به قلم دامنه: به نام خدا. یزید، یک شاه بود. شاهی برآمده از حیله گری های جُرثومه ای چون معاویة بن ابی سفیان. یک حاکم عُقده ای، که عقیده و آزادی را به پای هوَس های خود لِه می کرد. یزید زیاده طلب بود؛ هم در شهوت، هم در قدرت، هم در شُهرت، هم در ثروت، هم در کِسوت و هم در شراب و عیش و عِشرت.
یزید اسلامِ وارونه شدۀ مبتلا به فقیهانِ دِرهم خواه و دینارطلب و بُریده از حق و شیفتۀ دنیا و والهِ ریاست را، ابزارِ سیاست کرد و با هر کسی که با این پوستین وارونه مخالفتی داشت، به ستیزه برخاست و خونش را خونخوارانه به تیغ خنجر و کینه بر زمین می ریخت و اموال و حیثیت و همۀ عِرض و حقوقش را بی رحمانه تاراج می کرد. او حاکمی یکدنده، کلّه شقّ، خودشیفته، خودکامه و خودپسندی بود که فقط خود و نوکران خود را مَجال زندگی کردن و فرصت ورود به عرصۀ قدرت و حکومت می داد. منصوبان او در جای جای بلاد مسلمین و کاخ سبز شام، همگی از دار و دسته اموی و مروانی و یا از ارادتمندان و سینه چاکان و چاپلوسان درگاه دینی اش و بارگاه شاهی اش بودند.
معلم انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی می گوید: «در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم. اول: حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر میایستد. خودش و فرزندانش کشته میشوند. هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد. از آب میگذرد، از آبرو نه. دوم: یزید همه را تسلیم میخواهد. مخالف را تحمل نمیکند. سرِ حرفش میایستد. نوه پیغمبر را سر میبُرد. بی آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که میخواهد برسد. سوم: عمرِسعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را میخواهد هم خرما، هم دنیا را میخواهد هم آخرت. هم میخواهد حسین (ع) را راضی کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را میخواهد، هم احترامِ مردم را. نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی. هم آب میخواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِسعد تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد. نه سهمی از قدرت میبرد نه از خوشنامی. ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرأت و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما یک عمرِسعد هست! من بیش از همه از عمرسعد شدن میترسم.»
دامنه: به نام خدا. همیشه این افراد دستۀ سوم بودند که هم خود را هلاک و بی آبرو کرده اند و هم قدرتِ فاسدِ خودکامه را، خودخواه تر و متوهّم تر ساخته اند. صدام حسین، استالین، مائو و دیگر دیکتاتورها را، دور و بری ها و چاپلوس ها، جری تر، بی رحم تر و کینه توزتر ساخته اند
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای دارابکلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی است. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است. آق میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛ مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.
در پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود. مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست. قبر آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین اش غریق رحمت باد.
به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه مُحرّم که برای دارابکلاییها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغتهای مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:
یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.
سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.
عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.
تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.
قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.
مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.
شامل
روحانیون حال حاضر
علما و شیوخ درگذشته
طلبههایی که ترک تحصیل کردند یا از استمرار بازماندند
کسانی که در محاورۀ مردم «شیخ» خطاب می شوند
این تحقیق «روحانیت دارابکلا» همچنان ادامه دارد
به مناسبت ماه محرّم این پست را ارائه میکنم
عکس و لیست اسامی بدون لحاظکردن حروف الفبایی
به قلم دامنه. به نام خدا. یکی از مشهورترین، بی ریاترین و خاکی ترین خادم الحسین های تکیۀ دارابکلا مرحومه جامباجی بود. این خادمۀ امام حسین (ع)، هم ساقی تکیه بود و هم در مجالس روضۀ نذری منازل مردم محل، امور پذیرایی و پشتیبانی مراسم را پیش می بُرد. او زنی خوش خُلق، مسجدی، مؤمنه، مردم دوست و محبوب عموم مردم بود. همه، گویی او را مَحرم و مادرِ خود می دانستند. همۀ اعضای این خاندان مذهبی و سادات، در ماه محرم به تکیه و مسجد خصوصاً به روز با عظمت و دیدنی عاشورای روستای دارابکلا خدمت می کردند. جامباجی چون زنی معتمد و باایمان بود، در خونۀ عُلمای محل نیز خدمات رسانی می کرد.
او مادرِ آقایان مرحوم سیدبابا پورصمد، مرحوم سیدتقی پورصمد، سیدآقا پورصمد، و دوست و هم خدمتی گرامی ام آق علی پورصمد است. شوهرِ او هم -که نامش را از یاد بُردم و خدا رحمتش کناد- در روز عاشورا از علَم بدستان مشهور بود و به گمانم یک نقشی را هم در تعزیه بر عهده داشت. فرزندان جامباجی هم مثل مادرشان همگی در تکیه و مسجد نقش داشتتند:
سیدبابا: که رنگ موی سر و پوست صورتش کلاً طلایی و بُور بود، در روز عاشورا با پوشیدن لباس نقش یک سوارۀ اسیر را داشت و در شب قوم بنی اسد نقش یکی از شیوخ عرب بنی اسد را بازی می کرد.
سیدآقا: ساقی بود و هنوز هم هست.
سیدتقی: که عکس بالا مرا به یاد این خاندان انداخت نیز ساقی بود و در روز عاشورا هم نقشی را در شبیه سازی بر عهده داشت و هم دستۀ اُسرای جانسوز عاشورا را هدایت می کرد و خودش اشک می ریخت و یک سینه زن قوی پنجه ای بود. روحش شاد.
آق علی: هم در امور مسجد و محل فعال بود و هم گه گاه ساقی بود. روز عاشورا و شب قوم بنی اسد با گذاشتن عبا بر دوش، نقش شیخی از شیوخ بنی اسد را ایفا می کرد. روح درگذشتگان این خاندان خاصّه مرحومه جامباجی خادمۀ خاکی و پُرکار تکیۀ دارابکلا همآره شاد و غریق رحمت خدای مهربان باد. صلوات.
به قلم دامنه. به نام خدا. محرّم سال های قبل بر حسب اَدای دَین و حسّ شوقانه، به معرفی برخی از ذاکرین اهلبیت (ع) و نیز خادم الحسین های تکیهی دارابکلا پرداخته بودم، اینک با آمدن محرّمی دیگر یادی از افراد دیگر می کنم تا این سلسله مباحث به مرور کاملتر گردد. در این پست به اختصار به مرحوم کبل حسن آهنگر دارابی ذاکر اهلبیت (ع) میپردازم:
یکی از مشهورترین ذاکرین اهلبیت (ع) روستای دارابکلا مرحوم کبل حسن آهنگر بوده است. ایشان هم مرثیه می خواند، هم دسته های زنجیرزنی دارابکلا را سر و سامان می داد و هم از اعضای هیأت اُمنای تکیه و مسجد بود. کبل حسن، به نظم در زنجیرزنی بسیار توجه می داد. خودش با سنّ بالایش در جلوی دسته به حالت عقبگردی، زنجیر می زد و همۀ زنجیرزنان با نگاه به دست ایشان هم نظم و انتظام و جهت می گرفتند و هم سبک زیبای زنجیرزدن سنّتی دارابکلا را می آموختند. من خود از نوجوانی تا سال های پیش، یکی از همین زنجیرزن های دستۀ بالاتکیه بودم که از ایشان خاطرات زیادی در ایام محرم به یاد دارم. طبق الگوی او باید کمَر را تا زانو خم می کردی و زنجیر را از بالای سر با دست برافراشته رد می کردی و به صورت یک دایره می چرخاندی و بر پشت خود می نواختی و این حالت زنجیرزن ها، آهنگ و نظم دسته را همآهنگ و همنوا می کرد. در این قضیه او فردی بشدت خستگی ناپذیر و شائق و پیشرو بود.
او یک بنّا بود. با پیروزی انقلاب در امور محل دخیل بود. انسانی مذهبی بود. یکی از اعضای قدیمی شورای محل بود. با مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و مرحوم آقادارابکلایی بسیار رفیق و نزدیک بود. ایشان پدر دوست گرانقدرمان حاج ابراهیم آهنگر و پدرخانمِ فامیل ارجمندمان حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی ست. کبل حسن را همه پیشکسوت در عزاداری ماه محرّم می شناسند زیرا او در این امور شُهرت داشت. من عکسی دیگر بجز تصویر بالا -که سال قبل جناب تقی آهنگر (حاج باقرموسی) برایم فرستاد_ از آن مرحوم نداشتم. روحش شاد.
به قلم دامنه. به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی دیگر روستای دارابکلا که در صد سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند، می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد: من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این باره، هم مهم است و هم مطمئن.
در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی. شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت. از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و سرشار رحمت باد. صلوات.
یزید با تراکمی از جهل و دشمنی و ترس، بر امام حسین (ع) سخت و تنگ گرفت. آموزگار عاشورا اما هرگز تن به کُرنش و سازش و تأییدِ ظالم خودخواهِ کینه توز نداد. با مهارت از کُنج کعبه به سوی کوفه شتافت تا دعوتِ مردم را زمین نگذارد. به کربلا رسید و تن به جنگ و کشتار نداد و تا توانست مذاکره کرد تا انسان بسازد. اما جهل ها و جعل ها و حُمق ها، چنان چاک داشت، که جز حُرّ کسی توبه نکرد و راه نیافت. و حسین (ع) این والاترین گوهر رسالت و نبوّت و امامت، با طیِ همۀ مراحل، در نهایت در تاسوعا و عاشورا:
حماسۀ آزادی
کلاس آزادگی
درس ایمان
پدیدۀ ای حماسی
و راه مقاومت و شهادت عزّت آفرین، آفرید.
که نامش چون سورۀ واقعه،
واقعۀ عاشورا نام گرفت.
آری؛ باز هم ماه محرّم آمد.
باز هم درس آموختن فرارسید.
درسی که معلمش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است.
کسی که به ما یاد داد تن به ذلّت ندهیم و دین را به دنیا نفروشم و ضدّ ظلم و ظالم بمانیم.
همان امام حسینی که به لشکریان یزید فرمود:
«شکم های شما پُر از حرام شده است...»
ما هم با ماه محرّم می مانیم
و هرگز شکم پرستانِ قدرت طلب روزگاران را باج نمی دهیم
و به راه حسین می رویم زیرا او آموزگار ماست
و رهبریت آزادگان جهان در همآرۀ تاریخ بر عهدۀ اوست.
حتی در عصر ظهور (عجّ) نیز به مکتب عزّت بخش و آزادی آفرین حسین اقتداء می شود.
پس ای عزاداران حسین
ای رهرُوان راه حسین
این ماه و صاحب این ماه عظیم را قدر بدانیم
و آگاه و شجاع و تسلیم ناپذیر هر نوع ظلم و ظالم و ستم و ستمگری باشیم.
والسّلام.
به قلم دامنه: به نام خدا. «آیت الله شیخ احمد جنتی» در سخنرانی اجلاس خبرگان ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ گفت: «به نظر من دفاع مقدس نعمتی از جانب خدای متعال بود. اگر کوه دماوند طلا بود و خداوند به ما داده بود ارزش آن به اندازه دفاع مقدس نبود. ماندن نظام به برکت جنگ و نیروهایی است که جنگ تربیت کرد. شهید حججی هم از آخرین برکات نظام و جنگ است.» (منبع)
دامنه: ای قلهی رفیع دماوند! تو خیلی از حکومتها و شاهان را شاهد بودهای که همگی آمدند و رفتند! باز هم شاهد باش و برای سلامت و صحّت نظام جمهوری اسلامی و آنگاه بقای آن دعا کن؛ ای دماوند بلند. ای نمادِ جغرافیای ایران بزرگ ما. لازم میدانم بیفزایم اگر جنگ این گونه است که آقای شیخ احمد جنتی گفته است، میپرسم همۀ مسؤلان نظام از خُرد و کلان، میزان روزهایی را که در جنگ (=دفاع مقدّس هشتساله) حضور رزمی داشتهاند به ملت اعلان کنند. همین و والسّلام.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ*... کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ.
[عادتِ اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که به آیات خدا کافر شدند، پس خدا آنان را به کیفر گناهانشان [به عذابی سخت] گرفت؛ زیرا خدا نیرومند و سخت کیفر است. [عادت اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، در نتیجه ایشان را به کیفر گناهانشان هلاک نمودیم، و فرعونیان را غرق کردیم و همه آنان ستمکار بودند.
سوره انفال
آیههای پنجاه و دو و پنجاه و چهار
تفسیر علامه طباطبایی
کلمه دَأْب و همچنین (دیدن) به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى که بطور مداوم از انسان سرزند و طریقه و مشىء آدمى شمرده شود. این آیه [54] همان تشبیه سابق را تکرار مى کند، چون هر دو فرض شبیه به هم اند... چیزى که هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اینکه مانند آیه قبلى بفرماید: (فاخذهم الله بذنوبهم ) فرمود: (فاهلکناهم بذنوبهم ) و وجه این التفات شاید این باشد که تشبیه در این آیه مسبوق به این معنا بود که خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغییر نمى دهد مگر بعد از آنکه مردم آنچه را که در نفوس خود دارند تغییر دهند و این خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است. و همین سابقه اقتضا مى کند که مشرکین را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همین جهت سیاق تشبیه را تغییر داده و با اینکه در آیه اول فرموده بود: (کفروا بایات الله) در اینجا فرمود: (کذبوا بایات ربهم)... و اگر فرمود (هلاک کردیم) و نفرمود (هلاک کردم) براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نیز براى این بود که بفهماند وسایطى هستند که به امر او عمل نموده و مجرى مشیت او هستند...
و معناى جمله (و کل کانوا ظالمین ) این است که همه این اقوامى که به عذاب خدا گرفتار شدند چه کفار قریش و چه آل فرعون و چه آنها که قبل از فرعونیان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند. و از این بیان این نکته نیز استفاده مى شود که خداى سبحان هیچ وقت کسى را به عقاب خود گرفتار نکرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى کند مگر وقتى که ظالم شمرده شود و ظلم کفران نعمت و کفر به آیات خدا را مرتکب گردد، پس خداوند جز مستحقین را به عذاب خود معذّب نمى سازد.» المیزان
به قلم دامنه
به نام خدا
لیف روح : دو مطلب
مطلب اول: «او تمام بیت المال را به سرعت تقسیم می کرد و سپس آنجا را جارو می کرد و در آنجا نماز می خواند و شکر می کرد...» (منبع: جلوه های ماندگار. کتابی دربارهی آیت الله منتظری ص ۲۳ )
از آرزوهای دکتر شریعتی
در م. آ. شمارهی یک
مطلب دوم: معلم انقلاب دکتر علی شریعتی در عصر مبارزه و خفقان و اختناق، از تاریخ و جامعه شناسی، فشنگ و تفنگ میساخت و به سوی استبداد و بر فرق مُستبد، شلیک میکرد.
روز همهپرسی جمهوری اسلامی
دهم فروردین سال پنجاه و هشت در روستای دارابکلا
به قلم دامنه. به نام خدا. در آستانهی فراآمدن ماه محرّم، ماهِ شناخت و دنبالهروی آگاهانه و شیدانهی راه و مرام امام حسین (ع) قرار داریم. میپرسم آیا مساجد و تکایا باید دراختیار حکومت باشد؟ آخرین آمارها نشان می دهد، حدود ۷۲۰۰ مسجد در ایران وجود دارد.» منبع آمار
من معتقدم همانطوری که یکی از امتیازات مکتب تشیُّع این بوده است حوزه های علمیه اش باید مستقل از هرنوع دولت و حکومتی باشند، تا عزّت و آزادی اجتهاد را محافظت کنند و با فسادهای احتمالی قدرتمندان به مخالفت و مقابله برخیزند، مساجد نیز باید چنین باشند؛ تا هیچ حکومتی نتواند اختیار مساجد، تکایا، سخنرانان و امامان جماعت را دردست بگیرد و مانع از حُرّیت، استقلال و هویت واقعی آن گردد.
نباید گذاشت این امتیاز برجستۀ شیعه را مخدوش کنند. نباید اجازه داد با مصلحت اندیشی های خطا و منحرفانه و درواقع برای کنترل، شاغول و یکسان سازی افکار عمومی، استقلال مساجد بآسانی محو و نابود گردد و حقیقت در کورۀ مصلحت! ذوب شود. اشغال مساجد با هیچ توجیهی پذیرفتنی نیست. محراب مساجد جایی برای دوری از هر نوع شرک و ریاورزی ست و محلّی برای توحید و یگانگی و دین ورزی. و منابرِ تکایا مقرّی برای حق گویی و تبیین راه حسینی و مرام زینبی ست و نیز، مقابله با هرگونه ظلم و ستم و کژی.
به نام خدای آفرینندۀ آدمی. به هرحال از روستا کَنده، و به شهر بُرده شدم تا بزور طلبه! شوم. آن وقت ها مردم دارابکلا به نکا می گفتند نکا، به قائم شهر می گفتند شاهی. ولی به ساری نمی گفتند ساری، می گفتند «شهر». مثلاً وقتی می پرسیدی پدرت کجا رفت؟ می گفت: بُردِه نکا دخانیات توتم (=توتوتن) بَروشه. مادرت کجا رفت؟ بُردِه شهر دکتر و شهرنون (=نون لواش) بَخرینه. عموت چی؟ رفت شاهی نسّاجی. من هم به حکم و الزام و اجبار شیخ وحدت برده شدم شهر که شهروند شوم که مثلاً از پس افتادگی و عقب ماندگی بیشتر درمانده نشوم. ولی در واقع حسّم این بود از آزادی رفتم به قفس. از دشت رفتم پستو. از دنیای خیال دِه _که اغلب زیباتر از دنیای واقع است_ رفتم برهوت خیابان شهر. بگذرم.
خُب، ساری اما یواش یواش در آن سال های اولیۀ انقلاب، چند حُسن برایم داشت: یک: با کتاب ها و مجّلات و افراد زیادی در منزل شیخ وحدت برمی خوردم که برایم جذّاب و مهیّج بود. دو: شیخ وحدت در طول دو سه سالی که ساری مقیم بود، پنج خانه در پنج نقطه ی شهر عوض کرد و همین تنوع موجب نشاط و بازشدن هوش و ذهن ما می شد. مدتی کوی کارمندان بود که پشت سینما ایران بود و همین مرا را با پردۀ عریض سینما و فیلم ها آشنا می کرد. مدتی فلکۀ ساعت پشت کفش بلّا. که از در وارد می شدی اتاقی داشت دنج و خلوت. بعد حیاطی داشت با حوض زیبا و آنگاه اندرونی داشت به سبک معماری سنتی. در همین اتاق دمِ دری، شیخ برای مبارزین و انقلابیون و دانشجویان و رفقایش نهج البلاغه می گفت و جلسات پی در پی برگزار می کرد. همین تلاقی ها مرا با دنیایی بزرگتر رهنمون می کرد.
مدتی خیابان فرهنگ ساکن بود بالاتر از قارن. خیابانی مدرن با چنارهایی شبیه خیابان ولی عصر تهران با شیک و پیک هایی مرفّه تر که می گویند این زمانه شده جولانگاه عده ای و تبرُّجگاه ویژه ای. مدتی بیخ کتابخانه عمومی ساری در خیابان نادر که شرح کردم در بن بستی قرار داشت و خونۀ خاصی بود و اولین ورودم به آنجا. یک پلاژ لب دریا هم زمانی که دانشسرا تدریس می کرد در اختیارش گذاشتند که برای من خیلی جذبه داشت آن خونه که گه گاهی می رفتیم پیش شیخ. خاطره ای هم از آن خونه دارم که بموقع اش می گویم.
اغلب من و اخوی ام باقر باهم پیش شیخ وحدت بودیم. من هفتمین فرزند _که سال 1342 متولد شدم_ آخرین فرزند خونه بودم، اما نمی دانم چی شد هفت سال بعد از من، در سال ۱۳۴۹ باز هم والدین بهتر از جانم (که روحشان شاد) شوق زاد و ولَد کردند و اخوی دیگرم باقر را پدیدار نمودند که حالا شده دکتر شیخ باقر و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب. بگذرم.
با این همه من اما دلم دارابکلا می خواست. چرا؟ چون قدم به قدم خاک آن زیر گام های مان بود. دهها رخِف (=رفیق) داشتم و صد و بیست و نُه تا دوست. صبح لِش دله بودیم، عصر آفتابکش. ظهر انگورباغ ها وُول می خوردیم، شُو اناردزّی. فقط سحر رختخواب بودیم. همین و بسّ.
به قلم دامنه. به نام خدا. وقتی در ابتدای دهۀ هشتاد کتاب خاطرات حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری را می خواندم، به ص ۱۳۱ رسیدم تنم بشدّت لرزید: «از آن جایی که این جا [دفتر رهبری] آخرین ملجاء و مرجع تظلُّمات مردم است... » (بخشی از حکم رهبری به ناطق نوری به عنوان بازرس دفتر رهبری). وقتی به ص ۱۳۵ خاطرات رسیدم عزمم کاملاً جزم شد که به دفتر رهبری طرح تظلّم (=دادخواهی، فریادخواهی) کنم برای جفایی که برخی ها در روستای دارابکلا به شهید دفاع مقدس ابراهیم عباسیان کردند که شرحش مفصّل است و دردناک.
آقای ناطق در آن کتاب افزود مقام رهبری «پس از چند کار بازرسیِ مهم توسط دفتر بازرسی دفتر فرمود: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلُّم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختم و من خاطرجمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می شود.» (ص ۱۳۵ جلد دوم خاطرات ناطق نوری. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
من در همان سال سریع دست به قلم شدم ماجرای ظلمی را که به پیکر شهید ابراهیم عباسیان در روز تشییع جنازه و محل قبر او و سالها مهجوریت آن شهید «گرمدشت خرمشهر» نمودهاند، به دفتر بازرسی رهبری نوشتم. باقی قضایای این نامه نگاری و ماجراها بر سر قبر شهید عباسیان، بماند برای داستان زندگینامهام به عنوان «آنچه بر من گذشت».
به قلم دامنه. به نام خدا. رصدخانهی ویریچ کهک قم. روستاییست در بخش کهک قم. رصدخانهای با دیدِ عالی در ارتفاعات کوههای جنوب استان قم، در ۱۵ کیلومتری شهر کهک؛ در نزدیکیهای روستای فُردو. واتیکان نیز با این رصدخانه همکاری دارد. این مرکز نجومی مدرن توسط آیتالله العظمی سیستاتی مرجع بزرگ شیعیان جهان تأسیس شد. خدا این فقیه و مرجع عالیقدر و خبیر جهان اسلام را برای همهی ما باقی بدارد.
به قلم دامنه. به نام خدا. جناب یک دوست به من خبر داد شیرمحمد سحرخیز به رحمت خدا پیوست. مراسم تشییع آن مرحوم با حضور مردم داراب کلا در حال برگزاری ست. من خاطره ای با آن مرحوم دارم که در فرصت مناسب در پستی ویژه خواهم نوشت. خاطره ای مربوط به سال های دور که من و او و شیخ وحدت به قم رفتیم... .با تسلیت این مصیبت دردناک خصوصاً به دوست خوبم فرزند گرامی اش عباس سحرخیز.