در «مدرسهی سلیمانی» (۷) و (۸)
در «مدرسهی سلیمانی» (۷) به نام خدا. سلام. بایسته است بدانیم ڪه شهید قاسم سلیمانی با پرداختن به خویشتنِ خویش و خودسازی اخلاقی، به قلّهای معنوی بدَل شد. وی یڪباره به این مقام والا نائل نیامد؛ از همان جوانی شاڪلهی خود را میپروَراند و به آن شڪل و ڪمال میداد. من درین قسمت «مدرسهی سلیمانی» ڪمی به شڪلگیری این شاڪله (=خُلقوخوی، سرشتوصورت) میپردازم:
به قلم دامنه :
در سازمان آب ڪرمان ڪار میڪرد، در بخش اداری؛ ڪه به روابط عمومی نیز میپرداخت، همین، وی را با دردهای مردم و با نیازهای آنان مرتبط و دلآگاه میڪرد. ورزشڪار بود، در ڪاراته. حتی به نقل یڪی از نزدیڪانش، در این ورزش دارای «دان» بود. و همان زمان، در یڪ باشگاه پرورش اندام نیز از مربّیان پرورش اندام.
وقتی مبارزه با شاه، به یڪ نهضت و انقلاب فراگیر منتهی میشود حاج قاسم نیز یڪی از گردانندگان اصلی راهپیماییها و اعتصابات ڪرمان میشود. پس از پیروزی انقلاب، از سازمان آب به عنوان «پاسدار افتخاری» به سپاه میرود. سپس دورههای آموزش نظامی را میگذراند. به جبهه میشتابد و هویت و سرشت و اخلاق و عرفان خود را در آنجا تڪمیل میڪند. به قول شهید بهشتی: «عرفان واقعی، خانقاهش بازیدراز است». و او در همان آغاز ڪار در جبهه، در عملیات ڪرخهنور در اطراف حمیدیهی اهواز معاون یڪ گردان از ڪرمان میشود.
منطقهی عملیاتی
بازیدراز سرپل ذهاب
«مدرسهی سلیمانی» (۸)
برای شناخت افراد، یڪ شاخص بارز این است ڪه بدانیم با چه ڪسانی نشستوبرخاست داشته و دارد و با چه افرادی دوست و رفیق بوده و هست. شهید قاسم سلیمانی با «یونس زنگیآبادی» رفاقت داشت و همرزم بود. آری یونس؛ برخاسته از ڪرمان، از پدری هیزمشڪن و ڪشاورز و از دامانِ مادرش قمربانو ڪه در رعایت شرع تقّید خاص داشت. همان یونس ڪه نوار سخنرانیهای امام علیهی جور و ظلم شاه، وی را به مبارزهی با شاه، شوراند. همان یونس ڪه در ڪردستان، پانزده تن از دوستانش شهید شدند و این قضیهی دردناڪ او را در دفاع از دین و وطن آمادهتر ڪرد.
همان یونس ڪه در دهها عملیات در جبههها به عنوان یڪی از فرماندهان سلحشور گردان، شرڪت داشت و در رزم و معنویت به آنچنان شایستگیهایی دست یافتهبود ڪه حاج قاسم سلیمانی وی را معاون خود در لشڪر 41 ثارالله ڪرد و نیز سفارش اڪید ڪه اگر روزی به شهادت رسید، «حاج یونس» فرمانده لشڪر ثارالله شود. اما یونس در والفجر ۴ در سال ۱۳۶۴، با سری جدا از بدن به حضرت سیدالشهداء (ع) پیوست و با خیل شهیدان محشور شد.
یونس ڪه با لقمههای حلالِ هیزمشڪنی پدرش و با پرورش در دامان پاڪ مادر مؤمنهاش، قد ڪشیده بود، دوست و همنشین حاج قاسم بود. آیا همنشینی معنوی و ارزشیِ اینچنینی، دو دوست را، دو همرزم را، دو فقرچشیدهی ڪرمانی (حاج یونس زنگیآبادی و حاج قاسم سلیمانی) را بالِ پرواز نمیبخشد؟ آیا بیدلیل و علت بود ڪه شهید رشید سلیمانی با همهی خلوص و پاڪی وصیت نمود در همان مزار شهیدان ڪرمان به خاڪ سپرده شود ڪه دوستان شهیدش آنجا گِرد هم حلقه زدهاند؟ نه، هرگز. زیرا او با آنان، و با پیوستگیهای معرفتی و حُبّی و عرفانییی ڪه میانشان چون سیمان چسبندگی آفریده بود، پلّههای اخلاص و سُرور را طی نمود.
بله؛ باید رمزگشایی ڪرد ڪه ڪمالطلبی انسان، چگونه موجب میشود ڪه پلهپله تا به ملاقات با خدا بینجامد. هم «یونس زنگیآبادی»، هم «حسین یوسفالهی» و هم «قاسم سلیمانی» از همین خاڪ پُرگهر برخاستند؛ ایران، و بیآنڪه ڪسی بخواهد از آنان قدّیس بسازد و دروغبافی ڪند، خود، زندگی و زِمام امور خود را افلاڪی ڪردند و ملڪوتی. این اُسوههای انسانی، ڪه فرزندان عادی ڪُهندیار ایراناند، نه «افسانهی ساختگی»اند و نه «اسطورهی خیالی»؛ واقعی و حیقیقیاند. برآمده از ایمان، برخاسته از ایران.