قلم دامنه. به نام خدا. مراسم عمامه گذاری جناب حجت الاسلام شیخ ابراهیم چوپانی مرَسی در شب نیمۀ شعبان ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۷ در مسجد جامع روستای دارابکلا، با حضور روحانیون دارابکلا ازجمله حُجج اسلام آقایان: شیخ مرتضی چلویی دارابی امام جماعت محل. سیدمحمد شفیعی مازندرانی. سیدعلی صباغ دارابی. شیخ وحدت. سیداحمد شفیعی دارابی مدیر حوزۀ مصطفی خان ساری، جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی و سایر روحانیین و مؤمنین محل و نیز با شرکت روحانیون مَدعوّ منطقه، انجام شد.
من قبلاً در ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ در همین وبلاگ ایشان را معرفی کرده ام؛ ضمن تبریک به جناب شیخ ابراهیم چوپانی و اعضای محترم خانواده و خاندان نسبی و سببی اش؛ سه نکته برای وی آرزو می کنم:
۱. تداوم زیِّ طلبگی و ساده زیستی؛
۲. استقلال فکری و اسلام شناسی بر حسب مقتضیات زمان؛
۳. مردمی ماندن و دفاع از آزادی، تفکر و نشر معارف دینی.
...
...
...
پیچ موزی لَت جنبِ حموم بالملۀ داراب کلا
حمید آهنگر و مادرش
امام زاده علی اکبر اوسا
عکاس و طرح روی عکس: جناب یک دوست
به قلم دامنه. به نام خدا. دامنۀ خاطرات. خیلی غیور بود، یوسف را می گویم؛ یوسف رزاقی. روانشادی که لیاقت شهادت داشت ولی خدا نخواست. بارها تا مرزِ شهیدشدن پیش رفت اما زنده بازگشت. روزی نیمه داغ در نوروز سال شصت و پنج در آن سوی فاو در اُم الرّصّاص عراق، من و یوسف و سیدعلی اصغر تا لبِ آخرت، زیاد فاصله ای نداشتیم. مزید بر آن، با بحران نبودِ غذا دست و پنجه نرم می کردیم. گردان تدارکات هم نمی توانست زیر آن گلوله باران مُهلک و وحشتناک عراقی ها به ما آذوقه برساند. یک لحظه یوسف از دیده ها غیب شد. هیچ خبری ازش نبود. گویی آب شده بود رفته بود زیر خاک و نمک سوزناک! هرچه سیدعلی اصغر جَست، نتوانست او را بیابد. جُست و جو بی فایده بود. مات و مبهوت ساعتی گذشت و قلب ها در تپش ناآرام می زد. ناگهان دیده شد یوسف با کیسه ای بردوش، خِس خس کنان از آن دور دارد با خَم و چَم رزمی می آید تا تیری به گوشش، به سویش، به پایش به شکم گرسنه اش، و یا به قلب پاکش نخورَد. یوسف رسید و نفسَک نفسَک گفت: «رفته بودم سنگرهای منهدم شدۀ فرماندهان و ژنرال های عراق. خود را به زور از روزنۀ تانک نفربَر بجامانده عراقی ها به داخلش چَپوندم هرچه کنسرو و کمپوت بود، ریختم کیسه، آوردم.» خنده ها به فلک الافلاک رفت و روده ها حسابی پیچ خورد و تا روز و شب داشتیم غذای طبخ شدۀ اهدایی اروپایی ها! به بعثی ها جلوی چشم مان رژه می رفت...
نوهی یوسف رزاقی
هوالشّافی
به قلم دامنه
تو می مانی سید میلاد زیبای ما
تو را می خواهیم فرزند آقاسیدمجتبای ما
ای پسر قشنگ هاجرِ یوسف ما
زودِ زود بیا، زود، خیلی هم زود به تندی بادها
همۀ رزاقی ها، آهنگرها و شفیعی ها
منتظرتند میلادآقا
رفقای بابابزرگت و سیّدعلی اصغر ما
کی دل داره نوۀ یوسفِ هجران ما را
آن گونه ناخوش ببینه. ها؟
میلاد ما، میلاد ما
تو طعم یوسف ما را داری آقا
می خواهمت من با همۀ آن خاطره ها
به قلم دامنه. به نام خدا. همه از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم. درگذشت ناگهانی آقای منصور هادوی -برادرهمسر شیخ وحدت- را به تمامی بازماندگان نسبی و سببی خصوصاً به زنداداش بزرگوار و صبور و گرامیام کربلاییه انسیه هادوی و جناب حاج قربانعلی هادوی (پدر محترم و بزرگوار آن مرحوم) و به جناب شیخ وحدت تسلیت و همهی بستگان نسبی و سببی میگویم. تسلیتها:اینجا