دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام های مدیر
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۱۴ مطلب با موضوع «دین» ثبت شده است

شرک خفی

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۲ ق.ظ

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: مسابقه تیراندازی آقای جواد فروغی در المپیک ۲۰۲۰ توکیو، علاوه بر کسب مدال طلا، یک دست آورد مهم برای من داشت. وقتی از ایشان در باره رمز و راز موفقیت سوال کردند، گفت: اول خدا، دوم خدا، سوم خدا. این همان توحید، بدون شرک خفی است.

 

دو نوع شرک داریم: یکی، شرک آشکار که پرستیدن سنگ و چوب و شریک قرار دادن آنها در خلقت و تاثیر در حدوث و بقا است. در اینجا نه لا اله الا الله بر زبان جاری می‌شود و نه اعتقادی به آن هست. دیگری، شرک خفی است، شرکی که در آن لا اله الا الله گفته می‌شود، اما استواری اعتقادی در آن ضعیف است به نحوی که علاوه بر خدا، دیگران هم موثر در وجود تلقی می‌شوند. ماها معمولا هنگام ابتلا به مریضی، وقتی به دکتر مراجعه می‌کنیم، می‌گوییم دکترجان، اول خدا، دوم هم شما و ... این همان شرک خفی است که لا موثّر فی الوجود آلا الله فراموش می‌شود.

 

آیت الله جوادی آملی بیان زیبایی در این زمینه دارند و می‌فرمایند: طبق بیان قرآن کریم اکثر مومنین دچار شرک خفی می باشند؛ تعبیر «اول خدا، دوم فلان شخص» اشتباهی است که اکثر مردم به آن مبتلا هستند چراکه خدا اولی نیست که دومی داشته باشد بلکه همه امور از ابتدا تا انتها به دست خداست. طبق روایات هر کس بگوید «لااله الا الله» قطعا به بهشت وارد خواهد شد، اما مشرکانه فکر کردن و اندیشیدن به انسان اجازه نمی دهد تا در هنگام مرگ بگوید «لااله الا الله»؛ چرا که در هنگام مرگ زبان ما در اختیار ما نیست بلکه زبان ما در اختیار اعمال و ملکات ماست.

 

...

 

جواد فروغی

 

پاسخ دامنه: استاد احمدی سلام. مثل همیشه، این نوشته‌ی شما نیز برای من اثر وضعی و انتقالی داشت. رویداد زیبای قهرمانی آقای جواد فروغی را به‌درستی به مسئله‌ی مهم اعتقادی پیوند زدید. موافقم که ایمان ایشان، چراغ هدایتش بود. در مورد شرک و توحید نکات مهمی بیان فرمودید که واقعاً باید در زندگی‌مان بدان توجه داشته باشیم مثل همین برادر پاسدار رزمنده‌ی قهرمان. جناب استاد احمدی دور و برم را گشتم جمله‌ی ملاصدرا را نکته‌ای مفید در راستای بحث قشنگ شما دیدم: «آنچه‌ در عالم‌ وجود، غیر واجب‌ معبود، به‌ نظر می‌آید، تنها عبارت‌ از ظهور ذات‌ و تجلی‌ صفات‌ او است‌ که‌ در حقیقت، آن‌ هم‌ عین‌ ذات‌ او است...»

فلسفه‌ی حرکت امام حسین به کوفه

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۹ ق.ظ

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فلسفه‌ی حرکت امام حسین (ع) از مکه به کوفه. هشت ذی‌الحجه در تقویم شیعه مهم است؛ زیرا هم روز ترویه است که به معنای نبود آب در «عرفات» و «منا»ست و تقلای حجاج برای تهیه و تدارک آب. و مهمتر از آن، هم سالروز آغاز حرکت امام حسین (ع) از مکه به سوی کوفه است که ادامه‌ی انقلاب و حماسه‌ی حسینی‌ست. از قضا، در هر دو قضیه «آب» نیز در کنار سایر مسائل مهم، موضوعیت دارد.

 

حرکت حضرت سیدالشهدا (ع) که از اِحرام حج واجب، بیرون آمد (و به نقل و یا توجیه برخی بدل به عمره نمود) و هجرت به کوفه را در آن شرائط، عملی ترجیحی نسبت به طواف کعبه دانست، نشان از «ترکِ اُولیٰ» نکردن آن رهبر برجسته‌ بود  و اُولیٰ، همان قیام ایشان بود و پیام مهم آن این بوده که وفا به عهد با مردم و اجابت به دعوت عموم مؤمنون و نیز زیرِ بار بیعت با نااهل و باطلی چونان یزید بن معاویه نرفتن، حتی از برگزاری حج، ارجح است. آن امام -علیه‌السلام- بر همه‌ی امور قیام و حتی شهادت و سختی‌هایش کاملاً «آگاه» بود.

 

زیباترین فراز دعای عرفه

 

وَ اَنتَ الَّذى

تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى کُلّ شَىء

فَرأیْتُکَ ظاهراً فى کُلِّ شَىء

وَ اَنتَ الظّاهرُ لِکُلِّ شَىء

یا مَنِ اسْتَوى بِرَحمانِیَّتِه

 

 

و تویى که شناساندى خود را به من در هر چیز،

و من تو را آشکار در هر چیز دیدم و تویى آشکار بر هر چیز،

اى که به وسیله‌ی مقام رحمانیتِ خود (بر همه چیز) احاطه کردى.

متن کامل دعای عرفه : اینجا

 

دل و علم چه اثری دارد؟

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۹ ق.ظ

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

زنان مرابطه یعنی چه؟

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۲ ق.ظ

ویرایش دامنه: بین تمام فلسطینی‌ها، زنان ساکن بیت‌المقدس ویژگی خاصی دارند که بقیه از آن محروم هستند و آن «رباط» است. کلمه‌ی رباط از آیه‌ی ۲۰۰ سوره‌ی آل‌عمران گرفته‌شده که خداوند می‌فرماید: یا ایّها الَّذینَ آمَنوا اصْبِروا وصَابِروا ورابِطوا واتّقوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحون.

 

(منبع)

 

در فلسطین به زنانی که زندگی خود را وقف مسجدالاقصی کرده میگویند «مرابطه» و به جمع آن‌ها می‌گویند «مرابطات» یعنی کسانی که رباط می‌کنند. رباط یعنی مراقب کار دشمن بودن و حواس‌جمع بودن و این زنان هر روز برای نماز به حرم می‌روند تا حواسشان به اقصی باشد و از آن مراقبت کنند. اکثر آن‌ها معلم قرآن هستند و در مسجدالاقصی قرآن درس می‌دهند. مرابطات الاقصی لقبی شده که به این بانوان داده می‌شود و این بانوان علاوه بر حفاظت از مسجدالاقصی دائماً در اطراف مسجدالاقصی هستند و یکی از مسئولیت‌های مهمشان تنظیم‌کردن و نظم‌دادن حرکت‌ها و تشکل‌های انقلابی است.

 

مثلاً چالش نماز جماعت صبح برگزار می‌کنند و تمام افراد ساکن بیت‌المقدس در این چالش شرکت می‌کنند و به مسجدالاقصی می‌آیند و این بانوان از این طریق اخبار و گزارش کارهایی که یهود درباره‌ی مسجدالاقصی و فلسطین انجام داده را به گوش همه می‌رسانند. یا یکی از وظایف مرابطات این است که در ماه رمضان افطار درست می‌کنند و همه‌ی زنان را به بهانه‌ی افطار در مسجدالاقصی کنار هم جمع می‌کنند و اطلاعات و اخبار لازم را به گوش همه می‌رسانند. چون اسرائیل از ورود مرابطات به مسجدالاقصی جلوگیری می‌کند، آنان فقط در اطراف مسجد می‌نشینند و از طریق موبایل، مردم فلسطین را از وضعیت مسجدالاقصی مطلع می‌کنند. (منبع)

تَعفیر چیست؟

سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۰ ق.ظ

پست ۷۹۴۱ : تَعفیر چیست؟ به نام خدا. سلام. تَعفیر، بر زمین‌نهادنِ گونه‌ی راست و سپس چپِ پیشانی است در هنگام سجده‌ی شکرگزاری. یعنی سجده‌ی شکر با یک بار سجده‌کردن تحقق می‌یابد؛ اما بنا بر نقل شهید ثانی در مسالک الأفهام (ج۱، ص۲۲۳) بهترین حالت برای سجده‌ی شکر این است که فرد دو بار سجده کند و بین دو سجده، گونه‌ی راست و سپس گونه‌ی چپ را به زمین بگذارد که در اصطلاح، از آن به «تَعفیر» تعبیر می‌شود.

 

شهید سلیمانی شکرگزار بزرگ

 

تعبیر تعفیر لابد برای شما هم جالب بود، چون ممکن است این عمل عبادی مستحبی را انجام داده باشید، اما نام آن را نشنیده باشید. یادم است در جوانی در جبهه، این فعل را در دفعات انجام می‌دادیم، بی‌آنکه بدانیم نامش چیست، اما بعد دیگه کم‌کم، نه. تذکار این تعبیر شاید برای شما هم آموختنی بوده باشد. کما این که برای من هم چنین بود. چون این تَعفیر را نمی‌دانستم اما از یک روحانی اهل قلمی یاد گرفتم. بگذرم. دامنه. قم.

دو متن برای ماه رمضان

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۴۹ ق.ظ

(۱)

 

اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی

پنج‌شنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. یاد من هست، یاد شما هم آیا هست که از بزرگان، از هم‌بازی‌ها و از هم‌سن و سال‌های‌مان این را می‌شنیدیم که وسط حرف و بحث و کار با تمام اعتقاد و عشق می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی.

 

این چه پیامی داشت؟ پیامش این بود علی (ع) در کانونِ دل ایرانیان قرار دارد و الگوی زندگی همگان بوده است. نام و مرام علی (ع) آشوب از دل می‌برَد و آرامش جانشینش می‌کند. پس در گذشته وقتی از کاری حذَر می‌دادند نام علی را به میان می‌آوردند تا اهمیت آن را صدچندان نشان دهند. زیرا از دیرباز برای ایرانی، دوستِ علی بودن، بالاترین افتخار و والاترین اعتقاد محسوب می‌شد. ازین‌رو اگر کسی سخنی می‌گفت و یا راویِ داستانی می‌شد و یار کاری را می‌کرد، برای اطمینان‌کردن به سخنش و اقدامش به او می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی. یعنی چه زشت است دروغ‌بافی. و چه زشت‌تر است برای کسی که با ارتکاب دروغ و دغل، دشمن مرتضی‌علی گردد. آری؛ علی، معیارِ حق است. حق با علی است و علی با حق. و چه راست فرمود پیامبر خدا، خاتم‌الانبیا (ص) که: «علیٌّ مَعَ الحق والحقُّ مَعَ علی»

 

این ماه، ماه امام علی (ع) است. ازین‌رو فقط خواستم یاد یک فرهنگ خوب در میان ایرانیان کرده‌باشم و تجدید خاطراتی. از قضا، چند ماه پیش، خودم در «نماوا» دیده بودم که خانم مرضیه برومند در «هم‌رفیق» در وسط خاطره‌گویی، به فاطمه معتمدآریا به‌شوخی گفته بود: اگه دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی!

 

(۲)

 

تُطیلَ عُمری

پنج‌شنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در طول ماه رمضان یکی از دعاهایی که بر همگان، هم آشناست و هم خاطره‌انگیز، دعای زیبا و دلنشین «اللَّهم ارْزُقنی حَج بَیتک الحرام فی عامی هذا و فی کُل عام...» (منبع) است که در فرازهای آخرش از خدا این خواسته‌ی دلچسب را طلب می‌کنیم: تُطیلَ عُمری... یعنی: که عمرم را طولانى سازى.

 

طول عمر از نعمت‌های پروردگار است که نصیب می‌شود. ارزش طول‌عمر داشتن، فراوان است که دست‌کم سه تای آن این است که در کشتزار دنیا، ره‌توشه‌های بیشتری برای آخرت برگیریم و از زیبایی‌های خداداد آن لذت درستی ببریم. فرصت فراوان‌تری برای عبادت و عبودیت و خدمت به خلایق و نیز رشد ادب و اخلاق خود داشته باشیم و از همه مهم‌تر اگر خطاهایی داشتیم -که مسلماً موجودی ممکن‌الخطا چون انسان حتماً خطاها هم دارد و از ارتکاب آن مصون نیست- فرصت جبران‌کردن و انابه و بازگشتِ اثربخش داشته باشیم تا دست به نوسازی و پروریدن خود بزنیم.

 

نکته‌ای که در دعاهای مأثور (=نقل‌شده‌ی موثّق) وجود دارد این است مفاهیم و مضامین کاملی در اهمیت و ارزش انسان است؛ آن مقدار عظیم و عالی، که متن‌های حقوق بشری کشورهای مدعی مغرب‌زمین در برابر بار معنایی آن، تهی و دست‌خالی هستند. بشرِ سربه‌راه و دیندار و طالبِ خوبی‌ها و نیکی‌ها، در برابر این مفاهیم عالی دینی (که از قلب درخشنده‌ی ائمه‌ی اطهار (ع) درخشیدن گرفته) با رغبت و شوق زانوی ادب می‌زند و پند و اندرز می‌گیرد. آری؛ زیبایی و درخشندگی ماه مبارک رمضان یکی همین اُنس و گوشِ جان سپردن به دعاهای عالی و مطابق طبع و فطرت خداجوی انسانی‌ست.

جریان جور و جریان ظهور

سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۲۷ ق.ظ

به قلم دامنه: جریان «جور» و جریان «ظهور». به نام خدا. جریان جور نمی‌گذاشت پیشوایان معصوم (ع) در جامعه با مردم روزگار خود «حضور» داشته باشند، چون از بیداری و آگاهی مردم واهمه داشتند. حضور معصوم (ع) در میان مردم، موجب وحشت و دهشَت جریان جور بود، زیرا به جبر و جُبن بر مردم حکومت می‌راندند و واهمه داشتند که ائمه (ع) مردم را به ماهیت واقعی قدرت و فساد، آشنا نمایند. بی‌حکمت نیست که خدا حضورِ «امام حاضر» را با مصلحتی که فقط خود از آن آگاه است، به امام «غائب» (عج) بدل کرده است تا جریان «ظهور» در وقت خود، جریان «جور» را متوقف یا دست‌کم مؤمنین را از چنگ و جنگ آنان برهاند و صلح مهدوی و آرامش حیات را به بشریت ارزانی نماید، هر چند باطل در برابر حق، هرگز باز نمی‌ایستد و به شیطنت و دسیسه‌چینی نو روی می‌آورَد، زیرا جریان حق همواره دشمن دارد، دشمنی که به آموزه‌های خدا ایمان و پناه نمی‌آورد. همین است که انسان «منتظر» در انتظار «موعود» (عج) مانده است و تا آن روز دست از حق و مقاومت در جریان ظهور برنمی‌دارد. مردم در نگاه جریان جور، همواره چونان گله‌ی گوسفندان حساب می‌شدند، اما مردم در منظر جریان ظهور دارای کرامت و شرافت و حتی «ولی‌نعمت» هستند. ازین‌روست که برای ظهور امام زمان (عج) روی میزان علایق و عقیده‌ی مردم حساب باز شده است.

 

 

ازجمله امامی که با سخت‌ترین سیاست جریان جور مواجه و سالیانِ سال در سیاه‌چال مخوف زندانی شدند تا مردم به ایشان دسترسی نداشته باشند، امام موسی کاظم -علیه‌السلام- بودند، امامی که در میان مردم مؤمن آن روزگار و این روزگار یک اُسوه و یک پیشوای محبوب و مَلجاء دردمندان ماند که پناه‌بردن روحی و معنوی به ایشان درمانگر و آرامش‌بخش است. امامی که سخنان شگفت‌انگیز فراوانی دارد که هر کدام خود یک نسخه‌ی رهگشاست. مانند این رهنمود در این (منبع) که فرمودند: «هر کس عقل دارد به حد کفاف بسازد، و هر که به مقدار کفایت قناعت نماید بی‌نیاز شود، و هر که به حد کفایت نسازد، هرگز بی‌نیاز نشود.» آری؛عقلِ کفاف، نه کفافِ عقل!

حق سکونت زن

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ب.ظ

پایگاه مجازی فقه و احکام رهبری

پاسخ استفتاء درباره‌ی «حق سکونت زن در خانه پس از وفات شوهر»

 

منبع عکس: اینجا

 

سؤال: اگر شوهر برای این که همسرش بعد از مرگ او بدون منزل نباشد، به همسرش بگوید: تا زمانی که زنده هستی سکونت در منزلم را برای شما قرار دادم و زن هم قبول کند و در آن سکونت کند، آیا پس از فوت شوهر، ورثه می‌توانند زن را از سکونت در منزل منع کنند؟

 

پاسخ: در فقه به چنین قراردادی «عمری» می‌گویند و با اجرای این قرارداد لازم، زن تا زمانی که زنده است حق سکونت در خانه را دارد -هر چند ارث منحصر در خانه باشد- و ورثه نمی‌توانند از سکونت او ممانعت کنند. (منبع)

نقدی بر سخنان اخیر دکتر سروش

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۳۹ ب.ظ

خلاصه‌ی سخنان هفته‌های اخیر دکتر عبدالکریم سروش آن است که: «تمام آنچه تا کنون، به جهت خشونت‌آمیزبودن، توسط روشنفکران،  از دین دانسته نمی‌شد، عین متن دین است» و «نواندیشان دینی، بی‌جهت تلاش می‌کنند تا بگویند اسلام از آرای خشن و تند مبرّاست». البته سروش در نهایت می‌گوید که «امروز ما نباید مثل پیامبر و اولیاء دین عمل کنیم.»: متن کامل در این: (منبع)

 

 

 

 

نقدی بر دکتر سروش: به قلم دامنه: متن بالا «نقلی» است و از یک منبع رسمی ایران. اگر این نقل، خالی از نقص باشد و عین حرف سروش، جواب من این است:

 

 آقای دکتر عبدالکریم سروش مدت‌هاست «صراط» را گم کرده است. آدمی که صراط را گم کرده باشد مانند گم‌شدگانی می‌مانَد که در سنگلاخ و برهوت بی هیچ نشانی، به این‌سو و آن‌سو می‌رود و سرانجام تلَف می‌گردد. سخنان دهه‌ی هفتاد سروش کجا؟ هذیان‌های بی‌شمار این سال‌های او کجا؟ گویا او خود را فردی الهام‌یافته! می‌پندارد؛ زیرا شاید خود را مصداق بارز ! همان بسطی می‌داند که در کتابش "بسط تجربه‌ی نبوی" تبیین! کرد. امید است این اندیشمند از پندار بیرون بزند و به راه و صراط بازگردد و اسم مفاهیم وَحیانی جهاد و دفاع و دفع دشمن را «خشونت» به معنای رفتاری کریه نگذارد. اسلام مانند پاره‌ای تحریفات نیست که دست روی دست بگذارد و دست مؤمنان را از پشت ببندد و به مسلمان و مؤمن اجازه ندهد که پا به نبرد و مقابله نگذارد. اگر دفاع و مقاومت و در جای خود سلاح برداشتن و بپاخاستن نبود، افرادی چون صدام‌حسین و فرقه‌ی تروریستی رجوی هر غلطی می‌خواستند با خاک، ناموس، مردم، انقلاب، دین و میهن ایران بکنند، می‌کردند. اسمِ دفاع و سلاح‌برداشتن در زمانه‌ای که بداندیشان و براندازان علَم جنگ برافراشته‌اند، خشونت کریه نیست، بلکه غیرت و عین اسلام و صلح و تلاش جانانه برای برقراری آرامش است و صیانت از مردم و مملکت. اگر تفکری به جای مدنیّت و کلمه و نطق و منطق، قیام مسلحانه کرد و دست به ترور زد، یا در کنار دشمن با مزدوری علنی، به جنگ با ملت خود برخاست، حق برخورد با آن، اسمش خشونت نیست، «وَاغلُظ علَیهِم» است. فرمولی که حکمت خدا آن را تشخیص داد و تجویز کرد؛ کار و مأموریتی که رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) و امام علی (ع) اُسوه‌ی عملی آنند:

 

«ای پیغمبر! با کافران و منافقان [جنگ‌طلب] جهاد و پیکار کن و بر آنان سخت بگیر، جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است!» (آیه‌ی ۷۳ سوره‌ی توبه)

 

این طرز تفکر لابد انتظار داشت مردم و انقلاب، چهار سال خشونت لجوجانه‌ی ترامپ علیه‌ی ملت ایران را نوازشگرانه پاس بدارند و شاید هم لازم بداند به جای مبارزه‌ی مقاومانه با ارتش تجاوزگر آمریکا به منطقه‌ی مسلمین، مردم این دیار به خدمت سنتکام درآیند و مزدبگیر آن شوند. حقیقتاً کژی از کجاست تا به کجا. مولوی چه ژرف گفت:

بوی حرص و بوی بُغض و بوی آز

درسخن‌گفتن بیایَد چون پیاز

 

گیریم که آقای سروش در سخنان خود، حرص و آز نداشت که گندِ سخنش مانند بوی پیاز بیرون بزند و هویدا گردد، اما به نظر من، بوی بُغض داشت که پیازش برآمد و طعمش بیرون زد. والعاقِبةُ لِلْمُتقین. و حُسن عاقبت خاصِّ پرهیزکاران است. از آیه‌ی ۸۳ سوره‌ی قصص.

قلب‌ها در قرآن

جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۰۵:۱۱ ب.ظ

نقلی به تنظیم و ویرایش دامنه: انواع قلبها در قرآن: ۱. القلب السلیم: و آن قلبی‌ست مخلص برای خدا و خالی از کفر و نفاق و هرگونه پَستی. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.   ۲. القلب المنیب: و آن قلبی‌ست که همیشه در حال برگشت و توبه به سوی خدا و از آن سو ثابت و پابرجاست بر طاعت خدا. مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ.   ۳. القلب المخبت: و آن قلبی‌ست فروتن و آرام به ذکر خدا. فتُخْبِتَ لَهُ قلُوبُهُمْ.   ۴. القلب الوجل: و آن قلبی‌ست که از یاد خدا می‌لرزد که مبادا عمل وی به درگاه خدا قبول نشود و از عذاب خدا نجات نیابد. وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ.   ۵. القلب التقی: و آن قلبی‌ست که به احکام خدا احترام می‌گذارد. ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ.   ۶. القلب المهدی: و آن قلبی‌ست که تسلیم امر خدا و راضی به قضا و قدر پروردگار است. وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ.   ۷. القلب المطمئن: و آن قلبی‌ست که با یاد خدا و توحیدش آرام می‌گیرد. وتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّه.   ۸. القلب الحی: و آن قلب زنده‌ای است که از شنیدن داستان‌های امت‌های گذشته -که با گناه و طغیان هلاک شدند- پند و اندرز می‌گیرد. إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ.   ۹. القلب المریض: و آن قلبی‌ست که دچار بیماری شک و نفاق شده و مبتلا شده به فسق و فجور و شهوت‌های حرام. فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ.   ۱۰. القلب الأعمى: و آن دل کوری‌ست که حق را نمی‌بیند و در نتیجه پند و اندرز نمی‌گیرد. وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ.   ۱۱. القلب اللاهی: و آن دلی‌ست که از قرآن غافل و مشغول لهو و لعب و شهوت‌های دنیاست. لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ.    ۱۲. االقلب الآثم: و آن دلی‌ست که گواهی حق را کتمان می‌کند و می‌پوشاند. وَلاَ تَکْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.   ۱۳. القلب المتکبر: و آن دل مغرور و متکبری‌ست که از توحید و طاعت خداوند رویگردان است، زورگو و جبار است به خاطر ظلم و طغیان. قلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ.    ۱۴. القلب الغلیظ: و آن دلی‌ست که عطوفت و رحمت و رأفت از آن برداشته شده. وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ.  ۱۵. القلب المختوم: و آن قلبی‌ست که هدایت را نمی‌شنود و تعقل نمی‌کند. وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ.   ۱۶. القلب القاسی: و آن دلی‌ست که به عقیده و ایمان نرم نمی‌شود و وعظ و ارشاد در آن تأثیری ندارد و از یاد خداوند رویگردان است. وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً.    ۱۷. القلب الغافل: و آن قلبی‌ست که مانع ذکر و یاد پروردگار است و هوا و هوسش را بر طاعت حق تعالی ترجیح می‌دهد. وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا.   ۱۸. الَقلب الأغلف: و آن دلی‌ست که پوشیده شده است به‌طوری که اقوال و فرمایشات رسول اکرم -صلى الله علیه و آله- در آن نفوذ و رسوخ نمی‌کند. وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ.   ۱۹. القلب الزائغ: و آن قلبی‌ست که از حق و حقیقت اعراض می کند. فأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ.   ۲۰. القلب المریب: و آن قلبی است که در شک و شکوک متحیر و سرگردان است. وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ.

اهمیت طلبگیِ خواهران

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ق.ظ

به قلم دامنه. به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزه‌های علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که می‌تواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آینده‌ی ایران را درخشنده‌تر نگه دارد.

 

۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دست‌کم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بسته‌ی خانواده‌ها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایه‌ی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانش‌های هم‌پیوند حرکتی خردمندانه و آینده‌نگرانه است.

 

 

حوزه‌ی علمیه‌ی خواهران الزهرای بندرعباس

 

۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمی‌تر است، ازین‌رو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، می‌تواند مسیر اندیشه‌ورزی دینی را قوی‌تر و لطیف‌تر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.

 

۳. همیشه جامعه‌ی انسانی -ازجمله جامعه‌ی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمی‌توان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درین‌باره یک حرکت ایده‌آل و مطلوب بود و زنان علاقه‌مند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.

 

۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجه‌ی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاک‌زیستی و پاک‌دستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه می‌کند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو می‌انجامد.

۵. این نگاه در حوزه موجب می‌شود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکه‌مقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی می‌کند.

 

۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید می‌کند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه‌ و داستان‌های خیالبافی‌شده، زود اُنس می‌گیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم می‌برند، پس طلاب خواهر باید به‌شدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستان‌بافی‌ها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایت‌زدگیِ اخباریگرایانه، می‌توان این دام و آسیب را از پیش رو به‌کلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بی‌شک قرآن و عترت با هم‌اند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.

دین ضروری‌تر از نفَس

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۱ ق.ظ

پست ۷۷۷۷ : به قلم دامنه. به نام خدا. این مطلبم صرفاً یک بحث دینی‌ست و در واقع برداشت و خلاصه‌نگاری‌ام است از کتاب «سرشت و سرنوشت» گفتار ۹، دین و دینداری» اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی از ص ۱۸۵ تا ۲۰۴.

 

عکس از دامنه

 

دینانی معتقد است دین حتی از نفَس‌کشیدن نیز برای انسان ضروری‌تر است. انسان اگر نفَس نداشته باشد می‌میرد، ولی اگر دین نداشته باشد به آگاهی و کمال نمی‌رسد و وقتی به آگاهی نرسد، همه‌ی هستی‌اش می‌میرد، پس دین از نفَس‌کشیدن برای انسان ضروری‌تر است... زیرا در نگاه ایشان دین ارتباط انسان با خدا و کمال است... کسی که باور نداشته باشد، دین هم نخواهد داشت... غایتِ دین کمال است... اگر کسی دین نداشته باشد تمام لایه‌های انسانی و معنوی‌اش به فعلیت نمی‌رسد... حتی اگر کسی تفسیر دینی‌اش شَبان‌وار باشد باید با او همدلی کرد تا کم‌کم دیدش روشن و بازتر شود... بر «ندارنده‌ی باور» دین وجود ندارد... و کسی که به این مطلب نرسیده باشد "محروم" است. مرحوم علامه طباطبایی استاد آقای دینانی نیز چنین محرومانی را «مستضعف فکری» می‌نامیدند.

پندارهای سروش در باره‌ی وحی

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۷ ق.ظ

 

عیارسنجی پندارهای

عبدالکریم سروش درباره‌ی وحی و قرآن

 

گزارش کتاب: کتاب «نقد سروش»، تقریر ۲۱ جلسه درس از دروس عقاید آیت‌الله شیخ هادی نجفی در نقد پندارهای عبدالکریم سروش درباره‌ی وحی و قرآن کریم، از انتشارات چتر دانش. درین کتاب در قالب چهار عنوان کلی به نقد نظریات عبدالکریم سروش پرداخته شده است که عبارتند از :

 

١. تجربه دینی دانستن وحی،

۲. زبان قرآن را نمادین و رمزگونه دانستن،

۳. نزول قرآن به زبان قوم و نظریه ذاتی و عرضی در ادیان،

۴. رؤیاهای رسولانه دانستن قرآن کریم.

منبع

میلاد، بعثت، هجرت، حکومت

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۵ ق.ظ

به قلم دامنه

به نام خدا

 

پرده‌ی اول:

محمدِ امین (ص)

 

دست نوازش بر سرِ یتیم داشت؛ چون خود نیز این درد را چشیده‌ بود. پدرش -عبدالله- را زودهنگام از دست داد: الَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ.

 

امین بود؛ چون از پاکدامنی چون آمنه چشم به جهان گشود و از دایه‌ی دلسوزی چون حلیمه شیر نوشید.

 

نبی بود؛ آخرین نبی، که آخرین خبرهای آسمان را به زمینیان ‌رساند تا پیغام رستگاری را کامل کند.

 

به قول مولوی:

 

نام احمد نام جمله انبیاست

چونک صد آمد نود هم پیش ماست

(مثنوی مولوی)

 

پرده‌ی دوم:

ستوده و استوار

 

محمدِ امین، الماسِ وجودش پیش از برانگیخته‌شدن به رسالت تراش خورده و صیقل گرفته بود.

 

در رکاب کاروان خدیجه کار می‌کرد، چون جوهرش کوشش و جوشش بود.

 

ضعیفان را کمک می‌کرد و در پیمانِ جوانمردان جانبِ ستمدیدگان را داشت و در ایمن‌سازی جامعه‌اش در برابر دست‌درازی‌های یغماگران پیشتاز بود.

 

به چنین انسان وارسته و پارسایی می‌آمد که سه سالِ سختِ شِعب ابی طالب را -که اهریمنان مکه، دست به تحریم و بایکوت مطلق زده بودند- بُردبارانه زندگی کند و دستِ تسلیم سمت سختگیرانِ بی‌رحم دراز نکند.

 

چه پرمغز سرود صاحب نصاب‌الصبیان:

محمد سِتوده امین اُستوار

به قرآن ثنا گفت وی را خدای

 

پرده‌ی سوم:

بعثت و حکومت

 

محمدِ امین، مبعوث (=برانگیخته) شد. در ۱۳ سال بعثت، دست به دعوت زد و کادرسازی کرد. چون زمینه‌ی حکومت نداشت.

 

در مکه، حتی اَشرافیت را به لا اله الا الله فرا خواند. با فرودستان آن روز می‌زیست و آنان را بی آن‌که بر رنگ و نژاد و ثروت دست گذارد، شریف کرد. خود نیز درین مسیر خطیر، از صدها جسارت و گستاخی که با او می‌کردند،  عقب ننشست؛ حتی وقتی در طائف بر سرش خاشاک پاشیدند و یا آنان که با شکمبه‌ی شُتر می‌خواستند خفه‌اش کنند، باز هم دست از ابلاغ پیام خدا به مردم نشست و راه را به مدد یاران راسخ هموارتر ساخت.

 

به مدینه رفت تا حکومت تأسیس کند تا هم مسلمانان را در برابر ستیزه‌گران بی‌پناه نگذارد و هم به مسلمین آینده پیام دهد این خط حکومت را با قدرت و اخلاق و دیانت دنبال کنند و قرآن و عترت را فقط در واژگان حبس نسازند و مدَنیت و تمدن‌سازی اسلامی و انسانی را به نااهلان وا نگذارند و دین خدا را در چنگِ حکومتگرانِ جدا از خدا رها نسازند. و خود پیشتاز سیاست شوند و با تقویت قوای مسلمین به دین و وطن و مردم و حتی به امت خدمت کنند. و کسی پندارش را بر دین غلبه ندهد که اسلام به سیاست ربطی ندارد! چه ادعای نادرست و خسارت‌باری!

 

پرده‌ی چهارم:

محمدِ امین؛ محمدِ مصطفی

 

محمدِ امین که نزد مردم محبوب بود، حالا در غار حرا، محمدِ مصطفی (=برگزیده) شد؛ صاف و پاک و پارسا.

 

بسیار بدرفتاری دید، آن هم از سوی سران مشرک و قُریش که بر بنی‌هاشم رشک می‌بردند. می‌گفتند این چه پیامبری است که کاخ ندارد! در سوق (=بازار) مانند مردم کوچه‌وبازار راه می‌رود! و اطرافیانش بوی بُز می‌دهند و فقیر و بدبخت و بیچاره‌اند! محمد اگر فرستاده‌ی خداست باید قصری داشته باشد!

 

اما محمد مصطفی ص بردبار بود، حلیم و حکیم. سوءرفتارهای مخالفان و حملات معاندان را تحمل می‌کرد، زیرا از همان آغاز، سینه‌ای صدر و اخلاقی مدارا داشت.

 

اما آن خاتم، گذشته و حال و آینده را با هم می‌دید. ازین‌رو در همان سال‌های سخت بعثت، دامنه‌ی دعوتش را خبیرانه می‌گستراند. در پیمان «عقبه»ی اول در سال ۱۱ بعثت و در پیمان «عقبه»ی دوم در سال ۱۳ بعثت -هر دو عقبه- با مردم یثرب که موسم حج را به مکه‌ی مکرمه مشرّف شده بودند، دست اتحاد و پیوند ناگسستنی داد و آنان را به دین و آیین مبین فراخواند؛ و همان، زمینه‌ی بسط اسلام در یثرب، سپس در سراسر حجاز شد و به حکومت و مدیریت سیاسی جامعه انجامید که برکات و آثار آن تا روز بازپسین یعنی رستاخیز، در عمل و فکر مسلمین می‌بایست بازتاب داشته باشد؛ تا کسی دست‌روی‌دست نگذارد که دیگران بر مسلمانان حکومت کنند و مسلمان تماشاگر و تحت سیاست دیگران بمانند.

 

میلاد حضرت صادق علیه السلام

 

۱۳۶ سال بعد از میلاد نبی اکرم ص، درست فرخنده‌روز آن حضرتِ ختمی‌مرتبت، امام جعفر صادق (ع) تولد یافت؛ یعنی ۱۷ ربیع اول سال ۸۳ هجری قمری که با عمری بسیار بابرکت و پرورش صدها دانشمند و تبیین دین مبین، در سال ۱۴۸ به دستور خلیفه‌ی عباسی به شهادت رسید. اینک در فرخنده‌میلادش دو سخن از آن امام عظمیم‌الشأن:

 

۱. صُحْبَةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ. (منبع)

«هم‌نشینىِ بیست‌ساله، [به‌ منزله‌ی] خویشاوندى است.»

(کُلینی؛ اصول کافی، ج ۶، ص ۱۹۹)

 

یعنی هر کس با دیگری دوستی‌اش از حدود بیست سال گذشت، آنان با هم نه فقط رفیق، که خویشاوندند.

 

۲. «اسلام یک درجه است، و ایمان درجه‌‏ای ا‌ست روى اسلام، و یقین درجه‏‌ای است روى ایمان، آنچه مردم به آن رسند کمتر از یقین است‏.»

دین، سیاست، حکومت

يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ب.ظ

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: نگاه من به دین خیلی بسیط و ساده است: معتقدم دین یعنی: "آن چه که از ملکوت آمده تا مُلکیان (انسان و جامعه) را ملکوتی کند". چنین وظیفه ای قطعا از موجودی بر می آید که خود ملکوتی و به تعبیر شما قدسی (فراتر از مقدس) باشد تا بتواند دیگران را به رنگ خود درآورد. امری که خود قدسی نباشد، چگونه می تواند دیگران را مقدس کند؟ این امر، مفروض من و شما است و خوشبختانه مباحث ما درون دینی است، اما آیا دین نزد کسی که آن را دریافت شاعرانه می داند هم قدسی است؟ از تصور کلی از دین که بگذریم، دو سوال فرعی پیش می آید: الف) دین با چه ابزارهایی می خواهد مردم را نجات دهد و چه چیزهایی با خود دارد؟ یعنی با چه وسیله ای می خواهد مردم را منزه و قدسی کند و آنها را به ملکوت برساند؟ ب) برنامه اش چیست و کارگزارانش چه کسانی هستند؟ این جاست که جایگاه اعتقاد، اخلاق و قانون و همچنین نبوت و امامت مطرح می شود. یعنی در عرصه فکر، روح و عمل. ویژگی این سه عنصر آن است که باید منشا الهی داشته باشند، وگرنه اعتقادات و اخلاق و احکام فراوانی نزد بشر یافت می شود. بشر اگر بخواهد ساخته شود، با این سه عنصری که سرچشمه الهی دارند باید خود را بسازد.

 

بر اساس آیات قرآن، مهمترین هدف دین، تعالی دادن انسان و جامعه و هدایت آنها است. انسان ساحات مختلفی دارد که می توانیم به دو عنوان کلی مادی و معنوی تقسیم کنیم. فکر، اندیشه، عبادات، احساسات و اخلاق را در حوزه معنوی و بقیه موارد را در حوزه مادی تلقی می کنیم. اگر دین بخواهد انسان را الهی کند، باید در همه ساحات آن ورود کند تا با پالایش آن به انسان تعالی ببخشد. شاید مهمترین جایی که دین باید در آن ورود کند و آن را ارتقا ببخشد، تفکر و اندیشه باشد. این موضوع از مهمترین عناوینی است که قرآن مکرر به آن گوشزد کرده است. چگونگی زیستن انسان بستگی به نوع نگاه و بینش او به انسان و جهان دارد.

 

پس از ساحت معنوی، دین باید در ساحت مادی و چگونه زندگی کردن و رفتارها و اعمال و گفتارها هم طرح و برنامه داشته باشد. این که می گوییم رسول خدا(ص) احکام را یا امضا کرده یا تاسیس، نشانه آن است که پیامبر هیچ ساحتی را بدون نظر نگذاشت. امضا کردن اموری که از قبل وجود داشته است، به معنای تایید تام و تمام آن نیست. بلکه تکمیل کردن آن و هویت جدید به آن بخشیدن است. زدواج وجود داشت، اما پیامبر آن را هویت دیگری بخشید. کار و کارگری وجود داشت، اما پیامبر به آن ماهیت الهی داد و کاسب را حبیب الله معرفی کرد و ... هرچه را می نگریم می بینیم که پیامبر در صدد هویت الهی بخشیدن به آن بود. این امر بدان معناست که جهت گیری همه امور زندگی انسان باید به سوی تعالی بخشی و الهی شدن باشد.

 

 

یکی از مهمترین مباحث علوم اجتماعی منبع مشروعیت صاحبان منصب و قدرت است. دولتها، اُمرا، وزرا، وکلا و... مشروعیت خود را از چه منبعی کسب می کنند تا حکومت آنها موجه شود و مردم از آنها اطاعت کنند؟ ماکس وبِر منبع مشروعیت یکی از موارد سنتی، کاریزمایی و عقلایی (قانونی) می داند.  در جهان بینی الهی، محور همه مشروعیتها، حتی مشروعیت پیامبر و امام خداوند متعال است. هر مشروعیت سیاسی دیگر باید منبعث از این منبع باشد. ان الحکم الاالله. انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا ...

 

در فقه سیاسی شیعه، حاکم جائر حاکمی است که ازطرف امام یا نماینده او ماذون نباشد. این که می‌گویند: "آن که به زعامت نهاد قدسی دین منصوب شده، امام و پیشوای همه - حتی نهاد سیاست - می باشد و اطاعت فرمان او بر همگان واجب، وتخلف از آن خسران اخروی را در پی خواهد داشت"، آیا منظورشان این است که منبع هر مشروعیتی خدا و پیامبر و امام است؟ اگر این گونه است، نهاد سیاست در عرض نهاد دین قرار نمی گیرد، بلکه دین هست که به سیاست مشروعیت می بخشد. در ۱۸ بهمن ۹۷ متنی نوشتم با عنوان "حضرت زهرا و مشروعیت سیاسی" که با توجه به مکالمات بین دو خلیفه با حضرت زهرا سلام الله علیها، مشروعیت غیر منبعث از خدا و رسول را مورد مناقشه قرار داده ام. اگر تنها رضایت مردم اصل باشد، پس انتخاب خلفای سه گانه، بخصوص خلیفه اول هم مشروع بود؟

 

بنده نهاد دین را در کنار سایر نهادها نمی دانم، هرگز آن را همسان و هم ردیف نهاد سیاست و تعلیم و تربیت و .... نمی دانم.  شأن دین فراتر از سایر نهادها است، زیرا هدفش از سایر اهداف فراتر و نگاهی والاتر دارد، هم به لحاظ ماهیت و هم به لحاظ کارکرد. این که همه امور مردم در عرف و به قول شما جامعه وجود دارد، دیگر چه نیازی به دین بود که وارد عرصه شود؟ در همه موارد بشر می تواند با عقل و تدبیر خودش، نقشه زندگی خود را ترسیم نماید، دیگر چه نیازی به تدبیر الهی؟ من هم معتقدم همه نهادهایی که فرمودید در جامعه وجود داشته، دارند و خواهند داشت، اما نکته مهم آن است که همه آنها بشری و ساخته و پرداخته ذهن و دست بشر است و نگاه آسمانی در آن لحاظ نشده و به مرور زمان شکل گرفته است. این نهادها از حالت بسیط قرون گذشته به وضعیت پیچیده فعلی رسیده است؛ اما آیا نهاد دین امری بشری و زائیده تفکرات بشر است؟

 

دین یک امر قدسی است، آیا نهاد سیاست یک امر قدسی است؟ نهاد اخلاق چی؟ و نهادهای دیگر... دین یک امر آسمانی و الهی و نازل شده از جانب خداوند است و با سایر نهادها تفاوت ماهوی دارد. معتقدید: "نهاد های عرفی، اموری زمینی و فاقد هر گونه قداست اند." از یک طرف دین را امر قدسی می دانید، از طرف دیگر، در کنار سایر نهادهای عرفی و زمینی قرار دادید. اگر دین یک امر قدسی است، چرا آن را زمینی تلقی کردید و در کنار سایر نهادهای عرفی قرار دادید؟ چطور یک امر عرفی می تواند قدسی باشد؟ اساساً قدسی بودن دین به آسمانی بودن آن است، نه عرفی بودنش.

 

واضح است که در این قسمت به دیدگاه عرفی ها نزدیک خواهید شد. یعنی با نگاه این چنینی به دین و آن را در ردیف دیگر نهاها قرار دادن، چاره ای نیست جز نزدیک شدن به جریان عرفی سازی و عرفی انگاری، وقتی دیدگاه عرفی سازی مورد پذیرش قرار گرفت، طبعا منبع مشروعیت هم تنها پذیرش مردمی خواهد شد.

پاسخ آقای احمدی بود به آقای ابوطالب طالبی دارابی (وحدت)

دو اقدام امام حسن در صلحنامه

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ق.ظ
  به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: دو اقدام مهم امام حسن (ع) در صلحنامه. چگونگی مواجهه امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه و شکل گیری اتفاقات ناگواری که در نهایت منجر به امضای صلح نامه گردید، از درس آموزترین دوران تاریخ صدر اسلام است. گرچه در تاریخ، در مورد متن موافقتنامه اتفاق نظر وجود ندارد، اما امام مجتبی و پس از ایشان، حضرت امام حسین علیه السلام بر این عهد و پیمان وفادار ماندند.

 

حجةالاسلام محمدرضا احمدی

 

دو نکته مهمی که امام مجتبی با تیزبینی و ظرافت در صلحنامه آورده اند عبارت است از: ۱. عدم معرفی ولیعهد از سوی معاویه و واگذاری تکلیف خلیفه بعدی به مردم. امام حسن(ع) با این ماده، از موروثی شدن خلافت جلوگیری کرد. ۲. ایمن بودن و مصون ماندن شیعیان علی علیه السلام از تعرض اطرافیان معاویه. با این ماده، هم جلوی سب و لعن گرفته می شد و هم آزار و اذیت به پایان می رسید.

 

آن چه که از شخصیت معاویه سراغ داریم، از فریب و نیرنگ و تهدید و تطمیع و تضییع و ... به نظر می رسد اهل وفای به عهد نباشد. او پس از امضای صلح نامه خطاب به مردم کوفه گفت: «أَلَا إِنِّی کُنْتُ شَرَطْتُ شُرُوطاً أَرَدْتُ بِهَا الْألِفَةَ وَ وَضْعَ الْحَرْبِ، أَلَا وَ إِنَّهَا تَحْتَ قَدَمِی»  من این شروط را به خاطر خاموش کردن آتش فتنه و مدارای با مردم و ایجاد الفت پذیرفتم، اما اکنون همه آنها را زیر پایم می‌گذارم. او با تهدید و تطمیع بزرگان، یزید را به ولایتعهدی برگزید و از بعضی از افراد برای یزید پیمان گرفت و بدین ترتیب مورد اول را نقض کرد. همچنین معاویه در اولین سفرش به مدینه دستور سب و لعن علی علیه‌السّلام را صادر و مورد دوم را هم نادیده گرفت. در طرف دیگر، امام مجتبی و امام حسین علیهما السلام و شیعیانشان و بنی هاشم، در تمام دوران حیات خود به این عهدنامه وفادار ماندند.

 

امام حسین (ع) هم تا زمانی که تهدید و مجبور به بیعت با یزید نشد، بر پیمان وفادار ماند، اما زمانی که پس از مرگ معاویه، بیعت با یزید مطرح شد و یکی دیگر از مواد صلح نامه نقض گردید، آن حضرت هم در مقابلش ایستاد. این خوی و روش مستکبران و گردن‌کشان است که عهد و پیمان را نقض کنند. برجام. شهادت سبط النبی، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد.

 

سلام. موافقم. موفق تبیین کردی. خواندنی بود و آموختنی. بلی؛ آقای احمدی. اخیراً رئیس شیک‌پوش به جای حضور در میدان اجرا، در اتاق شیکش همچنان به گفتاردرمانی مشغول است، گفته است مردم ایران مانند عصر حسنی صلح می‌خواهند. می‌پرسم مگر ایران با کسی سر جنگ دارد و یا طی این چهل و اندی سال به جنگ به کشوری برخاسته و کشورگشایی کرده است! که حالا بخواهیم در بوق بدمیم و تلقین کنیم مردم صلح می‌خواهند. وارونه جلوه‌دادن جوّ غالب جامعه، از بدترین بداخلاقی‌ها است.
 
ملت ایران همواره اهل منطق و گفت‌گوست. مذاکره یک رفتار عقلانی و مرسوم سیاست است.اما با کی و با چه عایداتی؟ یک فرد در آمریکا همه‌چیز جهان و حتی ملت خود  و تمام نهادهای بین‌المللی را به بازی گرفته است و توافق‌نامه‌ی نیم‌بند خودشان را با نهایت تبختر نقض کرده‌است. آنگاه هنوز توقع دارند با چنین شخصیت متزلزلی پای مذاکره و قرارداد بنشینند. 
 
ضعف و شتاب آنجایی بود که همین «برنامه‌ی جامع اقدام مشترک» را این‌چنین لغزان تمام کردند که حتی به مرحله‌ی عهدنامه هم نرسیده بود، یک توافق بیش نبود، که دیدیم چه شد. غرب درین پیمان‌گسستن مردود شد و در ایران با آن‌که مردم در این قضیه سه جور فکر می‌کردند (مخالف، منتقد، موافق) اما در مجموع پای قول و قرار ایستادند. 
 
حالا به جای آن‌که پاسخگو باشند، طلبکار هم شدند! به جای آن‌که از تز «نرمش قهرمانانه» به‌درستی بهره می‌گرفتند، و از اجازه‌ی مذاکره‌ای که گرفتند و نیز تذکرات و هشدارهای پی‌درپی، باز نیز طوری وانمود می‌کنند که انگار مقصر اصلی تمام این بن‌بست‌ها رهبری است، نه ترامپ و جریانی که به واژگونی انقلاب اسلامی دل خوش کرده.  

سینِ بلال بهتر از شینِ شما

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ
به قلم دامنه: به نام خدا. پرده‌ی اول: بلال.  منافقان مدینه به اَشهدُ اَنّ بلال گیر می‌دادند و تمسخرش می‌کردند. اما محمد -صلوات‌الله- آمد به میان و  خیلی کوتاه فرمود سینِ بلال بهتر از شینِ شما و امثال شماست. منافقان مدینه مگر نمی‌دانستند لُکنت بلال بدان علت بود که اُمّیه -ارباب او- زبان این برده‌ی سیاه را با خنجر، بُرش داده بود و لُکنتش ازین رو بود؟ ولی پیامبر با علم به لکنت بلال او را اولین مؤذّن اسلام کرد. می‌دانستند؛ خوب هم خبر داشتند؛ ولی اساسِ تز منافقان مدینه سودبَری از مشرکان بود و یثرب‌سازی دوباره‌ی مدینة‌النّبی، تا در سایه‌ی تنش‌های جاهلیِ دوباره‌ی اوس و خزرج به حوائج برسند و اسلام و حکومت نبوی را زمینگیر کنند و باز هم سلطه و سلطنت اَشرافِ مکه را بر گُرده‌ی مردم مدینه و سایر مدائن هموار سازند تا شرافت به اَشرافیت ببازد! و آنگاه دست منافقان مدینه، سهل‌تر و آشکارتر در دست یهودیان آزارگرِ پیامبر و پیروان پیامبر (ص) قرار گیرد و مردم را بی‌دردسر به استثمار برند. آری! آنان شین و سین را -مثل ضادِ «وَلَا الضَّالِّین» امروزه‌روز- بهانه می‌کردند که غوغایی در صف حضرت رسول بیفکنند و به صیدشان برسند. ولی، ولی، سینِ بلال بهتر از شین‌شان بود.
 
 
 
بازیگر نقش بلال حبشی
در فیلم محمد (ص)
 
پرده‌ی دوم: ابوذر. او بر صورت هُبَل تُف انداخت و کنار کعبه با صدای بلند به رسالتِ پیامبر -صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- شهادت داد و تا سرحدِّ مرگ کتک خورد و سپس در عصر سکوت علی (ع) -که دانشگاهی برای تعلیم است- توسط عثمان به ربذه‌ی تفتیده تبعید شد. چرا؟ چون ابوذر از امامت و امیریِ امیرالمؤمنین دفاع می‌کرد. راستی! چرا لقب علی (ع) آن هم از سوی خداوندِ اَرحم، «امیرالمؤمنین» شد. چرا علی، حضرت امیر شد؟ امیر به کسی گفته می‌شود که زمامداری کند و زمامداری امام علی (ع) تاریخی نیست که به‌آسانی بتوان ورق‌های آن را کَند و انکار کرد.
 
 
پرده‌ی سوم: علی. این اُسوه‌ی بی‌همتا در لیله‌المبیت (=شبِ جان‌سپاری) در بستر پیامبر رحمت (ص) جای گرفت تا جان خود را فدای جانان کند و رسول خدا -صلوات‌الله- را از قتل و ترور توسط دژخیمی چون ابوجهل و ابوجهل‌ها برهاند. امام علی با جهل و جهالت و ابوجهل‌ها درافتاد تا نشان دهد لبیک به ندای آسمان و پیام قرآن، شناخت و شهامت و شهادت می‌خواهد؛ هر کدام در جای خود. با اخلاص، برای خدا. برای اخلاق. برای خلایق.

 

به این لیست هزاران نفر و هزاران درد و «داستانِ راستان» می‌توان افزود. من در ستون امروزم خواستم گفته‌باشم اسلام آنچنان آسان به دست نیامده است که بخواهند آسان آن را از دست ما برگیرند. تا مؤمنین گِرد این اَعلام (=برجستگان) و زیر تابش انوار اسلام می‌گردند، هر گردوخاکی از ناحیه‌ی هر کسی بلند شود، عبث و ابتَر است. این اَعلام گَم نمی‌گردند. این نور، نیست‌ونابود نمی‌شود؛ زیرا قرآنِ اسلام جز به حق، حرفی نمی‌زند: شاهدم نصّ صریح آیه‌ی ٣٢ سوره‌ی توبه: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.

 
آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گسترده‌تر گرداند) هرچند که کافران دوست نداشته باشند.

فرازهای پُرگدازِ زیارت اربعین

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۸ ق.ظ
به قلم دامنه : آیا با این متنم تا آخرِ سطر می‌آیی؟ به نام خدا. هر یک از ما، وقتی مضامین دعاها و زیارت‌ها را مرور یا مطالعه می‌کنیم، همیشه عبارت‌هایی از آن را می‌بینیم که چونان فوّاره، بالا می‌زند و در قناتِ وجودمان جاری می‌شود تا دشتِ دل‌مان را سیراب سازد؛ مثل دعای عرفه، مثل زیارت جامعه کبیره و مثل زیارت اربعین.

حقیقتاً مفاهیم زیارت اربعین پربار است من آن را «امام‌حسین‌شناسی» می‌دانم. معلوم است وقتی مفاهیم و مضامین این زیارت از دانش و عشق امام صادق ع بیرون آمده است این‌چنین غنی و تکان‌دهنده باشد.

گرچه امسال به علت تقدّم عقلی و شرعی پاسبانی سلامت، اقیانوس عظیم زائرین اربعین از پیاده‌روی مقدس به کربلای معلّی جا مانده‌اند، اما به فرموده‌ی رهبری درین روز می‌توان نشست و متن زیارت را خواند و از دور با آن امام شهید (ع) شِکوه و دردِ دل و ابراز ارادت کرد و پیمان و عهدِ وفاداری بست. زیارتی که به نقل معصوم (ع) جزوِ پنج نشانه‌ی مؤمن است.

من در آستانه‌ی اربعین، از «زیارت اربعین» (منبع) فرازهای پُرگدازی را برگزیدم که اگر ذرّه‌ای هم، جانِ تشنه‌ی اهل معرفت و مودّت به اهل بیت به‌ویژه عشق به آموزگار بزرگ عزّت و رستگاری حضرت امام حسین -علیهم‌السلام- را آبیاری کند، خدا را شاکرم و جَبهه‌ی سپاس بر آستان آن آفریدگارِ پروردگار می‌سایم. این فرازها از لابه‌لای آن:

سلام بر آن دچارِ گرفتاری‌ها... [=حضرت اباعبدالله]

ای خدا او را به شهادت گرامی داشتی..

ای خدا میراث‌های پیامبران را به او عطا فرمودی...

ای خدا او را از میان جانشینان، حجّت بر بندگانت قرار دادی...

و...

او از خیرخواهی دریغ نورزید...

پس با آنان [جنگ‌آفرینان عاشورا] درباره‌ی تو ای خدا، صابرانه و به حسابِ تو جهاد کرد تا در طاعتِ تو خونش ریخته شد...

ستوده درگذشتی... [ای اباعبدالله ای حضرت سیدالشهداء]...

گواهی می‌دهم که تو از ستون‌های دین و پایه‌های مسلمانان و پناهگاه مردم مؤمنی....

قلبم با قلبتان در صلح، و کارم پیروِ کارتان، و یاری‌ام برای شما آماده است...

 
حال، با این حالِ والا و والِه، اهلِ دل، اهل وِلا، به احترام امام حسین (ع) لحظه‌ای از جا برمی‌خیزد و از راه دور به نیّتِ زیارت، سلام می‌دهد و عرضِ ادب و ارادت می‌نماید:
 
السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ
 
ممنونم که تا آخرِ سطر آمدی. مأجور و سربلندی باشی

عوامل رستگاری

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۲ ق.ظ

به قلم دامنه: به نام خدا. ۱. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن‌حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِقابلِ بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد، به‌طورى‌که دیگر نمى‌توانَد اثر صحیح خود را بروز دهد.

 

پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

۲. اما یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. (منبع)  لذا در دستگاه آفرینشِ حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است. در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله -یعنی کار نیک- تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است، بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بوده‌اند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی، شامل عمل و کار است.

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

۳. از نظر من، هر گاه انسان به خداوند به دیده‌ی آفریدگار و پروردگار با هم بنگرد، در راه رستگاری گام گذاشته است. زیرا خدا علاوه بر آفریدگار، پروردگار نیز هست. یعنی آفریده‌های خود را پرورش می‌دهد، تربیت می‌کند و تعلیم می‌آموزد. این ایده که خدا آفریدگاری است که فقط دست به آفرینش می‌زند و کاری به کار مخلوقاتش ندارد، فکری خام و عبث است. خدا چون ربّ است، مربّیِ تربیت انسان است تا آدمی با کمال‌گرایی، کامل‌تر و پرورده‌تر شود.

 

نگاه به خدایی که پروردگار ماست، نگاهی ژرف، مترقی و تکمیلی‌ست و این که دمیده می‌شود خدا به پرورش کاری ندارد و دخالت نمی‌کند، در واقع فکر غلطی است که ناخودآگاه یا خودخواسته می‌خواهد خدا را از عرصه‌ی حیات و از کُرسی تربیت و از نظام پرورش کنار گذارَد. اما نظام تشریع و نظام تکوین کنار هم هستند. پس؛ یک عامل دیگر رستگاری این است که آفریدگار متعال را به دیده‌ی پروردگار مهربان ببینیم و تحت تعالیم او درآییم.

تربیت قرآنی از نظر طالقانی

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۹ ق.ظ

به قلم دامنه: به نام خداقرآن، «قلبِ تعلیم» است. چندی پیش از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌هایی که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:

 

چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.

 

طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.

 

ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:

 

«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»

 

طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.

 

به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»

 

طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»

 

مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»

 

آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است. روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگار.

تَلِّ غمِ مُحرّم

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۶ ق.ظ

به قلم دامنه : به نام خدا. وقتی تو، ای عزادار حسین (ع) در نقطه‌ی مُحرّم و بر تَلِّ غمِ آن می‌ایستی، عقل و احساست بر وجودت قطره می‌چکانَد تا با وجدانی راحت‌تر از هر ماه و روز دگر، به آن فرااُقیانوسِ بی‌کران بپیوندی؛ به مکتب و معبدِ امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا. به دانشگاهِ آموزگارِ چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن، باهم. به پیشگاهِ انسانِ والِه خدا که در الهیّتِ یکتایِ یگانه هم ذوب بود و هم مجذوب. به درگاهِ اباعبدالله -علیه‌السّلام- که پدرِ بنده‌های خدا شد از روز ازَل و حضرتِ ثارالله (=خونِ خدا) گردید، اِلی‌الابَد. و به بارگاهِ شهید آگاهِ عاشورا که خدا نیز شیدا و پذیرا و در ملاقاتِ اوست.

 

 

وقتی بر کرانه‌ها و ناحیه‌های بی‌کران و بی‌کناره‌ی مُحرّم می‌نشینی، موجودیتت دگرگون می‌شود و رودبارِ اشک و پیام و جولانگاه فریاد و گریه و عزا احاطه‌ات می‌کند و آن‌چنان بر تو محیط می‌گردد که گویی به سانِ رودخانه‌ی خروشانی که:

 

 

باد دیواره‌های آبخیز تو را می‌ساید. آب آن را می‌تراشد. سیلاب از آن می‌خراشد. بُلبُلِ دل در آن می‌خُرامد. طاووسِ سِرّ بر آن می‌چَمد. زوزه‌ی سرما به آن می‌تازد. دلِ بی‌قرار از ژرفای این درّه‌، ذرّه‌ذرّه‌ می‌کاهد. روح که آکنده از درد و الَم است آن را می‌نوازاند. آفتابِ شاهد، بر آن نور می‌تاباند. مهتاب خجِل بر آن روشنی می‌پاشاند. برفِ اندوه، لبه‌های خشک آن را می‌پوشاند. طوفان سهمگین، سبزه‌های روییده‌‌ات را می‌کَند و به هوا می‌پراکنَد. ولی یک صخره‌سنگِ سختِ قطور در آن به تو درسِ مقاومت و کَنده‌نشدن می‌آموزاند. و خدای هستی‌بخش در تمام این مظاهر، برِت جلوِه می‌کند تا به تو بیاموزاند تا زنده‌ای به عهدت بمان که به آن «تلّ» چشم بدوزی و به آن «گودال» گوش بداری، و به آن خیمه‌ها دل دهی، تا نگذارنت به یغما روَی. که بتوانی تو ای عزادار عاشورا و رونده‌ی راه حسین (ع) -که عزاداری برای آن پیشوا و یارانش حتی در تنهایی و خلوت و رعایت مصلحت، چونان نماز، ترک نمی‌گردد- به اوج ادراک برسی که:

 

این جمله‌ی «ما رأیتُ الّا جمیلاً» حضرت زینب (س) پیام‌آور عاشورا چه پیامی‌ست که چارچوب مکتب شده‌است. که خطاب به حاکم وقت فرمودند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم. این ندا، نهایتِ عرفان نظری و عرفان عملی‌ و ختمِ فهم و آوای رسای تمامِ عصاره‌ی عاشوراست و در رثای واقعه‌ی کربلا.

 

و آخرین سخنان امام حسین (ع) در شب عاشورا با خداوند را -که برترین تابلوی زیستن است- صحیح هجی نمایی و وفق راهت کنی که چه عارفانه و توحیدی نجوا دادند:

 

 

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ ...» «پروردگارا تنها تو در تمام پیش‌آمدهاى ناگوار، موردِ اطمینان من هستی و در هر سختى به تو امید دارم و... بسیارى از اندوه‌هایى که به من رو مى‌آورَد و قلب را ناتوان مى‌کند و راه‌چاره را مسدود مى‌سازد و دوست، مرا تنها می‌گذارد و دشمن، شماتت مى‌نماید، همه را با توجه‌ی تو، بر خود هموار ساختم و به جز تو، با دیگرى به میان ننهادم و به جز وصول به حضرتِ تو، به دیگرى اعتنایى ننمودم و... تو ملازمِ هر نیکی، و غایت و مُنتهای هر میل و رغبت هستی.» (منبع)

 

از نگاه آسیب‌شناسانه و دین‌شناسانه‌ی امام حسین (ع) پاره‌ای از مردم، نه بنده‌ی خدا که عبدِ دنیا هستند و تا جایی از دین، دَم! می‌زنند که فکر می‌کنند باید از آن منفعت و سود ببرند. ازین‌رو، وقتی دچار سختی و به گذر از آزمودن‌ها مبتلا می‌شوند، پا پس می‌کِشند و فقط زبان به دینداری و تدیّن می‌گشایند و عقب می‌نشیند. و به همین علت از نظر آن حضرت، دینداران در شرائطِ سخت، اندک‌اند؛ گویی دین «لَقلَقه‌ی زبان‌شان» می‌باشد، تا این‌گونه در جامعه ظاهر شوند و جلوه کنند. به تعبیر آیت‌الله عبدالله جوادی آملی «دینِ آدامسی» دارند. یعنی دین را مثلِ آدامس می‌جوند و بعد تُف می‌کنند!

 

سخن امام حسین (ع) -که در کتاب حدیثی «تحف العقول» محدّث حرّانی ثبت است- این است:

 

«همانا مردمان، بنده‌ی دنیایند و دین، لقلقه‌ی زبان آنهاست و هر جا منافع‌شان [به وسیله‌ی دین] بیشتر تأمین شود، زبان مى‌چرخانند و چون به بلا آزموده شوند آن‌گاه دینداران اندک‌اند.» (منبع)

 

نکته: به نظر من، امام حسین (ع) چنین دیندارانی را، نه فقط در عالَمِ نظر به جامعه و دینداران شناساندند، بلکه در صحنه‌ی عمل به چشم خود دیده‌اند. آن‌همه آدم در کربلا که به مَصاف با اباعبدالله (ع) صف شده‌بودند و آرایش لشکر گرفته بودند، از کافرستان! نیامده بودند، بلکه دینی، در حد لقلقه‌ی زبان داشتند و به فرموه‌ی حضرت سیدالشهداء (ع) «بنده‌ی دنیا» بودند که حاضر شده‌بودند دست به شقاوت و خفّت بیالایند.

 

حرم امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (س)

 

سخنان امام حسین (ع) و اساساً بیان پیامبران و امامان -علیهم السلام- لبریز از پند و سرشار از اندرز است، زیرا حکمت است. و حکمت سخنی‌ست که فرد را به مقصد پیش می‌برَد. پس کافی‌ست کمی به آن نگریست و اندیشید. آرامش و بازسازی فقط با سخنان حکمت‌آمیز، میسّر است. دیگر این‌که گفتار امام حسین (ع) از آن نظر در نزد دیگران نافذ است و بر جان می‌نشیند، چون هم به‌طور ویژه در قلب‌های مؤمنان و آزادمردان حضور دارد و هم آنچه به دیگران سفارش می‌کرد، خود در عمل‌کردن به آن پشتاز بود. مثل این جمله‌ها و گفتارها  (منبع) که آن حضرت می‌فرمایند: بیشتر بخوانید ↓

با آیه‌ی ۱۹ لقمان

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۰۹ ق.ظ

با آیه:

 

«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ» (آیه‌ی ۱۹ لقمان)

 

مجمع‌البیان: «و در راه ‏رفتنِ خود، میانه‏‌رو باش»؛ یعنى: راه رفتنت را میانه و همچون راه‌رفتن در حالت آرامش و وقار قرار ده، مانند این سخن خدا: «کسانى که روى زمین، به‌نرمى گام بر می‌دارند.» «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا». (آیه‌ی ۶۳ فرقان)

 

قَتاده می‌گوید: معناى آن چنین است: در راه رفتنت، فروتن باش.

 

سعید بن جُبَیر می‌‏گوید: در راه رفتنت، فریبکارى نکن.

منبع: تفسیر مجمع‌البیان؛ ج ۸ ، ص ۵۰۰. (بانک حدیث)

 

یادآوری توضیحی دامنه:

 

تفسیر «مجمع‌ُالبیان» اثر شریف و «بی‌همتا»ی مرحوم شیخ طبرسی از عالمان بزرگ قرن ششم است. این اثر بزرگ، همواره مورد توجه‌ و استناد عالمان دینی بوده و هست. مرحوم علامه طباطبایی نیز از نکات ادبی و روایی این تفسیر در جای‌جای «المیزان» نقل کرده‌اند.

 

مقبره‌ی ایشان در کنار باغ رضوان در ضلع شمالی حرم امام رضا (ع) یعنی پشت صحن انقلاب است و خیابان شیخ طبرسی مشهد، در امتداد همین مقبره قرار دارد که به یاد و نام او نامگذاری شده است. توفیق زیارت قبرش بارها نصیبم شده است. از این‌که آن عالم عظیم‌الشأن، زادگاهش طبرستان یا تفرش و یا ساوه و قم است، اختلاف نظر است. بر روح و روان پاکش صلوات و درود وافر می‌فرستم.