لغتهای دیگر دارابکلا
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
راغونک: برگهای درختی به همین نام است که ترشمز و قابل خوردن و ترشیانداختن است. مانند بوتهی تمشک رشد میکند و تا میکشد و از روی پرچیم یا دیوار یا داربست آویزان میشود. برگهای آن آنقدر روغن دارد که برق میزند و همیشه انگار خود را شستوشو میدهد. در محل از آن میخوردیم. گویا نایاب است و اسم محلی و یا علمی آن هم دقیقاً معلوم نیست.
تِلکا، راغونک و کوکی دارابکلا. عکس از: دکتر عارفزاده
کَک ره بییر ! : شوخی و متلکی برای افراد با موی سر تراشیده یا بیمو که کک هم روی سرت باشه دیده میشه. و فلانی کک را بگیر. همچنین همینطوری هم به هر مخاطبی برای ترور شخصیت گفته میشود بمعنای اینکه بیشتر از توانایی ات نشان میدهی و کاره ای نیستی.
سَرِند توری که البته آن را با چارچوب کلاف میکنند
سَرِند: در تلفظ فوری و غلط، سَحَن هم گفته میشود. شبیه لنگه درِ خانه است که توری فلزی دارد، تور بالا نرم است برای الک ماسهی ریزتر و تور زیر، زِبر، است. مثل تصویر بالا که توری را با چارچوب چوبی یا فلزی کلاف میکنند.
تبلاق: یا تِبلاخ. علف هرز. کنگر یا کنگل
تبلاق: یا تِبلاخ. علف هرز. به قول محلیها: لامصب! آدم دس ره مثل اره ورینده این تبلاق.
تِلکا: گلابی وحشی. ریز است. اندازه زالزالک. از ولیک بزرگتر و از کاندس کوچکتر.
کوکی: بوته است. چون به بلندگو و شیپور شبیه است کوکی خوانده میشود.
کینگهبنی: زیر باسَنی. هر فرش کوچکی که به اندازه یک نفر جا داشته باشد و رویش بنشینند.
هیچیندار ! : فارسی هست ولی فارسی زبانها به این صورت کمتر بکار می برند. بی همه کس. دون پایه. بی قید. بی آبرو.
مَنجید: تکه لاستیک جهت درزگیری لاستیک دوچرخه و موتور و خودرو و تراکتور.
چِله: بیشتر با فعل دکته میاد. گیر.پیچیده.ناجور.گره افتادن کار یا کارها.درهم شدن کار یا کارها.پیشرفت نکردن کار یا کارها. کار چله دکته: کار جلو نمیره. هر چه تلاش میشه، مشکل حل نمیشه. احتمال بوده است چلّه بوده و از چلهی درخت، که کمکم برای سهولت گفتار، لام مشدّد، بدون تشدید ادا میشود. نیز شاید چاله یا چوله ریشه دارد.
مَچ: نوعی مزهی چشایی میان ترش و شیرین و تقریباً بدمزه. بینمک.
بِرمهگلی: برمه یعنی گریه، گلی یعنی گلو. برمهگلی یعنی کسی که گریهاش در گلو مانده باشد. در واقع حالتی گریان و فروخفته در فرد از سرِ دلتنگی، حسرت، سرکوفتخوردن. اغلب از سوی افراد زودرنج و بچهها.
ماربمردک: در لفظ مادرش مرد. در مفهوم نوعی ترحم است به کسی که که مادرش را از دست داد. کاف گرچه تصغیر است در لفظ، اما جنبهی مهربانی و دلسوزی و ادای احترام دارد.
نونهِزنک: ناخنکزدن و آغشتهکردن تکهای از نان داخل غذای آبکی مثل آش، آبگوشت یا خورشت و میل کردن. نیز خوردن در حد خیلی کم.
شام با خدا: اصطلاحی در احوال پرسی که پروردگار را همراه با فرد آرزو میکند. جالب اینکه شام در این عبارت یعنی شما.
شطونکالی: لانهی شیطون. کنایه از فرد شیطون و شلوغ و بیشفعال و ناقلا.
خوانی بخواه، نِخوانی نِخواه! : عیناً معادل فارسی دارد. میخواهی بخواه! نمیخواهی هم نخواه! نوعی سلب اختیار و تهدید هم هست. ناز نکشیدن.
مازکندل: کندوی زنبور عسل.
خوممِرد: خونمُردگی. کبودی پوست هر جای بدن.
بِنًا دَس پِه: زیر دست بنّا کار کردن. کناردست بنا. وردست بنا بودن. با چند جور کار: یکی ملاطساز. یکی هم کنار بنا آجر، و نیمه و چارک دست میدهد. یکی هم ملاط را روی چینهی دیوار پخش میکند تا بنا آجر بچیند.