"قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِاَخیکَ وَ نَجعَلُ لَکُما سُلطانا"
- ۲ نظر
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۲ ، ۱۱:۱۸
"قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِاَخیکَ وَ نَجعَلُ لَکُما سُلطانا"
یکی از مؤلفهها در پایداری و پویایی روابط، داشتن "تفاهم" است. حالا مگر تعریف تفاهم چی هست که روی آن بحث هست و بعض مواقع تنشُ سطح محبت، رو به فروکش؟ در یک جمله، چکیدهی تفاهم این است: "وجود (=داشتنِ) فهم مشترک، یا نزدیک به هم، در رابطه با یک موضوع" اینجا یعنی دو طرف، مقصود یکدیگر را میفهمند و قادرند تفاوتها را نیز تحمل کنند مثلاً هنگامی که باورهای یکدیگر را میپذیرند، تفاهم را با مسئلهی توافق اشتباه نگیرید. زیرا توافق یعنی تلاش برای رسیدن به یک فهم نزدیک به هم. در تفاهم؛ معمولاً دو نفر بدون اینکه تلاشی بکنند نظراتی شبیه به هم دارند؛ ولی در توافق، دو نفر باید سعی کنند آن هم با صرف انرژی زیاد، نظراتشان را به هم نزدیک کنند. شاید بشود گفت تعدیل سطح انتظارات عامل این مسئله است. دستیابی به تفاهم یک پیشزمینه هم باید داشته باشد و آن فراگیری روشهای صحیحِ ابرازِ "احساسات" است. بعضاً سختشان هست احساسات خود را ظاهر کنند و بر زبان و کلمه بیاورند. دو نفر کنار هم، واقعاً -نه صوراً- نیاز دارند تا از آن چه در دل و ذهن دیگری میگذرد، آگاه باشند تا بهتر به درک مشترک برسند.
به نظر من باید سور و ساتِ (=زاد و توشه ، خوار و بار) احساسات همواره پهن باشد. حال اگر قرار باشد افراد به جای بیان این احساسات و انتظارات، به ذهنخوانی علیهی هم روی بیاورند، ممکن است
هنگامی که دیدم آقای "تای دولا ساین" جوانِ رَپِر (=خوانندهی رَپ) مشهور آمریکا، مسلمان شد و نماز گُزارد و قرآن هدیه گرفت، اینجا خیلی به شوق آمدم. اساساً من تشرُّف به اسلام اشخاص نوورود را شورانگیزترین لحظات میدانم. ماها که همان زادهشدن از بطن مادر، مشرف به دین مبین بودیم و این خدای باری را بارها شکر گُزاردن دارد، ولی هنگامی انسانی از دور داوطلب ورود به دینِ «...یَعْلو و لایُعْلی عَلَیه» میشود (حرفی از پیغمبر اکرم ص اینجا که اسلام برتری پیدا میکند و چیزی بر اسلام پیروز نمیشود) پرشورترین احساس، او را احاطه میکند.
راست گفتند به ساین خیل از مخاطبان، که "به اسلام خوش آمدی ساین". تو حالا آقا ساین یک میلیارد و اندی برادر و خواهر در جهان داری.
راستی تیتر و عکس روزنامهی همشهری چاپ امروز (۹ آذر ۱۴۰۲) هم انعکاس حِرفهای هست از یک حَرف؛ ازین حَرف رهبر معظم:
«خصوصیت اول غرب آسیای جدید، آمریکازدایی یعنی نفی سلطه آمریکا بر منطقه است که البته این به معنی قطع روابط سیاسی کشورها با آمریکا نیست، بلکه به معنی زائلشدن قدرت و تسلط سیاسی آمریکاست و همانگونه که میبینیم برخی کشورهای صددرصد تابع هم، در حال زاویهگرفتن با آمریکا هستند.»
به قول مرحوم امام اینجا «تا وقتی آمریکا آدم نشود،...» این حرکتِ پُرپتانسیل (=پرتوان) مقاومت و مداومت در منطقه، ادامه مییاید. دامنهی دارابی.
امیرِ خطشکن وقتی به خواستگاری رفت! نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. آن شب ۸ یا ۹ کیلومتر دویدیم تا به یک منطقهی آبی رسیدیم، با لباس از آب گذشتیم، درحالیکه تا چانهها را آب گرفته بود. رسم بود موقع گرفتاری میرفتند پیش سیّدها که: آقاسیّد! ما را حلال کن! امیرِ خطشکن هم، همین کار را میکرد. او وقتی به خواستگاری رفت دختر آمد جلوُ گفت: این!!! آمده خواستگاری من؟! گفتند بله. گفت: من زنش نمیشم! جوابم نه است؛ این برادرم را بُرد شهید کرد! من زنِ این نمیشم! او زادهی ۱۳۳۸ پامنار (=جایی در آذر چهارمردان قم که منارهی بلند یا همان مؤذّنخانه دارد) است. پدربزرگِ او درویشمسلک آبادهی شیراز بود. پدرش هم نقّال (=افسانهگو و پردهخوان) ولی در مساجد، مداح بود؛ انقلابی هم. سال ۱۳۵۵ حتی در خانه عکس امام خمینی بالای اتاقش نصب بود که شاه اگر میفهمید کمترین تاوان، اعدام بود. علاوه بر عکس امام، رسالهی مرحوم امام هم داشت
جالب این که امیرِ خطشکن در جبههی جُفَیر (جایی که منُ آق سید عسکری شفیعی برادرِ شهید آق سیدجوادآقای آقاسدالله و حاج شیخ احمد آهنگر تابستان طاقتفرسای سال ۱۳۶۲ آن جا بودیم) اطلاعات شناسایی بود. او از کسانی بود که برخی از واژههای جبهه را میساخت. میگویند لغتِ "فَلَقی"ها را او ساخت. اشارهای بوده است به رزمندگانِ نمازشبخوان جبهه که سحر را با عبادت و نمازشب و بیدارباشی، به فلَق (=سرخیِ صبح) وصل میکردند و هی ویرّه ویرّه (=وفوروفور، زیادزیاد، پشتِ سرِ هم، تُندتُند) نماز میخواندند و صدالبته راز و نیاز مینمودندُ هزاران بار نزدِ خدا، ناز! امیرِ خطشکن را اما نمیدانم نمازشبی بود یا نه. ولی هر جا خطشکن لازم بود، گردان او (=گردان سیدالشهداء ع لشکر هفده علی بن ابی طالب ع قم) حاضر بود، خودش هم در جلو. آخرش هم در شرقِ دجله در عملیات بدر در ۲۵ اسفند ۶۳ شربتُ شهدِ شهادت نوشیدُ رفت. مصطفی کلهُری را میگویم؛ شهیدی که نامش بر یک خیابان قم هم گذاشته شد. درود بر او اینک غیوران غزه. دامنه.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام شریفان. خانم کبری رستمزاده کُرد کرمانشاه است؛ سال ۱۳۵۳ در روستای شمشیرِ پاوه در منطقهی اورامانات کرمانشاه به دنیا آمد. او اینک چند سالیست سراغ تفکیک زباله رفت. سال ۸۱ نیز در جمعکردن بذر درختان کوهی کار کرده است؛ بذر زالزالک، بَنِه (=پستهی ریزِ کوهی)، بلوط، بادام کوهی و ... که در پاییز و بهار در کوه میکارَد. او در یکی از کوههای پاوه نهالستان بلوطی دارد که حدود ۲ تا ۳ هزار درخت دارد و تا مدتی با سختی دَبههای آب را روی شانهاش میگرفت تا نهالها را آبیاری کند که نخشکد. کار دیگرش ساخت آبشخورهایی در کوههای پاوه بود. در شیوع ویروس کرونا با کمک پسر کوچکش بیش از ۵ هزار ماسک تولید کرد و رایگان در اختیار مردم قرار داد. او حتی پوست میوهها را دور نمیریزد، به صورت خشکاله در اختیار خانوادههایی که دام دارند قرار میدهد و آنها در عوض به وی لبنیات میدهند. نیز در باغش دو چالهی بزرگ کَند و با ریختن پوست میوهها و بعضی مواد قابل تجزیه، آنها را به کمپوست تبدیل میکند که کود مقوّیییست. نمیگذارد زبالهی خانه، شیرابه ایجاد کند. وی حتی تُفالهی چای را زمستان روی شوفاژ خشک میکند و آن را به عنوان دورکنندهی آفات از درختان، استفاده مینماید. جالبتر این که این زن فعال کرمانشاه وقتی برای گرفتن دارو به داروخانه مراجعه میکند، پلاستیک قبول نمیکند؛ از خود کیسهی پارچهای میبرَد. دامنه.
ورود
شیخ زکزاکی
به ایران
استقبال باشکوه
از شیخ ابراهیم زکزاکی
خوش آمدی مجدد به ایران
سیاه و سفید و هر رنگ و نژاد
برابرند برادرند خواهرند
۲۲ مهر ۱۴۰۲
هدیهی رهبری
به زینت همسر شیخ ایراهیم یعقوب زکزاکی
یادداشت روز دامنه
علت نفوذ شیخ زکزاکی
به نام خدا. سلام شریفان. شیخ ایراهیم یعقوب زکزاکی، رهبر معنوی و سیاسی نیجریه و به عبارتی "امام شیعیان آفریقا" بهگرمی مورد استقبال در فرودگاه امام خمینی (بین قم و تهران) قرار گرفت. او را کمی معرفی کنم: اول از اهل سنّت (مالکیمذهب) بود ولی وقتی از دیدار با امام خمینی رحَمهُ الله بیرون آمد، شیعه شد و اینک با نفوذ شگفتانگیز جهانیاش، نیجریه را جذب شیعه نمود و آفریقای بیدار را مجذوب تفکر خود. آنقدر او مرحوم امام را عظمت قائل بود اینک شیعیان نیجریه را «خمینیون» صدا میزنند. من سالهاست متوجه و جذب افکار و اخلاق او شدم. او دامنهی بیداری اسلامی را تعمیق کرد. حدود ۱۵ میلیون (حتی بیشتر) مردم نیجریه را پیرو مکتب اهلبیت -علیهالسّلام-کرد. حتی چندین میلیون مسیحی سرسختانه از زکزاکی حمایت میکنند و در برنامهی مذهبی وی شرکت. شیخ یک ویژگی عجیبی دارد و آن این است عقل و نقل در منطق او بر مشارکت زنان در جنبش تاکید دارد و نیز تأسیس مدرسه. که اینک بالای سیصد مدرسه در شمال نیجریه راه انداخته است که زیربنایی برای سامان فکری. روزنامهی جنبش او "المیزان" نام دارد که گویا پرخوانندهترین روزنامهی نیجریه است به زبان هوساس. وی یک حرفِ عقیدنی قوییی دارد که از آن هرگز نمیگُسلَد و آن این تزش هست:
"هیچ قدرتی بهجز خداوند وجود ندارد.»
راستی علت نفوذ شیخ ابراهیم زکزاکی چیست؟ یکی علت مهم بلکه اصلیترین آن به نظر من این است با یک خانم متشخصِ متفکر و معتقد و متدین به نام زینت ابراهیم ازدواج کرد. کی؟ سال ۱۹۸۴ میلادی که ۹ فرزند ازو بار آوُرد. هفت پسر، دو دختر. زینت خبرنگار و نویسندهی مطبوعات بود و فردی باسواد و زیرک و یک عنصر مهم شیعه و فردی انقلابی، فعال و مجاهد. این مادر انقلابی و حامی ایران در دامن خود ۶ فرزند شهید تقدیم شیعه کرد؛ حماد، حمید و علی در ژوئن ۲۰۱۴ در روز قدس، نظامیان نیجریه شهیدشان کردند و سه فرزند دیگر سال ۲۰۱۵ در مراسم دینی. فقط دخترانش دکتر «نصیبه» و «سهیلا» و «محمد» زنده ماندند. زینت همیشه کنار ابراهیم ایستادگی کرد و همین موجب قوام جنبش شد. دورهی آموزش پزشکی هم دید. وی را "معلمه" میخوانند، زیرا زینت در ایران و سپس نزد شیخ ابراهیم زکزاکی طلبگی خواند و در نیجریه سالها برای بانوان جنبش اسلامی معلمی کرد. لذا اگر شیخ موفق شد تا الگوی اعتراض آرام اسلامی را به دنیا تئوریزه کند چیزی فراتر از مدل مهاتما گاندی و نلسون ماندلا، فقط به خاطر حضور یک زن متفکر و قوی به اسم زینت است که کنارش ماند و او را زیر تقویت و تداومش داشت. راست است که نقل است از دامن زن مرد به معراج میرود. درود بر هر دو: زینت و شیخ زکزاک.
به قلم دامنه، به نام خدا. سلام. غروب دیروز ذهنم همین عنوان -قُله عین قُلک عمل میکند- را ساخت. گفتم فردا ستون روزم کنم. کردم. کودک -حتی بزرگسال- قُلک را دوست دارد؛ چون عین خزانه عمل میکند؛ ذخیره ذخیره ذخیره، سپس سرِ نیاز، هزینه هزینه هزینه. چقدر هم خوش میگذرد شکستن قلک به وقت نیازش. من خود در زندگی سختم که با فقر همسایهی دیواربهدیوار بودم (خصوصا" ایام دانشگاه) چند بار قُلک شکستم و پولِ خُردها را جیب کردم و زندگی پیش بردم در اَعلای فقر. اینک با آن خاطراتم میآموزم که زندگی چشِش هم ناداری است و هم دارایی.
همین که در دنیای خدای باریتعالی مابینِ ناداری و دارایی، زیست میکنم و نیازمند خلق نشدم یعنی هم قُله دارم و هم قُلک؛ ولو قُلک کوچک و قُلهی کمارتفاع. اینک صبح -که پا شدم مقدمات منظم روزانهام را طی کردم- آمدم سرِ پیشخوان، دیدم روزنامهی "مهد تمدن" امروز شنبه (۱۴ مرداد ۱۴۰۲ عکس روی این متن) تیتری کار کرده که حرف من هم بوده؛ تِلهپاتی (=دورآگاهی) انگار برقرار شده!!! میان ذهن من و متنِ مهد تمدن. نوشته بر روی عکس سمت چپش -که مردی با آب بطری در صددِ خنککردنش برآمده- :
"چگونه ترقی زندگی اجتماعی ما آدمها، زمین را گرم و گرمتر میکند."
باری؛ بنده چندباری گفته که راهی که بشر در پیش گرفته در صنعتیساختن افراطی جهان، کژه است و کج. سالها دورتر مهندس مرحوم مهدی بازرگان کتابی نوشت «راه انبیاء، راه بشر» و در آن نتیجه گرفته که بشر با همین طریق که میپیماید در واقع در راه انبیاء دارد پیش میرود. آن کتاب، مدتها جزوِ کتابهای تبیینی و ایدئولوژیکی در "سازمان مجاهدین خلق" اولیه شده بود که سپس وقتی میان بازرگان و سازمان تروریستی رجوی در اول انقلاب تنش برقرار شد این کتابش هم کنار گذاشته شد. اینک باز نیز، مطمئنترم که بشر بر خلاف تز کتاب بازرگان، از راه انبیاء علیهم السلام پس افتاده، و دارد به سرعت باد غلط میپیماید. حالیا! تا سرش به سنگ بخورد و راهِ رفته را برگردد. صنعت و آلودگی ذاتی آن، زمین -این تنها کرهی قابل زیست فعلی جهان آفرینش را- به ویرانی برده. این نوع گرمایش زمین، طبیعی نیست، روال نیست. دست بشر در آن نقش دارد. قُلهها وقتی از برفِ ذخیره، خالی باشد چگونه درّههای پای آن، آب جاری شود و پاییندست را -که انسان و حیوان و زرع و مزرعه و باغ و دشتش هست- مشروب و سیرآب سازد؟ قُله، عین قُلک عمل میکند؛ زمستان برف بر خود میگیرد تا تابستان آب تحویل دهد که بشر خشک نشود. وقتی صنعت، آلودگی ایجاد میکند و آدم هم نسبت به نعمت زمین، اینچنین بیاعتنایی و بدسِگالی میکند، قُلکِ قُله هم در همان زمستان ذوب میشود و تابستان چیزی روی سر و روی خود ندارد که به درّهها و جویبارها عطا کند. روزی روزگاری در حیاط همهی ما دارابکلاییها پرندههای حلالگوشت تیکا، سیتیکا؛ پشتِل، زیک و حتی اَبیا (نوک دراز) بوده و با تلهی دُم اسب، یا با بستن نخ دراز به لاگ و لِوه صیدشان میکردیم؛ کوشند الآن؟! کجان؟! من یادم هست زمستان از روی یخ به دبستان میرفتم و کَلوش من هم سوراخ بود و پایم یخ میزد و جوراب کجا بود از بسط فقر!
بشر آیا برمیگردد ازین غلط؟! یا همچنان غَلت میزند درین غلط. من میاندیشم تا تقّلای "سود" از سوی مادیگرایی غرب، معیار زیستن است، جهان طعم معنا را نخواهد چشید. ذره ذره زمین را از نعمت میخشکاند این تفکر سود سود سود، پول پول پول. نه رحم به انسان دارد و نه مروت به زمین. اینک بسیاری، در زندگی نه قُله دارند و نه حتی قُلک، همه را پیشخور کردهاند. بگذرم. دامنه.
اکبر منانی
صداپیشهی سیما و سینما
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. اگر بگویم صوت از دستهی اعجاز است گمان نکنم بیراههای تَفته، بافته باشم. مثلا" حنجرهی غوغاگر منبری مشهور مرحوم محمدتقی فلسفی. مثلا" صوت طنینانداز رضا هلالی. مثلاً نغمهی صاف فریدون آسرایی. مثلا" صدای جذاب بنیامین بهادری. لحن مرتّبِ و زلالِ خطیبِ توانای دورههای انقلاب «سید علی خامنهای». و غُرش الفاظ در جملات صداپیشهی کهنهکار اکبر منانی که گویندگی او در مستند مرا در زمین میخکوب میکند و در اوج و فرودش، پرِ پریدن به آسمانم میبخشد. باری؛ گفتم، بارها، که پای تلویزیون نیستم! اگر هم باشم! ۹۹ و اندی درصد شبکهی مستند را بر دیدگانم وا میکنم. مستندهای وحوش و طبیعت که اکبر منانی گویندهاش باشد تا ۴۵ دقیقهی اول و آخر فیلم، مرا بر جایم جوش میکند و عین رسَن پایم را میبندد. مثال آن، صدای او در مستند «پازنهای خانگُرمَز» منطقهای شگفتانگیز در ایران، مابینِ اسدآباد تا تویسرکان استان همدان، که حقیقتا" حنجره و لحنش در آن سِحرانگیز است و محشر کرده است. صدایش که به گوشم رسد دست از هر کاری در خانه میشُویَم تا اصوات حنجرهی منانی را در دو گوشم پژواک و طنین اندازم. شاید صوتِ امام سجاد حضرت زینالعابدین -علیهالسلام- هم -که روز شهادتش تسلیت- چونان پیامبرِ نغمه، حضرت داوود ع بهشدت دلنشین و گوشنواز بوده باشد، طبعاً اینهمه ادعیه، نشان از آن صوت خوش میدهد؛ زیرا معمولا" دعا با صوت زیباست که به هوا برمیخیزد. برای آقای اکبر منانی عمری مطلوب و مطوّل طلب میکنم که بازهم حنجرهی او الفاظ را به غُرش و رقص آورَد. زیرا صداست که مستند، منبر، مرثیه، ترانه را مانا مینماید. دامنه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از حج امسال، هر بار عکسهای متنوعی را دیدن میکردم چون حجاج در آنجا اغلب در طبیعتِ خود هستند و تصنع ندارند لذا صحنهها، طبیعی تصویر درمیآمد و همین جذبه داشته است برایم. باری؛ یکی از بهترین تصاویر همین صحنه است (عکس بالا) که حاجیهای ترکیهای، حلقهای برای بانوانشان زدهاند تا در اثر انبوه جمعیت، حرمت زن همچنان مصون نگه داشته شود.
خودم به اجرای مراسم به صورت تفکیکی، فکر میکنم که بتوان مسیر زن و مرد را جداگانه کرد و یا اگر ممکن نیست ساعتِ مناسک را برای زن و مرد جدا کرد. مثلا" از فلان زمان تا فلان زمان، زنان؛ و از فلان ساعت تا فلان ساعت هم، مردان. خصوصا" وقتی دقیق شویم میبینیم فقط لباس اِحرام ایرانیها خیلی کامل و عالی و فاخر و وزین و پوششدهندهی تمام بدن، تهیه شده است. سایر بلاد، کم و بیش، هم سبک جامهی اِحرام، و هم نحوهی پوشاندنشان ناقص است و ناجور و اغلب بخشی از بدنشان کاملاً پیداست که زننده هم میشود. یادمه آن سالیان دور به مشهد مقدس که میرفتیم در حرم امام رضا ع تفکیکی در کار نبود! زن و مرد قاطی و خیلیهم نامناسب. اینک، آن قدر حرم خوب اداره میشود که هم بخش ترکیبی خانوادگی دارد، هم بخش مجزّا برای خانما و هم محوطهی معین برای مردا. حج هم، چنین شود شئونش مصون میمانَد. حفظ پوشش متعارف، اصلی عقلی، شرعی، عرفی، اخلاقی، انسانی، و عرفانیست. عُریانی، عریانیست؛ چه خواهد زعفرانیه و اختیاریه باشد، چه خواهد قلب مکه، چه دل عرفه، چه هنگام رَمی جمره. دامنه.
پارهی اول: سلطانِ شُرور. به نام خدا. سلام. این کتاب «نای و نی» (عکس پایین این متن) -که هنوز چهار فصلش باقی مانده است- از کتابهای نابی بوده که دندانم حسابی گرفته! افکار و آراء امام سید موسی صدر است. مرحوم حجت الاسلام علی حجتی کرمانی (برادرِ حجت الاسلام محمدجواد) آن را -بهزیبایی- به فارسی برگردان کرده و سیده حورا صدر (دختر امام سید موسی صدر) ترجمهاش را با اصل تطبیق و تدقیق داده است. ازین کتاب بازم خواهم نوشت، اما امروز این را مینویسم که صدر معتقد است مفهوم شیطان از دیدگاه اسلام با این نظر که وی مالکِ جهنّم است و رئیسِ این جهان و خدای دنیاست، اختلافات اساسی دارد. شیطان از نظر امام سید موسی صدر به منزلهی "یک ذاتِ مشخص، تبلور و تجسُّمی" است از "وحدتِ نیروهای شرّ در برابر نیروهای خیر." و همین "نبردِ ازلی و ابدی را میان حق و باطل از هر نوع و وصف و قدرت و اندازه موجب شده است". شیطان، سلطانِ شُرور است. از همین جاست که از نظر صدرآزادی و اختیار انسان در عمل آن گاه محقق خواهد شد که گرایشهای خیر و شرّ -هر دو- در نهاد وی وجود داشته باشد. و اسلام به همین خاطر "رأی و اظهارنظر و عقیده را بزرگ و گرامی" میدارد. میشود درینباره به صفحات ۲۹ و ۹۲ این اثر رجوع کرد. دامنه.
پارهی دوم:
دو جریان؛ مقاومت و مستمندان
به نام خدا. سلام. داشتم از کتاب «نای و نی» مینوشتم که کتابیاست از افکار و آراء امام سید موسی صدر. این ادامهی بحث: او مثل این کسانِ هُرهُری مسلک نبود که در کلامش تنازلی از اصول معرفتی و مبانی دینی کند تا طرفدار جذب و جمع نماید، با آن که به عنوان یک عالم دینی دائم در میان سنیها، مسیحیها، اروپاییها و فرقهها و جاهای مختلف سخن میگفت. در نگرش صدر تنها عمل است که تاریخ میسازد و جامعه را به حرکت درمیآورَد، نه تئوریِ صِرف. به گفتهی وی اگر ما تلاش نکنیم "همین دین و مذهب حق، پیش نمیرود". (صفحهی ۳۱۴) او این را که دل ببندیم دینِ ما حق است و خودبهخود راه خودش را باز میکند، اساسا" درست نمیداند. دقت فرمایید که سید موسی صدر حتی عمیقا" معتقد است دین "به بسیج انسان و آمادهسازی برای حرکت" بسنده نمیکند، بلکه "سعی میکند دستاوردهای بشری در قلمروِ علم و نظایر آن را در چارچوبی مقدس محافظت کند و به آنها احترام و قداست بخشد بدون آن که از آنها مطلقی جدید و کمالی محمود بسازد." (صفحهی ۱۷۶)
در صدرِ اندیشههای صدر، دین اسلام برای زندگی است و در کارخانه، مدرسه، بیمارستان، کشاورزی، بازار و در رخت و خواب همه جا با انسان است؛ لذاست که پیغمبر خدا ص میگوید: «حتی در خواب و خوراک قصد قربت کن.» چراکه به قول صدر "روح اسلام، نیت خوب است" (صفحهی ۹۲) و حتی در منظرش نهضت امام حسین ع برای بازگرداندن روح اسلام بود زیرا از اسلام فقط "نام" مانده بود. در واقع صدر هر فکر و تزی را که میخواهد از اسلام، فقط اسم در جامعه باشد و بس، رد میکند. این که از ایران رفت به لبنان و در آن جا دو جریان موازی راه انداخت -که در دیانت چون ریل عمل میکند- برای همین بوده است؛ جریان کمک به مستمندان تاریخ و جریان مقاومت در برابر فکر تجاوز. این جمله ازوست: «در برابر خطر خارجی ما میتوانیم فقط یک کلمه بگوییم و آن هم مقاوت تا مرگ است.» دامنه.
حاجی اصغر سعیدی و همسرش
روستا و تکیهی انجیلهی قم. ۱۳ بهمن ۱۴۰۱،
عکس از روی مستند "راه آبادی" : دامنه
خاطرات جبهه و جنگ و انقلاب ( ۱۳۱ ) در روستای انجیله. خاطرهی مسموع بنده: به نام خدا. سلام. این عکسی که انداخته و در بالا بار گذاشتم حاجی اصغر سعیدی و همسرشاند، از انجیله، آخرین روستای قم در مسیر شمال غربی از شهرستان جعفرآباد استان قم، بخش قاهان، سمت ساوه در نود و اندی کیلومتری شهر قم. اخیرا" برف سنگینی هم آمده در انجیله که برنامهساز شوخطبع قمیِ «راه آبادی» را به آنجا کشانده. دیدم کاملا". این دو، یک نمونهی تمامعیار در زندگیاند؛ انقلابی، دارا، اما خیّر و نیکوکار، سرِ حال، مذهبی، مطلع از کشور. مرد گفته: خانمش را در نقطه جوش عشقش، "غلامتم" میگوید. زن گفته: اول خدا بعد این مردِ من، که دومی ندارد. عجب! حسابی هم چفتِ هم، مصاحبه نمودند هنگام سخن بر زانوی هم ضربهی صمیمیت میزدند. به قول دارکلایی: انگوس زوونه. چی گفتند؟! نقل به عین میکنم چون با گوشم شنیده و با چشمم دیدم و فوری یاداشت نوشتم که گفتند: «اون شاهِ ملعون به روستا گاز و نفت نمیداد میگفت نداریم، ولی در عوض توی حلقوم انگلیس از نفت، مفت پر میکرد. آقاخمینی وقتی آمدند، ایران آباد شد و همه چیز داریم، آب، گاز، برق، تلفن، آبادی، امنیت و...» راستی! تکیهی انجیله در سبک معماری داخلی و حیاط و سکوهای سرسرا و حتی نوع عزاداریها کمنظیره. جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
«شیرودی اولین نظامی بود که به او اقتدا کردم و نماز خواندم.»
خواستم چند چیز گفته باشم:
سر قبر شهید علی اکبر شیرودی
در شیرود محله (مابین تنکابن - رامسر)
شهریور ۱۳۸۴ . از راست: عاصم، ابراهیم
(برادرخانم) عادل. عارف. خانم. عکاس: دامنه
اولی این است آن روز توی محل دفن شهید علیاکبر شیرودی در امامزاده حسین یا امامزاده بیبی حوریه (تردید از من است) شنیده بودم از مردم آنجا که شهید شیرودی به نماز اول وقت و مسائل مذهب بسیار اهمیت میداد، عجیب، عجیب. حتی نقل است آن شهید اوایل نوجوانی نیز بر نماز اوّل وقت همت داشت. گویند روزی در مصاحبهی خبرنگاران خارجی با وی، وقتی “اللّه اکبرِ” اذان مغرب را شنید مصاحبه را درجا ترک کرد و به طرف مسجد رفت تا نماز اول وقتش به عقب نیفتد. خبرنگاران هاج و واج (=حیران، گیج، مبهوت) مانده بودند!
دومی این که کم حرکتی نیست که آقای خامنهای رهبری معظم که از همان شروع طلبگی در پنج مسئلهی نماز و عبادات و تعقیبات و قرآن و شعر زبانزد بوده است پشتِ سر یک خلبان ارتش بایستد و نماز به جماعت وی گزارَد. این نشان از مقام معنوی شیرودی داشت. عکس آن روزم حاکی از درک همین نکته بود.
سومی این که، علی اکبر شیرودی که زادهی ۲۵ دی ۱۳۳۴ بود و شهادتش در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ در منطقهی بازیدراز دشت ذهاب کرمانشاه در پی حماسهآفرینی عرفانی و نظامی او و رزمندگان سلحشور رخ داد، شهید مظلوم بهشتی را به گفتن یک جملهی جاودانه کشانده بود (عکس زیر) که تابلویی درخشان شد:
"عرفان واقعی، خانقاهاش بازیدراز است." منبع
منظور شهید بهشتی این بود این خانقاههایی که در برخی از جاها میبینیم شکل صوری پیدا کرده است و "حقیقت و طریقت و شریعت" در رفتار شهید شیرودیها نهفته است، نه در بازیهای مندرآوردی بعضیها. بگذرم!
چهارمی این است که ای بانو، ای آقا هر کجاییم، سفر، حضَر، در جمع، تنها، توی کار، استراحت و در هر حال و قیل و قال، نوای اذان را که دادند عادت کنیم به آغاز نماز در همان وقتِ فضیلتش در اوائل اَدا، حتی وسط بیایان و کنار خیابان. نیز چه نیکوست و ستوده که اگر به یک روحانی و پیشنماز دسترسی نداریم دستکم به یکی از جمع خود که در پرهیزگاری و قرائت درستتر نماز، از ماها پیشی دارد و شهیر است، به نمازش بپیوندیم. مثلا" ما در جمعمان جناب حاج احمد آهنگر را پیش میاندازیم. زیرا گرچه نمازگزاردن امری فردی است و فُرادا هم حال خودش را میطلبد اما در آیهی ۴۳ بقره صریح آمده است به جمع و جماعت داخل شوید و نماز را بپا دارید. معلوم است اقامهکردن نماز، مافوق خواندنِ نماز است: وَ ارْکَعوا مَعَ الرَّاکِعین. مرحوم علامه معتقد است این قسمت آیه یعنی "داخل در دایرهی ایمان و حق شوید و به عبادات الهی و تکالیف او قیام کنید." ر.ک: تدبر، المیزان.
پنجمی این است در مسافرتها حتما" سعی کنیم از جاهای مذهبی، تاریخی، ملی، طبیعی، مردمی دیدن کنیم و با ذوقِ سرشار عکسی از آن بیندازیم. سال ۱۳۸۴ بنده حتی موبایل هم نداشتم، اما همیشه همراهم یک دوربین یوشیکای ژاین داشتم و صحنههای زیادی را ثبت کردم که شاید روزی روزگاری درین صحن محترم، اندک اندک با شرح موجز بگذارم. پوزش با سه کفِ دست نوشتن، به ایضاع! وقت شریف شما منجر شد. جمعهروز ۳۰ دی ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
به قلم دامنه: مرد حروف و نماز. به نام خدا سلام. آمده بود تسلیت پیش آق سید؛ منزل آق سیدمحمد که تسلای مردانه آنجا بود تسلای زنانه در بیت آق سید. نشست. به فکر فرو رفت. بابقاسم رمضان را میگویم. معمولا" او را سرِ راهی یا جایی یا حین کاری میبینم، میچِکّلم. او قدیمتر شونیشت پیش پدرم هم میآمد. مرحوم پدرم در شبنشینی کمحوصله سریع وِن دِم رِه گِر میکرد! (که زود پا شود برود) این بار اما توی عزاخانه دیدمش. رفتم جلوَش زانو زدم و احوالپرسی صمیمی و عکسی انداختم (همین تصویر بالا) آنگاه ازو پرسیدم "دنیا از نظر تِه چیه؟" بیدرنگ و مکث گفت:
تمام دنیا به علم است. تمام علم به نماز است. و تمام علم و نماز به حروف است؛ همه چی با حروف است.
جناب بابقاسم رمضان واهابی دارابی
پنجشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه
میخکوبم کرد با آن جواب در سرعت. البته از پیش مطلع بودم که با آن که خواندن و نوشتن نمیداند، اما اِرتکازی (=تکیه بر پیشآگاهی درونی) مسائلی را میداند و میفهمد. آق سید گفت چی پاسخ گفت؟ گفتم این را گفت. برق شگفتی در چشمش درخشید. ناهار داشتیمش؛ قورمهسبزی دلچسب. خورد و با کمال فروتنی فاتِهخوانی (خواندن حمد و سوره در هنگام تسلیت آمدن) را ترک کرد و بر ترَک تارَک ما چینِ عجب و زنهار انداخت و بر دل آق سید ما دَم مسیحا. حال که تا اینجا آمدم حیف است از حُنفایی (=راستینی دینی) نگویم؛ آیهی ۳۱ و ۳۲ حج که مرحوم علامه حنیف را تمایل به وسط معنی میکند. مراد از حنیفبودن مردم این است مردم از جانب بُتها به سوی خدا مایل گردند. خدا شعائر علامات و نشانهها را برای اطاعت نصب نمود. احترام به شعائر از تقوای قلب است و حقیقت تقوی و از مصادیق تقوی یعنی ناخشنودی خدا دوری کند که این عمل معنوی قائم به دل انسان است. ۲۹ دی ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه
متن مصاحبهی تصویری فیلم کوتاه
در نَعتِ یک نخبهی برتر
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. اخیرا" -چهار روز پیش- تلویزیون مازندران با یک نخبهی برجسته از زادگاه دارابکلا خانم دکتر رضوانه رمضانی دارابی دخترخانم ربابه دارابکلایی و باجناق محترمم آقاعیسی رمضانی مرحوم حاج مرتضی مصاحبهای کرده و از سیمای تبرستان پخش زنده و سپس بازپخش نموده، خواستم درین صحن هم، این دختر شایسته، محجّبه، باتقوا، پُرپژوهش، شکیبا، نبوغ فوقالعاده و دارای طهارت نفس بالا و در اخلاق دینی و فردی، انسانی در ردیف صالحان، معرفی کرده باشم و تمام علایقی را که به وی از بدو به دنیاآمدنش تا به الآن دارم، به تمام معنا بروز داده باشم. درین مصاحبهی کوتاه هم، دقیقا" شخصیت، استعداد، ذکاوت، هوش و نیز متانتش را نشان داده است. شاید یک لایه از آیهی ۵۴ اسراء به او هم صدق کند که خدای باری تعالی فرموده: ربُّکم اَعلمُ بِکم اِن یَشا یَرحمکم. خدا صلاح شما را بهتر از شما مىداند، اگر بخواهد (و صلاح بداند) بر شما مهربانى [=مشمولِ لطف و رحمتِ خود] کند. ترجمه: برگرفته از بیان السعادة. من شعَف و سُرورم را به کانون خانوادهی سراسر عاطفهی وی سرریز میکنم و به همهی مَحارم و منتسبان نسَب و سبب او و اساتیدش و خاصّه به روح خداپرست و خداترس و خدادوستِ خود رضوانه تبریک روانه میدارم. قاطع گواهم خدا هم به چنین دختری پاک و دانشور و نابغه و دیندار به تمام معنا خشنود است. ۲۴ دی ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. همه چیز به سال ۱۳۵۸ بازمیگردد و به بند ۷ اساسنامهی سپاه؛ یعنی حمایت از مستضعفین و نهضتهای آزادیبخش که از تکالیف سپاه شد. ابتدا اسم این سپاه، "سپاه قدس" نبود، "واحد نهضتهای آزادیبخش" بود. اول حجتالاسلام شهید محمد منتظری آن را پایهگذاری کرد. سپس حجتالاسلام سید مهدی هاشمی رئیس آن شد که سال ۶۱ برکنار شد. حتی واحد نهضتهای آزادیبخش نیز منحل گردید و واحد اطلاعات سپاه متکفل این امر شد. سال ۶۳ وزارت اطلاعات شکل گرفت و نیروهایی از واحد اطلاعات سپاه به آنجا رفتند. سید کاظم کاظمی آن را فرماندهی کرد با مأموریت پشتیبانی از نهضتها. قرارگاههای «بلال» به فرماندهی فریدون وردینژاد و قرارگاه «رمضان» به فرماندهی مرتضی رضایی (رئیس اسبق سازمان حفاظت اطلاعات سپاه) برای ساماندهی امور برونمرزی تشکیل شد با زیرمجموعهی لشکر ۹ بدر، تیپ ابوذر، تیپ ۶۶ نیروهای هوابُرد. سید کاظم کاظمی سال ۶۲ به شهادت رسید، آقای احمد وحیدی (وزیر کشور کنونی) تا پایان دفاع مقدس مسئولیت آن را بر عهده گرفت.
تا این که سال ۶۹ با فرمان رهبری معظم، نیروی قدس به ساختار سپاه افزوده شد و خودِ سردار وحیدی فرمانده آن منصوب شد. سال ۱۳۷۶ بود که رهبری معظم، فرماندهی سپاه قدس را به حاج قاسم سلیمانی سپرد و تا لحظهی شهادت در ۱۳ دی ۱۳۹۸ در آن سمت ماند. هم اینک هم، انسان بزرگ اسماعیل قاآنی مشهدی آن را هدایت میکند؛ سپاهی که به تعبیر رهبری معظم: «رزمندگان بدون مرز»ند.
حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
کمی به عقب بازگردیم: حجتالاسلام سید مهدی هاشمی دو سیاست را پی میگرفت و در یک فاز هم -با لجنهای که دور و بر خود شکل داده بود- دخالت میکرد یعنی مسائل سیاست داخلی کشور؛ مسلم است دخالتی خارج از مسئولیت. او روی افغانستان از بعد عملیاتی تمرکز میکرد و به نظر میرسد معتقد بود با تسلط بر افغانستان، کانون قدرت منطقهای ایران خودبهخود شکل میگیرد. بین دو شورای هفتگانهی اتحاد و شورای هشتگانهی اتقاق در افغانستان، قصد داشت پل بزند. از آنجا که آقای خامنهای (رهبری معظم) در آن مقطع روی یکی از آن دو شورا نفوذ شگرف داشتند و هدایتگری میکردند، سید مهدی هاشمی با ایشان کج افتاد و در بیشتر زمانها شخصیت آقاخامنهای را تخریب میکرد به حدی که دست به تولید خبر و شایعات علیهی آقای خامنهای رشد فزایندهای یافته بود. در بعد فلسطین هم سید مهدی هاشمی روی فاز روشنفکری منطقه و برانگیختن شخصیتهای جهان عرب علیهی اسرائیل کار میکرد. یک شیوهی کاملا" منفعلانه و بینُرم. بگذرم. او البته در سال ۱۳۶۵ توسط مرحوم حجتالاسلام ریشهری دستگیر، بازداشت و اعدام شد. به نظر من او چون دارای ذخایر عظیم اطلاعات بود باید برای تخلیهی اطلاعاتی، مجالش میدادند و با تعجیل مجازاتش نمیکردند. جمهوری اسلامی گنجایش گسترده دارد لذا از افراد مخالف، نباید باک داشته باشد و فوری به اعدام فکر کند. بگذرم. منظور من، بحث از فرد نیست، بحث از مشیء است که باید دائم تکمیل و رفع نقص شود.
اما با ورود حاج قاسم به تهران (از کرمان و سپس سیستان) تحول شگرفتی شکل گرفت. سپاه قدس به عبارتی این رو و آن رو شد. بنده به دلیل رفاقت نزدیک چندساله از دههی هشتاد به بعد با سردار دکتر «ص» (که به حاج قاسم نزدیک بود و بسیار ازو اطلاعات و اخبار داشت و حتی به امر ایشان مدتی در سودان بود و لبنان) با شگفتیهای شخصیت حاج قاسم آشنایی بیشتر و موثقتری یافته بودم. اساسا" نفوذ حاج قاسم در تمامیت سپاه به حدی بود که
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. آنچه در نقاشی بالا میبینید یک واقعیت بود در ۱۰ دی ۱۳۵۵ که سه شخصیت محوری مبارزات آن زمان را به نشست کنار هم کشاند؛ زندهیاد دکتر علی شریعتی، استاد شهید مطهری و آیت الله خامنهای. هدف نشست جستوجو برای رسیدن به راهکار بود؛ نسل نو را با مسائل روز، تجزیه و تحلیل، خصوصا" احیای پیام حماسهی حسینی (ع) آشنا کنند. همین نشست سه شهیر آن عصر، نشان میدهد پیشروان منطقهای نهضت اسلامی ذکاوت داشتند. روز تاسوعا رخ داد. کجا؟ تهران، خانهی حاج عباس تحریریان (بازاری باایمان تهران) شهید مفتح هم در تصویر هست. نشست سه جانبه با حضور سه تئوریپرداز برجسته، شاخک ساواک را تیز کرده بود زیرا هر نگاه سیاسی به حرکت حضرت اباعبدالله (ع) نگرانی رژیم پهلوی را تشدید میکرد. از محرم و منبر و سخنرانی هراس داشت.
نقل است در آن نشست روی واژهی انقلاب بحث و تحلیل شد که همزمان دو جریان را زیر میگرفت؛ درباریان، ایدئولوژی مارکسیستی را. آن سه تن در آن نشست بر سر «مفاهیم بنیادی و اصیل شیعی اتفاق نظر» داشتند، اختلافنظرها -که معمولا" میان شخصیتهای آن عصر وجود داشت- مانع از تشریک مساعی و رایزنی نمیشد. به عبارتی از همدیگر به ندرت قهر میکردند. نشست جدا از جنبهی علمی، روی مسیر نهضت اثر داشت زیرا جامعه به تعبیر امروزی: «اینترنتزده» نبود و نسل نو با روحانیان و اندیشمندان مبارز رابطهی عقیدتی و عاطفی عمیق داشت. سه شخصیت یک الگو بر سر مبارزه نهاده بودند؛ با مباحثهای پربار.
بین سیدعلی خامنهای و علی شریعتی اشتراک فکری و دوستی، بیشتر بود. سه گزاره در آن نشست از آن سه تن؛ که بنده متن صحبت آنان (منتشر در خراسان توسط آقای جواد نوائیان) را در زیر خیلی خلاصهنویسیاش کردم و تنظیم و مقداری هم ویراست: اول آقا خامنهای [رهبر معظم] صحبت کرد:
"امامت، ادامهی نبوت است. نبی با یک فکر نو، ایدئولوژی مترقی در اجتماع جاهلی ظهور میکند... از جمله ویژگیهای محیط جاهلی نبودن برابری، بروز فسادها و ذلتها... اشرافیگریها، تَرَفها (=خوشگذرانیها)، اسرافها و زیادهرویهاست؛... در جامعهی جاهلی چیزی به نام انسان، یک ارزش محسوب نمیشود... نقطه مقابلِ جامعه جاهلی، جامعه توحیدی است... که از خصوصیاتش تکریم انسان است... نبی در این جامعه ظهور میکند، با رسالت برهمزدن نظام جاهلی و استقرار نظام توحیدی... یکی از تدابیری که نبی برای تداوم مکتب بایستی از پیش بیندیشد، این مطلب است که اگر بر اثر یک حوادثی این قطارِ منظم جامعه توحیدی از خط خارج شد و علیرغم تدبیر امامت، یعنی نصب امام، حوادث جوری شد که آن نقشه از پیشچیده عمل نشد و این قطار منحرف شد... چه باید کرد؟"
بعد استاد شهید مرتضی مطهری:
"بیانات جناب آقای خامنهای بحث بسیارعالی بود... انقلاب و ثوره آن وقت به معنی واقعی انقلاب است که از روح مردم سرچشمه بگیرد؛ یعنی ابتدا در روح جامعه این دگرگونی و زیر و رو شدن صورت بگیرد که آن چه در جامعه رخ میدهد تجلیای باشد از آنچه در روح جامعه رخ دادهاست... قیامهای اصلاحی هرگز نمیتواند جای قیام انقلابی را بگیرد، برای اینکه قیام های انقلابی در وقتی است که روحیه مردم، استعدادهای مردم، فطریات مردم، عادات مردم یک حالتی، یک صلابتی و یک وضعی پیدا کرده که تا یک حرکت بسیار بسیار شدید و تند و عنیفی ( سهمگین) نباشد این انقلاب در روح مردم پیدا نمیشود."
سپس زندهیاد علی شریعتی:
"کلمهای داریم به نام ثار. که در دعاها میخوانیم یا ثارَ الله و ابن ثارِه، به خود امام حسین (ع) میگوییم که تو ثار خدا هستی... بزرگترین کار انقلابی اسلام، تبدیل یک نظام قبایلی است به یک نظام اجتماعی... همچنان که رابطهی اخوت بین قبایل را تبدیلش کرد به اخوت بین انسانهای همفکر، به جای همخون؛ همانطور که، ولایت قبیلهای را تبدیلش کرد به یک ولایت سیاسی فکری انسانی؛ همان طور که بیعت یک فرد را به رئیس قبیله تبدیلش کرد در حج به بیعت هر فرد با حجرالاسود به عنوان رمزی از دستِ راست خدا... در اینجا دیگر ثوره تنها یک شورش در یک برهه از زمان از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه ثوره عبارت است از قیام افراد قبیلهی خدایی در هر نسل برای انتقامگرفتن از آن قبیلهی طاغوتی که از آنها یک خون به گردن دارد و یک خون طلب دارد؛ ثوره.
یادآوری: منابع گزارش ساواک از آن نشست (به نقل خراسان) در تاریخ ثبت است.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. "حاج جلال" کتابیست که الآن سه روزه سخت مرا به خود سرگرم کرده... . حتی اگر کنار شعلهی بخاری هم درازکش باشی و لبو و شلغم بخوری، باز دوست نداری کتاب را درین روزهای سرد پاییزی که بخار داغ چای و قهوه و آبجوش به هوا برمیخیزد، بر زمین بگذاری. خانم لیلا نظری گیلانده جذاب آن را نوشت. حاج جلال خود یک رزمنده بود از مریانج همدان. الان از هشتاد سالگی هم عبور کرد. پدرِ دو شهید است و مادرش هم جانباز؛ و دو دامادش هم شهید شد. لابد میشناسید. پدرِ آقای حمیدرضا حاجیبابایی (نمایندهی همدان در مجلس) است که زمانی هم وزیر آموزش و پرورش بود. حاج جلال حاجیبابایی آنقدر ارزش داشت که شهید حاج قاسم سلیمانی با وقت ضیقش و مقام معنوی و سیاسی بینظیرش، پا میشد میرفت منزلشان در مریانج همدان. (تصویر هم انداختم از ص ۲۹۴ و ۲۹۵ کتاب درین متن)
حضور شهید حاج قاسم سلیمانی
منزل حاج جلال حاجیبابایی در مریانج همدان
کتاب حاج جلال نوشتهی:
خانم لیلا نظری گیلانده
ایشان -حاج جلال- زمانی که شاه، آیت الله سید اسدالله مدنی (شهید محراب) را به گنبد و نیز ممَسنی فارس و از آنجا به خرمآباد و سپس همدان تبعید کرد، با این عالِم شهیر و مبارز آشنا شد و تحت تأثیر و تعالیم شهید مدنی در آمد و در محافل مخفی وی، برای انقلاب تلاش میکرد. آیت الله مدنی آنقدر در همدان عظمت و نفوذ داشت (که به نقل از حاج جلال در ص ۱۰۸ کتاب) انقلابیون وی را "سید نورانی" و "امام" صدا میکردند. از همان زمان تبعیدها، آیت الله مدنی نمایندهی امام ره بودند و صاحب نفوذ در میان مردم و مؤمنان.
در جای دیگر کتاب (ص ۱۸۲) شرح حال پسرش شهید علیرضا را میگوید که واقعا" آموزنده و یک کلاس درس است. دچار فقر فلاکتبار بودند پیش از انقلاب. شانههای علیرضا در اثر شدت کار و کارگری، با ساقههای یونجه زخم میشد... همان شانههایی که بعدها در حبهه با تیر بعثیهای صدام زخمی شد و او برای اخلاص، آن را از همه پنهان میداشت که روزی پدرش در حمام محل زخمیشدن را دید و پرسید این چیه؟ گفت: "صلوات بفرست!" علیرضای او، انقلابی و ضد شاه بود. چند بار توسط ساواک تعقیب شد و پاشنهی کفشش تیر خورد و گریخت. و سازمان منافقین نیز در دههی شصت -که به نیروهایش دستور قیام مسلحانه داد- در تعقیب و گریزش، وی را زخمی کرد. کارش به بیمارستان اکباتان همدان کشید و سرانجام در دفاع مقدس شهید شد.
خلاصه حاج جلال حرفهای خواندنی دارد از انقلاب و جنگ و زندگی و شرح حال روزهایش. لیلا نظری گیلانده نویسندهی کتاب وقتی اردیبشهت ۱۳۹۶ به خانهاش در مریانج همدان (مسیر همدان به کرمانشاه) رفت تا مصاحبه را آغاز کند از همان دم حیاط، از دور دیدش و از همراه تیم (مرتضی سرهنگی) پرسید حاج جلال چند سالشه؟ گفت هشتاد را رد کرد. جا خورد و نگران گردید، پرسید حافظهاش پس چی؟ داره؟! جواب قشنگی شنید: «خیالت راحت... کشاورز است و هوای پاک، تنفس میکند و فشارِ متروی تهران! را تجربه نکرده که همهچی رو فراموش کنه!». بگذرم و همین مقدار به گمانم بس باشد. کتاب؛ کتاب، کتاب، که به من لذت ارزانی میکند.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. مسائل روز: دو خبر ، دو نظر: یکی خبر دزدی آرد و دیگر خبر بررسی آشوب و فرق و صدماتش بر اعتراض:
خبر یکم این که: آقای حمیدرضا جلائی پور هم، حرف آقای ماشاءالله شمس الواعظین را ملاک بررسی جامعهشناسی سیاسی خود قرار داده و گفته: "شمس الواعظین که با خبرنگارها آشنا است گفته در این مؤسسات رسانهای سرنگونیطلبانه، حقوقهای کلان میدهند. در خارج اگر بخواهی پول خوبی بگیری باید کار خوبی بکنید. کار خوب اینها این است که در این مؤسسهی براندازی کار کنند. این جریان مخرّب در خارج کشور دنبال قطبی کردن جامعه و زدن میانهروها، عقلا و اصلاحجویاناند و به آینده و به توسعه ایران و آینده هشتاد و پنج میلیون ایرانی فکر نمیکنند اصلا برایشان مطرح نیست. نکته دیگری که دارند کار میکنند... دفاع از «خشونت» است. یعنی دارند از خشونت قبحزدائی میکنند. یک دستاورد جریان روشنفکری ایران در سه دهه گذشته خشونت پرهیزی بوده است... کار دیگری که این رسانهها میکنند تجزیه طلبی را عادی جلوه میدهند. در کدام کشور دنیا اصل سرزمینی را به مزایده میگذارند که حالا ایران بخواهد بگذارد و این را با کمال وقاحت عادی جلوه میدهند. اصل تجزیه سرزمین را با طلاق مقایسه میکنند! تلاش میکنند تا قبح تجزیهطلبی بریزد. علاقه دارند که نیروی قومی و نیروهای سلفی را در این فعال کنند تا چرخهی آشوب فعال شود."منبع.
نظر: نه فقط این حرف آقای شمس الواعظین و آقای جلائی پور نشان شجاعت در بیان حقیقت است، بلکه، برای افراد مردّد هم مؤثر است. به نظر بنده آشوبگریهای اخیر -که از ستاد مالی تأسیس شدهی بیرون تزریق پولی میشده- همهی جنبشهای سالم اعتراضی نهفتهی داخلی را نابود کرده است. در علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی هر طبقه و نیروی اجتماعی مثل طلاب، دانشجویان، کارگران، بازاریان، کشاورزان، روشنفکران و بیکاران و ... در ذات خود دارای جنبش اعتراضی خفته هستند که وقتی سیاستهای یک کشوری از دید آنان غلط از کار در میآید، این جنبش خفته مثل شکوفهی گل، میشکُفد و با رفتار سالم اعتراض میکند تا تغییر قانونی ایجاد کند. اما اغتشاشات اخیر که بدترین نوع از رفتار اجتماعی و شریرانهترین کار بود، این جنبشهای مؤثر را نیز -که بر سالمساختن قدرت اثرگذار هستند و نشان پویایی جامعهی مدنی محسوب میشوند- صدمهی عمیق زده است. زیرا اصل "اعتراض" یک کار دینی و تکلیفی و حقوقمدارانه است. اما این آشوبها که از چند هرزه خط میگرفت تمام حیثیات آنان را بر باد فنا داد. حتی اگر باز هم تکانههای داشته باشد، منفور است.
خبر دوم این که: آقای میثم لطیفی، معاون رئیس جمهور افشاگری کرده از "سهمیهی ۲۵ میلیون نفری نان به نانواییهایی که وجود خارجی ندارند!" او گفته: "چند هزار نانوایی در کشور پیدا کردیم که وجود خارجی ندارند، ولی سهمیهی آرد دریافت میکنند... بعد از اصلاحات اخیری که دولت در حوزهی نان انجام داد، روزانه به اندازهی نان ۲۵ میلیون نفر یعنی به اندازهی جمعیت کشور عراق در آرد صرفهجویی شد." منبع.
نظر: چند ماه پیش دو سه باری از اقدام آرد و نانی حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی تمجید نوشته بودم و اینک باز نیز این کار ضد فسادی را تحسین میکنم. حقیقت این که انسان در میمانَد از فسادی به این پهنایی. کجا بودند چشمان ناظر؟ اینهمه سازمانهای عریض و طویل نظارتی و بازرسی در دایرهی قدرت شکل گرفته و حقوق و اضافهکار و حق مأموریت ویژه میگیرند اما راحت و آسان کسانی با اسم نانواییهایی که اصلا" واقعیت ندارد و دروغ است سهمیهی آرد دریافت میکردند: بخوانید سهم مساوی ملت از داشتن آرد را میدزدیدند. آیا مردم نباید بدانند این افراد ذینفوذ کیها بودند؟! به دادِ بینوایان برسید، همان که با تمام انتقادهایی که در سینه دارند، اما به صحنه آمدند و بساط آشوب را درهم کوبیدند. بارها گفتهام خدمت و قدرت در کنار هم، بالانس و میزان میشوند و حاکمیت را موجه میسازند. هر کدام بلغزد، دومی را از کار میاندازد. فساد به این عمقی واقعا" مختل میکند؛ اگر گفتید چه چیزی را؟ در درجهی نخست رضامندی عمومی را. حکومت مردمی هم، زیربنایش رضایت است؛ رضایت مردم. ازین اعتماد مردم باید به نفع اقتدار انقلاب و خدمت به عموم مردم بهره برد. امام امت ره همواره میفرمود به من رهبر نگویید، خدمتگذار مردم بگویید. خدمت یعنی ساختن تمام ایران و به مردم به شیوهی عدالت رسیدگی کردن. رهبری معظم بارها هشدار دادند بر رفع فقر و تبعیض و فساد بکوشید.
به قلم دامنه: نقدی بر ادعاهای نوین مصطفی ملکیان. به نام خدا. سلام. دیروز دوستم از همین صحن هیئت محترم رزمندگان، متنی فرستاد که نگاهِ نوِ آقای مصطفی ملکیان را در بر داشت. من این نقل را حمل بر صحت میکنم تا اگر کذب یا مخدوش بود به خودِ دوست مربوط باشد. خواستم این دواعی جناب ملکیان را به وُسع یک پست، نقد کنم. نیاز است اول روشن سازم کتمان ضعف نظام و جناحین نمیکنم. علم به این ضعفها دارم و قصدم نقد بر وجود تناقض در یک رفتار و گفتمان است. ابتدا چکیدهی آنچه از بیان ایشان برداشت شد:
آقای مصطفی ملکیان
چکیده: آقای ملکیان گفت “بندهی ملکیان اصلاحطلب نیستم، چون دیدم که راهها بسته شد”. از نظر ملکیان اصلاحپذیری بر گفتوگو بنا شده است. نظامی که میخواهد نشان بدهد که اصلاحپذیر است، باید اثبات که گفتوگوپذیر است. امّا از آنجا که گفتوگو با حکومت، ناممکن شده است، پس اصلاحپذیری هم منتفی است. لازمهی گفتوگو از نگاه وی، وجود "یک منطقهی بیطرف" است که طرفین گفتوگو در آن شریکاند و برای آن، سه مبنایِ مشترک نیز وجود دارد: "عقل و عقلانیّت. اخلاق و اخلاقیّت. قانون و قانونیّت؛" که ملکیان به این سرانجام رسیده تمام این مبناها در گفتوگو با حکومت و دولت، از میان رفته است. چون او فکر میکند "سه انگاره در جمهوری اسلامی، گفتوگو را ممتنع کرده: "برتری ایدئولوژی بر عقلانیّت. تقدُّم حفظ نظام بر حفظ اخلاق. تفوُّق ولایت فقیه بر قانون." و این سه آموزهی اساسی و اصلی جمهوری اسلامی، "هیچ مبنای مشترکی را میان مردم و دولت" برای گفتوگو باقی نگذاشته است؛ نه عقل، نه اخلاق، نه قانون. پس، با حکومت و قانونی که حامل این سه آموزه است، نمیتوان گفتوگو کرد. آقای ملکیان که خود را خشونتپرهیز مطلق معرفی میکرد، گویا اینک (البته بر اساس نقل این متن مورد استناد دوست) طرفدار خشونتپرهیزی مشروط است، نه خشونتپرهیزی مطلق. یعنی ملکیان، رسما" خودش را: «خشونتپرهیزی میداند که اصلاحطلب نیست.»
من نقدم را به جای شرح مفصل، در شمارگان احصاء میکنم لااقل اگر خوانندهای پیدا شد، رغبت کند بخواند:
۱. بزرگترین ضعف علمی این دواعی آقای مصطفی ملکیان این است که در راهبرد، بر برافتادن نظام بنا دارد، اما در "روش" خواهان گفتوگو با همین نظام است. راهبرد و روش نباید نقیض هم باشند.
۲. اگر آنان که خود را جریان فکری اصلاحطلب میدانند، اصلاحطلبی را گفتمان بدانند -که میدانند- چطور ازین تناقض سر در نیاوردند که یک گفتمان مگر به علت ضعف یا فقد یا فقر در گفتمان رقیب، خود را پوچ میکند؟! هر گفتمانی بر پایه چندین سؤال محوری و پاسخهای بنیادی -که تئوریهای آن گفمان حساب میآید- زنده است. آقای ملکیان با نقب (قنات کندن) -نه نقد- بر گفتمان مستقر و لَجافتادن با آموزههای آن، گفتمان خود را -که اصلاحطلبی بود- پوچ و باطل و به عبارت دیگر پایانیافته اعلان کرد. و این یعنی گفتمان اصلاح مثل یک موجود انگلی (=مثالم صرفا" تشبیه برای رساندن مطلب است) روزیخور یک موجود دیگر بود.
۳.آقای ملکیان لابد نمیداند آقای حسین بشیریه نیز پیشتر از او در دههی هفتاد -که نظریات لیبرالی دولت تعدیل مرحوم حجت الاسلام اکبر رفسنجانی بر نظام حکفرمایی داشت و همین جریان چپ، منتقد جدی آن دولت بود- بر امتناع توسعه در ایران کتاب نوشت. اما نتوانست جرئت پذیرش خطا در نظریهاش را کسب کند، زیرا جمهوری اسلامی روند رشد را ادامه داد و به ردهی برتر جهانی رسید و شاخصهایی که بشیریه مثال زده بود در پارهای موارد، منتفی و حتی ابطال شد.
۴. گیریم که از نظر ملکیان اخلاق از سوی نظام لِه شد. اما آیا آقای ملکیان این را هم از اخلاق میداند که تعدادی خودمحور و دخالتجو در جناح چپ (که دستکم در سه فاز دین، سیاست خارجی و جامعهسازی دینی کاملا" ایدهها و عقاید خود را باطل کرده و هضم افکار پوچ و نهیلیستی غرب شدند) در خفا بر برافتادنِ حکومت اسلامی و برچیدن ولیفقیه از ساختار سیاسی اتفاق کنند و دستورالعمل (=مانیفست) بنویسند اما در علَن، دَم از گفتوگو برای اصلاح بزنند؟! پس اگر اخلاق، عقل، قانون به قول آقای ملکیان سه پایهی مناظرات است، این هر سه شرط از سوی اینان نه فقط نادیده انگاشته شده که لِه گردیده است، نه حالا، از دیرزمان پیش.
۵. اگر کسی فیلسوف هست (که جناب مصطفی ملکیان هست و فیلسوفی نامدار هم نیز) روی مبنای فکری خود پایداری میکند، مثلا" نفیخشونت، اگر فلسفهی بنیادی شماست، اخلاق و عقل و قانون حکم میکند اندیشهی خود را به خاطر ضعف و فقد و فقر گفتمانی رقیب، کنار نگذارید. وقتی کنار گذاشتهاید و خشونتپرهیزی مطلق را ترک و آن را مقیّد و مشروط کردهاید، یعنی حتی خودت هم از اندیشهی خودت که آن را تبلیغ میکنی، تبعیت نمیکنی. این یعنی اوج تناقض و بنبست تفکر. چطور میشود خشونتپرهیز فلسفی بود اما جواز مشروط آن را به اغتشاش و برانداز داد؟! ۱۳ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
به قلم دامنه: مسائل روز: وقتی با زیدآبادی چنین میکنند!! ؛ زیدآبادی مشت نمونهی خروار. به نام خدا. سلام. آقای احمد زیدآبادی مگر چه نوشته بود که این گونه سیاست را ترک کرد و آرزو نمود کاش میتوانست درین وضع و حالی که اغتشاشگران پدید آوردند، به سمرقند یا بخارا میرفت و یا به تصریح خودش: "راهی عراق میشدم و به یادِ لحظههای غربت و مظلومیت علی در جوار مسجد کوفه ساکن میشدم." قضیه چه بود؟ البته اهل فن واردند و اخبار را از بَرند. او که خود را "به عنوان یک فعالِ سپهر عمومی" معرفی و نقشی هم به عنوان «خط چهارم» برای خود تعریف کرده بود -و به تصریح خودش: "از جنس بلاغ" هم بود- گفت: "در مقامِ اصرار و تحکم و تعیینِ تکلیف برای کسی" نیست. و روی همین بنا، در خطاب به یک هدایتکنندهی آشوبگری مستقر در کانادا (= ح . ا) ازو خواست این رفتار تشویق اغشتاشگری را ترک کند زیرا با این شیوه، دیری نخواهد پایید از کشور "ویرانهای تمامعیار" باقی میگذارید. اما در یادداشت بعدی که خداحافظی زیدآبادی از دنیای سیاست بود همهچیز را عیان کرد با این متن عبارات:
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. جوزپ بورل اسپانیایی (رئیس سیاست خارجی اتحادیهی اروپا) اروپا را "یک باغ" و سایر کشورهای جهان نقاط جهان را "جنگل" فرض کرد. سخن جنونآمیز و نژادپرستانهی وی حتی در خودِ اروپا نیز بر جدار وجدانهای بیدار خراشِ جراحت کشید و اگر روزی اثر زشت این فکر و رسوایی و خوداعترافی وی به استعفایش انجامید چندان شگفتی هم ندارد. شرمآورتر این که، بورل سخنان خود را در یک جمع علمی یعنی "آکادمی دیپلماتیک اروپایی" مطرح کرد. این حرف او را هر بار مرور کنیم ما را به یاد اَسلاف او میاندازد؛ -چهرههای علمی و حتی دانشمند- که دستکم از سه قرن قبل تا کنون، پوست و خون و دودهی اروپایی را نژادی کارفرما و سایر ملل را کارگر و فرمانبُردار تلقی میکردند. لَختی به سخن بورل توجه فرمایید:
"اروپا مانند باغ میمانَد و سایر کشورهای جهان مانند جنگل است و جنگلیهای وحشی به باغهای زیبا حمله میکنند. جنگل رشد بالایی دارد و دیوار نمیتواند از باغ محافظت کند پس باغداران باید به سراغ جنگل بروند."
محمدجواد ظریف و جوزپ بورل
چندی پیشتر نیز قاتلِ خائفِ شهید حاج قاسم سلیمانی یعنی رئیسجمهور فاشیست قبلی آمریکا (ترامپ) در دورهی حکومتش، مردمان تیرهپوست و سادهپوش آفریقا را در بیادبانهترین تعبیر مردمانی معرفی کرده بود که "بوی فاضلاب!!! میدهند". اساسا" غرب از سرِ تبختُر و غرورِ دروغ، روزگاری از ملل ستمدیده "حق توحُّش" میگرفت؛ یعنی وقتی میان ملل عقبنگهداشته شده مأمور میشدند از دُول آنجا پول زور میگرفتند با این توجیه که شما وحشی هستید و به ما که اهل تمدن و رشد و توسعهایم! باید پول پرداخت کنید. در ایران پیش از انقلاب نیز همین رفتار را با دولتهای پیشین داشتند.
حالا این مَردک! جوزپ بورل فراموش کرده است بیشترین جنگ و کشتار میانِ خود اروپاییها بوده و میلیونها تَن آدم، در همین قاره با شلیک تیر و بمب و گلولهی خود دولتهای اروپایی قتل عام شدند. روزگاری کشورهای اروپا تنها سلاح خود در برابر همدیگر را فقط سلاح و تفنگ و جنگ و کشورگشایی میدانستند و حتی پا را ازین قاره فراتر میگذاشتند و در سایر قارهها دست به تصرف سرزمینهای بومیان میزدند. در هر قارهای اگر سری بزنیم هنوز هم آثار خونریزی و تجاوز و تصرف اروپایی موج میزند که با حربهی ننگین استعمار (عمرانکردن و آبادانکردن) به کشورهای دیگر لشگرکشی میکردند و مردم آن را خوار و معادن غنی آنجا را به زور و سوداگری چپاول مینمودند. تمام تمدن فاسد اروپا بر پایهس سرقت منابع خارجی بنا شده است.
جوزپ بورل درین فکر فاسد و پندار باطل و خوی غلط نژادپرستانه تنها نیست، اساسِ اروپا و ایالات متحده آمریکا بر همین ستیزهجویی و نژادپرستی و تفاخر پایهریزی شده است. تمدن غرب برهنهتر از آن است که پندار میشود، این تمدن کژراههای است که بشر موظف است آن را از سر راه خود پس بزند. و انقلاب اسلامی پیشرو درین مبارزهی منطقی است. این تمدن، راه رشد نیست، بستر به روی فساد و تباهی و زر و زور تزویر است که روزگاری زندهیاد دکتر علی شریعتی لایههای اصلی این تمدن باطل را تبیین و هوشمندانه افشاء کرده بود.
امروزه نیز روشن شد اروپا با این فکر ویران، "باغ" نیست؛ بلکه باغی (=بَغْی و خروج از معیار حق) هست؛ و صدالبته یاغی و طاغی. قارهای سرکِش که البته در دل خود وجدانهای بیدار هم دارد؛ و نیز متالّهان معنوی هوشیار که شاید روزی ناجی مردم خودشان شوند و فساد این حوزهی جغرافیایی جهان را -که منبع اصلی عریانی و عصیانی و ویرانی است- بزُدایند و یا دستکم، کم کنند. بگذرم. آیا آقای جوزپ بورِل عبرت میگیرد و ازین وهم، به فهم میرسد؟! اللهُ اعلم.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. علت سه فامیلی متفاوت (مصطفوی موسوی، پسندیده و هندی) در خاندان امام خمینی ره در صفحهی ۷۹ کتاب خاطرات آیت الله سیدمرتضی پسندیده (که عکسی از آن، درین پست انداخته و گذاشتم) آمده است که نکاتی درینباره مینویسم.
آقای پسندیده برادر ارشد امام در سال ۱۳۰۴ که آقای "حسینعلی بنیآدم" رئیس ادارهی آمار و ثبت احوال به بیت آنها در شهر خمین میرود تا طبق قانون آن زمان، برای آنها فامیلی انتخاب کند، ابتدا فامیلی «احمدی» -که فامیلی دایی آنها بود- را پیشنهاد میکند که پذیرفته نمیشود. فامیلی نمیبایست عنوانی بوده باشد که قبلا" آن را دیگران استفاده کردند. و نیز نباید عربی میبود. ازینرو ایشان شش عنوان پیشنهاد میدهد و فامیلی "پسندیده" تأیید میشود. برادر دیگرش سید نورالدین، هم به خاطر جدّش، فامیلی «هندی» را برای خود برگزیده بود. و فامیلی حضرت امام ره هم، طبق فامیلی پدرشان "مصطفوی" و «موسوی» مانده بود.
لازم به ذکر است چون جدّ اعلای خاندان امام خمینی، «دینعلی شاه» -که اصالتا" اهل نیشابور خراسان بود- در دورهی نادرشاه افشار به هندوستان عزیمت نمود، فامیلی هندی ازین رو برای این دودهی نیشابوری که سپس به خمین هجرت کردند، مشهور شد. ایت الله «دینعلی شاه» از علمای کشمیر شد و در همان کشمیر نیز شهید شد. لابد باخبرید که پسوند «شاه» برای علما و امامزادگان در ایران به معنی «سیّد» بوده است که با به کار بردن این عنوان سعی داشتند خاندان سادات از نسل پیامبر خاتم ص را همیشه در تجلیل و شرافت داشته باشند. نیز این نکته هم دور نمانِد محمدرضاشاه خام، پسر رضامیرپنجِ خان و خون آشام، در آن مقالهی اهانتبار با مستعار «رشیدی مطلق» در روزنامهی اطلاعاتِ وقت، از همین عنوان فامیلی «هندی» در تبار خاندان امام خمینی، خیلی تلاشید تا این خاندان اصیل و مبارز و شهیر و عالم ایرانی را، دودمانی هندیتبار جا بزند که همان اهانت و شناعت، کارِ او و رژیم آمریکایی او را ساخت و به زباله انداخت. به قول آیت الله سید اشرفالدین حسینی قزونی گیلانی (ملقّب به: نسیم شمال) : "با آل علی هر که در افتاد بر افتاد".