فیلم سرزمین آوارهها
سرزمین آوارهها
سهشنبه ۷ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با یاد و نام خدا. با سلام و احترام به حاضران. یک کارخانهی تخت چوبی در اِمپایِر آمریکا، ورشکسته و کارکنان آن بیخانمان و آواره میشوند. فِرن یعنی خانم «فرانسیس مک دورمند» شخصیت اصلی فیلم، (سمت چپ تصویر) یکی از زنان آن کارخانه است که آوارگی و بیخانمانی، او را گرچه دربهدر میکند اما از زندگی مأیوس نمیسازد. همین، نقطهی اوج فیلم است که جایزهی برتر اسکار ۲۰۲۱ را از آن خود میکند. فرن چه میکند؟ وَن میخرَد و آن را خانهی سیّارش میسازد و دست به گشتن و کارکردن در سراسر آمریکا میزند و تازه میفهمد با چه زیباییهایی در طبیعت ناشناخته و دیدنیهای دنیا مواجه میشود و نیز با بیشمار زن و مرد و جوان و دختران بیخانمان که زودتر از او آواره شدند و با ون و خودروهای کالسکهدار به دل طبیعت زدهاند و به هر نحوه ممکن، تسلیم جبرِ تلخیِ نداری نشدهاند زیرا مطمئن بودند جز خود، کسی به دادشان نخواهد رسید. کارگردان فیلم، یک زن چینی رنگینپوست است؛ خانم «کلویی ژائو» (سمت راست تصویر) که به نظرم خیلیخوب توانست موضوع روز جامعهی آمریکا را به هنر فیلم نمایان کند. بیجهت نبود درین جشنواره، جایزهی ۳ اسکار را گرفت: بهترین فیلم ۲۰۲۱ را ، بهترین بازیگر زن را و نیز بهترین کارگردانی را. من اخیراً نشستم فیلم را با نهایت حوصله و حواسجمعی در «نماوا» نگاه کردم. و اتفاقاً خودم را سرزنش و سرکوب نکردم که چرا وقتم را پای فیلم گذاشتم. این شماتت بر خودم محو شد چونکه حقیقتاً فیلم را حرفهای و حاوی پیام و محتوا ساخت؛ نیز زیبا و دارای صحنههای بکرِ زمین و دشت و پرستو و جاده و صخره و طلوع و صحرا و دریا و کوهپایهها و ... . بهطوریکه در فیلم از زبان یک مردِ باتجربه و منتقد، میشنوی زمین مادرِ ماست؛ بخشنده و دهندهی غذا و زیباییها. فرن، تازه میفهمد از دست دادنِ خانه چیزی از عظمت او کم نکرده است؛ زیرا همین موجب شده است دست به تحرّک بزند و با طبیعت خدا و سایر رنجبران همنوع خود آشنا شود. و بفهمد استبداد دلار و استبداد بازار چه بر سر بشر آورده و میآورد. فرن با همین ون -که شرق و غرب و جنوب و شمال آمریکا را برای هر لحظه کارکردن و زندگی خود را چرخاندن، میچرخد- با آدمهایی در سراسر آن دیار مواجه میشود که هر کدام به علتِ تلخی بیرحمِ اقتصاد آمریکا، آواره شدهاند و ونسوار کنارهای، ساحلی، کوهپایهای و یا در بیرونِ شهری و دهکدهای، پارک میکنند و تن به کارهای سخت میدهند و شب را در ماشین میخوابند. دیدنِ صحنهی لانههای بیشمار پرستوها در دل صخرههای زمین لمیزرع به فرن میفهماند که فقط عشق است که زندگیساز است. و کُرات دیگر -مثل مُشتری و زُحل- با ریختن دائمی ذرّات مفید بر زمین چه سخاوتهایی به زمین و انسان میورزند. و او با همهی تلخیها و در میان انبوه خانهبهدوشها و حالات نگرانکننده و بیآیندگی آنان، حتی احساسات خود را تعطیل نمیکند و در صحنهای جالب، از دیدنِ تنهی تنومندِ درخت که توسط افرادی سودجو بر بستر جنگل فرش شده است، حسرت میخورَد و بر تنه و ریشهی آن دست نوازش میکشد و چشم به یک درخت بلند پابرجای دیگر میدوزد که سر بر آسمان راست کرده است.
فیلم از آغاز تا انجام همهاش دیدن دارد؛ مانند آن دسته فیلمهایی نیست که برای کسب پول بیشتر، طولش میدهند بیآنکه از محتوا و پیام برخوردار باشد. من یادداشتهای مفصلی از فیلم در دفترم نوشتهام که گفتن آن در اینجا وقت میبرَد و مجال میخواهد. وقتی در یک پیانویی، دونفره -زن و مرد عاشق هم- مینوازند؛ این یعنی بنای زندگی بر زوجیت است و عشق. وقتی فرن تعجب میکند زندگی یک خانوادهی مرفهی آمریکایی تا ۳۰سال به طول انجامیده؛ این یعنی وجود زندگی لرزان در آمریکا. یا آنجا که روی کتاب «دستورالعمل برای پایاندادن به زندگی» یعنی آموزش خودکُشی! در آمریکا بحث میشود، درمییابی هنوز هم هستند انسانهایی که تسلیم نکبتِ اقتصاد استثمارمحور و شیءگونگی انسان نیستند. به نظر من، درست است که بدانم زندگی در دنیا، بهشت برین و مدینهی فاضله و (=یوتوپیا) نمیشود، زیرا همیشه سیستم خادم و مخدوم وجود دارد؛ همیشه شغلهایی، طبقاتی، نسلهایی وجود خواهد داشت که اشتغال در آن، بودن در آن، و ماندن به آن، کارفرما و بالادست را باز نیز زورمدار و سودجو و بهرهکش نگه میدارد. آری؛ خانه، یک کلمه است، اما روح زندگی فقط در این کلمه جمع نیست؛ طبیعت هم، مادر و مهد ماست، آن را هم باید دید و در آن گردید و دهِشهای گسترانیدهی خدا را چشید.