به قلم دامنه: به نام خدا. سلام . وقتی طالوت (=نوادهی بنیامین برادرِ تنی یوسف ع) توسط خدا زِمامدار شد، اَشراف قوم، بهانه درآوردند که نبوت بر رسم ما از خانهی لاوی (=پسر سوم یعقوب ع) برانگیخته میشود و سلطنت بر رسم ما از خانهی یوسف ع؛ پس خدا نباید طالوت را -که ازین دو دودمان نیست و چوپان و فقیر و بینشان است- بر ما حاکم کند. حکمرانی وی بر ما که قومی برتریم سزاوار نیست. فکر میراثی و وراثتی شکل گرفت. حال آن که خدا در طالوت دو قوه را شرط حکومت دانست، نه خون و دوده را؛ قدرت جسمی و دانش فکری. چون این دو صفت است حکومت را شجاع و عاقل نگاه میدارد. در صدر اسلام هم، پس از وفات پیامبر اکرم ص، برخی از کسانی که سمت و سویی غیر از امام علی ع پیدا کرده بودند، شرط حکومت را قُریشیبودن اعلان کردند. یعنی باز هم لیاقت را به نژاد چسب زدند. در ایران باستان و سپس عصر پادشاهان هم، عنصر فَرّهی (=شوکت برگرفته از آسمان) فرد را پادشاه میکرد و بر مردم حاکم. تا این که فقیهان ستُرگ شیعه خاصه امام خمینی ره این بساط را با پهنکردن نظریهی "ولایتِ فقیه" که دل دین استخراج شد، جمع کرد. تمام. برای اصل بحث، من هفت هشت تفسیر دربارهی آیهی ۲۴۷ بقره را -که بحث طالوت آن جا درج است- دیشب، شب قدر زیر و رو کردم مانند تفسیرهای: تسنیم، نور، نمونه، اثنیعشری، اَطیبالبیان و نیز المیزان، که منجر به این متننوشتهی من شد.
خداوند متعال در اعتقادات ما به استناد وحی "یُؤتی مُلْکهُ مَن یَشاءُ" است؛ یعنی فقط اوست که حکومت و مُلک را به هر که خواهد، دهد. دیگران درین کار حق تصرّفی ندارند و دیگر عناصری چون نژاد، رنگ، تیره، تبار، قبیله، قوم، دوده، دودمان، طیف، طایفه وارد و داخل این حقیقت نیست. و نیز آنانی هم که برای خود فَرّه ایزدی قائل شدند و بر مردم حکم راندند از اعتبار افتاد. حتی اعتبار هم نداشت. من در عصر حاضر از میان تفکر غلط قُریشی، اِسرائیلی، فَرّهی، فقط اندیشهی سیاسی "فِقهی" را به خط خدا موافق میبینم که با آرای عمومی سالم مردم نافذ میشود. هرگز هم حاضر نیستم بپذیرم در روزگاری که به تعبیرم فقیهان در صحنه، نه فقیهان در خانه، زندگی میکنند و در دسترس بشر هستند، میشود سراغ غیر فقیه رفت. اگر قحط فقیه بود، آن یک گام دگری هست.
منظورم این نیست دین فقط از عینک فقه دیده شود و صرف رساله معیار دینورزی و حکومتداری گردد، نه، منظورم این است یک فقیه پرهیزگار (=دینشناسِ دیندار متقی) که فَرید (=یگانهی) زمانهی خویش است و فراست دارد و لزوما" باید، هم عالِم باشد، هم عادل. هم سیّاس باشد و هم سرشار از رشادت و سطوت، موردِ وثوقترین حکومتکننده بر مردم خواهد بود. دستکم به سه علت:پپ
۱. از زورگویی به مردم خود میپرهیزد و اساسا" ملکهی تقوا وی از از زور دور میدارد و زور نخستین عنصر است که حاکم را از لیاقت ساقط میسازد
۲. در تصمیمات مملکتی، برای مردم و حکومت، پیِ کشف نزدیکترین رأی به رأی خداوند است و همین، وی را از حکومت فردی بیرون میبرَد و در نفسش صیانت بالا میآفریند و اساسا" ملکهی عدل وی را از خودرأییی مصون میدارد
۳. مشیءیی بر پایهی مشورت و خُلقی بر پلهی محبت دارد. از یک سو از دانشِ دانایان جامعهاش، خود را بینیاز نمیبیند و از سوی دیگر حکومت و ولایت خود را در سازوارهی رابطهی دوستی حُبّ مردم با او، و رابطهی دوستی و حُبّ او با مردم اِعمال میکند؛ به عبارتی سلطهگری نمیکند، بلکه مدیریت و هدایت مسیر را هموار میسازد. اگر در وجودش خصوصیت هژمونی یا کاریزماتیک رخ داد، حاکی از نفوذ در قلوب مردم است، نه ناشی از رفتار ظاهرگرایانهی عموم و یا دستگاه تبلیغی قدرت.
| ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ | ابراهیم طالبی دامنه دارابی
سلام جناب طالبی. خیلی جالب به موضوع فقه و ولایت فقیه رسیدی. دو نکته از حضرت امام صرفا جهت یادآوری:
۱. همیشه سفارش می کردند به فقه سنتی و اجتهاد پویا. یعنی یک مجتهد در حالی که در مزرعه فقه ایستاده است، با کاوش هایی که مناسب با زمان و مکان است به سوالات روزآمد جواب کارآمد می دهد و نقش زمان و مکان را در نظر می گیرد.
۲. ایشان معتقد بودند که حکومت فلسفه عملی تمام فقه است، یعنی اگر فقهی داریم که با اجتهاد پویا به دست آمده، محل ظهور و بروزش کجاست؟ لذا معتقد بودند که حکومت فلسفه عملی تمام فقه است. در حکومت اسلامی است که فقه مجال پیاده سازی و بروز و ظهور پیدا می کند.
ممنون از مووضوع خوبی که انتخاب کردی
محمدرضا احمدی