وقتی با زیدآبادی چنین میکنند!
به قلم دامنه: مسائل روز: وقتی با زیدآبادی چنین میکنند!! ؛ زیدآبادی مشت نمونهی خروار. به نام خدا. سلام. آقای احمد زیدآبادی مگر چه نوشته بود که این گونه سیاست را ترک کرد و آرزو نمود کاش میتوانست درین وضع و حالی که اغتشاشگران پدید آوردند، به سمرقند یا بخارا میرفت و یا به تصریح خودش: "راهی عراق میشدم و به یادِ لحظههای غربت و مظلومیت علی در جوار مسجد کوفه ساکن میشدم." قضیه چه بود؟ البته اهل فن واردند و اخبار را از بَرند. او که خود را "به عنوان یک فعالِ سپهر عمومی" معرفی و نقشی هم به عنوان «خط چهارم» برای خود تعریف کرده بود -و به تصریح خودش: "از جنس بلاغ" هم بود- گفت: "در مقامِ اصرار و تحکم و تعیینِ تکلیف برای کسی" نیست. و روی همین بنا، در خطاب به یک هدایتکنندهی آشوبگری مستقر در کانادا (= ح . ا) ازو خواست این رفتار تشویق اغشتاشگری را ترک کند زیرا با این شیوه، دیری نخواهد پایید از کشور "ویرانهای تمامعیار" باقی میگذارید. اما در یادداشت بعدی که خداحافظی زیدآبادی از دنیای سیاست بود همهچیز را عیان کرد با این متن عبارات:
«بازتاب مطلبی که خطاب به (...) [= ح . ا] نوشتم، مرا نسبت به آیندهی این کشور از هر جهت روشن کرد؛ گرچه پیش از آن هم، برایم کم و بیش روشن بود. از فحاشی چارپاداری تا تهدید به قتل و تجاوزِ جنسی، بخشی از واکنش افرادی بود که در فضای مجازی و غیرمجازی به حمایت از آقای (...) [= ح . ا] نثارم کردند. من این سرزمین را سرزمین عطار و سنایی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی میدانستم. هرگز فکر نمیکردم بخشی از مردم این سرزمین روزی به این نقطه برسند. حالا که رسیدهاند، دیگر جای حضور من نیست... این لحظه، لحظهی خداحافظی من با سیاستی است که میخواهد با این شیوه و روش، پیش برود. من این صحنه را ترک میکنم، چون هیچ رگی در وجودم با آن سنخیت ندارد و با سرتاسرش بیگانهام... این تصمیم برگشتناپذیر است. اگر ممنوعالخروج نبودم و پاسپورت داشتم، برای مدتی به یاد دوران شکوفایی فرهنگ ایران، به سمرقند یا بخارا میرفتم و یا راهی عراق میشدم و به یادِ لحظههای غربت و مظلومیت علی در جوار مسجد کوفه ساکن میشدم. با این همه، من عاشق وطنم هستم. برایش دعای خیر میکنم و این تنها کاری است که فعلاً از دستم برمیآید.»
وقتی با آقای زیدآبادی چنین میکنند! آخرِ خط لکههای ننگ معلوم است؛ نه فکری در آن نهفته است، نه شاخصهای فرهنگ و دموکراسی، نه اخلاق و قداستهای آسمانی و نه حتی هیچ ایده و آرمانی. آنان فقط وارد خیایان چند شهر شدند که چهرهی بانفوذ ایران را مخدوش کنند و آسیب به پیکرهی آن بزنند و از فردای خود هم هیچ خبر ندارند؛ رفتاری کورِ کور و هدفی گنگِ گنگ. اینان که هنوز اول راه اینهمه چاقوکشی و خونریزی و رگزنی و گردنکِشی میکنند، اگر روز محال! به جایی برسند چه جنایات که نمیکنند. جنس کار این تیپ آشوب، از همان اولین روز مشخص بود، اما این بهاصلاح خواص! (اما در واقعیت نادان و خام) و چهرههایی که خود را مشهور و مشهوره میپندارند، بودند که خیال میکردند -و حتی انگیزهی تحریککردن داشتند- چنین شروعی میتواند آنان را باز هم سرِ زبانها آورَد و به صدر نشانَد. زنهار! زنهار! و زهی یاوه و لابه و خیال!
آفات و فساد شکلگرفته را مگر میشود کتمان کرد؟! اما راه آن آیا این است؟! که هر چه خواستند نسبت به کشور و ملت و انقلاب و مقدسات و شرع صورت دهند. عقل ها و وجدانها را داور کنید. اعتراض از نوک زبان بیرون برمیخیزد، نه از نوک تیغه و دشنه. دستکم اخلاق حرفهای اعتراض را یاد بگیرید، بقیه پیشکش. هیچ کشوری، با مدارای مطلق نمیمانَد. باز نیز حرفم همان است که بارها زدهام: خدمت + قدرت. خدمت راسخ حکومت برای زندگی ملت. و قدرت مقتدر قانون برای امنیت ملت. هر کس این دو بال را خدشه بزند یا نادیده انگارد از راهی که دین برای ما تعیین کرده است، بداند پرت شده است.
دو یادداشت احمد زیدآبادی ادامه:
یادداشت اول، درخواست ترک آشوب: "حامد اسماعیلیون، همسر و دختر نازنینش را در فاجعۀ ساقط کردن هواپیمای اوکراینی از دست داده است. تحمل چنین مصیبتی فوق طاقتِ بشری است. او هر اندازه هم که خشم و کینه از مسببان حادثه به دل گرفته باشد، قابل فهم و همدلی است. فقط از خداوند برمیآید که بر دل سوزان و خونینش مرهمی گذارد. آقای اسماعیلیون بعد از آن حادثه درگیر فعالیتهایی برای پاسخگو کردن مسئولان حادثه شد و اینک نیز مسئولیت کارزارهای سیاسی در خارج از کشور را به عهده گرفته است.من به عنوان یک فعالِ سپهر عمومی، نقشی که برای خود تعریف کردهام از جنس "بلاغ" است. در مقامِ اصرار و تحکم و تعیینِ تکلیف برای کسی نیستم. نظرم را مطرح میکنم، خواه مؤثر افتد خواه نیفتد. بنابراین به آقای اسماعیلیون توصیه میکنم که با این حجم از خشم و کینهای که به "حق" به دل گرفته، وارد سیاست نشود. سیاست در فارسی به معنای تربیت کردن اسب وحشی و در نزد یونانیان نیز تدبیر منزل در سطح کلان آن بوده است. از این رو سیاست عرصۀ فرو نشاندن خشم و انتقامگیری نیست. سرنوشت عموم در آنجا تعیین میشود و از همین رو، به کنشی کاملاً حسابشده و خالی از هر نوع بغض و خشم و کینه و انتقامجویی نیاز دارد. در اینجا همیشه به دوستانم توصیه کردهام که از روی خشم کنش سیاسی انجام ندهند زیرا تبعاتش دامن بسیاری را میگیرد و ما نسبت به سرنوشت آن "بسیار" مسئولیم و باید پاسخی روشن و اقناع کننده برای آسیبهای ناشی از رفتارمان برای آنها داشته باشیم. همین توصیه را به آقای اسماعیلیون میکنم. او فردی مصیبت دیده است. رنج و دردِ جانکاهِ از دست دادن عزیزانش را تا مغز استخوان چشیده است. بنابراین، با افرادی که در جای امنی نشستهاند و با بیقیدی و خونسردی میگویند: "خب انقلاب بدون هزینه که نمیشود!" فرق دارد. او غم از دست دادن عزیزانی را با گوشت و پوست و استخوان خود در عینیت آن تجربه کرده و با کسانی که با خیال راحت میگویند: " باید انقلاب کرد و دغدغۀ نتایج آن را نداشت چرا که تاریخ شرکت بیمه نیست!" حتماً متفاوت است. اینجا در این کشور وضع آنگونه نیست که از آن دور به نظر میرسد. اینجا شکنندهتر از آن است که بسیاری میپندارند. اینجا مستعد به راه افتادن حمام خون است. راه خروج از این وضعیت، خشونتپرهیزی مطلق است. اگر کسی میخواهد کمکی به این مردم ستمدیده کند، نباید خشونت را به کنشی و واکنشی تقسیم و سپس نوع نخستش را تقبیح و نوع دومش را توجیه کند. چرخۀ خشونت و انتقام هم اکنون نیز به حرکت در آمده است و اگر سرعت گیرد فرزندان این کشور را زیر چرخدندههای بیرحم خود پاره پاره خواهد کرد و از کشور ویرانهای تمامعیار به جا خواهد گذاشت. اسماعیلیون به عنوان کسی که بدترین مصیبت را تحمل کرده است، میتواند بهترین منادی کنش خشونتپرهیز شود و از این طریق علاوه بر کمک به هموطنان خود، زخمهای درون خویش را نیز التیام بخشد. با انتقام هیچ زخمی بهبود پیدا نمیکند بلکه زخم روی زخم میشود و سرایت آن به دیگران در چرخهای توقفناپذیر و نابود کنندۀ همه چیز." منبع.
یادداشت دوم، خداحافظی زیدآبادی: «بازتاب مطلبی که خطاب به حامد اسماعیلیون نوشتم، مرا نسبت به آیندۀ این کشور از هر جهت روشن کرد؛ گرچه پیش از آن هم، برایم کم و بیش روشن بود. از فحاشی چارپاداری تا تهدید به قتل و تجاوزِ جنسی، بخشی از واکنش افرادی بود که در فضای مجازی و غیرمجازی به حمایت از آقای اسماعیلیون نثارم کردند. من این سرزمین را سرزمین عطار و سنایی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی میدانستم. هرگز فکر نمیکردم بخشی از مردم این سرزمین روزی به این نقطه برسند. حالا که رسیدهاند، دیگر جای حضور من نیست. به هر حال، من هم از پوست و گوشت و خون و عصب ساخته شدهام. فشارها از همه سوست و من چنان تنها و غریب ماندهام که مرگ را بر هموطنی با چنین افرادی ترجیح میدهم. این لحظه، لحظۀ خداحافظی من با سیاستی است که میخواهد با این شیوه و روش پیش برود. من این صحنه را ترک میکنم، چون هیچ رگی در وجودم با آن سنخیت ندارد و با سرتاسرش بیگانهام. از این به بعد، بر نوشتن کتابهایم متمرکر میشوم و در این کانال نیز فقط در بارۀ تاریخ و امور انتزاعی مینویسم و کلامی از آنچه در این کشور میگذرد و خواهد گذشت، نخواهم نوشت. این تصمیم برگشتناپذیر است. اگر ممنوعالخروج نبودم و پاسپورت داشتم، برای مدتی به یاد دوران شکوفایی فرهنگ ایران، به سمرقند یا بخارا میرفتم و یا راهی عراق میشدم و به یادِ لحظههای غربت و مظلومیت علی در جوار مسجد کوفه ساکن میشدم. با این همه، من عاشق وطنم هستم. برایش دعای خیر میکنم و این تنها کاری است که فعلاً از دستم برمیآید.» منبع.
احمد زیدآبادی، چند روز بعد در ۷ آذر ۱۴۰۱ مجدد متنی دیگر نوشت: «دیروز وزش بادی تند، هوای تهران را پاک و دلپذیر کرده بود. به اتفاق فرزندم راهی دارآباد شدیم، البته نه برای گردش و تفرج در دامنههای شمال شرقی تهران، بلکه برای دیدار با سید محمد خاتمی. آقای خاتمی از اعلام کناره گیریام از سیاست دلنگران شده بود و میخواست دلیلش را بداند. دو ساعتی با هم در این باره گپ زدیم. من برای آقای خاتمی به عنوان یک روحانی خوشفکر و فرهنگی و مداراجو همیشه احترامی عمیق قائل بودهام، گرچه نیش قلمم علیه برخی جنبههای نگاه و عملکرد سیاسی او معمولاً تیز بوده است. جالب اینکه آقای خاتمی هم گفت که چند ماه پیش در صدد انجام همان کاری بوده که من انجام دادهام یعنی اعلام کنارهگیری از سیاستِ روزمره و دلمشغولی به کارهای نظری و فکری و فرهنگی، اما تحولات ماههای اخیر وی را از این کاربازداشته است. به او گفتم به خلاف ظاهر اوضاع، یکی از احتمالات آینده، اقبالِ دوبارۀ جامعه به اوست. خندید و گفت؛ دیگه از من گذشته است! گفتم؛ گردش روزگار اما غریب است.» منبع.