مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت شصتوهفتم
به قلم دامنه
فاطمیهی اول
مظهر لطف و عنایت بر همه عالَم تویی
خُلق و خویت عالمی را جمله زیبا میکند
مهر تو در جانِ شیعه ریشه دارد بیحساب
هرکجا نام تو آید ناله سودا میکند
سرودهی محمدتقی داروگر
(منبع)
فاطمیهی اول
فاطمیهی اول
(۳)
با یاد و نام خدا. در جریان غصب فدک و خلافت، وقتی زنهای مدینه آمدند خدمت فاطمهی زهرا (س)، حضرت فرمود: «من از دنیای شما بیزار هستم، از شوهران شما بیزار هستم، از شما بیزار هستم، دین را، قرآن را، عترت را، سفارش پیغمبر را، همه را شما تنها گذاشتید!» (منبع)
در این قسمت، چند فراز منتخب از خطبهی فدکیهی حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- را (که سخنرانی بسیارمهم ایشان در مسجد مدینه است و در آن تفکر و اندیشهی الهی و اتمام حجت با عهدشکنان موج میزند و چونان دعای عرفات امام حسین (ع) یک منبع خداشناسی و جهانبینی است) به جانهای شیفتهی عترت ارائه میکنم:
در بارهی حضرت محمد (ص) فرمودند: "دعوت پیامبرانش را از طریق هماهنگی تکوین و تشریع قوّت بخشد." ..."پیش از آن که او را بیافریند، برای این مقام نامزد فرمود."
در مورد جایگاه مهاجران و انصار انذار دادند: "و پیوسته از این می ترسیدید که دشمنان زورمند شما را بربایند و ببلعند!"
و به غاصبان فدک و خلافت و نیز به ساکتان هشدار دادند: "وَ کَیْفَ بِکُمْ؟ وَ أَنّی تُؤْفَکُونَ: راستی چه میکنید؟ و به کجا میروید؟" ... "آسیای اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد" ... "اکنون که چنین است این مَرکب خلافت و آن فدک، همه از آنِ شما، محکم بچسبید." ... "ولی بدانید این مَرکبی نیست که راه خود را بر آن ادامه دهید؛ پُشتش زخم و کف پایش شکسته است. داغِ ننگ بر آن خورده." (منبع)
ذکر مصیبت حضرت فاطمه (س) توسط آیتالله عبدالله جوادی آملی:
"فرشتهها صدا دادند یا علی! حسنین را از روی سینهی مادر بردار! آن ندای ملکوتی آمد: اینها فرشتهی آسمان را به گریه درآوردند... «السلام علیک یا أبا عبدالله»! هیچ اجازه ندادند [در کربلا] دختر حسین (ع) روی سینه پدرش قرار بگیرد. خود حضرت [اباعبدالله] فرمود: خون چشمم را گرفته، من که تو را نمیشناسم هر کس هستی بدان جای بسیار بلندی نشستی، «طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ اینجا را پیغمبر مکرّر می بوسید." (منبع)
بیعد
لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد
هر گمره را روی به مقصد خواهد
گر جُرم تو بیعد است، نومید مَشو
لطف بیحد گناه بیعد خواهدو
با یاد و نام خدا. معنی این رباعی معلوم است و نیاز به شرح ندارد. اما جهت خالینماندن عریضه، سهچهار کلمه عرض میکنم: بیعد مخفّف بیعدد به معنی بیشمار و فراوان است. شیخ بهایی درین رباعی دست گذاشته روی لطف الهی که نیکی مخلوقات را میخواهد، اگر گمراه هم شد باز نیز لطف خدا این است که به مقصد روی آورَد و با جرگهی حق بازگردد و در صراط مستقیم ره بپیماید. حتی اگر جُرم و گناه بندگان خداوند «بیعد» هم باشد باز حکم ازلی این است که از درگاه خدا مأیوس نشود. علتی که شیخ بهایی در آخرین مصرع ارائه میکند، شگفتانگیز است: چونکه لطف خداوند بیحد و بیپایان است، پس گناهان بیعد را هم شامل میشود؛ و این یعنی راه بازگشت حقیقی به سوی خدا همیشه مفتوح و باز است.
نظر:
نکته: چندیپیش (۱۰ دی ۱۳۹۹) فرماندهی لایق سپاه قدس، آقای اسماعیل قاآنی -که با یقین میدانم و میشناسم که روح و ریح حاج قاسم در تاروپودش دمیده شده- جملات مهمی ادا فرمودند (منبع) که دو جملهاش بار معنایی و پیام مهمی در بر داشت. یکی اینکه «هدف اصلی انتقام خون حاج قاسم سلیمانی» را «ازاله [=محو و نابودی و زدودنِ] آمریکا از منطقه» معرفی کردند. و دوم اینکه به «عوامل آمریکایی دخیل در ترور شهید سلیمانی» اخطار دادند که باید «سبک زندگی مخفی سلمان رشدی را یاد بگیرند.» و این حرف قاآنی یعنی آن جنایتکاران یا روزی به چنگ سربازان ایران خواهند افتاد و یا اگر امکان انتقام فراهم نبود و مقابلهبهمثل بهزودی تحقق نیافت، دستکم آنان مطلع باشند که باید مانند آن جرثومهی هتّاکِ «سلمان رشدی» ملحد، بزدلانه زندگی کنند و از هراسِ و هیبتِ دستِ غیبِ نیروهای انقلابی، میبایست آنقدرها در سیاهچالهها و مخفیگاهها بمانند تا مثل او بپوسند و ذلیلانه به زبالهدان بیفتند.
به نام خدا. انا لله. درگذشت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی بستری گشود تا بار دگر نام وی در محیط ایران ظاهر شود. او به سمت مرجعیت نرفت حال آنکه سواد بالا و دانش فراوانی داشت. شاید بدین علت، که آن جایگاه در مذهب شیعه، حریم و مقام و شأنیت منحصری دارد که ممکن است دست فرد را از بسیاری از امور کوتاه یا محدود کند؛ ازینرو، آقای مصباح مسیری را رفت که بتواند کادرسازی کند. و او توانست با نیروسازی و اعزام آنان به درون حاکمیت و مجامع علمی و نظامی این مقصد را عملی سازد. بهدرستی نمیتوان ارزیابی دقیقی از آن داشت، چون مؤسسهی مصباح با آنکه نمایندهی تمام فکر و سلایق حوزه نیست، اما از این امتیاز برخوردار بود که ردیف بودجهی دولتی داشته باشد و نیز به علت برخورداری از حمایت حاکمیتی، چندین سر و گردن از مابقی مؤسسات در قم، سرتر باشد. اما با اینهمه نمیتوان دست به مطالعهی تطبیقی زد و میزان رشد و اثر واقعی آن را تعیین نمود، زیرا میتوان با خاطرجمعی گفت رقیبی نداشت که در برابرش عرض اندام کند تا مقایسه شود که نظریههای دینی و سیاسی مؤسسهی وی به واقع نزدیکتر است یا آراء مؤسسهی مقابل، که اساساً وجود خارجی نداشت و یا شاید امکان وجود نداشت و نمیگذاشتند. بگذرم، اما خودم حدس میزنم مؤسسهی اسراء آیتالله جوادی آملی جاذبههای عمومیتر و تخصصیتری در میان حوزه و ملت باقی گذاشته باشد، کما اینکه خود آقای جوادی آملی نیز وجاهت بالایی میان عامهی مردم دارند و حتی در عصر امام، به عنوان حامل و ابلاغ و مفسر پیام دینی آن حضرت، به میخائیل گورپاچف برگزیده میشوند.
نظر:
با سلام و احترام.
۱. رأی «آری» مردم در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ از سوی امام خمینی «عید» اعلان شد و آن رأی، مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی و سند رسمی نظام است. نه بزَک بود و نه بازی با ملت. مشروعیت در علم سیاست یعنی رضامندی ملت که با مفهوم شرعیبودن فرق دارد. از نظر امام خمینی ولیفقیه زمانی حکمش نافذ است که از سوی خبرگان منتخب ملت انتخاب شده باشد. بنابراین حتی در حوزهی ولایت فقیه نیز رأی خبرگان ملت (رأی غیرمستقیم مردم) دخیل است و نمیتوان آن را بیاثر دانست.
۲. هیچ اشکالی بر علمای اعلام بار نیست که دست به اجتهاد بزنند و آرایی متفاوت از همدیگر داشته باشند. اجتهاد به تعبیر استاد شهید مطهری «موتور محرّکهی شیعه» است و از امتیازات برجستهی روحانیت شیعه. این پیشرانهی مترقی شیعه نباید با جمود آلوده شود تا به علمای حوزه تاخته و آنان را تخطئه کنند. هیچ عالم دینی وارستهای هم نه با القاب و عناوین و پسوند و پیشوند، بزرگ میشود، و نه با حذف عمدی القاب اعتباری، تصغیر. تفاوت نظریههای سیاسی، نشان بالندگی و جدّیبودن آزادی اندیشه در حوزهی علمیه است. بیش از هر جایی خودِ حوزه باید نظریات همدیگر را تاب بیاورند و کمحوصلگی نکنند و علیهی آرای هم نشورند.
۳. تحقیر علمای حوزه با هر واژه و شگردی، از سوی هر فرد و جریانی کار ضُعفا است و اقدامی سخیف و مستوجب ضمان. به هر حال، یکی چون امام امت رأی ملت را «میزان» میداند، دیگری «زینت». یا یکی چون مرحوم آیتالله العظمی منتظری ولایت را «مقیّده» میداند و دیگری «مطلقه». یا یکی از ولایت به عنوان «شعبهی از ولایت رسول (ص)» تفسیر دارد و دیگری آن را در حد «وکالت» معنی میکند. باید سعهی صدر داشت و اقوال را شنید و احسَن را برگزید. احسن هم دستوری نیست، بر عهدهی کسی است که میخواهد روی اقوال علما فکر و انتخاب کند. در حوزه هم در امور فکری و اجتهادی، حرف هیچ فرد حرف آخر و دستوری پایانبخش و فصلالخطابی تحکمآمیز نیست. شیعه را چونان خلوص اولیهی آن را خالص نگه داریم و با تزکیهی نفس و طهارت روح نگذاریم با تنگنظری این مکتب رشید و مبین با مشکل و بنبست و انسداد مواجه شود.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ دی ۱۳۹۹
پیام شهیدان به همهی نسلها
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ دی ۱۳۹۹
زندهیاد دکتر علی شریعتی: «شهیدان پیام خویش را با خون خود گذاشتند و روی در روی ما بر روی زمین نشستند، تا نشستگان تاریخ را به قیام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاریخ ما، تشیع، عزیزترین گوهرهایی که بشریت آفریده است، حیاتبخشترین مادههایی که به تاریخ، حیات و تپش و تکان میدهد، و خداییترین درسهایی که به انسان میآموزد که میتواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است... ما وارث عزیزترین امانتهایی هستیم که با جهادها و شهادتها و با ارزشهای بزرگ انسانی، در تاریخ اسلام فراهم آمده است و ما وارث اینهمه هستیم، و ما مسؤول آن هستیم که امتی بسازیم از خویش، تا برای بشریت نمونه باشیم. «وکذالک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا» خطاب به ماست. ما مسئول این هستیم که با این میراث عزیز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ایمانمان و کتابمان، امتی نمونه بسازیم تا برای مردم جهان شاهد باشیم و شهید باشیم و پیامبر (ص) برای ما نمونه و شهید باشد. رسالتی به این سنگینی، رسالت حیات و زندگی و حرکتبخشیدن به بشریت، بر عهدهی ماست، که زندگی روزمرهمان را عاجزیم! ... هر انقلابی دو چهره دارد؛ خون و پیام! رسالت نخستین را حسین (ع) و یارانش امروز گزاردند، رسالت خون را. رسالت دوم، رسالت پیام است. پیام شهادت را به گوش دنیا رساندن است.» (منبع)
برگرفته از مجموعه آثار ۱۹ دکتر علی شریعتی
با یاد و نام جاوید همهی شهیدان و سالار شهیدانِ محور مقاومت سرباز شهید قاسم سلیمانی.
رسواتر از ترامپ
با یاد و نام خدا. اشغال خشونتبار ساختمان کنگره (=جمع دو مجلس: سنا و نمایندگان) با تحریک و آشوبطلبی ترامپ برای برهمزدن مرحلهی پایانی روند انتخابات ریاستجمهوری و اخلال در کار قانونگذاران آمریکا، پیامهای فراوان دارد که ورود به آن هم حوصله میطلبد و هم فرصت. بگذرم. اما ناگفته نگذارم رسواتر از ترامپ آن کسانیاند که در داخل ایران به این فرد، دل سپرده بودند و هر روز ثانیه میشمُردند که انقلاب اسلامی را شخم بزند! اینان تا آن حد وطنفروش و خودباخته و غربپرست بودند که از جنایت ترامپ در ترور قهرمان ملت و امت سرباز شهید قاسم سلیمانی دچار ذوقزدگی شدند و حتی حاضر نشدند این شهادت را تسلیت بگویند و آن جنایت را محکوم کنند. خِذلان و پستی ازین بدتر؟! بیآبرویی ازین بیشتر؟!
دموکراسی آمریکا همواره در داخل به پول و نفوذ، و در خارج به ارتش و زور علیهی ملل و دُول متکی بوده است؛ اینک با تصرف کنگره -که لایهی آستر دموکراسی آمریکایی را به نمایش گذاشته- این دموکراسی پولکی در داخل نیز به زور ارتش و آتش نیاز پیدا کرده است. دموکراسی بیش و پیش از هر چیز، به اخلاق پیروزی و اخلاق شکست نیاز دارد. ترامپ هر چه جلوتر آمده ذاتش آشکارتر شده است. او لایهی واقعی آمریکاست. فرهنگ او و حامیانش فرهنگ وحشیگری و شناعت است. چه درست گفته بود قاسم سلیمانی: «ترامپ قمارباز». آری؛ او همهچیزش را در قفس قمار گذاشت و اینک تمام داشتههایش را باخت و به خاک مذلّت افتاد. شاید این خونِ پاکِ بزرگمردِ پاکیزه حاج قاسم سلیمانیست که چهرهی کریه ترامپ را، حتی نزد افراطیترین مردان سیاست آمریکا، برملا ساخت. او خار و ذلیل و رسوا شد ولی رسواتر از این مَردک، آن دسته کینهتوزانی در داخل ایران هستند که تمنا و خواهش! داشتند که انقلاب اسلامی ایران به دست این «شقیترین» عنصر رذل، از بین برود. آیا عبرت میگیرند؟! گمان نکنم.
نظر تأییدی یک عضو مدرسه نسبت به متن بالا:
«آقا ابراهیم سلام علیک. نوشته امروز جنابعالی زیبا و سودمند و آراسته با نهیب و شکوه و آویخته با تبری بود. موفق باشید.»
نظر:
سلام. خیلی جالب بود. مفاهیم آن هم پربار و دارای پیام. خوب و کامل گوش دادم. تابهحال نشنیده بودم این آهنگ سیاسی را. تشکر ویژه دارم. بله؛ آن روی سکهی سلطنت چپاولگر رژیم جعلی پهلوی را نشان داد. امید است اساساً چپاول و غارت و اختلاس و فساد در این مملکت خیلیخیلی دشوار شود و کسی راحت به آن میل نکند. چه عالی بود این فرازهای آهنگ:
تا کی وِنه تلاونگ راس بَووشم...
تا کی وِنه دارم آقابالاسر...
بازم مِه تنِ قِوا هسّه پاره، ای پاره...
بررسی پیام آقای خاتمی
با یاد و نام خدا. حجتالاسلام سید محمد خاتمی به کنگرهی «حزب اتحاد ملت ایران اسلامی» پیام داد (منبع) که به بررسی آن میپردازم:
گفت: "در هنگامهی تلخ و نگرانکنندهای که احزاب و تشکلهای مدنی نه تنها مورد کمالتفاتیاند، بلکه بامحدودیتها و موانعی برای فعالیت مناسب و شایسته مواجهاند."
۱. اما آقای سید محمد خاتمی نگفت خودِ این احزاب و وی چرا نسبت به تلخترین مسائل و بدترین هجمههای بخشِ وحشی غرب به ایران به سرکردگی ترامپ، نه فقط کمالتفات بودند که پارهای از آنان بیالتافت زیستند! شاید هم در انتظار. اهل فن بلدند که کمترین معنای لغوی التفات، «نگریستن« و «توجه» است.
گفت: "و در زمانی که شاهد افزایش بیاعتمادی و کاهش امیدِ بخش مهمی از جامعه نسبت به آینده هستیم."
۲. اما آقای خاتمی نگفت ریشه و علل بیاعتمادی و کاهش امید ناشی از چیست و بیشتر نسبت به چه تفکر و افرادیست؟! چه کسی نمیداند دولت نیابتی! آقای حسن روحانی چه بر سر مملکت آورده است، اما وی و احزاب مورد نظر وی حتی یک بار هم این دولت تنبل و شیک را توبیخ نکردند. بلکه بهعکس بیقیدوشرط حمایت کردند. اهل فن میدانند چون اینان تحت سفارشات مرحوم رفسنجانی زیست سیاسی میکنند!
گفت: "و فشارهای ظالمانه و تهدیدهای خارجی"
۳. اما آقای خاتمی نگفت چرا اینان در اوج این تهدیدهای ویرانگر، در سکوت محض و فشلکننده و شاید هم چشمانتظاری بودند! تا بلکه غرب وحشی، فرَج و گشایشی برای آنان حاصل کند! بدترین تفکر، تفکری است که چشمش را به غرب وحشی دوخته باشد تا آنان بتوانند برای ملت کاری کنند! آقای خاتمی وقتی در نگاه مردم، انسان سالم است، چرا در برابر چشمانتظاری همقطاران خود نایستاد و تحذیر نداد و نهیب نزد؟ تاریخ این ۴ سال آنان را فراموش نخواهد کرد.
گفت: "برگزاری همایش سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی، امیدوار کننده و نشانه درک درست مسؤولیت و تلاش برای گذر از وضع نامطلوب به وضعیت مطلوب است"
۴. اما آقای خاتمی نگفت چگونه آنهمه مقاومت در برابر غرب وحشی و آنهمه نقش شجاعانه و ضد امپریالیستی رهبری در برابر هجمههای سنگین ترامپ و دلسپردگان ترامپ، گذر از بحران و تهدید به فرصت و امنیت و پیش به سمت وضع مطلوب نبوده است، اما یک گردهمایی کمارزش و عادی و صوری و سوری! آنهم در آستانهی انتخابات ۱۴۰۰ یک حزب -که ملت حتی از چگونگی تأسیس آن و اعضای آن کمترین اطلاعی ندارد- به عنوان «درک درست مسؤولیت و تلاش برای گذر از وضع نامطلوب به وضعیت مطلوب" تفسیر میشود. آیا اگر این غلوّ و قلبِ واقعیت نیست، پس چیست؟!
گفت: "امری که خوشبختانه کم و بیش در همهی جریانهای اصلاحطلب میتوان مشاهده کرد."
۵. اما آقای خاتمی نگفت این ارزیابیاش چقدر راست و مبتنی بر تحقیقات میدانی و آمار دستکارینشده و واقع گرایانه است؛ زیرا این جریانها به قول ایشان «اصلاحطلب» در طی چهار سال سخت، حتی یک بیانیه هم در برابر ترامپ ندادند، تا ملت را از بحران هویتی که این احزاب دچارش شدند، آگاه کنند. تاریخ را وارونهنوشتن، کار انسان سالم نیست.
گفت: "زندگی از هر جهت بر مردم شریف، سخت شده است"
۶. اما آقای خاتمی نگفت این سختی معیشت، درصد بالایی از آن به عدم کفایت و ناکارآمدی و پشتکردن به وعدههای دروغ انتخاباتی دولت نیابتی برمیگردد که فقط گشت هر کس را که به حزب انحصارطلب «کارگزاران» مرحوم رفسنجانی تعلق داشت، پست و مقام و قدرت داد.
گفت: "جستن راههای مناسب که زندگی سیاسی اقتصادی، علمی و فعالیتهای مدنی را در عین پایبندی به هدفهای بلند انقلاب و نیز خواستهای تاریخی مردم بهتر و مطلوبتر کند وظیفهی مهم همگان" است.
۷. اما آقای خاتمی نگفت چرا برای همین هدف مقدس گام پیش نگذاشت و چرا از کسانی از دور و بریهای خود که از «پایبندی به هدفهای بلند انقلاب» دست شستند و راه غرب را قبلهی آمال خود پنداشتند، تبرّی نمیجوید و به نعل و میخ میزند. مگر "شفافیت" و "دانستن حق مردم است" دو شعار از چندین شعار محوری وی نبود؟ پس چرا نسبت به انحراف عقیده و سیاست در بخشی از جناح چپ، موضعگیری روشن نمیکند؟ مگر هر کس با هر فکری میتواند در چپ بماند و یا به چپ ملحق شود؟ مگر جناح چپ با مشخصههای معلوم، شناخته نمیشد ازجمله: خط امام، موضع ضدآمریکایی، همگرایی با مستضعفان، نهضت آزادیبخش جهان، آرمان رهایی فلسطین، و ... ؟ اینک آیا آنان که کاملاً از راه چپ واقعی منحرف و استحاله شدند و حتی راه قبله و تشخصات مذهبی را کنار گذاشتند، مگر میتوانند برای "جستن راههای مناسب زندگی سیاسی و اقتصادی و علمی" ایران افرادی قابل اعتماد باشند؟
گفت: "احزاب و جریانها"... "باید صدای ملت و نیز راهنمای آنان به راه درست باشند."
۸. اما آقای خاتمی نگفت صدای ملت همان صداییست که در تشییعجنازهی بیمانند حاج قاسم سلیمانی برآمده و بر جهان طنین انداخته. همان صداییست که همزمان با ندای مقاومت در برابر ترامپ، دغدغهی معیشت و کنترل گرانی لجامگسیخته و محاکمهی عادلانهی مقصّران دولت شیک و وابسته به تئوریهای اقتصاد غرب را دارد. و «راه درست» همان راهیست که امام خمینی نشان داده است که امروزه بخشی از جناح چپ حتی حاضر نیست اسم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- را بهدرستی و احترامآمیز ادا کند، چه رسد خط و راه و مکتب امام و مکتب درخشندهی شهید سلیمانی را.
گفت: "همهی جریانها، احزاب و تشکلها با هر گرایش و از هر جناح با درک
موقعیت خطیر، در جهت خدمت به مردم و سیر به سوی هدف مشترک یعنی مردمسالاری سازگار با آیین ... بکوشند."
۹. اما آقای خاتمی نگفت هستند کسانی که در مصدر چپ جا خوش کردهاند اما دستِ یغماگری به بیتالمال دراز کردند. و نیز هستند کسانی در آن جناح، که "آئین" را به بیرون پرتاب کرده و حاضر شدند حتی بدترین افراد با بدترین افکار و یا با پلیدترین رفتار را جزوِ جناح چپ یا به قول خودشان "اصلاحطلب" جای دهند چراکه گویا برای این تیپ افراد، کمیت و سیاهیلشگر! مهم است، نه کیفیت. این اگر استحاله و الینهشدن نیست، پس چیست؟!
گفت: "احزاب و تشکلهای اصلاحطلب نیز باید بتوانند از آشفتگی و پراکندگی، خود را نجات دهند"
۱۰. اما آقای خاتمی نگفت این زمانی ممکن است که احزاب از فردپرستی و فردگرایی و فردمحوری رها شوند. هستند کسانی که خود را سردستهی احزاب چپ میدانند و ولایت فقیه را حکومت فردی میپندارند و به آن حتی تحت التزام نماندند، چه رسد به اعتقاد. و نیز از فردیشدن سیاست گلایه دارند، اما وقتی سخن از خود خاتمی میشود او را به عنوان یک فرد، تا سر حد تملق و چاپلوسی و سرسپردگی میستایند. این تناقض، بیناد چپ را سوزاند و "بنیاد باران" را خشک و بیباران نمود.
یک نکته: انسان سالم به "انسان کامل" میاندیشد و برای انسان ناسالم دل میسوزاند و مسالمتآمیز رفتار میکند، اما در موقع موضعِ عقیده و سیاستورزی، جای سالم را با ناسالم عوض نمیکند و روح سالم را نمیخراشد تا ناسالم را جذب و شیفتهی خود سازد. زیرا حکمت وجود "انسان کامل" این است که انسان، خط و راه و مرام مستقیم را به نسیان و نابودی نبرَد. بگذرم.
یک اشاره: از آقای سید محمد خاتمی تشکر میکنم که در صدر پیام چنین زیبا نگاشت: "به روان پاک سردار سرافراز اسلام و ایران شهید بزرگوار سلیمانی درود میفرستیم." آری؛ درست فرمودی آقای سید محمد خاتمی؛ به سلیمانی -آن قهرمان ملت و امت- درود میفرستیم.
پاسخ:
سلام. خیلی جالب و فلسفی آمدی.
فرمودی: "کِی وَرنه؟"
جواب: هم محمدرضا پهلوی. هم محمدرضا رحیمی و بیژن خاوری.
فرمودی: "کِی خارنه؟"
جواب: هم فرح و اشرف پهلوی. هم اکبر طبری و از راستی و چپی.
فرمودی: "کِی پوشِنه؟"
جواب: هم هژبر یزدانی و شمس پهلوی. هم بابک زنجانی و «عبدالواحد موسوی لاری».
مقام پرسش و پاسخ
با یاد و نام خدا. چندی پیش جناب آقای علیاکبر محمدنژاد از سمنان از من دربارهی یکی از سخنرانیهای اخیر آقای بیژن عبدالکریمی نظر خواست. به ایشان -بیآنکه وارد داوری دربارهی آقای عبدالکریمی شوم- چنین جواب نوشته بودم، که ترجیح دادم ستون امروزم باشد:
سلام. جناب آقای علیاکبر محمدنژاد فشردهی نظرم نسبت به اصل پرسش و پاسخ این است. اسلام همواره با منطق به پیش آمده است. پس، از پرسش و پرسشهای بنیادی نمیهراسد و در جواب، فقیر نیست، اما این بستگی به این دارد عالمان دین، متفکر و دارای سعهی صدر باشند. استاد شهید مرتضی مطهری با انبوه پرسش بنیادی مواجه بود و همه را به تأنی و تأمل و تفکر پاسخ داد. حتی اگر جامعهی عصرش در پرسشهای بنیادین هم فقر داشت، خود با ابتکارِ خود در مباحث پرسش ایجاد میکرد و ذهنها را درگیر مسائل میساخت و سپس پاسخ را با نهایت دقت و بردباری میداد. اساس دین اسلام نیز، عبادت و عرفان و عدالت است که ذات آن در تفکر است و تفکر عمود دین میباشد و حتی ساعتی تفکر بر برخی عبادات افضل است. پرسش جامعه، علامت رشد است. البته کسی که اهل پرسش است، باید اهل پاسخشنیدن هم باشد، وگرنه پرسشگر صرفاً میخواهد شبههپراکنی کند و دست رد بزند و اذهان را مشوّش و پریشان سازد و خود از معرکه بگریزد. روشن است که باید چنین مَباد. والسلام.
(۱)
خصوصیّات فاطمه (س) : به نام خدا. از خصوصیّات حضرت فاطمه زهرا (س) هر چه بگوییم کم است. آن بانوی پرورشیافته در دامان پاک حضرت خدیجه و حضرت خاتم الانبیا : اول اینکه : اَشبهالنّاس به پیغمبر بود. شبیهترین مردم به رسول خدا. دوم آنکه : کانَت اِذا دَخَلَت عَلَیهِ رَحَّبَ بِها. یعنی هنگامیکه فاطمه وارد بر منزل پیغمبر میشد، حضرت ترحیب میکردند. یعنی خوشامد میگفتند. سوم اینکه : وَ قَبَّل یَدَیها. پیغمبر دست مبارک فاطمهی زهرا را میبوسید. چهارم آنکه : وَ اَجلَسَها فی مَجلِسِه. رسول خدا او را در جای خودش مینشاند. (منبع)
(۲)
از خطبهی فدکیهی حضرت زهرا (س) در مسجد: با یاد و نام خدا. حضرت فاطمه (س) در سخنرانی مسجد مدینه نکاتی دارند که خواندن آن نه فقط موجب معرفت و ازیاد دانش دینی میشود، بلکه مودّت به اهلبیت (ع) و عشق به آن خاندان را تقویت مینماید که آن معصوم (س) در یک نگاه کوتاه و گذرا ما را به ژرفا و اعماق مفاهیم دینی میبرند و این نشان میدهد آن بانوی مکرم تا چه حد از دانش و عرفان و معارف بلندی برخوردار بودند. تک تک آن را فشرده و خلاصه عرض میکنم:
(۳)
مثَلَ امام : حضرت فاطمه (س) میفرمایند: «مثَلَ امام، مانند کعبه است. مردم باید در اطراف آن طواف کنند نه آن که دور مردم طواف نماید.» (منبع)
نکته: یکی از ویژگیهای امامت نسبت به پیامبریکردن این است که به قول مرحوم علامه طباطبایی (نقل به مضمون) امامت خود جلودار است و دست بشر را میگیرد به مقصد منتهی میکند. به نظر من، گویی در مفهوم اِمامت، اَمامت هم نهفته است. یعنی پیشبودن. جلوبودن. پیشگامشدن. پس باید نزد امام رفت. باید گِرد امام گشت. و به فرمودهی بانوی سرمشق بشریت حضرت فاطمه (س) امام را باید چونان کعبه دانست و دورِ فکر و عمل و فرمان و سیرهی او طواف و تبعیت داشت.
(۴)
دعای حضرت زهرا در حق شیعیان: خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آنها را برگزیده اى، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى. (منبع)
نکته: اصل شفاعت و میانجی در اسلام تصریح شده است. شفیع و شفاعتکنندگان مأذون از خداوندند و میتوانند با آبرو و اعتبار والایی که در پیشگاه خداوند متعال دارند، برای درماندگان شفاعت کنند. این دعای حضرت نیز جزوِ شفاعت است. درود به روح مهربان حضرت فاطمه که رهنما و راهبر و شفیعه و غمخوار شیعیان بودهاند.
(۵)
معرفی امام علی علیه السلام: در تعریف امام علی (ع) فرمود: او پیشوایى الهى و ربّانى است، تجسّم نور و روشنائى است، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان میباشد، گویندهاى حقّ گو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریت است. (منبع)
نکته: هم باید فاطمیه داشت، هم فاطمه (س). یعنی هم سوگواری و هم پیروی. هم پاسداشت مقام فاطمه و هم پایداری در خط فاطمه. زیرا، به قول زیبای زندهیاد دکتر علی شریعتی: «فاطمه، فاطمه است.» یعنی او خود «راه» است، خط است، صراط است. و به قول استاد محمدرضا حکیمی: نمیشود فاطمیه داشت، ولی فاطمه نداشت. چراکه به قول قرآن مجید فاطمه «کوثر» است. و به فرمودهی ائمهی اطهار (ع) فاطمه «لیلةالقدر» است. اینک در سخن فاطمه در فراز فوق میبینیم که فاطمه با آن مقام عظیمالشأنش در حق امام علی (ع) ، وصی حضرت نبی (ص) چه فرمودهاند. آری؛ امام علی، نور است. و وقتی نور نباشد، ظلمات خواهد شد. و شیعه سعادت دارد که علی دارد. کسی که واقعاً «علی» دارد، یعنی با حق و حقیقت است و نور، نمیگذارد او گمراه گردد. چنین باد. ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۷ دی ۱۳۹۹
نظر:
سلام. در هر سازوکاری که مبنای آن بر رأی مردم باشد، دستکم سه عنصر در آن جمع میشود: انتخاب، نظارت، رضایت. شما منتخب بودید؛ یعنی انتخاب اعضای شورا برای دهیاری. بر کار شما هم نظارت میشد. پس دو عنصر اولی و دومی موجب شد سرآخر رضایت نیز پدید آید. به نظر من این خشنودی دارد. خوشا بر حال کسی که در خدمت به خلق، خشنودی کسب کند. از نظر من، انتخاب و نظارت در کنار نتیجهی کار -که رضایت است- بالاترین ورق دفتر کسیست که خود را برای مدیریت و خدمت عرضه کرده است و عُرضه و جُربزهی آن را داشته است. و این، خوبترین سرانجام است. به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی: «به نیکی ببایَد تن آراستن»
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
و از نشانههای (قدرت) خدا این است که تو زمین را خشک و برهوت میبینی، امّا هنگامی که (قطرههای حیاتبخش) آب بر آن فرو میفرستیم، به جنبش درمیآید و آماسیده میگردد (و بعدها به صورت گل و گیاه و سبزه موج میزند). آن کس که این زمین خشک و برهوت را زنده میکند، هم او مردگان را نیز (در قیامت) زنده میگرداند. چرا که او بر هر چیزی توانا است.
[«خَاشِعَةً»: خشک و برهوت. ساکن و بدون حرکت. «إهْتَزَّتْ»: به جنبش درمیآید و تکان میخورد. «رَبَتْ»: بالا میآید و آماسیده میگردد. «إهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ...»: (نگا: حجّ / 5). وقتی که آب به عناصر و ذرّات خاک میرسد، در داخل آب حل میگردند و جذب دانهها یا ریشههای گیاهان میشوند و به سلولها و بافتها و اندامهای زندهای تبدیل شده و رشد میکنند و افزایش مییابند. «مُحْیی»: زنده کننده (نگا: روم / 50). در رسمالخطّ قرآنی با یک یاء نوشته شده است.]
تفسیر علامه طباطبایی
کـلمهی خاشعه از خشوع است که به معناى اظهار ذلت است. و کـلمهی اهتزت از مـصـدر اهـتـزاز اسـت کـه بـه مـعـناى حرکت شدید است. و کـلمهی ربت از مصدر ربـوه اسـت کـه بـه معناى نشو و نما و عُلو است. و منظور از اهتزاز زمین و ربوه آن، به حرکت در آمدنش به وسیلهی گیاهانى است که از آن سر درمىآورند، و بلند مىشوند. در ایـن آیـهی شریفه استعارهاى تمثیلى به کار رفته، یعنى خشکى و بىگیاهى زمین در زمـسـتـان، و سـپـس سـرسـبـزشـدن و بـالاآمـدن گـیـاهـانـش، بـه کـسـى تـشبیه شده که قـبـل افتادهحال و داراى لباسهاى پاره و کهنه بوده، و خوارى و ذلت از سر و رویش مىبـاریده، و سپس به مالى رسیده که همه نارساییهاى زندگیش را اصلاح کرده، و جامههاى گرانبهاء بر تن نموده، و داراى نشاطى و تبختُرى شده است که خرّمى و ناز و نعمت از سر و رویش هویداست. و این آیهی شریفه همانطور که گفتیم در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است. المیزان.
پیام اول فلات فرصت
به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرمودهی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهجالبلاغه «فرصت، چون ابر مىگذرد؛ پس، فرصتهاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» فرصت، نوبت است. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:
قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند
بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم
چارچوبهای فلات فرصت:
۱. نوشتهها فقط باید به قلم اعضا باشد.
۲. ارسال کپی متنها درین فلات اکیداً ممنوع است.
۳. فورواردکردن (=بازفرستها) مطلقاً ممنوع است.
۴. ایجاد میانبحثها توسط اعضا آزاد است.
۵. گفتگوهای شخصی دوبهدو اکیداً ممنوع است.
۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.
۷. عضوی که چارچوبهای فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پستهایش مسدود میگردد.
۸. در فلات فرصت تمام مسئولیتهای قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهدهی نویسنده است که ارسال میکند.
۹. توهین و اهانت و اسائهی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج میشود.
فلات فرصت
۱۳ مرداد ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
ضرورت تجزیه در جناح چپ
۲ بهمن ۱۳۹۹
با یاد و نام خدا. هشتونیم شبِ دیشب، آخرین ثانیههای حضور شخصیتی فریبکار و پیرو افکار ماکیاولی، در قدرتِ مثلاً بلامنازعِ جهان! به پایان آمد؛ با دفتری انباشته از جنایت، شرارت، بلاهت (=سبکمغزی). و با عملکردی کثافتبار و آلوده به عقلستیزی، خودخواهی، نژادپرستی، یکّهتازی، سوداگری و از همه پلیدانهتر ایرانستیزی و کوشش مضطربانه برای براندازی. در برابر این مردِ نامردِ بیخِرد -که بر هیچ مرامی پایبند نبود و هیچ مردمی از جهان متکثّر را قبول نداشت و بیاحترامی نیز مینمود، مگر عدهای از رگههای سفیدپوست خشن و مسلح آمریکا را- فقط یک انسان، فقط یک چهره و فقط یک سیاستمدار، شجاعانه ایستاد و در طول چهار سال رجَزخوانیهای توخالی و اذیتکنندهی آن بیشعور، با روشنگرانهترین منطق و گویش، ماهیت وی را افشاء کرد، رفتار قلدرمآبانهاش را برملا ساخت؛ شاخش را شکست، سُمش را کَند، لگدپرانیهایش را درهم کوبید؛ و از «ترامپ» جز بدنامی و وقاحت و حقارت چیزی باقی نگذاشت، آری؛ فقط یک تن بود که یکتنه میدانِ نبرد بود: آیتالله سید علی خامنهای، که حتی در عصر سخت و سبُعیّت پهلوی، با عشق به امام خمینی، در کنار صمیمیترین دوست و همرزمش زندهیاد معلم انقلاب دکتر علی شریعتی، با شاه و آمریکا، همزمان به مبارزه برخاست. و همچنان پیشروترین فرد در برابر امپریالیسم باقی ماند. به عنوان یک شهروند درین باب، از رهبری متشکرم.
اینک زمان تجزیه در جناح چپ فرا رسید. جناح راست -جدا از وجود پارهای از چهرههایی سالم و آبرودار و آرام- اساساً سیاست و دیانت را بد میفهمد. و رقیب فکری خود را بیجهت دشمن و بیگانه و بیرون از گود فرض میکند و فرمول سیاستورزی را از طریق خودحقپنداری پیش میبرَد و خودی و غیرخودی ناروا میکند. درین متن، با آنان کاری نیست. اما این جناح چپ -که مشخصّهی اصلیاش تلفیق سیاست و دیانت و مذهبی و متدیّنبودن بود و رنگ ذاتیاش را عدالت، سادهزیستی، مدد به محرومیت و مبارزهی دائمی با خصائص خطرناک امپریالیستی آمریکا پوشانده بود- اینک مبتلا به اَمراض عدیده شدهاست که اگر به درمان خود نپردازد، دور نیست که روزی بهکلی درهم فروریزد. نفوذ افراد ناباب و کماعتقاد و نیز غلبهی تفکر دستشستن از اصول و چارچوبهای دینی و سیاسی در پهنهی سیاست و قائلشدن به ایدههای مکتبهای نئولیبرالیستی و بدآموزی از تفکر غرب و رفتار دوگانه و احساساتی، این جناح را دچار تب و لرز و هذیانگوییهای شگفت کرد. و این عارضهها -که فقط شمّهای برشمُرده شد- ضرورت تجزیه در جناح چپ را آشکار کرد. چنانچه زمانی فرارسیده بود که چریکهای فدایی خلق، تجزیه و منشعب شد: اقلیت، اکثریت. جامعه روحانیت مبارز تفکیک شد. حتی سازمان «مجاهدین خلق» اولیه، به دلیل نفوذ ساواک و تفکر مارکسیستی دو شاخه شد و شاخهی منحرف آن سرانجام به فرقهی تروریستی رجوی انجامید که سرنوشت شومشان بر همگام معلوم شد؛ افتادن به ورطهی فترت و فلاکت و افلاس.
از دید من، دستکم چهار علت، وجوب تجزیه در جناح چپ را ضروری ساخته است: ۱. علت فلسفهی فکری؛ که تضادِ اندیشه در این جناح را انباشت و تناقضها را در خود تلنبار کرد. ۲. علت غایی؛ که لزوم و التزامِ عمل سیاسی و سیاستورزی در دایرهی انقلاب اسلامی را میسّر میسازد. ۳. علت شکلی؛ یعنی وجود جزیرههایی خودخواه و خودباخته در درون این جناح؛ که دست برخی از آنها بهشدت آلوده و مشکوک است. ۴. علت عملی؛ یعنی عملکرد بسیاربد در برابر چهار سال صدارت بیرحمانهی ترامپ علیهی ایران که پارهای از نفوذیهای این جناح، حتی چشمانتظار غلطهای ترامپ علیهی ایران مانده بودند. این قطعهی بغرنج به عنوان ننگ بر پیشانی آن معدود افراد این جناح -که هویتشان نزد اهل فن برملاست- حک شده است. اگر بر فرض نام «اصلاحطلبان» برای آنان بامسمّا باشد -که با وضعی که گرفتار آن شدند، نیست- در تجزیه درنگ نباید کنند؛ وگرنه با تداوم اِهمال و اِعمال هر گونه رودربایستی یا تذبذُب! ، دیری نمیپاید بساط این تفکر -که میتواند تصفیه و پالایش و سالم و پویا شود- از بُن کرم میافتد و شاخ و برگهایش آفت میزند. گفتم؛ که روزی نگویم که چرا نگفتم. بگذرم.
پاسخ:
سلام. نِماشون به خیر. اون صوت که طرز تلفظ مِلشقضی را اَدا کردی، مرا به یاد نظریهی موزائیکی بودنِ فرهنگ ایران انداخت. گویی دارابکلا نیز در تلفظ الفظ موزائیکی از لهجههاست. ۱ بهمن ۱۳۹۹.
پاسخ:
سلام. شنیدن درگذشت همنوعان بر انسان سخت است و شنیدن خبر درگذشت پدر شهید، سختتر. فوت مرحوم حاج سید محمد عمادی پدر صبور و بااخلاق و سختکوش شهید سید تقی عمادی بر بازماندگان آن خاندان مصیبت و اندوه آفرید. آن مرد مذهبی و بامرام حقیقتاً در برابر خون شهید جوانش خیلی شکیبا بود. یاد او و شهید عزیزش گرامی. بر تمام نزدیکان آن مرحوم تسلیت. خدا رحمت کناد.
پاسخ:
سلام. شهروندی از حقوق طبیعی آفریدههای حضرت آفریدگار است. کسی نمیتواند مدعی شود حق شهروندی به کسی اعطاء میکند یا حق شهروندی کسی را از او میستانَد. این حق خدادادی هر آفریدهای است. البته داوری در بارهی جُرم را قانون و شرع مشخص میکند، نه فرد و سلیقه.
پاسخ:
سلام. متشکرم. درست میفرمایی. موافق نظرت هستم. در کلامالله مجید چه زیبا و مبین آمده است و تکلیف بشریت را مشخص کرده است. هرگونه تبعیض و نژاد و تفاخر به ژن و قوم و قبیله و درجهبندی شکلی انسان از نظر قرآن محکوم است: بیگمان گرامیترین شما (زنان و مردان) در نزد خدا پارساترین شما است: ...اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اتقَاکُم... .
نُه کار بنیادین انسان
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ بهمن ۱۳۹۹
با یاد و نام خدا. کارهای بنیادی انسان به ترتیب یا تناوب (=نوبت به نوبت) میتواند این نُه کار باشد تا همیشه نو بماند که کهنه و پوسیده نشود و خدای ناکرده بپژمُرَد و بپوکد و بپوسد. اینان: شنیدن. خواندن. دانستن. فهمیدن. کردن. گفتن. خواستن. ساختن. رفتن. از میان ۹ اقدام -که معنا و مقصود آن معلوم است- منظور از دو کارِ بنیادیِ «کردن» و «رفتن» -پنجم و نُهم- یعنی کردار در دنیا و رفتن و رحلت نهایی به روز رستاخیز. فرصت قریب ۱۰۰ سال، یک قرن عمر و زندگانی دنیوی هر فرد، برای این است که کردار نیک کند تا به رستگاری بیانجامد. و رفتن و رحلت و سرانجامِ مرگ، برای پسین روزِ قیامت است در روز موعود رستاخیز. یعنی رَستن و خیزبرداشتن و سربلندشدن و حیات دوباره و جاوید یافتن. بگذرم. برداشت و نگرشم بود نسبت به انسان و آفرینش آدمی که میخواهد توحیدی و معنوی و دینی و درست زیست کند. کم و بیش ۱۰۰ سال عمر هر کس، یک «وقت حیاتی» و یک «فرصت آزمونی» برای زندگی است که باید آن را بشناسد و غنیمت شمرَد. حافظ، چه خوب سرود:
قدرِ وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند
بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بَریم
نقدی بر سخنان اخیر دکتر سروش
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ بهمن ۱۳۹۹
با یاد و نام خدا. خلاصهی سخنان اخیر آقای دکتر عبدالکریم سروش آن است که: «تمام آنچه تا کنون به جهت خشونتآمیزبودن، توسط روشنفکران، از دین دانسته نمیشد، عین متن دین است» و «نواندیشان دینی، بیجهت تلاش میکنند تا بگویند اسلام از آرای خشن و تند مبرّاست». البته سروش در نهایت میگوید که «امروز ما نباید مثل پیامبر و اولیاء دین عمل کنیم.»
متن بالا «نقلی» است و از یک منبع رسمی ایران. اگر این نقل، خالی از نقص باشد و عین حرف سروش، جواب من این است:
آقای دکتر عبدالکریم سروش مدتهاست «صراط» را گم کرده است. آدمی که صراط را گم کرده باشد مانند گمشدگانی میمانَد که در سنگلاخ و برهوت بی هیچ نشانی، به اینسو و آنسو میرود و سرانجام تلَف میگردد. سخنان دههی هفتاد سروش کجا؟ هذیانهای بیشمار این سالهای او کجا؟ گویا او خود را فردی الهامیافته! میپندارد؛ زیرا شاید خود را مصداق بارز ! همان بسطی میداند که در کتابش "بسط تجربهی نبوی" تبیین! کرد. امید است این اندیشمند از پندار بیرون بزند و به راه و صراط بازگردد و اسم مفاهیم وَحیانی جهاد و دفاع و دفع دشمن را «خشونت» به معنای رفتاری کریه نگذارد. اسلام مانند پارهای تحریفات نیست که دست روی دست بگذارد و دست مؤمنان را از پشت ببندد و به مسلمان و مؤمن اجازه ندهد که پا به نبرد و مقابله نگذارد. اگر دفاع و مقاومت و در جای خود سلاح برداشتن و بپاخاستن نبود، افرادی چون صدامحسین و فرقهی تروریستی رجوی هر غلطی میخواستند با خاک، ناموس، مردم، انقلاب، دین و میهن ایران بکنند، میکردند. اسمِ دفاع و سلاحبرداشتن در زمانهای که بداندیشان و براندازان علَم جنگ برافراشتهاند، خشونت کریه نیست، بلکه غیرت و عین اسلام و صلح و تلاش جانانه برای برقراری آرامش است و صیانت از مردم و مملکت. اگر تفکری به جای مدنیّت و کلمه و نطق و منطق، قیام مسلحانه کرد و دست به ترور زد، یا در کنار دشمن با مزدوری علنی، به جنگ با ملت خود برخاست، حق برخورد با آن، اسمش خشونت نیست، «وَاغلُظ علَیهِم» است. فرمولی که حکمت خدا آن را تشخیص داد و تجویز کرد؛ کار و مأموریتی که رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) و امام علی (ع) اُسوهی عملی آنند:
«ای پیغمبر! با کافران و منافقان [جنگطلب] جهاد و پیکار کن و بر آنان سخت بگیر، جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است!» (آیهی ۷۳ سورهی توبه)
این طرز تفکر لابد انتظار داشت مردم و انقلاب، چهار سال خشونت لجوجانهی ترامپ علیهی ملت ایران را نوازشگرانه پاس بدارند و شاید هم لازم بداند به جای مبارزهی مقاومانه با ارتش تجاوزگر آمریکا به منطقهی مسلمین، مردم این دیار به خدمت سنتکام درآیند و مزدبگیر آن شوند. حقیقتاً کژی از کجاست تا به کجا.
مولوی چه ژرف گفت:
بوی حرص و بوی بُغض و بوی آز
در سخنگفتن بیایَد چون پیاز
گیریم که آقای سروش در سخنان خود، حرص و آز نداشت که گندِ سخنش مانند بوی پیاز بیرون بزند و هویدا گردد، اما به نظر من، بوی بُغض داشت که پیازش برآمد و طعمش بیرون زد. والعاقِبةُ لِلْمُتقین. و حُسن عاقبت خاصِّ پرهیزکاران است. از آیهی ۸۳ سورهی قصص.
پاسخ:
سلام. هنجار، اخلاق، عرف، شرع و در جدیدترین حالت یعنی قانون، جزوِ الزامات زندگیست. الزامات ممکن است محدودیت تلقی شود، اما لازمهی زندگیست. بشرِ برهنه از بدو پیدایش با بکارگیری اشیاء، ابتدا عورت خود را تحت پوشش (=حجاب) بُرد و سپس آن را گسترش داد. همهی جوامع به نوعی پوشش دارند. حتی در غربیترین جوامع مغربزمین، پوشش و حجاب، الزامآور است. خواه کم، و ناقص و خواه زیاد. همینکه کسی نمیتواند عریان کامل در معابر ظاهر شود و یا در مجامع دولتی، برهنگی مطلق ممنوع است، نوعی الزام در پوشش است. در حوزهی مسلمین پوشش شدیدتر است، زیرا نسبت دین با متدین به رعایت ایمانیات است. در حُرم مکه تا شعاع چندکیلومتر مربعی، غیرمسلم نمیتواند قدم بگذارد. حضرت موسی در واد مقدس طور ( جایی در همین صحرای سینای مصر) باید نعلین را درآورَد و بعد قدم پیش بگذارد. در مسجد هرگز نمیتوان با کفش وارد شد. آزادی در داشتن حجاب یا برداشتن حجاب در همین دسته جای دارد. حجاب متعارف، کافی است، اما حجاب برتر شامل چادر و مقنعه هم از اختیارات هر کس است. من کارشناس دین نیستم، اما چون نظرم را خواستی به عنوان یک انسان و شهروند، نظرم این است: همانطور که مردان نمیباید با شورت و آستین حلقهای و برهنه و لخت در معابر ظاهر شوند و حیثیت زنان را لکهدار کنند، زنان هم نمیبایست بدون پوشش سر و تن و به حالت برهنه یا جِلف وارد مجامع و معابر شوند. موی سر زن از نظر شریعت اسلام جزو مناطق ممنوعهی زن است. بلی؛ مقررات گرچه سخت تلقی میشود، اما نافع و ناظم است. وگرنه مثلاً هر کس هر ساعت و هر روز برای ملاقات مریض به بیمارستان برود کار کادر درمان بیمارستان مختل گشته و بیماران تلف شدهاند. اینجا دلبخواهی نیست. نیز نزدیکترین افراد موجه برای تشخیص پیامهای خدا، آشناترینشان به علم دین هستند. هرچه این دانش، اندکتر شود نقش تفسیری و وجاهت گفتار آن فرد از دین هم، بیاعتبارتر میشود. فرق است میان علامه طباطبایی با فلان سخنران پولکی محافل مذهبی.
پاسخ:
سلام. چند حق طبیعی شهروندی را برمیشمارم برای یک شهروند ایرانی. حالا چه خدمتکار، چه جنایتکار، چه خیانتکار:
ایرانیبودن (حق ولادت). حق رأیداشتن. ازدواج. مالکیت. استفاده از جاده و عبور از معابر. داشتن خانه. کسب و کار. پولدرآوردن. غذاخوردن. درمان بیماری. حق درسخواندن و ... . این حقوق، طبیعی است و خدادادی، نه قراردادی. هر گاه جرم رخ دهد آنجا جای داوری است که داور هم شرع و قانون است نه ذوق و سلیقه و هوَس. اوائل انقلاب شعاری سر گرفته بود هم غلط و هم خطا که شهید بهشتی مانع آن شعار شد. شعار این بود «شاه زنازاده است» که آیتالله دکتر بهشتی استدلال کرد بدین مضمون رضاخان ازدواج کرد پس نباید این نسبت زشت را به فرزندش داد. آری؛ حق شهروندی بُنپایهی حقوق است حتی حق شاه هم -که سرشار از جنایت بود- در حلالزادگی گرفتنی و زائلکردنی نیست، زیرا از حقوق طبیعی اوست: ایرانی و حلالزاده، نه زنازاده.
نظر:
سلام. من از زاویهی دیگر به آن مینگرم. رئیسجمهور آمریکا فرمانش قانون است. با یک امضا کار مجلس قانونگذاری را میکند. غربزدگان اینجا که میرسند دم نمیزنند، حالا اگر ولیفقیه خواست مثلاً یک فرمان صادر کند میگویند این خلاف دموکراسی است. بگذرم. ریاستجمهوری در ایران در عرض رهبری نیست، در طول و دنبالهی آن است. کار را مرحوم رفسنجانی خراب کرده بود که نخستوزیری را منحل و ریاستجمهوری را در بازنگری قانون اساسی باب کرد چون خود را میخواست در عرض رهبری قرار دهد و جامهی ریاستجمهوری را نیز برای خود دوخت. اما نمیدانست کار به کسانی میکشد که آن یکی مردم را خس و خاشاک بنماد و این دیگری «کلید»ی! بسازد که فقط قفل کاخهای اطراف سعدآباد را باز میکند! و هر سهچهار روز رنگ به ریشش بزند و شیک بپوشد و حرفدرمانی کند و خوشنشینی، پیشه. و نداند آن کورهدههای مملکت، گرانیها چه به بار آورده است. بگذرم.
نظر:
سلام. ۱. ازینکه چگونگی و روند شهرشدن یک روستا را بر اساس دانش و قوانیندانی، برشمُردهای، موجب مزید اطلاعات عمومی خوانندگان، ازجمله بنده شد. جای زیادی برای تشکرکردن گذاشتی؛ متشکرم. ۲. افزون بر آن، در تاریخ معاصر محل، این قطعهی درخشان میمانَد که در میان آنهمه دهیاران ایران، شما «نمونهی کشوری» شدهای. خُب، کمترین پیام این انتخاب این است، محل، در خود استعدادهایی پرورشیافته دارد که کشف و بهکارگیری آنان میتواند به تسهیل خدمت و ترقی و پیشرفت بینجامد. گویا محل، از این ضعف، همچنان رنج میبرَد که نمیتواند و یا نمیخواهد از استعداهای مؤثر خود بهره بگیرد و متأسفانه دست افراد را به ارتقاء، کوتاه نگه میدارد. ۳. بر کولهی من این دیدگاه همچنان بار است که شهرشدن پیشنیازهایی دارد، مانند دانشجویی که در دانشگاه تا درسهای پیشنیاز را نگذرانده باشد، حق ندارد درسهای تخصصی را در انتخاب واحد برگزینَد. بگذرم. با مثالی حرفم را ختم کنم: اگر روستا، شهر شد آیا مثلاً ۳۵۵ تراکتور محل حاضرند دیگر در کوچه و پسکوچههای محل ورود نکنند و در همان ضلع باغ و زمینشان پارک کنند و گلولای را وارد محلهها و خانهها نکنند. در پایان، موفق باشید و خرسندم که یکی دیگر از برگههای خدمت و زندگی اجتماعیات را ورق زدی و تاریخ روستا را یک روایتِ دیگر، روای شدی. از نظر فن روش تحقیق، راوی و روایت به هم درهم تنیدهاند.
گشت؟ یا طلب؟
از بهرِ خدا اگر خدا میجویی
میدان که خدا را به هوا میجویی
او را بطلب تا که بیابی او را
غیرش چه کنی غیر چرا میجویی
(شاه نعمتالله ولی، رباعی ۳۲۱)
نکته: در واقع شعر با فرق قائلشدن میان جُستن و گَشتن و طلبیدن، گویی میخواهد با تمرکز به مفهوم توحیدی طلب، «قالَ ربُّکُم ادعونی» را به مخاطب برساند. یعنی آیهی ۶۰ غافر : "پروردگارتان گفت: بخوانید مرا." نه غیر و غیر خدا را. این رباعی اوج توحید و اخلاص در طلب و امید به اجابت است.
اشاره: سید نورالدین نعمتالله فرزند محمد کوهبنانی کرمانی از صوفیان قرن ۷ و ۸ ایران که نزد پیروانش «قطب» بوده است.
جواب:
سلام. بابت هر دو پرسش، و در واقع بیان مسأله، از شما متشکرم. پاسخم را به هر پرسشی که مطرح میفرمایی نباید پاسخ به شخص خودت تلقی کنی. نیک میدانی که پاسخها، در مقام جواب به همان پرسش است، نه پرسشگر. چه بسا پرسشگر از پاسخگو بیشتر هم میداند، اما موضوع را به بحث میگذارد تا مبحث روشنتر شود. بنابراین، نباید فرض میگرفتی که برای کسی نسبت به شما سوءتفاهمی در مورد اصل حجاب شکل میگیرد. نه، چنین نیست. بحث، خاصیتش جدیت است.
اما در بارهی این بحث تازه: مثالی انتخاب میکنم: در آیین زرتشت ازدواج با مَحارم زشت نبود. در آیین مزدک، زن یک مرد، همسر اشتراکی همهی مردان محسوب میشد. در اسلام، شراب هم نجس است و هم حرام. حالا هر کس وقتی داخل دین اسلام قرار گرفت و آن را پذیرفت، دیگر ایمان حکم میکند تابع و پذیرندهی احکام و شریعت باشد. چه حُرمت ازدواج با محارم، چه پرهیز از شرابخواری. اساساً به رأیگذاشتن احکام و شرایع میان مردم، کاری عبث و همآوردی غلط با حکمت خداوند است. کسی که به دینی ایمان میآورَد باید احکام دروندینی آن را پذیرا باشد وگرنه ایمانآوردن و مؤمنبودن به دین چه معنی دارد؟ بر فرض، طبق مفهوم پرسش شما، اگر شراب را به رأی مردم بگذارند و مردم به حلالبودن و پاکبودن و خوردن و فروش و پخش شراب رأی بدهند، اسم این کار چیست؟ پس حکم مُصرّح خدا چه میشود؟ آیا جز جنگ با حکمت و علم و نهی و امر خداست و همعرض دانستنِ انسان با خدای متعال؟ مگر میشود متدین به دین بود اما احکام آن را به رأی و نظر و خواست خود گذاشت؟ دیندار یعنی کسی که در شریعت، تابع حکمت و احکام خداست. البته جنابعالی خود بهتر از من اینها را بلدی، چه کنیم که شما مرا وا میداری درس پس بدم. ممنونم.
سخنی دربارهی قم
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ بهمن ۱۳۹۹
نظر شخصی من این است همانطور که رهبری، مقررات سلامت کشور را به بهترین وجه و با بالاترین اخلاق رعایت میفرمایند و تمام تجمعات و دیدارهای مردمی را به علت اصل مصلحت بالاتر، لغو کردهاند و همواره ماسک میزنند و مردم را به رعایت آن توصیه میفرمایند، قم نیز باید مانند رهبری عمل کند. نمیشود مردم را در جایجای ایران از برگزاری تشییع جنازهی عزیرانشان منع کرد، ولی در قم تشییعجنازه برگزار کرد و نیز نمازجمعه و تجمعات. اینکه قم و پردیسان مقررات را کنار بگذارند و با برگزاری نمازجمعه و تشییع و مراسم، آن را به رخ مردم بکشانند و مردم را نسبت به مسألهی مخاطرهآمیز ویروس مرموز به تردید بیفکنند، نه فقط زیبندهی روحانیت نیست، بلکه رفتاری خلاف مشیء رهبری است که از همهی آحاد مردم، در رعایت مقررات پیش هستند و بهشدت پایبند. کاری نکنید مردم بگویند روحانیت در قم تابع مقررات کشور نیست و خود را جزیرهای خودمختار میبینند و هر کاری دلشان خواست میکنند. از رهبری یاد بگیرید.
از پنتهاوس تا گِلیخانه؟
با یاد و نام خدا. پنتهاوسها، آخرین طبقات برجهاست؛ جایی شیک، مجلّل، منظرهدار، پُردکور، چشمگیر و دارای تراس و آرایه.
شاید طبع آدم و کشِش لذت در وجود بشر، از فرد بخواهد بالاترین لذات را بچشَد، در رفاه و بهشتِ آسایش بلمَد، پیش و بیش از همگان سر بلند کنَد، فخر بفروشد، ره بپیماید و سرانجامِ زندگی را با دارندگی و برازندگی فرجام بخشد.
اما به دیدِ من، دنیا فقط عمری برای عیش، داری برای دارندگی، لحظاتی برای لذت و فرصتی برای فریفتن خود و دیگری نیست؛ دنیا در جهانبینی توحیدی مزرعهی آخرت است و صد البته منفعت در سایهسار فضیلت. مهم این است علاوه بر حظّ لذت، درین مزرعه چه میکِشتَد و چی میدِروَد. اگر در گلیخانه باشد و هزاران فرسخ بهدور از رفاه بزیَد، اما با عقیده و مرام و معنویت بمیرد، رهتوشهاش آکندهتر از کسی است که در پنتهاوس زیسته است ولی دستش به جیب ملت رفته، دلش از عشق تهی گردیده، مرامش زنگار زده و کشتزارش را آفت و کنِه و شَته سوزانده است.
ازینرو؛ دیدن لذتآورِ دورترین منظره از روزنههای دایرهوار پنتهاوسهای بلندمرتبهی! مدرن، هرگز به پای آن شیشیهی گِردِ کَتسولاخیِ کوچکِ گلیخانههای فرومرتبهی! قدیمیِ کوی و کویر و دشت و برزن نمیارزد، که خودساختگان شکیبا و صبّار و بردبار از روزن آن، روزگار خود و دیگران را به رستگاری و پرهیزگاری و پارسایی میخواهند. تحت هیچ شرایطی و زیر بار هیچ سختییی، از خدای خود جدا نیستند و آن آفریدگار متعالِ مهربانِ بخشایشگر را شاکرند و همهحال «ز» زندگی را زایشِ نیکی معنی میکنند، «ر» روزگار را رواداری و پرواز روح و «م» مزرعهی آخرت را مینوی مروّت و معنویت و مرام.
پاسخ:
سلام. سپاس از روحیهی پذیرنده و مباحثهگرانهی شما. فروتنییی درسآموز. از جملات ناب با واژگان محلی، بیاندازه خوشم میآید، لغات محلی واقعاً غنی است و حاوی بار معنایی فراوان. از قضا، زبانِ مدادِ شما الکَن نیست که هیچ، بلکه حسابی تِج و تیز و دَمبِره است. الآن دیدم که به جناب آقامهدی ملایی هم در پستی نوشتی واژهی دَمبِره را بلد نیستی. برات معنا و هجی میکنم گرچه به نظرم آشنایی با آن.
دَمبِره: دَمِ تبر را بُرّانکردن. تیزکردن لبهی تبَر و داز و بَلو و هوکا و امثال اینها. بِره از واژهی بُرّان و تیزکردن میآید. دم هم یعنی نوک و لبه. محلیها معمولاً میبردند پیش جوگمنزل دمبره میکردند، با ابزار ساده: دَمی (پوستین بز) و تشکِله، چکش و سندان.
نظر:
سلام. ممکن میدانم تا دیروز بر برخی -محتملاً- داشتههای دانش شما ناشناخته مانده بود، اینک دستکم خواهند دانست که از دانش و فن نگارش بالایی برخورداری و به دانستنیها و آگاهیها مجهّزی. نیز روزی شاید ببشتر بدانند که زندگیات مثلثی از دانش، تدیّن به خدا و خدمت به خلق بوده است. چیزی که بر من مانند آفتاب روشن است. من احتمال میدهم درگاه مدرسه فکرت حتی اگر به هیچ هم نیَرزد، دستکم چهبسا یک فضای متعاملانه باشد برای بروز همینگونه نوشتنها و آموختنها. سپاس از رویکرد راسخ شما در تدوین تاریخ روستا.
ادغام گزاف در تملق
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ بهمن ۱۳۹۹
با یاد و نام خدا. حجتالاسلام سید محمود دعایی -مدیرمسئول روزنامهی اطلاعات- در گفتوگوی این روزنامه با دکتر ظریف، (منبع) خطاب به آقای ظریف دو ادعایی مطرح کرده که معمولاً از زبانهای چرب! برمیخیزد، نه از لسان کسانی که واقعنگر و منطقیاند. دعایی در ادعای اول مدعی شده «سردار سلیمانی از راهنماییهای شما [دکتر ظریف] الهام و بهره میگرفت... در تاریخ روابط خارجی، نظیر شما را ما نداشتیم». و در تملق مُحرز دوم مدعی شده: «به راستی محمدجواد ظریف در عصر ما یکی از اولیای الهی است»!
( روزنامهی اطلاعات. ششم بهمن ۱۳۹۹ )
سه نکته:
۱. برای آقای دعایی احترام و ارزش قائل بوده و هستم، اما شاگرد افلاطون، یعنی ارسطو میگفت بدین مضمون: استادم افلاطون را دوست میدارم ولی حقیقت را بیشتر. من هنوز هم فکر میکنم این حرف آقای دعایی ممکن است دخل و تصرف شده باشد. اما اگر این عین حرف وی باشد لاجرَم باید دو نکتهی دیگر نیز بگویم.
۲. شاید عادت دیرین دعایی، با دعایی امروزین آجین شده است. او در عصر تبعید امام در نجف اشرف -که در بیت امام خمینی بود- رادیویی علیهی رژیم شاه راه انداخته بود. چنان جملاتی چاپلوسانه در مدح امام میبافت که روزی امام با شنیدن صدای آن، به وی شدیداً تذکر دادند تا دست ازین روش و بُتسازی بردارد. برداشت یا برنداشت را من نمیدانم! اما گویا آن عادت با او آمده است!
۳. دعایی شش دورهی پیدرپی نمایندهی مجلس بود، اما فقط روی صندلی قرمز، جا خوش کرده بود و ملت در آن فراز و نشیبهای عجیب و غریب، از زبان ایشان در مقام نمایندگی چیزی به یاد ندارد، جز یک سخن، که آن هم اهل فن میدانند آن روز پشت تریبون برای کی به آب و آتیش زده و مجلس را چرا متشنج کرده بود. بگذرم. که او عادت مألوف دارد گزاف را به تملق ادغام کند: «الهام» و «اولیای الهی»؛ اولی حرفی گزاف و دومی سخن تملق. ظریف در حد و اندازهای نبود و نیست که کسی بخواهد غلو کند و بر فضای کشور دود بلند کند. او و رئیس شیکپوش او باید روزی در پیشگاه ملت جواب پس بدهند که با این ملت و انقلاب و فرصت چهها که نکردند. بگذرم.
نظر:
سلام. عبارت آخر جنابعالی مصداق سخره است. با منش شما هم مساوق نیست. با شما بر سر کهولت موافقم که افراد در سنینی باید مشاغل متعلق به عامهی ملت را ترک کنند که حتی آیهی ۵ سورهی حج هم بدان اشارهی معناداری دارد: «... ثُمَّ نُخرِجُکُم طِفلًا ثُمَّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُمْ مَن یُتَوَفَّىٰ وَمِنکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا...» اما اینکه فرد مورد اشارهی شما، خود، خواهان ماندن است، گویا چنین نیست. انگار خواسته است کنار رود، ولی موافقت نشده است. گرچه فرزندش علت ازدواج فوری پس از فوت همسرش را نیاز شدیدش به همسر جهت مواظبت دانست، اما بهتر بود شما حریم شخصی اشخاص را وارد بحث نمیکردید. من هم منتقد او هستم، و معتقدم جابجایی او لازم است. اما عارضهی طبیعی کهولت روزی همهی ما را ممکن است محتاج فرد مراقب و پوشک کند. دورهی سربازی که بودم چالوس، سال ۶۱ ، همدورهای داشتم همسن و سال خودم که مجبور بود در سن جوانی پوشک تن کند و گرنه -چون مرض مُدرّ داشت- میزد. پس، عارضهها نباید دستاویز نقد شود. نقد بر افکار و رفتار و گفتار و عملکرد فرد مورد نظرت، فراوان و الی ماشاالله وجود دارد، پس چرا و چه لزومی به ورود به حریم شخصی فرد؟؟ بگذرم. مقررات مدرسه هم کاملاً گویا و مبرهن است.
نظر:
سلام. من با این تذکار دوستانهی شما به ایشان، متنهای این چندروزهی جناب آقای ... را مرور کردم، تذکر شما دربارهی استخدام پارهای عبارات و واژگان در مداد ایشان وارد است. با اخلاقی که از ایشان سراغ دارم و عُلقهای که به قرآن در متنهایش ظهور دارد، بهیقین تذکر را منفعت به حال مؤمنین میدانند. تختهسیاهی مدرسه فکرت، مدار مداد همهی ماهاست، آن را هم متین و هم مبین باید نگاشت. با درود وافر بر شما و ایشان.
مرحوم حاج آقا آفاقی یعنی منبر و وعظ و روضه
و نقل داستانهای دینی و اخلاقی، خصوصا" حماسهی مختار
نظر:
سلام. مرحوم حجتالاسلام حاجآقا آفاقی مرد میدان نظر و عمل بودند. تکیهی پایینمحلهی دارابکلا، پایگاه پرشور و شعور مذهبی-سیاسی ایشان بود؛ که مشعل ماه محرّم سال ۵۷ را با جرقهای بزرگ، به مبارزهای پیشتازانه با رژیم پهلوی، مشتعل ساخته و پناه شجاع انقلابیون گردیده بودند.
در سجایای شخصیت کمنظیر ایشان هرچه گفته شود کم است. فرزندان ایشان و همهی ماها به روح بالندهی آن مرحوم که عالم ربانی و منزه و مدار سادهزیست مردم بود، مدیون و مرهونیم. یادمان دهمین سالروز رحلت آن روحانی باتقوا -که کمتر منزلی در محل سراغ داریم که ایشان آنجا منبر نرفته باشند- گرامی باد. عکسهای فراوانی از ایشان در بایگانیام دارم، اما این تصویر منبر خیلی صمیمیست.
نظر:
سلام ... چقدر شادمان و شگفتزده شدم. شادمانی برای رهاییتان در درد کلیه. شگفتی از حکمت الهی. بلی دعا در حال مضطربودن و توسل به بانوی عظیمالشأنی که باب رحمت است جواب میدهد. آری چقدر آیهی 62 سورهی نمل آرامش میآورَد: اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ.
رمان «کلبهی عمو توم» اثر خانم «هریت بیچر استو»
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۹ بهمن ۱۳۹۹
با یاد و نام خدا. «توم» بردهی سیاهی بود که برای فروش پیشنهاد شد. اربابش شلبی، از «توم» چنین تعریف کرد: بردهی بینظیر و مردی باشرف و مقدس. چون همسر شلبی زنی با اعتقادات قوی مذهبی بود، بردههایش را نیز با اعتقادات مذهبی بار آورده بود. او معتقد بود این برای بهبود زندگی بردهها بهتر است. کلبهی «عمو توم» ساختمانی کوچک از تنههای درخت بنا شدهبود و به خانهی ارباب متصل بود. همسر عمو توم نیز، کلفت خانهی ارباب سفیدپوست بود. و بقیهی ماجرا... .
خانم «هریت بیچر استو» در «کلبهی عمو توم» -که شهرت جهانی دارد- داستان غمانگیز سیاهان را نشان داد و از آزادی آنان دفاع کرد. او در سال ۱۸۹۶ در شهر ماساچوست آمریکا درگذشت. رمان او ستمگران سوداگر را -که زندگی اَشرافی خود را به قیمت نابودی حیات سیاهپوستان بنا میکردند- بهدرستی رسوا کرد و دلهای «نجیب و شریف انسانهای عادل را علیهی آنان» به خشم و مبارزه درآورد.
خانم هریت این کتاب را حدود ۲۰۰ سال پیش نگاشت؛ همان وقتی که اعتراض به بردهداری در آمریکا در حال ریشهزدن بود و او بهخوبی آن را بارور کرد و نموّ داد. و همین شاهکارش موجب گردید تا معترضان با قدرت بیشتری در برابر بردهداری ننگین پایداری کنند. پس از چاپ کتاب، بر خانم هریت سخت گرفتند و نامههای تهدیدآمیز فرستادند؛ بهطوری که یک فرد، حتی گوش یک سیاهپوست را بُرید و برایش فرستاد. بگذرم. که درد سیاهان هنوز هم تازه و تازهتر است و قدرت پول، فرد رذل و قماربازی چون ترامپ را ۴ سال رئیسجمهور میکند و باز نژادپرستی را درین سرزمین اشغالشده تشدید میسازد؛ دولتی که بنای آن بر هژمونی نظامی بر تمام دنیا و چنگاندازی به منابع اقتصادی همهجای جهان است.
پاسخ:
احساساتم را برانگیختی. من احساسات را در جای بهجا، فرستادهی عشق میدانم. اینک با دیدن این پنج تصویر پنج حال به من دست داد: ۱. غرقشدن در شگفتیهای حضرت آفریدگار متعال. ۲. اشتراک لذت با شما که از فراز آن صحنهها را دیدی و من از فرود به فراز آمدم تا با زاویهی شما همان مناظر را ببینم. ۳. هرگز برای من ممکن است رخ ندهد همان لحظاتی که شما در آسمان به نظاره نشستی و مرا سهیم لذاتت کردی. ۴. من برای زوایهی عکس و خودِ مندرجات داخل عکس بهایی شگرف قائلم. ممنونم. و ۵. همان حال قشنگیست که مرا تا مدتی به عکسهایت سنجاق میکند و متمنی هستم همچنان خاطرات بر دفتر دوستیمان بیفزا. سپاس.
پاسخ:
سلام علیکم. به نام خدا. از آنجا که شرح حال عالمان وارستهی دینی بر حال دیگران اثرگذار و عاید است، سعی میکنم برابر درخواست آن جناب، اگر قابل بودم خواهم نگاشت و خواهم فرستاد. انسانهای ربانی اسوهاند، پس هرچه از زندگانی آنان کشف و پخش شود، نشر معروف است. متشکرم. چشم.
بررسی سخن اخیر حجتالاسلام سید محمد خاتمی
با یاد و نام خدا. من متن آقای سید محمد خاتمی را خواندم (منبع) نگاه من به آن این است که وی به ضرورت مرزبندی و مرمّت رفتار رسیده است؛ چه مفهومی و چه سیاستورزی. با چی؟ و چه کسانی؟ با برداشت نادرست از مفهوم «اصلاح» و با برداشت نادرست و براندازانهی آن نوع از سیاستورزی که به خاتمهی جمهوری اسلامی چشم دوخت و خاتمی آن را با این موضع نوین، ختم کرد. و این همان انتظاراتی بود که بارها در نقد افکار و رفتار او و بخشی از جریان چپ، تحلیلها یا بررسیهایی نوشته بودم. اینک در این فرصت، به سه پاره از فرازهای متن اخیرشان میپردازم تا نشان داده باشم نگرش ایشان به سمت مرمّت و بازبینی سوق یافته است. البته اگر بر آن پایی پایدار و فکری مداوم بگذارد.
یکم. مثل این فراز: «پدیدهی مبارک اصلاحات دیرپا که از بیست سال پیش در این مرز و بوم نماد و نمود بیشتری پیدا کرده است عبارت است از حرکت مدبرانه به سوی استقرار مردمسالاری سازگار با دین، در صورتِ ”جمهوری اسلامی“ و ”جمهوری اسلامی“ گرانسنگترین حاصل انقلاب است.»
دوم: مثل این فراز: «اصلاح طلبی باید همّ خود را به شناخت درست جمهوریت و پای بندی به لوازم آن و ترویج آن در جامعه معطوف کند و نیز در معرفی اسلامیتی که در انقلاب اسلامی بود و جانشین رژیم استبدادی وابسته را "جمهوری اسلامی" پیشنهاد کرد و دفاع از آن کوشا باشیم.»
سوم: مثل این فراز: «وعدههای موهوم گذر از جمهوری اسلامی با توجه به واقعیتها، شرایط تاریخی اجتماعی و فرهنگی و ساخت و بافت جامعهی ما، وعده به سَرابی است که هیچگاه ملت به آن نخواهد رسید و مشقّت حرکت به سوی آن سرابِ موهوم بر دردها و رنجها خواهد افزود.»
درین هر سه پاره، حجتالاسلام سید محمد خاتمی دست به اصلاحِ «اصلاح» گذاشت؛ که یک تفکر منحرف و وابسته به غرب -که مذهبیبودن خود را به پَستو میبرَد و در دالانِ تفکر غرب میپلَکد- در مفهوم و غرَض اصلاحطلبی دست تصرّف عُدوانی بُرده و بسیاری از وفاداران به انقلاب اسلامی و خط امام را رنجانیده است. اینک آقای خاتمی، زمزمهی دوریدادنِ جناح چپ از آن تفکر نفوذیها و نیز «وادادهها» را سر داد و میرود تا مرمّت و ترمیم را تکمیل کند؛ اگر البته وادادهها بگذارند و نفوذیها تخریبگری نکنند. این نظر من است، ممکن است برداشت و بررسی من نارَس و کال باشد؛ اما بینش من مرا به این تحلیل سوق داد. امید است جناح چپ این بار خود را بهدرستی اول بپالایَد، دوم بیآراید، و سوم بپیرایَد و چهارم و سرانجام رَه بپیمایَد.
مضطر، نه مضطرب
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
با یاد و نام خدا. چقدر شادمان و شگفتزده میشود آدمی که وقتی میشنود فردی از دیارش شفا گرفته است؛ شادمانی برای رهایی از درد و بیماری و شگفتی از سرِ حکمت خداوندی. بلی؛ دعا در حال مضطربودن و توسل به انسانهای عظیمالشأن -که باب رحمتاند- جواب میدهد. حقیقتاً آیهی ۶۲ سورهی نمل چقدر آرامش میآورَد بر آستان آن جان باایمانی که به حضرت حکیم جانآفرین باور و رجوع دارد: «...اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ...» .
به نظر من مضطر (=گرفتار. درمانده) به سمت خلوصورزی بیشتر فرستاده میشود. حتی باورم این است حالِ اضطرار، فرستادهی غیب و عشق است. آری؛ مضطر با مضطرب فرق دارد. مضطرب پریشانحال و ناامید و مأیوس است، اما مضطر، گرفتار است ولی چون به شهود و غیب هر دو معتقد است، غم او را هلاک نمیکند؛ چراکه او در اوج گرفتاری نیز به عنوان یک انسانِ حاجتمند ظاهر میشود، و خود را از درگاه خدا جدا نمیکند و پناه به خدا و باب حوائج میآورَد و سرانجام نتیجه نیز میگیرد.
نظر:
سلام. آگاهید که تهمت و بالاتر و بدتر از آن بُهتان -که فرد را به بُهت و شگفتی فرو میبرَد- گرچه به فردِ تهمتخورنده صدمه میزند، اما آسیبِ تیرش کمانه میکند. و این سنت روزگار است. اگر در دنیا کمانه را نفهمد، در آخرت حتی پوست بدن به حرف میآید.
نظر:
سلام. شگفتآورتر این است که از میان مخزن عظیم واژگان غنی فارسی، چرا باید به آن نوع لغاتی خو کرد که گویا سهم چالهمیدون است. شاید خیال میشود هرچه لغات، لعنتیتر باشد، هم پذیرندهتر است! و هم حسوحالِ فرد کاتب را بیشتر و بیشتر منتقل میکند. امید است تذکار شما روحانیان -که در اذهان جامعه بهحق طبیبان روح هستین- بر مخاطب اثر گذارد. از نگاه و منظر شما متشکرم.
با سد فینسک چه باید کرد؟!
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۲ بهمن ۱۳۹۹
با یاد و نام خدا. گاه آدم درمیمانَد که نسبت به اتفاق، پدیده، اقدام، موضوع و مسألهای چه کند. یعنی اگر موافقت کند تبعات دارد، اگر مخالفت کند، تاوان میگذارد. اگر سکوت کند، تردید میافکنَد و اگر صُم و بُکم بایستد، گویی تبانی میپراکنَد. از جمله همین رویداد سد فینسک که مخزن آن در ۷۰ کیلومتری سد سلیمانتنگه (شهید رجایی) تعبیه شده است. به هر حال سد از جمله سازههای تمدنساز است که از قدیم و ندیم بشر با آن به پیش آمده است. سد بسازند چندین عیب میآفریند. اگر سدسازی کنار گذاشته شود آیندهی بحران آب چه میشود. این سد فینسک مانند سد در اتیوپی شده است بر سر راه رود نیل. و یا چونان سد آتاترک ترکیهی رجب طیب اردوغان شده بر روی رود فرات. و یا مانند سد گتوند شده در خوزستان. بگذرم.
اردیبهشت سال ۱۳۹۷ روزنامهی «حرف مازندران» تیتر زده بود (منبع) و از کموکیف سد فینسک نکاتی نوشته بود. که بگذرم. این سد، گویا سدی است که در منطقهی حفاظتشده «پرور» و «پولا» بر روی رودخانهی اِسپهرو ساخته میشود که حجم وسیع آب این رود، به رودخانهی تجن ساری میپیوندد. این سد که برای استان سمنان ساخته میشود، بنا به تحلیل روزنامهی مورد اشاره و برخی از کارشناسان یا اهل فن، بر روی «مزارع کشت برنج و معیشت روستاهای بندبن، چهاررودبار، کمرکلا، سعیدآباد و ذکریاکلا» و نیز بومزیست منطقه و حتی به بنا به نقل آقای منصورعلی زارعی بر «حقآبهی سد سلیمانتنگه» و نیز «اراضی منابعطبیعی و مراتع و همچنین حدود ۸۰۰هکتار از اراضی شالیزاری مازندران» اثر میگذارد.
بازمیگردم به عنوان متنم: «با سد فینسک چه باید کرد؟!» من چون کارشناس و اهل این رشته نیستم، نمیدانم. چون در مقدمهی بحثم گفتم: گاه آدم درمیمانَد که چه بگوید و چه بکند که راست و درست همان باشد و منطق همان را بخواهد. میگذارم که اهل فن بگویند در این منبع هم مطلبی درین باره آمده است: (منبع)
تمدنسازی
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. شاه رفت. امام آمد. این دو جملهی چهارکلمهای، محصولِ دستکم ۱۵ سال مبارزهی مردم به رهبری امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- با سلطنت شاه و سلطهگری آمریکا در ایران است. نتیجهای که مسیر تمدنسازی ایران را موجب شد.
لغتشناسان بزرگ -ازجمله مرحوم علیاکبر دهخدا- وقتی تمدن را معنی میکنند، بر سه مفهوم اصلی آن دست میگذارند؛ ترقی، تربیت و همکاری مردم برای ایجاد آداب پیشرفت که بربریت نقطهی مقابل آن است.
اینک ۴۲ سال از آمدن امام و انقلاب اسلامی میگذرد و ایران درین مدت، با آنکه زیر بار شدیدترین فشار استکباری بود، اما جهت خود در تمدنسازی را ادامه داد و به کشوری قوی، پیشرفته، جلودار، آبرودار، انقلابی، حامی ملتهای گرفتار تبدیل شد و امروزه بر خلاف همهی یأسخوانیهای جریانهای برانداز، ایران جزوِ چند کشور نخست جهان در علم و دانش و رشد و ترقی و پیشرفت و ورود به دنیای علوم نوین قرار دارد. این در حالیست که ایران بر خلاف سایر کشورها -که نه مشکل تحریم دارند و نه مانعی عنود مانند آمریکا- تمدن خود را با وجود «محاصرهی اقتصادی» در دههی اول انقلاب و سپس انواع «تحریم»های خصمانه، بنا کرده است.
در این میان، مردم، بهحق نگران آسیبرساندن به شجرهی طیبهی انقلاب هستند. و با خونِ دل خوردن و بردباری میبینند آن دسته میراثخواران زر و زور و تزویر هنوز هم هستند که به جای خدمت و خلوص، راه فساد و نفوذ میپیمایند و راحت شیرهی آوندهای درخت انقلاب را میمکند و به تیول و تبار خود مینوشانند. دو دسته دشمن تمدنسازی اند: دشمن «حسود و عَنود» خارجی، میراثخوار «چموش» داخلی. امام آمد و با خود ارمغان آورد، آیا وقت آن نرسیده که دیگر با قاطعیت نگذارند ارمغان امام را به یغما ببرند و تمدن ایران را نابود نسازند؟
سلام و سپاس
انتقال و انتشار متنهای این بندهی کوچک، توسط شما و هر بندهی خدای دیگری به سایر جاهایی که خواننده و خواهنده دارد، موجب افتخار است. و من به این اقدام، رضای کامل و خشنودی تمام دارم. ممنونم.
پاسخ:
سلام. از توضیحات خوب شما دربارهی شبکهی قنات و ارومیه ممنونم. نکاتت از ارومیه جالب بود. از اطلاعات علمی شما درینگونه مسائل بهره میبرم. ممنونم. میدانم که جنابعالی بهخوبی میدانید که مارکس در مورد قنات و نظام آب و ارباب ایران مطالعهی ژرفی کرد و سرانجام کتابی نوشت و استبداد را مورد بحث قرار داد و نتیجه گرفت میان این سه مفهوم رابطه برقرار است و استبداد در ملل شرق ناشی از همین رابطه است ولی استبداد در غرب ناشی از موارد کثیرهی دیگر.
توضیح بیشتر: مارکس در آثار و نظریات جامعهشناسی سیاسی خود معمولاً بر سه مفهوم «شیوهی تولید»، «روابط تولید» و «ابزار تولید» دست میگذاشت. که رابطهی میان این سه اساس اقتصاد یک جامعه را مشخص میسازد. خلاصهی نظر کارل مارکس در مورد آبیاری آسیایی این است که مدیریت آبی و ارضی زراعی لازمهاش استبدادورزی است، زیرا اقلیم ایران و بخشی از آسیا، به علت خشکسالیها با صرفهجویی و تقسیم آب مناسب است و همین موجب جامعهی آبسالار میشود. ازینرو از منظر او «استبداد شرقی» با خدعه و زور به همراه غلوّ پیش میرفت و چهرهی عریان زور و رعب را بر رعیت سازگارتر میدید. بگذرم. فکر کنم همین مقدار توضیحاتم بسنده باشد. مطالعهی بیشتر در این: (منبع)
من صرفاً به درخواست جنابعالی فقط نظریهی مارکس را به شکل فشرده و خلاصه و با برداشت و فهم خودم نوشتم. اما دربارهی آن، تحلیل نکردم و نیز داوری هم ننمودم. این نظر و تحلیل شما را هم خواندم و وارد آن نمیشوم. بگذرم.
ادامهی پاسخ بالا:
سلام. چه سزاست و مناسب، که جنابعالی چکیدهی آن بحث پیشنهادیات را که «به تصمیمگیران نظام منعکس کرده»ای، درین صحن هم بگذاری تا بیشتر با منظر شما در این موضوع آشنا شویم. من گفتم کارشناس این مسألهی تخصصی نیستم. اما کمی توضیحات قبلیام را بیشتر میکنم:
مارکس در پی تبیین تز آبرسانی نبود، او چون به دنبال تغییر جهان بود، منتقد کسانی بود که فقط به تفسیر جهان میپردازند. او بین تغییر و تفسیر فرق قائل بود. همین در سنگنوشتهی قبرش در لندن، حکً شد. ازینرو او دنبال علت استثمار انسان، چرایی بردگی، چگونگی زور عریان و استبداد بود. و در اثر کاوش و کنکاش به نظریهی رابطهی استبداد شرقی با شیوهی تولید آسیایی رسید و سیستم آبیاری را بالاترین عامل دخیل در بروز زور عریان اعلان کرد چونکه لازمهی آن را نوعی تحکم از بالا میدانست. من هم چون این درسِ مارکس را در دههی ۷۰ در دانشگاه گذراندم، به آن پرداختم و بعد با مطالعاتی که از سر کنجکاوی داشتم، افکار وی را پژوهش کردم. به هر حال، نمیشود جامعهشناسی سیاسی خواند اما از مارکس چیزی ندانست. اساس کار مارکس همین بود. تمرکز مارکسیستها بر تغییر افکار کارگر و برزگر، ناشی از همین تز بود. آنان با تبصرهای که لنین بر تز مارکس زده بود تا جهش بیداری ایجاد کند، میگفتند پیشروانی از حزب باید وارد پیکار فکری شوند تا بتوان ذهن طبقهی کارگر را تغییر داد و در نتیجه بروز انقلاب را به جلو انداخت. و پارهای از گرایشهای مارکسیستی نیز به جای کارگر، به سمت تغییر فکر طبقهی برزگر و دهقان رفته بودند تا مسیر انقلاب را از درون روستاها تعیین کنند، نه شهرها و کارخانجات و جنگ چریکی شهری. لذا آب و آبیاری و کار و کارفرمایی، هر دو، مفهوم محوری در تفکر مارکسیِ انقلاب است. بگذرم که خوانندگان و جنابعالی از من بلدترین.
در رثای بزرگآیتالله عبدالله نظری
به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگآیتالله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که بهآسانی رفو نمیشود. آن روحانی سادهزیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی میزیست، عالمی دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. امید است سیرهی مردمی و سادهزیستی و علوّ طبع و تزکیهی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دستکم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درسهایی از عبرت و معرفت و علاقهمندی وجود دارد که نمیگذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود. ۱۳ بهمن ۱۳۹۹.
در عظمت مقام مادران شهید
به نام خدا. درگذشت غمبار مادر پرهیزگار شهید سید تقی عمادی که در اندکزمانی به روح همسر زحمتکشش مرحوم حاج سید محمد عمادی پیوست، موجب تألم گردید. بسیارسخت است شنیدن خبر درگذشت مادران شهید که تا بودند جز صبوری و سربلندی و عزت و سرافرازی کاری نکردند. مادران شهیدی که برای همهی ما معلم و آموزگار چگونهزیستن و چگونهمردن بودهاند. روحشان همآره پرتلألؤ باد و بر تمامی بستگانش مصیبت دوری و فراقش تسلیت.
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
هاضمه! یا مغز؟ کدام یک؟!
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. امروز خواستهبودم روی گام تازهی دانش نوین هوافضایی ایران چیزی عرض کنم که نشد. فقط بدانیم قرن آینده، قرن اتم است، نگذاریم این علم را از ایران بستانند. همانطور که بخاری نفتی و اجاق نفتی و یخچال نفتی به تاریخ پیوست، در آینده، بخاری گازی و... هم چنین میشود و علم اتمی و دانش هستهی بنیاد امور میگردد. غرب میخواهد ایران این دانش را ترک کند تا بر پیکر کشور ترَگ بیفتد. هوشیار بمانیم و از کیان دانش میهنمان حراست نماییم.
خواستهبودم سان سوچی برمه (میانمار) را بررسی کنم تا گفته باشم این خانم برندهی صلح نوبل با قتلعام مسلمانان مظلوم تا چه حد بدنام در چنگ کودتا افتاد، که نشد وارد این موضوع به این مهمی شوم.
خواستهبودم بر مسألهی مهم حرکت پختهی اخیر شورای نگهبان نسبت به حرکت خام مجلس یازدهم تحلیلی عرضه کنم باز نیز نشد، زیرا سخن حجتالاسلام سید ابراهیم رئیسی که گفت «هاضمهی جمهوری اسلامی فساد و تبعیض را نمیپذیرد.» (منبع) ذهن مرا به خود مشغول کرد.
حالا چرا حرکت پخته؟ چون استدلال درستی کرد؛ اعلام مغایرت با «اصل ۱۱۵ قانون اساسی». اصلی که مصوبهی انتخاباتی اخیر مجلس ۱۱ میخواست آن را دور بزند و حق انتخابشوندگی نامزدها را در چهرهایی چند، منحصر و محدود نماید. جالب این که شورای نگهبان حتی آن را در تعارض با سیاستهای کلی انتخاباتی ابلاغی از سوی رهبری معرفی کرد که وظیفهی انحصاری خود میدانند تا مصوبات و قوانین نظام را با آن نیز، تطبیق دهند بنگرید به این شورای نگهبان (منبع)
بگذرم، بیایم سر اصل مطلب. اینکه آقای رئیسی چرا گفته هاضمه، ممکن است بر ایشان اینک یقین قطعی شده که میراثخواران قصدِ بلع جمهوری اسلامی را داشتند، و حتی مانند افعییی که نیمی از شکارش را بهراحتی بلعیده و باقیِ آن را میخواهد با کمی دَمزدن بهیکباره و با ولَع ببلعد، پیِ فرصت ماندند. اما واقعیت آن است، نه هاضمه، که مغز و مُخ انقلاب اسلامی، فساد و تبعیض -که آفتِ عدالت است- را رد میکند. مگر آن که کسی خیال کند جمهوری اسلامی دستگاه گوارش! آنان است. امری که استاد شهید مرتضی مطهری -مغز متفکر ایران و اسلام- در همان ماههای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی، هوشمندانه تحذیر داده بودند که انقلاب اسلامی ایران برای «شکم» نیست. اما گویا برای میراثخواران، جمهوری اسلامی فقط برای شکم و هاضمه! است. مَباد. مَباد.
نظر:
سلام. هوشمندانه به لای تاریخ رفتهای؛ که هنوز گویی تاریخ نشده و انگاری آن رخداد دردناک و دسیسهچینی ماهرانه، همین امروز است در برابر دیدگانمان رژه میرود. آن واقعهی دسیسهگرانه حتی ما را تا لبهی جنگ هم کشانده بود. امابعد در بارهی این پست شما، نظرم این است که من در درس علم سیاست آموختم در تئوری؛ که منافع ملی، سیّال است. و بعد در عمل نیز دیدم که مَضارّ نیز ثابت نیست. پس منافع و مضارّ هر دو پدیدهای نسبیاند؛ بسته به فهم و هوش سیاستورزان آن بلاد دارد. بگذرم که سیاسیمیاسی بلد نیستم!