دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

سه کتاب کریستوفر کلوهسی

سه کتاب کریستوفر کلوهسی

 

دوشنبه ۳۰ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 


به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. او کشیش کاتولیک رومی‌ست، متولد آفریقای جنوبی و نویسنده‌ی سه کتابِ «فاطمه، دختر حضرت محمد (ص)» ، «نیمی از قلبم: روایت‌هایی از زینب، دختر علی (ع)» و «شتافتن فرشتگان، رؤیا‌های کربلا». من ۹ اسفند ۱۳۹۹ بود که ترجمه‌ی مصاحبه‌ی امید حسینی‌نژاد با دکتر کریستوفر کلوهسی (منبع) را خواندم، اما فرصت نکردم در «مدرسه فکرت» و «نغمه» و «دامنه» گزارشی از برداشت‌هایم بنویسم. اینک قضای آن را بر جای می‌آورم. امید است نافع افتد.

 

   

 

او که تحصیلاتش، مطالعات عربی و دین اسلام است خواست با نوشتنِ این سه اثر «راهی برای ارتقای روابط مسیحیان و مسلمانان» باز و آغاز کند؛ زیرا در شهر مسلمان‌نشین «کیپ تاون» آفریقای جنوبی که کار می‌کرد، با خود اندیشید «لازم است غیرمسلمانان درک جامع و علمی از اسلام» داشته باشند؛ بنابراین کوشید در قاهره و رُم، الهیات اسلامی بیاموزد و نیز یک دوره‌ی کوتاه درباره‌ی مذهب شیعه بگذرانَد و همین موجب شد به روایت خود «به‌شدت جذب حسین بن علی (ع) و واقعه‌ی کربلا» شود و دربیابد آنان (حضرت فاطمه، امام حسین و حضرت زینب)  «الگوی جهانی دفاع از عدالت» و «نمونه‌هایی از حقیقت» هستند.

 

از نگاه او ویژگی‌های اصلی زندگی حضرت زینب (س) این است که «ارادت زیادی به بانو زینب (س) در دنیای شیعی وجود دارد، اما تحقیقات آکادمیک درباره‌ی زندگی او بسیار کم است. این مسئله به نبودِ شرح حالی مفصل و دقیق درباره‌ی ایشان منجر می‌شود. هنگامی که ما زندگی‌نامه دقیقی نداشته باشیم، بیشتر به ایجاد افسانه‌ها یا معنویت‌هایی در حاشیه‌ی شناختِ وجود اصلی آن فرد منجر می‌شود که بیشتر اوقات این مفاهیم حاشیه‌ای سبب می‌شود ما به‌خوبی آن را نشناسیم و شناخت دقیق ما را دچار مشکل می‌کند و اینکه آن فرد برای ما در دسترس نخواهد بود.»

 

کریستوفر کلوهسی وقتی این اهمیت را درک می‌کند شروع می‌کند به تلاش برای معرفی حضرت زهرا و زینب کبرا (سلام الله علیهما). و مهمترین پیامش در مورد شخصیت حضرت زینب (س) این نکته است که آن بانو «غیرقابل دسترس» نیست، او «یک انسان واقعی» است. و وی به همین علت، در کتابش سعی کرده است مقام حضرت زینب را به عنوان یک انسان اُسوه، در دسترس زنان و مردان عادی جهان قرار دهد «که چه بسا درگیر مبارزه با ظلم و عدالت‌ورزی هم نیستند.» ولی در زندگی روزمرّه با آن مواجه‌اند. کریستوفر کلوهسی خود در عظمت شخصیت حضرت زینب چنین می‌گوید و به نظرم خواندنِ دقیق و با تأنیِ همین جملات کلوهسی، دریچه‌هایی بر روی فهم نوین انسان به آن والامقام کربلا می‌گشاید:

 

«این واقعیت است که او به کربلا رفت و مداخلات وی در میدان جنگ و در کنار آن، ایستادگی شجاعانه‌اش در مقابل ۲ ستمگر بزرگ روزگار خود و کیفرخواست کوبنده‌ی او درباره‌ی رهبری یزید، چیزی بیش از گفتن حقیقت در مقابل قدرت حاکمه‌ی زمان خود بود. این رویکرد بانو زینب (س) یک صراحت قاطع بود. حقایقی که او بر زبان جاری کرد، فقط مفاهیمی از جنس شخصی یا خاص وی نبود، بلکه او به دنبال حقیقت و آشکارکردن آن بود. اگر شما به دنبال صلح هستید، باید در مسیر عدالت حرکت کنید. اما تحقق عدالت ممکن نیست مگر اینکه همه‌ی مردم حقیقت را بدانند و آن را بیان کنند، و بانو زینب (س) نمونه‌ی تمام عیار حقیقت‌جویی و گام برداشتن در مسیر عدالت ورزی بود.»

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سه کتاب کریستوفر کلوهسی
/post/1881
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۴۶۲
  • پست شده - دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

حوضِ خون

حوضِ خون

پنج‌شنبه ۲۶ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 


به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. کتاب «حوضِ خون» روایت زنان اندیمشک است از رخت‌شویی رزمندگان در دفاع مقدس» که توسط خانم فاطمه‌سادات میرعالی نگارش و از سوی انتشارات راه‌یار منتشر شده است. وقتی کتاب خوانده شود تازه دانسته می‌شود زنان اندیمشک چه تلاشی می‌کردند تا راهی بیابند برای شستن بیشتر لباس‌های رزمندگان. خانم‌هایی که رخت‌شویی رزمندگان را می‌کردند با دردها و گاه با تکه‌های بدن شهدا مواجه می‌شدند.

 

من درین فراز کتاب، یاد همسنگرم شهید مقصودلو افتادم از روستای سرخنکلاته‌ی گرگان در تابستان داغ ۶۲، که وقتی به همراه اکیب کمین در شبی نیمه‌ماه نیمه‌تاریک به کَندن کانال عملیاتی و شناسایی در آن سوی جبهه‌ی جُفیر رفته بودیم با سیل پرتاب خمپاره‌ی لشگر بعثی مواجه شده بودیم و هنگامی که به سنگر برگشتیم زیر نور فانوس سنگر دیدم بخشی از قلب و جگرش پشت لباس بسیجی‌ام سوسو می‌زنَد و آنجا بود که تازه فهمیدم او شهید شد و با ما در دل شب برنگشت و آن سری که با چشمانم دیدم به آسمان پرتاب و آن سوی رَمل‌ها بر زمین افتاده بود، سر او بود. یادش نیکو.

 

حوضِ خون، خاطراتِ ۶۴ زنِ اندیمشکی‌ست که در طول سال‌های جنگ «در رخت‌شوی‌خانه‌‌ی بیمارستان کلانتری، داوطلبانه ملحفه‌ها، پتوها و البسه‌‌ی سربازان زخمی یا بی‌جان‌شده» را نه با ماشین لباسشویی که با دست می‌شستند. حتی دست‌کش هم نمی‌گذاشتند زیرا به قول خودشان: «دست‌کش نمی‌تواند خون را خوب پاک کند». رخت‌شویی برای آنان، چونان مناسکی بود که در اوج عشق به دین و وطن، گاه می‌بایست به جمع‌کردن تکه‌های ریز و درشت بدن‌ها و دفن‌شان مقابل رخت‌شوی‌خانه‌ اهتمام کنند؛ لباس‌هایی که اغلب گردِ بمب‌های شیمیایی روی‌شان بوده و ریه‌های آنها را درگیر می‌کرده.

 

یک نکته بگویم و خلاص: پیامبر (ص) به محیط زندگی خود توجه داشت، حتی در دوره‌ی پیش از پیامبری، که امین و معتمد مردم بود. آن اُسوه‌ی محمدی چه در مکه و چه در مدینه، شهر خود را می‌ساخت؛ از بُن و ریشه و ساقه. به فکر، به فرهنگ، به نیاز، به انحراف، به آینده، به آبادانی و از همه عالی‌تر به معنابخشی بر حیات و محیط انسان می‌پرداخت. این حرکت زنان اندیشمک، خصلتی برخاسته از فرهنگ دینی و اخلاقی بود که پیامبران خدا و در رأس آن حضرت محمد مصطفی (ص) آن را پیش روی بشر گذاشتند تا خدمت به خلق، آن هم خدمت به بهترین‌های خلق را در ردیف عبادت خالق قرار دهند. اینک نیز کسانی که در هر حوزه‌ای از جامعه و محیط زندگی خود، برای خدمت به خلق و بهترکردن زیست و بوم‌زیست خود خیز برمی‌دارند، در واقع در راه «طی‌شده»ی انبیاء قدم گذاشته‌اند و بدانند به قول شهید سید مرتضی آوینی در صف عبادت ایستاده‌اند.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حوضِ خون
/post/1876
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۸۲
  • پست شده - پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۰۶ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

نگاه من به فیلم «یَدو»

نگاه من به فیلم «یَدو»

به قلم دامنه. به نام خدا. یَدو، محصول ایران است؛ ساخت ۹۹. برنده‌ی ۵ جایزه‌ی سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر. یدو را دیدم؛ دیدن داشت. میخکوب شدم، ۹۴ دقیقه؛ چرا؟ تا چیزی از صوت و صحنه از دست ندهم. وقتِ بررسی و تحلیل فیلم نیست، فقط صحنه‌هایی کم‌نظیر که دیدِ من، «یدو» را بر من نمودار کرد، نمونه‌وار در ۱۹ مورد در دفترم نوشتم و اینک پیش رو می‌نهم:

 

۱. همان اول، سُفره که پهن می‌شود یدو می‌شنود که برادرش می‌گوید من می‌خوام همه رو بخورم! دقت کردم دیدم که سفره‌ای که می‌گسترانند، در آن نقشه‌ی انواع غذاها و میوه‌ها نقش بسته است. ۲. رادیو قوه ندارد. ولی برمی‌دارد. چون می‌گوید قوه را در آب می‌جوشانیم! چراکه باز هم بتوانند اخبار حصر آبادان را گوش کنند. ۳. قفس فنچ را دائم می‌بینی و بعد در پایان رهایی پرنده‌ی راه‌راه فنچ پیش از رفتن به لنج؛ که پیام رسا، رساند. ۴. شب در رختخواب مندرس، دعای حِرز بر بالین می‌گذاشتند تا در غیاب پدر نگهبان‌شان باشد. ۵. جاجیم آب را زیر باران پر می‌کردند. چرا؟ چون آب شهر یا گِل بود یا قطع. ۶. سرِ صفِ نان لواش حرف‌ها میان مردم این بود احمد سه کوتوره می‌خواد بیاد بنشینند حرف بزنند که صدام دست از جنگیدن بردارد. او رئیس‌جمهور گینه بود. ۷. صحنه‌ی گاو که پستان شیر داشت و از بس دوشیده نشده بود مثل بشکه‌ی نفت بزرگ شده بود. در نبود غذا و حصر، شیر گاو ناجی جان آنان بود و این یعنی انسان باید قدر حیوان را بشناسد و بر او زور نگوید. ۸. بسیجی زیباروی بور که خنثی‌ساز بمب بود. مسیحی از اصفهان که گلوله‌های خمپاره و بمب عمل‌نکرده‌ی صدامیان را خنثی می‌کرد و می‌بُرد پشت کارگاهی در حیاط کلیسا، تعمیر می‌کرد. و وقتی یدو می‌پرسد: چرا؟ می‌گوید چون در محاصره‌ایم. او شهید می‌شود و آب اروند او را با خود می‌برَد و مفقود می‌شود. ۹. با شکم شوخی ندارم. راستی کدام گرسنه پی غذا نمی‌گردد؟ خصوصاً در حصر جنگ. ۱۰. اگر شیر بُز را به شمای گرسنه بدهم زایمان که کرد، پس بُز بیچاره، شیرِ بزغاله‌هایش را چه کند؟ و زایمان بز هم دیدن دارد. این سخن سنگین خانم ستاره پسیانی (دختر آتیلا پسیانی) مادر «یدو» بیننده‌ی فیلم را از جا می‌کَنَد، کما این‌که مرا کَند. ۱۱. شیر بُز را با شیر آدم قاطی می‌کردی به ما می‌دادی. اشاره‌ی یدو به مادرش در دوره‌ی کودکی‌‌اش.

 

 

وداع یدو با بُز

 

۱۲. تفنگ گاه از نخود و لوبیا واجب‌تره. چرا؟ چرا را با صدای کشیده بکشید. جواب: چون وقت دفاع، دفاع باید کرد حتی با بِرنوی بی‌فشنگ وگرنه یا وطنت تجاوز می‌شود و یا ناموس‌ات و همه‌ی غیرت و آبرو و ایمانت. ۱۳. مانند مار پیچیدند دور آبادان. آری، آری، درست گفت فیلم، چون اگر امام خمینی فرمان شکست حصر آبادان را صادر نمی‌کردند، شاید حتی امروز هم آبادان، عُبّادان می‌ماند، جعل نام شهرهای ایران توسط صدام. ۱۴. هر وقت تونستی هندونه‌ی گندیده بخوری، آن وقت مردِ مردی. اشاره‌ی مرد وانتی به یدو که گفت هندونه‌ی گندیده را چه جوری می‌خوری؟ ۱۵. فیلم درین لحظات بر من تداعی خسروآباد و اروندکنار را می‌کرد که وقتی می‌رفتیم فاو، آنجا مدتی مخفی سنگر گرفتیم. ۱۶. جنگ‌زدگی و خانه‌های خالی و یخچال‌های ولو در محوطه‌ی لنگرگاه، که دل آدم را می‌برد به زمان قدر امنیت و ارزش نعمت. ۱۷. صحنه‌ی دو بزغاله و پیوند افراد با اثاثیه که حقیقتاً فقط باید دید تا فهمید. ۱۸. وداع با بُز و تلقین کودکان بی‌مادر که من نتوانستم پایداری کنم و گریستم. ۱۹. پشیمانی و پریدن یدو از عرشه‌ی لنج بر روی بهمن‌شیر برای وصال مجدد با بز، زیرا دو برغاله را به لنج راه دادند، اما بزِ مادر را نه. جدایی بز از دو بزغاله‌اش اشک در چشمانت را، سیلابِ گونه‌هایت می‌کند. شیرجه‌ی یدو، برترین شیرجه‌ی یک دلنگران بود، آن هم برای بُز مادرِ که دو بزغاله‌اش را ازو دور کردند. مأمور لنج، مانع شد بز سوار لنج شود. یدو باز نیز به بُزش بازگشت و به آبادانش و در ژرفنای بهمن‌شیر چهره‌ی آن بسیجی شهید مسیحی را تصور کرد. یدو به آبادان بازگشت و شهر را ترک نکرد؛ که مرا یاد مرحوم جمی انداخت امام‌جمعه‌ی مردمی و مقاوم آبادان. آبادانی که فقط خرابی‌اش نمایان بود و آبادانی‌اش را غرب و صدام با توپ و تانک نابود کرده بودند.

 

آری، یدو روایتی دراماتیک (=غمبار) است از زندگی یک خانواده‌ی آبادانی در حصر آبادان. با حضور یک مادر و سه فرزند نوجوان. یعنی "یدو" و خواهر و برادر کوچکش. قصه‌ای جذاب و تکان‌دهنده به‌ویژه لحظه‌ی واع «یدو» و مادرش با بُز که اوج فیلم است در عشق به وطن‌، حّب به حیوانات، درس مقاومت، پند رشادت و نیز حتی در زمان لزوم، شهد شهادت.

 

سازنده‌ی یَدو که خود خوزستانی‌ست، قبلاً نیز فیلم “بیست و سه نفر” را ساخت که تحسین سرباز شهید قاسم سلیمانی را برانگیخته بود. من این هر دو فیلم آقای مهدی جعفری را دیدم، پارسال و امسال، حقیقتاً خوب ساخت. امسال یدو را و پارسال «بیست و سه نفر» را که بر هر دو، درین صحن متنی به کلمات آغشتم. شرحی بر فیلم «۲۳ نفر» را در (اینجا) یعنی جمعه ( ۸/ ۱ / ۱۳۹۹ ) نوشته بودم.

نگاه من به فیلم «یَدو»
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نگاه من به فیلم «یَدو»
/post/1870
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۳۰۳
  • پست شده - شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۲۷ ب.ظ
  • : برچسب ها
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

نکاتی بر دیدار پاپ و سیستانی

به قلم دامنه. نکاتی بر دیدار جناب پاپ فرانسیس و آقای سیستانی. به نام خدا. درباره‌ی جنبه‌های مختلف این دیدار سخنان زیادی از منابع و مجاری متعدد منتشر شده است. من هم به وسع و حق خود چند نکته‌ای می‌نویسم، باشد که حق مطلب را از دیدِ خودم ادا نموده باشم.

 

یکم: در بیانیه‌ی «مجمع مدرسین و محققین حوزه‌ی علمیه‌ی قم» -تشکّل سیاسی جناح چپ در حوزه‌ی قم- اصطلاحی آمده که جای تعجب شدید دارد، آنجای متن که این دو شخص را «جانشینان مُنجیان موعود» خوانده؛ که من احتمال می‌دهم در درج این عبارت، تعمدّ شده است؛ تا بتوانند بر جای دیگر و جایگاه دگر، تعریض -بلکه اعتراض- زده شود. بگذرم. سربسته گفته باشم و این ناسپاسی را از منظر اهل نظر، دور نداشته باشم.

 

 

دوم: ترتیب‌دهندگان این مسافرت و دیدار هر کس و جریان بوده باشد، (گویا حجت‌الاسلام «سید ابوالحسن نواب» (اینجا) بر نقش پیشین آقای سید جواد خوئی نوه‌ی مرحوم آیت‌الله خوئی (مسئول مدرسه‌ی دارالعلم نجف) در این باره پرده برداشته) نمی‌گویم فقط می‌خواستند از وزن و نقش بی‌بدیل ایران در منطقه بکاهند، اما نمی‌توان چندان خوشبین بود، که شائبه هم در میان نبوده باشد. شاید اشتباه محاسباتی من موجب است، چنین فکر کنم. اللهُ علمٌ.

 

سوم: آنچه میان دو رهبر مذهبی رد و بدل شد و آن میزانی که به تشخیص اهالی بیت، نشر یافت، اگر همین باشد که علنی گردید، باید بگویم از نگاه من فقط کلی‌گویی بوده و نیز پرهیز شدید از گفتار روشن و بیان آسان آن حقایق که دو سوی دیدارکنندگان در آن یا تعارف ورزیدند یا تکلّف و یا نخواستند نقش ایران را در نابودی تفکر خشونت، بگویند.

 

چهارم: کاش هر دو، یا دست‌کم یکی از آن دو، از سر آموزه‌ی اخلاقی یا ادیانی و یا حتی انسانی، از دو رهبر آزادیبخش حقیقی و رشید منطقه از ظلم و بیداد داعش و تکفیری‌ها یعنی سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس یاد می‌کردند. فقدِ این فقره در بیان دو مقام مذهبی، نه فقط نیاوردن نام مؤثرین دفاع رهایی‌بخش بود، بلکه فقر فاحش این دیدار بود که بی‌حد آب و تاب داده شد. و من گمان نکنم از همین مقدار تبلیغی و‌ مانور فراتر رود و بر رهبران ناشایست غرب اثر گذارد. البته خوش‌بین بودن چندان هم آسیب‌زا نیست، اما مطلقِ آن نادرست است.

 

پنجم: البته دأب دائمی هر دو مقام مذهبی این بوده، که در جاهایی که سکوت سمّ است، سکوت محض می‌کنند. سکوتی که دست ستمِ ظالمین را مبسوط می‌دارد و مصون. بگذرم. خواستم فقط بگویم انتظارات و تبلیغات اصالت ندارد، کارِ زارِ این کارزار هولناک برای ایجاد امنیت و صلح پایدارتر را، ایران کرده، اما حالا موقع دروی! دیگران است که خرمن، کوپا کنند و محصول و ثمرات، کسب. ولی جهانی که من می‌شناسم با حرف حل نمی‌شود؛ اگر ایران و رهبر هوشمند آن آیت‌الله سید علی خامنه‌ای نبود؛ اکنون از عراق و صد البته از مرجعیت آنجا هم چندان چیزی باقی نمانده بود. به قول آقای افشین علا شاگرد مرحوم قیصر امین‌پور در سروده‌ی انتظاری انتقادی‌ اخیرش: بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نکاتی بر دیدار پاپ و سیستانی
/post/1854
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۸۷
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

زندگی خودنوشت حاج قاسم

زندگی خودنوشت حاج قاسم

این متن به تنظیم و آرایه‌ی دامنه: نگاهی به زندگی خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی‌ترسیدم» از انتشارات «مکتب حاج قاسم». حقیقتاً خواندنی، آموزنده، عبرت‌انگیز، خاکی و خودمونی، و با ادبیات پاک مرد پارسا و پرواپیشه و اُسوه:

 

«عشیره‌ی ما را خواهرم هاجر می‌شناسد. او در علم نسَب‌شناسی طایفه، اول است. بنا به قول تمام بزرگان، جد  یعنی پسر قربان، به اتفاق برادرش که بنا به قولی برادر مادری بوده‌اند و بنا به قول دیگری از بزرگان منطقه‌ی فارس، معلوم نیست که آخرش تبعید شده‌اند یا نه بنا به دلایلی مهاجرت کرده‌اند. آنان از نی‌ریز فارس به سرچشمه‌های هلیل‌رود می‌آیند. این رود از سرچشمه‌های ارتفاعات بالای ۳۵۰۰ تا قریب ۴۰۰ متری شروع می‌شود و طی مسافت بیش از ۳۰۰ کیلومتر، به دریاچه‌ی جازموریان در انتهای استان کرمان و ابتدای مرز بلوچستان می‌ریخت. پس از سکونت، تمام سرزمین‌های اطراف این رودخانه را از ابتدا تا شعاع ۱۵ تا ۲۰ کیلومتر تصرف می‌کنند.

 

«از چیزی نمی‌ترسیدم»

 

میرقربان چهار پسر به نام‌های ولی، محمد، حسین و ابراهیم داشت و یک دختر که او را به شخصی به نام علیداد می‌دهد. این چهار پسر، هر یک، طایفه‌ای را به مرور شکل می‌دهند که در درون هر طایفه‌ای، تیره‌ای از پسرهای آنان شکل می‌گیرد؛ لذا ایل «سلیمانی» از میرقربان چهار طایفه‌ی پسری و یک طایفه‌ی دختری را شکل می دهد که هم اکنون به همان نام خوانده می‌شوند: محمدی، حسینی، ابراهیمی یا امیرشکاری، مش‌ولی، علیدادی.

 

پدر و مادر من از دو تیره زارالی هستند که از مش‌ولی است. پدرم از طایفه‌ی ابراهیمی و مادرش از طایفه‌ی لری است. تیره‌ی من طولی و عرضی، در ریشه و خویشاوندی به این شکل است. بنا به دلایلی، ابراهیمی‌ها از املاک بیشتری برخوردار بوده‌اند. البته پدرم، به مرور در زمان پدرش، برخی از املاک خود را می‌فروشد و آرام‌آرام در درون طایفه سه طبقه شکل می‌گیرد. طبقه‌ی حاکم خان‌ها بودند که پس از فوت میرقربان، هر خانی بزرگ ایل سلیمانی محسوب می‌شده است. شخصی بود به نام گرامی‌خان که بعد از او، چند پسر به نام محمدعلی‌خان، حسین‌خان، سیف‌الله‌خان، احمدخان و ولی‌الله‌خان بوجود آمده است. اقوام پدرم از تیره‌ی ابراهیمی‌ها، لشکرخان و ... بودند.

 

البته به دلیل ریشه‌های فامیلی، من در دوره‌ی حیات خودم از خوانین، فساد خاصی ندیدم. عموماً شکایات و حل اختلافات و حمایت عمومی طایفه و رابطه با حکومت را عهده‌دار بودند و املاک فراوانی داشتند؛ ازجمله یکی از بهترین ملک‌های آنان دست پدرم بود و پدرم هم، به دلیل همان وراثت فامیلی خود و مادرم، سهمی در این املاک داشت. مادرم دختر اسدالله و مادرش زهرا هر دو از تیره زارالی بودند...

 

اما ذکر نسبت‌های مادرم: علی‌الظاهر پس از مراسم خواستگاری، مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در می‌آید.  معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول می‌کشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج می‌کنند.جهانگیر نقل می‌کند: «در روز عروسی پدرت او سوار بر شتر بود. شتر در رفت و فرار کرد و داماد هم سوار بر آن! پس از مدتی توانستند شتر را که داماد بر پشت آن سوار بود، بازگردانند.» در دوران اول زندگی مشترک وی گفت پدرم زندگی خیلی فقیرانه‌ای داشته است؛ اما آرام‌آرام صاحب دام‌هایی می‌شود به‌نحوی که بعضی وقت‌ها یک یا دو چوپان داشته است .اولین ثمره‌ی زندگی آن‌ها دختر می‌شود و به دنیا می‌آید، به نام سکینه که در سن سه سالگی به دلیل سیاه‌سرفه فوت می‌کند. پس از مدتی کوتاه، خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد می شوند و سپس من در سال هزار و سیصد و سی و پنج به دنیا آمده‌ام...

 

 

...

 

بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جان‌سوز زمستان و دوم این‌که فصل کوچ ما بود. به محض این‌که نوروز تمام می‌شد، پس از اتمام سیزده که زن‌ها معتقد بودند نحس است، ایل  ما کوچ می‌کرد به سمت ارتفاعات تنگل: جنگلی تنُک با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن می‌شد. و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. دره‌ی عمیق و سرسبز و پر از گردوی بندر که از شدت درهم‌تنیدگی درختان گردو، آفتاب داخل آن‌ها نمی‌افتاد و ده‌ها چشمه‌سار آب از دره‌های کوچک آن جاری بود و رودخانه‌ی کوچکی را تشکیل می‌داد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربه‌فلک‌کشیده‌ی باغ، سایه‌ی بسیار بزرگی درست می‌کرد. مادرم پلاس را لب جوی آب می‌زد و جغ‌ها را می‌کشیدند. صدای شرشر و غلتان آب که از وسط چادرسیاه‌ی ما عبور می‌کرد، صفایی می‌داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمی‌داد. بیشتر بخوانید ↓

زندگی خودنوشت حاج قاسم
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
زندگی خودنوشت حاج قاسم
/post/1841
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۶۴۱
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دگردیسی! در قاچاق چوب

به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب در یک منبع خبری (اینجا) خواندنِ یک خبر شگرف، شگفتی مرا به‌شدت برانگیخت؛ آنجا که آقای علی عباس‌نژاد -فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور- افشا ! و هکذا برملا ! کرد که در برخی شهرها، قاچاق چوب از طریق «آمبولانس و ماشین‌های حمل گوشت» مشاهده شد. در استدلال وی این نکته جِلوه می‌کرد که به علت سود سرشار قاچاق چوب، و از سوی دیگر سخت‌گیری! یگان حفاظت جنگل، متخلّفان هراس دارند که با تراکتور، کامیون و نیسان دست به حمل چوب بزنند، ازین‌رو به گفته‌ی وی، گویی نحوه‌ی قاچاق و حمل آن، «به خودرو‌های سواری و بین‌شهری همچون خودرو‌های شخصی با خانواده و جعبه‌ی بغل اتوبوس» تغییر شکل یافت. جلّ ‌الخالق ! چه آمده بر سر خلایق؟! البته نه بر تنِ تمامی خلق و نه بر فرق همه‌ی اخلاق.

 

(منبع عکس)

 

نکته و نمونه: دیدیم مار و جینجیناری! پوست‌اندازی می‌کنند، تا جان تازه نمایند، صدا طنین‌اندازتر؛ اما ندیده بودیم قاچاقچیان چوب هم، پوست‌اندازی نوین کنند. نکند راه‌های مدرن‌تر! و‌ مخفی‌تری هم در حمل چوبِ نازنین و سودِ دلنشین وجود دارد و ما ازین ماجراهای فوقِ «مارکوپولو»یی، بی‌علم و بی‌خبریم؟! بگذریم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دگردیسی! در قاچاق چوب
/post/1850
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۴۰
  • پست شده - سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۱۲ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

کتاب دنیای سوفی

به قلم دامنه: با احتیاط باز شود! به نام خدا. «دنیای سوفی» کتابی‌ست از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، در قالب رمان». سوفی دختر ۱۵ساله است که روزی وقتی از مدرسه برمی‌گردد، نامه‌ای به دستش می‌رسد که در آن نوشته شده: «تو کیستی؟» سوفی به فکر فرو می‌رود که واقعاً «من کی‌ام؟» باز دوباره دنبال کارهای روزانه و تکالیف مدرسه‌اش می‌رود. تا این‌که باز نامه‌ی دیگر برای او می‌فرستند و در آن نوشته شده: «جهان چطور به وجود آمد؟» ذهن سوفی مشغول‌تر می‌شود، مدتی دیگر، پاکت سوم می‌رسد. روی پاکت نوشته: «درس فلسفه. با احتیاط باز شود!»

 

(منبع)

 

در معرفی کتاب در منبع فوق خوانده‌ام که «مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بپرسیم که حسابی گرسنه است، می‌گوید غذا. اگر از کسی بپرسیم که دارد از سرما می‌میرد، می‌گوید گرما. و اگر از آدمی بپرسیم که تک و تنهاست، می‌گوید هم‌صحبتی با آدم‌ها. ولی اگر این نیازها برآورده شود، چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟ فیلسوفان می‌گویند بله! آنها می‌گویند آدم نباید فقط در بند شکم باشد. همه‌ی ما خورد و خوراک لازم داریم. ولی یک چیز دیگر هم هست که همه لازم داریم: این‌که بدانیم کیستیم و در این دنیا چکار می‌کنیم.»

 

کتاب دنیای سوفی در ایران توسط چند نفر و از چند انتشارات به فارسی برگردان شده است؛ مانند: حسن کامشاد، انتشارات مروارید. مهرداد بازیاری، نشر هرمس. کورش صفوی، نشر دفتر پژوهش‌های فرهنگی. لیلا علی مددی زنوزی، نشر نگارستان کتاب. مهدی سمسار، نشر جامی. محمود معلم، نشر ادیب مصطفوی. و آرزو خلجی‌مقیم، نشر سپهر ادب.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کتاب دنیای سوفی
/post/1844
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۳۴
  • پست شده - دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۲۲ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

کتاب «معنی زندگی» ویل دورانت

کتاب «معنی زندگی» ویل دورانت

به قلم دامنه: به نام خدا. ویل دورانت کتاب «درباره‌ی معنی زندگی» را چگونه نوشت؟ روزی -به سال ۱۹۳۱- ویل دورانت نامه‌ای برای بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور جهان فرستاد و درباره‌ی «معنی زندگی» از آن‌ها نظر خواست که مجموعه‌ی پاسخ‌ها و دیدگاه وی، شده کتابی به اسم: «درباره‌ی معنی زندگی»، که در ایران توسط شهاب‌الدین عباسی به فارسی برگردان شده است.

 

او از آنان این سؤال را پرسیده بود: "چه چیزی زندگی را ارزشمند می‌کند؟ معنای زندگی چیست؟ چه چیزی باعث الهام و انگیزش‌شان می‌شود؟ تعبیر خود ویل دورانت چنین بود: سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف و یا انگیزه‌ی نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلّی خاطر و شادمانی می‌یابید و دست‌آخر، گنج‌تان کجا نهفته است؟

 

نکته: گاه کتاب در اثر یک اتفاق شکل می‌گیرد، مانند همین اثر ویل دورانت. یا اگر آن روحانی مأمور شاه! -علی‌اکبر حکمی‌زاده- کتاب «اسرار هزارساله» را نمی‌نوشت، امام خمینی هم شاید فرصتی برای نوشتن «کشف‌الاسرار» در جواب و رد آن کتابِ (سراسر دروغ و اهانت) نمی‌یافتند. به‌طوری که از نظر صاحب‌نظران، (منبع) آن اقدام امام جزو «نخستین حرکت انقلابی و اعتراضی ایشان علیه‌ی حکومت پهلوی و انحرافات دینی» محسوب می‌شود.

کتاب «معنی زندگی» ویل دورانت
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کتاب «معنی زندگی» ویل دورانت
/post/1845
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۳۲۶
  • پست شده - سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۵۸ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

عالمان مدفون حرم رضوی

 

کتاب «گزیده مشاهیر مدفون در حرم رضوی»

تألیف ابراهیم زنگنه قاسم آبادی؛با همکاری و ویرایش علمی

غلامرضا جلالی. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳۸۲ منبع

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
عالمان مدفون حرم رضوی
/post/1834
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۳۳
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در خیمه‌ی قذافی

پست ۷۸۵۸ : به قلم دامنه: به نام خدا. کتاب «در خیمه‌ی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافی‌ست؛ از رازهای پشت پرده‌ی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسنده‌ی کتاب- در «سایه‌ی قذافی» کار کرده‌اند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «باب‌العزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمه‌ای قذافی) و «آنچه در آن خیمه می‌گذشت» را می‌دانستند. و به شیوه‌ی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی می‌گرداندند.

 

باری! کتاب «کشف قصه‌ی مردی»‌ست که مرموز و یکّه‌تاز می‌زیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و همان‌دم کشته شد که نویسنده‌ی این اثر مصاحبه‌ای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده می‌شد تا قصه‌ی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»

 

نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم می‌گوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعه‌ی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتاب‌هایی ازین‌دست را برای مطالعه از دست نمی‌دهم؛ چنان‌که در سال‌های پیشین، قصه‌ی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدام‌حسین را خوانده‌ام. حالا این کتاب در خمیه‌ی قذافی هم خوراک خوبی‌ست برای خواندن و خواستن و خوب‌زیستن که به فارسی نیز برگردان شده‌است؛ به ترجمه‌ی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمی‌کنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت درباره‌ی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکه‌ی تاریخ!

 

کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلاب‌شان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره می‌شد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کم‌نظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بی‌نظیر مردم در رفراندوم (=همه‌پرسی)، در همان ماه‌های آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاست‌ورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونه‌هایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرف‌های سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود می‌شنیدند و می‌خواندند و می‌خواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:

ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟!

جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟!

 

در ادامه زیر، به بخشی از مطالب مهم و خواندنی کتاب اشاره شده است:

 

متن نقلی: (نقل مطالب لزوماً به معنای تأیید مندرجات نیست)

«عصری‌شدن، مستلزم معرکه‌ای گسترده است که مسلماتی را زیر سوال می‌برد که در سایه آن متولد شدیم و پیش از این جرأت نداشتیم آن را به چالش بکشیم. هیچ توجیهی برای مقایسه [تحولات جهان عرب] با روند تحولات «اروپا» وجود ندارد، زیرا میان ما و آنها، انقلاب «فرانسه» و انقلاب صنعتی و جدایی کلیسا از دولت و افکار فلسفه «آلمان» و تاکید آن بر رابطه متن با زمان نوشتن آن و حق مقدس نقد و تصمیم و سوال، قرار گرفته است... «عبدالسلام جلود»، یک دهه پیش از انقلاب، دانش آموزی بود که به خاطر شرکت در یک تظاهرات بازداشت شده بود. همان روز یک زندانی دیگر به نام «معمر قذافی» به زندان آورده شد و به علت کمبود پتو، یک پتوی مشترک نصیب این دو شد و همین رویداد موجب آشنایی آنها با یکدیگر و آغاز سفر طولانی مشترکشان شد. این دو بعد از زندان، در نخلستانی در نزدیکی شهر «سبها» با یکدیگر دیدار کرده و بدین شکل، سنگ بنای تشکیلاتی مدنی با هدف سرنگونی نظام پادشاهی«لیبی» از طریق تظاهرات و اعتراضات نهاده شد. «قذافی» در سال ۱۹۶۳این رویای تغییر«لیبی» را نظامی کرد و با خط خود درخواستی بنام «جلود» برای پیوستن به دانشکده افسری نوشت. هیچکس «قذافی» را نمی شناسد، آنگونه که «جلود» می شناسد (منبع)

 

 

او را از دوران تحصیل که دانش آموزی پرشور و معتقد به اندیشه قومی عربی بود می شناسد و بارها میزبان او در منزل پدر و مادرش بوده است. او را با لباس نظامی و به عنوان مهندس توطئه می شناسد و سپس با او در نشستن بر صندلی قدرت همراه شده و او را آزموده است. اما روابط میان این دو مرد دچار عقبگرد شد، آن هنگام که «راهبر تاریخی» به سمت فردی سازی تصمیمات و اداره کشور بر اساس هوس‌های خود رفت. شرایطی که «جلود» را در معرض «اقامت اجباری» طولانی مدت قرار داد. سپس جدایی آشکار میان آنها هنگامی رخ داد که «قذافی» به قبیله و گروه کوچک بندگان و ترانه خوانان و طبل زنان خود رو آورد. «جلود» از انقلاب اخیر «لیبی» حمایت کرد و در اوت ۲۰۱۱ با کمک انقلابیون، خاک «لیبی» را ترک و با خروجش، این برداشت را تقویت کرد که نظام «قذافی» به پایان خود نزدیک شده است.

 

این متن گفتگوی من با «جلود» است.

 

∆ آیا این درست است که شما در آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی با هدف خرید بمب اتمی به چین رفتید؟

این قصه نادرست، ساخته «محمد حسنین هیکل» است. با این پیشنهاد به «چین» رفتم که با همکاری دو کشور امکان تولید سلاح اتمی برای ما فراهم شود. در حقیقت ما جوان و پر احساس و از این که اسرائیل سلاح اتمی دارد خشمگین بودیم. در «پکن» با «شوئن لای» نخست وزیر، و رئیس ستاد ارتش چین ملاقات کردم. «شوئن لای» برایم توضیح داد که چنین همکاری میان دو کشور، منوط به وجود بنیان‌های صنعتی و سطحی از پیشرفت تکنولوژیک است که «لیبی» از آن برخوردار نبود. به عبارتی دیگر او گفت موضوع سلاح اتمی، جدای از سطح علمی و فناوری کشور نیست. این دیدار در سال ۱۹۷۰ بود و در پرواز «پکن»، برای اولین بار «یاسر‌عرفات» را دیدم. باید با پروازی از «پاکستان» به «چین» می رفتم و در هواپیما همدیگر را دیدیم. دیدار «عرفات»، از «چین» علنی و رسمی و دیدار من سری بود. به همین سبب خبرنگاران در فرودگاه «پکن» منتظر «عرفات» بودند اما من مواظب بودم که هیچ کس از حضور و مأموریتم در «پکن» مطلع نشود. لذا به سرعت پرواز را ترک کردم و از چشمان استقبال کنندگان از «عرفات» و خبرنگاران رسانه‌ها دور شدم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
در خیمه‌ی قذافی
/post/1838
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۸۴
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

داستان ایمان و اعتماد

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
داستان ایمان و اعتماد
/post/1833
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۳۲
  • پست شده - شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

گذری به کلبه‌ی عمو توم

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. نگاهی گذرا به رُمان «کلبه‌ی عمو توم» اثر خانم «هریت بیچر استو». «توم» برده‌ی سیاهی بود که برای فروش پیشنهاد شد. اربابش شلبی، از «توم» چنین تعریف کرد: برده‌ی بی‌نظیر و مردی باشرف و مقدس. چون همسر شلبی زنی با اعتقادات قوی مذهبی بود، برده‌هایش را نیز با اعتقادات مذهبی بار آورده بود. او معتقد بود این برای بهبود زندگی برده‌ها بهتر است.

 

کلبه‌ی «عمو توم» ساختمانی کوچک از تنه‌های درخت بنا شده‌بود و به خانه‌ی ارباب متصل بود. همسر عمو توم نیز، کلفت خانه‌ی ارباب سفیدپوست بود. و بقیه‌ی ماجرا... .

 

 

رمان «کلبه‌ی عمو توم»

اثر خانم «هریت بیچر استو»

 

خانم «هریت بیچر استو» در «کلبه‌ی عمو توم» -که شهرت جهانی دارد- داستان غم‌انگیز سیاهان را نشان داد و از آزادی آنان دفاع کرد. او در سال ۱۸۹۶ در شهر ماساچوست آمریکا درگذشت. (منبع) رمان او ستمگران سوداگر را -که زندگی اَشرافی خود را به قیمت نابودی حیات سیاه‌پوستان بنا می‏‌کردند- به‌درستی رسوا کرد و دل‌های «نجیب و شریف انسان‌های عادل را علیه‌ی آنان» به خشم و مبارزه درآورد.

 

خانم هریت این کتاب را حدود ۲۰۰ سال پیش نگاشت؛ همان وقتی که اعتراض به برده‌داری در آمریکا در حال ریشه‌زدن بود و او به‌خوبی آن را بارور کرد و نموّ داد. و همین شاهکارش موجب گردید تا معترضان با قدرت بیشتری در برابر برده‌داری ننگین پایداری کنند. پس از چاپ کتاب، بر خانم هریت سخت گرفتند و نامه‌های تهدیدآمیز فرستادند؛ به‌طوری که یک فرد، حتی گوش یک سیاه‌پوست را بُرید و برایش فرستاد. بگذرم. که درد سیاهان هنوز هم تازه و تازه‌تر است و قدرت پول، فرد رذل و قماربازی چون ترامپ را ۴ سال رئیس‌جمهور می‌کند و باز نژادپرستی را درین سرزمین اشغال‌شده تشدید می‌سازد؛ دولتی که بنای آن بر هژمونی نظامی بر تمام دنیا و چنگ‌اندازی به منابع اقتصادی همه‌جای جهان است.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
گذری به کلبه‌ی عمو توم
/post/1819
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۸۸
  • پست شده - چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۵۸ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

بررسی دیدگاه احسان شریعتی

بررسی دیدگاه احسان شریعتی

به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی. روزنامه‌ی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز (  ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفت‌وگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفت‌وگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه‌ی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»

 

«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

 

ازین‌رو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفته‌ی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»

 

درین گفت‌وگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح می‌کند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبه‌‌ی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزش‌های اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی می‌شود که «نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمه‌‌اش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.»

 

نقطه‌ی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنه‌‌ی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقت‌جویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.

 

 

احسان شریعتی، فیلسوف معاصر ایرانی‌ است. او که دانش‌آموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه است، معتقد است اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمی‌توان میراث گذشته را در خدمت آینده قرار داد. در چنین شرایطی جامعه دچار گذشته‌گرایی شده و یا در پویش نواندیشی بی‌ریشه و تبار می‌شود.

 

گفت‌وگوی پیشرو در رابطه با بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه ایرانی انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که آیا جامعه ایرانی با نوعی از هم گسیختگی ارزش‌های اخلاقی روبه‌روست و برای برون‌رفت از این وضعیت نیازمند چه راهکارها و اقداماتی است؟ اتفاقات اخیر چون رفتار نماینده مجلس با یک سرباز و … می‌تواند نشانگر چه ابعادی از وضعیت اخلاقی جامعه باشد و درنهایت قطع رابطه با گذشته می‌تواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود یا خیر؟ همواره از رسانه‌های رسمی نصایح کلی اخلاقی دریافت می‌کنیم، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسان‌ها، به‌شکل وحشیانه‌ای عدم رعایت دیگری به‌چشم می‌خورد. بنابراین بی‌اخلاقی اجتماعی و بی‌توجهی به رعایت حقوق دیگران از نوع رانندگی شهروندان گرفته تا رفتار نماینده‌ مجلس، نمود می‌یابد. بیشتر بخوانید ↓

بررسی دیدگاه احسان شریعتی
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
بررسی دیدگاه احسان شریعتی
/post/1827
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۶۷
  • پست شده - دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۰۵ ب.ظ
  • : برچسب ها
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

کتاب «سادات»

تنظیم دامنه: به نام خدا. کتاب «سادات» اثر حجت‌الاسلام محمدتقی ادهم‌نژاد است که با نظارت گروه «حدیث پژوهشکده علوم و معارف قرآنی علامه طباطبایی» حرم حضرت معصومه (س) و به همت انتشارات زائر چاپ و منتشر شد. این اثر درباره‌ی منزلت و جایگاه سادات از منظر روایات است که ایشان برای آن، چهل حدیث از منابع مختلف ارائه کرده است برای اثباتِ دلایل احترام به سادات، اطاعت‌پذیری، دفاع از مقام شامخ فرزندان حضرت زهرا (س)، دفاع از آنان، اهمیت زیارت سادات، دستگیری و کمک‌کردن به سادات، بی‌اعتنایی نکردن به سادات، احکام مربوط به سادات، پرهیز از ناسزاگویی و اجتناب از حرمت‌شکنی آنان.
 
 
 
سادات و غیرسادات در دنیا و آخرت: «در بخشی از این کتاب با استاد به روایات آمده است که انسان‌ها در انجام تکالیف و وظایف شرعی و اخلاقی مساوی مى‌‏باشند؛» بنابرین درین‌باره «سادات بر غیرسادات امتیازى ندارند و هیچ کس از انجام تکالیف الهی، معاف نیست. تمامی انسان‌ها در تمامی لحظات مورد آزمایش و امتحان خداوند متعال بوده و هر بنده‌ای دارای پرونده‌ای است که در روز جزا مورد محاسبه قرار می‌گیرد.»
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کتاب «سادات»
/post/1824
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۴۵۰
  • پست شده - جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

کتاب انسان در جستجوی معنا

کتاب انسان در جستجوی معنا

کتاب «انسان در جستجوی معنا» : چاپ سال ۱۹۶۴. اثر ویکتور فرانکل. شرح حال او در کمپ‌های نازی‌ها و درس‌هایی معنوی از چگونگی جان به‌در‌بردن از آنجا. او سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در چهار کمپ از جمله آشویتز به کار گرفته شد. پدر و مادر، برادر و همسرش جان باختند. فرانکلِ روانپزشک باتوجه به تجربیات خود و افرادی که بعدها درمان کرد، استدلال می‌کند که: «ما نمی‌توانیم از رنج اجتناب کنیم بلکه می‌توانیم چگونگی مواجهه با آن را انتخاب کنیم، در آن معنا بیابیم و با هدفی احیا‌شده به مسیر زندگی ادامه دهیم». این تئوری فرانکل که لوگوتِراپی یا معنادرمانی نام دارد، بیان می کند که نیروی محرکه‌ی اصلی در وجود انسان‌ها، نه رسیدن به لذت بلکه کشف و پیگیری چیزهایی است که در ذهنمان، آن‌ها را دارای معنا می‌دانیم. این کتاب  فروشی فوق‌العاده داشت و به چندین زبان دنیا ترجمه شده است. (منبع)

کتاب انسان در جستجوی معنا
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کتاب انسان در جستجوی معنا
/post/1806
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۵۳
  • پست شده - يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۴۷ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

خاطره از کتاب نبرد میمک

متن نقلی: تابستان ۱۳۶۳ که در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال دروکردن گندم‌هایشان بودند. فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم. به او گفتم: چه بهتر از این! شما بروید گروهان خود را بیاورید تا با آن پیرزن صحبت کنم. جلو رفتم. پس از سلام و خسته نباشید، گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا به کمک سربازان گندم‌هایتان را درو کنیم. شما فقط محدوده‌ی زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید. پیرزن پس از تشکر و قدردانی گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) مقداری هندوانه بیاورم.

 

 

ما از ساعت ۹ الی ۱۱ و نیم صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم. بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از این فرصت استفاده کردم. و رفتم کنار پیرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه (س) هندوانه بیاورم. شما به چه منظور این عبارت را استفاده کردید؟ گفت: دیشب حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندم‌هایت را درو کند دیگر از تو گذشته این کارهای طاقت‌فرسا را انجام دهی. من هم به آن حضرت عرض کردم: ای بانو تو که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده‌ی ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه‌‌ی کارگر را نمی‌دهد، پس مجبوریم خودمان این کار را انجام دهیم. بانو حضرت زهرا (س) فرمودند: غصه نخور! فردا کارگران از راه خواهند رسید. بعد از این جمله از خواب پریدم. امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت می‌باشند. پس وظیفه‌ی خود دیدم از آنها پذیرایی کنم. بعد از عنوان این مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم: سلام بر تو ای دخت گرامی پیامبر (سلام الله علیها) فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی.

راوی: سرگرد مسلم جوادی ‌منش
منبع: کتاب «نبرد میمک»، احمد حسینا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خاطره از کتاب نبرد میمک
/post/1788
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۹۳
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

رمان «دخیلِ عشق» امام رضا

به قلم دامنه: رضا و صبوره. با یاد و نام خدا. رضا مجروح جنگی‌ست، صبوره همسرش. داستان این دو، در رمان «دخیلِ عشق» آمده است. خانم مریم بصیری می‌توانست درین رمان بهتر ازین ظاهر شود ولی نشد، شاید من حوصله نکردم و خوب هضمم نشد. خواندم ولی، اما چندان جالب نوشته نشد. خواستم گفته باشم «دخیل» یک مفهوم آشنا و مأنوس میان ماست؛ یعنی ایرانی‌ها. دخیل‌بستن -خصوصاً به پنجره‌فولاد صحن انقلاب- یک رسم دیرینه نزد مؤمنان در پیشگاه حرم حضرت رضا (ع) بوده و هست، زیرا مردم متدیّن، به مزار امامان (ع) به چشم یک پناهگاه می‌نگرند و به آن درگاه مقدّس داخل می‌شوند و با وسیله‌قراردادن آنان دخیل می‌بندند و التجاء (=پناه) می‌جویند تا از خداوند متعال رحمت و شفقت و شفا دشت کنند. اگر شب‌های ماه محرم محل به یاد آید روشن می‌شود که چرا در مزار امامزاده باقر و امامزاده جعفر و نیز در مزار امامزاده علی‌اکبر اوسا جوشی حماسی و عاطفی گرفته می‌شد: «ای مَلجاءِ درماندگان... گردی شَفیعِ شیعیان... و... .»

 
 
 
به نظر من دخیل‌شدن لزوماً به معنای بستن و گره‌زدن نخ یا پارچه‌ی سبز یا شال و روسری به ‌پنجره و مَنفذ حرم نیست، همین‌که انسان به حکم دل و به عشق خاندان عصمت و طهارت (ع) راهی حرم می‌شود، همان آن، دخیل بسته است. مرحوم علامه دهخدا واژه‌ی دخیل را «ملتجی‌شدن» معنی کرد و نیز پناه‌بردن. حتی در میان افغان، «چادر بر سر کسی انداختن، علامت دخیل‌شدن است.» پس؛ دل را داخل‌کردن و توسل‌جستن بالاترین دخیل است و دخل. امید است هر کس به آن پاکان و پارسایان معصوم (ع) داخل شد و با اخلاص و دلی، دخیل بست و پناه جست -حالا چه بخواهد از نزدیک باشد و چه از راه دور- حاجتش مستجاب شود و دخلش پُربار. زیرا زیارت در لغت نیز، یعنی مایل‌شدن، میل‌کردن، تمایل‌نمودن، خود را به سمت کسی کج‌کردن، عین تابش نور خورشید که بر زمین کج می‌شود و حرارت و زندگی می‌رساند. گرامی باد چنین میل و تمایلات که تأمّلات ضمیر انسان است و روح و دلش.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رمان «دخیلِ عشق» امام رضا
/post/1783
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۸۳
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

توزیع مکانیزاسیون کشاورزی

سه خبر ، سه نظر

ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا


خبر ۱ : خانم "ایلهان عمر" که مسلمان سومالیایی‌تبار است و هم‌اینک نماینده‌ی حزب دموکرات از ایالت مینسوتا‌ی آمریکا در مجلس نمایندگان، (همانی که ترامپ دائم وی را مسخره و ریشخند می‌کرد) درباره‌ی سیاست فشار شکست‌خورده‌ی حداکثری آمریکای ترامپ علیه‌ی ایران، گفت که این سیاست «به معنای واقعی کلمه در حال کشتن انسان‌های بیگناه است.» (منبع)

 

نظر: لااقل این زن سیاه‌پوست می‌داند آمریکا مرتکب جنایت بشری شده، اما امان از شیفتگان و مقلدان مغرب‌زمین در گوشه‌وکنار ایران که حتی دلشان له‌له می‌زد ترامپ یک غلطایی علیه‌ی ایران بکند و حتی در انتظار نشسته بودند انقلاب اسلامی را از صحنه‌ی روزگار محو کند! زهی خیال واهی! قرآن مجید چه زیبا و چه به‌جا فرمول فرمود در سوره‌ی لهَب یا مسَد: تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ و تَبَّ.

 

ایلهان عمر


خبر ۲ : آقای حمیدرضا نامی، رئیس هیئت مدیره‌ی «اتماک» (=انجمن تولیدکنندگان ماشین‌آلات کشاورزی) از شائبه‌ی وجود رانت و فساد در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی پرده برداشت. (منبع)

 

نظر: یعنی همان گران‌فروختن تراکتور و کمباین و تیلر و صدها ابزارآلات کشاورز و زارع و نیز گاوآهن، گاوآهن، سگ‌دست، سگ‌دست. باز قدیمِ قدیم، که دو جوندکا بود و یک اِزّال و آن تیغه‌ی براق زیر ازّال -که نمی‌دانم اسمش چی بود- که زمین را شخم و شیار می‌کردند و شائبه‌مائبه هم در کار نبود! بگذرم!


خبر ۳ : شنیدم «مرکز مطالعات پیشرفته اسلامی» در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد مقدس راه‌اندازی شده، با ۶ گروه پژوهشی: «مطالعات جهان اسلام»، «علوم انسانی و اسلامی»، «مطالعات سلامت»، «گفت‌وگوی ادیان»، «مطالعات قرآن و حدیث» و«مطالعات زیارت» که هر کدام از این گروه‌ها زیرمجموعه‌هایی هم دارند مثلاً مانند «کارگروه دعا و مناجات». (منبع)

 

نظر: حتی شنیدم و سپس خواندم که بله، حتی گواهی پایان‌دوره در حد «پسادکترا» و یا همان سطح ۵ حوزه هم به دانشجویان می‌دهند. من از خیر این خبر می‌گذرم و فقط مانده‌ام «پَسا دکترا» دیگر چه صیغه‌ای‌ است، نمی‌دانم. پس درود بر «نمی‌دانم» که از ابوریحان آموختیم.


یک حاشیه و یک نکته:

حاشیه اینه: آدم وقتی برخی خبرها را می‌خواند یا می‌شنود یا می‌خواهد به بغل‌دستی بشنوانانَد، عین زردیجه می‌شود؛ همان زردچوبه! که انگار خون از رگ‌ها می‌پرد. به قول گذشتگان و قدیمی‌ترهای محل ما: وُونه زردیجه‌کَلو. همان رنگ‌پریده!

 

نکته اینه: یلدا، گذشته‌ی قشنگ ماست و مردم ایران گذشته‌ی دیرین و شیرین و پولادین خود را دوست می‌دارند و هرگز از آن دل نمی‌کَنند. اینک که ویروس مرموز شیوع و گسترش دارد، دور از همدیگر زیستن، عقلی‌تر و شرعی‌تر از دورِ همدیگر بودن است. من کوچک‌تر از آنم دست به نصیحت کسی دراز کنم، اما تأکید دوستانه می‌ورزم پیشگام شویم در هر رفتاری که خدا را خشنود و خلق را خرسند و ایمن و ایران را امن می‌دارد.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
توزیع مکانیزاسیون کشاورزی
/post/1775
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۲۹
  • پست شده - شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دو جگر ، دو دل ، دو سر !

به قلم دامنه: به نام خدا. یکی از روزنامه‌هایی که مطالعه می‌کنم  "سبزینه" است، حوزه‌ی کشاورزی، منابع طبیعی و محیط زیست. همین اشتیاق می‌آفریند که آن را ببینم. مگر می‌شود روستازاده و کشاورززاده باشم اما به روزنامه‌ای که به روستاهای ایران می‌پردازد، نپردازم؟! کاری هم ندارم چه خط‌وخطوطی دارد، مهم دیدن است و خواندن. "سبزینه"ی امروز (۲۵ آذر ۱۳۹۹) -که عکسش در زیر منعکس می‌شود- خبرهایی دارد که چشمم را خیره کرد. مثلاً سه تیترش: در آن بالا: آب‌رسانی سقّایی، در آن گوشه‌ی چپ: مرغ سنگین و آن وسط: انجیر؛ ارزش خبری فوق‌العاده‌ای برای منِ آماتور (=ناشی) ! داشت و مدادم را برای نوشتن متن تیز ساخت. عرض می‌کنم که چرا. چون:

 

 

۱. آب‌رسانی سقّایی در چاه‌بهار، مرا یاد سه خاطره انداخت. ۲. مرغ سنگین، یاد کوپن و کوپن‌فروش‌ها و کوپن‌خرها ۳. انجیر هم، یاد زادگاه.

 

اینک که کمبود آب در جهان به رد نمک و صحرای تفتیده می‌انجامد و سرانجام اگر دیر بجُنبند خاک را شور، زمین‌ را شر، کشاورز را گرسنه، حیوان را تشنه، هوا را سوزاننده، باغ را خشکانده، چشم به سراب و دل را در فغان نگاه می‌دارد، و آنگاه است که آب سالم را به رؤیاهای دست‌نیافتنی مردم خواهد برد، و واویلای بحران آب، جایی‌ست که علاوه بر آب، راه و چاه هم نداشته باشد؛ هم آن راه که روی آن به سمت دسترسی به آب راه بپیماید و هم آن راه که نام دیگر چاره‌اندیشی‌ست. چاه‌ها که مَپرس! حتی رگ‌هایش را هم خشکانده‌اند. حالاست که بشر به یاد مفهوم "انتقال" آب افتاده و سرگرم "شیرین‌سازی" آن گردیده است. که بیشتر به شیرین‌کاری شبیه است تا تبدیل شوری آن به شُربی آب. وقتی آب قحط بیاید، مردم در هر جای جهان مجبورند کوچ کنند، یا برای نوشیدن سوی «هوتک‌ها» و «دَس‌چال‌ها» روانه شوند و یا بر سر آن بستیزند.

 

مگر یادمان رفته که تا همین چند سال پیش آب لوله‌کشی منبع‌آب -که مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی پیش افتاد و بر کام مردم جاری ساخت- کفاف نمی‌کرد و مردم در کف حیاط خانه‌های‌شان چاه زده و با دینام آبِ آلوده به ملّق‌زن! می‌خوردند. خدا را شکر انقلاب با همه‌ی ددمنشی‌های دشمنان جَهول و عَنود، به وُسع خود در گاز، آب، برق، تلفن و هزاران خدمات ریز و درشت دیگر، دست از خدمت به ملتش نشُست.

 

دو سه سال پیش بود مقاله‌ای در همین دامنه نوشته‌ بودم با عنوان «هوتک چیست؟» هوتک گودالِ روبازی‌ست که آبِ جمع‌شده در آن، سهم مشترک حیوان و انسان است که بسیار آلوده و انباشته از زالو و باکتری‌هاست. و در همان مقاله حتی سوگند یاد کردم که: «به خدا سوگند رسیدگی به دردهای مُزمن محرومان و رفع نیازهای تهیدستان، اُسّ‌و‌اساس و فلسفه‌ی اصلی انقلاب ایران بوده است.»

 

شعَف دارم که خانم زینب سلیمانی دغدغه‌ی تخصیص بودجه برای بنیاد سلیمانی را ستوده‌ اما در اقدامی حمایت‌گرایانه از تهیدستان، خواستار حذف ردیف بودجه ۱۴۰۰ برای آن بنیاد شده و از بودجه‌ریزان خواسته آن را صرف "حل مشکلات مردم" کنند. (منبع) زیرا "ترویج مکتب حاج قاسم" به این است که "سلوک آن شهید عزیز" را بپیماییم، زیرا مرامش خدمت به ملت بود.

 

 

زینب؛ یادگار غیور و محجوب "سرباز شهید قاسم سلیمانی"

قهرمان حقیقی دین و وطن‌مان ایران و آزادیخواهان جهان

هر کجایی زینب، چونان "زینب" بمان

من به مناطق گرگان رفته‌ام. از رفیق آنجایی‌ام پرسیدم این گودال وحشتناک دیگه چیست؟ گفت این را مردم حفّاری کردند که آب باران در طول سال در آن جمع شود و به‌وقت بحرانی، به داد کم‌آبی بیاید.

 

در زادگاه ما هم -چنانچه در بالا از این اصطلاح یاد کردم- «دَس‌چال‌ها» را می‌دیدم، البته دست‌ساز نبود، ولی برای حیوانات و اَشجار و بوته‌ها به‌کار می‌رفت. در بالمله‌ی داراب‌کلا -گویا کمی بالاتر از لِش‌دله- جایی‌ست به اسم گت‌چال، گرچه به گمانم طبیعی‌ست، نه دست‌ساز، اما آبشخور شگرفِ آن‌محدوده بود. الان را خبر ندارم. آبشخورها را صیانت و حیازت کنیم.

 

اما مرغ سنگین، بر خلاف مرغ سایز است. مرغ سایز مابین ۱ کیلو و ۲۰۰ گرم تا ۱ کیلو و ۴۰۰ گرم است. اما دست مردم از آن کوتاه است. باز هم به دلیل دلّال‌های سودجو و سوءتدبیرهای دست‌اندرکاران دسسیه‌جو. اینجا متوجه شدم که علت گرایش مردم به مرغ سنگین، کوپن بود. آن زمان که جنگ بود، به تدبیر پاک‌ترین نخست‌وزیر ایران مهندس میرحسین، ارزاق و مایحتاج مردم از طریق کوپن تأمین می‌شد. سهمیه‌ی مرغ خانوارها موجب می‌شد مردم، مرغ سنگین را انتخاب کنند تا مرغ کوچک نصیب‌شان نشود که کمتر سهم ببرند. حال آن‌که اینک مرغ سنگین طبق قانون باید قطعه‌بندی‌شده، به فروش گذاشته شود. حتی گویا مرغ سنگین دارای باقیمانده‌ی آنتی‌بیوتیک است. کشتارگاه‌هایی که به روش حق‌العمل کار می‌کنند از مرغ سایز، بیشتر سود می‌برند؛ چون بر خلاف یک مرغ سنگین -که برابر با دو مرغ سایز است- دو جگر دارد، دو دل دارد، و دو سر !

 

ان‌شاءالله بشر این‌گونه نباشد! دو دل بودن، بدترین ابتلا و دو سر بودن، زشت‌ترین رفتار یک مبتلاست. اما دو جگر که خوبه، ۱۰۰ جگر هم خواستی باشی، باش. از خبر و خاطره‌ی انجیر گذر کردم چون زیاد وقت خواننده، خورده شد!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دو جگر ، دو دل ، دو سر !
/post/1768
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۴۸
  • پست شده - سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۴ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

بهبود اَنفُسی و تحول آفاقی

به قلم دامنه: به نام خدا.  "بهبود اَنفُسی" و "تحول آفاقی" از دریچه‌ی آسمان.  آقای مصطفی ملکیان در کتابِ «زمین از دریچه‌ی آسمان» چه می‌خواست بگوید؟ می‌خواست بگوید اولاً فرهنگ، زیربنای اقتصاد و سیاست است. یعنی هر تحولی بی‌توجه به فرهنگ، سرانجامش افول است، نه اوج. دوماً فرد، واحد تشکیل‌دهنده‌ی جامعه است. یعنی تغییرِ جامعه و اقتصاد و سیاست شرطش این است اول از همه در فرد فردِ افراد، تحول رخ دهد. او بقیه‌ی ساختمان کتابش را با همین دو اصل می‌چیند، تا آجرهای گداخته‌اش را در سینه‌ی خواهنده‌‌ی خواننده بگذارد.

 

(منبع)

 

چون مراد وی از فرهنگ، فرهنگ فردی است، پس به سراغ سه دسته‌ی اصلی سازنده می‌رود: کردارها، رفتارها و گفتارها؛ شامل باورها، احساسات، خواسته‌ها. یعنی تحول جامعه فقط از طریقِ تحول درین سه حوزه‌ی فردی، حاصل می‌شود و بس.

 

در منظر ملکیان "تحول اَنفُسی" (=درونی) بر "تحول آفاقی" (=بیرونی) اولویت و چیرگی دارد و برین نظر است که مرحله‌ی «بهبود انفسی» زمانی به دست می‌آید که دست‌کم جمع زیادی از مردم، وارد آن شوند، وگرنه «بهبود آفاقی» شدنی نیست. و اگر هم رخ دهد، باقی نمی‌مانَد. از همین گفتار کتابش پیدا می‌شود مراد ملکیان از تغییرات فرهنگی «بهبود انفسی» است؛ همان «فرهنگ فرد فردِ جامعه». و شاید همین نگرشش موجب می‌شود به تز "عقلانیت و معنویت" دست بگذارد.

 

به یک عبارت می‌توان گفت آقای مصطفی ملکیان برای بازسازی جامعه و سیستم، سرراست به سراغ «پیچ و مهره»‌ی جامعه می‌رود و در نگاه او تا این پیچ و مهره‌ها در یک جامعه و سیستم، درست نشود؛ یعنی ۱. باورها ۲. احساسات (عواطف، هیجانات) ۳. خواسته‌ها (نیازها) ، آن‌گاه کل سیستم و جامعه را در معرض فساد و نابودی قرار می‌دهد.

 

نکته‌ی پایانی: از نظر من، تئوری "عقلانیت و معنویت" آقای ملکیان -که در آن به "انسان معنوی" می‌رسد و به کم و کیف آن می‌پردازد- با انسان معنوی‌یی که مرحوم علامه طباطبایی مطرح کرده است، فرق‌هایی دارد و من نظر علامه را درست می‌دانم که در رساله‌ی «لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» ۲۵ ادبِ انسان معنوی را برشمُرده است. بگذرم.

 

قابل ذکر است متنی به نوشته‌ی آقای «سید حسن کاظم‌زاده» نیز در معرفی کتابِ «زمین از دریچه‌ی آسمان» -یکی از آثار آقای مصطفی ملکیان- در وبلاگش: (ناسوت: اینجا) منتشر شده است که این کتاب نگاهی است به مصاحبه‌ی روزنامه‌ی شهروند با آقای ملکیان. وی در معرفی این کتابِ ملکیان شرح بیشتری نوشته است و دیدن آن برای من مفید و مؤثر بود. با تشکر.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
بهبود اَنفُسی و تحول آفاقی
/post/1756
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۸۷
  • پست شده - يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۸ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

جهان و ایران در نگاه عکس

 

زن اتیوپیایی در اردوگاه آوارگان جنگی اتیوپی در سودان

 

 

 

کلاس مَجازی. اختلال اینترنت روستاهای اراک. عکاس: بهنام یوسفی

 

 

 

نمک‌چینی زنان روستای "قلعه رشید" چهارمحال و بختیاری

 

 

 

پاییز. بهشهر. مازندران

 

 

نمای قله‌ی دماوند از کویر مرنجاب کاشان، قم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
جهان و ایران در نگاه عکس
/post/1753
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۴۰۰
  • پست شده - يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۱ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

آن شرلی

به قلم دامنه : به نام خدا. محصول ۲۰۱۷ کاناداست. چندین قسمت است. داستان آموزنده‌ی یک بچه‌‌یتیم زِبر و زرنگ. یک روز "آن" مجبور می‌شود موی سرش را کوتاه کند، آنقدر کوتاه که دیگر گویی شبیه یک پسرک شده بود. نماد دخترک موی بلندش است. هم‌مدرسه‌ای‌های بی‌دردی هم دارد که او را با نیش و کنایه می‌آزارند. حال که موی سرش از ته زده شد، تمسخرش می‌کنند پسرک شده! سرش شپش افتاده! بچه سرِ راهیه! گدازاده و فقیره! اما همه‌ی اینها دروغ و کینه‌توزیه. چون آن شرلی، هوش و توان و خلاقیت و مقاومت و جذَبه‌هایش از همه‌شون پیشی گرفته و حتی اِعجاب معلمش را هم برانگیخته که مثل سایر شاگردان حسود، چشم دیدنِ آن شرلی را ندارد.

 

 

رُمان آن شرلی

اثر لوسی ماد مونتگمری

 


"آن" -که حالا موی سرش مثل پسرک‌ها کوتاه است- تصمیم می‌گیرد یک روز نقش واقعی یک پسرک را درآورَد و برای خرید مایحتاجِ منزل -که دو نفر برادر و خواهر مُسن و متمکّن و مهربان‌اند و سرپرستی شرلی را پذیرفتند- به بازار می‌رود. می‌بیند همه از او توقع کمکِ یَدی دارند که به زور بازو نیاز دارد نه به فکرِ بِکر. یکی می‌گوید آی پسر! بیا مرا کمک کن این صندوق جواهراتم را بذاریم روی دُرشکه. یکی می‌گوید آی پسر اگه این بشکه‌ها را بذاری پایین یک سکه‌ی چند سِنتی می‌گیری. خلاصه؛ همه او را به چشم یک پسرک می‌بینند و هر چه از او می‌خواهند، نه کاری ظریف و لطیف و فکورانه و هنرورزانه که اقدامی است نیازمند به قدرت، زور بازو، زمُخت و زورمندانه. مثل تار و مار کردنِ افرادی که گوشه‌ی کوچه سدّ راه یک دخترک دیگر شده بودند.

بلاخره "آن" به‌تجربه فهمید دخترک‌بودن تا چه حد زیباتر است. و دنیای اطراف او چه بینش سخت و زِبری به پسرک‌ها و چه گرایش نرم و زیبایی به دخترک‌ها دارند. از دخترک‌بودنِ خود این‌بار لذت وافرتری می‌برَد. چون او اساساً درین رُمان قشنگ -که ارزش فیلم‌شدن را هم داشت- ویژگی‌های قشنگ دارد:

آن شرلی هر چه و هر که قدرتِ تخیّل او را از بین ببرد، سخت و به سَبک منطق و نُطق می‌ستیزد. چون قدرت تخیّل، قوّه‌ی بی‌همتایی‌ست که جای نداشته‌های انسان را پر می‌کند. او به کتاب بسیار بهاء می‌دهد؛ حتی به جلد و عنوان و شکل و شمایل کتاب عشق می‌ورزد. با کلمات ارتباط راحتی دارد و خود را در اقیانوس واژگان گم نمی‌کند. "آن" می‌گوید عشق در حیات تعریف مشخصی ندارد، زیرا در نگاه این دخترک باهوش و جَستا، عشق در هر کسی آثار متفاوتی برمی‌انگیزاند. گویا می‌خواهد بگوید در مسیری برو که عشق هدایتت می‌کند. "آن شرلی" خیلی دوست دارد نویسنده هم باشد، آنچنان شورانگیز که اسم مداد خود را "مدادِ امکان" می‌گذارد. یعنی امکانِ خلق هر اثرِ بکر و نُوِی با مداد ممکن است.

بگذرم! چرا اساساً آتاوا، کانادا بپردازم، ایران که دیرینه‌تر از هر سرزمینی‌ست و داراتر و پابرجاتر از هر جا.

دریا داریم.

دیبا داریم.

دنیا داریم.

دانا داریم.

دیانا داریم.

دعا داریم.

دادا داریم.

دنا داریم.

دیرپا داریم.

دوشا داریم.

درنا داریم.

دفاع داریم.

دعوا داریم.

دَما داریم.

دَوا داریم.

دل‌آرا داریم.

دلربا داریم.

دادسرا داریم.

دل‌آسا داریم.

دلبخواه داریم.

دل‌آسا داریم.

دوآب زیراب داریم.

درداد دریغا داریم.

دلواپس‌ها ! داریم.

دَدا (=بدان) داریم.

دِواج (=لحاف) داریم.

وَه دار‌کلا هم داریم.

دِماء (=خون‌بهاء) داریم.

دغَا (=متقلِّب‌ها) داریم.

دَرا (=داد و جرَس) داریم.

دوام (=پایداری‌ها !) داریم.

دوات (=جوهر مرکّب) داریم

درداء (=بی‌دندان‌ها) داریم.

دست‌پا (=حریص‌ها) داریم.

دوتار، دِتار (=ساز سیمی) داریم.

دودزا (=اُتول‌های آلوده‌کننده) داریم.

دوشاب! (=نه آن چیز نجسّی) داریم.

حتی زی‌زی گولو آسی‌پاسی دراکولا تابه‌تا داریم!

دِه‌کیا (=کدخدا) داریم؛ کدخدایی چونان آمریکا! که دَمش را باید دید!

ولی، ولی در برابر، دَهاء هم داریم. باهوش‌ترین‌ها. زیرک‌ترین‌ها. خردمندترین‌ها.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آن شرلی
/post/1755
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۴۲
  • پست شده - جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۸ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ... ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ... ۲۰ ۲۱ ۲۲ بعد