مدرسه فکرت ۱۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هجدم

 

پاسخم به بحث ۷۸

سال: آبان ۱۳۵۷
من: ۱۵‌ساله
مکان: پیچ بب‌خِل
موضوع: شعارنویسی علیه‌ی شاه

در دارابکلا سه‌دوره شعارنویسی شکل گرفته بود که اغلب دیوارنویسی و گاه پارچه‌نویسی بود. 1- قبل از پیروزی انقلاب فقط توسط انقلابیون. 2- دهۀ شصت توسط همه‌ی نوع ‌گرایش‌های محل. 3- بحران سال 88، که همان‌شب تاسوعا جناب موسی‌آهنگر فرمانده پایگاه دارابکلا، که کنار هم در تکیه نشسته‌بودیم، تلفنی خبردار شد و رفتند با اعضای مقاومت محل، محو و اِمحا کردند.

 

اما قبل از پیروزی انقلاب را در اجابت به پرسش ۷۸ جناب مهدی ملایی یکی را می‌نویسم. شعارها به صورت شبانه و مخفی و در مکان‌های عمومی‌تر نوشته می‌شد.

 

در آبان ماه پاییز ۱۳۵۷ من همیشه در جیبم ماژیک دیوارنویسی جاسازی می‌کردم. یک‌شب مخفیانه تنِ دیوار "کِل‌محمودابراهیم طالبی" شعارنویسی علیه‌ی شاه کرده بودم: مرگ بر شاه‌خائن.

 

نمی‌دانم کی به او خبر داده‌بود که من شعارنویسی کردم. غروب روز بعد، در حالی‌که دو دستش دوتا چهار لیتری نفت بود، مرا گیر آورد و گفت:

اَم کَت تَن چِه وِه بَنویشتی مگ برشاه!؟ هِه... شِما مگه خادش کَت نِدارنی!؟ اَم کت تن نویسنی...

 

چند لگد محکم و درددار و پشتِ‌سرهم به‌من زد و من‌هم فقط می‌گفتم: دیگه نَنویسمبه! نزن. دیگه نَنویسمبه! که اگه روانشاد یوسف مرا از دستش نجات نداده‌بود، زیاد نمانده‌بود که کال‌وکورم کند! ولی مرا آی تُوش‌داد؛ (=یعنی زد)

 

سلام سیدعلی اصغر

خواندی؛ به لحن نیکو از دیوان مرثیه‌سُرای قرن ۱۲ هجری خورشیدی، صباحی بیدگُلی:

به هرکه می‌نگرم ، سرخوش از فسانه‌ی توست
فلک به وجد و زمین بی‌خود از ترانه‌ی توست

 

من هم، با اشک بر مولای‌مان امام حسین (ع) می‌نویسم از همان مأخذ که:

کبوتران حرم را هم از سر حسرت
ز بام کعبه نظر سوی بام خانه‌ی توست

 

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ


امیدوارم این روضه و ذکر مصیبت کوتاه رهبر آزادگان جهان حضرت ثارالله (ع)، بر دل‌ها نشسته‌باشد.

 

نکته‌ی شبانه‌ی دامنه

دست‌کم به دو دلیل، بیشتر دانشمندان علوم اجتماعی، "یهودی" بودند: یکی این‌که؛ شناخت مشکلاتی که یهودیان در جوامع مختلف داشتند.دوم آن‌که می‌خواستند همیشه بر جوامع تأثیر بگذارند. بنابراین؛ نکته آن است، اگر هر یک از ما با تضاد و توسعه مواجه شویم، ممکن است تفکر اجتماعی‌مان بیش از هر حوزه‌ای، بالنده‌تر شود و شناخت‌مان واقعی‌تر.

۲۱ آذر ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 

خاطره‌ی دوم بحث ۷۸

جناب حجت‌الاسلام احمدی هر‌سه نکته‌ی خاطره‌ی جناب‌عالی جالب بود. درباره‌ی تصویر امام در کُره‌ی ماه، من خاطره‌ای دارم که به عنوان دومین خاطره به بحث ۷۸ اضاف می‌کنم:

 

بلی؛ شما درست گفتید. در گیر‌و‌دار انقلاب ۵۷، در دارابکلا نیز دو اتفاق روی داده بود: یکی در عامّه و دیگری در خواص. در عموم این بود که با قاطعیت می‌گفتند عکس امام در کُره ماه دیده می‌شود. شب‌ها در حیاط دو تکیه‌ی بالا و پایین‌محله، همه را به رؤیت سطح ماه فرامی‌خواندند و ناهمواری‌های سطح ماه را به شکل عمّامه‌و‌عبا و چهره‌ی امام تصویر می‌کردند و به دیگران القا می‌نمودند که دیدید راست می‌گوییم: یَه‌یَه دیار (=پیدا) هَسّه. مردم هم _البته برخی‌ها_ خوش‌باورانه می‌گفتند: اَره اَره بَدیمی‌بَدیمی. تا این که از ناحیۀ خود امام، این خرافه رد شد

 

بحث ۷۸ خاطره‌ی سوم

موضوع: صلوات برای امام خمینی
آن قضیۀ دوم که در قسمت دوم اشاره کردم که در جلسه‌ی خواصّ دارابکلا رخ نموده بود این بود:

​​​​

جلسه‌ای در دی ماه ۵۷ در منزل پسر‌عمه‌ام (=اتاق حجت‌الاسلام آق شفیع باجناق سیدعلی‌اصغر) با حضور انقلابیون تشکیل شده‌بود. من هم توی اغلب آن جلسات بودم. همه‌ جور افکار انقلابی شرکت داشتند. یکی از حاضرین محترم جلسه، (=نامش محفوظ) در آن شب مهم که انقلاب به کشتار و هیجان رسیده بود، از سر عشق شدید به امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ و در نهایت اخلاص پیشنهاد داده بود، وقتی نام «روح الله خمینی» در مجامع برده می‌شود از این پس به جای صلوات: الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، بگوییم: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی خمینی و آلِ خمینی»! که البته بر روی آن مباحثه و چالش شده بود و رد گردیده بود. بگذرم. فقط خواستم میزان نفوذ امام بر قلب‌ها را بگویم.

 

سلام جناب آشیخ محمد بابویه

پرداختن وجوه‌شرعی به مرجع تقلید _مرحوم سیدعبدالله‌شیرازی_ توسط پدرت مرحوم شیخ‌قربان، آن‌هم در اوج درگیری و انقلاب ۵۷ در شهر مشهدمقدس، شنیدنی‌وخواندنی بود. چه حرام‌وحلال بلد بودند مؤمنین قدیم. روحش‌شاد.

 

نکتۀ دامنه:

سه‌شبِ پیش، در نشستی دعوت بودم. علاوه بر چندبرنامه، دو سخنران متضادّ و شاید هم مُستزاد! از چپ و راست هم آورده‌بودند. سخنران جناح‌راست، دست‌کم هفتادهشتاد‌ نکته‌ی شکوائیه گفت. من یکی را اینجا در مدرسه‌ی فکرت، بازگویانه، می‌گویم: او... به‌گلایه‌ و غُصّه‌مانند می‌گفت فضای مَجازی در دست اون‌وری‌هاست. (=یعنی جناح‌چپی‌ها). اونا ما (=جناح راستی‌ها) را گول زدند و همگی از تلگرام خارج شدیم و حسابی ضرر کردیم و حالا هنوز خودشون در تلگرام‌اند و فضای کشور را با آن، تغییروتحول و جهت‌دهی می‌دهند و چهل‌میلیون توش جمع‌اند! بیشتر بخوانید ↓

از آنجا که من، سیاسی‌میاسی بلد نیستم، پس؛ از تحلیل این حرف آن سخنران گلایه‌گو، بگذرم. فقط بگویم من‌که در همین مدرسه‌ی فکرت، همه‌گونه افکار و اندیشه و گرایش را به‌احترام دعوت کرده‌ام و همه بخوبی با تحمل و مدارا، آراء خود را آزادانه به صحن علنی مدرسه می‌آورند.

 


بحث ۷۹ : این پرسش جناب صدرالدین آفاقی است که برای بحث‌و‌نظر، در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:
"حقوق بشر غربی تا چه حد قابل باور است؟ آیا میتوان آنرا بعنوان هدف جهانی در نظر گرفت؟ جایگاه حقوق بشر اسلامی چیست؟ کدام را پاسخگوی نیازهای بشری میبینید؟


پاسخم به بحث ۷۹

جناب آقا صدرالدین آفاقی سلام. من دست‌کم سه نکته درباره‌ی این پرسش شما می‌نویسم:

 

۱. غربی‌ها با کشتن بیش از ۴۳ میلیون انسان‌بی‌گناه و حتی غیرنظامی در جنگ جهانی دوم‌شان، بالاخره نشستند و اعلامیه‌ی حقوق‌بشر نوشتند. همین خود، یعنی بازگشت به صلح و گرامی‌داشتِ حقوق و خون انسان. اما هرگز این اعلامیه را عملی نکردند، بلکه راه غارت جهان گرسنه و غنی را با حیله‌های دیگر طی نمودند.

به قول سعدی علیه‌ی‌الرّحمه:


"دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند. پس آنگه به‌دوستی کارها کند که هیچ دشمن نتواند."

 

۲. اما اسلام در ۱۴ قرن پیش، علیه‌ی جاهلیت جهان ظهور کرد و حقوق اساسی، حقوق طبیعی، حقوق فطری، حقوق انسانی، حقوق زن و همه‌ی حقوق و کرامت انسان را به ارمغان آورد. به‌قول مرحوم بازرگان "راه طی‌شده" راه انبیاء است و بس، که خاتم آن محمد رسول‌الله (ص) است.

 

۳. من خود افتخار می‌کنم که هرگز جاهلیت مدرن غرب را تحت عنوان الگوی بشریت نپذیرفته و نمی‌پذیرم. بلکه به تعامل‌جهانی و اقتباس معتقدم. غرب در علم سرعت گرفت و من معتقدم باید از علوم بشری آنها استفاده کرد، اما در جهت و هدف، عقب ماند و منحرف شد.همین الان در فرانسه معترضین تحت فشارِ اشرافیتِ مدرن و ثروت‌اندوز را با بدترین وضع سرکوب کردند.

 

حقوق‌بشر آنان دست‌کم به عمری که من کرده‌ام، دستخوش دروغ، ظاهرسازی و ابزاری برای فشار ملل مستضعف بوده‌است. به‌طوری که ترامپ رئیس جمهور نژادپرست آمریکا با زشت‌ترین زبان، ملل مظلوم و چپاول‌شده‌ی آفریقا را مردمی که از "چاه فاضلاب درآمده‌اند" خطاب کرد.

 

چرا برای کافر مرثیه گفتی؟!

به نام خدا. سلام. به  عالم بزرگ شیعه مرحوم سید رضی (۳۵۹ق _ ۴۰۶ق) گردآورنده‌ی نهج البلاغه، اعتراض کردند که چرا یک کافر را مرثیه گفتی؟!

گفت: من فضل‌وکمال او را ستودم نه دین‌اش را.

 

توضیح: این اشاره است به ابواسحاق صابئی که مُنکر شرایع بود. او وقتی از دنیا رفت، سیدرضی _برادر مرحوم سیدمرتضی_ قصیده‌ای در رثای او گفت.

نکته: عالمان بزرگ شیعه با عمل به سیره‌ی معصومین (ع)، اُسوه‌ی رستگاری ما هستند.

 

برای دانستن بیشتر از سیدرضی، منبع زیر کتاب مناسبی‌ست: سیدرضی، نوشته‌ی علی دوانی، قم. دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۴.

این پست که مربوط به ستون روزانه‌ی منه، به‌نحوی مرتبط با بحث ۷۹ هم می‌باشد.

۲۳ آذر ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 


بحث ۸۰ : این پرسش جناب شیخ‌عسکر رمضانی‌ست که برای بحث‌و‌نظر، در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:
 

"جناب مدیر ازهمه چیز وهمه کس وازدین وسیاست وشخص گفتیم وگفتین وگفتند وهمه دیدن وشنیدن. کمی بیایید ازتاریخ بلند دارابکلا بگویید تا جوانان استفاده ببرند ازقدمت چندین ساله روستای خودشون  همون دارابکلا عزیزان"


یادآوری مدیر: هم‌کلاسی‌های غیردارابکلایی نیز می‌توانند از زادگاه خود سخن بگویند؛ از قِدمت، گردشگری، مکان‌های دیدنی‌، آیین‌ها، رسوم، غذاها، سوغات و ویژگی‌های دیگر.


پاسخم به بحث ۸۰

با سلام به شما جناب شیخ‌عسکر رمضانی که پرسش مناسبی را به مدرسه آورده‌ای. من به‌علت اهمیت این‌بحث، در چندقسمت پاسخم را می‌نویسم. امید است بتوانم از پسِ پرسش برآیم و مفیدگویی نمایم.

 

سال ۱۳۹۲ مقاله‌ی مفصّلی نوشته‌بودم با عنوان "جامه و جامعه‌ی دارابکلا" که در وبلاگم دامنه چاپ شده‌بود. اینک همان‌مقاله را خلاصه‌نویسی می‌کنم و بحث ۸۰ را اجابت. در بخش جامه، طبیعت دارابکلا را شرح می‌دهم و در بخش جامعه، مردم‌شناسی و آسیب‌شناسی را.

 

اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ. خدا نسبت به بندگانش مهربان است هر که را بخواهد روزى مى‏ دهد و اوست نیرومند غالب. (آیه‌ی 19 شورا)

 

بخش اول: جامه‌ی دارابکلا

شرق دارابکلا:

با تانّی بگویم خداداده‌های دارابکلا آنچنان وُفُور است که می‌توان گفت خدای رحمان، به مانند همین آیه که به بندگانش لطیف است، گویی به دارابکلا نیز لطف کرده‌است. این ظریف‌گویی، البته دلِ ظرافتی می‌طلبد. محل ما شرق و غرب و شمال و جنوبی خیره‌کننده دارد. کمترجایی سراغ داریم که از هر چهارجهت اصلی، حتی عمق و جَوّش، سرشار از حس و حال و حتی زبانِ قال باشد. و این شکری افزون و حراستی فزون می‌خواهد. شرق روستای‌مان، با تپّه‌هایی نیمه‌مرتفع و پوشیده‌شده از سبزه‌ها و کشت‌و‌کارهای چندگونه، محل طلوع آفتاب الهی‌ست. گرچه ما در طلعت خورشید، افق فلق نداریم. و این نوعی محرومیت است که کمی معرفت و درکِ فلق را از ما ربوده. به‌جای فلق، دارابکلا ستیغ دارد که خورشید حق، از ظل آن کمانه‌کنان به عیون و عیون‌مان (=چشم‌ها و چشمه‌های‌مان) آشتی و آشنایی می‌دهد.

 

تا آفتاب رحمان برخیزد و بر روستای‌مان مُشرف و مشرَف شود، بیشی و شاید کثیری از مردم خُفته در بستر رؤیاها بر اقامه‌ی نمازشان از هر جهت جُنبیده‌اند. تعدادی _که عددشان در همیشه‌ی تاریخِ مستحبّات دینی، پنهان‌ونهان است_ نیز به تهجُّدشبانه خیزیده‌اند. و هم نیز دیگرانی‌اند که تا سر رسیدن " تِه " خورشید، خود را به قبله‌ی حق مماسانده‌اند. و این یعنی دارابکلا در قبیله‌ی قبله‌ی خداست.

 

البته مطلق‌بینی نکنم که کسری از کثیر مردم‌مان در صبحگاهان از شرق‌گاه طلعت آفتاب، عقب می‌مانند و لذاست که از ادای فریضه‌ی صلات صبحشان هم بازمی‌مانند و این همه‌اش تقصیر تپّه‌ی شرقی نیست. ولی او هم به علت تقوای درونی و خوفیه و رجائیه اش، باز قضای آن ادای مؤخّره را برجای می آورد. چراکه اینجا همه عضو قبیله‌ی خدایند. خداوندی که برای قبیله اش، هم قبله ساخت و هم قلب. و فطرت همه را، قبله‌نما گرداند. بنابرهمین فطرت دینی‌ست که همه دارابکلایی‌ها، قلب‌شان و قبله‌ی‌شان، آمال‌شان است و آرمان‌شان.

 

این رسم، رسمی از دورودراز این بوم‌زیست است. پس تا اینجا معلوم گشته جنبش خلق خدا، از جنبش شمس خدا پیشی و بیشی داره. این از شرق دارابکلا که اشراق دل ماست و شریق و شریف نماز ما.

 

آیا این "تصویر" واقعی از جبهه‌ی شرق ما یعنی، دارابکلای نگین‌گستر و نگین‌ساز ما نیست که دیگر نیازی به "تصوُّر" نداریم؟ تصوری که پدیده نیست، واقع نیست، رئال نیست، بلکه یک آرزوست. ما خود تصویری دل‌انگیز از شرق دارابکلا داریم و در پی خیال نمی‌رویم.

دیدیم که خدا در شرق‌مان چه جامه و لباسی بر تنِ مُلک و دیارمان دوخته. این حکمت و رازدانی می‌طلبد. به غرب دارابکلا که بپردازم خواهم‌گفت غرب دارابکلا را حکیمانه‌تر می‌بینم. فقط طبع طبیعت‌خواه می خواهد که به جغرافیای طبیعی زیبای دارابکلا، خوب خیره شود.

ادامه‌دارد...

 

بحث ۸۰
قسمت دوم
غرب دارابکلا:

اول این را بگویم دو جهت شرق و غرب، برخلاف شمال و جنوب، علاوه بر زیبایی‌های خلقت، "وقت‌گاه" مؤمنان نیز هست. چون خدا هم صلاة و روزه و حج و اَغسال و... را بر نشانِ طلوع و غروب شمس، بر نهادش نشانه کرد و اذانِ اذن سروده! چون تقلای مادی مؤمن، راه به سوی لقای معنویِ الله است. و الا شرق و غرب دارابکلا هم می‌شد شرق و غرب چین کمونیست. که نه قبله که حتی الله را هم از سر الحاد و غفلت! میرانده است!

 

آری، غرب دارابکلا، عین‌به‌عین و نعل‌به‌نعلِ شرق دارابکلاست. با این فرق، که دامنه‌‌ی زراعی‌اش بیش از شرقش است. تا چشم، قدرت امتداد دیدن دارد، توان دیدنِ انتهای تپه‌ی زیبای غرب محل را ندارد. و این یعنی دارابکلا دیواری دراز و یال‌هایی زیبا و مهربان دارد، که او را در خود احاطه ساخت.

 

در شرقش، نفوذ گرمایشِ خورشید، مردم را به جست‌وخیز می‌آورد و در غربش، دوری خورشید از دیارمان، خُفت و خوابی عمیق و بی‌دغدغه برای دیارمان می‌آفریند. باز نیز مردم ما چشمشان به غروب شمس است که اگر روزه‌اند، افطارش کنند، و اگر نماز عصرش تأخیرافتاده با شتابی زیاد از ادایش باز نمانند. و اگر اهل مسجدند، سوی محرابش بال بر آورَند. و اُناثِ محل‌مان، اما، با وفق شرع و عرف، همگی، از غروب آفتاب به بعد و شب را اساساً در خانه اند. این هنجاری دیرین در دارابکلاست.
ادامه‌دارد...

 

بحث ۸۰
قسمت سوم
جنوب دارابکلا:

جنوب دارابکلا  اولا قبله‌ی نماز ماست و این خود پیامی ذوقی دارد. سرچشمه آب‌های روان ماست. و نیز "روان و روح" ما. نقاشی خدای رحمان است که به جای رنگ با قلم مو، با حکمت و بخشایشش درختانی تنومندِ بلندقامتِ سایه سارِ چشمه افزا و در یک‌کلمه مینوی مثالی آفرید.

 

این جنگل خیلی به ما رغبت و رفقت دارد و ماهم تا معرفت یافته‌ایم کف آن را بوسیده و بوییده‌ایم. این جنگل جنوبی ما، دیوارسبز "عدیم النظیر" (=بی‌مانند و بی‌مثال) جهان است که هدیه و هِبه و امانت شده‌است به مردمان قانع و شاکر ما.

 

او (جنگل سخی) ما را نفَسی پاکیزه می‌بخشد و ما هم به او نفسی محیا و مهیا می‌دهیم. جنوب روستای ما، جنب بهشت تصوری ماست. گویی ما می‌بینیم به عین بهشت مُثُلی را. دارابکلا اگر زیباست به شرق وغرب و شمالش، که هست، به یقین بسی زیباتر است به جنگل سبز و پرآب و چشمه‌ی جنوبش. خاصه که جنوبِ‌شرق‌مان، امام زاده علی اکبر اوسا تلألو می‌افکند به قلب‌های‌مان.
ادامه‌دارد...

 

بحث ۸۰
قسمت چهارم
شمال دارابکلا:

درست در میانه و کانون دو تپه‌ی شرقی و غربی محلمان، مسجد و تکیه این دو مکان مکین واقع است.

شمال دارابکلا از همین تکیه و مسجد امتداد می‌گیرد و به موازی دو تپه‌ی شرق و غرب و دو "روان‌آب" یکی جوی و دیگری رودخانه قرار دارد. دارابکلا از شمالش به جاده‌ی بین المللی حضرت امام رضا (ع) متصل است. و مردم دارابکلا این راه و جاده را پیوسته برای زیارت امام هشتم می‌پیمایند. تا گهگاه، از مادیات تن و ذهن شان برکنده و برکنار باشند! دارابکلا، شمالش نه شِمال (=مَضلّه) که "هدایه" است به خط رضوی. از سمت شُمال دارابکلا نعمت بادهای شُمالی و ترنُّم عطر و نسیم رویایی را داریم که دارابکلا را تصفیه و تسویه می‌کند. از خُنَکای شمال محلمان لطافت می‌بارد و با جنگل درهم می‌آمیزد و محل را صفایی دیگر می‌بخشد.
ادامه‌دارد...

 

بحث ۸۰
قسمت پنجم
جامعه‌ی دارابکلا:

این بخش را در دو بخش مجزا ارائه می‌کنم. آداب مردم و آسیب‌شناسی جامعه. آنچه در چهارقسمت پیشین تحت عنوان جامه‌ی دارابکلا  آوردم در واقع لباس طبیعت دارابکلا بود که خدای رحمان بر تن محیط زیست محل مان پوشانده‌است. و این تصویر حقیقی روستای ماست. هرکس با نگرش توحیدی به این جامه‌ی خدا‌دادمان بنگرد جز زیبایی،خیرگی، حیرت، شعَف و تحمید چیزی نمی‌بیند. پس آیا این جامه با این زیبایی و جمالت (جمیل ازصفات خداست و طبیعت جمیل از جلوه های نور حضرت حق است) که بر تن روستایمان پوشانیده شد، بر ما این انگیزه را نمی‌جنباند که جامعه مان را نیز، عین جامه‌ی‌مان صاف و پاک و زیبا و بی‌نظیر سازیم؟ من معتقدم تا حد بسیار فراوانی مردم ما به‌دور از زیبایی‌ها و پاکی طبیعی نیستند. و من این را درآداب می نمایانم.

 

الف. آداب مردم دارابکلا:

 

مقدمه: مردم دارابکلا به لحاظ آداب اسلامی، انسانی، اخلاقی و اجتماعی چگونه اند؟ و در انضمام این آداب، خصوصیات مردم هم لاجرم کاویده می‌شود. این سؤالی‌ست که هر یک از ما بارها در محاورات و مسافرت‌ها و در مواجهه‌ی با غریبه‌ها از آن گفته‌ایم که مردم ما چنین‌اند و چنان‌اند. و من می خواهم همین چنین و چنان‌ها را کمی بشکافم.

 

1- مردم دارابکلای ما به شدت متشرع، متدین، معتقد، پایبند و نیز تا حدی هم (بعضا) مُتقَشّرند؛ ماندن در ظاهر دین نه دانستن مغز آن. چنین ویژگی‌هایی، آداب خاصی تولید می‌کند. مثلاً مراسم عروسی محل ما، با هیچ یک از روستاهای مازندران و شاید ایران شباهت و مطابقت ندارد. تا حدی که به طنز می گویند  مجلس ختم است نه جشن!. و این یعنی مردم از خطر به حرام‌افتادن، تقوا پیشه می کنند.

 

2- مردم محل ما، قناعت‌پیشه‌اند، نیز زراعت‌دوست، و فوق العاده زمین‌خواه (نه البته زمین‌خوار). آن‌چنان زمین برای آنها ارزش دارد که  خودِ کِشـت‌وزرع ندارد. به همین خاطر در دارابکلا زمین برای فروش،به‌ ندرت وجود دارد. همین زمین‌خواهی موجب شده مردم ما، آداب تحفُّظ (حفظ وضع موجود) پیشه کنند و به عبارت علم سیاست: (conservative) کُنسروات باشند؛ یعنی محافظه‌کار. در صف‌بندی جناحی و سیاسی دارابکلا نیز آثار این خصلت میان مردم مان، هم در بروندادهای اجتماعی و هم در فعل و انفعالات مذهبی کاملاً هویداست.

 

خودبسندگیِ مردم (=قناعت در مفهوم مذهبی) به زمین و محصولات‌شان، آنها را افرادی قانع و شکور بار آورده‌است. و این هم بر تحفظ (محافظه کاری) افزود. و هر چه تحفظ بیش‌تر باشد تغییر و تحول سخت و دیردیر رخ می‌دهد. و این، هوشیاری و فراست می طلبد تا گام های سازندگی و تحول آفرینی در محل، با مقاومت و مشاجرت و حتی تقابل خطرناک و شکاف های متراکم به جای شکاف‌های متقاطع، رخ ننماید.
ادامه‌دارد...

 

بحث ۸۰
قسمت ششم
الف. آداب مردم دارابکلا:

 

3- مردم روستای ما، مقلد مذهبی، هواه‌خواه روحانیت و خود نیز شبه‌روحانی و روحانی‌پرورند. و این در ذات خود بسی آداب آفرید، که عرفی مستحکم و هنجاری غیر‌قابل تغییر ساخته است. از مردمان بلاد مجاورمان، تعدادی به تکیه ما می آمدند که نیم‌خورده‌ی چای مرحوم "آقا"ی دارابکلایی را یا تبرُّک کنند و یا برای شفای مریض‌شان ببرند.

از آثار مهم این پدیده حداقل یکی این است که مردم ما، از هر‌گونه پیش‌افتادن از روحانیت خودداری و اعراض می‌کنند. و به هر پیش‌افتاده بر روحانیت اعتراض دارند و از هر جداشده از روحانیت بی‌اعتمادی شدیدی می‌ورزند و بر هر ضدروحانی (اگه باشه) که جای خود دارد.

 

4- پاره‌ای مردم دِه ما، (که کم‌کم می‌خواهد شهر شود) اعتقادات دینی را با برخی از خرافه‌ها می آمیزند. که البته نه اینکه خود یقین کنند که خرافه است؛ بلکه آن را به همان حد عقیده پاس می دارند. این آداب و ممیّزه البته تعمیم ندارد، ولی شیوع یافته است. اگه زن و مرد محل ما نزد پزشک می روند، در همان آنْ و لحظه در خیالش می دمند که دعا هم بگیرند. پَرَک، هم دود کنند. گره هم در... بزنند. آبَ پُف‌زده (فوت‌شده! و دمیده‌شده) را هم سر بکشند. و یا لای قبا و مقنعه‌ی‌شان، باطلُ‌السّحر! هم جاسازی کنند...

تاکید می کنم، هرگونه ایجاد تحول دراین بافت بشدت مذهبی، هم ملاحظات می‌طلبد و هم اقتضائات و هم حوصله و تأخُّر و تحمل و تدبر و...

 

5- مردم دیارمان، کم توقع، بیش تحرک، اما کم تحول، هم‌گِن و مُنسجم اند. انسجام و همگِنی و تحرک بالاست؛ اما تحول، پایین است. دلیل عمده اش فقدان تخاصمات و شکاف مثبت است. زیرا دارابکلا به شکرانه‌ی خدا نه شکاف قومی و قبیله‌ای دارد و نه تنازعات مذهبی. برخی اختلافات که در مواقعی خاص کمی بروز می کند ناشی از روند و پویایی اجتماعی‌ست و این عیبی هم ندارد. اما اینکه تحرک خوبه اما تحول کُنده، این ریشه آسیب شناسانه دارد که در آسیب ها می‌گویم.

 

6- زنان دارابکلا حجابی جز چادر ندارند. نمی گویم نوع حجاب دیگر معیوب یا ناصحیح است. اما مردم محل‌مان تا به حال از زنان و دختران‌شان همین پوشش را دیده و پسندیده اند. حتی اگر دختری خواست به‌جای چادر، مثلا مانتو برگیرد، باز نیز باتوجه به محیط مذهبی محل، (که قم ثانی‌ست) بر این انتخاب تازه‌اش  تردید می‌کند و هم با اِن‌ْقُلت‌هایی در بستر خانواده خود و سپس در اجتماع همبسته‌ و نظاره‌گر دارابکلا مواجه می‌شود.

 

همین خصیصه‌ی مذهبی، موجب‌ شده، زن در دارابکلا با رعایت نزاکت با مرد صحبت کند و مرد هم بااحترام فوق‌العاده‌، بر حریم و قداست زن نظر افکند و محاوره‌ی میان زنان و مردان دارابکلا در کمال آزَرم و حیاست و اوج حرمت‌‌‌گذاری‌ها.
ادامه‌دارد...

 

بحث ۸۰
قسمت هفتم
ب.آسیب‌های جامعه‌ی دارابکلا:

اما آسیب‌ها را من چنددسته می‌دانم: مذهبی، اجتماعی، اقتصادی، معنوی، و سیاسی، و سلیقه ای. سه نمونه‌اش را می‌کاوم؛ کوتاه. چون این آسیب‌ها را نمی‌توان به سهولت و به‌دور از پژوهشِ قابل اتّکا، تبیین و تحلیل کرد. اما دست‌چینی ازاین آسیب‌ها را پیش می‌گذارم:

 

1- کوچیدن یا نیم‌کوچ‌شدن و یا اساساً بریدن تعداد زیادی ازدارابکلایی اعم از روحانی، دانشگاهی، دانشجو، کارمند، معلم، نظامی، کارگر و حتی دردآور آن‌که کشاورز، به بیرون از دارابکلا از مشهد و قم و تهران گرفته، تا ساری و نکا...که بزرگترین آفات و آثار آن رهاشدن روستا از دستاوردهایی علمی یا تجربی این مهاجرت‌یافتگان است. این اولین آسیب جامعه دارابکلاست. البته این به این معنا نیست آنان‌که الآن در دارابکلا ساکن‌اند، خدای ناکرده به دور از علم و تجربه اند.نه. اتفاقاً محل پر از شایستگان، تحصیلکردگان، مجربان و دلسوزان‌ است. منظورم این است که بخشی از کسانی که دارای این امتیازند خود را از شناسایی و حلّ مسائل محل، کنار گذاشته اند و یا برکنارند. و این درهرصورت آسیب اجتماعی پدید می‌آورد.

 

2- دومین آسیب جامعه دارابکلا صف‌بندی سیاسی روستا به دو جناح راست و چپ _که دوبال غیرقابل انکار قدرت سیاسی درکشورند_ می‌باشد. من واژگان اصولگرا و اصلاح‌طلب را باور ندارم. از اول هم، به رفقایم می‌گفتم هنوز هم همان دوبال و دوجناح راست و چپ موضوعیت دارد نه اسم‌ها و ایسم‌های دولت‌ساخته‌ی دیگر. البته تا حدی صف‌بندی‌ها، لازمه‌ی رشد و توسعه سیاسی‌ست که روستای ما دارای صف‌بندی سیاسی هم هست و الا مُردگی است نه زندگی.

 

3_ نیز در دارابکلا تکثر و ازهم گسیختگی در بستر جامعه  که هنوز میدانی برای فعل سیاسی خودنیافته اند، غیرقابل انکار است. البته به انضمام تعدادی دیگری از مردم ما که اساساً یا درصف‌بندی سیاسی حضوری ندارند و یا نمی‌توانند حضور یابند.
پایان

 

بحث ۸۱ : از نظر شما آیا نظام‌های سیاسی برای اداره‌ی کشور، نیازمند گزینش در استخدام‌اند؟ چنان‌چه موافق‌اید یا مخالف، دلایل خود را بیان فرمایید. آسیب‌های نظام گزینش در کشور را (از گذشته تا به‌حال) در چه چیزهایی می‌بینید؟ این پرسش برای بحث‌و‌نظر، در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۸۱

۱. اساساً حکومت‌ها از گذشته‌های دور تا اکنون، به‌دنبال گماردنِ "وفاداران" در پست‌های دیوانی اداری (بوروکراسی) بوده‌اند. هنوز نیز مقام‌های بلندپایه، باید تعیین صلاحیت شوند. مانند شورای قانون اساسی فرانسه، که کارش ردّ یا قبول کاندیداتوری‌ست. و یا در نظام توتالیتری شوروی، که پولیت بورو (=هیئت مرکزی حزب) این‌کار را برعهده داشت. و در ایران نیز شورای نگهبان. (که بر نظارت استصوابی مطلق آن، بحث‌ها و چالش‌ها بلند است)

 

۲. بدترین نوع گزینش، گزینش علم‌آموزی است که دانشجویان را از پذیرفته‌شدن در دانشگاه و مراکز علمی محروم می‌سازد. این البته در دوره‌ی ساسانیان در ایران در اوج قرار داشت که کفّاش‌زاده‌ی لایق نمی‌توانست تحصیل کند ولی اشراف‌زاده‌ی فاسد می‌توانست. اوج این شکست نظام غلط در آمریکای برده‌داری و تبعیض‌آمیز رخ داد که آبراهام لینکلن کفّاش‌زاده _که از پوریتن‌ها بود_ رئیس جمهور شد.

 

۳. اما سیستم گزینش در ایران چنان معیوب شده‌بود که امام خمینی آن را به‌مدت کمتر از دوسال در سال‌های ۶۲ و ۶۳ تعطیل کرده‌بودند تا هم سازمانواره و نظامند شود و هم از سلایق و انحراف در سؤالات و تحقیقات مبرّا گردد. زیرا اعضای گزینش کشور خودسرانه دست به تحقیقات دلبخواهانه می‌زدند و افراد را به ناروا با انگ و بُهتان، پالایش و تصفیه می‌کردند و نمی‌گذاشتند مبنای شایستگی، جای سرسپردگی را بگیرد.

 

۴. از نظر من، گزینش در حد متعارف و بر مبنای عدل و انسانیت، لازم است؛ اما تعمیم آن به معیارها و محک‌های خطی و جناحی و حتی تفکرات شخصی و سلیقه‌ای بسیار ویرانگر است و روح جامعه را مجروج می‌سازد و جان جامعه را چنگ می‌اندارند. کماآن‌که، آزُرد و جراحت برجای‌ گذاشت. راقم خود، با چنین رویکردی دست‌وپنجه نرم کرد تا توانست از سدّ سیمانی بگذرد. بگذرم.

 

 


بحث ۸۲ : این پرسش جناب مهندس عارف آهنگر است که به‌مدت ۴۸‌ساعت، برای بحث‌و‌نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.
"با زباله های خانگی تان چه می کنید؟ چقدر زباله را می شناسید و نحوه مدیریت زباله در منزل شما چگونه است؟"


پاسخم به بحث ۸۲
با سلام به جناب عارف آهنگر که این پرسش را در مدرسه مطرح کرده‌اند.


۱. گرچه زباله را "دورریختنی‌ها" معنی کرده‌اند؛ اما با پیشرفت‌های علمی بشر، از زباله‌ها مواد متعددی بازتولید می‌شود که بازیافت نام دارد و وارد چرخه‌ی زندگی می‌شود و از هدردادها می‌کاهد.


۲. خودم معتقدم انسان باید به‌گونه‌ایی زندگی خود را بنا کند که بتواند کمترین زباله را پدید آورد و دامان طبیعت را بیش‌ازاین نیالاید.


۳. باتوجه به این‌که من ایران‌گردی کرده‌ام و فقط ۹ استان ایران را هنوز تا کنون نرفته‌ام، با چشم خود دیده‌ام اکثریت افراد در مسافرت‌ها نه فقط زباله‌های زیادی بر دامان زمین می‌افکنند، بلکه به محیط‌زیست نیز با انواع ناهنجاری‌های رفتاری صدمات جبران‌ناپذیر می‌زنند. این، محتاج یک نهضت اجتماعی و رفتاری‌ست.


۴. سال‌های سال است که در منزل، حتی به اندازه‌ی حبّه‌ی قند، نون را هدر نمی‌دهیم و هرگز "نون‌خشک‌شده‌ی‌ دور‌ریز" نداریم. این بنای زندگی ماست.


۵. هیچ کاغذی را حتی در حد کف دست هم باشد، هرگز دور نمی‌ریزیم. از آن به عنوان چرک‌نویس استفاده‌ می‌کنم.


۶. چون در قم دو نوع ماشین زباله داریم، در منزل زباله‌های تر را جدا و زباله‌های قابل بازیافت را در نایلون رنگی و جداگانه تحویل می‌دهیم. برای زباله‌های بازیافتی به‌صورت ماهانه، جایزه هم قرعه‌کشی می‌شود.


۷. سعی کرده‌ام در مسافرت‌ها ناهنجاری نکنم و زباله‌ها را در محیط رها نسازم.


۸. تأکید می‌کنم هرچه خوردنی‌ست، و از خوردن برای انسان افتاده‌است، در صورتی که خطر مرگ ندارد، به مسیر عبور حیوانات برسانیم تا هم اکوسیستم فعال باشد و هم شکم حیوانات گرسنه سیر گردد.


۹. اذعان می‌کنم شما جناب‌ عارف، از من بهتر به امور واقف‌اید. و در همین‌جا از رفتارسازی خوب شما تشکر می‌کنم.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1272