منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۳۱ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. رهبری -دیروز ۲۱ مهر ۱۳۹۹- سخن از ترسوها و بازی آنان با عقلانیت به میان آوردند. خواستم کمی درین‌باره بنویسم: خوشبختانه همه‌ی ما معنی عقل و ترس را می‌فهمیم. هر یک از ما ممکن است در طول زندگی دست‌کم یک بار ترس را تجربه کرده باشیم؛ ترسیده باشیم و یا واهمه و هراس آنچنان بر ما غلبه و احاطه کرد که کاملاً بیمناک‌مان ساخت. پس ترس و باک در وجود آدمی به صورت نهفته، لانه دارد، به وقتش بُروز می‌کند که در آن حال، دچار رُعب و هول می‌شویم؛ مرعوب و ترسو. اما این حالت گاه در شخصیت و شاکله‌ی فرد نفوذ می‌کند و شخص را اساساً انسانی «ترسو» و ضعیف‌النفس بار می‌آورَد که در زبان عامیانه به افرادِ بُزدل معروف‌اند؛ هرچند بر من آشکار نیست چرا «بُز»، بُز که قوی و پیشتاز و جسور و بی‌باک است. شاید به این علت که بُز، زود رَم می‌کند و دست به فرار می‌زند. نمی‌دانم. بگذرم.


اما عقل. این قوّه (=رسول باطنی) از قوای درونی مرموز و خدادادِ آدمی است که در پارسی به «خِرد» برگردان شده است: عاقل=خردمند. عقل که عربی‌ست، علاوه بر معنایی که بر ما روشن است، دو معنی متضاد هم دارد: هم انسان را پیش می‌برَد و هم بازش می‌دارد: پیش‌بَرندگی، بازدارندگی. امر و نهی. قرآن (آیه‌ی ۵۴ سوره‌ی طه) به انسانِ اهل خرد و پارسایی و ورع و صاحبِ لُبّ و اَلباب، اُولی‌النُهی می‌گوید؛ یعنی کسی که عقل سالم دارد و خود را از خطا، گناه و بیراهه بازمی‌دارد و امور و حیات و ممات و نبات و جماد را می‌فهمد.

 

به همین علت بیابانگردان صحرا بر زنوان شتر، عِقال (=زانوبند) می‌بستند که فرار نکند و گُم و گور نشود. عقل همین حالتِ عِقال شُتر را هم بر آدمی دارد که مانع از گم‌شوندگی و گم‌گشتگی می‌گردد. زیرا اساساً عقل، حسابگر است، محاسبه می‌کند. از وجه مَمیّزه‌های اصلی عقل و عشق، یکی همین عنصر حسابگری است. حساب، علمِ شمارش‌هاست. نیز دانش اندازه‌ها و برآوردها. حساب حتی به تخمین (=حدس و گمان و برآورد و وَرانداز) نیز مدد می‌رساند. حالا بروم روی اصل سخن رهبری که چنین فرمودند:

 

«بعضی‌ها اسم عقلانیت و عقل را می‌آورند اما منظورشان ترس، انفعال و فرار از مقابل دشمن است در حالی‌که فرارکردن و ترسیدن، عقلانیت نیست... ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه‌ی درست است. البته دشمن تلاش دارد تا معنای غلط عقلانیت را تلقین کند و برخی هم نادانسته، در داخل همان حرف دشمن را تکرار می‌کنند.» (منبع)

 

تتمّه و نکته: من به این فقره از تحلیل و حساب و حسابگری رهبری از وضع‌وحال و نگره‌ی نگران‌کننده‌ی ترسوها در این زمانه و اوضاع -که از اوجِ هول و جُبن، به بازی با عقلانیت سرگرم شده‌اند تا ایرانیان را بفریبند و دست جبهه‌ی اهریمن را بر اهورا، دریده و درازدست بدارند- باور دارم و با آن موافقم و خدشه‌ای در آن نمی‌بینم. زیرا جامعه‌ی پویا و زنده به خردمندِ شیردل نیاز دارد، نه به سودمندِ بُزدل؛ و در زبان عامیانه‌ی ایرانی: بی‌جیگر.

 

به‌هرحال؛ مسلّم و آشکار است که میان انسان علوی چون مالک اشتَر فرق است با آدمی چون ابوموسی اشعَر. یکی برای مکتب و امام علی -علیه‌السلام- شهامت و رشادت می‌ورزد، آن دیگری چون جُنبنده و دابّه‌ای ترسو، می‌هراسد و به جای آن‌که منطق غلط دشمن را مؤاخذه کند و با آن آگاهانه مواجهه کند و گریبانش را بگیرد و بفشارد، روی منبر، علی را خلع می‌کند، تا تاریکی بر روشنایی حکومت کند!

 

تاریخِ دین و دیانت -درست که دردناک است- اما صد البته درس است و دانشگاه؛ که ترم و دوره‌ی آن تمامی ندارد. فقط دانشجوی تمام‌وقتِ صاحب شور و شعور و خرد و خردمندی می‌پذیرد.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰
به قلم دامنه: به نام خدا. پرده‌ی اول: بلال.  منافقان مدینه به اَشهدُ اَنّ بلال گیر می‌دادند و تمسخرش می‌کردند. اما محمد -صلوات‌الله- آمد به میان و  خیلی کوتاه فرمود سینِ بلال بهتر از شینِ شما و امثال شماست. منافقان مدینه مگر نمی‌دانستند لُکنت بلال بدان علت بود که اُمّیه -ارباب او- زبان این برده‌ی سیاه را با خنجر، بُرش داده بود و لُکنتش ازین رو بود؟ ولی پیامبر با علم به لکنت بلال او را اولین مؤذّن اسلام کرد. می‌دانستند؛ خوب هم خبر داشتند؛ ولی اساسِ تز منافقان مدینه سودبَری از مشرکان بود و یثرب‌سازی دوباره‌ی مدینة‌النّبی، تا در سایه‌ی تنش‌های جاهلیِ دوباره‌ی اوس و خزرج به حوائج برسند و اسلام و حکومت نبوی را زمینگیر کنند و باز هم سلطه و سلطنت اَشرافِ مکه را بر گُرده‌ی مردم مدینه و سایر مدائن هموار سازند تا شرافت به اَشرافیت ببازد! و آنگاه دست منافقان مدینه، سهل‌تر و آشکارتر در دست یهودیان آزارگرِ پیامبر و پیروان پیامبر (ص) قرار گیرد و مردم را بی‌دردسر به استثمار برند. آری! آنان شین و سین را -مثل ضادِ «وَلَا الضَّالِّین» امروزه‌روز- بهانه می‌کردند که غوغایی در صف حضرت رسول بیفکنند و به صیدشان برسند. ولی، ولی، سینِ بلال بهتر از شین‌شان بود.
 
 
 
بازیگر نقش بلال حبشی
در فیلم محمد (ص)
 
پرده‌ی دوم: ابوذر. او بر صورت هُبَل تُف انداخت و کنار کعبه با صدای بلند به رسالتِ پیامبر -صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- شهادت داد و تا سرحدِّ مرگ کتک خورد و سپس در عصر سکوت علی (ع) -که دانشگاهی برای تعلیم است- توسط عثمان به ربذه‌ی تفتیده تبعید شد. چرا؟ چون ابوذر از امامت و امیریِ امیرالمؤمنین دفاع می‌کرد. راستی! چرا لقب علی (ع) آن هم از سوی خداوندِ اَرحم، «امیرالمؤمنین» شد. چرا علی، حضرت امیر شد؟ امیر به کسی گفته می‌شود که زمامداری کند و زمامداری امام علی (ع) تاریخی نیست که به‌آسانی بتوان ورق‌های آن را کَند و انکار کرد.
 
 
پرده‌ی سوم: علی. این اُسوه‌ی بی‌همتا در لیله‌المبیت (=شبِ جان‌سپاری) در بستر پیامبر رحمت (ص) جای گرفت تا جان خود را فدای جانان کند و رسول خدا -صلوات‌الله- را از قتل و ترور توسط دژخیمی چون ابوجهل و ابوجهل‌ها برهاند. امام علی با جهل و جهالت و ابوجهل‌ها درافتاد تا نشان دهد لبیک به ندای آسمان و پیام قرآن، شناخت و شهامت و شهادت می‌خواهد؛ هر کدام در جای خود. با اخلاص، برای خدا. برای اخلاق. برای خلایق.

 

به این لیست هزاران نفر و هزاران درد و «داستانِ راستان» می‌توان افزود. من در ستون امروزم خواستم گفته‌باشم اسلام آنچنان آسان به دست نیامده است که بخواهند آسان آن را از دست ما برگیرند. تا مؤمنین گِرد این اَعلام (=برجستگان) و زیر تابش انوار اسلام می‌گردند، هر گردوخاکی از ناحیه‌ی هر کسی بلند شود، عبث و ابتَر است. این اَعلام گَم نمی‌گردند. این نور، نیست‌ونابود نمی‌شود؛ زیرا قرآنِ اسلام جز به حق، حرفی نمی‌زند: شاهدم نصّ صریح آیه‌ی ٣٢ سوره‌ی توبه: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.

 
آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گسترده‌تر گرداند) هرچند که کافران دوست نداشته باشند.
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا.

(آیه‌ی ٢٩ سوره‌ی فتح)

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

محمّد فرستاده‌ی خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی. آنان همواره فضل خدای را می‌جویند و رضای او را می‌طلبند. نشانه‌ی ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و امّا توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (خوشه‌های) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، بگونه‌ای که بَرزگران را به شگفت می‌آورد. (مؤمنان نیز همین گونه‌اند. آنی از حرکت بازنمی‌ایستند، و همواره جوانه می‌زنند، و جوانه‌ها پرورش می‌یابند و بارور می‌شوند، و باغبانانِ بشریّت را به شگفت می‌آورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان می‌کند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد.

 

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. این جمله ... کـلام در ایـن صـدد اسـت کـه مؤمنین به رسول خدا (ص) را تـوصـیـف کـند، و (شدّت) و (رحمت) که دو صفت متضاد است از صفات ایشان شمرده شده. و جمله‌ی أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ را مقیّد کرد به جمله‌ی رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تا توهّمى که مـمـکـن بـود بشود دفع کرده باشد، و دیگر کسى نپندارد که شدت و بى‌رحمى نسبت به کـفـار، بـاعـث مـى‌شـود مـسـلمـانـان بـه‌طـور کـلى و حـتـى نـسـبـت بـه خـودشـان هـم سنگدل شوند؛ لذا دنبال اشداء فرمود رحماء بینهم. یعنى در بین خود مهربان و رحیمند. و این دو جمله مجموعا افاده مى‌کند که سیره‌ی مؤمنین با کفّار شدّت و با مؤمنین رحمت است. تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا. مراد از اینکه فرمود: مؤمنین را راکع و ساجد مى‌بینى این است که مؤمنین نماز مى‌خـوانـنـد. و کلمه‌ی تراهـم اسـتـمـرار را مـى‌رسـانـد. و حـاصـل مـعـناى جمله این است که : مؤمنین مستمر در خواندن نمازند.ذ

بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ ۖ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ ۖ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ

(آیه‌ی ٤٥ ق)

 

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

ما از آنچه (درباره‌ی رسالت تو) می‌گویند، آگاه‌تر (از هر کس دیگری) هستیم. تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیله‌ی قرآن پند و اندرز بده که از بیم‌دادن و تهدیدکردنِ من می‌ترسند.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: چند واژه اربعینی. یک. "اربعین" چهل یا چهلم، واژه ای پرمعنا و پر رمز و راز است. مرحله کمال است. در عمر انسان هم چهل سالگی دارای ویژگی خاصی است.، از بعثت رسول خدا(ص) در چهل سالگی گرفته تا تمام و کامل شدن میقات حضرت موسی (ع) در چهلمین روز. لسان الغیب حافظ شیرازی می گوید:

سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی

 

 

در عرف ما، در چهلمین روز درگذشتگان، مراسم اربعین برگزار می کنند و این امر فقط برای یک بار برگزار می شود، اما اربعین امام حسین(ع) که در سال اول با حضور جابر و اسرای کربلا بر سر قبر مطهر شهدای کربلا صورت گرفت، هر سال در میان شیعیان تکرار می شود، به نحوی که این حرکت نمادین، تبدیل به یک فرهنگ و سنت دائمی گردید. اکنون اربعین دارای ثمرات و نتایج سیاسی و اجتماعی و معنوی ویژه ای برای شیعیان است. اربعین از اختصاصات سیدالشهدا(ع) است و هیچ امام دیگری اربعین ندارد.

 

دو. "زیارت اربعین"

در میان زیارات وارده، زیارت اربعین از جایگاه خاصی برخوردار است. یکی از علائم مومن، خواندن زیارت اربعین بیان شده است. جهالت و ضلالت دو درد عمده بشر است که انبیای الهی به عنوان طبیبان جان، در پی درمان آن بودند. اما این دو مرض، موجب شد تا سیدالشهدا علیه السلام هم تلاش کند در پی درمان آن باشد، تلاشی که در نهایت با ریختن خونش رقم خورد. این تعبیر به زیبایی در زیارت اربعین بیان شده است: وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ ، وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ و جانش را در راه تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی برهاند. به بهترین و خالص ترین هر چیزی، مهجه می گویند. امام حسین علیه السلام بهترین سرمایه خود که همان خون و جان باشد داد. به تعبیر زیبای آیت الله جوادی آملی، عصارهٴ کتاب الهی که دین خداست، ستونی دارد که نماز است و عصاره عترت نیز ستونش زیارت اربعین است.

 

سه. "پیاده روی اربعین"

همان پیاده رفتن به طرف مزار و زیارت قبور شهدای کربلا است. در روایات در مورد زیارت امام حسین علیه السلام، بر پیاده رفتن تصریح و بر ثواب زیاد آن تاکید شده است. این عمل از قدیم الایام، حتی از زمان بنی امیه و بنی عباس وجود داشت. در دوران معاصر هم از طرف علما و با همراهی مردم صورت می گرفت، اما رفته رفته به تعداد زائران اربعین اضافه شد، به صورتی که امروزه میلیونها زائر از سراسر جهان در این مراسم بزرگ شرکت می کنند. پر جمعیت ترین اجتماع بشری را راهپیمایان اربعین حسینی در کربلا و مسیرهای منتهی به آن تشکیل می دهند. از ویژگی های مهم راهپیمایی اربعین، پذیرایی خالصانه و جانانه موکبها و هیئتها از زوار اربعین است. آنها در طول سال ذخیره می کنند تا در ایام اربعین خرج زائران نمایند.

 

چهار. "جابر"

جابر بن عبدالله انصاری، نامی است که شیعیان را به یاد زیارت اربعین امام حسین علیه السلام و درد دل جانسوز او آن حضرت می اندازد. او اولین زائر امام حسین(ع) است. پدرش عبدالله هم از صحابی رسول خدا(ص) بوده و داستانی شگفت دارد و با توجه به خوابی که دیده بود، پیامبر به وی بشارت شهادت داد و در جنگ احد به شهادت رسید. جابر کسی است که وقتی از "اُولِی الأَمْرِ" در آیه شریفه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ" سوال کرد، پیامبر در جوابش دوازده امام را معرفی کرد و به وی وعده دیدن امام پنجم، حضرت باقرالعلوم (ع) را داد. با همه سوابق مثبت و عدیده ای که دارد، اما حضور او در روز اربعین در کنار مرقد مطهر حضرت اباعبدالله (ع) جایگاه ویژه ای دارد و همان منشأ زیارت اربعین شد. وی که هنگام واقعه عاشورا نابینا بود، در روز اربعین در فرات غسل کرد، خود را خوشبو ساخت و با گام‌های کوچک تا سر قبر سیدالشهدا (ع) آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت: "حَبیبٌ لا یجیبُ حَبیبَهُ" آنگاه زیارتی خواند و سایر شهدای کربلا را هم زیارت نمود.

 

پنج. "زینب"

یکی از باشکوه ترین و کلیدی ترین واژه های مربوط به کربلا و عاشورا و اربعین "زینب" است. گرچه در تمام دوران زندگی همراه پدر و مادر و برادران بود، اما حضور او در کربلا و روز عاشورا و اسارت و شام و بازگشت به کربلا، چهره خاصی به او داد و نامش با کربلا و اسارت و شجاعت و بلاغت گره خورده است. همو که حضرت سیدالساجدین(ع) در باره اش فرمود: أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَة. او مسئولیت بزرگ رساندن پیام خون حسین(ع) را داشت، برای همین در طول دوران اسارت، ذره ای عجز و ناله نکرد. نه تنها کلامی بر زبان نراند که نشان از ذلت داشته باشد، بلکه با غرور تمام در مجالس حضور پیدا می کرد و با شجاعت تمام، خون حسین (ع) را تفسیر می کرد. وقتی که در مجلس حاکم کوفه در نهایت بلاغت سخن گفت، ابن زیاد پرسید: مَن هذِهِ اَلمُتَکبّره؟ گفتند: هَذِهِ زَینب بِنتُ فاطمه بنتُ رسولِ الله(ص). همه اینها را زینب از مقام عرفانی و معنوی خود دارد. جمله"ما رَأیتُ الّا جَمیلاً" نشان از عمق اعتقاد به خدای متعال و نه تنها همه چیز را از او دانستن، بلکه زیبا دانستن و زیبا دیدن است. اینجا اوج شخصیت زینب به ظهور می رسد.

 

نام زینب با اربعین هم گره خورده است. اکنون اربعین است و زینب بعد از چهل روز دوری، با توجه به نقل بعضی ها، مجددا به کربلا باز گشته است. گرچه چند بار حسین(ع) از روی نیزه سخن گفت، اما زینب اکنون دوباره فرصت پیدا کرد با حسینش سخن بگوید، در همان جایی که چهل روز پیش با او وداع کرد. چه حالی پیدا کرد زینب بر سر قبر حسین؟ چه درد دلهایی داشت؟

 

خون دل، اشــک دیـده آوردم

جــان بـر لب رســیـده آوردم

خــیـز ای بــاغبان بـه استقبال

لــــالــۀ  داغـــدیـــــده  آوردم

نــازنــین نــازدانـــه‌هـایت را

رنــگ از رخ پــریــده آوردم

بار هجرت بدوش خـود بردم

ســـرو قــــدّ خــمــیــده آوردم

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: ملت، طبیعت، حکومت؛ حکومت، طبیعت، ملت. به نام خدا. حکومت ممکن است به ملت زور بگوید. در این وجه، حکومت شاکله‌ی موروثی، دیکتاتوری، کودتایی و یا انحصاری و انسدادی دارد. بنابرین حکومت درین تبار، بر ملت و طبیعت حکمرانیِ اجباری و استبدادی می‌کند و سلطنت و سلطه‌گری می‌ورزد.

 

در غیر آن، حکومت معمولاً از مردم ناشی می‌شود. پس، میان ملت و حکومت ربط و انتخاب و رأی و نظر و نظارت و گردش و جابجایی آرام قدرت برقرار است.

 

حال هر کاری که این مناسبات را خدشه بزند، وضع طبیعی و قراردادی میان ملت و حکومت و طبیعت را برهم می‌زند. و در واقع یکی از دو جریان قدرت به نفع دیگری گام بر نمی‌دارد؛ یا ملت، یا حکومت. طبیعت که در این میان صامت و ساکت و بی‌رأی و نظر است. هرچند روایت از معصوم (ع) است که طبیعت شامل گیاه و زیا و زراعت هم، از رنج و زور ستمگری حکومت‌های زورگو، رنجور و پژمرده می‌شوند.

 

در چنین وضعیتی دست‌کم دو حالت وجود دارد:

 

۱. یا حکومت بر خلاف اراده‌ و رأی مردم پیش می‌تازد که در واقع در حال گذارِ به نوع حکومت‌های بی‌ربط با ملت است؛ زورگویی.

 

۲. یا ملت، پیمان گُسست و تغییر گرایش داد و مناسبات فکری و علایق سیاسی و گرایش‌های مذهبی و اساساً پویه‌ی جهانی‌اش را‌ دگرگون کرد.

 

نتیجه:

 

یکم: قانون اساسی معمولاً این گُسست‌ها را پیش‌بینی می‌کند. در پاره‌ای از کشورها با انتخابات زودهنگام، در پاره‌ای دیگر از طریق رفراندوم (=همه‌پرسی) و در پاره‌ای هم با ساز و‌ کارهای ساختاری.

 

دوم: حکومت بی‌توجه به تغییر نگرش و ذائقه‌ی مردم همچنان از طریق زور و قدرتی که داراست، به خود اجازه‌ی ادامه‌ی مسیر می‌دهد و کاری به افکار مردم ندارد.

 

سوم: حکومت صدای مردم را درک می‌کند و اندک‌اندک یا با حرکت حلزونی و بطئی (=کُند، آرام‌آرام) و یا با اقدام فوری خود را بازسازی می‌کند، تا با مطالبه‌های نوشونده‌ی ملت خود را نوسازی کند که از مشروعیت سیاسی نیفتد.

 

چهارم: ملت نه در مسیر حکومت بلکه در برابر حکومت قرار می‌گیرد و از طریق شورش، اعتراض، تظاهرات و یا انقلاب، قدرت را دچار دگرگونی یا واژگونی می‌کند.

 

نکات:

 

نکته‌ی ۱ : حکومت خاطرش از طبیعت (کوه، حیوان، دریا، جنگل و معدن و گیاه) جمع است چون زبان برای اعتراض ندارد و از رأی برای تغییر یا تثبیت محروم است، اما آیا حکومت فکر می‌کند ملت هم مانند طبیعت، صامت است و فقط تسلیم و سرسپرده؟!

 

نکته‌ی ۲ : من بر این نظرم هنوز ملت ایران جمهوری اسلامی ایران را با دل و جان، نه از سر اِکراه، می‌خواهد و با آن به آن تضادی نرسیده‌است که واژگونش کند. هرچند ملت از آنچه در میان حکومتگران می‌گذرد و نیز فسادهای هولناکی که دل مردم را به‌شدت خالی می‌کند، مسئله‌دار شدند و شاکی‌اند، ولی با همه‌ی انتقادها و انتظارهایی که دارند، پشت نظام و انقلاب ایستاده‌اند و به تعبیر امام خمینی «پشتیبان ولایت فقیه» هستند تا «آسیبی به مملکت نرسد.»

 

نکته‌ی ۳ : از نظر من گرچه اکثریت قاطع ملت هنوز دارای این فکر و موضع نسبت به حکومت است، اما عقلانیت، دیانت و حقیقت و حتی منافع ملی و مصلحت ایجاب می‌کند، حکومت خود را بازسازی کند و با ملت، همفکر و همراه شود، تا روزی فرا نرسد که با تأخیر در بازسازی، تخریب نصیب آن شود.

 

نکته‌ی ۴ : ملت ایران به معنای اَتمّ آن، ملتی‌ست که از تقصیرها، گذشت می‌کند تا اصالت انقلاب و آرمان اسلامی و هویت ملی مخدوش نشود. تا روزی نرسد رشته‌ی محکم اعتمادی که به حکومت دارد، از هم بپاشد و پنبه شود. شکیبایی ملت، فضیلت است، این فضیلت از سوی حکومت باید سپاس و پاسداری شود. ناسپاسی به گذشت و بردباری ملت، شاید مخاطره‌آمیز باشد.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰
به قلم دامنه : آیا با این متنم تا آخرِ سطر می‌آیی؟ به نام خدا. هر یک از ما، وقتی مضامین دعاها و زیارت‌ها را مرور یا مطالعه می‌کنیم، همیشه عبارت‌هایی از آن را می‌بینیم که چونان فوّاره، بالا می‌زند و در قناتِ وجودمان جاری می‌شود تا دشتِ دل‌مان را سیراب سازد؛ مثل دعای عرفه، مثل زیارت جامعه کبیره و مثل زیارت اربعین.

حقیقتاً مفاهیم زیارت اربعین پربار است من آن را «امام‌حسین‌شناسی» می‌دانم. معلوم است وقتی مفاهیم و مضامین این زیارت از دانش و عشق امام صادق ع بیرون آمده است این‌چنین غنی و تکان‌دهنده باشد.

گرچه امسال به علت تقدّم عقلی و شرعی پاسبانی سلامت، اقیانوس عظیم زائرین اربعین از پیاده‌روی مقدس به کربلای معلّی جا مانده‌اند، اما به فرموده‌ی رهبری درین روز می‌توان نشست و متن زیارت را خواند و از دور با آن امام شهید (ع) شِکوه و دردِ دل و ابراز ارادت کرد و پیمان و عهدِ وفاداری بست. زیارتی که به نقل معصوم (ع) جزوِ پنج نشانه‌ی مؤمن است.

من در آستانه‌ی اربعین، از «زیارت اربعین» (منبع) فرازهای پُرگدازی را برگزیدم که اگر ذرّه‌ای هم، جانِ تشنه‌ی اهل معرفت و مودّت به اهل بیت به‌ویژه عشق به آموزگار بزرگ عزّت و رستگاری حضرت امام حسین -علیهم‌السلام- را آبیاری کند، خدا را شاکرم و جَبهه‌ی سپاس بر آستان آن آفریدگارِ پروردگار می‌سایم. این فرازها از لابه‌لای آن:

سلام بر آن دچارِ گرفتاری‌ها... [=حضرت اباعبدالله]

ای خدا او را به شهادت گرامی داشتی..

ای خدا میراث‌های پیامبران را به او عطا فرمودی...

ای خدا او را از میان جانشینان، حجّت بر بندگانت قرار دادی...

و...

او از خیرخواهی دریغ نورزید...

پس با آنان [جنگ‌آفرینان عاشورا] درباره‌ی تو ای خدا، صابرانه و به حسابِ تو جهاد کرد تا در طاعتِ تو خونش ریخته شد...

ستوده درگذشتی... [ای اباعبدالله ای حضرت سیدالشهداء]...

گواهی می‌دهم که تو از ستون‌های دین و پایه‌های مسلمانان و پناهگاه مردم مؤمنی....

قلبم با قلبتان در صلح، و کارم پیروِ کارتان، و یاری‌ام برای شما آماده است...

 
حال، با این حالِ والا و والِه، اهلِ دل، اهل وِلا، به احترام امام حسین (ع) لحظه‌ای از جا برمی‌خیزد و از راه دور به نیّتِ زیارت، سلام می‌دهد و عرضِ ادب و ارادت می‌نماید:
 
السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ
 
ممنونم که تا آخرِ سطر آمدی. مأجور و سربلندی باشی
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. معمولاً سر فرصت ستون درد‌ودل مردم در روزنامه‌ها را مرور می‌کنم، تا به عنوان یک ایرانی بفهمم در سر و قلب ملت چه می‌گذرد و به چه فکر می‌کند. چندروز پیش «خراسان» را وقتی مطالعه می‌کردم این پیام پاک یک کارگر مرغداری، توجه‌ام را سخت به خود جلب کرد:

 

«به عنوان کسی که سه سال در مرغداری به عنوان کارگر کار کردم درباره‌ی اون بیماری مرغ‌ها که همدیگه را می‌خوردند عرض کنم علاج اون بیماری فقط و فقط نمک است. وقتی نمک کم بشه یا قطع بشه مرغ‌ها با کوچک‌ترین زخمی همدیگه را می‌خورند. این را با تجربه از نزدیک دیدم. (منبع)

 

این سوژه (=مضمون) ذهن مرا به سمت چند مسئله برد که سه تا را برملا می‌کنم:

 

سمت ۱ : به این سمت که امام علی ع در خطبه‌ی ۱۵۱ نهج‌البلاغه از روزگاری سخن گفت و می‌گوید که در آن وضعیت، عده‌ای مانند «گورخر» همدیگر را گاز می‌گیرند: «یَتَکادَمُونَ فیها تَکادُمَ الْحُمُرِ فِى الْعانَةِ. قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ» آنان در آن فضای تیره‌وتار چون گورخران در جمع خود، یکدیگر را گاز گیرند. روزگاری را که حضرت وصف می‌کنند، نه فقط یکدیگر را گاز می‌گرفتند، بلکه به بیان صریح آن حضرت، علاوه بر گازگرفتن، وضع این‌گونه می‌بود و می‌شود: «رشته‌ی محکم دین لرزان شوَد، و چهره‌ی حقیقى حقیقت پوشیده گردد. حکمت فروکش کند، و ستمگران سخنران شوند.» (منبع)

 

سمت ۲ : به این سمت مرا برده‌است که نکند با ناسپاسی‌ها و دین‌زُدایی‌ها، آن «غریب‌الغُربا» که برای وصفِ حال حضرت رضا ع -در آن دوران غربت و تیره‌وتار- اطلاق می‌شد، باز نیز در روزگار ما رخ دهد و تشدید شود و از فرهنگ و آیین رضوی بیشتر اسم بماند و نام، نه رسم و مرام. مگر می‌شود حرم امام رضا (ع) «مرکز معنوی» ایران و «مَلجاء درماندگان» باشد؛ اما مرام آن امام ع در میان پاره‌ای مردم، مفقود؟! و در میان پاره‌ای مسئولین، بشدّت معدوم و نامعلوم؟!

 

سمت ۳ : کارگر محترم مرغداری حرف از نمک زد و چاره‌کردن و درمان با آن. بی‌جهت نبود نیاکان‌مان در ایران این را ضرب‌المثل کردند که نباید: نمک خورْد و نمکدان را شکُند. شعر زیر را -که نمی‌دانم سِروده‌ی کیست- به این پستم مُجسّم و مُنضم (=پیوسته و همراه) می‌کنم:

 

آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست
در مذهب رندانِ جهان سگ بِه از اوست

 

در پایان، به مناسبت روز بزرگداشت مولوی که هفته‌ی قبل بود یک بیت از مثنوی او می‌نویسم که بر «سر» به عنوان هادیِ هدایتگر بشر تأکید می‌رود. وقتی «سر» و «راهبر» و «رهبر» نباشد، جنبش و حرکت جُنبندگان مانند حرکتِ مارمولک می‌شود. وقتی دُمش کَنده شود، فقط مدتی جست‌وخیز دارد؛ بی‌جهت، بی‌هدف، بی‌رمَق:

 

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بود
جنبشش چون جنبشِ کژدُم بود

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

منبع

 

 

 

به یاد شهیدان حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی

 

 

رعایت قواعد سلامت جهانی

 

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. ۱. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن‌حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِقابلِ بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد، به‌طورى‌که دیگر نمى‌توانَد اثر صحیح خود را بروز دهد.

 

پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

۲. اما یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. (منبع)  لذا در دستگاه آفرینشِ حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است. در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله -یعنی کار نیک- تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است، بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بوده‌اند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی، شامل عمل و کار است.

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

۳. از نظر من، هر گاه انسان به خداوند به دیده‌ی آفریدگار و پروردگار با هم بنگرد، در راه رستگاری گام گذاشته است. زیرا خدا علاوه بر آفریدگار، پروردگار نیز هست. یعنی آفریده‌های خود را پرورش می‌دهد، تربیت می‌کند و تعلیم می‌آموزد. این ایده که خدا آفریدگاری است که فقط دست به آفرینش می‌زند و کاری به کار مخلوقاتش ندارد، فکری خام و عبث است. خدا چون ربّ است، مربّیِ تربیت انسان است تا آدمی با کمال‌گرایی، کامل‌تر و پرورده‌تر شود.

 

نگاه به خدایی که پروردگار ماست، نگاهی ژرف، مترقی و تکمیلی‌ست و این که دمیده می‌شود خدا به پرورش کاری ندارد و دخالت نمی‌کند، در واقع فکر غلطی است که ناخودآگاه یا خودخواسته می‌خواهد خدا را از عرصه‌ی حیات و از کُرسی تربیت و از نظام پرورش کنار گذارَد. اما نظام تشریع و نظام تکوین کنار هم هستند. پس؛ یک عامل دیگر رستگاری این است که آفریدگار متعال را به دیده‌ی پروردگار مهربان ببینیم و تحت تعالیم او درآییم.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

شهید سلیمانی. شهید همت. رحیم صفوی. دفاع مقدس

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خداقرآن، «قلبِ تعلیم» است. چندی پیش از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌هایی که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:

 

چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.

 

طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.

 

ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:

 

«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»

 

طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.

 

به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»

 

طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»

 

مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»

 

آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است. روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگار.