مدرسه فکرت ۶۰
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت شصتم
آن روزهای انقلاب و این روزهای نظام
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. ابتداء آن روزها: یش از این، پارسال در دو صحن نغمه و مدرسهی فڪرت از شهید «عالی جویباری» فرماندهی عارفمَسلڪ ما در گردان مسلمبنعقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف میڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیریمقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردانهای لشڪر ۲۷ محمد رسولالله (ص) به علت اینڪه «دو تا از گلولههای آر.پی.جی۷ ڪه شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)
حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پروندهی سعید امامی -همهڪارهی «حجتالاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- میگویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوهی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَمبهدَم علیهی مخالفان و منتقدان خطابه میخواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪهی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده مینموده، میڪرده. و حتی وقتی هم، بِزههایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوهی قضاییه- افشاء میشود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته میشود و از یار و همهڪارهی حوزهی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمیخیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمیڪند و آقای محسنی اژهای مدعیست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.
اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی میڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه میخواست علیهی روزنامهنگاران و منتقدان میڪرد و هیچڪس در درون قوه قضائیهی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمیڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحتالحلقوم بلعیده شد و غاپیده. امید است اینان، بیشائبه، در تمام مأموریتهایی ڪه به آن واداشته میشوند ڪاشفی عادل باشند.
انتهاء نڪتهها:
نڪتهی یڪ اینڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران میڪند؛ زیرا اڪبر طبریها و قاضی شیخ غلامرضا منصوریها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام میدوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود میافزایند و آنگاه حتی رئیس قوهی قضائیه هم فڪر میڪند اینگونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪدست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمیزند! زهی خیال باطل!
نڪتهی دو آنڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بیریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبریها و قاضی شیخ غلامرضا منصوریها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضهخوانیها و سخنرانیها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتندارِ شڪیبا را افاضه میفرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزلِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی خلاف عرف علوی را شرح ڪنند!؟ شرم دارند. باور دارم آن وارستههای روحانیت، مدتیست شرم دارند و پیش ملت شرمندهاند ڪه زبانشان برای بیان این نمونهها و شاهدمثالها گِره دارد و نمیچرخد.
نڪتهی سه اینڪه ملت ایران بارها دارد اثبات میڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سالها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و گل داد. اما بهیڪباره، چپاولگران چپاول میڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل میشود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪشبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایامالله دیگری» خلق ڪنند:
«این مردم زاغهنشین ڪه شماها را روی مَسند نشاندهاند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این] است ڪه فاتحهی همهی ما را میخوانند!»
۶ تیر ۱۳۹۹
تحلیلی گذرا بر نامهی خوئینی به رهبری
به قلم دامنه :به نام خدا. آیتالله آقای سید محمد موسوی خوئینی در مقدمهی نامهی ۷ تیر ۱۳۹۹ خود به رهبری (منبع) ، منابع دیدگاه انتقادیاش را «مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارشها و تحلیلها» دانسته است. سعی او برای ذڪر این سه منبع، نشان از این دارد ڪه خواسته، نامهاش را مستند ساخته باشد؛ هرچند مسموعات (=شنیدنیها) همیشه نمیتواند منبعی قابل استناد باشد. بیشتر بخوانید ↓
«مطالعهٔ گزارشها و تحلیلها» هم بستگی به میزان احاطهی علمی گزارشگران و تحلیلگران آن و دسترسی درستِ آنان به اطلاعات دارد. میماند منبع وسط ڪه مشاهداتِ آقای خوئینی محسوب میشود ڪه به لحاظ اعتبار، استناد شخصیاش است. و به نظرم همین موجب شده است ڪه به این نتیجه برسد و با قطع و یقین و مطلق بنویسد: «آنچه در ذهن و زبان بسیاری از مردم و در زندگی آنان میگذرد زیبندهٔ نظامی نیست ڪه با پرچم اسلام به دنیا معرفی میشود.»
آقای خوئینی با شمردنِ چهار بند -ڪه به لحاظ فن «تحلیل محتوا» نوعی ذهنخوانی و زبانخوانی به حساب میآید- ابتداء اوضاع ڪنونی مملڪت را «غیرقابلدوام» میخوانَد و سخن انتقادی خود خطاب به رهبری را در قاب «از نگاه مردم» قرار میدهد تا آنگاه از جانبِ مردم «شیوهٔ مدیریت در بالاترین سطح، و قدرتِ نافذ آن» را «نقشآفرینِ اصلی در تمام یا اڪثر مهامّ امور ڪشور» معرفی نماید؛ یعنی خوئینی با جایدادنِ خود در ذهن و زبان مردم، مقصّر و موجد و موجب و مسئول این قصه یا غُصه را رهبری میداند..
در واقع آقای خوئینی با ردیفڪردنِ یڪ مقدمه و برشمردنِ چهار بند از نوع افڪار و انتقادها ڪه به نظر او در ذهن «بسیاری از مردم» ایران رژه میرود و نیز مقصّر معرفیڪردنِ رهبری در وضعیت اڪنون مملڪت، ڪه آن را در نامهاش توصیف ڪرده است، میخواسته به این رأیاش برسد ڪه شیوهی رهبریِ آیتالله خامنهای را نادرست اعلان ڪند؛ با این جملهی نیمهتصریحیاش ڪه از زبان مردم نوشته، رهبری نظام: «باید با ملاحظهٔ همین مشڪلات و چالشها» «شیوهای در مدیریت امور به ڪار میبست ڪه امروز، گرفتار این آشفتگیهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و ... نمیشدیم.»
آقای موسوی خوئینی وقتی نامهاش را با چند فراز به این مفاد انتقادی آغشته ڪرده و ذهن خوانندگانِ نامه را درگیر ماجرا ساخته، آنگاه زمینه را فراهم میبیند ڪه قلم به ڪنایه و طعنه برَد و برای تثبیت تردید و یا ردّ راهبریِ رهبری، با دو جملهی شرطی و التزامی بگوید «اگر شیوهای ڪه تاڪنون» رهبری برای مدیریت ڪشور «به ڪار» گرفته است «نتیجهٔ محاسبات متعارف و براساس آراء و تحلیلهای شناختهشده در حڪمرانی است» پس باید درِ انتقاد به رهبری باز باشد و آگاهان جامعه بدون هیچ نگرانی به رهبری «تذڪر دهند و اصلاح آن را با تأڪید درخواست ڪنند» و بلافاصله در دنباله، «اگر» دومش را مینویسد ڪه چنانچه «مبنای تصمیماتِ» رهبری در این مدت «دانستههایی از مبادی غیرمتعارف است» سرنوشت ملت، چیزی دیگر است ڪه از نگاه خوئینیها «سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر» تعبیر شدهاست.
به نظر میرسد آقای خوئینی -ڪه در جریان چپ، نقش هدایت و خطوربط دهی را بر عهده دارد- با سرگشادهڪردنِ عمدی این نامهی انتقادی، دستڪم خواسته است سه ڪار ڪرده باشد:
۱. ضعف عمدهی جناح چپ را از چشم مردم دور ڪند ڪه پس از بحران ۸۸ حاضر شد بهناچاری با استراتژی «نیابت» حضور در قدرت رسمی را از دست ندهد. زیرا آنچه به حساب آقای حسن روحانی نوشته میشود، از نگاه منتقدان سیاسی و اقتصادی، تقصیر اصلیاش به گردن جناح چپ است ڪه با هزینهی جناح چپ، بر ڪاندیداهای جناح راست پیروز شده است.
۲. با انتقاد از رهبری، موقعیت متزلزل جناح چپ را درمان ڪند و حالت متذبذب افرادی از این جناح را ڪاهش دهد و با توجه به احتمال تسخیر قوهی دیگر از از سه قوه، در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ توسط جناح راست، برای تنور فضای انتخاباتی هیزم و یا دود و یا گرمی مهیّا ڪند و خمیر را بچسباند.
۳. شاید هم فڪر ڪرده است اڪنون زمان آن رسیده است تا از طریق نقد شیوهی مملڪتداری رهبری و مقصّر قلمدادڪردن آیتالله خامنهای، فصل نوینی برای جناح چپ بیافریند، با دو هدف متعارض: اگر شد، جناح چپ -حالا چه تمامجان و چه نیمهجان- در گردون و گردونهی قدرت رسمی بماند، و اگر نشد، لااقل خروج از نظام و در واقع بیرونرفتن از سیاست رسمی، با نقد به رهبری ڪلید بخورد؛ با این برآورد احتمالی ڪه هر دو هدف، بهجبر، تاڪتیڪِ بازی در هر دو زمینِ «درون نظام» یا «بیرون نظام» را برای آنان فراهم و میسّر و آسان میڪند.
ناگفته نگذارم از نظر من، انگیزهی هر شهروند برای نوشتن نامه به رهبری ڪه ناشی از شیوهی علویست، قابل تفتیش نیست و من به عنوان یڪ شهروند، نامهی یڪ فرد مؤثر سیاسی را به بضاعت اندڪم، ڪمی شرح دادهام. درست و یا نادرستِ آن، وا گذاشته میشود به خوانندگان.
نعمت آزادی در اجتهاد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. در یڪی از پستهای یڪی از اعضای محترم خواندم ڪه فتوای چند مرجع و ازجمله مرجع تقلید محترم آیتالله العظمی حسین وحید خراسانی را دربارهی «نیزدن و فلوت در مجالس ختم در مساجد» نوشته بود، ڪه نظر آقای وحید خراسانی با سایر جوابها فرق ڪامل داشت. ایشان اینگونه فرمودند:
«در همه جا، زدنِ آن حرام است و در مسجد گناهِ بزرگتری است.»
خواستم یڪ جمله عرض ڪنم و بگذرم. این گونهگونیِ استنباط و بیانِ حڪم شرع، از نعمت آزادی در اجتهاد و از برڪات مڪتب تشیّع است ڪه به قول استاد شهید مرتضی مطهری «موتور محرّڪهی شیعه» است. شهر اجتهاد -قم- مفتخر است مقّر مراجع عظام است ڪه در آن، مراجع بزرگ شیعه در ڪمال آزادی و احترام، رأی و فتاوی خود را بیان میفرمایند ڪه گاه میان فتواها، فرق صددرصدی است، اما این اختلاف رأی، به ستیزه و استبداد منجر نمیشود. امید است قم به یُمنِ حرم ڪریمه (س) و به نعمت آزادی و به برڪت معنویت، همآره مقّر اجتهاد و مجتهدین بماند، نه مَفرِّ استبداد و مستبدّین.
نڪتهی ۱ : چه خوب است همین آزادی و آرامش فڪری و اجتهادی در سایر علوم، در سایر شهرهای ایران میان همهی متفڪران و اندیشمندان برقرار باشد و بر «مدار».
نڪتهی ۲ : به قول شهید مطهری بدین مضمون: اسلام، با آزادی ضرر نمیڪند، اما با استبداد چرا.
نڪتهی ۳ : مذهب مبین شیعه با علمای برجستهاش در طول تاریخ با همین آزادی تفڪر و اجتهاد و اخلاق، به جهان اسلام و انسان مدد رسانده است و موجب رشد فکری مسلمین گردیده است.
۹ تیر ۱۳۹۹
ستیز در سرِنگِتی
به نام خدا. ما همه امتحان (=آزمون) میشویم. دستڪم با این سه عامل: با عوامل طبیعی، مانند خشڪسالی یا تَرسالی. با فصلها، چه پاییز چه بهار. و با یڪدیگر توسط همدیگر.
سرِنگِتی نشانمان میدهد ڪه وقتی «فراوانی» چه در بیشه و چه در بوته، تمام شود ستیز آغاز میشود. آنگاه شغال غذا میدزد، گُراز راه مخفی اضطراری برای لانهاش میڪَند، ڪَفتار، قدرت در آرواهاش میاندازد و بر هر جّنبندهای یورش میبرَد و اساساً میان قوی با ضعیف و حتی قوی با قوی، نبردِ ارادهها حتی به صورت رُخبهرُخ روی میدهد؛ چراڪه، جایی ڪه غذا هست، رقابت هم هست، اما جایی ڪه غذا نباشد و یا ڪمیاب باشد، ستیزه و نبرد خونین، قانونِ قَسری (=جبری و اجباری) میشود و روال ڪارزار.
قلمرو، همان ڪار را با ما میڪند ڪه مرزهای بینالملی با سایرین. تجاوز به قلمرو منجر به هرجومرج و آشوب و بلوا میشود و دفاع از قلمرو، ڪارِ هرروزهی زورمندانِ ما.
از آنجا ڪه در سرِنگِتی و هر جایی چون سرِنگِتی، پذیرفتنِ شڪست، «بدترین بخش ریاست» است، هیچ زورِ بازو دار، و هیچ زورِ پنچهافڪن و چنگالورز حاضر نمیشود از غذای مفت و مجانی بگذرد و یا از چنگ رقیب درنیاورَد و غُرش و پرّش نڪند و بر ضعیفان ما زور نگوید.
ستیز در سرِنگِتی، نوعی دانشگاه است، نوعی عبرتگاه است و نیز نمایشی تماشایی برای پرهیز از سبُعیت (=ددمنشی و درندگی). در سرِنگِتی حتی یڪ شیر نر قویپنجه و یڪ فیل جَسیم و تناور و عظیم جثّه، به تنهایی، ضعیف است؛ باید گلّه شوند و نیز متحد بماند تا بتوانند از خود، از قلمرو خود، از چراگاه و شڪارگاه خود و همچنین از همه مهمتر از جمع و اعضای متشڪّلشدهی خود پاسبانی ڪنند تا بتوانند نگهبانِ زندگیشان باشند. زیرا؛ از شدّتِ نیاز است ڪه «شهامت» میآید. و شاید هم شَریری و «شرارت».
دریدن بوفالو توسط شیرها
من -ڪه اساساً مستند را از فیلم بیشتر میپسندم- با دیدنِ یڪ مستند حیات وحش، این متن را از زبان حیوانات نوشتم؛ آخه آنچه میان آنان ازجمله در سرِنگِتی -حدّ فاصل جنوب ڪنیا و شمال تانزانیا در آفریقا- میگذرَد، شاید اندڪپندی به دنیای ما به ارمغان آورَد. تا غارت و حقارت از جهان انسان بگذرد، ڪه گویی نمیگذرد. بگذار این حقیر بگذرد.
۱۰ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقای ...
نمیدانم. نوشتهات مرا به دوردستم برد. کاهنِهخرینهای زحمتکش، وقتی به کوچهپسکوچههای دارابکلا میآمدند فریاد میزدند به لهجهی جویباری:
سازّه خریمبی، سازه؛
سازّه خریمبی، سازه؛
چنگ زَمبی ۳۰۰ تِمِن.
منگ زَمبی ۶۰۰ تِمِن.
کَشه زَمبی ۹۰۰ تِمِن.
جعفر که دهیار دارابکلا شده بود، برای آنها منع آمدوشد وضع کرده بود؛ چیزی شبیه حکومت نظامی ارتشبد ازهاری! حالا من یک منگی زدهام به نامه. نه چنگ! یا کَشِه! پس؛ شما زیاد زور نزن و بر خود سخت نگیر.
پاسخ:
سلام
هر سه نکته، مفید بود؛ بلد نبودم. جملهی آخر در تأکید بر پارسایی، بسیار ذیقیمت است. متشکرم. «ژزوئیت»ها هم در مسیحیت، گویا چنین رفتاری از خود بروز میدادند؛ همان یسوعیان؛ البته تردید دارم.
پاسخ:
سلام
۱. ممنونم از خواندن و نکته نوشتن. من هم خواستم این را بگویم که مراجع در انتشار استنباطهای فقهی خود، از نعمت آزادی برخوردارند و مکتب شیعه دریچهی اجتهاد را به روی فقهیان و دینشناسان گشوده نگه میدارد، نه بسته. حتی اصل خاتمیت در نبوت نیز بیانگر توجهدادن اسلام به عقل -به عنوان رسول باطنی- در کنار وحی -رسول ظاهری- است.
۲. من البته شنیدم، گاه علامه طباطبایی همراه با آهنگ و موسیقی نماز میگزارد. گویا در کتاب «مهر تابان» خواندهام یا از جایی دیگر.
۳. باید به فتواهای مراجع احترام گذاشت، چون علامت تنوع و تکثر فهم دینی محسوب میشود.
۴. از توجهای که نمودهای و نکاتی که گفتهای، شایستهی قدردانی هستی و من هم قدردان نکاتت هستم؛ حتی اگر با آن اختلاف نظر داشته باشم.
یڪ بستر، یڪ راه، چند رؤیا
درنگ در نغمه. ۲۸۳
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. معاویه -ڪه ۲۰ سال حڪومت ڪرد و با ثروت و قدرت، افراد را میخرید- به دلیل ڪینهتوزی نسبت به امام علی (ع) مردم را تهدید ڪرده و نوشته بود: «من مَصونیتِ ڪسی را ڪه حدیثی در فضیلت ابیتُراب روایت ڪند، سلب ڪردهام.»
من این جملهی معاویه را در ڪتاب «تاریخ شیعه» اثر «علامه شیخ محمدحسین مظفّر» ترجمهی سید محمدباقر حجتی دیدهام.
اساس فڪر معاویه و سپس سایر امویان این بوده ڪه جلوی نفوذ شیعه را بگیرند. زیرا چندین عامل باعث گسترش و نفوذ شیعه شده بود. حتی امویان به تبعیت از معاویه صریحاً اعلام ڪردند: «نماز بدونِ لعنِ علی، نماز نیست.»
البته بهتر از من میدانید ڪه شیعه از سمت دیگر، از سوی غُلات (=غُلُوڪنندگان) نیز، صدمات فراوانی دیده است؛ به طوریڪه امام صادق (ع) انحرافات غُلُو را انحرافی عمیق در دین معرفی ڪرده بودند و آنان را «دشمنان خدا».
آنها، نگرش لاهوتی به امامان شیعه نسبت میدادند و علاوه بر اُلوهیت (=خدایی) قائلشدن برای امامان، به تأویل مفاهیم قرآنی و دینی گرایش شدید داشتند.
خسارات غُلُو «بر پیڪر شیعه زیاد است». درینباره، حجتالاسلام رسول جعفریان در ڪتاب «تاریخ تشیّع در ایران تا طلوع دولت صفوی» مطالب فراوانی مستند ڪرده است.
نڪته: شیعه به یڪ عبارت «همان گرایش علوی» است، یڪ مرتبهی آن «ردّ عثمان» و نحوهی حڪومتداری اوست، اما مرتبهی ڪامل آن اثبات امامت علی (ع) است و پیروی از سیرهی نبوی و علوی.
این مڪتب را پاس بداریم. با پرهیز از غُلُو، با دوری از خُرافه، با جهتگیری عدالتگرایانه و نیز با بهڪارگیری مبارزه با هر نوع ستم ڪه ضدیت با ستم اساس شیعه در طول تاریخ بوده است، و از همه زیباتر و آرامشبخشتر با دوستی و حُبِّ به اهلبیت (ع) ڪه سنگ بنای شیعه است.
شیعه اساساً وَدود (=بسیارمهربان) است؛ و به محمد و آل محمد، با معرفت مودّت میورزد؛ پس میڪوشد و باید بڪوشد ڪه افڪار آنان را پیدا ڪند و مانند آنان رفتار نماید. پیشوای صادق (ع) رئیس مذهب شیعه نیز از شیعیان خواسته بودند: «همواره زینت ما باشید» نه «مایهی ننگ ما».
جمهوری اسلامی ایران بستری برای این راه است، آیا ایرانیان خواهند توانست این راه را به دور از رؤیاها و این بستر را به دور از غلو و خرافه زینت باشند. چنین باد؛ انشاءالله تعالی.
۱۱ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آق شیخ عسکر
۱. این رباعی منتسب به باباطاهر دنباله که ندارد. ۲. البته دیدگاه من این است داوری در امور شخصی مردم و عاقبت هر انسان فقط در یدِ خدای بخشنده و متعال است. ۳. من البته اگر در موقعیتی که شاعر ترسیم کرده، قرار بگیرم، بر خلاف توصیهی شعر، به انسان میدهم و سپس به سگ. زیرا بههرحال در تزاحمِ بین انسان و سگ، انسان -ولو تارکِ صلات- مقدم است. بگذرم.
شعرها را موقع تایپ اینگونه درست بنویس:
جهنم تار شد از بینمازان
خدا بیزار شد از بینمازان
اگر خواهی ببخشی لقمهی نان
بده بر سگ، مَده بر بینمازان
بابا طاهر
سه شرح بر سه عڪس
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
عڪس یڪم، برنجڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده میشود ڪه در عطر زحمتهای طاقتفرسای زنان در شالیهای خطّهی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، بهوفور با مشاممان آشناست.
و
من یادم است پدرم -ڪه یڪ شیخ بود و ڪشاورز- هرگز خواهرانم را به شالیزار مردم نمیفرستاد. میگفت روماتسیم میگیرید و این ڪار با زنان سازگار نیست . بگذرم ڪه ڪار در «تیلدِله» ڪارِ هر ڪی نیست.
عڪس دوم، دختر خردسالیست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمیدانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دیماه ۱۳۹۸ از خانههایشان آواره و در چادرهای جمعیت هلال احمر اسڪان دادهشدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دستوپنجه نرم میڪند.
وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمیڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبهخود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغهنشینان، به فڪر آسیبپذیرهای جامعه هستند.
عڪس سوم، مصلای نمازجمعهی ساریست. نمیدانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیتالله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.
من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع دارابڪلا به مخالفت و مقابله میپرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار میورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته و حتی ڪاریزمای محلی و منطقهای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزهی هر ڪسی میربود.
آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، میفهمیدیم ڪه آقا درست میفرمود و در واقع میخواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعهی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.
گمان میڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دستاندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالتبخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.
نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.
۱۲ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام
۱. شما نگاه به معنی «اَبعد» مفهوم کردی. من نگاه به «اَقرب» آن. به نظر من در مفهومشناسی نگاه به «اَقرب» بر نگاه به «اَبعد» ترجیح دارد. پس من سعی کردم در توضیح به جناب آق شیخ عسکر، نزدیکترین معنی را بر دورترین معنی رجحان دهم.
۲. شما از ظاهر عبور کردی و به تفسیر و تأویل پرداختی که البته این کار از پیشنیازهای فهم خصوصاً در نگرشهای تفهّمی است، اما من در ظاهرِ مفهوم وفادار ماندم؛ زیرا اصل بر این است ظاهر مفهوم از برداشت رایج تبعیت میکند نه از تتبع و کنکاش. مثلاً «صمد» در سورهی توحید یعنی توپُر و چندین معنی هزارتوی دیگر. اما مردم از «صمد» معنی ظاهری «بینیازی» را در نظر میگیرند و بسنده هم میکنند.
۳. در آن شعر، چه نماز به معنی همین رو به قبلهایستادن و رکوع و سجود باشد، چه رازونیاز و آنچه شما برداشت کردهای، مهم این است محور شعر بر لقمهدادن است که بههرحال از نظر من انسان بر سگ مرجحّ است ولی شاعر سگ را اولویت داد.
۴. شعر دارد مفهوم اهمیت نمازخواندن را یادآوری میکند که گویا در قرآن هم بر جایگاه خوش مصلّون در بهشت، تأکید اکید رفته است. اینکه مصلّون و صلات چندین معنی دارد، مهم نیست، مهم در آن شعر، ترجیحدادن سگ بر انسان است؛ که از نظر من شعر منتسب به باباطاهر در این باره میلغزد و من آن را قبول ندارن.
۵. البته تا جایی که لازم باشد هر کس میتواند دست به کشف غایتِ شعر و هدف شاعر بزند اما من نمیدانم آن زمان که این رباعی ساخته میشد، شاعر به واقعیت جامعهاش نظر افکنده بود، یا تخیّلات خود را بازگفت.
میلاد خجستهی حضرت رئوف امام رضا:
در طوس بیا و عِلم قرآن برگیر
آن حکمت وَحیانی فُرقان برگیر
از زادهی موسی، قَبَسی را که به طور
موسی طلبید، از خراسان برگیر
(طوسیات، استاد محمدرضا حکیمی)
۱۳ تیر ۱۳۹۹
وَ جَمَعَ فَأَوْعَىٰ
و دارائی را جمع آورده است و در خزینهها نگاهداری کرده است (و در خیرات و حسَنات آن را مصرف ننموده است).
[«أَوْعی»: در گنجینهها نگاه داشته است. یعنی ثروت را فقط انباشته و نگاه داشته و در راه خدا مصرف نکرده است.]
(١٨/معارج)
(ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل)
(منبع)
۱۴ تیر ۱۳۹۹
گلآلود نهایم
ما ناب گلابیم، گلآلود نهایم
یا همچو چراغ تیره در دود نهایم
با اینهمه بود، غیر نابود نهایم
در عین وجود هیچ موجود نهایم
(رباعیات. رضیالدین آرتیمانی تویسرکانی)
(منبع)
۱۵ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
از نظر من:
چه آن «رئیس دولت» ۹ + ۱۰ که معترضان را «خسوخاشاک» خواند؛ چه آن «امامجمعه»ی مشهد مقدس که مخالفان یا منتقدان ولایت فقیه را «یک مشت بزغاله» خطاب کرد و چه حالا که صاحب گفتار «سِفله» (=فرومایه، پست) که زمانی با مستعار «جهانگیر صالحپور» در «کیان» قلم میزد و تئوریپردازی -با ادبیاتی منزّه و منقّح- مینمود، هر سه در یک راستا، آزادی اندیشه و فضای تفکر را با الفاظ احساسی و استخدام واژگانی ناجور، آلودند. اگرچه نظام سیاسی همواره با بازسازی، تروتازه میشود، که میشود؛ اما بستر سیاستورزی نیز، نیاز به پالودگی دارد؛ پالودگی از ادبیات سخیف (=سست و سبک) و خفیف (=ناچیزانگاری).
برابری در سهمبَرى
خبرِ انجامِ کارى از تو، به من رسیده که اگر آن را به جا آورده باشى، خدایت را به خشم آورده و امام خود را غضبناک کردهاى. خبر این است که غنائمى که نیزهها و اسبهاى اهل اسلام گرد آورده، و خونشان در این راه به زمین ریخته، در میان بادیهنشینان قبیلهات که تو را انتخاب نمودهاند، تقسیم مىکنى!
به حق کسى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، اگر این برنامه حقیقت داشته باشد، خود را نزد من خوار و بىاعتبار خواهىیافت. پس؛ حق خداوندت را سبک مَشمار، و دنیاى خود را با نابودى دینِ خویش آباد مَکن، که از زیانکارترین مردم خواهىبود.
معلومت باد که حقّ مسلمانانى که نزد تو و ما هستند در سهمبَرى از بیتالمال برابر است، براى گرفتن سهمیه نزد من مىآیند و مىروند.
(نامهى امام علی (ع) بـه «مَصقلةبنهُبَیـره شـیبانى» عامل (=کارگزارِ) آن حضـرت در اردشـیرخُـورّهی ایران)
توضیح:
۱. خُـورّه (=کوره) یعنی بخش.
۲. اردشـیرخُـورّه از شیراز تا دارابگرد و کازرون و خلیج فارس و قشم و خارک گسترگی داشت.
۱۶ تیر ۱۳۹۹
از حادثهی دهر
تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثهی دهر کِرا بود امان
بُلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمانِ زمان
(منبع)
(رباعیات. کمالالدین وحشی بافقی)
۱۷ تیر ۱۳۹۹
عبادت؛ عشق و لذت یا مشقّت؟
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. آقای محمد مجتهد شبستری در تازهترین گفتوگو با «حلقۀ دیدگاه نو» بر این نظر است که «نماز» به عنوان «نیازورزی در پیشگاه خدا و یاریطلبی از او» و «روزه» به عنوان «تمرین پارساگشتن» عملی «بسیار لذتبخش و شکوفاساز» است. زیرا در نگاه او نمازگزار «واقعی و نه اعتیادی» «وجد و سرور» مییابد و روزهدار واقعی «تجربۀ پاکشدن درونی و تطهیر نفس از آلودگیها» به او دست میدهد. و انفاق نیز «کاملاً لذتبخش» است، زیرا «وجدان انسان را راضی میسازد و زندگی را معنادار میکند.»
شبستری تمام حالات و وضعیتهای وجودی و مفاهیم آنها را -که در قرآن میان خدا و انسان بیان شده است- رابطهای «لطیف و ظریف و حالتهایی لذتبخش و مورد عشق و علاقهی انسان به خدا» میداند که نقطهی مقابلِ واردکردن «مَشقّت» (=تکلیف) به انسان است.
او ریشهی آن را به متکلّمان معتزله ربط میدهد که حقیقتهای متعالی را -که قرآن در باب رابطهی خدا و انسان بیان کرده- کنار گذاشتند و بهجای آنها مفهوم «تکلیف» را قرار دادند و آن را هرچه بیشتر فَربِه (=چاقوچلّه) ساختند و رابطهی خدا و انسان را «بر مبنای تکلیف سامان بخشیدند.» چونکه از نگاه مجتهد شبستری، عبادتها «مایهی التذاذ معنوی انسان» میباشند، نه اَعمالِ «مشقّتآمیز تا تکلیف به آنها اطلاق شود.»
وی در آن گفتوگو گفته است اگر چنانچه در تاریخ مسلمانان رابطهی خدا و انسان به جای «مولویت و عبودیت فقهی و کلامی» بر اساس «مفاهیم متعالی قرآنی تنظیم شده بود» امروز «ما مسلمانان تاریخ دیگری داشتیم.»
یعنی در واقع، به نظر من منظور شبستری از «تاریخ دیگر» حال و روز بهتر و فکر و ذکر درستتر است. البته هر چند خودم معتقدم حق و تکلیف هر دو، فرهنگ و آدابی قرآنیست، اما با این قید وَحیانی در آیهی ۲۸۶ سورهی بقره:
لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ.
خداوند به هیچ کس جز به اندازهی توانائیاش تکلیف نمیکند (و هیچگاه بالاتر از میزان قدرت شخص از او وظائف و تکالیف نمیخواهد. انسان) هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است. (ترجمهی مصطفی خرّمدل)
۱۸ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. تأکیدت بر مفهوم خشنودی خدا و ترجیح معنوی آن بر مُلکِ سلیمان نبی (ع) بسیار زیبنده و جاذب بود. درود.
پاسخ:
جناب آقای قربانی سلام. تجربهی حضور در یک جنگ برای انسان که لاجرَم باید بجنگد، یک تجربهی شهودی است که تا «لحد» با آدمی میمانَد که به فرمودهی متین شما، رزمنده با شنیدن آن نواها و آواها دلش میخواست با همهی آن سختیها، باز نیز برگردد و در جبهه با متجاوز متجاسر، بجنگد تا دین و میهن نرود و ذلت نپذیرد. بلی؛ درست فرمودی: یادش بهخیر.
پاسخ:
تو اینهمه فدای این و اون میشی، خون در رگهایت باقی گذاشتی که هی فِدیه میکنی؟! کشکولی!
واژهی «تمنّا» (تمنّیٰ) لفظی تازی (=عربی) است. در فارسی برگردانِ آن «خواهش» است که «حاصل مصدر» است مثل: نگرش، بینش، زایش. «خواستن»، مصدر آن است و «خواست» «بُن» آن.
لغت «خواهش»، جنبهی آرزو و درخواست میدهد که همراه با ادب و احترام ادا میشود؛ ازینرو، این واژه در زبان ایرانیان جاری شده و جا افتاده است. چون فارسینوشتن را میپسندی، گریزی ادبیاتی زدم. بگذرم!
بیراهه
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۱۴۱ شهید
۳۷۳ مجروح و جانباز
۳۵۰۰ محیطبان
۸۰۰۰ محیطبان مورد نیاز.
روز میلاد حضرت رئوف (ع) روز محیطبان در ایران نامگذاری شد؛ زیرا آن امامِ مهربان (ع)، علاوه بر آدم و انسان، بر حیوان و همهی جُنبندگان، رحم و مروّت و مهر داشت و «ضامن آهو» شده بود.
اما؛ در ایران، عدهای -ڪه نام و عنوانی بر آنان نمیگذارم- از سرِ سوداگری یا سرگرمی، محیطبانهای طبیعت و حیات وحش را سدِّ راه خود میپندارند و بیرحمانه آنان را با شلیڪ گلوله، یا با چوب و چماق یا با پرتابڪردن در تَهِ درّه میڪُشند ڪه مثلاً به ڪبڪ و ڪَل برسند، یا قوش و قو شڪار ڪنند، یا مار و مرال به گیر اندازند و یا اسب و استر و استپ و سرسبزی و خرّمی و لطافت سرزمینی ایران را نابود سازند.
پیامبران آسمانی آمدهاند تا رسالت خود را برای «بِهزیستنِ» انسان انجام دهند، اما هنوز هم هستند ڪسانی ڪه بر خلاف این رسالت، راه «رذالت» (=پَستی) میپیمایند؛ چه در شڪار جُنبندگان و چه در ڪُشتن انسان.
مرحوم مهدی بازرگان در عصر شاه ڪتابی نوشته بود با عنوان، «راه انبیاء، راه بشر» و سپس ڪتابی دیگر نوشت با نام «راهِ طیشده» ڪه در آن دو اثر، برین نظر بود بشر در راه انبیا (ع) قرار دارد و راهی را ڪه تاڪنون طی ڪرده است در همان راه بوده است. اما بر خلاف این دیدگاه ایشان، گویا برخیها از این «راه» بیرون هستند و به قول معروف: منحرف؛ ڪه برگردانِ قشنگِ فارسیِ آن «بیراهه» است. بگذرم.
۱۹ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب شیخ احمدی
بلی؛ من هم در پایان آن متن دیدگاهم را آشکار کردم که به جمع میان حق و تکلیف معتقدم. دربارهی عرفان که اساساً خداشناسی و خداپرستی است، به عرفان متشرع باور دارم، نه به عرفانهای نوظهور و کاذب.
هگل -که اول طلبهی علوم دینیه بوده- کتابی دارد به نام «خدایگان و بنده»، آنجا این بحث را شکافته که شما شاید آن را دیده و خوانده باشید.
منظورم این است رابطهی آزاد و شیدانهی انسان با خدای مهربان را برخیها -چه فقیه، چه فیلسوف، چه متکلم، چه حکیم و چه شاعر- از سرِ هر نیت و انگیزهای زمُخت و زِبر (به سکونِ ب) و در واقع زیر و زبَر کردند، که از نظر من نیازمند بازسازیست.
گمان میکنم آقای شبستری -که داوطلبانه جامهی روحانیت از تنِ خود بر کَند- همین را تعقیب میکند تا معنویت را به ساحت انسان بدمَد. البته به آراء و افکار وی نقد هم دارم. بگذرم
بلی؛ درست فرمودی. خود هگل هم میگفت برخی از نوشتههایش را حتی خودش هم نمیفهمد. من خودم که پژوهش «فلسفهی سیاسی ویلهلم فردریش هگل» را در سال ۱۳۷۷ در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی قم در واحد تدوین اندیشهی سیاسی اسلام نوشتهام به سختبودنِ متون هگل پی برده بودم که از مشکلترین تحقیقات من بود که برای آن مرکز نوشته بودم که در مجموعهی «اندیشههای سیاسی غرب» به چاپ رسید. عکس زیر:
خودم هم چند جلسه کلاس ویژهی آشنایی با هگل که توسط آقای دکتر سید جواد طباطبایی در دانشگاه باقرالعلوم قم برگزار میگردید شرکت کردهبودم تا کمی از هگل دریافتم. ممنونم از بیان نظر عالمانه و آموزانندهات.
ڪَلّه توڪّی
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. ڪَلّه توڪّی را میشڪافم. هر گاه نابههنگام ڪلّه (=سَر) ڪسی با ڪلّهی نفر دیگری، برخورد ڪند به چنین حالتی «ڪلّه توڪّی» میگویند ڪه شاید برای ڪمتر ڪسی این برخورد و تصادف، تا به حال رخ نداده باشد. این وضع -سایش دو سر به هم- برای ڪودڪان ڪه ڪنار هم، بازی میڪنند و سرگرماند، یا برای بزرگسالان در زمان ڪار به حالت دستهجمعی و هولهولڪی، بیشتر پیش میآید؛ بهویژه اگر ڪلِه تیغ و از تَه زده باشد بامزّهتر و دیدنیتر میشود.
البته برخی از دعواها و گلاویزها در گذشته بیشتر با ڪلّه توڪّیِ عمدی و ارادی بود ڪه با ڪوباندنِ ڪلّه بر سر حریف، او را درهم میڪوبیدند، ڪه به این افراد دعوایی، گردنڪَف میگفتند زیرا بنای ڪارشان بر دعوا و ستیزهگری و درگیری بود.
«توڪّی» در زبان محلی یعنی توڪ، تیڪ، صدا. چون دو «ڪلّه» نگهان به هم برمیخورند صدا تولید میڪنند ازینرو به آن ڪلّه توڪّی میگویند ڪه گویی دو ڪلّه به هم، توڪ و تڪیه میدهند.
نڪته: اما اینڪه جهانِ دیرین و جهان اڪنون ما، عمدی و ارادی ڪلّه توڪّیِ میڪرده و میڪنند، یا ڪلّه توڪّیِ تصادفی، من نمیدانم. بگذرم.
۲۰ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام
این سبک و سیاقی پایدار میان من و شما بود، که از هم میآموختیم و همچنان پابرجا و برقرار است. ازینکه عصارهی متن را چونان گلابگیرانِ قَمصر کاشان میگیری، شادمانم.
در بارهی لغت حضرت:
واژهی عربی «حضرت» در فارسی به «جناب» و «پیشگاه» برگردان میگردد. این لفظ جنبهی احترامآمیز و حتی تقدّسی دارد و علاوه بر اینکه یکی از اسمهای خداوند است، برای ادای ادب به کار میرود بهویژه برای «پیامبران و امامان» علیهم السلام.
البته در ایران جنبهی شاهانه هم به این واژه بخشیدند که به شاه میگفتند والا حضرت، اعلا حضرت.
لغت «حضرت» از ریشهی حضَر است یعنی حاضر در مقابل واژهی غایب. به گمانم عربها از عنوان حضرت استفاده نمیکنند، این در ایران رواج دارد و شاید به لحاظ علم صرف و نحو، آوردن آن در جملات و محاورات، ناصحیح باشد.
این توضیح ادبیاتی از آنرو دادم که اول آنکه به روشنشدن مفاهیم ادبیات علاقه داری و دوم اینکه نمیبایست آن را برای مدیر به کار میگرفتی.
تحلبلی دربارهی حادثهی نطنز
میخواهد ڪه ڪار اون باشد. اقدام، اقدامی راهبردی است چونڪه مسئلهی یڪ پاساژ، یا یڪ یورش به ڪارخانهی سیمان و یا واژگونساختن یڪ لِنج نیست؛ ازینرو بدش نمیآید به اسم اون تمام شود. هولناڪ هم محسوب میشود، زیرا؛ مُضاف بر اینڪه با این رویداد، چهرهای خشن، تنومند، توانمند و ویرانگر برای خود دستوپا میڪند، خیال دارد اوضاع داخلی و اذهان مردم را بههم بریزد و رهبران نظام را به تردید و معاملهی پشت پرده بڪشاند و یا دستڪم ڪاری ڪردهباشد ڪه آنان به اقتضای خطرناڪبودن رویارویی، ڪوتاه بیایند. در واقع نشان ترس از قدرت فزایندهی جمهوری اسلامی ایران است.
میتواند ڪار اون باشد. اینڪه گرا میدهند ڪه ایران به ڪشور آذربایجان ظنین شود ڪه از خاڪ آن برای این اقدام ڪمڪ گرفته شد، ڪمترین پیامش این است اگر ایران در سوریه با مرز اونا مماس شد، اونا هم در آذربایجان ڪه پیمان نظامی و امنیتی دارند با مرز ایران مماس شدند. یا میخواهد با ڪشیدن پای آذربایجان با ماجرا، رد گم ڪند با دو هدف: سلاحهای ناشناختهی بهڪارگرفتهشده، همچنان ناشناخته بماند. و یا اگر چنانچه عواملی در داخل این اقدام را صورت دادهاند، فرصت پنهانڪاری یا مداومت در ڪارهای بعدیشان را داشته باشند.
نمیتواند ڪار اون باشد. اگر حادثه، طبیعی نبوده باشد بیشتر احتمال میرود ڪار اونایی باشد ڪه از جلگهی تیرانا در آلبانی فرمان میبَرند تا با این رخداد مدیریتشده، ایران را به رویارویی رودررو با اون بڪشانند و به خیال خود ریشهی جمهوری اسلامی را بزنند زیرا میدانند این پدیده، عبور جسارتآمیز از خط قرمز راهبردی نظام است ڪه نه فقط داخل را هدف قرار میدهد ڪه محیط استراتژیڪ ایران را نیز در مگسَڪ گرفته است. البته اگر این فرض درست باشد، بهیقین در ارزیابی راهبردی خود دچار اِعوجاج (=ڪجی) فڪری و غلط رفتاری شدند. زیرا این را نباید از نظر دور داشت ڪابینهی امنیتی اون رژیم به وجود عقلانیت ایران رأی داد.
پایهی تحلیل: از نظر من سرلشگر باقری به سوریه «نرفته» است، بلڪه به سوریه «اعزام» شده است. او گرچه با دعوت رسمی مقام رسمی سوریه «علی ایوب» به آنجا رفته است اما در واقع «فرستاده» محسوب میشود تا بتواند رفتار احتمالی راهبردی ایران را همآهنگ ڪند. زیرا نطنز «طنز» نیست ڪه دشمن بر نظام ریشخند بزند؛ آنجا «آینده»ی نظام به حساب میآید، نه صرفاً حالِ آن؛ ڪه دستبُرد به آن، یا حادثهآفرینی و یا حتی حادثهی طبیعی در آن آسان باشد.
آنچه «نورنیوز» در آینده خواهد نوشت، ممڪن است پردهگشایی از ماجرا باشد. البته شاید. من نمیدانم. آنچه نوشتم احتمالاتم بود. اینڪه خویشتنداری ایران دستڪم تا ۱۳ آبان امسال (زمان برگزاری انتخابات ریاستجمهوری آمریکا) میتواند رویڪردی محاسباتی باشد محل تأمل است. و حق ایران برای ضربهی مؤثر، ڪاملاً محفوظ. بگذرم.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۲۱ تیر ۱۳۹۹
تهوّع
نویسنده، ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روڪانتین است. او از رجّالهها (=فرومایه و پست) است با اندیشهها و احساسات دروغین. به سبب دغدغههای «وجود»ی دچار حالت تهوّع میشود. ادراڪ از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روڪانتین میشود.
روڪانتین سرانجام به قسمتی باریڪ میرسد و میفهمد ڪه وجود او با این افڪار و فرومایگی ڪه دارد، در جهان بیاثر و زیانبخش است. تهوّع، از همین اینجا ناشی میشود. تهوّع، دل بههمخوردگی و استفراغ و دلآشوبیست ڪه انسان را گیج و مبهوت (=هاجوواج و سرگردان) میڪند.
با شرح بسیارڪوتاه این رمان، خواستم گفتهباشم «سرگردانی درونی» و «فرومایگی شخصیتی» شاید پهلوبهپهلوی هم بزنند! هین! همین!!
۲۲ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. در بازدارندگی، فزایندگیِ قدرت یک اصل عقلی و قرآنیست؛ مبتنی بر آیهی ۶۰ انفال و متکی بر حزم. راکدبودنِ قدرت، مخلّ اقتدار (=رضامندی عمومی و مشروعیت قانونی) است.
توضیح عمومی:
خوانندگان کنجکاو خود خواهند خواند که مُقتسمین، قرآن را عِضین میکردند که خداوند در آیهی ۹۰ حجر بدیشان عذاب فرستاد؛ کسانی که به آیاتی از قرآن کفر میورزیدند و به پارهای از آن ایمان. آیا میشود از برکات «متوسّمین» ذرّهای هم نصیب شود که دستکم گناهی به نام «عضین» مرتکب نشد! بگذرم.
چیست دنیا؟
این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره ڪن زندان و خود را وا رَهان
چیست دنیا از خدا غافلبُدن
نه قُماش و نُقره و میزان و زن
(مثنوی مولوی، دفتر اول.بخش 50)
نڪتهی ۱ : از نگاه مولوی، دنیا ڪه بد نیست؛ دنیای ڪسی بد میگردد ڪه به «غفلت از خدا» ڪشانده شود، وگرنه قماش و نقره و زن و میزان و متاعهای این جهان ڪه خوباند و نعمت.
نڪتهی ۲ : در ڪتابِ «تقریرات استاد بدیعالزمان فروزانفر» نوشتهی مرحوم دڪتر سید محمد دبیرسیاقی خواندم ڪه مرحوم بدیعالزمان فروزانفر برین نظر بود ڪه مولوی این شعر را در نقد «صوفیه» سُرود ڪه قائل به «تَرڪِ» دنیا بودند.
نڪتهی ۳ : البته اعتراف ڪنم ڪه غافلنشدن و غافلنبودن از خدا، ڪاری سهلوآسان نیست؛ بسی هم سخت است و مواظبت و مداومت میطلبد. ڪه اغلب این رَغبت از ما ستانده میشود.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۲۳ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
متن زیر پاسخیست که به یکی از نویسندگان محترم در جای دیگر نوشتم:
تحلیل شما را خواندم. دقایق و انتقادهایی آزادانه در آن وجود دارد. با آنکه بر وجود مصلحت در بیان رهبری انقلاب تردیدی ندارم، اما از نظر من سه نکته وجود دارد:
۱. اگر رؤسای دولتها احساس کنند همیشه از قانون مصرح حق «استیضاح» مجلس مصون هستند، و رهبری بر دوام دولتها تا آخرین روز تأکید دائم دارند، آنگاه چنین سیرهای میتواند عواقب فرار از زیر نظارت و برکناری قانونی داشته باشد.
۲. جلوگیری از سؤال از رئیس جمهور توسط مجلس که حق نظارت و عزل دارد و «در رأس امور» است، ازجمله سؤال از این دولت شیکپوش و کاهل، که ناکارآمدیاش نیاز به اثبات و ادله ندارد، میتواند به مصونیت آهنین هر دولتی بینجامد که خیالش جمع است که تا رهبری هست، مجلس کارهای نیست.
۳. اینکه هر دولتی تا آخرین روز باید سر کار باشد نافی اصل قانون اساسی است، زیرا مجلس هر زمان لازم دید میتواند رئیس دولت را عزل کند. این حق نباید از مجلس ستانده شود. زیرا کمترین اثرش این است، مجلس از کارکرد میافتد و دولتها هم بیخیال میشوند و احساس در امانبودن مطلق میکنند.
علاوه بر این، جناح چپ -که میگوید از آزادی دفاع میکند- اما عملاً با سؤال مجلس از رئیس جمهور مخالفت میکند و برآشفته شده است.
از نظر من، قانونگذاران ایران در خبرگان قانون اساسی -که شامل افکار گوناگون بودند و همهی مردم را نمایندگی میکردند- میدانستند که با هدف صیانت و بقای جمهوریت نظام، به مجلس علاوه بر وضع قوانین، حق نظارت و کنترل و حتی حق تفحّص و جستوجوگری بر تمام امور کشور را دادند، تا نظام سیاسی از سمت تکثر و مردمیبودن فاصله نگیرد.
ازینرو من بر مبنای ساختار سیاسی و اساسی جمهوری اسلامی ایران نقدم را نوشتم و مجلس را به عنوان قوهای که نماد نمایندگی و نیابت از مردم است، مورد توجه قرار دادم و بحث من کلیت مجلس است نه این یا آن مجلس. امام خمینی هم مجلس را «عصارهی فضایل ملت» توصیف میکردند. و اینکه مجالس در «رأس» هستند یا در «تَهِ»، بستگی به خودِ مجالس داشته و دارد... . بگذرم.
پاسخ:
سلام. من فقط به این برداشتم از سخنان دو روز پیش رهبری پرداختم که وقتی دولتها بدانند رهبری هیچگاه به استیضاح و سؤال از دولتهای مستقر، رضایت و حتی اجازت نمیدهند و مجلس با این وصف، به کارویژهاش تا الیالابد یا درازمدت نمیتواند ورود کند، چه وضعی بر کشور و سیاستورزی مترتّب (=بار) میشود. این را هم، به عنوان یک شهروند عادی این مملکت -که همگی حق اظهارنظر دارند- نوشتم، نه به عنوان کسی که ادعا کنم متخصصم یا تحلیلگر. بنابراین، انتظارتان از من گرچه کاملاً منطقی، روالمند و بهسزاست، اما نمایاندن و یا تحلیل وضعیت کشور، در بضاعت اندک من نیست. بیتعارف میگویم شما در کسب خبر و تحلیلگری و اشتیاق به مسائل روز جامعه، از من هم سرتری، هم پیشتری و هم حاضردرصحنهتر. پس؛ عجز مرا پذیرا باش، کنجکاو. سپاس.
یڪم: دڪتر «امانالله قرائیمقدم» جامعهشناس با استناد به نظریهی «پیتیریم سوروڪین» جامعهشناس مشهور روستبار آمریڪا (۱۸۸۹ - ۱۹۶۸) دربارهی نظامات و ادوار جهان بر این نظر است ڪه جهان اڪنون در دوران «حسّی و مادّی» خود قرار دارد و اقتضای این دوران هم «ڪمتفاوتی» افراد به یڪدیگر است. از نظر او «اقتضای این جهان بهویژه در شرایط زندگی صنعتی و در ڪلانشهرها این است ڪه آدمها با یڪدیگر شبیه روبات برخورد میڪنند. مثلا در ڪوچه و خیابان از ڪنار هم عبور میڪنند اما ڪمترین توجّهی به هم ندارند.» آقای قرائیمقدم این را ناشی از ڪمرنگشدنِ «معنویات و بروز بیشتر مادّیات در این جوامع» میداند ڪه ڪمترین آسیب آن، «همین ڪمتفاوتی یا بیتفاوتی» است. (منبع)
در مورد نظر قرائیمقدم نظری ندارم یعنی بلد نیستم چیزی بگویم اما در بارهی سوروڪین باید بگویم او واقعیتها را یا ناشی از افڪار ادراڪی و تجربی میداند، یا عقیدتی و ایمانی، و یا باورهای ایدهآلیستیی و عقلانی. ویکی پدیا سوروڪین در تئوری تقارُب (=به هم نزدیڪشدن) این پیام را رسانده ڪه بهتدریج ڪشورهای سرمایهداری و سوسیالیستی به هم نزدیڪ میشوند. زیرا اقتصاد و تولید، منجر به درد و معضل مشترڪ مشڪلات بشر میگردد و از بروز اختلافات سیاسی میڪاهد.
نظری به دیدگاه سوروڪین ندارم، بلد هم نیستم، من جامعهشناسی عمومی را با مطالعهی آزاد آنتونی گیدِنز مزمزه ڪردم، با ترجمهی منوچهر صبوری از نشر نی، اما درس تخصصی جامعهشناسی سیاسی را با استاد دڪتر حسین بشیریه گذراندم. بگذرم.
دوم: رهبر ڪاتولیڪهای جهان یعنی آقای «پاپ فرانسیس» در «موعظهی هفتگی خود» در مورد مسجد «ایاصوفیه»ی استانبول ترڪیه موعظه ڪرده ڪه از ڪار رجب طیّب اردغان ناراحت است و گفته: «فڪر من به استانبول میرود، به سنّت صوفی فڪر میڪنم، بسیار ناراحت هستم.» (منبع)
چه بگویم به پاپ؟ برخیها در ایران -حتی حتی از میان روحانیان- ڪه مقامات دینی را صرفاً برای «موعظهگری» میخواهند و مدعیاند دین از سیاست جدا است و اقدام امام خمینی در تأسیس جمهوری اسلامی ایران را تقبیح و سرزنش میڪنند. مثلاً اخیراً حجتالاسلام مهدی مهریزی هم مصاحبه ڪرده و گفته «قرآن ڪریم در گزارش خود از پیامبران، بیان نڪرده است ڪه تلاش پیامبران در ڪنار هدایت و تعلیم مردم، تشڪیل حڪومت بوده است.» (منبع)
راستی: استانبول، در اصل اسلامبول بوده است. اما لائیڪها نام اسلام را از روی آن حذف و «استانبول» ڪردند. ایاصوفیه هم دیرزمانی مسجد بوده است و سپس موزه شد و حالا باز نیز به اصل خود برمیگردد. آقای پاپ مقام مذهبی مسیحیت ڪاتولیڪ اگر از تحولات خشن جهان و ستمگریهای زورگویان ناراحت باشد بهتر است تا از روز و روزگار یڪ مسجد. البته موعظه (=پند) اساساً خوب است، اما جهان فقط با موعظه پیش نمیرود. ڪاری در ردیف امام خمینی رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی باید ڪرد و نظام سیاسی مُبتنی بر دین و منطق و عقلانیت و متّڪی بر نظر و رأی همیشگی مردم و جمهوریت باید آراست.
سوم: «عمرانخان» گفته «بیش از ۸ میلیون ڪشمیری از طرف ۸۰۰ هزار نظامی هندی محاصره شدهاند و حدود یڪ سال است ڪه تهیهی امڪانات اولیهی زندگی نیز برای آنها مشڪل شده.» (منبع)
اشارهی نخستوزیر پاڪستان به ڪشمیرِ بخشِ هند است. ڪشمیر منطقهای وسیع و بڪر است ڪه سه پاره شد. بخش هندی، بخش پاڪستانی، بخش چینی ڪه اقصا نام دارد. تمام این سه پاره، حوزهی نفوذ زبان «فارسی» بوده و هست.
چهارم: از قم هم بگویم. قم چند روزی است ڪه یڪ روز در میان، یا دو سه روز در میان، در زیر ذرّات ریزگردها دیده نمیشود؛ حتی از فراز ڪوه «دو برادران» قم و یا از شیار ڪوه خضر و حتی از خط الرأس بزرگراه آوینی. دیروز ریزگردهای حیاط منزلم را جارو زدم. هم زیاد بود و هم به خاڪ قم نمیماند. گویا از دوردستها به اُمالقرای قم، مقیم شد.
نڪته: عڪس ڪوه «دو برادران قم» را در بالا منعڪس ڪردم. نڪتهی دستور زبان فارسی اینڪه، در فارسی وقتی عدد بر سر ڪلمه یا معدود آمده، دیگر آن ڪلمه جمع نمیآید. ڪوه دو برادر درست است نه دو برادران. اما این نام -ولو نادرست- هم بهڪار میرود و هم این دو تا ڪوه با همین عنوانِ «دو برادران» در میراث طبیعی ملی ثبت شده است. علت نامیدنِ به این نام، در عڪس مشخص است: چون عینِ دو برادر ڪنار هماند؛ مانند قلهی دماوند ڪه البته در رشتهی ڪوه البرز، یڪّه و تڪقلو شد! این قلّهها به قول ملڪالشعرای بهار -ڪه در حرم امام رضا (ع) دفن است- حڪومتهای زیادی را شاهد بودند، حڪومتها آمدند و رفتند ولی دماوند هنوز هم پابرجاست. مرحوم «بهار» این را به شعر در آورد. بگذرم باز.
وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا
توضیح: چندی پیش جناب آقای شیخ مالڪ در گروه «نغمه»ی خود، تفسیری از این آیه از آیتالله عبدالله جوادی آملی گذاشت، ڪه من اینڪ با تطبیق ۱۱ برگردانِ فارسی از ۱۱ ترجمهی قرآن مجید، و با آوردن دو تفسیر از دو مفسّر قرآن، مقداری به این بخش از آیهی ۸۳ بقره توجه دادهام ڪه تدبّر در قرآن، بهیقین به روی انسان برڪات میآورَد و حسَنات.
و به مردم نیڪ بگوئید. ترجمهی مرحوم مصطفی خرّمدل
و با مردم با خوش زبانی سخن گویید. ترجمهی شیخ حسین انصاریان
و با مردم به زبان خوش سخن بگویید. ترجمهی بهاءالدین خرّمشاهی
و به مردمان سخن نیڪ گویید. ترجمهی مرحوم عبدالمحمد آیتی
و به مردم نیڪ بگویید. ترجمهی آیتالله ناصر مڪارم شیرازی
و با مردم نیڪو سخن بگویید. ترجمهی شیخ وحدت
و با مردم [به زبانِ] خوش سخن بگویید. ترجمهی مرحوم محمدمهدی فولادوند
و به مردم سخن خوش و نیڪ بگویید. ترجمهی مرحوم سیدجلالالدین مجتبوی
و بگوئید با مردم گفتاری نیڪ. ترجمهی مرحوم شیخ محمدڪاظم معزّی
و به زبان خوش با مردم تڪلّم ڪنید. ترجمهی مرحوم آیتالله مهدی الهی قمشهای
و با مردم، نیکو سخن گویید. مرحوم ابوالفضل بهرامپور
تفسیر آیتالله عبدالله جوادی آملی: به هر حال با مسلمان، با ڪافر، با هر ڪسی میخواهی حرف بزنی با ادب حرف بزن. مگر نمیخواهی راحت باشی؟ چرا برای خودت دردسر درست میڪنی؟ نفرمود «قولوا للمؤمنین» یا «قولوا للڪذا» «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» همین. نوشتن در روزنامهها، گفتن در سخنرانیها، آدم دو نحوه میتواند حرف بزند؛ لذا این حرف میشود «ذِکْری لِلْبَشَرِ»، «نَذیراً لِلْبَشَرِ»، این حقوق بشر است. دیگر نگفت با مسلمانها خوب حرف بزنید. گفت با هر ڪسی می خواهی حرف بزنی با ادب حرف بزن.
تفسیر روایی مرحوم علامه طباطبایی در المیزان : در کافى از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً فرموده: با مردم، نیڪو سخن بگوئید، اما بعد از آنکه صلاح و فساد آنرا تشخیص داده باشید، و آنچه صلاح است بگوئید. و در کتاب معانى، از امام باقر (ع) روایت کرده، که فرموده: به مردم چیزى را بگوئید، که بهترین سخنى باشد که شما دوست میدارید به شما بگویند. «و چنین به نظر مىرسد که ائمه (علیهم السلام) این معانى را از اطلاق کلمه «حُسن» استفاده کردهاند، چون هم نزد گویندهاش مطلق است، و هم از نظر مورد.»
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۲۵ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
۱. برای ستون روزانهی امروزم، صبح امروز ۱۵ منبع را مراجعه و مطالعهی گذار کردم.
۲. از نظر من پیامبر رحمت (ص) طی ۲۳ سال (بعثت و هجرت) برای همگان مایهی رحمت و بشارت بودند، در مواقعی، دشمنان اقدامها، قتلها، ستیزهها و توطئههایی در پیش میگرفتند که خدا به رسولش فرمان «شدّت» داد که حتی «شدتِ» آن حضرت هم، رحمت محسوب میشود. عامل شدت هم، خود آنان بودند. پیامبر مهربان اسلام (ص) حتی در فتح مکه هم، شفقت ورزیدند، حتی بر شقیترین دشمنان اسلام که روز طُلقا نام گرفت: روز رهایی، آزادی و درامانبودن.
۳. سپاس.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام
۱. هر دو وجه -که فرمودی- درست است. چه در محاورات (=گفتشنودهای عام) و چه در منابر و خطابهها، نامهها و نوشتارها. بلی؛ موافقام.
۲. برداشت شما صحیح است؛ زیرا قرآن نه فقط بر «حُسناً» تأکید میورزد بلکه در جای دیگر میفرماید انسان باید قول «سَدید» داشته باشد. و سدید معلوم است چه سخن محکم و خوب و باحکمتیست.
۳. سپاس ازین تقریرنگاریات.
پاسخ:
شباب از رویتان، مانندِ شِلاب میبارد.
افزوده:برای فارسیزبانان مدرسه: شِلاب یعنی باران تند.
با «ابوالقاسم» یاد چه میافتم؟
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. دیروز (۲۵ تیر ۱۳۹۹) خبر درگذشتِ آقای ابوالقاسم سرحدیزاده مرا به فڪر فرو برد. زیرا با «او» یادِ چند چیز میافتم ڪه میگویم:
آن ایام -ڪه او وزیر ڪار دولت میرحسین بود- من قم بودم. گاه، شبها برای ڪلاس «تڪواندو» -ڪه زیر نظر آقای سید محمد پولادگر طلبهی حوزه و بعدها رئیس فدارسیون تڪواندو، بود- به باشگاهی در خاڪفرج قم میرفتم. البته اخوان: شیخ وحدت و شیخ باقر هم، به همین باشگاه تڪواندو میرفتند و از من، چند «دان» جلوتر بودند و من مُبتدی بودم و بهشدّت ناشی!
یڪ مسجدی در لاینِ (=خط عبوری) وسط بلوار امامموسی صدر خاڪفرج ڪه به قبرستان وادیالسّلام میپیوست، وجود داشت ڪه تخریب آن مشڪل و مسئلهساز شده بود و ڪسی جرئت نمیڪرد سازهی مسجد را زیرورو ڪند. تا اینڪه آذر ۱۳۶۶ هنگامی ڪه آقای سرحدیزاده -ڪه با شورای نگهبان بر سرِ حقِ ڪارگر در برابر ڪارفرما نبرد فڪری سنگین و پردامنه داشت- و نیز برای روشنشدنِ حڪم شرعی گسترهی حق دولت در مسائل حڪومتی، یڪ سؤال حڪومتی مهم از امام خمینی ڪرد، فضای سیاسی و اندیشهای وقت ایران بهشدت دگرگون شد و افراد شاخص در حڪومت شروع ڪردند به بیان دیدگاههای سنتی و نوین؛ بهطوری ڪه آیتالله خامنهای -در مقام امامجمعه- خطبهای خوانده بودند، ڪه امام خمینی ضمن تصحیح آن دیدگاه حڪومتی، ایشان را چونان آفتاب -ڪه میدرخشد- توصیف فرمودند.
ڪاری ڪه وزیر ڪار دولت میرحسین ڪرد، موجب شدهبود تا امام خمینی بیشتر به حرف بیایند و ناگفتههای نوینی ڪه دربارهی سیاست و حڪومت در ذهن داشتند و شاید برای رعایت حال زُعمای بزرگ قم از علنیساختن آن پرهیز مینمودند، آشڪارا و حتی دور از انتظار، به زبان و قلم بیاورند؛ ڪه بعدها آقای جهانگیر صالحپور (=نام مستعار سعید حجاریان) در مجلهی «ڪیان» امام خمینی را «فقیه دورانِ گذار» معرفی نمود ڪه روند عُرفیشدن حڪومت و سیاست در پهنهی جمهوری اسلامی ایران را، آسان ڪردهاند.
بنابراین، نه فقط آن مسجد از قبل این گونه حرفهای نوین امام، از لاین امامموسی صدر در قم برداشته شد، ڪه حتی اگر گفته شود «زمینهساز تشڪیل مجمع تشخیص مصلحت نظام» همان پرسش شرعی آقای سرحدیزاده بود بیوجه نیست.
توضیح: شورای نگهبان گویا معتقد بود نمیتوان ڪارفرما را به پرداختِ حق بیمه برای ڪارگران، اجبار ڪرد و فقهای آن شورا، این را خلاف شرع میپنداشتند و سرحدیزاده در برابر این رأی ایستادگی ڪرد و ڪار این ڪارزار را به نزد امام بُرد. و شد همان چیزی ڪه میبایست میشد.
یادڪرد: از پس از مجلس ششم، آقای سرحدیزاده ڪه به «سڪتهی مغزی» و سپس به سڪوت رفت و من دیگر از دیدگاه ایشان هیچ خبری نداشتم؛ چونانڪه امروزهروز هم از دیدگاه بسیاری از افراد و جریانهای فڪری ایران مانند نئومارڪسیستها، روشنفڪران، لائیڪها بیخبر شدم زیرا گویا اینان نمیخواهند حرف بزنند، یا شاید نمیگذارند حرف بزنند و شاید هم حرفی ندارند! ڪه بزنند. بگذرم و خدا را بهجِدّ میخوانم ڪه به این وزیر کاردانِ «ڪار» و حامی ڪارگران ڪه با رژیم مستبد شاه، مبارزهی بیامان ڪرد و شڪنجه شد و زندان ڪشید، علوِّ درجات و حَشر با شهیدان والامقام اسلام دِهاد.
نڪته: دستڪم در آن برهه سه شخصیت باعث شدند تا امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- بحث گستردهی اختیارات حڪومتیِ ولیفقیه، به عبارتی حڪومت اسلامی در جمهوری اسلامی ایران را، به ساحتِ عمومی بڪشانند و با مردم در میان بگذارند: ۱. مرحوم ابوالقاسم سرحدیزاده ڪه شرح دادم. ۲. حجتالاسلام محمدحسن قدیری ڪه حُرمت شطرنج را مطرح ڪرده بود و امام جوابی رهگشا و پُربازتاب دادند. ۳. و آیتالله خامنهای ڪه خطبهای خوانده بودند تا دیدگاه نوین امام را تشریح و باز ڪنند، اما امام، تشریح ایشان را اصلاح فرمودند ڪه بازخوردهای گوناگونی داشت و رهبری نیز بلافاصله سخن اصلاحی و ایضاحی (=روشنسازی) امام را با طیٖبِ خاطر (=خاطرجمع، با ڪمالِ میل) پذیرفتند.
۲۶ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب ...
۱. این نوشتهات برای من مفید بود. استفاده کردم. ۲. آنقدرها بود غیاب، که هوش مصنوعی تبلتم در تایپ نام صدرالدین را از یاد برد. ۳. اما مهم هوش خداداد است که نمیگذارد مدیر کسی را از یاد ببرد؛ چندی پیش هم مشهد مقدس بود، اما برای رعایت این زمانه -که فاصله مقدم بر واصله است- حتی تلفن هم به صدرالدین نزد. البته که غفلت بود. پس؛ طلبِ غُفرت. درودت.
پاسخ:
سلام ... به مددِ دوربینِ تیزبینِ شما، این دیدنیها، دیدنیتر میشود و بر منِ دورافتاده از زادگاه، مُیسّرتر.
پاسخ:
سلام. سپاسِ بیعدد به گِروِشِ شما. خبرهای چهارگوشهی جهان را -که درست هم فرمودی- اگر به من بدهی، شاید بلد باشم چیزی بیفزایم؛ زیرا خبرخوانی من، بسیار کم و حتی به قِلّت (=اندکِ اندک) است.
پاسخ:
جناب آقای .. سلام. «تونل زمان» گفتی یاد «سُرخرود» زادگاه زیبای شما افتادم؛ بفرما چرا؟ چون نمیدانم حملهی پریروز به رستوران دیار شما به کجا انجامید. خواستم با این تعریض در جملهای تعریضیه به فرمودهات در تونل زمان حرکت کنم و از تونل به پُل برسم و از پل هم، به پلانِ پول و پَر و پرگار و پروا و ستودن حضرت پروردگار.
پاسخ:
پیوندنِ «سرست نیک» به «سخن نیکو» به سرپنجهی قلم شما، چونان قلمهزدنِ زیبای درخت انجیر و آلبالو و نارنج بود برای ثمرهدادن؛ بلی؛ چنین است که فرمودی.
پاسخ:
آقای ... که میدانی که نیک میداند متوسّمین با مُقتسمین فرق دارند، دومی قرآن را «عِضین» میکردند یعنی بخشبخش؛ به بعضی باور اما بر بعضی کافر. بگذرم.
پاسخ:
سلام. خودِ مصلحت به عنوان احکام ثانوی، بخشی جداییناپذیر اسلام است که مقضیات زمان و مکان در آن کاربرد دارد. ممنونم از بیان و نظرت.
پیام تسلیت
به نام خدا. با شنیدن خبر درگذشت همسایهی عزیزمان مادر شهید ابراهیم عباسیان که برای من مانند مادر بودند و انسانی مهربان و دوستداشتنی، به قبله ایستادم و به روح دردمند این زن شکیبا دو رکعت هدیه کردم و به قرآن پناه بردم، آیهی ۳۱ سورهی مبارکهی احزاب آمد و نثار روان پاکشان میکنم:
وَمَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا کَرِیمًا.
و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دوچندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم.
من با اندوه و سوگی که مرا در بر گرفته این مصیبت فراق و جدایی مادر را به دوست دیرینم حمید و همهی فرزندان آن مرحوم و تمامی بستگان بهویژه به روح زنده و شاهد و ناظر شهید ابراهیم عباسیان تسلیت میگویم.
در پیشگاه رحمت واسعهی خدای متعال برای بردباری بازماندگان دست به دعا برمیدارم و به احترام آن مادر شهید، ۳ روز عزای عمومی برای پاسداشت مقام والای ایشان در صحن مدرسهی فکرت اعلان میکنم.
به قلم دامنه: به نام خدا. در یڪ شیارِ تند و خشن پنهان شده بودیم. میدانستیم به ڪجا بُرده میشویم تا نه فقط بَردهی اَغیار نشویم ڪه بَرنده و بُرّنده شویم. تنها پناه ما شاخههای پُرپُشت بلوط (=موزیدار) بود ڪه در سایهی آن نمیگذاشتم در گرمای تیرماه تابستان -ڪه طاقت از انسان میرُبود- گرمازده و هلاڪ شویم. وقتی در استتار (=پوشیدگی و سِتر) باشی بخشی از آزادی و شاید تمام آزادیات از بین میرود بهویژه راحتیات.
در آن غوغای شیار و حالات مخفیشدن، حالا دهنبهدهن و سینهبهسینه میشنوی امام قطعنامه را پذیرفتند. نمیدانستم به چه حالی بشوم؛ ناراحت یا خوشحال. دل و دلیری، عقل و عشق، و سختی و راحتی وجودم را میفشُرد. از یڪ سو به قول شهید سیدمحمدباقر صدر ذوب در امام خمینی بودم و از سمت دیگر بیخبر ڪه آیا اولین فرزندم -ڪه نامش را «عارف» برگزیده بودیم- به دنیا آمد یا نه. آیا ازین جنگ سالم به در میروم و روی نخستین فرزندم را میبینم؟ من مانند آن شتر و ساربان شتر شده بودم در داستان مثنوی مولوی ڪه از یڪ سو به حڪم ساربان به جلو میتاخت و از سوی دیگر به عشق بچهشُترش به عقب چشم داشت و گاهگاه در غفلت ساربان راه به سمت فرزند ڪج میڪرد. بگذرم.
در همان شیار، تازه فهمیدیم باید به عملیات برویم؛ زیرا صدام و سازمان تروریستی منافقین بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ شروع ڪردند به تجاوز مجدّد به خاڪ ایران. رفتیم عملیات در محور انجیران مریوان ڪه خط نفوذ دشمن بود و توطئههای اهریمنان. یاد آقای بهرام اڪبری داماد مرحوم آقا دارابڪلایی میافتم ڪه ڪنار هم لای قلوهسنگ، ایستاده روز را شب و شب را به روز میبردیم: تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ ... (آیهی ۲۷ آل عمران). آنقدر ماندم و به خانه نیامدم ڪه وقتی آمدم ۱۰ ماه متوالی از این آخرین مرحله از «جبههرفتنها»یم گذشته بود و میان دو ڪشور شیعه و همسایه و همدین صلح شده بود و تمام آرزوهای غرب و صدام، به فنا، و همهی رسواییهای «فروغ جاویدان»های! منافقین، در مرصاد برملا.
جنگ با هدیهی جان و خون پاڪ شهیدان به خدا و اسلام و ایران و با سرفرازی ایرانیان خاتمه یافت، اما اینڪ ملت میبیند ڪه خونآشامهای فساد در لوای نعمت صلح و امنیت و رشد و توسعه ڪه به برڪت اقتدار و قدرت جمهوری اسلامی ایران به دست آمده، چه نانجیبیهایی ڪه نمیڪنند. چه جیبهایی ڪه نمیدوزند. چه چیزهایی ڪه نمیدُزدند، و چه پولهایی ڪه نمیخورند. بگذرم.
امروز (جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹) ڪه یادآور قبول قطعنامه است، با این پست صبحگاهیام، هم خواستم گذری به آن روزهای سخت ڪرده باشم و نام امام خمینی را زنده نگه دارم و هم گفتهباشم یادِ مادرشهید ابراهیم عباسیان -ڪه با عمری غمخواری و زاری و بُردبای دیروز به دیدار فرزند شهیدش شتافت- گرامی داشته میشود الیالابد؛ ڪه ابراهیم شهیدش در گرمدشت خرمشهر در دههی شصت، با رزم و مقاومت و رشادت و سرانجام نثار خونش، در برابر دستدرازیهای دشمن عَنودی چون صدام حسین و غرب و امپریالیسم ایستاد و به همراه همهی رزمندگان دلاور، نگذاشتند ملت زیر یوغ زورگویان عالَم روَد.
۲۷ تیر ۱۳۹۹
پاسخ:
باز «الازهَر»
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. بلاخره «الازهر» به این باور راستین شیعه -ڪه به «توسّل و شفاعت» اعتقاد راسخ دارد- وارد شد و بهحق، فتوای بهحق صادر ڪرد ڪه سالها بود شیعیان جهان -و حتی پارهای از مسلمانان اهل سنت- بدان همت و اهتمام میورزیدند؛ گرایشی ڪه ناشی از عشق به اهلبیت (ع) و ایمان به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» بوده است؛ یعنی آیهی ٣٥ سورهی مائده ڪه برگردانِ فارسی آن (با ترجمهی شیخ حسین انصاریان) این است (منبع) :
ای اهل ایمان! از خدا پروا ڪنید و دستآویز و وسیلهای [از ایمان، عمل صالح و آبروی مقرّبان درگاهش] برای تقرّب به سوی او بجویید؛ و در راه او جهاد ڪنید تا رستگار شوید.
فتوای نوینِ «ڪمیتهی فتوای مجمع تحقیقات اسلامی» الازهر مصر در دربارهی حڪم توسل این است ڪه من دیشب دیدهام:
«توسل به پیامبر (ص) پس از وفات ایشان، بنا بر قول جمهور فقهای مالڪی و شافعی و متأخّران حنفی و نزد حنبلیها جایز است... شخص میتواند برای حاجات خود به پیامبر (ص) متوسّل شود و او را نزد خدای متعال، شفیع گرداند،.. زیرا پیامبر (ص) شفیعی است ڪه شفاعت او رد نمیشود... و فاعل فقط خدای متعال است ڪه به هرڪه بخواهد حاجت و نعمت میدهد...» (منبع)
نڪته: باز الازهر و صد رحمت به آن، ڪه باور به پدیدهی توسّل را پذیرفت، بدا به حال انڪاریون در جهان ڪه تا عقلشان به چیزی قد نداد، و خود در شڪّ و شُبهه و جهل و تردیدافڪنی غرقاباند، از سرِ لجاجت، یا از روی عناد و یا از قِبَلِ غفلت، نه فقط دست به انڪار میزنند ڪه حتی ایمانورزی سایرین را شماتت و سرزنش میڪنند، و رفتار مؤمنانهی مؤمنین و مؤقنین را، یا رفتاری عوامانه میپندارند و یا افڪاری متعصّبانه؛ حال چه بخواهد زیارت مشهد مقدس و نجف اشرف و ڪربلای معلی باشد و چه بخواهد راسخیت فرد در پیروی از اهلبیت عصمت و طهارت (ع) و رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) باشد.
شاهد مثال: سالها با چشمان سر و دیدهی دلم شاهدم ڪه عشق زائرین رضویِ بارگاه زیبای حضرت رئوف (ع)، در آن صحن و سرا، گُل میڪرد، شڪوفه میداد، شڪوفا میشد و غُنچه میبخشید. اساساً اماڪن متبرّڪه و مَشاهد مُشرّفه، همواره جایی معنوی، آرامبخش و مطمئن برای عشقبازی و توحید و عبادت و عبودیت و پرستشِ پروردگار، توسط زائرین بودهاست؛ توسل و تقرّب یعنی همین. چه راست و صدق گفت خدای متعال ڪه: ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ.
۲۸ تیر ۱۳۹۹
ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. میخواهی با هر نگرش و نگاهی به وضعیت ایرانِ امروز بنگری، بنگر؛ چه منتقدانه، چه معتقدانه، اما به براندازی و براندازان مدد نرسان. آنان به تنها چیزی ڪه به آن هرگز فڪر نمیڪنند و دل نمیسوزانند، منافع ملی، امنیت پایدار و آیندهی درخشانتر ایران است. تازه، بدشان هم نمیآید ڪه این هر سه، عرصهی تاختوتاز قرار گیرد، ولو به دستِ بیرونی (=به فارسی: بیگانه. به عربی: اَجنبی).
دوست ارجمندم جناب دڪتر عباس خلجی مدیر «فراسوی سیاست» در نوشتهای با عنوان «برای ایران چه باید ڪرد؟!» تحلیلی برای ضرورتِ همگرایی داخلی ارائه داد ڪه جامعیت داشت، این نوشتهام به درخواست ایشان به نگارش در میآید و امتدادی است بر آن نگرش، ڪه در «دامنه دوم» به زیر چاپ رفت.
هر ایرانی، مُحِق (=حقمَند، حقدار، صاحبِ حق) است ڪه به «ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا» فڪر ڪند، دغدغه داشته باشد، نظر دهد، مطالبهگری ڪند، خواسته داشته باشد و در تعیین و ثبیت سرنوشت جمعی، شرڪت. زیرا؛ به تعبیر زندهیاد دڪتر علی شریعتی در جزوهی «روشنفڪر مسئول»، همهی ما «مسئول»ایم و پیش خداوند و وجدانمان، پاسخگو. چراڪه به قول ڪنفوسیوس: ما امانتدارِ آیندگانیم، نه میراثخوار گذشتگان.
همگرایی به معنی دستشُستن از ایده و آراء نیست، ترڪِ خواستههایی است ڪه برای هدفهای اساسیتر، فرونهادنِِ تنشهایی است برای جهش مؤثرتر. همگرایی همچنین معلوم است ڪه به معنی همسانسازی افڪار نیست ڪه بیشتر شبیهسازی است تا جامعهسازی. همگرایی باید ڪنارگذاشتنِ عاقلانه و رضامندانهی «نقش»هایی باشد ڪه رُل (=بازیگری) در زمین دشمن و یا حریف به حساب میآید و بهڪارگیری عامدانه و مسئولانهی «نقشه»هایی باشد ڪه راه را مینمایاند و چاله و چاه را پر مینماید.
سخن رسول خدا محمد مصطفی (ص) «اَلا ڪُلڪمْ راعٍ، وَ ڪُلڪمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» بهترین رهنمود برای این رویڪرد، آیندهنگری، جامعهسازی، خودسازی و در یڪ ڪلمه همگرایی داخلی است. قلمم را درین فراز، به احترام استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری، میسپارم به بیان سَدید ایشان ڪه در شرح عبارت بالا، حرِف خوب را، خوب زد؛ در مجموعه آثارش، جلد هفدهم:
«تمام افرادِ شما مسلمانان، به منزلهی حافظ و نگهبان و شبان دیگران هستید و تمامِ شما نسبت به تمامِ خودتان، مسؤولید. تعبیرى از این بالاتر نمىتوان کرد، یعنى ایجاد نوعى تعهّد و مسؤولیتِ مشترک میان افرادِ مسلمان براى حفظ و نگهدارى جامعهی اسلامى بر مبناى تعلیمات اسلامى.»
استاد برای تبیین، چنین ادامه داده است ڪه برای فهم درست آن در زمانهی ما، دقتِ فراوان ما را میطلبد:
«چنین وظیفهی سنگینى اولًا آگاهى و اطلاع زیاد مىخواهد، یعنى هر فرد یا اجتماع ناآگاهى نمىتواند این وظیفه را بهخوبى انجام دهد، و ثانیاً قدرت و امکان مىطلبد. انجامدادنِ چنین مسؤولیت بزرگ و چنین تکلیف بسیار بزرگى، احتیاج به قدرت و نیرو دارد، و ما قدرت و نیروى لازم را براى این موضوع کسب نکردهایم. نیرو را بالقوه داریم ولى این نیرو را جمع نمىکنیم.»
نڪتهی پایانی: در جامعهی امروز ایران، مردم این سرزمین باتمدن ڪه به شڪرانهی خدا با واژگون ڪردن سلطنت ناشایست پهلوی، به نعمت اقتدار و قدرت بهرهمند شدهاند به نظر من دستڪم چهار چیز را بیش از پیش میخواهند ڪه در نگرش من، یڪ پایبندی پیشبَرانهی مدرن (=نوین، امروزین) برای پیش به سوی «ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا» میباشد:
۱. پایداری ارزشهای اخلاقی و دینی از دامنهی عبادت تا قلّهی عدالت. ۲. مردمیماندن و پاسخگوبودنِ روند سیاست و حڪومت از صدر تا انتها. ۳. آسانترشدنِ معیشت مردم و پیوندهای داخلی و داد و ستد جهانی به همراه مقاومت انقلابی و جهاد سازندگی. ۴. مبارزهی حقیقی و اقدام واقعی با هر گونه «فساد و فقر و تبعیض» ڪه در راهبُردِ رهبری همواره بخشیجداییناپذیر از هدایتگری و حڪومتداری و مطالبهگری بوده است.
۲۹ تیر ۱۳۹۹
تسلیت شهادت
امشب سالروز شهادت اندوهبار امام محمدتقی جوادالائمه (ع) به دست حکومت ستمگر عباسیست. سه سخن حکیمانهی آن امام عزیز و بابالحوائج را مینویسم و تقدیم میدارم از این (منبع):
انسان به وسیلهی ادب، به کمالاتِ اخلاقی میرسد.
عدالت، زینتبخش ایمان است.
ادب، زینتبخش عبادات است.
وَگلیز را میشڪافم
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. وَگلیز واژهای ترڪیبیست؛ «وَگ یا وڪ»، ڪه هم به معنی قورباغه و وزغ است و هم به معنی برگ. و «لیز» به معنی سُر، لغزنده، لَزِج، سُرسُری.
در اصل وَگلیز همان جُلبڪ است ڪه به آن خزه و جَلوزَغ هم میگویند. از دستهی رُستنیهای بیریشه به رنگهای معمولاً سبز و گاه سرخ و قهوهای. این گیاه، بیشتر در جاهایی، زیا و زیست دارد ڪه آب آن راڪد و یا از ڪیفیت پایین برخوردار باشد. حتی اگر بر تنهی درختان مرطوب، یا لبِ جویهای تنگ و باریڪ و تاریڪ باشد.
برای علتِ نامیدنِ وَگلیز، دستڪم همین دو احتمال را میدهم: یا منظور این بوده چون از برگِ لیز و لَزِج و ریزریزِ بههمپیوسته تشڪیل شده به آن وَگلیز میگویند یعنی برگِ لیز. و یا به گمان، چون سُرسُری و لیز و چسبناڪ است آن را وَگلیز گفتهاند ڪه مانند وگ لیز و چسبنده است. اما احتمال اولی را بیشتر مطمئنم.
اینڪه جلبڪها یا همان وَگلیزها چه اثرات (فایدهها یا زیانها) دارند، من نمیدانم؛ فقط در جایی خواندم ڪه گویا به ڪسی ڪه شعور اندڪی داشته باشد به او به طنز میگویند: جُلبڪ!
من و همسنوسالهایم ڪه بخش زیادی از روزهای ڪودڪی را در درِهدله (=رودخانه) گذراندیم با وَگلیز زیاد خاطره داریم: فڪر میڪردیم زیر وَگلیز مار و جانور گزنده است. فڪر میڪردیم پناهگاه ماهیهاست. فڪر میڪردیم زیرش اگر چنگڪ اندازیم، یا دستدستماله ڪنیم، ماهیهای تنومندتری صید میڪنیم.
بیشترین وگلیز را آب پشتِ سدّ بتونی حمومپیش داشت ڪه بعدها آن سدّ ڪنار پل یورمله، خراب و سدّی دیگر، در ڪمی بالاتر ساخته شد تا آب شالیزار حاجیدشت دارابڪلا در مجاورت سیدحمزه بازار اسرم را، از طریق یڪ جوی دراز و پرپیچوخم و ناهموار تأمین ڪند.
اساساً هر غورزِم (=جای عمیقتر و راڪدتر رودخانه) ڪه وَگلیزش شدید بود، در آن ترس و سڪوت بود؛ سڪوت. آری؛ سڪوت.
۳۰ تیر ۱۳۹۹
قطره و دیده
قطره چون آب شد به تابستان
گشت آن آب سویِ بحر روان
وز روانیِ خود به بحر رسید
خویشتن را وَرای بحر ندید
هستیِ خویش را در او گم ساخت
هیچ چیزی به غیر آن نشناخت
گاه او را عیان به صورت موج
دید، هم در حضیض و هم در اوج
متراڪم شد آن بخار و، از آن
متڪاون شد ابر در نیسان
متقاطر شد ابر و باران گشت
رونق افزای باغ و بُستان گشت
قطرهها چون به یڪدگر پیوست
سیل شد بر رونده راه ببَست
سیل هم ڪفزنان، خروشڪنان
تافت یڪسر به سوی بحر، عنان
چون به دریا رسید، ڪرد آرام
شد درین دوره سیرِ بحر، تمام
قطره این را چو دید، نتوانست
ڪردنِ انڪار دیده و، دانست
ڪوست موج و بخار و سیل و سحاب
اوست ڪف، اوست قطره، اوست حُباب
هیچ جز بحر در جهان نشناخت
عشق با هر چه باخت، با او باخت
از چب و راست چون گشاد نظر
غیرِ دریا ندید چیزِ دگر
همچنین عارفان عشقآیین
در جهان نیستند جز حقبین
دیده جمله مانده بر یڪ جاست
لیڪن اندر نظر تفاوتهاست
(جامی. هفت اورنگ،سلسلةالذهب، تمثیل)
چند برداشتم ازین شعر تمثیلی (=مثالواره)ی نورالدین عبدالرحمان جامی ڪه به نظرم از شعرهای روان و دارای چند پیام در آنِ واحد است. در آن بر حسب ذوق و فهم و بینش هر ڪسی، چندین سخن خوابیده. ازجمله:
۱. بیان رسا برای «ڪثرت در وحدت» است.
۲. یعنی پیوستن قطره و قطرهها (=ڪثرت: مخلوقات) در بحر و دریا (=وحدت: خالق یڪتا)
۳. مانند بازگشت نور چراغقوه به لامپِ چراغقوه پس از خاموشڪردن آن؛ ڪه تجلّی بارز ڪثرت (=نورها، خلایق) در وحدت (=نور واحد، خدای واحد) است.
۴. آشڪارڪردنِ وجود تفاوت دیدگاهها است بر اساس هر دیده. بر حسب آخرین بیت این شعر، دو چشم همهی آدمیان در دو سوی بینی و زیر اَبروست، اما با تفاوتِ انواعی از نگاهها، نظرافڪنیها و دیدگاهها.
۵. تأڪیدیست بر خدابین بودن، نه خودبین ماندن. و تأثیریست بر دیدار قطره (=به عنوان یڪ ذرّه به اسم انسان آگاه) با دریا (=به عنوان هستی و حضرت هستیبخش بیانتها)
نڪته: هرچه تلاش ڪردم یڪ بیت ازین ۱۵ بیت (۳۰ مصرع) را به عنوان بیت برتر برگزینم، دیدم یڪی از دیگری قشنگتر و قوامبخشتر است. بگذرم؛ زیرا، زیرا هر دیده، ممڪن است و حتی حق دارد به هر شعر و این شعر به «دیدی» بنگرد ڪه با آن فهم و زیست میڪند، ڪه همین «مینو»ست و منوال. و همین زیباست و فریبا و دیبا.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۳۱ تیر ۱۳۹۹
سوزن در میان ڪاه
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. تجزیهوتحلیل رویدادها علاوه بر فنّبودن، یڪ رڪن است؛ بهویژه وقتی سیلابِ خبر و سیل اطلاعاتی در ڪار باشد؛ آنگاه همهروزه باید ذهن تجزیهوتحلیلی داشت، زیرا میان خبر و اطلاعات فرق است.
خبر میتواند با یڪ نثرنوشته به خواننده رسانده شود، اما اطلاعات فراتر از یڪ قطعه نثرنوشته است. هر دو، مهارت و ممارست لازم را میخواهد، زیرا همهی ما روزانه و شبانه با انبوهی از اطلاعات و خبر سروڪار داریم؛ جورواجور و رنگارنگ ڪه در جهان غوطه میخورند. غربالڪردن تمام اینها به واقعبینی، چرخش سریع و پرهیز از «واردبودن» نیاز دارد. چراڪه تجزیهوتحلیل مانند خاراندنِ پشت همدیگر و همرأیی نیست؛ ڪه با آن بده و بستان شود؛ تجزیهوتحلیل، در واقع جبرانِ نداشتنِ اطلاعات است و بهندرت پیش میآید همهڪس از همهچیز باخبر شوند، بنابرین، تجزیهوتحلیل به فرد و یا ملت و ڪشور ڪمڪ میڪند در چنگِ رویدادها نباشند بلڪه به فرمودهی امام علی (ع) رویدادها در چنگِ آنان باشد.
من در اینجا، به مدد آثار صاحبنظران فن تحلیل و فرایند آن، به چهار ویژگی تجزیهوتحلیلِ خوب، اشاره میڪنم:
۱. بهموقع بودن. ۲. خوشقوارگی ۳. قابل هضمبودن. ۴. شفّافبودن هم در دانستهها و هم در ندانستهها، زیرا هم خبرها، سیّال است و هم برآوردهای تحلیلی، بیزمان. البته هر تجزیهوتحلیلی با خود ممڪن است نُقصان هم حمل ڪند.
نڪته: در فضای تجزیهوتحلیل، -ڪه یڪی از ڪاردڪردهای آن، دادنِ هشدارهای راهبردیست- ڪشوری دستِ برتر و چیره مییابد ڪه ڪانالهای اظهارِ مخالفت را سودمند بداند. یعنی بگذارد مخالف، حرف خود را بزند تا اطلاعات او درز ڪند و به تعبیر ساده، از زیرِ زبانش بڪشد. بگذرم، ولی فقط بگویم ڪه خبر و اطلاعات مانند سوزن در میان ڪاه است! باید ڪوشید پیدایَش ڪرد. انبوه و وفور خبر و ڪارسازی عمدی آن در فضاهای رسانهایی و افّواهی (=خبرهایی ڪه دهن به دهن بین مردم میچرخد) میتواند، مانند ڪاه باشد، ڪه سوزن (اطلاعاتِ درست) در آن گُم شده باشد.
۱ مرداد ۱۳۹۹
بحث ۱۵۶ : آیا به نظر شما، امروزه، آیات خدا به بهای اندک فروخته، به پشتِ گوش انداخته میشود؟ اگر، نه. چرا؟ اگر آری. چگونه؟ و در چه چیزها؟ «لَا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلً»: «آیههای مرا به بهای ناچیز مَفروشید.» (۴۱ بقره)
این پرسش، جهت گفتوگوی ۱۵۶ در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود و مشارکت در پاسخ، اختیاریست. (دامنه. ۱ مرداد ۱۳۹۹)
پاسخم به بحث ۱۵۶
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. ابتدا روشن ڪنم آیات هم میتواند اشاره به آیههای ڪتاب آسمانی باشد و هم میتواند آیات و نشانههای دیدنی ڪتاب جهانی و نعمتهای گیتی.
از نظر من، بشر ژرفاً باور به خدا دارد و حتی دوست میدارد در هر ڪار و امری، حرف خدا بر حرف خود پیشی دهد؛ اما نفسِ بشر بهگونهای خلق شده ڪه توانِ عصیان (=نافرمانی) دارد و انتخابِ راهها و ڪارهای خطا. همین، او را غلبه میدهد بر خواستههای خدا ڪه حاضر میشود آیههای خدا را معامله ڪند و در برابر، دریافتهای دیگر دنیوی داشته باشد.
شاید برای همین است ڪه ارزش ڪارهای مؤمنانهی مختارانه، نزد خدا خیلی میارزد و پاداش و مزدِ بهشت و بهرهمندیهای «وعده» دادهشده، دارد و در مقابل، برای ڪارهای عصیانگرانه، توبیخ و مجازات «وعید» دادهشده. شاید اساساً وعده و وعید (=پاداش و مجازات) برای همین است.
مثالها فراوان است، حتی پاسخها هم میتواند فراگیر باشد، اما من با رعایت اصل ڪوتاهنویسی، چند مثالِ چندزمینهای میزنم ڪه آیههای خدا به ثمَنِ بَخس (=ناچیز، ڪمبهاء) به فروش میرسد و خدا در لحظات حسّاس! فراموش میشود:
خدا فرمود: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ... خود و خانوادهی خویش را بر ڪنار دارید... (6 تحریم) اما بشر ڪمتر به این حرف خدا گوش میدهد تا پرهیزگاری ڪند. شاهدیم خانواده در بسیاری از جوامع در حال ازهمفروپاشی است و جای آن را «ازدواج سفید» و «همباشی» و «همجنسگرایی» گرفته است.
خدا فرمود: نه ستم ڪنید و نه ستم شوید. در یڪی از آیات -ڪه نمیدانم ڪجاست- خدا مثال آورده من به اندازهی آن لایهی نازڪی ڪه در شیار هستهی خُرماست، به ڪسی ظلم نمیڪنم، اما ما میبینیم ظلم دنیا را گرفته حال آنڪه به خدا باور هم دارند.
خدا فرمود: ربا نخورید. اما بانڪهای ڪشورهای سرمایهداری به ڪنار، همین بانڪهای جمهوری اسلامی ما، علاوه بر ربا چیزهای دیگر هم قورت! میدهند و گوش شنوایی برای شنیدن فتواهای مراجع عظام ندارند، مرجعیتی ڪه بنا شده تا حرف خدا و قانون آسمان را برای زمینیان بیان بدارند.
خدا فرمود: همدیگر را به تمسُڪ به حق و به شڪیبایی و صبر توصیه ڪنید. فعل «تَوَاصَوْا...» (3 عصر) یعنی همه همدیگر را سفارشڪردن، نه اینڪه یڪ طرف فقط نصیحت ڪند و سخن براند و سمت دیگر فقط گوش نماید و ساڪت بماند. نه. فرمود همه باید همدیگر را به حق و بردباری فرا بخوانند. یعنی مؤمنانِ به خدا، معلم همدیگرند، خیرخواه هماند. آموزگار خویش و همدگرند.
خدا فرمود: مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ... وِزْرًا (١٠٠ طه) یعنی هر ڪس از قرآن رویگردان شود در روز قیامت بارِ سنگینی بر دوش خواهد داشت، ڪه مفسّرین، مراد از آن را عقوبت و جزای گناه میدانند. اما گاه بشر -آنهم بشر شیعه- حتی حاضر نیست و یا وقت نمیگذارد و یا حالش را ندارد ڪه دستڪم روزی یڪ خط قرآن قرائت ڪند و لای آن را ببیند تا راهنمایی شود و آرامش بجوید. بگذرم ڪه آنچه نوشتم اول عتاب به خودم است، تا هوشیار شوم و آوای خدا را بشنوم و سپس خطاب به خوانندگان است ڪه پاسخم به بحث را نزدشان ادا ڪردهباشم.
۲ مرداد ۱۳۹۹
میرِ پیشبین
از فرّ هستیِ تو بود عقل را فروغ
از نور گوهرِ تو بود نفس را بها
در ڪارگاه امر تویی میرِ پیشبین
در بارگاه ملڪ تویی شاه پیشوا
بیرخصت تو لاله نمیروید از زمین
بیخواهش تو ژاله نمیبارد از هوا
گویا شود جماد اگر گوییش بگو
پویا شود نبات اگر گوییش بیا
مردود پیشگاه تو مردودِ ڪاینات
مقبول بارگاه تو مقبول ماسوا
(میرزا حبیبالله قاآنی.قصیدهی ۱)
یادآوریها و نڪتهها:
۱. توصیف به «میرِ پیشبین» نشان درخشانی است در «ڪارگاه امر» برای نبی مڪرّم ڪه پیامآور خداست.
۲. قصیده، قالبی از شعر فارسیست ڪه مدح و حماسه در آن موج میزند. میتواند از ۱۵ بیت باشد تا بیش از ۶۰ بیت و حتی فراتر از ۱۲۵ بیت. این چند بیت را از لای قصیدهی طولانی قاآنی استخراج ڪردم ڪه در مدح پیامبر اڪرم (ص) سُرود.
۳. گویاشدن برای جمادات (=«بیروحوجان»ها) و پویاشدن برای نباتات (=رُستنیها) نشان از قدرت «کُنْ فَیَکُونُ» و فرمان نافذ خداست. اشاره به آیهی 82 یس: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «هر گاه خدا چیزی را بخواهد ڪه بشود، ڪارِ او تنها این است ڪه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود.» ترجمهی خرّمدل.
۴. ترڪیب «شاه پیشوا» نشان از جلودار بودن است ڪه در شیعه نیز برای امام صادق (ع) واژهی قشنگِ «پیشوای صادق» به ڪار رفته است.
۵. «عقل را فروغ» نشان از درخشندگی آن در ڪنار نصّ و وحی است. عقلِ بیوحی، عقل نیست؛ بند و گویی همان عِقال و زانوبندِ شُتر است و بس!
۶. رستگار است ڪسی ڪه در درگاه خدا و رسول رحمتش (ص) ڪارنامهی قبولی بگیرد و رسواست اگر ڪسی در آن پیشگاه مردود شود و رُفوزه (=واژهای فرانسوی به معنی ردشدن در آزمون و امتحان).
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۳ مرداد ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقای... متشکرم؛ طبق آیهی «تغییر» دگرگونیِ احوال -چه خوشفرجام، چه بدفرجامِ- افراد و جامعه به دست خودشان است.
پاسخ:
سلام جناب ...
مرا «استاد» خطاب نفرمایید چه رسد به «استاد معظم» که میفرمایی. حق و حقوق، گاه ضایع میشود و نیز ستانده، که باید آن را سِتاند. این توصیهی دینیست که از سوی قرآن و پیامبران و امامان و بزرگان به ما رسیده است. چه حقوق فردی، چه حقوق عمومی. مثلاً، امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حقوق ملت را از طریق «حق» انقلابکردن علیهی سلطنت و سلطه، از شاه ناشایست ستاند.
خلاصه اینکه، هر دو، چه حقوق، چه تکالیف «خداداد» است. خدا به موسی (ع) حق داد که به پیش فرعون روَد و در آنجا حقوق ضایعشدهی مردم را از فرعون بستاند. شما همهی این پرسشهایی که بیان فرمودی، بهتر از من بلدی البته.
مُرادی
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. مردمش به عشق به امام علی (ع) زندهاند، چراڪه به دست ایشان مسلمان شدند. یڪ نامهرسان به اینجا آمد و نامهی امام علی (ع) را برایشان خواند ڪه از مردم اینجا خواست تا ده نفر را به عنوان نمایندهی خود به ڪوفه بفرستند تا اعلان وفاداری و تجدید پیمان ڪنند.
حالا همهی مردم در مسجد جمع شدند. بالاخره ریشسفیدان و بزرگان، ۱۰ نماینده را برگزیدند ڪه یڪی از آنها «مُرادی»ست. مُرادی، از ذوق در پوستش نمیگنجد! زیرا قلبش آڪنده به عشق علیست و برای دیدار با حضرت مولا (ع) در ڪوفه لحظه میشمارَد.
مُرادی به همراه ۹ نمایندهی دیگر، علی (ع) را ملاقات میڪند و آنچنان امامش را دوست میدارد ڪه حاضر نمیشود به سرزمینش -یمن- بازگردد؛ در ڪوفه ڪنار مولا (ع) ماندگار میمانَد و در جنگ نهروان شجاعانه حضور مییابد و با «خوارج» دلاورانه و بیباڪانه میجنگد.
حجتالاسلام خُدّامیان
پس از ظفر بر نهروانیان، مُرادی در ڪوفه مرڪز حڪومت امام علی (ع) در ڪوچهپسڪوچه میچرخد و خبر پیروزی بر خوارج را به مردم میدهد. او -ڪه سوار بر اسب است- وارد ڪوچهی سرنوشت! میشود، ڪه به قول حجتالاسلام مهدی خُدّامیان نویسندهی رُمان «سڪوت آفتاب» «ای ڪاش هرگز وارد این ڪوچه نمیشد!» و قَطام دختر زیبای ڪوفی را نمیدید و دلباخته و فریفتهاش نمیشد تا «ابن مُلجم مُرادی»، یڪی از آن ۱۰ نمایندهی مردم یمن، از شرفِ عشق به علی (ع)، به ذلّت قتل و ترور نمیرسید و سرانجام با پَستترین فرجام، فرقِ سرِ امامِ پارسیان، امیرِ مؤمنان، حضرت وصیِّ (ع) را در محراب مسجد نمیشڪافت، تا «عدل و عدالت» برای ابد عزادار و بیسرپناه شود! بگذرم.
یادآوری: «سڪوت آفتاب»، رُمانیست از حجتالاسلام مهدی خُدّامیان آرانی، ڪه داستان مُرادی، همان ابن مُلجم ملعون را نگاشت. او در سال ۱۳۸۸ نیز مقام نخست «مسابقهی جهانی ڪتاب رضوی بیروت» را ڪسب ڪرد. «فریاد مهتاب»، «آخرین عروس» و «شیرینتر از عسل» از دیگر آثار اوست.
۴ مرداد ۱۳۹۹
نگاه به یک سند
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. دیروز بخشهایی از پیشنویس سند ۸۰ صفحهای حزب دموکرات آمریکا (منبع) برای چهار سال آینده را مطالعه کردم که قرار است در همایش این حزب تصویب شود و «جو بایدن» در صورت پیروزی بر «ترامپ» -که برآوردها همین را نشان میدهد- آن را برای چهار سال آینده، پیاده کرد.
بررسی، بخش اصلی و سختتر هر خبر است که پس از «پردازش خبر» واردِ بررسی آن میشوند. من بیآنکه به سراغ بررسی بروم، فقط نگاه میافکنم به این سند، آنهم به شِمّهای از آن:
۱. درین سند نکات برجستهتر چشمان خواننده را خیرهتر میکند، ازجمله آن تکّهاش که میگوید ترامپ برای آمریکا، «ویرانی به بار آورده است».
۲. بر این مسائل کلیدی، انگشت گذاشته شد: عدالت نژادی، مهاجرت، تغییرات اقلیمی و بهداشتوبیمه که به طور سنتی و دیرین از ایدههای اصلی حزب دموکرات محسوب میشود.
۳. سند نشان میدهد که این حزب میخواهد بر کاهشِ «دخالت نظامی در خارج» و نیز «کنارگذاشتنِ» ابزار زور برای تغییر رژیمها در جهان، پافشاری و پایبندی کند.
۴. در بارهی ایران نیز این سند مدعی است که از سیاست تغییر حکومت ایران حمایت نمیکند و افزوده است که «تغییر رژیم نباید هدف آمریکا دربارهی ایران باشد.
یک نتیجه: نخواستم درین نگاه گفتهباشم که این حزب بهتر از آن حزب و یا این کاندیدا مفید بر آن کاندیداست. نه، بلکه خواستم گفتهباشم نگرش دو حزب در کارزار انتخاباتی و رهبریکردنِ جهان -که همواره از سیاستهای خودبرترپنداری آمریکا بوده است- تا چهاندازه با هم در نبرد است. زیرا به نظر من، جهان اکنون در نبرد نگرشهاست، نه نگرانیها. مثلاً نبرد نگرشها میان آمریکا با چین، با روس، با ایران و حتی با متحدانش در اروپا. و بالاتر از آن در درون خود آمریکا میان دو حزب و جناحها و بین لابیهای بانفوذ آنجا.
یک نکته: عقلانیت اقتضاء میدارد که در دنیای شَریرها، شرّ کمتر بهتر از شرّ بیشتر است؛ چه حالا که میخواهد «جو» باشد، چه آن وقت که «باراک» بود. گرچه ایران، شَروران را میشناسد و مقاومت و عقلانیت را راهکار مکمّلِ هم میداند. خردمند کسیست که درین عصر نبردِ نگرشها، پنداشتهای واهی را بشناسد و نگرانِ نگرشِ درست و خردمندانهی خود نباشد.
۵ مرداد ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. ممنونم. نمیدانستم. عجب. یادش بهخیر، قبسنیبن هم دَمزنون ما بود در نوجوانی که از سنگچکّلی هیمه کول میکردیم میآوردیم خونه. هم سایهسار خنک و تابِ خوبی داشت و هم سیستَلیاش آی تیز بود و زیاد.
پاسخ:
جز این نیست. با بیان شما موافقم. اساساً نیک میدانی که پیام رسای معصومین -علیهمالسلام- در نهاد انسان آرامش و معنا، غَرس میکند که نهال آن را باید باروَر کرد و آبیاری نمود. درود.
«مال ملا»
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. خیلی سرانگشتی مینویسم. ۵۱۳ نفرند. در نزدیکی «لنده». نمایندهی «بنیاد علوی» لنده گفته، ۳۰ درصدشان «سیّد»اند و ۸۵ درصد تحصیلکرده، حتی بی یک معتادی.
روزها، کمی -یعنی تا ۴ کیلومتر به سمت «لنده» پیش میروند- در زیر یک درخت جمع میشوند تا به موج اینترنت برسند. یکی «تحلیل تکنیکال» میکند و یکی هم «سهمهای بنیادی» و سوددِه را بررسی. جعفر محمدی دهیار میگوید از هر خانواده فقط یک نفر به زیر این درخت میآید تا بقیهی خانواده به کارشان -دام و زمین- برسند.
احمد معماری کارمند یکی از بانکها -که از سال ۹۰ وارد بورس شد- مال ملا را مشتاق بورس کرد تا آن حد که امروزه ۸۵ درصد «کُد بورسی» گرفتهاند. بهطوریکه بیش از ۲۰ میلیارد تومان «مال ملا» در بورس سرمایهگذاری شد؛ یکی با یکونیم میلیارد تومان. دیگری یعنی حاج خداداد پیرمرد ۸۱ ساله با فروش یکی از گاوهایش وارد بورس شد. یکی هم «آوا»ست دختربچهی ۱۰ساله که با ۵۰ میلیون تومان ورود کرد و حالا سرمایهاش شده بالای ۱۵۰ میلیون تومان. و اینک بعد از آوا رئیسیزاده، «اهورا» هم عضو بورسی «مال ملا»ست که کوچکترین آنجاست یعنی «مال ملا» که فقط ۴ ماه دارد.
نمیدانم آیا اهورا و آوا -که برادر و خواهرند- از چه تعداد ایرانی جلوتر افتادند که به فکر دریافت کد بورسی هم نیفتادند، چه برسد به ورود به بورس و حضور در بازار پررونق سرمایه. حالا روزنامهی خراسان شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹ (منبع) بود که روستای «مال ملا» در نزدیکی شهر «لنده» استان کهگیلویه و بویراحمد را «مال استریت»! خواند و تیتر نخست کرد، برابر با «وال استریت»؛ خیابانی در نیویورک که بزرگترین تالار بورس جهان را در خود جای داد، اینک تالار بورس! «مال استریتِ»! «مال ملا» در زیر تکدرختِ «کُنار» میرود تا جهانی شود و شاید هم «برَند» برای ایران! به عکس زیر خیره میشوم:
زیر درخت کُنار. روستای مال ملا
نکتهی کشکولی: آیا قَبسِنیبِن دارابکلا را نمیتوان تالار بورس «قَبسِنی استریت» کرد!! بگذرم.
۶ مرداد ۱۳۹۹
پاسخ:
جز این نیست. با بیان شما موافقم. اساساً نیک میدانی که پیام رسای معصومین -علیهمالسلام- در نهاد انسان آرامش و معنا، غَرس میکند که نهال آن را باید باروَر کرد و آبیاری نمود. درود.
رِغِد را میشکافم
این لغت با چند معنا، چندین کاربرد دارد. با مثال میتوان به پهنا و ژرفایش رفت:
مثلاً میگویند: پنبهجار رِغِد رفت. در اینجا به معنی غارت.
مثلاً میگویند: انجیر رِغِد بورده. در اینجا یعنی درخت بار زیاد آورده.
مثلاً میگویند: کشور رِغِد بورده. یعنی از دست همه دررفته؛ مانند گرانی، مانند سرقت بیتالمال.
مثلاً میگویند: تِه رِغِد هِدایی. در اینجا یعنی تو حرف و راز و ناگفتهها را لو دادی. پُرچانگی کردی. سادگی به خرج دادی و هرچه بود همه را گفتی که نمیباید میگفتی و رِغِد دادی و کار را خراب کردی. در واقع در این فاز، رِغِد یعنی سرِ سخن را بیجهت بازکردن و گفتن و به عبارت محلی یعنی پیشدَشنیَن. نمونه میآورم:
وقتی میروند خواستگاری، دو طرفِ عروس و داماد ممکن است در بارهی پسر و دخترشان طوری حرف بزنند و اِفاده بیایند که رِغِد باشد تا حرفِ حساب.
البته ناگفته نگذارم که در قرآن این لغت آمده البته با فتحه، و من گمان میکنم شاید «رِغِد» به گویش مازندرانی با لغت «رَغَدًا» (آیهی ٣٥ بقره) همریشه باشد و حتی ممکن است برگرفته، که به معنی «بهوفور» «بهفراوانی» است. زیرا برخی از واژههای مازندرانی با واژههای قرآنی همریشه، و دستکم همبیان است.
بااینحال، من برای رِغِد این معناها را قائلم: وفور، فراوانی، غارت، از دست دررفته، پیشدَشنیَن، لودادن، و نیز خوشوخرّم. البته یک معنی رغَد، در قرآن گویا به معنی «فردا» و «آینده» است که محل این بحث نیست.
۷ مرداد ۱۳۹۹
پرهیزدادن به تعابیر مبالغهآمیز
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. آنچه خواهیخواند -و یا اگر خواندهاید باز نیز در این متن مرور خواهینمود- انتقاد روشن و تذکر رُک رهبریست دربارهی کسانی که دربارهی ایشان واژگانی شاهانه یا تعابیری در ردیفِ معصومین (ع) به کار برده بودند.
شهریور ۱۳۹۱ : «به همه این را میگویم و گفتهام و تکرار میکنم: مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولی عصر ارواحنافداه [همچون «ناخدای کشتی ولایت» و «نوح ما»] هست، اینها را تنزّل بدهیم در سطح انسانهای کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر... این نوح، امام زمان است... وجود مقدس خاتمالانبیاء نوحِ کشتیبان این امت است.»
اردیبهشت ۱۳۹۱ : «نه خدا راضی است، نه احکام اسلام اجازه میدهد که ما بگوییم ارتش ما، یا نیروهای مسلح ما، یا عناصر ما، برای خاطر فلان آدم بمیرند؛ نه. بله، برای خاطر اسلام همه بمیرند؛ فلان آدم هم برای خاطر اسلام بمیرد.»
مهر ۱۳۹۱ : «چند روز است منتظر فرصتی بودم که این گلایه را هم عرض بکنم. من وقتی توی خیابانهای کرمانشاه رفتم، دیدم به شکل غیر متعارفی عکسهای بزرگی از چهره این حقیر در مسیر نصب شده... این کار چند تا اشکال دارد: یکی اینکه کاری است کاملاً غیر لازم، با هزینه سنگین؛ این توجیهی ندارد. ثانیاً این تبلیغهای اینجوری، مناسب وضع ما و شأن نظام جمهوری اسلامی و شأن طلبگی ما نیست؛ کار ما بایستی با بساطت و سادگی پیش برود.»
خرداد ۱۳۹۰ : «اینجور بیانات، [اظهارات تمجیدآمیز یک نمایندهی مجلس] هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفتهایم و داریم با هم کار می کنیم. من یک کار می کنم. شما یک کار می کنید. اینجور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و انشاءا... خدمت گزاران مردم هم باشیم.»
تیر ۱۳۸۶ : «این کار [جشن تولد برای رهبری] غلط است، این تولد و امثال آن هیچ جشنی ندارد، برگزارکنندگان مسئول وقت و عمر و اموالی هستند که در این کار صرف و ضایع میشود. من از کسی که برای تولد من جشن میگیرد به هیچ وجه متشکر نمیشوم و او را مسئول زیانهای این کار هم میشناسم.»
خرداد ۱۳۸۳ : «بنده این حرف [ذوب در ولایت] را از آدمهای حسابی کمتر شنیدهام. ذوب در ولایت یعنی چه؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است... ذوب در رهبری، ذوب در شخص است؛ این اصلاً معنا ندارد. رهبری مگر کیست؟ رهبری هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد.»
آبان ۱۳۸۰ : «وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین علیهالسلام یا اسم مبارک ولی عصر روحیفداه را میآورند، بعد اسم ما [«علی زمان»] را هم دنبالش میآورند، بنده تنم می لرزد... ما گیاه همین فضای آلوده دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچک ترین شاگردان آنها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آنها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشیِ فداشده در کربلای امام حسین علیهالسلام کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمی شویم...»
شهریور ۱۳۷۷ : «من خواهش می کنم که الفاظ این اشعار و سرودها [«سروَر ما خامنهای»] را از کلمات مبالغهآمیز خالی کنید. بنده افتخارم به این است که بتوانم خدمت گزار شما و مردم باشم. «سَروَر» فقط خدای متعال است... ما بندگانی ناقص، نارسا و ضعیف هستیم.» (منبع)
یادآوری ۱: سالهای دورتر امام خمینی نیز به مرحوم فخرالدین حجازی تذکر داده بودند که در وصفشان آن کلمات مبالغهآمیز را به کار نبرند.
یادآوری ۲ : یادم است چندسال پیش در بیانیهی مشترک آیتالله سید احمد علمالهدی و استاندار خراسان رضوی دربارهی تشکر از مسافرت رهبری به مشهد مقدس نیز، لغات و واژههایی استخدام شده بود که از نظر من اصلاً زیبنده نبود، زیرا اینگونه گفتارها و نوشتارها بیش از همه، خودِ رهبری را رنج میدهد و معذّب میدارد و شأن و زیستِ مردمی و سادهزیستیِ رهبری را خدشهدار.
نکتهی ۱ : در دین اسلام، رهبر نه جایگاه و کاخ تشریفاتی میتواند داشته باشد و نه اَلقاب تشریفاتی و نه حتی زندگی اَشرافی. به قول مرحوم دکتر شریعتی کوخ فاطمه بر هر کاخی شَرف دارد.
نکتهی ۲ : البته احترام و ادب به دیگران یک رفتار اخلاقی، دینی و انسانیست و تردیدی در آن نیست.
۸ مرداد ۱۳۹۹
عرفان در عرَفه، عرَفه در عرفان
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. «خود را در هر چیز به من شناساندی، تا در هیچ چیز نسبت به تو جاهل نباشم.» واژهواژه دعای عرفه، نه فقط واژه و کلمه، که دانش و پرستش و عشق و عرفان است. از میان دعاها، گویا عرفه بر سراچهی دل آدمی بیشتر مینشیند و قلب انسان، فرشِ مضامین آن میشود. خود را خیلیخالی از بهرهمندی آن میدانم، اما با اینهمه ضعف و بیراهه، که بر سراسر وجودم گسترانیده شده، این دعا را دوست میدارم؛ شاید دستکم به دو علت:
یکی اینکه از نای پاکِ سروَرمان امام حسین (ع) -آن آموزگار همیشهی انسانیت و شرف- برخاسته است. و دوم اینکه وقتی فرازفراز آن به زبان شیرینتر فارسی برگردان میشود، چونان گُدازهی آتشفشان از شکافِ درون انسان به بیرون میجهد و به مانند زلزله بر وجود پُرخطا و پُراشتباه و پُرگناه بشر تکانه و ریشتر میآفریند، که تا کمی، -آری، تا کمی- کمتر غفلت بورزد و بیش به بیراهه نروَد تا به قول قشنگ حضرت اباعبدالله (ع) خدا «آرزوی» ما شود و دیدهبانِ حاضر. من شش فراز از چندین فراز را -که اوج بیشتری میافکند- برای بازخوانی و بازاندیشی و بازگرَویدن، از عرفهی عزیز [منبع] برمیگزینم:
امام حسین (ع) با آنهمه قُرب و مقام و ارج در پیشگاه خداوند، چنین زمزمه میکند در بلندای صحرای عرفات. و ترنُّم (=سُرایش و نجوا) میدارد با خدای لایزال (=بیزوال):
«مرا در هر سال با افزودهشدن به وجودم، پرورش دادی تا آفرینشم کامل شد و تابوتوانم معتدل گشت،... چنانکه معرفتت را به من الهام فرمودی... و به آنچه در آسمان و زمینات از پدیدههای خلقتت پدید آوردی بیدارم نمودی، به سپاسگزاری و یادت آگاهیام دادی و طاعت و عبادتت را بر من واجب نمودی و آنچه را پیامبرانت آوردند به من فهماندی و پذیرفتن خشنودیات را بر من آسان کردی...»
«خدایا از اختلاف آثار و تغییراتِ احوال دانستم که خواستهات از من این است که خود را در هر چیز به من بشناسانی تا در هیچچیز نسبت به تو جاهل نباشم...»
«خدایا به تدبیرت نسبت به من، مرا از تدبیرم و به اختیارت، از اختیارم بینیاز گردان...»
«خدایا کتابت راست گفته و اخبارت صادقانه است...»
«إِلٰهِى.. أَنْتَ أَمَلِى. خدایا تو آرزوی منی.»
«أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحاضِرُ. تو دیدهبانی حاضری.»
۹ مرداد ۱۳۹۹
از لابهلای پیام حج امسال رهبر انقلاب:
«امروز بیداری اسلامی به معنی توجهی نخبگان و جوانان مسلمان به دارائیهای معرفتی و معنوی خود یک حقیقت انکارنشدنی است. امروز لیبرالیسم و کمونیسم که در صد سال پیش و پنجاه سال پیش برجستهترین ارمغانهای تمدن غرب شمرده میشد، بکلی از جلوه افتاده و عیوب درمانناپذیر آنها آشکار شده است. نظام مبتنی بر آن یک، فروپاشید و نظام مبتنی بر این دیگری هم، درگیر بحرانهای عمیق و در شُرُفِ فروپاشی است.
امروز نه فقط الگوی فرهنگی غرب -که از آغاز هم با وقاحت و رسوائی پا به میدان گذاشت- بلکه حتی الگوی سیاسی و اقتصادی آن یعنی دموکراسی پولْمحور و سرمایهداری طبقاتی و تبعیضآمیز، هم ناکارآمدی و فسادانگیزی خود را نشان داده است.
امروز کم نیستند نخبگانی در جهان اسلام که با گردن برافراشته و باافتخار و سربلندی، همهی ادعاهای معرفتی و تمدنی غرب را به چالش میکشند و جایگزینهای اسلامی را با صراحت نشان میدهند. امروز حتی برخی متفکران غربی که پیش از این، لیبرالیسم را مغرورانه، پایانِ تاریخ معرفی میکردند، به ناچار آن ادعا را پس گرفته و به سرگردانی نظری و عملی خود اعتراف میکنند.» (منبع)
پاسخ:
سلام. بلی؛ درست فرمودی. فروتنی، فروگذارده نمیگردد از هر کسی که به ادب و آدابدانی آمیخته و فرهیخته است. آری؛ فروتنی در تنِ و روح ایرانی چونان ریشهی چنارِ دیرینسال فرو رفته و ریشه دوانده است. سپاس.
سلام. خواستم به این گزارهی «امری» نه «اِخباری» جنابعالی، گفتهباشم این جملهی شما در یک معنا یعنی اینکه غیرعلمای دینی همگی ساکت باشند و فقط علمای دینی سخن بگویند، حال آنکه قرآن، فهم -به هر اندازه و میزان- را برای همهی «ناس» قائل است نه فقطوفقط برای خواص. از سوی دیگر وقتی مردم دربارهی مسائل سخن میگویند این در واقع میتواند علاوه بر بینش فرد، شامل پرسوجو و مسئلهآفرینی هم بشود و کار علمای فن را پیش براند، چنانکه شهید مطهری وقتی با سیل سؤال در دانشگاهها مواجه شد، استاد مطهری و متفکر زبردست و حاذق شد. پس، نمیتوان به کسی گفت «شما از دیدگاه اسلام نمی توانید بیان کنید که...». بگذرم و در بحثتان ورود نکنم.
خار در پا
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. به قول مرحوم بدیعالزمان فروزانفر در ص 72 «تقریرات» به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، «هر کلمه از کلمات پیغمبر (ص) برای مسلمین صدر اسلام قیمت داشته است» زیرا میخواستند به مقامات بلند معنویت برسند. و همین موجب میشد به جمعکردنِ روایت و حدیث بپردازند بهطوریکه نقل است حضرت ابوذر غفاری به «شام» مسافرت کرد تا حدیثی بشنود.
این رفتار به تعبیر فروزانِ مرحوم فروزانفر از جهت «چاره برای آتشِ دل و درمان و دوایی برای ریشِ درون خویش» بود. و کلمات رسول رحمت (ص) همه بوی اخلاق میداد و رنگِ ساختن داشت و هزاران اِشکال در تربیت نفس را برطرف میکرد که به قول مولوی خارِ روحی هزاران درجه از مشکلات زندگی سختتر است:
چون کسی را خار در پایش جهَد
پای خود را بر سر زانو نهَد
وز سرِ سوزن همی جوید سرش
ور نیابد میکُند با لب ترَش
خار در پا شد چنین دشوار یاب
خار در دل چون بوَد وا دِه جواب
خار در دل گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی
نکته: همهی ما روزی روزگاری، به نحوی، خاری از پای خود درآوردیم، پای خاررفته را روی زانو گذاشتیم و بیرون کشیدیم و حتی با دهن خیسش کردیم که راحت درآید. هرچند میدانیم که پیداکردنِ خار در پا سخت است و درآوردنِ آن، هنوز هم سختتر، ولی خاری که در روح و دل فرو روَد، بیرونآوردنش، استاد میطلبد؛ استادِ کاربلد. و چه استادی بالاتر از امام و پیغمبر؟ گِره را باز نمیتوان کرد مگر به کمک کتاب و امام و پیغمبر. این بود که افرادی در صدر اسلام به درِ خانهی «صحابه» میرفتند و میپرسیدند که از پیغمبر اکرم (ص) چه حدیثی روایت میکنید.
یادآوری ۱ : صحابه یعنی کسانی که پیامبر (ص) را دیدند. مثلاً با این تعریف، اویس قرَن عاشقپیشهی رسول خدا (ص) که پیامبر را ندید، صحابه نیست. ولی برخی میگویند صحابه یعنی کسانی که در طول مدت حضور رسول خدا (ص) صحبت با آن حضرت داشتند.
یادآوری ۲ : اهل فن واردند که آنقدرها بازار جعلِ حدیث، رونق داشت و آنقدرها حدیث «خرید و فروش» میکردند که اینک و دیرزمانیست که میکوشند حدیث درست را از نادرست تشخیص دهند، تا آن حد بااهمیت، که «علم رجال» برای شناسایی روایان حدیث، در حوزههای علمیه باب شد تا بتوان بهدرستی حدیث «صحیح» و «قوی» و... به چنگ آورد. چراکه کتاب و عترت کنار هماند برای رستگاری و سعادت.
یک افزوده: شیخ ابوسیعد ابوالخیر برای دلباختگی شدید اویس قرَنی یمنی به پیامبر (ص) این رباعی دلرُبا را سُروده (منبع)؛ او که از یمن به شوق و عشق برای دیدار پیامبر (ص) به مدینهی منوّره شتافته اما پیامبر خدا در خانه نبوده و او ندیده به یمن بازگشته، تا باز نیز مادر تنهایش را پرستار باشه.
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی
۱۰ مرداد ۱۳۹۹
به یاد تیلا
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی دو روز ماندهبود به روز موعود، کاملاً مهیّا میشدیم که تیلابهدست بچرخیم و بیاویزیم و بخوریم. مانند مسافری که دو شب پیش از مسافرت، از ذوق و شوق خواب از سرش میپرد و به ولوِله میافتد، ما هم «گُنگ خوابدیده» میشدیم. صبحِ ضُحی که فرا میرسید به هر حیاط که پا میگذاشتیم پُربار و بِنه، برمیگشتیم. درست زمانی وارد میشدیم که کار از پوستکَندن گذشته باشد و به بُرش و تقسیم رسیده باشد.
یکی جگر میداد، یکی فیله، دیگری راسته. و آن بعدی هم قُلوِه. البته برخیها لَشخِه میدادند و بدتر از آن بعضی هم، لامَصّب! دُنبلان! البته اگر کسی «کاکّل» داشت گوشتِ بهتر و بیشتری میگرفت؛ به لطفٍ مرحمت و احترام سادات.
یادم است وقتی سالی، در آهنگرمحله به خونهی حاج قاسم آهنگر رفتهبودیم. از میان جمع نوجوانانهیمان، او نگاهی به من انداخت و گفت تو بچهی کی هستی؟ به زبان محلی: «تِه کِن وَچه هَسّی؟» گفتم: بچهی شِخ علیاکبر. به گویش محلی: «شِخ عَی لَک بِر».
فوری لَب جُوید -مانند همیشهاش- و تبسّمی زد و گویی گفت صبر کن. صبر کن. کمی ایستادم، دیدم یک دُوری (=بشقاب) گوشت آوُرد داد به من.
کیف کرده بودم آن سال. حاج قاسم آهنگر اگر هنوز در قید حیات باشند -که نمیدانم، انشاءالله که باشند- به گمانم مُسنترین فردِ دارابکلاست؛ نیز همواره اهل تکیه و مسجد و شاید هم بذل و بخشش. من بعدها بنا به نقلی فهمیدم ایشان به پدربزرگم مرحوم «کبل آخوند» احترام و یادِ ویژهای میکند.
تتمّه: تیلا، تکّه شاخهبُریدهی درخت بود که نوکش را با کارد، تیز میکردیم که گوشتِ قربانی راحتتر در آن فرو روَد. تَهاش هم، یک نیمشاخهی کجِ اضافه داشت مانند تینگلی دَره (=داس) که نمیگذاشت گوشت به زمین بریزد.
این بود گوشهای از فرهنگ روا و رایج و دلرِبا و روحافزا در روز عید قربانِ شیرینِ دیرینِ آن زمانِ دارابکلا. الان را نمیدانم اما.
۱۱ مرداد ۱۳۹۹
با آیه:
سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ (آیهی ٨٥ مؤمنون)
(بر اساس ندای فطرت، و بداهت عقل) خواهند گفت: (همهی کائنات، و از جمله زمین و ساکنان آن) از آن خدایند. بگو: پس چرا نمیاندیشید و یادآور نمیگردید (که تنها مالک کائنات شایستهی پرستش است و بس؟).
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (آیهی ٣٠ روم)
روی خود را خالصانه متوجّه آئین (حقیقی خدا، اسلام) کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری به بیدینی، و از راستروی به کجروی کشاند). این است دین و آئین محکم و استوار، و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمیدانند.
ترجمهی هر دو آیه از مرحوم مصطفی خرّمدل
پاسخ:
سلام. تو که کامل میدانی، که خیلی ساله، من، گیاه و میوه و حُبوب میخورم، نه گوشت!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. استادی ارجمند، چندی پیش به من، متنی نگاشت که خواندن آن خیلی تکاندهنده و تآمّل در آن واقعاً خیرهکننده بود. با مطالعهی متنش با خود وعده کردهبودم متنی بنویسم که همراستا با آن باشد و دربرگیرندهی مفاد آن. اینک این نوشتهام ثمرهی آن وعده است.
امام علی (ع) در دورهی حکومت در کوفه گاهی در بازارها قدم میزدند، آیهی ٨٣ قصص را برای انذار مخاطبان، تلاوت و تفسیر مینمودند؛ آیهای که پندی منحصر برای زِمامداران نیست، بلکه هشداری برای همهی صاحبانِ قدرت در هر مَرتبت است و نیز نَویدی آرامبخش برای هر مؤمنی که ازین بلیّهی بد پرهیز دارد.
لابُد بدین دلیل بود و شاید هم حکمتی فراتر ازین داشت که هر گاه امام صادق (ع) این آیه را مینگریستند، میگریستند و میگفتند با وجود این آیه، همهی آرزوها «بربادرفته» است. ر.ک: (تفسیر قمی .على بن ابراهیم، ذیل آیهی مورد بحث)
و این در واقع به یک معنا یعنی نفیِ ارادهی برتریجویی ولو در دل. و نیز نپروراندنِ بذر جاهطلبی ولو در سر.
و پیشتر از همه، حضرت ختمی مرتبت، پیامبر رحمت (ص) هشدار داده بودند که «دو گرگِ درّنده که در آغلِ گوسفندان رها شوند فساد و خرابیشان بیشتر از حُبّ مالومقام در دینِ انسانِ مسلمان نیست» (ریشهری، محمد، میزانالحکمه، جلد 1، صفحه 492 (حدیث 3034) چراکه در جهانبینی توحیدی و مکتب اخلاقی آن حضرت -که بر سینهی صدرش آیهها فرو آمده و از لسانِ پاکش نکتهها جاری شده است- «علاقهی شدید به مقام و مال، نفاق را در قلبِ انسان میرویانند، همانگونه که آب، سبزه را میرویاند.» (المحجة البیضاء، جلد 6، صفحه 112)
و حرف آخر را وصیّ آن نبی مکرّم (ص) امام علی (ع) تمام کردند که «آخرین چیزی که از محبّت دنیا از قلب مؤمنانِ راستین خارج میشود، جاهطلبی است.» به عبارتی: حُبِّ ریاست، آری حُبِّ ریاست؛ زیرا این کُنده، آنچنان به انسان میچسبد که بهآسانی ازو کَنده نمیشود!
آن آیه این است:
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ. (آیهی ٨٣ قصص)
ما آن سرای آخرت را تنها بهرهی کسانی میگردانیم که در زمین، خواهان تکبّر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمیجویند (و دلهایشان از آلودگیهای مقامطلبی و شهرتطلبی و بزرگبینی و تباهکاری، پاک و پالوده است)، و عاقبت از آنِ پرهیزگاران است. ترجمهی مرحوم مصطفی خرّمدل (منبع)
نکتهی ۱ : البته دنیا از مظاهر زیبندهی خدا و مزرعهی روز رستاخیز است؛ پس نیکوست. آنچه مایهی فرومایگیست، دنیازدگیست. آبادانی دنیا و خدمت به مردم با این امر تفاوت دارد؛ زیرا پیامبران و امامان -سلام الله اجمعین- همگی برای این اهتمام، همت کرده و بپاخاستند و هرگز صحنهی حق را خالی نکردند تا جبههی باطل جولان دهد و هر جُور خواست، جَور ورزد.
نکتهی ۲ : زشت و نکوهیده آن است که کسی برای دنیا و جاه و مقام چنان خیز بردارد و بدوَد که برای تصاحب پُستهای دنیوی -چه نمایندگیها و چه ریاستها- حاضر باشد هر طور که هواهای نفسانیاش میل کرده، قدم برداشته و جدا از خدا بزِیَد، ولو همسانِ «یزید»؛ بدتر از دو گرگِ درّندهی رهاشده در آغلِ گوسفندان!
۱۳ مرداد ۱۳۹۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقا ...
در احوال علامه طباطبایی خواندم که آن عارف که هم المیزان شریف را نوشت و هم «کیش مهر» را سُرود و هم سُننالنبی را تألیف کرد و هم پایههای فکری شیعه را غنیتر بیان داشت، هر وقت شهید مطهری پای درس ده پانزده نفرهی ویژهاش حاضر میشد، میفرمود با حضور وی بحثها هدر نمیرود.
بنابرین، وقتی جنابعالی بر این متن، نکات آموزنده افزودی و اُسِّ متن و عصارهی بیان را به مزرعهی ادراک کشاندهای، یقین پیدا کردم که مطلب هدر نمیرود؛ زیرا هم با مربیان سر و کار داری، هم با دانشآموزان درآمیخته هستی و هم با محیطهای آموزشی و تربیتی در نشست و برخاست.
ازینرو، تردیدی نیست که دانستنیهایی که درین صحن از سوی هر عضو مدرسه، به رویمان گشوده میشود، بازحاصلی مفید خواهد داشت، چنانچه نکات ارزندهای که آقای..، با بهکارگیری صرافت و فراست بر پستهای مختلف اعضای مدرسه مینویسد، برای من سوژه و نوید و نُت، ارمغان میآورَد. سپاسم را به درودم بر شما، اسکورت میسازم و آرزو میکنم در رسالت آموزشیات همآره درخشش داشته باشید.