یادداشت روز دامنه: موشک و سیاست. سلام شریفان. حتی کسی با ابتداییترین سواد، سیاست را مورد مرور قرار دهد -چنانچه عمداً پا روی واقعیت و وجدان نگذارد- بیشک متوجه میشود شمایل جهان پس از طی چندین سال جنگ سرد که اغلب جنگ لفظی بود، مدتیست توسط قدرتهای سوداگر به سمت زندگی در سایهی سلاح چیده شده است. سادهانگارانه است کشورهای در حال رشد که توسعهیافتگی خود را استارت زدهاند بخواهند خود را خلع سلاح کنند افزارآلات دفاع نداشته باشند. همان زمان هم، موضع بنده نسبت به تزی که حجت الاسلام مرحوم اکبر رفسنجانی ارائه کرده بود به آن دامن میزد موضعی نقادانه بود؛ زیرا کشوری که ایدههای ترقی دارد نیز پایهی مقاومت منطقه است، نمیتواند مجهز نباشد. گرچه این قویکردن کشور هزینهی مالی سنگین دارد، اما هزینههاییست که قدرتهای زورگو بر جهان تحمیل کردند. همین امروز ایران فقط اقتصاد داشت، بیدرنگ طُعمه میشد حتی همان زمان که حکومت عراق و افغانستان توسط جرج بوش در کمترین زمان ساقط شدند، سراغ ایران هم میآمدند اما قدرت دفاعی ایران مانع آن شد. رفسنجانی اشتباه محض میکرد شعار نه موشک میداد. او خود وقتی پرسش قرار میگرفت معتقد بود به فلسطین باید کمک کنیم. پس خود ناقض تزش بود. کاری که رهبرمعظم کرد به نظرم معقولترین راه بود. به ارتش و سپاه سازوبرگ دفاعی بخشید موقعیتهای جغرافیایی این دو بازوی کشور را در جاهای خاص معین کرد و نیرویی جدید به عنوان پدافند هم، بر سیستم افزود. نقد تز مرحوم رفسنجانی -هر باری که ایران مورد تهدید قرار میگیرد- خودبهخود در محافل سیاسی وارد میشود. تزش غلط، خوشخیالانه، حتی فکری خام بود.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت نود و چهارم
یادداشت روز دامنه «عیسای روح الله» به نام خدا. سلام شریفان. دستفروشی، فروشندگی، دورهگردی، کاسبی و جگرکی میکرد. متولد ۱۳۰۶ بود؛ از روستای ابَرجسِ قم، مابینِ کهَک و کِرمِجگان. خود میگفت در آن زمان ابرجس فقط جمعهها، حموم، مردانه میشد. پدرش اسدالله کدخدای خداپرست و خداترس بود؛ چهار زن هم اختیار کرده بود. اهل سواد و نماز و دعا و زمزمه لبِ جُوی بود. عیسای جعفری بچهی همسرِ چهارمِ اسدالله در ۱۷ سالگی پدرش را از دست داد. عیسی و موسی دوقلو بودند. موسی زیرِ سنگ -که در معدن از کوه پرتاب شده بود- در روستای ابَرجس در دَم مُرد. عیسا اما کارش گرفت. خواهم آوُرد. به خاطر این که خواهرش -اقلیما- در نجف در بیت امام خمینی بود. عیسی پیش مَش یحیی در روستا قرآن و سواد مکتبخانهای آموخت. برادرزادهاش در قم مجتهد شده بود و همین به او اعتبار بخشیده بود. او به موسی برادرِ درگذشتهاش چنان شباهت داشت که پنج بار به جای موسی به کمیسیون معاف در کهک رفت و توانست خود و موسی را از سربازی معاف کند. خودش بدینخاطر که سنگِ مثانه، داشت. قضیهی جالب این است مادرش برایش دختر ۸ سالهای را عقد کرد که عیسی مخالفت کرد ولی مادر که مُرد عیسی به سراغ آن دختر رفت که ۱۱ ساله شده بود. ولی چون خیلی کوچک بود خود میگفت: «من جرأت نمیکردم حتی نزدیکش شوم.» بعد از سه سال و نیم، دختر قهر کرد رفت و دیگر هم نیامد. عیسی در سال ۱۳۲۷ در ابرجس زن دیگر گرفت؛ این بار به قول خودش ازدواج با «دختری از خانوادهی متمکّنِ حشَمدار» که به نقلش همسرش با «وجودِ اَشرافزادگی خیلی سازگار بود.» ولی بعد مجبور شد زن سوم بگیرد، این بار با یک "بیوه" در تهران. پس از انقلاب به درخواست حجت الاسلام سید احمد خمینی که پیِ فردی معتمد برای بیت امام میگشت، اقلیما -خواهرش- عیسی را به سید احمد معرفی کرد، سید احمد پذیرفت. او بدینترتیب به بیت امام در جماران رفت و به اصطلاح حوزوی «خادمِ امام» شد. عیسی معتقد بود: دین و خدا از زندگی هر کسی حذف شود، برکت ازو گرفته میشود. ضدّ شراب و کارهای خلاف خدا بود. کل کتاب سرگذشتش (عکس بالا) را دیشب یکسره خواندم و تمامش نمودم؛ کتابی شیرین، نوشتهی آقای محمدعلی صدر شیرازی از نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی. لذاست که خواستم با شریفان اشتراک گذاشته باشم.
به قلم دامنه ابراهیم طالبی دارابی: یک لایه (۱) خمسهخمسه. به نام خدا. سلام. «یک لایه»، سلسلهنوشتار من است برای رفتن به درون هزاران لایهی اطلاعات جنگ، در ۸ سال، ۹۶ ماه دفاع مقدس. در اَحشاء و اَمعاء حیوان -مانند بُز و گوسفند و گاو- «هزارلا» شگفتانگیزترین قطعه است. در اَحشاء و اَمعاء جنگ در ۸ سال دفاع مقدس هم، «اطلاعات نظامی» -به عبارت صحیحتر- «اطلاعات جنگ» همان «هزارلا» است که وقتی نگاه میکنی، میبینی یک قطعهی پوستی و پُرزدار بیش نیست، ولی وقتی میشکافیدش، هزاران لا و لایه و ژرفا خواهی دید.
«هزارلا»ی گاو
همه خیال میبُردند «خمسهخمسه» نوعی اسلحه است که بعثیها علیهی ایرانیها به کار میگرفتند. در میان عام و خاص از جمله خطیبها شیوع گرفته بود که اگر صدام خمسهخمسه میزند «ما هم خامسِ آل عبا داریم»! تا این که شهید حسن باقری -مُخ اطلاعات و از بنیانگذاران اولیهی آن- دستور شناسایی صادر کرد تا اسرع وقت ازین سلاح و سَبْکوسیاق شلیکش اطلاعات جمعآوری کنند. اطلاعات هم، ذات کارش پهنانکاریست و جنگ هم ذاتش تاریکی. در تاریکیهای شب بچههای اطلاعات لشگرها به دل دشمن زدند و طی چندین مرتبه به این نتیجه (بر اساس مشاهده) رسیدند که خمسهخمسه که گمان میرفت با خوف و هولناکیاش، اسلحه نیست، بلکه شلیک بولهوَسانه است که عراقیهای بعثی با ریتم و تفریح و بازی! به سمت رزمندگان ایران آتشتهیهی مرگبار میریزند. هر توپ با فاصلهی منظمِ تأخیر چندثانیهای در پرتاب از هم، که شبیه پنجتا پنجتا عمل مینمود و طنینی آهنگین به وجود میآوُرْد.
خواستم گفته باشم اطلاعات جنگ اگر نبود، این فقَره همچنان در فقر خبری میبود. نیز بدانیم اطلاعاتِ آن روز را نمیبایست با امکانات تجهیزی مدرن امروز، مقایسه نمود. دستِ خالی رزمندگان از ابزار مدرن (که چه مَهیب، سیمخاردار هم قدغن بود به ایران) دفاع مقدس را به دانشگاهی جامع و مانع برای همهی رشتهها کرده بودند؛ من جمله رشتهی فوق حساسِ اطلاعات جنگی را.
پایان نخستین قسمت
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
قم: ابراهیم طالبی دارابی