یَتَکادَمُونَ فیها تَکادُمَ الْحُمُرِ فِى الْعانَةِ. قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ» آنان در آن فضای تیرهوتار چون گورخران در جمع خود، یکدیگر را گاز گیرند. روزگاری را که حضرت وصف میکنند، نه فقط یکدیگر را گاز میگرفتند، بلکه به بیان صریح آن حضرت، علاوه بر گازگرفتن، وضع اینگونه میبود و میشود: «رشتهی محکم دین لرزان شوَد، و چهرهی حقیقى حقیقت پوشیده گردد. حکمت فروکش کند، و ستمگران سخنران شوند.» (منبع)
سمت ۲ : به این سمت مرا بردهاست که نکند با ناسپاسیها و دینزُداییها، آن «غریبالغُربا» که برای وصفِ حال حضرت رضا ع -در آن دوران غربت و تیرهوتار- اطلاق میشد، باز نیز در روزگار ما رخ دهد و تشدید شود و از فرهنگ و آیین رضوی بیشتر اسم بماند و نام، نه رسم و مرام. مگر میشود حرم امام رضا (ع) «مرکز معنوی» ایران و «مَلجاء درماندگان» باشد؛ اما مرام آن امام ع در میان پارهای مردم، مفقود؟! و در میان پارهای مسئولین، بشدّت معدوم و نامعلوم؟!
سمت ۳ : کارگر محترم مرغداری حرف از نمک زد و چارهکردن و درمان با آن. بیجهت نبود نیاکانمان در ایران این را ضربالمثل کردند که نباید: نمک خورْد و نمکدان را شکُند. شعر زیر را -که نمیدانم سِرودهی کیست- به این پستم مُجسّم و مُنضم (=پیوسته و همراه) میکنم:
آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست
در مذهب رندانِ جهان سگ بِه از اوست
در پایان، به مناسبت روز بزرگداشت مولوی که هفتهی قبل بود یک بیت از مثنوی او مینویسم که بر «سر» به عنوان هادیِ هدایتگر بشر تأکید میرود. وقتی «سر» و «راهبر» و «رهبر» نباشد، جنبش و حرکت جُنبندگان مانند حرکتِ مارمولک میشود. وقتی دُمش کَنده شود، فقط مدتی جستوخیز دارد؛ بیجهت، بیهدف، بیرمَق:
هر که او بیسَر بجُنبد دُم بود
جنبشش چون جنبشِ کژدُم بود