دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

درباره سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۲۰۵ مطلب با موضوع «دین» ثبت شده است

۰۹ خرداد ۱۳۹۹ ، ۱۰:۵۵

پروردگار و روزگار و نمازگزار

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. حضرت پروردگار گرچه بی‌‌نیاز است اما برای مؤمنان چیزهایی را واجب و حرام ساخته و یا فقهاء آدابی را مستحب و مڪروه و مُباح می‌دانند. بسیاری از بزرگان دینی، اسلام را بر مقتضیات زمان و مڪان می‌فهمند. روزگار در فهم و یا فتوا و حڪم نوین فقیه اثر می‌گذارد ڪه خود بخش ثانوی در دین است. چنانچه می‌دانید اخیراً از آیت‌الله العظمی سیستانی سؤالی پرسیده شده در باره‌ی رعایت فاصله در صف نمازگزاران در جماعت. جواب ایشان جالب است و بر حسب روزگار ڪه ڪارشناسان بهداشت بر لزوم فاصله‌گذاری اجتماعی در تمام مڪان‌ها تأڪید می‌ڪنند. فتوای ایشان این است:

 

«فاصله ۱۲۰ سانتی متری بین مڪان هر مأموم و مأموم دیگر در همان صف، و همچنین بین محل سجده فرد متأخر و محل ایستادن فرد متقدّم ایرادی ندارد اما در صورت فاصله‌ای به اندازه مثلا دو متری، صحت اقتدا، محل اشڪال است.» (منبع)

 

نماز با رعایت فاصله

در مسجد جامع هرات


نڪته: زمانی صفوف مأموم‌ها (=نمازگزاران) چنان به‌هم فشرده می‌شد -خصوصاً در صحن رضوی یا رواق امام خمینی و مسجد گوهرشاد حرم مطهر مشهد و یا مسجد اعظم قم- ڪه انسان بین چهار نمازگزار سمتِ راست و چپ و جلو و پشت سرِ خود، مُچاله (=لِه‌ولوَرده) می‌شد و گویا فشار قبر را تمرین! می‌ڪرد. این فاصله‌ها چه اقتضای روزگار فعلی باشد، چه نباشد، به نظر من همیشه باید چنین باشد تا صف‌های نماز جماعت با رعایت فاصله و انتظام و آرامش شڪل بگیرد و نمازگزار با آسایش و خضوع و خشوع نماز بگزارَد. سرانه‌ی جا برای هر نمازگزار در مسجد و نمازخانه باید به حد لازم فراخ و جادار باشد. من یادم است در جوانی خواندم یا پای منبرهای احڪام شنیدم ڪه میان نمازگزاران به حد اندازه‌ی یڪ گوسفند باید فاصله باشد. تا مدت‌ها قبل گاه میان نمازگزاران فقط به حد دو ڪف دست فاصله بود ڪه سر در سجده‌ به دو پای نمازگزار جلویی مماس می‌شد و یا دستان نمازگزار در آرنج نمازگزار ڪناری گیر می‌ڪرد.

گاه چنان جمعیت می‌شود ڪه وسط رڪعت دوم می‌بینی دو نفر به‌زور خود را لای شما جا دادند ڪه مثلاً به فضیلت جماعت دست یافتند؛ حتی اگر نمازگزار ڪناردستی‌اش را در عذاب تنگیِ نفَس و ضیق جا قرار داده باشد. این شیوه‌ی ازدحامی، امڪانِ رڪوع و سجود لذت‌بخش را از آدم می‌ستانَد.

امید است این فتوای گشایشگرِ آقای سیستانی، گشایشی برای همیشه‌ی نمازجماعت‌های مؤمنان باشد. من شخصاً به دلیل آنچه در بالا به عنوان علت‌ها اقامه ڪردم، از رعایت فاصله در صفوف نمازها دلشاد و خشنودم.


پیوست: متن استفتا از آقای سیستانی این بوده: «مقامات مسئولان ڪشور ما (یڪ ڪشور عربی) اقامه نمازهای جماعت در مساجد و مانند آن را به رعایت فاصله دو متری بین هر نفر در یڪ صف منوط دانسته و همچنین از مقابل و پشت سر باید یڪ صف بین دو صف نمازگزاران خالی گذاشته شود، آیا نماز جماعت با وصف مذڪور در فتوای حضرت آیت الله العظمی سیستانی منعقد می‌شود؟»

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۴ خرداد ۱۳۹۹ ، ۰۹:۵۶

آیه‌ی ۱۱۶ مائده

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
 
 
و [عرصه هول‌انگیز قیامت را یاد کنید] هنگامی که خدا به عیسی‌بن‌مریم می‌فرماید: آیا تو به مردم گفتی که مرا و مادرم را به عنوان دو معبود به جای خدا انتخاب کنید؟! می‌گوید: منزّه و پاکی، مرا چنین قدرتی نمی‌باشد که آنچه را حقّ من نیست بگویم، اگر آن را گفته باشم یقیناً تو آن را می‌دانی، تو از آنچه در جان و روح من است آگاهی، و من از آنچه در ذات توست نمی‌دانم؛ زیرا تو بر نهان‌ها بسیار دانایی
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۱۴:۴۰

شناخت واژه‌های قرآنی

به قلم دامنه: به نام خدا. در شب‌های ماه رمضان امسال (اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۹) هر شب یک لغت قرآنی را در «مدرسه‌ی فکرت» می‌نویسم، اینک که ماه رمضان از نیمه گذشت، پانزده قسمت را در یک پست بارمی‌گذارم. با امید به شفاعت قرآن:

 

قرآن‌واژه (۱)

 

واژه‌ی «آیه»

برای این لغت، دست‌کم یازده معنا قائل‌اند:

روشن. پایداری. پناه‌بردن. در جایی گُزین‌کردن. ساختمان بلند. نشانه. حجت. معجزه. اُعجوبه. فقره. جماعت.

یادآوری: اگر خدا توفیق دهد -که ان‌شاءالله می‌دهد- ستون «قرآن‌واژه» را به همین روش و فشرده خواهم نوشت. باشد که برای اهل ذوق و اشتیاق سودمند افتد.

 

 

قرآن‌واژه (۲)

 

واژه‌ی «خیر»

این لغت چندین معنا دارد. هر معنا در جای خود شأن دارد و دلیل. از جمله معناهای «خیر» می‌توان اینها را برشمرد: وصف. میل. بهتر. مال. غذا. توجه. برتر. وحی. هدایت. ایمان. پذیرندگی. اسب. علاقه. رغبت. و نیز متضاد شرّ.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۱۳:۰۶

بُخل در نفوس آدمیان

 

یک آیه در روز

 

وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا

آیه‌ی ۱۲۸ نساء

ترجمه‌ی انصاریان

 

 

و اگر زنی از ناسازگاری شوهرش، یا روی گردانی‌اش [از حقوق همسرداری] بترسد، بر آن دو گناهی نیست که با یکدیگر به‌طور شایسته و پسندیده آشتی کنند، [گرچه به چشم‌پوشی بخشی از حقوقشان باشد.] و [در حقیقت] صلح و آشتی بهتر است. و بُخل، نزد نفوس [آدمیان] حاضر است [به این خاطر، هر یک از دو زوج در عفو و گذشت و سازش و ادای حقوق بُخل می ورزند]. و اگر [شما شوهران] نیکی کنید و [از سرکشی و ناسازگاری نسبت به زنان] بپرهیزید [از ثواب و پاداش حق بهره‌مند می شوید]؛ یقیناً خدا همواره به آنچه انجام می‌دهید، آگاه است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۱۳:۳۹

اَعمال و اِنعام

به قلم دامنه : به نام خدا

گر پیر مناجات است ور رندِ خراباتی
هر ڪس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا ڪه خلایق را دیوان جزا باشد
هر ڪس عملی دارد من گوش به انعامی

(سعدی)

 

مجسمه‌ی سنگی سعدی


شرح و نڪته: جدا از آرایه‌های قشنگ ادبی و نیز پیام‌های ژرف این غزل -ڪه دهها راز و اندرز در آن نهفته است- سعدی در بیت ۲ و ۳ این غزل، دست‌ڪم سه پند می‌دهد به نظرم:

 

یڪی این‌ڪه؛ چه مناجاتی باشی -اهل دعا، زُهد، رازونیار، خوف‌ورجاء، و نیز خضوع‌و‌خشوع- و چه خراباتی -اهل دَیر، خانقاه، میڪده‌ی عشق، زاویه، رباط، صوفی‌مسلڪ، و نیز شعَف و شوق- به‌هرحال روز رستاخیز فرا می‌رسد و سرانجامِ ڪردارها و گفتارها و پندارها معلوم و آشڪار و دیدنی می‌گردد.


دومی این‌ڪه؛ فردا -روز بازپسین، بازخواست، بازپس‌دادن و بازگویی و حساب‌ڪتاب- آن ڪس ڪه عملش خوب و درست بود پاداشش را از خدا می‌گیرد؛ اما سعدی از روی فروتنی می‌گوید آن روز ڪه صوت و شیپور و صورِ اسرافیل دمیده می‌شود چشم و گوشش به لطف و اِنعام خدای مهربان است ڪه هم منبع فیض است و هم بر آفریده‌هایش رئوف و مهربان. زیرا ممڪن است در قیامت دست همه‌ی ما نزد خدای متعال، خالی از خوبی، و تهی از توشه باشد.

 

سومی هم این‌ڪه؛ او میان عمل صالح و پاداش نیڪو و میان مرحمت خدا و نیازِ بنده‌ی دست‌خالی، پیوند می‌زند و انسان را از یأس و سردی روحی و فڪری، حذَر می‌دهد و به سمت امید به گذشت، و دِهِش و عطایای خداوندی می‌برَد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۱۲:۱۹

ناهار با معاویه!

به قلم دامنه: خاطرات دامنه> به نام خدا. ماه رمضان بود؛ سال ۶۳. چالوس بودم؛ یڪ سال‌ونیم. حجةالاسلام باقریان درس می‌داد. آرام، با صدای خفیف، شمرده‌شمرده. وقتی ڪمی صدایش را جَری می‌ڪرد، در گونه‌اش شڪافی می‌افتاد ڪه جذبه‌اش، مستمعان (فارسی‌اش قشنگ‌تر است: شنوندگان) را به خود جلب می‌ڪرد.

غرَض! یڪ روز سرِ درس، حافظه‌اش قد نداد و پاڪ، فراموش ڪرد. فوری با خنده یڪ روایتی خواند و همزمان دفترش را باز و تورُّق ڪرد تا آن را بیابد. روایتی ڪه زمزمه ڪرد، به‌طور دقیق ڪه نه، نمی‌دانم، اما این بود ڪه با نوشتن، علم خود را به زنجیر بڪشید.



این را گفت ڪه به ما فهمانده باشد:

اگر مطلب یادش رفته‌است، در عوض، دفترش پیشش است چون با نوشتن، دانش خود را زنجیر و نزد خود نگه‌داری ڪرد. و نیز به ما یاد داده‌باشد ڪه با نوشتن ڪاری ڪنید دانش شما از دست نرود.



بگذرم او بعدها در دهه‌ی هفتاد یا هشتاد، استاد حوزه‌ی علمیه‌ی نور گرگان شد؛ مدرسه‌ی آیت‌الله سیدڪاظم نورمفیدی؛ ڪه من به اتفاق مرحوم پدرم، یڪ روز داغ تابستانی -ڪه برای ڪاری به گرگان رفته بودیم- در خانه‌اش ڪنار مدرسه‌ی نور میهمان شده‌بودیم، وز گشاده‌رویی‌اش دلشاد.

 

دامنه

 

پیش از این‌ڪه این توصیه‌‌ی زیبا را بشنوم، از نوجوانی اهل ڪتاب‌خواندن بودم و ذوق یادداشت‌نوشتن هم داشتم. خصوصاً در محلی بزرگ شده‌بودم ڪه ڪمی پس از آغاز جمهوری اسلامی ایران، توسط حاج‌آقا صادق‌الوعد و سایر دست‌اندرڪاران، ڪتابخانه‌ی اَمانی تأسیس شده بود ڪه دسترسی به ڪتاب را بر مردم مُیسّر (=آسان) ساخته بود. اما با این سفارش ڪه آن‌روز با آن اتفاق، آقای باقریان برای ما از امام صادق (ع) به ارمغان آورده بود، بیشتر و شائق‌تر بر نوشتن (به معنی یادداشت مطالعات) شدم.



عصر یک روز جمعه -ڪه هواشناسی نوید یڪ بارش تند و مَهیب در قم داده‌بود- ذهنِ مرا مشغول و مرا در حیاط منزل منتظر ساخته بود ڪه زیر باران باشم و با باران، ببارم! همین‌ها و فراوان‌چیزها در ذهنم جمع شده‌بود و صف‌به‌صف رژه می‌رفتند. غُرش رعد و جهشِ برق را بسیار دوست می‌دارم. اساساً ڪیست ڪه رعدوبرق را دوست نداشته‌باشد!



پس از باران -ڪه دیرتر از وعده، آمده‌بود- آمدم روی یادداشت‌های قدیمی‌ام؛ البته پس از چای و لَختی بعد. یڪی از دفترهایم را بازڪردم این آمده ڪه می‌نویسم. خلاصه‌نویسی‌هایم بوده از «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر». این، از صفحه‌ی ۳۸ آن؛ فشرده‌اش را تدوین می‌ڪنم:



«ابو هُریره‌ی دُوسی» ناهارش را پیش معاویه می‌خورْد ولی نمازش را پشت امام علی (ع) می‌گزارد. وقتی دلیلش را از او پرسیدند، جوابش -ڪه علت بود نه دلیل- این بود: برای دنیا معاویه اُولیٰ‌ست، ولی برای آخرت، علی.»

 

نکته: خود بنگارید!

تبصره: به قول آقای «میم. مؤید»، نویسنده‌ی ڪتاب «حسینِ علی» (ع)، سران اموی جهاندار و جهانخوار بودند. از سرِ بیم، از سرِ آز، یا از سرِ بیم‌وآز مسلمانی می‌نمودند.



آری؛ آنان چون اهل بیم بودند و اهل آز، این دو دسته را از بطن جامعه شناسایی و شڪار می‌ڪردند و به اردوگاه خود می‌بردند؛ پیشگاه دِرهم و دنیار و سڪّه. درگاه نیرنگ و انگ و خدعه؛ ڪه بازگشتنگاه هم نمی‌گذاشتند. آن، خداست ڪه از سرِ وفور رأفت، توبه‌پذیر است و دارای بازگشتنگاه. از دستگاه معاویه و اموی‌ها اگر نادمی به سمت حق و عدل برمی‌گشت، عاقبش یا گور بود یا گوربه‌گوری (=نبشِ قبری و بی‌مزاری) و یا دربه‌دری بود و و تبعید و نفیِ بلَد. بگذرم. بگذرد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۱۲:۱۴

خیر و شرّ در آیه‌ی ۲۱۶ بقره

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: با سلام. راجع به آیه ۲۱۶ سوره بقره که جناب مدیر مدرسه‌ی فکرت خواسته بودند تا نکاتی ارائه شود، موارد زیر تقدیم می گردد:

 

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَ عَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَ عَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُون.

 

جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا می‌داند، و شما نمی‌دانید. (منبع)

 

آیه مورد نظر راجع به وجوب جهاد است که به دلیل سختی ها و ظاهر خشن و ناخوشایند آن، با عدم استقبال و اکراه مردم مواجه شد. مشقت از دو ناحیه است:

مشقت درونی که به آن کُره (به ضم کاف) می گویند، مانند ترس از جنگ.

مشقت و سختی بیرونی که به آن کَره (به فتح کاف) می گویند.

 

از آنجایی که مومنین در دل خود از جهاد و قتال، ترس و اکراه داشتند، به کُره تعبیر شد. اما علت اکراه مومنین چیست؟ چه نکته ای در جهاد وجود دارد که مومنین از  آن آگاه نیستند و خیر خود را نمی بینند و در نتیجه آن را مکروه می دانند؟ علت مطلوب نبودن آن است که ما انسانها به دلیل وجود پرده های حجاب مادی، به باطن و نتایج بسیاری از امور و اعمال آگاه نیستیم.

 

جهاد هم از اموری است که ما بیشتر به ظاهر آن که قتل و سختی و گرسنگی و تشنگی و اسارت هست توجه می کنیم، اما از آثار و نتایج جهاد و باطن آگاه نیستیم. مصداق بارز این امر، جریان روز عاشورا است. با همه سختی هایی که به ظاهر در آن روز وجود داشت، اعم از قتل، تشنگی، جسارت، اسارت و...، اما حضرت زینب (س) از آن به "امر جمیل" یاد می کند. 

 

این همان نکته ای است که خدای متعال در این آیه به ما توجه می دهد و حضرت زینب به بخشی از اسرار آن آگاه شد و هر کسی که بتواند به رموز و باطن امور تا جایی که امکانش هست، پی ببرد، قضاوتش نسبت به آن امر در مقایسه با دیگران متفاوت خواهد بود. بر این اساس، بنده واقعی همیشه از خدا می خواهد که آن چه خیر و صلاح اوست رقم بخورد، چرا که خود به خیر و صلاح حقیقی آگاهی ندارد.

 

پاسخ دامنه:

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

 

۱. خیلی متشکرم که قبول زحمت فرمودی؛ البته برکت بود این آورده‌ات به همراه دقت‌ها و ظرافت‌هایی که قلم زدید. مطلب مفیدی بود.

 

۲. قرآن در آیه‌ی ۸۷ توبه اینجا از خَوالِف یاد می‌کند یعنی کسانی که خود را خانه‌نشین می‌کردند پیامبر اسلام (ص) را کمک نمی‌کردند در دفاع و دفع شرّ و حملات مشرکان.

 

۳. با اجازه‌ی شما اگر سزا باشد می‌خواهم اسم خوالف را به زبان محلی بگذارم کسانی که «لَب» (=خَف، پنهان) می‌شوند گوشه‌ی اتاق تا در دفاع از دین و میهن جاخالی بدهند.

 

۴. کَره و کُره و خیر و شرّ را خوب بیان فرمودی. جالب و جاذب بود. به‌ویژه پیوست زدی به عاشورا و حالات عرفانی حضرت زینب کبرا س. درود بر شما.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۸ فروردين ۱۳۹۹ ، ۰۹:۰۱

پدر حضرت ابراهیم (ع) و آزر

به قلم: احمد باقریان ساروی:

ارسالی جناب حجت‌الاسلام عبدالمهدی باقری

پاسخ حضرت آیت الله حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) به پرسش‌ها:

 

آیت الله حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) در پاسخ به پرسشهای احکام و اعتقادات و درسهای حوزه آمادگی و حضور ذهن خوبی داشت، یک روز مهمان او بودم از او در باره پدر ابراهیم پیامبر (ع) پرسیدم که آیا پدر او آزر مشرک بود یا یک انسان موحد؟

مرحوم ایازی؛ «آقاجان»

 

او -بدون آمادگی قبلی و مطالعه جدی - به من گفت قرآن کریم  را از بالای طاقچه بردار. قرآن را برداشتم.

گفت : فلان سوره و فلان آیه را باز کن.

باز کردم خواندم. (ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی‏ قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیم‏ * وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیم‏) (توبه: ۱۱۳ و ۱۱۴)

 

فرمود: ملاحظه میکنی که خدا ابراهیم علیه السلام را در همان روزگار جوانیش از استغفار برای مشرکان نهی فرموده بود و ابراهیم (ع) از آزر با عنوان (اب) اعلان برائت کرد و از آن پس برای او استغفار نکرد. در حالی که ابراهیم (ع) در اواخر عمر خود که خدا به او اسحاق و اسماعیل را داده و کعبه را برپا کرده بود در کنار کعبه برای پدر خود استغفار کرد با لفظ (والد» و عرضه داشت (رَبَّنَا اغْفِرْ لی‏ وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِساب‏) (ابراهیم: ۴۱)

یعنی لفظ «اب» برای غیر پدر مانند مربی نیز استعمال می‌شود، ولی لفظ «والد» تنها برای پدر نسبی استعمال می‌شود و خدا از آزر با لفظ «أب» تعبیر کرد و ابراهیم (ع) از او اعلام برائت کرده بود یعنی پدر نسبی او نبود، بلکه مربی و یا پدر خوانده او بود. در این پاسخ حضور ذهنی استاد به سوره‌ها  و آیات قرآن کریم  برای من جالب بود.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸ فروردين ۱۳۹۹ ، ۰۹:۴۳

هجرانِ ابدی

به قلم دامنه : سلام. در آغاز امروز: ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد. به نام خدا. آنچه درین نوشتار می‌نویسم برداشت آزادم از ڪتاب «سرشت و سرنوشت» است؛ گفت‌وگوی آقای ڪریم فیضی با آقای دینانی. مطالبِ داخل گیومه «...» از ڪتاب مورد اشاره است.

 

وقتی فیضی از زبان مولوی غایتِ دین را «حیرانی» می‌داند، دینانی این حیرانی را «در ظاهر» نمی‌داند، در «حیرت از عظمت خداوند» می‌داند. چون از نظر دینانی «مقداری» از آنچه در دین می‌بینیم «راز» است. مثل «ذات حق تعالی». عُرفا این راز را «هجران ابدی» نامیده‌اند و یا می‌نامند. چون «قابل وصول» نیست.

 

آنگاه‌ڪه فیضی ازین پرسش می‌ڪند ڪه برای دین می‌توان سیستم و نظام قائل شد، جواب می‌شنوَد ڪه «شریعت، سیستم دین» است و همان‌گونه ڪه جهان و عالَم، نظام دارد، دین نیز «بی‌حساب و ڪتاب» نیست.

 

عکس از دامنه

 

البته در سراسر «سرشت و سرنوشت» دین در نظر دینانی منشاء اخلاق است. گرچه برخی‌ها معتقدند دین و اخلاق دو سرچشمه‌اند، اما دینانی آن را «یڪ سرچشمه‌» می‌داند و برین نظر است ڪه «بهتر است بگوییم اخلاق از دین ناشی می‌شود» و ازین هم فراتر می‌رود و اساساً اخلاق و دین را دو روی یڪ سڪّه می‌خوانَد و «جوهر دین را اخلاق» می‌داند. ڪُد هم می‌دهد: بُعثتُ لِاُتمم مڪارم الاخلاق.

 

در پایان این بخشِ گفت‌وگو، ڪریم فیضی از انتظارات از دین ڪنڪاش می‌ڪند ڪه دڪتر غلامحسین ابراهیمی دینانی با خوشایندی بر این نڪته‌ی نَغز دست می‌گذارد ڪه «باید دید چه انتظاراتی»! ابوجهل هم از دین انتظاراتی دارد!! حضرت محمد مصطفی (ص) هم از دین انتظاراتی.

 

نڪته‌ هم بگویم: آری فلسفه‌ی وجودِ دین به قول دینانی «رسیدن به ڪمال» است. ابوجهل و ابوجهل‌ها، ڪمال نمی‌خواسته و نمی‌خواهند؛ او و اینان، در واقع می‌خواسته و می‌خواهند بر دین -به زبان ساده- اختیارداری ڪنند و از گُرده‌ی مردم، سواری گیرند و به زخارُف و زر و زیور و زور چنگ بیندازد؛ البته به مددِ تزویر و انگ و نیرنگ. نه «حیرانی» عرفانی می‌خواهند و نه «هجران ابدی» عارفان را، و نه اخلاق، ڪه جوهر دین است و رسم حضرت محمد؛ صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم.

 

پیوست: من قبلاً  -دو سال پیش- در این پست (اینجا) این کتاب را معرفی و گزیده‌نویسی کرده و انتشار داده بودم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰ فروردين ۱۳۹۹ ، ۰۸:۵۰

فقیهان شیعه و مُخطِّئه

به قلم دامنه. به نام خدا. اگر خواستید، با این متنم تا آخر بیایید تا از مُخطِّئه بیشتر بدانیم. البته با اجازه و معذرت از اساتید فن.

 

گرچه فقیه، اجتهادِ مبتنی بر دریافتِ عقل را روشی می‌داند ڪه حُجّیت (=دلیل، برهان) آن به علت استناد به قول و فعل معصوم (ع) است؛ اما فقیهان و مجتهدان شیعه را، مُخطِّئه می‌خوانند؛ زیرا در عین این‌ڪه در استنباط به معصوم (ع) استناد می‌ڪنند، با این وجود، آنان ممڪن است درین استنباط، خطا ڪنند، بنابراین به آنان مُخطِّئه می‌گویند. چون امڪان بروز خطا در فهم‌ و فتوای‌شان وجود دارد.

 

این‌ڪه چرا فقیهان شیعه و متڪلمین، خود را مُخطِّئه می‌خوانند، یا بهتر است بگویم مُخطِّئه خوانده می‌شوند به همین علت است.

اما بعد؛

نمی‌دانم «عقل هادی» و «عقل عادی» را در ڪجا خوانده و یا از ڪجا شنیده‌ام؛ اما مُخطِّئه‌خواندنِ فقیهان، همان بهاءدادن به عقل عادی است. بر این مبنا، عقل انسانِ هادی و عقل انسان عادی ڪنار هم‌اند. و شاید به همین علت بوده باشد ڪه اسلام در بسیاری از احڪام، امضائی عمل ڪرده‌است تا تأسیسی. یعنی دست تأیید زد بر برخی از ڪار، ڪرده، ڪردار، فرهنگ، سُنَن، رویّه و رفتار بشر.

 

اشاره ڪنم عقلِ هادی با آن تعبیر مشهور «عقل یازدهم» یعنی «عقل حادی‌عشر» فرق دارد. در اینجا سخنم را با بیان شهید مطهری پیوند می‌زنم و در زیر پیوست می‌ڪنم:

پیوست:

 

«مخطّئه معتقد بودند که متن واقعی اسلام (حکمُ‌اللّه واقعی) یک چیز بیشتر نیست. ما که استنباط می‌کنیم، ممکن است استنباط ما صحیح و مطابق با واقع باشد و ممکن است خطا و اشتباه باشد. اجتهادِ مجتهد ممکن است صحیح باشد، ممکن است غلط باشد. می‌گفتند پیغمبر هم فرموده است: لِلْمُصیبِ اَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِئِ اَجْرٌ واحِدٌ». (شهید مطهری: منبع)


عبارت آخر شهید مطهری -ڪه روایتی از رسول خدا (ص) به نقل از اهل سنت است و تقریباً تمام علمای شیعه آن را پذیرفته‌اند- برگردانش این است: «ڪسی که به واقع برسد دو پاداش دارد و ڪسی که خطا کند -و مقصّر نباشد- یک پاداش»

 

یڪ نڪته اما: دیرزمانی‌ست ڪه ذهنم با این پرسش در قِلقلڪ است ڪه وقتی مجتهدان، مُخطِّئه‌اند، خطای آنان را مقلّدان و طلاب ڪه نمی‌توانند رفع ڪنند، در میان آنان نیز مناظره و مباحثه‌‌ی چالشی برپا نمی‌گردد، مانده‌ام این خطاها -ڪه امری قابل پیش‌بینی برای غیرمعصوم است- چگونه احصاء، شمارش، اعلان و زدوده می‌شود. بگذرم و فقط بگویم شاید می‌شود و من نمی‌دانم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ فروردين ۱۳۹۹ ، ۱۰:۲۳

خاطره‌ای از آیت‌الله بروجردی

به قلم دامنه : به نام خدا. در مجله‌ی «حوزه» مرداد ۱۳۷۳ (صفحه‌ی ۱۶۷) خوانده بودم که مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی پس از تنظیم مواد درسی انگلیسی برای مدرسه‌ی خان -روبروی حرم مطهر حضرت معصومه (س) در کنار گذرخان- فرمودند:

 

اگر کسی یک زبان بداند، یک آدم، اگر دو زبان بداند، دو آدم، و اگر سه زبان بداند، سه آدم است.

 

نکته: به نظر من ممکن است نظر ایشان از این لحاظ مطرح شده باشد که انسان در اثر زبان‌دانی، با جهان بزرگ و گوناگونی اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها و افکار آشنا می‌شود.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷ فروردين ۱۳۹۹ ، ۰۹:۵۹

مطب شفاء الدوله قم

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی:  «دوا اینجا، شفا آنجا»

1. در سال 1383 استاد درس فقه سیاسی ما، جناب آقای پارسانیا، که معمولا به مباحث معرفت شناسی اشتیاق خاصی نشان می‌داد، در موضوع دین و تجدد، به اشعاری اشاره کرد که با کاشی کاری بر سردر مطب قدیمی شفاءالدوله نقش بسته بود. اصرار داشتند که حتما به آن مکان که درست در مقابل حرم مطهر قرار دارد رفته و آن اشعار را بخوانیم.

 

2. در روزی که به دلیل [حفظ سلامتی مردم]، درهای حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها بسته شده بود، عده‌ای متحجر به حرم حمله کرده و با ادعای این که حرم حضرت معصومه (س) شفاخانه هست، نسبت به بسته شدن درها اعتراض کرده و آن را شکاندند. یکی از معترضان یک بیت شعری را در استدلال خود به کار برد که بر همان مطب شفاءالدوله نقش بست بود.

 

حجةالاسلام محمدرضا احمدی

 

3. مطب شفاء الدوله در سال 1352 قمری که تقریبا مصادف با 1312 شمسی است روبروی صحن مطهر حضرت معصومه (س) و در کنار مدرسه خان یا مدرسه آیت الله بروجردی بنا نهاده شد، پنجره‌های این مطب رو به در شرقی صحن حضرت معصومه (س) باز می‌شدند، به گونه‌ای که به فضای حرم اشراف دارد.

 

4. اکنون دیگر از آن کاشی های روی سردر مطب خبری نیست و به حرم منتقل شد. می گویند مطب شفاء الدوله اولین شفاخانه در قم است که به علت ارزشمند بودن این بنا، بازسازی و مرمت می‌شود. اما شنیده می شود که جهت توسعه طرح حرم مطهر، ممکن است...

 

دکتر شفاءالدوله

 

مطب شفاءالدوله با کاشی‌نوشته

 

مطب شفاء الدوله پس از کندن کاشی‌نوشته

 

5.  اما شعری که روی سر در مطب شفاءالدوله نوشته بود که در واقع نگاه آسمانی بر آن حاکم است این است:

 

رواق حکمت اینجا، کاخ سبط مصطفی آنجا
بشارت دردمندان را دوا اینجا شفا آنجا

در اینجا طب یونانی و تشریح اروپایی
فرامین و الهیات و آیات خدا آنجا

سبب اینجاست یعنی حکمت و تقدیر و دانایی
توانایی است یعنی حکم و تقدیر و قضا آنجا

شفا از نبض اینجا می دهد تشخیص علت را
خداوند شفا دارد یدِ معجز نما آنجا

 

6.  رئیس شهربانی قم که ناظر جمع شدن مردم کنار مطب و توجه آنان به اشعار شده بود، همان طور که سوار مرکب بود، به طنز اشعاری در همان قالب سرود:

مطب دکتر بی رحم پر جور و جفا اینجا
حریم و جایگاه دخت پاک مصطفی آنجا

کتاب حِرز یعقوب و طب مُرخای اینجا
فرامین و الهیات و آیات خدا آنجا

برای ذکر تاریخ ثناء شاعر و مائر
بگفتم من که غسّالخانه دکتر شفا اینجا

 

دامنه: سلام جناب آقای احمدی. برای من مطلب قابل تأملی بود. هم روی مفاد اشعار تفکر کردم، هم روی متن شما تعمُّق. تحریک شدم در فرصت‌های آینده، وقتی گذرم به گذرخان افتاد، باری دیگر به این مکان نظر بیفکنم. این بار با نگاه ژرف‌تر. ممنونم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۸ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۵۹

شیطان شناسنده‌ی جاحِد

به قلم دامنه. به نام خدا. شناسنده‌ی جاحِد کیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنکِر، یعنی انکارکننده. اما آن نوع انکاری که با وجودِ دانستن، مُنکِر است. مرحوم عمید، جاحد را این‌گونه تعریف می‌کند: «کسی که با علم، حقِ کسی را انکار می‌کند.» در لغت‌نامه‌ی مرحوم علی‌اکبر دهخدا این‌گونه آمده: «انکارکننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسنده‌ی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- کسی‌ست که می‌داند و می‌شناسد، ولی مُنکِر است، ولی تکذیب‌گر است، ولی ردکننده است، ولی باورناپذیر است. زیرا زیرِ بار باور و ایمان و پذیرش نمی‌رود.
 
شهید مطهری در «انسان کامل» شیطان را «شناسنده‌ی جاحد» می‌داند و استدلالش این است چون شیطان «از همه بیشتر خدا، ملائک و پیامبران را می‌شناسد. حتی قیامت و معاد را بهتر از همه می‌فهمد اما مُنکِر است.» بدین‌خاطر شناسنده‌ی جاحد نامیده می‌شود.
 
نکته‌ی تشریحی تحلیلی: امام علی (ع) «پارسایی را سرآمدِ کارها» می‌داند و از نظر امام صادق (ع) «کوششی که در آن پارسایی نباشد، بی‌فایده است.» ازین‌رو از نظر من یک علت از علت‌های جَحد و انکار این است چون شیطان پارسایی نداشت.
 
پارسا به کسی گفته می‌شود که پرهیزگار باشد، از گناه و زشتی‌ها بپرهیزد، و به زبان عامیانه اما حکیمانه خداترس باشد. پارسایی نمی‌گذارد انسان به سمت‌وسویی برود که شیطان رفت. شیطانی که، هم جنود دارد، هم لشکر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و هسته و فرمانده و فرمانبَر و مطیع و سرباز و مأمور و پیک و پیام‌رسان.
 
پارسا، پیام‌پذیرِ خدا می‌ماند و اگر بلغزد -که این امکانِ خطا همیشه برای بشر متصوّر است- باز نیز به سوی پروردگارِ آفریدگار بازمی‌گردد و خود را رانده‌ی درگاه حق نمی‌پندارد. شیطانِ رانده‌‌شده -که شناسنده‌ی جاحد است- اما سعی و تلاش دارد از مؤمنان، نیرو بدُزدد، آدم بستانَد، و به جرگه‌ی خود درآورَد و در میدانِ تیر با آنان مشق عصیان کند و بر سرِ راهِ بشرِ مشتاق حضرت حق و رونده‌ی مسیر حقیقت و پرستنده‌ی پروردگار متعال، دام و تله بگذارد. پارسایان با هر مرتبه و میزان ایمان، و با هر پایه از دانش و ارزش درین دامگه، صید شیطان نمی‌شوند و خدا را در همه‌حال می‌خواهند و می‌خوانند و می‌پرستند و تسلیم زر و زور و تزویز جبهه‌ی ابلیس نمی‌شوند.
 
 
من خود را نه پارسا می‌دانم و نه پرواپیشه، اما برای تمام پارسایان در هر دین و کیش و آیین و مذهبی، مراتب و منزلت قائلم. بگذرم. و فقط بگویم می‌کوشم دنبال‌کننده‌ی پارسایان و خداترسان باشم تا از قافله‌ی خداجویی و خداخواهی پس نیفتم. کاری بسی سخت است، چون شکار شیطان شکاری نیرنگ‌واره است؛ ولی خدای مهربان به خلق و همه‌ی جُنبندگان و دابّه (=جانور) در قرآن فرموده اگر بندگان پروا کنند، شیطان قدرت احاطه‌اش را از کف می‌دهد و قادر نخواهد ماند.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۸:۴۸

خَبّاب آهنگر، یارِ علی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلت‌های اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل می‌ڪند، حضرت -ڪه امروز روزی، میلاد خجسته‌‌اش در درون ڪعبه‌ی معظّمه بود_ این‌گونه از یارش یاد می‌ڪند:

 

 

حرم امام علی علیه‌السلام

 

«خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.» (منبع)

 

ڪمی شرح می‌دهم:

خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر می‌گذارد. گفته می‌شود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» می‌گفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاع‌ترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانی‌اش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجه‌اش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آن‌ڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگه‌داری غنیمت‌های جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایت‌های زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. (منبع) با آن ڪه مجاهدت‌های بی‌شماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمی‌گشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.

 

رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانه‌ی در ورودی خانه‌ها دفن می‌ڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.

 

حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگی‌های ژرفی ازو گفت.

 

اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود می‌شود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪرده‌ام. و این‌گونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگ‌روز را بر روح‌های خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» می‌گرفتند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۲۹

دو دسته در اشتباه

به قلم دامنه : به نام خدا. یڪ دسته ڪسانی‌اند ڪه از دین جلوتر می‌افتند. دسته‌ی دیگر آنانی‌اند ڪه به ستیز و سُخره‌ی دین برمی‌خیزند.

 

گروه اول با هر نام و اسمی و با هر پیشه و پوششی تلاش می‌ڪنند برداشت‌های خود را به نام دین بر مردم تحمیل ڪنند؛ بی‌آن‌ڪه بپذیرند فهم‌شان از دین نه فقط خطاست، ڪه افراطی و بناشده بر ڪج‌فهمی‌هاست و حتی حاضر نیستند سخن نقّادانه‌ی مردم را بشنوند. اینان فقط دوست دارند حرف‌های تمام‌ڪننده بزنند، یڪ‌طرفه سخنگوی دین باشند، مردم حرف‌شنُویِ محض‌شان باشند و در یڪ ڪلام آنچه می‌بافند و نسخه‌پیچ می‌ڪنند به عنوان باور مسلّم دینی، مورد اطاعت و پذیرش باشد. اینان تسلیم‌بودن و قانع‌شدن مردم را می‌خواهند حتی اگر با خُرافه، ملت را به خواب فرو ببرند. از ویژگی‌های این دسته دست‌ڪم این سه خصیصه برجستگی بیشتری دارد:

 

۱. تڪیه می‌ڪنند به روایت‌ و نقل‌هایی ڪه به «اسرائیلیات» (=نوعی داستان‌بافی) بیشتر شباهت دارد تا به دین و شرع و عقل. با آن‌ڪه پیامبر خدا (ص) فرمودند روایات را به قرآن عرضه ڪنید اگر قرآن آن را تأیید نڪرد، بڪوبید به دیوار؛ اما همچنان اینان خوش می‌دارند مردم را با همین روایت‌های نادرست -ڪه خدشه به دین و آسیب به مقام معصومین (ع) و لطمه به آیین مسلمانی می‌زند- دیندار نگه دارند.

 

۲. احڪام دینی را -ڪه بسیار آسان‌گیر است و برای ساختن انسان متعادل و متوازن نازل شده و یا از سنت و سیره برخاسته- غلظت و شدت می‌بخشند و سختگیرانه مردم را به آن وادار می‌ڪنند و با آن‌ڪه قرآن همه‌ی مردم را به تدبّر فراخوانده و برای‌شان حقِّ فهم به میزان وُسع قائل شده، اما این دسته، مردم را اگر نگویم در تمام رفتارها، دست‌ڪم می‌توانم بگویم در بیشتر جاها، چون «رَمه» می‌خواهند ڪه باید با چوب‌دستی چوپان! بچرند و با هُش و هِیِّ او بروند و نرَمند. بگذرم.

 

۳. با بڪارگیری شیوه‌های یڪ‌سویه‌ی تبلیغی و با اتّڪا به مطالب سُست و بی‌پایه -ڪه به وهن اسلام می‌انجامد و عِرض مسلمانی می‌برَد- خودشان را طبیب مطلق و سخنگوی رسمی اسلام می‌پندارند و بر دانشمند و مستمند نسخه‌ی واحد می‌نویسند و به عنوان وڪیلِ دین، برای خود حق تصرّف قائل‌اند. این دسته خیال می‌ڪنند شِمّه و شاید هم تمام ربوبیت به آنها هم سرایت و تسرّی دارد و می‌توانند برای مردم «ربّ» و «بُت» باشند. همان‌طوری‌ڪه در ڪلسیا چنین بود ڪه از نظر شهید مطهری در «علل گرایش به مادیگری» یڪی از عوامل اصلی، همین نارسایی در مفاهیم دینی ڪلیسا بود ڪه بشر رو به انڪار بُرد و از دین گریخت. از نظر من این دسته ضربات سختی بر پیڪر پاڪ روحانیت وارسته، آگاه، عقلی، ساده‌زیست، خویشتن‌دار، طبیب روح و مداراگر مردم نواخته‌اند.

 

گروه دوم. این دسته خیال خیلی‌بدی در سر پرورانده و تاج خیلی‌ڪجی بر سر نهاده، ڪه می‌ڪوشند هر چه رنگ و بوی دین دارد، با آن بستیزند. ڪریه‌ترین ابزار آنان بستن دروغ به پای دین است. اینان در واقع ریزه‌خورِ دسته‌ی اول‌اند ڪه به نام دین، دین را -ڪه به پالودگی انسان از آلودگی مدد می‌رساند- در نزد عامه بد معرفی ڪرده‌اند. گروه دوم ڪسانی‌اند ڪه سعی دارند انتقام‌های خود را در بزنگاه از نمایندگان دین بگیرند. آنان هیچ‌گاه به سراغ سخن‌های سدید عالمان دین نمی‌روند، چون نمی‌توانند بر استحڪام سخنان‌شان خدشه‌ای وارد ڪنند، یڪ‌راست به سراغ سخن‌های سُستِ ڪسانی می‌روند ڪه از قضا در بدترین شرائط، عجیب‌ترین حرف‌ها را به اسم اسلام می‌زنند و جگر دین را جریحه‌دار می‌ڪنند. بر این دسته، باید گریست ڪه چه بد، از دین انتقام می‌گیرند. اگر دیندار بد ڪرد، بد گفت، بد فهمید، دیگر چرا باید به اِصالت ایمان و به اصل دین تاخت!؟

 

انسان مُنصف و روادار ڪسی‌ست ڪه در روزگار، چه تار و تیره، و چه منوّر و تابنده به خاطر چند حرف «چرند و پرند» و چند بیان «مُزخرف» به مقابله با دین بلند نمی‌شود. دین به قول علامه طباطبایی در صفحه‌ی ۴۹ ڪتاب «تعالیم دینی» «نه تنها پاسبانی است ڪه از ڪارهای نڪوهیده باز می‌دارد، بلڪه آموزگار و مربّی هم هست ڪه فضائل و ڪمالات به انسان یاد می‌دهد.» و در صفحه‌‌ی ۵۱ می‌گوید: «این‌ڪه انسان یڪ آرامش درونیِ واقعی پیدا ڪند خواسته‌ی دین است.» و «آدمی به حڪم طبیعت و سرشت خدادادی خود، دین می‌خواهد». و در صفحه‌ی ۵۸ والاترین سخن را سر می‌دهد: « طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را اخلاق قرار داد و قوانین را بر اساس آن بنا نهاد» چنانچه پیامبر (ص) فرمودند: انَّما بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَڪارِمَ الاخلاق.

 

آری؛ هم همان ڪسان ڪه دین را با برداشت‌های خطاآمیز خود سست می‌ڪنند، و هم همان ڪسان ڪه با برداشت‌های غلط‌ترِ خود از برداشت‌های خطاآمیز، به سمت سُخره‌ی دین خیز برمی‌دارند، هر دو دسته در اشتباه‌اند. تاریخ؛ یادداشت‌هایش را به ثبت می‌رساند. اینڪ ڪه برای هزار سال پیش داوری می‌ڪنید، هزار سال بعد داوری خواهید شد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۳ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۴۴

درسی از حضرت ایّوب

به قلم دامنه: پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور. به نام خدا. سلام. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪ‌روبه) گرفتار شده و گفته می‌شود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا... . اما ایّوب با جرأت جواب داد: «ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقی‌ست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بی‌حڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.

 

نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز «جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه «مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: «مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:

 

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ

وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:

و ایوب را [یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان‌ترین مهربانانی.

(سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۸۳  ترجمه‌ی انصاریان)

 

نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختی‌ها و آسیب‌ها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ می‌یابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسی‌ست ڪه نه گولِ این‌گونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ می‌رساند. آلودگی‌هایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفت‌وشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ می‌دهد و می‌رود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- می‌تواند بسی بدتر و مخرّب‌تر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابی‌ها مراقبت نڪرد، دیری نمی‌پایَد ڪه چنین مِحنت‌هایی بتواند اثرات آرامش‌بخشِ نعمت‌ها، محبّت‌ها و نوازشگری‌ها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قوی‌ترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویش‌ها، قبول فوری پژواڪ‌های نادرست، و نیز اعتماد بی‌وجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.

 

اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دست‌ڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه «ایمان» و «ایمنی» ما را ویران می‌ڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همه‌وهمه هم‌راستاست.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۸:۳۴

پنج «من»

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. در یڪی از یاداشت‌های قدیمی‌ام دیدم ڪه نوشته بودم دانشمندان علوم اجتماعی بر این نظر بودند ڪه در وجود انسان همواره پنج «من» حضور دارد. خواستم این را ڪمی شرح دهم:


«من»ها این است:

«منِ» یڪم: من، آنچنان ڪه حقیقتاً هستم.

«منِ» دوم: من، آنچنان ڪه خودم تصور دارم.

«منِ» سوم: من، آنچنان ڪه دیگران از من گمانه دارند.

«منِ» چهارم: من، آنچنان ڪه خیال می‌ڪنم دیگران از من تصور دارند.

«منِ» پنجم: من، آنچنان ڪه دیگران خیال می‌ڪنند ڪه من از خودم تصور دارم.

 

به نظر من بازتاب هر یڪ از پنج «من»، زندگی انسان را یا «اصیل» و یا صوری و خطیر  می‌ڪند. اگر دو منِ یڪم و منِ دوم را در خود اصالت دهیم و با آن زندگی ڪنیم، زندگی اصیل داریم و به هویت پویا می‌رسیم و توحید؛ ڪه ضد هویت ایستا است و تشویش. با سه منِ دیگر -اگر ترتیب اثرش دهیم- در واقع زِمام خود را در اختیار اذهان و خیال‌بافی‌های دیگران قرار می‌دهیم ڪه اثر بد آن این است هم بنیاد توحیدی زندگی‌مان را تخریب می‌ڪنیم و هم اصالت و لذت حیات طیّبه را (به هر میزانی ڪه از آن برخورداریم) از خود سلب می‌سازیم.

 

خواننده‌ی خواهنده‌ی خبیر را با توجه به دو من از پنج من بالا، به شعر سعدی دعوت می‌دهم ڪه می‌گوید انسان توحیدی هرگز هراس نمی‌ڪند و هرگز امید و آرامش خود را نابود نمی‌سازد:

 

موحّد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیادِ توحید و بس

سعدی. گلستان: باب هشتم

 

نڪته: من بر این نظرم انسان دیندار و اخلاق‌پیشه و مُبادی به آداب، علاوه بر ممارست در وارستگی درونی، «آموزه‌های وَحیانی» را دانش رهایی‌بخش می‌داند و ازهمین‌رو، وقتی رو می‌ڪند به معنا و معنویت و مذهب و شریعت، به‌خوبی درمی‌یابد ڪاستی و مشڪلات و مصائب نمی‌تواند به‌هیچ وجه معنا را از زندگی‌اش برُباید. و همین گرَوِش است ڪه او را به این فهم ژرف می‌رساند ڪه اگر در هر روزگاری بوده باشد، هرگز گرفتارِ سرگشتگی، پوچی، بی‌هویتی، بیهودگی و در یڪ‌ڪلام میرایی و پژمردگی نمی‌گردد.

 

نتیجه: پس با دو منِ خود باشیم: یعنی منِ اول و منِ دوم. چرا؟ چون‌ڪه در منِ اولی، فقط خدای علیم از آن باخبر است و در منِ دوم، خودمان، خودمان را دقیق می‌شناسیم تا چه در تلخی و چه در شادی و چه در سختی خود را به خدا و معنا نزدیڪتر ڪنیم. درین دو من، هر چه واقعی‌تر شویم، راسخ‌تریم. هر چه ایمانی‌تر گردیم، راغب‌تریم. آن سه من دیگر را، گرچه نمی‌توان از بین برد، اما می‌توان آن را از خود غائب ڪرد، به قول خودمونی بی‌خیالِ آن سه من شویم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۷:۴۹

دین و اقتصاد، فن و قلب و حکومت

به قلم دامنه. به نام خدا. شهید محمدباقر صدر معتقد است «ارزش‌های اقتصاد» از دین اخذ می‌شود اما علم اقتصاد «از بیرون دین می‌آید.»

 

با این سخن صدر، ذهنم آفتاب می‌خورَد ڪه حڪومت دینی نیز از علم و تمدن و تجربیات بشری مدد می‌گیرد و وقتی آن سخن شهید مطهری را در فڪرم مرور می‌ڪنم بر افڪارم پایدارتر می‌مانم ڪه در صفحه‌ی ۲۰۳ «ده گفتار» گفته است: «اسلام در هر عصر و زمانی واقعاً تازه است.»

 

این‌ڪه ماڪسیم گورڪی در نوشته‌ایی تأڪیدش را بُرد به این سو ڪه اگر حڪومتی تخت صدارتش را بر قلب مردم بنا ڪند، هرگز سقوط نمی‌ڪند، نشان می‌دهد حڪومت‌ علاوه بر ضرورت مدیریت، متڪی به فن و علم و گام و راه و تألیف قلوب است.

 

ڪاری به این مطلق‌گویی گورڪی -ڪه هم با لنین همڪاری ڪرد و هم به او و پیش‌تر بر تزار شورید- ندارم، اما نقش قلب و محبت در حڪومت را نادیده نمی‌انگارم؛ چون مسأله‌ی محبت و قلب تا آن حد مهم است ڪه امام محمدباقر -علیه‌السلام- دین اسلام را جز محبّت نمى‌داند و مى‌فرماید: «هَلِ الدّینُ إلّا الحُبُّ؟ آیا دیندارى، جز دوستى و مهرورزى است؟» و حڪومت دینی هم به تبَع، از همین فرمول، فرمان می‌گیرد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۱:۳۶

رهبر فرقه‌ شینچونجی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام.  ۱۴۴هزار نفر را به بهشت می‌برم! چندی‌پیش در خبرخوانی‌هایم متوجه شدم ڪه «لی مان هی» رهبر فرقه‌ی «شین‌چون‌جی» و مؤسس ڪلیسای عیسوی شین‌چون‌جی شهر دائگو ڪره جنوبی‌ -ڪه می‌گویند حدود ۲۰۰ هزار عضو دارد- معتقد به احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع) است. او به پیروانش وعده داده در روز معاد، ۱۴۴ هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسای خود را به بهشت ببرد.

 

رهبر فرقه‌ی عیسوی

شین‌چان‌جی کره‌جنوبی.‌منبع

 

سه نڪته بگویم:

 

یڪم: گرچه در بینش اسلامی، در هر موضوع و مسأله‌ایی، چه دینی، چه اجتماعی و چه اعتقادی، مؤمنین از ساده‌اندیشی و ساده‌لوحی (=زودباوری) پرهیز داده شدند، تا بی‌جهت و بی‌حجّت چیزی را نپذیرند، و یا مانند مُنڪرین -ڪه اساس ڪارشان همیشه بر انڪار است- فوری دست به انڪار نزنند؛ بنابرین من در باره‌ی شاکله‌ی فکری این فرقه‌ی ڪُره‌ای، فعلاً و آناً پیشداوریی نمی‌ڪنم.

 

دوم: در باره‌ی احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع)، در تفڪر اعتقادی شیعی نیز بحث روایی در باره‌ی عالَم رجعت (=بازگشت) وجود دارد ڪه طبق آن خداوند ڪسانی را به دنیا بازمی‌گردانَد. مرحوم علامه طباطبایی رجعت را «از مراتب روز قیامت» می‌داند ڪه البته در ڪشف و ظهور «پایین‌تر از قیامت» است. بگذرم.

 

سوم: اما این‌ڪه «لی مان هی» رهبر این فرقه‌ با قاطعیت می‌گوید من در روز رستاخیز ۱۴۴هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسایش را به بهشت می‌برَد، اگر نگویم شیّادی است، دست‌ڪم می‌توانم بگویم خوش‌خیالی است و شاید هم انگیزه‌ای برای جذب ڪره‌ای‌ها به سازمان ڪلیسا.

 

اشاره: من یادم است یڪی از روحانیون مطرح ڪشور چندسال پیش گفته بود ما باید مردم را بهشت ببریم. من مقاله‌ای در نقد سخنانش در وبلاگم «دامنه» نوشته بودم ڪه از ڪجا معلوم شما خود اهل بهشتی، ڪه این‌گونه مطمئن، می‌خواهی دیگران را هم به دنبال خود به بهشت بڪشانی! ڪشڪ و ڪشڪولی ڪه نیست. ڪردار و ڪرده و ڪار و ڪرامت می‌خواهد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۲:۱۷

فهم آقای خوئی از این آیه

به قلم دامنه: به نام خدا. نقل می‌کنند فردی مفهوم آیه‌ای را از مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی می‌پرسد و ایشان نظر خود را می‌گوید و فرد می‌گوید پس به مؤمنین بگویم این آیه چنین می‌گوید؟ مرحوم آیت‌الله خوئی پاسخ می‌دهد: «بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است.»

 

 

مرحوم آقای خوئی

 

نکته: دست‌کم سه پیام این شیوه‌ی اخلاقی و معرفتی مرحوم خوئی می‌تواند این باشد: فروتنی، احتمال‌دادن به این‌که ممکن است برداشت‌های دیگری از آیات قرآن وجود داشته باشد و با فهم آقای خوئی نسبت به آن آیه فرق داشته باشد و به حقیقت آیه نزدیک‌تر و یا دورتر باشد و نیز حرف و فهم خود را برای همه تمام‌شده تلقّی نداشتن.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۳ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۰:۰۳

وقف خواری و شراب خواری

وقف خواری و شراب خواری

فقیه مدرسه دی مَست بود و فتوا داد

که مِی حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است

حافظ

(منبع)


 

شرح و نکته‌ی دامنه:

مَست درین بیت اشاره است به تعلّق‌نداشتن به هواهای نفسانی. یعنی فقیه در اوج آزادگی و دانایی و وارستگی و نیز بی‌وابستگی، فتوای شرعی داد که بی‌شک شراب‌خواری (=یکی از نجاسات) حرام است و خورنده‌ی آن حکم خدا را بر زمین می‌زند؛ اما بدتر از شراب‌خواری این است کسی اموالی را که برای مردم و عموم و یا برای امر دین و امور غیرشخصی و با قصد خیریّه وقف شده است، بخورَد. از نظر من، حافظ به عنوان یک عالم دینی و متشرّع، می‌خواهد بگوید خوردنِ شراب زیانش در درجه‌ی نخست به خودِ خورنده‌ی این نجسی و سپس اثرات بدش به جامعه بازمی‌گردد، اما خوردنِ مال وقفی، زیانش علاوه بر فردِ خورنده، جامعه و دین را نیز دربرمی‌گیرد و دست‌کم به سه ساحت، ضرر می‌زند و خدشه وارد می‌کند: فرد، ملت و مذهب.

 

نکته این است که وقف‌کردن اقدامی‌ست از سرِ حُسن و احسان و نیکوکاری، خوردنِ آن اما به نفع خود و خویشان، اقدامی‌ست پلیدتر از شراب‌خواری. دور باد؛ دور باد؛ این هر دو زشت‌کاری و حرام‌خواری.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵ بهمن ۱۳۹۸ ، ۰۹:۳۹

میانه‌روی و حد وسط چیست؟

به قلم دامنه: به نام خدا. میانه‌روی و حدّ وسط چیست؟ «اگر کسی در راه خدا فنا شود و غنی شود میانه‌روست؟» پاسخم به این سؤال سید علی‌اصغر شفیعی:
 
سلام. در این نظرنویسی‌ات، سؤال گرانقیمتی به درگاه مدرسه‌ی فکرت آوردی. اساساً، از انسان‌های زیرک خوشم می‌آید، اگر زیرک‌ها نباشند، حتی علم هم پیشرفت نمی‌کند. چون علم، با پرسش‌های تازه‌تر جان می‌گیرد. حتی، خون رگ‌های دانش، پرسش و پرسشگری است. برای گذر از شک به یقین، نه ماندن در شبهه و تردید.
 

دامنه. 10 فروردین 1394. ببرخاسۀ دارابکلا

 
پاسخم این است: چند سال پیش کتابی از مرحوم منتظری با عنوان «از آغاز تا انجام» را می‌خواندم که در آن «حد وسط» را خوب جا انداخت. نیز ارسطو هم در کتاب «اخلاق» این بحث را شکافت. من دو مثال می‌زنم تا «میانه‌روی» در معنای حقیقی آن روشن شود.
 
اول آن‌که از نظر ارسطو «حد وسط» در اخلاق از همه‌ی فضیلت‌ها (=زیادگی) بافضیلت‌تر است.
 
دوم این‌که میانه‌روی یا حد وسط، ناشی از رفتار متّکی به عدل است. در مثال زیر دقت فرمایید:
 
شما آقاسید علی‌اصغر می‌دانی که «شجاعت» تا چه حد برای زندگی بشر امری در حد ضرورت است، و در جبهه هم بارها آن را آزمودی. حال همین شجاعت که فضیلت و حد وسط است، ممکن است میان دو پدیده‌ی افراط و تفرط گرفتار گردد. افراط آن جُبن است (یعنی فرد در ترس مرتکب افراط شود، یعنی زیادی بترسد) و تفریط آن تهوُّر (یعنی فرد در ترس مرتکب تفریط شود، یعنی اصلاً نترسد، آنجا که باید از انجام کاری ترسید) که هر دو در مقابل فضیلت شجاعت، رذیلت محسوب می‌شود. کمال و عدل آن است که انسان شجاعت را در اندازه‌ی عدل آن داشته باشد، نه جُبن بورزد یعنی ترسو بودن در حد افراط. و نه تهور کند یعنی دلیری بی‌جا و نترسیدن در حد افراط. پس شجاع کسی نیست که اصلاً نباید بترسد، بلکه کسی است که حد وسط آن را بداند و بماند.
 
مثلاً دلاوری و شهادت و رشادت حاج قاسم سلیمانی از نظر من یک مثال عملی برای فضیلت شجاعت است؛ چون انسانی بود که هم حد وسط را می‌دانست و هم در حد وسط عمل می‌کرد. زیرا افراطی معنایش (=زیاده‌روی) است و تفریطی مفهومش کوتاهی‌گری.
 
مثال دوم: هر یک از ماها و اساساً اغلب ایرانی‌ها در دوره‌ی دفاع مقدس به جبهه رفتیم. رفتن به جبهه یک اقدام فضیلت و میانه‌روی بود، نه رذیلت؛ پس اگر رزمنده به شهادت می‌رسید، فعل او از فضایل بود. رذیلت اخلاقی در دوره‌ی دفاع مقدس در این دو چیز بود:
 
۱. برخی‌ها از نهایت ترسوبودن، به دفاع از دین و میهن برنخاستند. این یعنی افراط؛ که گفتم یعنی جُبن.
 
۲. برخی‌ها نیز با قبول قطعنامه‌ی صلح ۵۹۸ توسط امام، باز هم دم از ادامه‌ی جنگ می‌زدند و غبطه‌ی پیروزی نهایی را می‌خوردند، این یعنی تفریط؛ که گفتم تهوُر (=دلیر بی‌پروا و گستاخ) نام دارد نه شجاعت.
 
نتیجه: رزمندگان فعل‌شان فضیلت است، پس شهادت‌شان نیز حد وسط است و میانه‌روی. خدا خود در قرآن فرمود در راه خدا کشته‌شدن، شهادت و زنده‌بودن و رزق‌الهی خوردن است. پس، این سؤال شما که پرسیدی «اگر کسی در راه خدا فنا شود و غنی شود میانه روست ؟» جوابش، از نظر من آری است.
 
نکته: میانه‌رو بودن در رفتارهای سیاسی به معنای این نباید باشد که کسی بخواهد هم از آخور بخورد و هم تُوبره. نه. این کار فرصت‌طلبان است که اوایل انقلاب به آنها می‌گفتند: اُپورتونیست.
 
پوزشم را در پاسخ نیمه‌دراز بپذیر.
 
مدرسه‌ی فکرت
 
بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی