به قلم دامنه: به نام خدا. سلسله مباحث فرهنگ لغت داراب‌کلا. (لغت‌های ۲۷۹ تا ۲۹۷) . هم‌آغوشی علاقه‌مندان با لغات محلی که لبریز شادابی، و در ضیافت سفره‌ی واژگان شریک شیرینی‌اش می‌شوند؛  جای خوشحالی باقی می‌گذارد. در این پست از جناب دکتر‌ اسماعیل عارف‌زاده که درین بخش از واژگان بومی، با نهابت دلبستگی در شناسایی و شناساندن لغات مشارکت داشتند، متشکرم.

 

سَر دَری بِن: لابد می‌دانید سَر دَری بِن (=سر درگاه) جایی‌ست حد فاصل دروازه‌ی ورودی منزل تا قسمتی از حیاط که خلوت و سَر بود؛ یا حلَب‌به‌سر یا آلِم‌به‌سر. و بودن میهمان ناخوانده! در آنجا بر اهالی خانه مزاحمتی ایجاد نمی‌کرد، یا کمتر می‌کرد. در معماری جدید روستا «سَر دری بِن» دیگر محلی از اِعراب ندارد! چه چشم‌نواز بود سازه‌های قدیمی. سبکِ نوین خانه‌سازی بهره‌ای از معماری و هنر ندارد؛ اغلب تقلیدی و من‌درآوردی است.

 

کِلین‌تَه: کِلین‌ یعنی خاکستر. تَه یعنی زیر. که می‌شود زیر خاکستر. البته خاکستری که مقداری آتش داشته باشد که مِرغانه یا سیب‌زمینی را زیرش پَجینه، پَتِنه (=می‌پُختند) .

 

اوگر: جور. مأنوس. مثلاً وقتی حیوان اهلی‌یی با انسان اوگر می‌شود. یا دو رفیق با هم خیلی اوگر می‌شوند.

 

قِلاش: یعنی ترَگ. شکاف و حُفره‌ی شدید روی زخم دست یا ترکیدن انار خیلی‌رسیده. یا قلاش هندوانه. مثلاً به ترگ‌های کفِ پا اگر شدید باشد می‌گویند پایش قلاش خورد.

 

بالینگن: پارچه را از چهار طرف دو به دو با هم گره می‌زدند و برای چیدن انگور یا انجیر بالای درخت می‌رفتند داخلش می‌ریختند. برخی از فقیرهای دوردست که برای جمع‌آوری خِر و خیرات به روستا می‌آمدند بالینگن داشتند که توش برنج و گندم و آراد جمع می‌کردند.

 

اَنگیر و اَنجیل: در زبان به محلی کلمات می‌شکنَد. مثلاً انگور را «انگیر» و انجیر به تلفظ غلط «اَنجیل» می‌گویند.

 

دس‌بِنه: وسعت دارد این لغت. با چند معنی متفاوت. کسی که تلاش می‌کند چیزی که در دسترس ندارد بیابد. مثل کسی که در بازیگرخانه‌ی عروسی‌ها چشمش را می‌بستند و او می‌بایست دس‌دس بنه می‌کرد تا کاتِک را پیدا می‌نمود. یا کسی که بدون آمادگی و پیش‌بینی قبلی در مواجهه‌ی با یک واقعه یا حمله‌ی ناگهانی  برای دفع خطر ناچار می‌شود خم شود و یا با حالت نیم‌نشسته با دست کشیدن‌های سریع از روی زمین  هر آنچه که بتواند بردارد . مثلاً درزِن (=سوزن) یا کِلی‌وَچه (=کلید قفل) گُم می‌شد، دس‌بنه به عبارتی دَس‌دَس‌بِنه کاردِنه پی‌دا هاکانِن.

 

بَروشتِه: یعنی زیاد و به‌شدت زد و یا بارید که شامل کم و خفیف‌زدن نمی‌شه. مثلا وارِش بَروشتِه بورده. یا فلانی، فلانی را بَروشتِه بَکاشته بَنه بِیشتِه! یعنی به‌شدت کتک زد.

 

توت‌تولو: یعنی به‌طور آشکار آویزان‌شدن یا بودن. اگر سر نخ کوچکی از آستین بیرون باشد نمی‌گویند توتولو است، ولی اگر بخش قابل توجهی از نخ یا لباس آویزان شود و آشکار و رها باشد  اطلاق می‌شود. یا اگر کسی یکی دوبار خواهشی کند نمی‌گویند توتولو شد  ولی اگر خیلی  بسامد (=تکرار)  کند و  گیر  دهد و  ول‌کن  نباشد، می‌گویند  اَمجه توتولو بَیّیه. نمونه‌ها بسیار است. البته این لغت با دِم‌دِم‌تُ چخ‌چخ می‌گرفتند نیز هم‌پیوندی معنایی دارد. توت‌تولو کار صفت مشبهه در عربی را می‌کند. مثلاً کسی که صفتی در در وی ماندگار باشد از کلمات صفت مشبهه برای آن فرد استفاده می‌کنند.

 

لاب و لاش: لاب را برای حُفره های بزرگ میان اشیاء  به‌ویژه درخت و چوب  هم بکار می‌برند که در این موارد لاش به‌کار نمی‌رود. مثلاً شکاف زخم وقتی عمیق باشد لاب محسوب می‌شود.

 

کِشوک: که شامل کسی‌ست که دفعات فراوان مرتکب تکرّر اِدرار می‌شود.

 

مَرکالا: به همه انواع بوته‌های قارچ‌های طبیعی غیرخوراکی مرکالا می‌گویند که کوتاه‌شده‌ی مرکلاه است شامل قارچهای سمی و غیرسمی‌ست ولی شامل قارچ خوراکی نیست

 

تِک به‌ تِک: لبریز. یا نزدیک پُرشدن. به تِک به‌ تِک گاه جان‌ِکَندی (اِتّا سِسکه، خیل‌کم) هم می‌گویند. مثلاً مِه سلام رِه جان‌ِکَندی علِک بیته. یعنی کافی نبود. جان‌ِکَندی پارچ ره اوه بزوئه. یعنی خوب نشست. خانی نون ره تندیر بزنی، دست ره جانکندی شیر هاکُن. یعنی همینقدر خیس‌کردن دست کافیه. تِک به‌ تِک رسیدن با زحمت به حد نصاب است. مثلاً پارچه برای گره‌زدن رسیده ولی هیچی اضاف نیامده. یا هزینه‌ی ماهانه اش رسیده ولی هیچی اضاف نیامده. یا غذا به شش نفر مهمان رسیده ولی اصلا باقی نماند.

 

سِرسنگ: سیرسنگ  یا سنگ‌سیر یا سنگ پیمانه کردن است. مثل این مثال: شه سرسنگه سبک نکامبه

 

جِمه: همان جامه (=لباس) است ولی کوتاه‌شده‌ی آن. در زبان محلی پیراهن مردانه را  جِمه می‌گویند. من نشنیدم برای  پیراهن زنانه هم استفاده شود. پیرنکَش و ژاکت و بلوز هم گفته می‌شود.

 

جُزا: ناتنی. جزا برای همه منسوبین ناتنی از هر جنسی بکار می‌رود. شامل برادر و خواهر و دایی و عمو و ... .  ولی برای پدر و مادر ناتنی واژه‌های خاص هم داریم.

 

شونش: لرزه بر اندام. مثلاً در خیاطی‌کردن شونش زنده. به لرزیدن معمولی هم گفته می‌شود مثلاً این خبر مِه تن ره شونش دینگوئه. ولی شونشی  لرزان‌بودن غیرقابل مهار است. چون نوعی رعشه‌ی پایدار است و گاهی به کنایه به فرد مِس‌مِسی  هم شونشی می‌گویند که قبلاً در باره‌ی این لغت شرح داده‌ام.

 

تِه تِک مِه تِک: تک یعنی لب. همدیگه لقمه را خوردن. به عبارتی یعنی مِن و تِه ندارنه. ته تک مه تکه. ته تک مه تکه.  نیز تک  علاوه بر غذا برای سخن هم هست که در اینجا مقصود همین سخن است. یک حرف را دهان به دهان کردن و پخش‌کردن نامطلوب. این واژه‌ی ترکیبی، معنا و بار منفی دارد. مثلاً مطلبی به کسی می‌گویی و سپس از او می‌خواهی اَعئی تِه تِک مِه تِک نَووئه. یعنی دهان به دهان نشه. پخش نشه. ولی اگر یک خبر علمی و مناسب پخش بشه در فارسی می‌گویند دهان به دهان دارد می‌چرخد ولی در زبان محلی به آن نمی‌گوییم «تِه تِک مِه تِک» شده.

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها