یادآوری: پیشتر در پست آیین خاتم در ۱۰ فروردین ۱۳۹۷ این کتاب را معرفی کرده بودم اما اینک نوشتهای دیگر در همین رابطه در زیر ارائه میکنم:
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. نبی و نبأ در لغت دستکم چهار معنی دارد: خبر، جای مرتفع، راهِ روشن، صوتِ خَفی. البته در زبان عِبری نبی سه معنی دیگر هم دارد: بینندهی خواب، رائی، نذیره (=نذر). وحی هم، دستکم هفده معنی با خود حمل میکند و در هفتاد مورد، در قرآن مورد استعمال قرار گرفت. برخیها البته وحی را «حس ششم» توجیه و تفسیر کردهاند. ولی مرحوم علامه طباطبایی وحی را «شعور مرموز» خواند و امام خمینی ره آن را «غیرِ قابل تصوّر». زندهیاد اقبال لاهوری وحی را «حالت باطنی» و «خودآگاهی درونی و خودآگاهی پیغمبری» معنی کرد. لذا به دلیل ماهیت فراطبیعیبودن آن، برای نوع بشر اعم از «مُلحد و متألّه» دشوار است. به حدی که آقای دکتر عبدالکریم سروش تحت اِغوای شیطانی! اساس وحی را به «کشف و تجربهی شخصی» فرو کاست و دین را به عصارهی تجارُب فردی تحریف بُرد و از آن زمان به بعد به جادهی دروغبافی و خیالات و اوهام افتاد و حرفهای بیپایه وی را احاطه کرد و از راه به دَر. او گونههای وحی را نشناخت و به انحراف زد و سرانجام به قلم لجاجت افتاد و چهرهای کریه و مات از خود بروز داد و هر چه کرد ازین منجلاب فکر غلط بیرون آید، بخت با او یاری نکرده است. امید است ازین فساد عقیده نجات یابد. علمای ربانی به ما آموختند وحی به معنای اعم، اختصاص به پیامبران ع ندارد -که وحی بر انبیای الهی از قِسمِ وحیی تشریعیست- بلکه گونههایی دارد که شامل دیگر چیزها هم میشود؛
مثلِ: وحی به جمادات.
مثلِ: وحی بر حیوانات.
مثلِ: وحی به شیاطین و جنّ.
مثلِ: وحی به ملائکه.
مثلِ: وحی بر انسانهای کامل. این مورد آخری: (ر.ک: انبیاء / ۷۳)
وحی بر انسانهای کامل از نظر صاحب تفسیر شریف "المیزان" وحیی «تسدیدی و تأییدی» تعبیر میشود. مانند وحی به «آدمِ غیرِ پیشوا» هممچون مادر حضرت موسی ع که این شکل از وحی، «اِلهام نفْسی»ست.
حالا با این مقدمه، این را بگویم که علامه نبی را کسی میداند که "صلاحِ معاش و معادِ مردم" را تبیین کند. بنابرین خواستم درین پستم بگویم، بگویم بگویم هر کس ازین "صلاحِ" پیامبری بیرون بیفتد، خود، خود را غرق کرده است. خواه وحی را حس ششم!!! بخواند، خواه تجربهی اَفرادی و عصارهی انسانی. در کتاب ۷۱۲صفحهای "آئین خاتم" -که بنده تماما" آن را سه سال پیش خواندم- اثرِ حجتالاسلام محمدحسن قدردان قراملکی، از صفحات ۳۷ تا ۱۰۸ و نیز صفحهی ۱۵۵ مطالب مفیدی درینباره دارد که جزوِ آثار خوب در پژوهشِ نبوت و خاتمیت محسوب است. دامنه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از حج امسال، هر بار عکسهای متنوعی را دیدن میکردم چون حجاج در آنجا اغلب در طبیعتِ خود هستند و تصنع ندارند لذا صحنهها، طبیعی تصویر درمیآمد و همین جذبه داشته است برایم. باری؛ یکی از بهترین تصاویر همین صحنه است (عکس بالا) که حاجیهای ترکیهای، حلقهای برای بانوانشان زدهاند تا در اثر انبوه جمعیت، حرمت زن همچنان مصون نگه داشته شود.
خودم به اجرای مراسم به صورت تفکیکی، فکر میکنم که بتوان مسیر زن و مرد را جداگانه کرد و یا اگر ممکن نیست ساعتِ مناسک را برای زن و مرد جدا کرد. مثلا" از فلان زمان تا فلان زمان، زنان؛ و از فلان ساعت تا فلان ساعت هم، مردان. خصوصا" وقتی دقیق شویم میبینیم فقط لباس اِحرام ایرانیها خیلی کامل و عالی و فاخر و وزین و پوششدهندهی تمام بدن، تهیه شده است. سایر بلاد، کم و بیش، هم سبک جامهی اِحرام، و هم نحوهی پوشاندنشان ناقص است و ناجور و اغلب بخشی از بدنشان کاملاً پیداست که زننده هم میشود. یادمه آن سالیان دور به مشهد مقدس که میرفتیم در حرم امام رضا ع تفکیکی در کار نبود! زن و مرد قاطی و خیلیهم نامناسب. اینک، آن قدر حرم خوب اداره میشود که هم بخش ترکیبی خانوادگی دارد، هم بخش مجزّا برای خانما و هم محوطهی معین برای مردا. حج هم، چنین شود شئونش مصون میمانَد. حفظ پوشش متعارف، اصلی عقلی، شرعی، عرفی، اخلاقی، انسانی، و عرفانیست. عُریانی، عریانیست؛ چه خواهد زعفرانیه و اختیاریه باشد، چه خواهد قلب مکه، چه دل عرفه، چه هنگام رَمی جمره. دامنه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سید ابوالقاسم میرفندرسکی اهل روستای میرفندرسک رامیان استرآباد (=گرگان) فقیه، حکیم، ادیب عصر صفوی در قرن یازدهم هجری که در جفر و کیمیا یدِ طولانی داشت درین "رسالهی صناعیه» علاوه بر حکمت و عرفان، به پیشهها هم پرداخت. مطالعهاش برایم جذابیت داشت و در صفحهی ۶۶اش، موردِ منحصر و خاص؛ که خواهم پرداخت. وی پیشهها را این طور دسته ساخت:
پیامبری
پیشوایی
فیلسوفی (حکیمی)
متکلمی
فقیهی (حکمت عملی)
صنایع عملی (پزشکی، مهندسی و ...)
علمهای خاص (موسیقی، منجمی، اصول فقه) که درین دسته پیشه از عمل خبری نیست.
از طبقهبندی پیشه مشخص است مرحوم میرفندرسکی به لایهها در اجتماع باور دارد و از نظرش ورود به دو پیشهی «پیامبری ، پیشوایی» ویژهی اشخاص خاص است؛ ولی دروازهی سایر پیشه را برای ورود و خروج اشخاص، باز میداند و اشتغال به آن را از آنِ همگان.
یک نکتهی علمی هم بگویم: میرفندرسکی چون خود فیلسوف و حکیم بود، فرق فیلسوف حکیم با متکلم را درین میداند (ر.ک: ص ۶۸) که حکیم علمش از "لِمّ" است یعنی از راه فکر و خِرَد؛ که راز اختلاف شریعتها را نیک درمییابد. اما متکلم علمش از "اِنّ" است یعنی فقط همان شریعت را میپذیرد که در آن زاده شده و با آن زیسته است.
پارهی اول: سلطانِ شُرور. به نام خدا. سلام. این کتاب «نای و نی» (عکس پایین این متن) -که هنوز چهار فصلش باقی مانده است- از کتابهای نابی بوده که دندانم حسابی گرفته! افکار و آراء امام سید موسی صدر است. مرحوم حجت الاسلام علی حجتی کرمانی (برادرِ حجت الاسلام محمدجواد) آن را -بهزیبایی- به فارسی برگردان کرده و سیده حورا صدر (دختر امام سید موسی صدر) ترجمهاش را با اصل تطبیق و تدقیق داده است. ازین کتاب بازم خواهم نوشت، اما امروز این را مینویسم که صدر معتقد است مفهوم شیطان از دیدگاه اسلام با این نظر که وی مالکِ جهنّم است و رئیسِ این جهان و خدای دنیاست، اختلافات اساسی دارد. شیطان از نظر امام سید موسی صدر به منزلهی "یک ذاتِ مشخص، تبلور و تجسُّمی" است از "وحدتِ نیروهای شرّ در برابر نیروهای خیر." و همین "نبردِ ازلی و ابدی را میان حق و باطل از هر نوع و وصف و قدرت و اندازه موجب شده است". شیطان، سلطانِ شُرور است. از همین جاست که از نظر صدرآزادی و اختیار انسان در عمل آن گاه محقق خواهد شد که گرایشهای خیر و شرّ -هر دو- در نهاد وی وجود داشته باشد. و اسلام به همین خاطر "رأی و اظهارنظر و عقیده را بزرگ و گرامی" میدارد. میشود درینباره به صفحات ۲۹ و ۹۲ این اثر رجوع کرد. دامنه.
پارهی دوم:
دو جریان؛ مقاومت و مستمندان
به نام خدا. سلام. داشتم از کتاب «نای و نی» مینوشتم که کتابیاست از افکار و آراء امام سید موسی صدر. این ادامهی بحث: او مثل این کسانِ هُرهُری مسلک نبود که در کلامش تنازلی از اصول معرفتی و مبانی دینی کند تا طرفدار جذب و جمع نماید، با آن که به عنوان یک عالم دینی دائم در میان سنیها، مسیحیها، اروپاییها و فرقهها و جاهای مختلف سخن میگفت. در نگرش صدر تنها عمل است که تاریخ میسازد و جامعه را به حرکت درمیآورَد، نه تئوریِ صِرف. به گفتهی وی اگر ما تلاش نکنیم "همین دین و مذهب حق، پیش نمیرود". (صفحهی ۳۱۴) او این را که دل ببندیم دینِ ما حق است و خودبهخود راه خودش را باز میکند، اساسا" درست نمیداند. دقت فرمایید که سید موسی صدر حتی عمیقا" معتقد است دین "به بسیج انسان و آمادهسازی برای حرکت" بسنده نمیکند، بلکه "سعی میکند دستاوردهای بشری در قلمروِ علم و نظایر آن را در چارچوبی مقدس محافظت کند و به آنها احترام و قداست بخشد بدون آن که از آنها مطلقی جدید و کمالی محمود بسازد." (صفحهی ۱۷۶)
در صدرِ اندیشههای صدر، دین اسلام برای زندگی است و در کارخانه، مدرسه، بیمارستان، کشاورزی، بازار و در رخت و خواب همه جا با انسان است؛ لذاست که پیغمبر خدا ص میگوید: «حتی در خواب و خوراک قصد قربت کن.» چراکه به قول صدر "روح اسلام، نیت خوب است" (صفحهی ۹۲) و حتی در منظرش نهضت امام حسین ع برای بازگرداندن روح اسلام بود زیرا از اسلام فقط "نام" مانده بود. در واقع صدر هر فکر و تزی را که میخواهد از اسلام، فقط اسم در جامعه باشد و بس، رد میکند. این که از ایران رفت به لبنان و در آن جا دو جریان موازی راه انداخت -که در دیانت چون ریل عمل میکند- برای همین بوده است؛ جریان کمک به مستمندان تاریخ و جریان مقاومت در برابر فکر تجاوز. این جمله ازوست: «در برابر خطر خارجی ما میتوانیم فقط یک کلمه بگوییم و آن هم مقاوت تا مرگ است.» دامنه.
سید سعید
شفیعی دارابی
به قلم سید سعید شفیعی دارابی: با سلام و احترام به مدیر محترم و جناب اقای دارابکلایی.
۱- انچه که به عنوان سوال مطرح میگردد آیا دین گریزی یا اسلام گریزی مطرح است یا تغییر در رفتار و مناسک اسلامی، می بایست دقیقا مشخص گردد سوال چیست.
۲- برداشت من این است که بیشتر تغییر در رفتار و مناسک است تا اسلام گریزی یا دین گریزی, شاید افراد بیشتر به برداشت عرفی یا شخصی شدن دین گرایش دارند. و شاید نوع سکولار شدن (از نوع ضدیت با دین نیست ) افراد می باشد.
۳- شاید از نگاه دیگر باید توجه نمود، خروجی اسلام قرار بود چه شود و چه شد. البته این مسیله را باید بیشتر در جامعه ایرانی مد نظر قرار داد. چون با انقلاب اسلامی و برپایی نظام اسلامی، انتظاراتی رخ داده است ایا به نتیجه دلخواه رسیده است یا خیر.
۵- در روانشناسی در زمینه یادگیری به الگو پذیری, تقلید و شگل دهی رفتار توجه دارند که به نوعی متاثر از محیط می باشد. که این موضوع بر میگردد به عملکرد حاکمان و عالمانی که در جامعه رخ میدهد و برخی رفتارها, افراد را دچار شک و تردید می نماید.
۶- با توجه به گسترش تکنولوژی و علم, جوانان امروزی به راحتی نسبت به برخی از مسایل قانع نمی شوند و انتظار بر این است که باید سریع بپذیرند تا انها را اقناع نمایند.
۷- شاخص وجه تمیز کننده سره از ناسره چیست. با چه خط کشی می توان گفت کدام برداشت از اسلام صحیح می باشد. مثلا نوع نگاه شهید بهشتی و مطهری و امام موسی صدر به اسلام و نگاه اقای مصباح. و آیا در مسیله ولایت فقیه همه علما اتفاق نظر ندارند. (که وقتی مرگ بر ضد ولایت فقیه گفته می شود) یا مثلا کتاب اقتصاد ما و مالکیت در اسلام.
۸- وقتی نسبت به یک رفتار شبیه به هم در دو زمان متفاوت , نظریه متفاوت میدهند. ممکن است رسانه ها غلط در جامعه رواج دهند " اطاعت از رییس جمهور اطاعت از خدا است. مسئولان دولت کنونی اگر خطا کنند چون حسن نیت دارتد برایشان ثواب نوشته می شود ". وقتی رئیس جمهوری از جانب رهبری نصب و تایید می شود به عامل او تبدیل شده و از این پرتو نور بر او نیز تابیده می شود. وقتی ریاست جمهوری حکم ولی فقیه را دریافت کرد اطاعت از او نیز چون اطاعت از خداست" و موارد دیگر گفته می شود شاید نمونه "بی حجاب در بند شهوات دیگران است" دانش اموزی پرسیده بود ایا خانم میرزاخانی هم اینطور بوده است و شاید در مسیله اعتراضات و اغتشاشات اخیر برای رعایت حجاب، مردان زنان را بغل میکردند با کدوم رویکرد اسلامی سازگار بود. اگر حافظه ام یار یکند درست باشد بعد از جنگ جمل امام علی ع عایشه را توسط زنانی که پوشیده و لباس شبیه به مردان بود همراهی کرد.
البته بنده در مسایل دینی کارشناس نیستم ولی به عنوان یک شهروند برداشت خودم را نوشتم و در نتیجه مهتمرین کاری که باید صورت گیرد اقناع سازی جوانان, نداشتن رفتاری متفاوت نسب به یک رفتار توسط عالمان دینی، و شاید مهمترین کاری که باید صورت گیرد نشست چهره به چهره علمای دینی با مردم بخصوص جوانان می باشد و شاید نظر رهبری در دانشگاه کمتر مورد توجه قرار گرفته است کرسی ازاد اندیشی که مورد عنایت بدون برچسب و ازادی پس از بیان اندیشه باشد بخشی از مشکلات حل خواهد شد. همانطوری که جلسات امام صادق ع و امام باقر ع ترکیبی از همه علما بوده است و شاید نمونه نزدیکتر ارتباط بسیار حسنه استاد مطهری با افراد نهضت ازادی بوده است. ایا در حال حاضر ما چنین افرادی را داریم. ببخشید متن طولانی شد. من الله توفیق.
دامنه: در بخش نظرات این پست، علت و چگونگی شروع و سیر این بحث و متن در صحن در مدرسه فکرت، کاملا" آمده است.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام . وقتی طالوت (=نوادهی بنیامین برادرِ تنی یوسف ع) توسط خدا زِمامدار شد، اَشراف قوم، بهانه درآوردند که نبوت بر رسم ما از خانهی لاوی (=پسر سوم یعقوب ع) برانگیخته میشود و سلطنت بر رسم ما از خانهی یوسف ع؛ پس خدا نباید طالوت را -که ازین دو دودمان نیست و چوپان و فقیر و بینشان است- بر ما حاکم کند. حکمرانی وی بر ما که قومی برتریم سزاوار نیست. فکر میراثی و وراثتی شکل گرفت. حال آن که خدا در طالوت دو قوه را شرط حکومت دانست، نه خون و دوده را؛ قدرت جسمی و دانش فکری. چون این دو صفت است حکومت را شجاع و عاقل نگاه میدارد. در صدر اسلام هم، پس از وفات پیامبر اکرم ص، برخی از کسانی که سمت و سویی غیر از امام علی ع پیدا کرده بودند، شرط حکومت را قُریشیبودن اعلان کردند. یعنی باز هم لیاقت را به نژاد چسب زدند. در ایران باستان و سپس عصر پادشاهان هم، عنصر فَرّهی (=شوکت برگرفته از آسمان) فرد را پادشاه میکرد و بر مردم حاکم. تا این که فقیهان ستُرگ شیعه خاصه امام خمینی ره این بساط را با پهنکردن نظریهی "ولایتِ فقیه" که دل دین استخراج شد، جمع کرد. تمام. برای اصل بحث، من هفت هشت تفسیر دربارهی آیهی ۲۴۷ بقره را -که بحث طالوت آن جا درج است- دیشب، شب قدر زیر و رو کردم مانند تفسیرهای: تسنیم، نور، نمونه، اثنیعشری، اَطیبالبیان و نیز المیزان، که منجر به این متننوشتهی من شد.
خداوند متعال در اعتقادات ما به استناد وحی "یُؤتی مُلْکهُ مَن یَشاءُ" است؛ یعنی فقط اوست که حکومت و مُلک را به هر که خواهد، دهد. دیگران درین کار حق تصرّفی ندارند و دیگر عناصری چون نژاد، رنگ، تیره، تبار، قبیله، قوم، دوده، دودمان، طیف، طایفه وارد و داخل این حقیقت نیست. و نیز آنانی هم که برای خود فَرّه ایزدی قائل شدند و بر مردم حکم راندند از اعتبار افتاد. حتی اعتبار هم نداشت. من در عصر حاضر از میان تفکر غلط قُریشی، اِسرائیلی، فَرّهی، فقط اندیشهی سیاسی "فِقهی" را به خط خدا موافق میبینم که با آرای عمومی سالم مردم نافذ میشود. هرگز هم حاضر نیستم بپذیرم در روزگاری که به تعبیرم فقیهان در صحنه، نه فقیهان در خانه، زندگی میکنند و در دسترس بشر هستند، میشود سراغ غیر فقیه رفت. اگر قحط فقیه بود، آن یک گام دگری هست.
منظورم این نیست دین فقط از عینک فقه دیده شود و صرف رساله معیار دینورزی و حکومتداری گردد، نه، منظورم این است یک فقیه پرهیزگار (=دینشناسِ دیندار متقی) که فَرید (=یگانهی) زمانهی خویش است و فراست دارد و لزوما" باید، هم عالِم باشد، هم عادل. هم سیّاس باشد و هم سرشار از رشادت و سطوت، موردِ وثوقترین حکومتکننده بر مردم خواهد بود. دستکم به سه علت:پپ
۱. از زورگویی به مردم خود میپرهیزد و اساسا" ملکهی تقوا وی از از زور دور میدارد و زور نخستین عنصر است که حاکم را از لیاقت ساقط میسازد
۲. در تصمیمات مملکتی، برای مردم و حکومت، پیِ کشف نزدیکترین رأی به رأی خداوند است و همین، وی را از حکومت فردی بیرون میبرَد و در نفسش صیانت بالا میآفریند و اساسا" ملکهی عدل وی را از خودرأییی مصون میدارد
۳. مشیءیی بر پایهی مشورت و خُلقی بر پلهی محبت دارد. از یک سو از دانشِ دانایان جامعهاش، خود را بینیاز نمیبیند و از سوی دیگر حکومت و ولایت خود را در سازوارهی رابطهی دوستی حُبّ مردم با او، و رابطهی دوستی و حُبّ او با مردم اِعمال میکند؛ به عبارتی سلطهگری نمیکند، بلکه مدیریت و هدایت مسیر را هموار میسازد. اگر در وجودش خصوصیت هژمونی یا کاریزماتیک رخ داد، حاکی از نفوذ در قلوب مردم است، نه ناشی از رفتار ظاهرگرایانهی عموم و یا دستگاه تبلیغی قدرت.
| ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ | ابراهیم طالبی دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در کتاب "زندهی بیدار" دربارهی "حی بن یقظان" اثر ابن طُفَیل محمد بن عبدالملک، ترجمهی مرحوم بدیعالزمان فروزانفر، یک بحث مهمی در مورد مردم مسلمان آندلس اسپانیا و کسانی که در مغربِ ممالک اسلامی به سر میبردند آمده است که واقعا" شگفتیساز است. من این اثر را دو روز پیش، پایان بردم و حیف دانستم ازین قطعه، چیزی ننویسم که نُه راز در آن موج میزند؛ در "فنون و ادب و علومِ روایت، تبحّر داشتند." و در فروع مذهب "پیرو مالک" بودند و همین مطلب سبب شده بود که بر ظاهر جمود میورزیدند و به علوم عقلی رغبت نشان نمیدادند و ازینرو به قول ابن طفیل از علوم یونانی تنها فنون ریاضی در آندلس رواج گرفت. لذا کسانی که فلسفه میدانستند از بیمِ عوام، دانش و معرفت خود را مستور میداشتند زیرا همینکه عالِمی بدین رشته مشهور میشد مردم به دشمنی او برمیخاستند و زندیقش میخواندند و سنگسارش میکردند و یا حتی مُلوک و اُمرای آن سرزمین به رعایت خاطر عوام، او را میکُشتند. و به همین سبب «علی بن یوسف بن تاشفین متوفای ۵۳۷ قمری» حاکم وقت آن جا امر کرد تا کُتُب ابوحامد غزالی را سوختند. بااینهمه؛ هوشمندانِ آندلس در نهان، این علوم را میآموختند و کُتُب فلسفه را هر جا که بود به دست میآوردند.
کتاب "زندهی بیدار"
از خصائص اهل آندلس یکی عشق و دلبستگی به گردآوری کُتُب بوده است و اهل قرطبه (از شهرهای مهم آندلس و پایتخت مُلوک اموی آن ناحیه) بهخصوص، حرص و ولعی شگفت بدین امر داشتهاند چنانکه مردم بیعلم و بیاطلاع هم، به داشتنِ کتابخانه و نُسَخ معتبر و خطوط بزرگان افتخار مینمودهاند. و "حکم بن عبدالرحمان" ملقب به "بالمستنصر بالله" از اُمرای اموی (۳۵۰ - ۳۶۶) کتابخانهیی بسیارمهم فراهم ساخت که فهرست آن ۴۴ مجلّد و مشتمل بر ۴۰۰ هزار نسخه کتاب در فنون مختلف بود.
ظهور محمد بن تومرت معروف به مهدی (۴۸۵ - ۵۲۴) و تشکیل «دولت موحّدین» (که بر مبنای دعوت جدید و مطالعه در اصول عقاید و علم کلام و تا حدی تمایل به مذهب شیعه و عصمت امام ع تأسیس شده بود) راهی برای بحث در اصول عقاید و اظهار مسائل فلسفی باز نمود. و به خصوص در روزگار حکومت ابویعقوب، فلسفه و علوم اوائل رواج گرفت و آن پادشاه خود نیز در علوم متداولهی آن عصر، دستِ قوی داشت و از عقاید و آراء حُکَمای یونان اطلاع کافی به دست آورده بود و گمان میرود که گذشته از آمادگی محیط، ارتباط ابن طُفَیل با این امیر و قدرتی که در دستگاه حکومت داشت، نیز، زمینه را برای او آماده ساخت تا عقایدحُکما را نشر دهد و رسالهی "حی بن یقظان" را تألیف نماید.
حرف آخرسری: از پردهبردای نُه راز این متنم از آن قطعهی دردناک اما طلایی و شکوفایی ولی توأم با عقبنشینی! بگذرم و به خوانندهی خواهان وا گذارم. والسلام.
به قلم دامنه: سه امر و نهی درخشندهی داریوش یکم. به نام خدا. سلام. این روزها تا نوروز ۱۴۰۲ کتاب «حکومتی که برای جهان دستور مینوشت» را در دستِ مطالعه و یادداشتبرداری دارم. نوشتهی دکنر ن. بختورتاش. کتابی دربارهی ایران که دو سده رهبری جهان را در دست داشت. در صفحهی ۴۴۵ به نوعدوستی پرداخته است که چون مهم است، بدان میپردازم. آنچه من فهمیدم (البته به نقل این کتاب) تاریخ گواهی داده که داریوش هخامنش یکم از راه «نوعدوستی و گرایش به تکامل فکری و همچنین پرهیز از بتپرستی» نمایندگانی به کارتاژ (تونس فعلی در شمال آفریقا) فرستاد و از کارتاژیها خواست از سه چیز بپرهیزند. آن سه چیز چه بود؟ در زیر ردیف میکنم:
- از قربانیکردن انسان در راه بتها.
- از خوردن گوشت سگ.
- از دفن مُردگان خود به جای سوزاندن.
چیزی هم به این متن امروزم بیفزایم: داریوش یکم، چهارمین شاهنشاه هخامنشی بود در ۴۸۶ پیش از میلاد زاده شد و در ۵۲۲ درگذشت، داماد کوروش کبیر بود. او شورشهای داخلی ایران را با قاطعیت سرکوب کرد و دایرهی وسیع فرمانروایی هخامنشی را در بیرون از مرزهای ایران، باز هم وسعت داد.
کتاب نوشتهی دکنر ن. بختورتاش
«حکومتی که برای جهان دستور مینوشت»
حالا با این یادآوری میخواهم برگردم به همان سه نهی او به تونسیها. او تقریبا" پیش از ۱۱۰۰ و اندی سال قبل از تولد دین اسلام، دست به این سه توصیهی جهانی زد؛ به عبارت امروزی، آمرانه "امر به معروف" نمود و مقتدرانه "نهی از منکر" کرد.
اسلام هم وقتی بر قلب آن عبادتگرِ امین و حنیفِ درون غار حرا، حضرت محمد بن عبداللهی مصطفی -صلّی اللّه علیه و آله- نورِ پیامبری تابانده، پیش از هر چیز بر توحید و یکتاپرستی خدای باریتعالی، دست گذاشته و از بت و بتپرستی و همهی آداب جاهلی آن، نهی اکید صادر کرده.
سگ (=کَلب) را کنار خوک (=خنزیر) حرامگوشت دانسته و حتی جزوِ نجاسات معرفی کرده تا جز در وادی دام و گله و پاسبانی و نیازهای ایمنی، کسی سگ را برای خوردن یا آمیزیدن پرورش ندهد. و فقط در نهی سوم داریوش نظر اسلام فرق دارد؛ همان دفن مردگان را امضاء کرده است که داریوش سوزاندن را توصیه میکرده که فرهنگی هندی بنگالی بوده.
نکته: به اسلامِ آسانگیر، گیر میدهند! حال آنکه از دین ما نزدیک ۱۱۰۰ و اندی سال زودتر، خودِ داریوش بزرگ هم، خوردن گوشت سگ را نه فقط برای ایرانی که برای بیرونی نیز منع مینموده. حالا برخیها با دورزدنِ تعالیم ایرانی و آموزههای اسلامی، سگ را تا به اتاقخوابهای خود بردهاند و این حیوان را -که کارهای ویژه ازو برای خدمتِ انسان، ساخته است- از شوهران و همسران و فرزندان و همنوعان خود نزدیکتر به خود، میبینند و نزاکت رفتاری خود را تعطیل و پُشت و به فرهنگ بیگانگان رو و خو کردهاند.
هان! زنهار! نمیگویم حضرت محمد امین مصطفای ما (ص) کجایی که ببینی برخی چه با خود و دینآموزه میکنند؟! بلکه همان داریوش بزرگ هخامنش را صدا میزنم: که آی مردِ درنوردیدن مرزها و آی شاهنشاه جهانگشا، کجایی که بیایی ببینی آن زمان نه فقط مردم سرزمین خود را از سگبازی، بازمیداشتی که تونسیها را هم امر و نهی مینمودی از اکل سگ خودداری کنند، اینک همشهریهای خودت سگباز شدند و خیال میکنند مدرنبودن و نوبودن و مُدِ روز شدن در دنیای مدرنیته، یعنی پوشکپوشیدن به تن سگ و بامشی و گربه! و قلّاده بستن و کلاهدوختن بر سر سگ و شاهین و شامپانزه!
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. چون شنبهی آینده مبعث مبارک رسول الله ص است، دیشب رُمان "محمد" ص را (که بر اساس زندگی آن حضرت توسط آقای "ابراهیم حسنبیگی" نوشته شده است) شروع کردم بخوانم. روزی بحیرا راهب نصرانی از محمد امین -که هنوز نوجوان بود و در کاروان ابوطالب س به سوی شام سوریه میرفت- پرسید: چه چیزی را بیشتر میپسندی؟ محمد امین پاسخ داد: تنهایی را.
ممنونم از دستاندرکاران
کتابخانهی یادگار امام ره قم
سرفصلهای این نوشتار شامل شرح:
۱. مفهوم تنهایی
۲. تشتی پر از خون!!!
۳. پیکِ انسان چیست؟
۴. شکست دوست شَرور سران
۵. ۱۰۰ شتر جایزه !
یکم: مفهوم تنهایی
همین مفهوم تنهایی را کمی باز کنم. تنهایی از واژگانیست که معانی بسیاری در خود جمع دارد؛ مصل فردیت، فرید، منفرد، تک، یگانه، وحید. انسان زمانی به کشف و اشراق میرسد و دانش در ذهنش طلوع میکند که بتواند برخی از ساعات در خلوت خود بماند. اساسا" آدم فکور فرصت تنهایی را از دست دهد از تفکر باز میمانَد. خلوت فکری تجلیگاه خرَد است. فرض اگر زندهیاد علی شریعتی و استاد شهید مطهری فرصتِ تنهایی نداشتند مگر میتوانستند هر کدام بیش از ۹۹ کتاب بنویسند؟! (گفتار یا نوشتار) این قدرتِ تنهایی بود که این اثر روحی را در آن دو گذاشت.
هر آدمی که به خرَد خود اهمیت میدهد باید ساعاتی از جمع بگریزد و در سایهی پربار تفرد بتواند فکر کند، به حساب از خودش پردازد، با خدا نجوا کند، کتاب بخواند، در جانش فرو روَد. کشفی، شرَفی، شوری، شقوقی، شیدایی بیابد. واقعا" حضرت امین ص پاسخ شگرفی به بحیرا داد؛ از همان سرآغاز شکلگیری حیاتِ حیاتبخشش، عظمت تنهایی و خلوتکردن را میدانست، عاشق کوه و غار بود تا در نهایت آرامش تفکر کند. اُمیبودن از نظرم یعنی سوادِ درونی داشتن، از نزد کسی یاد نگرفتن. محمد امین اُمی بود؛ دانشش از آن خودش و لدُنّیاش. چه پیامآور "خاتم"ی؛ معجزهاش هم کتاب
دوم: تشتی پر از خون !!!
به نام خدا. سلام. مبعث نزدیک است و دارم سراغ صاحبِ مبعث میروم. باورِ زودگذر در پیروی از محمد بن عبدلله رسول خدا ص نداریم که با کمترین کار انکاریون، دست از آیین و دین او بشُوییم. پیامبر ما حتی پیش از مبعث به عنوان "امین" مرد مروّت و فتوّت بود. بودنِ او در پیمان جوانمردان مکه، بالاترین اطمینان میان مکیان ایجاد میکرد. آن روز وقتی محمد امین، در برابر عاص -زورگوی قُلدر مکه- ایستاد که اموال یک تاجرمردِ ستمدیده را به زور ربوده بود، کسی گمان نمیکرد محمدِ یتیم ص بتواند اِحقاق حق کند و اموال آن تاجر را از دست عاص شَرور درآورَد. اما درآوُرد، و چشمان همه را خیره نمود.
محمد امین ما، سالها به لقمهی نان و جرعهی آب قناعت مینمود. چنان خودساخته و حنیف (=راستین درستکار) بود که محلِ رجوع همگان شده بود. روزها به بالای کوه و داخل غار حرا میرفت تا تمرین خودسازی کند و خردمندی کند. خدا هم از بَدو، او را مصطفای (=برگزیدهی) خود کرده بود و شگفتانگیزتر این که از همان داخل غار -نه در قصر و کاخ- به پیامبری مبعوث شد و حیرتآور هم اینکه، با آن که اُمی بود، خدا اما به او در اولین وحی، فرمود:
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سخن اول از ملا صدرا : او فراست را -که علم اسنباط از ظاهر به باطن است- نوعی الهام و حتی وحی میداند. ( الاسفار الاربعه ص ۵۱۹ ) سخن دوم از ملا صدرا : فرق وحی و الهام تنها در شدّت وضوح و نورانیت در دیدن فرشتهی الهامبخش است، نه در اصل فیضان یا قابل مفیض وحی و الهام. ( الشواهد الربوبیه، ص ۳۴۹ ) رجوع شود به ص سیصد و چهل کتاب "زیباییشناسی صدرایی" به این پست بنده در اینجا هم میتوان رجوع داشت.