دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

پست شده در شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۲۴
ساعت پست : ۱۰:۴۵
مشخصات پست

دیدار با آیت‌الله یوسف صانعی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به سه فکر فرو می‌رفتی! به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان، ازجمله روانشاد یوسفعلی رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی، دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

 

آیت‌الله العظمی یوسف صانعی

(مهر ۱۳۱۶ نیک‌آباد اصفهان - ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ قم)

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند:

 

«این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.» (منبع)

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۲۴
ساعت پست : ۱۰:۴۵
دنبال کننده

دیدار با آیت‌الله یوسف صانعی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دیدار با آیت‌الله یوسف صانعی
به قلم دامنه: به سه فکر فرو می‌رفتی! به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان، ازجمله روانشاد یوسفعلی رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی، دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

 

آیت‌الله العظمی یوسف صانعی

(مهر ۱۳۱۶ نیک‌آباد اصفهان - ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ قم)

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند:

 

«این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.» (منبع)

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به سه فکر فرو می‌رفتی! به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان، ازجمله روانشاد یوسفعلی رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی، دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

 

آیت‌الله العظمی یوسف صانعی

(مهر ۱۳۱۶ نیک‌آباد اصفهان - ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ قم)

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند:

 

«این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.» (منبع)

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
دیدار با آیت‌الله یوسف صانعی

دیدار با آیت‌الله یوسف صانعی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دیدار با آیت‌الله یوسف صانعی
به قلم دامنه: به سه فکر فرو می‌رفتی! به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان، ازجمله روانشاد یوسفعلی رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی، دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

 

آیت‌الله العظمی یوسف صانعی

(مهر ۱۳۱۶ نیک‌آباد اصفهان - ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ قم)

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند:

 

«این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.» (منبع)

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

به قلم دامنه: به سه فکر فرو می‌رفتی! به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان، ازجمله روانشاد یوسفعلی رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی، دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

 

آیت‌الله العظمی یوسف صانعی

(مهر ۱۳۱۶ نیک‌آباد اصفهان - ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ قم)

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند:

 

«این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.» (منبع)

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۳۲
ساعت پست : ۱۰:۵۳
مشخصات پست

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» می‌دهد و گاه می‌خواهد خوار و ذلیل‌شان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل می‌کند که فراوان‌فراوان هم هست، نوع نوشته‌اش به نظرم جانبدارانه و جالب می‌شود. لابُد این متون دست‌نوشته‌ی روزانه‌اش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ می‌رود. نمی‌دانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:

 

«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمی‌شود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت می‌دهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز به‌صورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)

 

دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتاب‌باز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتاب‌ها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفته‌اند.»

 

شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپن‌بوک» برخوردم. یک تا سه پرسش می‌داد و می‌گفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر می‌توانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمی‌خوانم. می‌توانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوه‌ی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتاب‌باز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظه‌ی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشته‌های خیلی‌ها را نابود می‌کند، حتی اگر روش آزمون کتاب‌باز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.

 

بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شماره‌ی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را می‌نویسم:

 

چو مَحو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

و...

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

و...

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیده‌ی ما را ز ما چه می‌جویی

 

سه توضیح برای سه بیت منتخب غزل:

 

بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید عشق تعلیم‌دادنی نیست، عشق کشفیات قلبی‌ست که بر تو بروز و ظهور می‌کند و فقط با والِه‌شدن و حیرانی از سقوط می‌رهانَدت.

 

بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیه‌ی ۱۸ بقره‌ی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.

 

بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و  شبنم ربط وثیقی‌ست. بگذرم.

 

متن کامل غزل در ادامه‌

 

غزل شماره‌ی ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

 

متاع خانه آیینه‌ی حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بی‌مدعا چه می‌جویی

 

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

 

جز این‌که خُرد کند حِرص استخوان ترا

دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی

 

به سینه تا نفسی هست‌ دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

 

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

 

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

 

ز حرص‌، دیده‌ی احباب حلقه‌ی دام است

نَم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

 

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

 

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیدهٔ ما را ز ما چه می‌جویی

 

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

 

(منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۳۲
ساعت پست : ۱۰:۵۳
دنبال کننده

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» می‌دهد و گاه می‌خواهد خوار و ذلیل‌شان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل می‌کند که فراوان‌فراوان هم هست، نوع نوشته‌اش به نظرم جانبدارانه و جالب می‌شود. لابُد این متون دست‌نوشته‌ی روزانه‌اش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ می‌رود. نمی‌دانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:

 

«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمی‌شود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت می‌دهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز به‌صورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)

 

دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتاب‌باز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتاب‌ها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفته‌اند.»

 

شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپن‌بوک» برخوردم. یک تا سه پرسش می‌داد و می‌گفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر می‌توانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمی‌خوانم. می‌توانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوه‌ی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتاب‌باز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظه‌ی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشته‌های خیلی‌ها را نابود می‌کند، حتی اگر روش آزمون کتاب‌باز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.

 

بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شماره‌ی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را می‌نویسم:

 

چو مَحو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

و...

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

و...

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیده‌ی ما را ز ما چه می‌جویی

 

سه توضیح برای سه بیت منتخب غزل:

 

بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید عشق تعلیم‌دادنی نیست، عشق کشفیات قلبی‌ست که بر تو بروز و ظهور می‌کند و فقط با والِه‌شدن و حیرانی از سقوط می‌رهانَدت.

 

بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیه‌ی ۱۸ بقره‌ی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.

 

بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و  شبنم ربط وثیقی‌ست. بگذرم.

 

متن کامل غزل در ادامه‌

 

غزل شماره‌ی ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

 

متاع خانه آیینه‌ی حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بی‌مدعا چه می‌جویی

 

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

 

جز این‌که خُرد کند حِرص استخوان ترا

دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی

 

به سینه تا نفسی هست‌ دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

 

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

 

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

 

ز حرص‌، دیده‌ی احباب حلقه‌ی دام است

نَم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

 

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

 

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیدهٔ ما را ز ما چه می‌جویی

 

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

 

(منبع)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» می‌دهد و گاه می‌خواهد خوار و ذلیل‌شان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل می‌کند که فراوان‌فراوان هم هست، نوع نوشته‌اش به نظرم جانبدارانه و جالب می‌شود. لابُد این متون دست‌نوشته‌ی روزانه‌اش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ می‌رود. نمی‌دانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:

 

«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمی‌شود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت می‌دهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز به‌صورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)

 

دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتاب‌باز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتاب‌ها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفته‌اند.»

 

شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپن‌بوک» برخوردم. یک تا سه پرسش می‌داد و می‌گفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر می‌توانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمی‌خوانم. می‌توانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوه‌ی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتاب‌باز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظه‌ی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشته‌های خیلی‌ها را نابود می‌کند، حتی اگر روش آزمون کتاب‌باز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.

 

بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شماره‌ی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را می‌نویسم:

 

چو مَحو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

و...

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

و...

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیده‌ی ما را ز ما چه می‌جویی

 

سه توضیح برای سه بیت منتخب غزل:

 

بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید عشق تعلیم‌دادنی نیست، عشق کشفیات قلبی‌ست که بر تو بروز و ظهور می‌کند و فقط با والِه‌شدن و حیرانی از سقوط می‌رهانَدت.

 

بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیه‌ی ۱۸ بقره‌ی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.

 

بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و  شبنم ربط وثیقی‌ست. بگذرم.

 

متن کامل غزل در ادامه‌

 

غزل شماره‌ی ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

 

متاع خانه آیینه‌ی حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بی‌مدعا چه می‌جویی

 

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

 

جز این‌که خُرد کند حِرص استخوان ترا

دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی

 

به سینه تا نفسی هست‌ دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

 

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

 

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

 

ز حرص‌، دیده‌ی احباب حلقه‌ی دام است

نَم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

 

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

 

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیدهٔ ما را ز ما چه می‌جویی

 

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

 

(منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» می‌دهد و گاه می‌خواهد خوار و ذلیل‌شان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل می‌کند که فراوان‌فراوان هم هست، نوع نوشته‌اش به نظرم جانبدارانه و جالب می‌شود. لابُد این متون دست‌نوشته‌ی روزانه‌اش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ می‌رود. نمی‌دانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:

 

«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمی‌شود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت می‌دهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز به‌صورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)

 

دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتاب‌باز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتاب‌ها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفته‌اند.»

 

شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپن‌بوک» برخوردم. یک تا سه پرسش می‌داد و می‌گفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر می‌توانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمی‌خوانم. می‌توانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوه‌ی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتاب‌باز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظه‌ی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشته‌های خیلی‌ها را نابود می‌کند، حتی اگر روش آزمون کتاب‌باز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.

 

بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شماره‌ی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را می‌نویسم:

 

چو مَحو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

و...

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

و...

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیده‌ی ما را ز ما چه می‌جویی

 

سه توضیح برای سه بیت منتخب غزل:

 

بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید عشق تعلیم‌دادنی نیست، عشق کشفیات قلبی‌ست که بر تو بروز و ظهور می‌کند و فقط با والِه‌شدن و حیرانی از سقوط می‌رهانَدت.

 

بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیه‌ی ۱۸ بقره‌ی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.

 

بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و  شبنم ربط وثیقی‌ست. بگذرم.

 

متن کامل غزل در ادامه‌

 

غزل شماره‌ی ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

 

متاع خانه آیینه‌ی حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بی‌مدعا چه می‌جویی

 

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

 

جز این‌که خُرد کند حِرص استخوان ترا

دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی

 

به سینه تا نفسی هست‌ دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

 

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

 

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

 

ز حرص‌، دیده‌ی احباب حلقه‌ی دام است

نَم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

 

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

 

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیدهٔ ما را ز ما چه می‌جویی

 

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

 

(منبع)

به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» می‌دهد و گاه می‌خواهد خوار و ذلیل‌شان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل می‌کند که فراوان‌فراوان هم هست، نوع نوشته‌اش به نظرم جانبدارانه و جالب می‌شود. لابُد این متون دست‌نوشته‌ی روزانه‌اش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ می‌رود. نمی‌دانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:

 

«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمی‌شود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت می‌دهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز به‌صورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)

 

دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتاب‌باز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتاب‌ها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفته‌اند.»

 

شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپن‌بوک» برخوردم. یک تا سه پرسش می‌داد و می‌گفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر می‌توانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمی‌خوانم. می‌توانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوه‌ی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتاب‌باز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظه‌ی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشته‌های خیلی‌ها را نابود می‌کند، حتی اگر روش آزمون کتاب‌باز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.

 

بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شماره‌ی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را می‌نویسم:

 

چو مَحو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

و...

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

و...

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیده‌ی ما را ز ما چه می‌جویی

 

سه توضیح برای سه بیت منتخب غزل:

 

بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید عشق تعلیم‌دادنی نیست، عشق کشفیات قلبی‌ست که بر تو بروز و ظهور می‌کند و فقط با والِه‌شدن و حیرانی از سقوط می‌رهانَدت.

 

بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیه‌ی ۱۸ بقره‌ی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.

 

بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و  شبنم ربط وثیقی‌ست. بگذرم.

 

متن کامل غزل در ادامه‌

 

غزل شماره‌ی ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

 

متاع خانه آیینه‌ی حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بی‌مدعا چه می‌جویی

 

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

 

جز این‌که خُرد کند حِرص استخوان ترا

دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی

 

به سینه تا نفسی هست‌ دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

 

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

 

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

 

ز حرص‌، دیده‌ی احباب حلقه‌ی دام است

نَم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

 

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

 

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیدهٔ ما را ز ما چه می‌جویی

 

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

 

(منبع)

Notes ۱
پست شده در چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۲۰
ساعت پست : ۰۹:۴۹
مشخصات پست

خروجِ مُلّا آقا!!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خروجِ مُلّا آقا!!
به قلم دامنه: خبر و نظر
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و خدمت‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنبه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم!
 
خبر آخر این‌که هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است. ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۲۰
ساعت پست : ۰۹:۴۹
دنبال کننده

خروجِ مُلّا آقا!!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خروجِ مُلّا آقا!!
به قلم دامنه: خبر و نظر
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و خدمت‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنبه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم!
 
خبر آخر این‌که هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است. ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه: خبر و نظر
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و خدمت‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنبه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم!
 
خبر آخر این‌که هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است. ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
خروجِ مُلّا آقا!!

خروجِ مُلّا آقا!!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خروجِ مُلّا آقا!!
به قلم دامنه: خبر و نظر
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و خدمت‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنبه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم!
 
خبر آخر این‌که هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است. ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.
به قلم دامنه: خبر و نظر
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و خدمت‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنبه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم!
 
خبر آخر این‌که هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است. ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.
Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۵۸
ساعت پست : ۰۷:۲۳
مشخصات پست

حاج قاسم و شاه‌احمد مسعود

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 (منبع عکس)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی و احمد شاه‌مسعود (دو دایره‌ در عکس) در کنار هم. عکس، هنگامی را نشان می‌دهد که نیرو‌های سپاه قدس در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ «در پی هجوم شوروی سابق به افغانستان به فرمان امام خمینی (ره) به یاری مسلمانان این کشور شتافتند.» آن زمان، که گروه‌های مجاهد شیعی به نام احزاب هشت‌گانه شامل افرادی برجسته مانند؛ عبدالعلی مزاری، برهان‌الدین ربانی و احمدشاه‌ مسعود، مبارزات خود را علیه‌ی استکبار شکل داده بودند. یاد همه‌ی آنان، مانا.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۵۸
ساعت پست : ۰۷:۲۳
دنبال کننده

حاج قاسم و شاه‌احمد مسعود

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حاج قاسم و شاه‌احمد مسعود

 (منبع عکس)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی و احمد شاه‌مسعود (دو دایره‌ در عکس) در کنار هم. عکس، هنگامی را نشان می‌دهد که نیرو‌های سپاه قدس در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ «در پی هجوم شوروی سابق به افغانستان به فرمان امام خمینی (ره) به یاری مسلمانان این کشور شتافتند.» آن زمان، که گروه‌های مجاهد شیعی به نام احزاب هشت‌گانه شامل افرادی برجسته مانند؛ عبدالعلی مزاری، برهان‌الدین ربانی و احمدشاه‌ مسعود، مبارزات خود را علیه‌ی استکبار شکل داده بودند. یاد همه‌ی آنان، مانا.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 (منبع عکس)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی و احمد شاه‌مسعود (دو دایره‌ در عکس) در کنار هم. عکس، هنگامی را نشان می‌دهد که نیرو‌های سپاه قدس در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ «در پی هجوم شوروی سابق به افغانستان به فرمان امام خمینی (ره) به یاری مسلمانان این کشور شتافتند.» آن زمان، که گروه‌های مجاهد شیعی به نام احزاب هشت‌گانه شامل افرادی برجسته مانند؛ عبدالعلی مزاری، برهان‌الدین ربانی و احمدشاه‌ مسعود، مبارزات خود را علیه‌ی استکبار شکل داده بودند. یاد همه‌ی آنان، مانا.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
حاج قاسم و شاه‌احمد مسعود

حاج قاسم و شاه‌احمد مسعود

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حاج قاسم و شاه‌احمد مسعود

 (منبع عکس)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی و احمد شاه‌مسعود (دو دایره‌ در عکس) در کنار هم. عکس، هنگامی را نشان می‌دهد که نیرو‌های سپاه قدس در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ «در پی هجوم شوروی سابق به افغانستان به فرمان امام خمینی (ره) به یاری مسلمانان این کشور شتافتند.» آن زمان، که گروه‌های مجاهد شیعی به نام احزاب هشت‌گانه شامل افرادی برجسته مانند؛ عبدالعلی مزاری، برهان‌الدین ربانی و احمدشاه‌ مسعود، مبارزات خود را علیه‌ی استکبار شکل داده بودند. یاد همه‌ی آنان، مانا.

 (منبع عکس)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی و احمد شاه‌مسعود (دو دایره‌ در عکس) در کنار هم. عکس، هنگامی را نشان می‌دهد که نیرو‌های سپاه قدس در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ «در پی هجوم شوروی سابق به افغانستان به فرمان امام خمینی (ره) به یاری مسلمانان این کشور شتافتند.» آن زمان، که گروه‌های مجاهد شیعی به نام احزاب هشت‌گانه شامل افرادی برجسته مانند؛ عبدالعلی مزاری، برهان‌الدین ربانی و احمدشاه‌ مسعود، مبارزات خود را علیه‌ی استکبار شکل داده بودند. یاد همه‌ی آنان، مانا.

Notes ۱
پست شده در پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۱۸۴
ساعت پست : ۰۷:۱۴
مشخصات پست

کاریزمای رهبری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

 

به قلم دامنه. به نام خدا. در باره‌ی این عکس: به نظر من درین دیدار، مصطفی الکاظمی تحتِ کاریزمای رهبری رفت؛ کاریزماتیک جذَبه‌ای است که موجب نفوذ در قلوب می‌شود.

 

پیش‌تر ازین، در جمع دوستانم -که در زیارت رضوی به مشهد مقدس رفته بودیم- حضوراً گفته‌ام، چهره‌ی رهبری از هر سمت که به ایشان نگاه بیندازی خاصّه در دیدار نزدیک و حضوری، دارای «جذَبه» و «گیرایی» است، حتی اگر هنگام نماز جماعت، چشمانت از پشتِ سر به عمامه‌‌اش دوخته شود. تجربه‌ای که بر نگارنده دست داده است

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۱۸۴
ساعت پست : ۰۷:۱۴
دنبال کننده

کاریزمای رهبری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کاریزمای رهبری

 

 

به قلم دامنه. به نام خدا. در باره‌ی این عکس: به نظر من درین دیدار، مصطفی الکاظمی تحتِ کاریزمای رهبری رفت؛ کاریزماتیک جذَبه‌ای است که موجب نفوذ در قلوب می‌شود.

 

پیش‌تر ازین، در جمع دوستانم -که در زیارت رضوی به مشهد مقدس رفته بودیم- حضوراً گفته‌ام، چهره‌ی رهبری از هر سمت که به ایشان نگاه بیندازی خاصّه در دیدار نزدیک و حضوری، دارای «جذَبه» و «گیرایی» است، حتی اگر هنگام نماز جماعت، چشمانت از پشتِ سر به عمامه‌‌اش دوخته شود. تجربه‌ای که بر نگارنده دست داده است

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

 

به قلم دامنه. به نام خدا. در باره‌ی این عکس: به نظر من درین دیدار، مصطفی الکاظمی تحتِ کاریزمای رهبری رفت؛ کاریزماتیک جذَبه‌ای است که موجب نفوذ در قلوب می‌شود.

 

پیش‌تر ازین، در جمع دوستانم -که در زیارت رضوی به مشهد مقدس رفته بودیم- حضوراً گفته‌ام، چهره‌ی رهبری از هر سمت که به ایشان نگاه بیندازی خاصّه در دیدار نزدیک و حضوری، دارای «جذَبه» و «گیرایی» است، حتی اگر هنگام نماز جماعت، چشمانت از پشتِ سر به عمامه‌‌اش دوخته شود. تجربه‌ای که بر نگارنده دست داده است

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
کاریزمای رهبری

کاریزمای رهبری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کاریزمای رهبری

 

 

به قلم دامنه. به نام خدا. در باره‌ی این عکس: به نظر من درین دیدار، مصطفی الکاظمی تحتِ کاریزمای رهبری رفت؛ کاریزماتیک جذَبه‌ای است که موجب نفوذ در قلوب می‌شود.

 

پیش‌تر ازین، در جمع دوستانم -که در زیارت رضوی به مشهد مقدس رفته بودیم- حضوراً گفته‌ام، چهره‌ی رهبری از هر سمت که به ایشان نگاه بیندازی خاصّه در دیدار نزدیک و حضوری، دارای «جذَبه» و «گیرایی» است، حتی اگر هنگام نماز جماعت، چشمانت از پشتِ سر به عمامه‌‌اش دوخته شود. تجربه‌ای که بر نگارنده دست داده است

 

 

به قلم دامنه. به نام خدا. در باره‌ی این عکس: به نظر من درین دیدار، مصطفی الکاظمی تحتِ کاریزمای رهبری رفت؛ کاریزماتیک جذَبه‌ای است که موجب نفوذ در قلوب می‌شود.

 

پیش‌تر ازین، در جمع دوستانم -که در زیارت رضوی به مشهد مقدس رفته بودیم- حضوراً گفته‌ام، چهره‌ی رهبری از هر سمت که به ایشان نگاه بیندازی خاصّه در دیدار نزدیک و حضوری، دارای «جذَبه» و «گیرایی» است، حتی اگر هنگام نماز جماعت، چشمانت از پشتِ سر به عمامه‌‌اش دوخته شود. تجربه‌ای که بر نگارنده دست داده است

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۵۳۷
ساعت پست : ۰۷:۱۶
مشخصات پست

رمان تهوع

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

رمان تهوّع. بازنشر دامنه

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!!

دیدن یا نوشتن نظرات : ۲
پست شده در يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۵۳۷
ساعت پست : ۰۷:۱۶
دنبال کننده

رمان تهوع

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رمان تهوع

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

رمان تهوّع. بازنشر دامنه

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

رمان تهوّع. بازنشر دامنه

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!!

دیدن یا نوشتن نظرات : ۲
رمان تهوع

رمان تهوع

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رمان تهوع

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

رمان تهوّع. بازنشر دامنه

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!!

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

رمان تهوّع. بازنشر دامنه

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!!

Notes ۲
پست شده در دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۲۳
ساعت پست : ۰۶:۵۲
مشخصات پست

دختری از «زاج» هرمزگان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست. بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست. عکس بالا: برنج‌کاری در نپال

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۲۳
ساعت پست : ۰۶:۵۲
دنبال کننده

دختری از «زاج» هرمزگان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دختری از «زاج» هرمزگان

به قلم دامنه: به نام خدا. عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست. بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست. عکس بالا: برنج‌کاری در نپال

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست. بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست. عکس بالا: برنج‌کاری در نپال

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
دختری از «زاج» هرمزگان

دختری از «زاج» هرمزگان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دختری از «زاج» هرمزگان

به قلم دامنه: به نام خدا. عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست. بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست. عکس بالا: برنج‌کاری در نپال

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

به قلم دامنه: به نام خدا. عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست. بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست. عکس بالا: برنج‌کاری در نپال

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

Notes ۰
پست شده در جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۵۲
ساعت پست : ۰۶:۵۸
مشخصات پست

این روزهای نظام ایران

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. ابتداء آن روزها: پیش از این، پارسال در دو صحن «نغمه» و «مدرسه‌ی فڪرت» از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه در عملیات شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و قاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزل یا توبیخِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی اَشرافی خلافِ عرفِ علوی را شرح ڪنند!؟

شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۵۲
ساعت پست : ۰۶:۵۸
دنبال کننده

این روزهای نظام ایران

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
این روزهای نظام ایران

به قلم دامنه. به نام خدا. ابتداء آن روزها: پیش از این، پارسال در دو صحن «نغمه» و «مدرسه‌ی فڪرت» از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه در عملیات شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و قاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزل یا توبیخِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی اَشرافی خلافِ عرفِ علوی را شرح ڪنند!؟

شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. ابتداء آن روزها: پیش از این، پارسال در دو صحن «نغمه» و «مدرسه‌ی فڪرت» از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه در عملیات شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و قاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزل یا توبیخِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی اَشرافی خلافِ عرفِ علوی را شرح ڪنند!؟

شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
این روزهای نظام ایران

این روزهای نظام ایران

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
این روزهای نظام ایران

به قلم دامنه. به نام خدا. ابتداء آن روزها: پیش از این، پارسال در دو صحن «نغمه» و «مدرسه‌ی فڪرت» از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه در عملیات شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و قاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزل یا توبیخِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی اَشرافی خلافِ عرفِ علوی را شرح ڪنند!؟

شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

به قلم دامنه. به نام خدا. ابتداء آن روزها: پیش از این، پارسال در دو صحن «نغمه» و «مدرسه‌ی فڪرت» از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه در عملیات شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و قاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزل یا توبیخِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی اَشرافی خلافِ عرفِ علوی را شرح ڪنند!؟

شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۲۳
ساعت پست : ۰۶:۲۷
مشخصات پست

آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حال، پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۲۳
ساعت پست : ۰۶:۲۷
دنبال کننده

آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حال، پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حال، پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حال، پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حال، پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۹۴
ساعت پست : ۰۷:۱۱
مشخصات پست

ظلم و تظلُّم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.» (منبع)

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۹۴
ساعت پست : ۰۷:۱۱
دنبال کننده

ظلم و تظلُّم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ظلم و تظلُّم

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.» (منبع)

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.» (منبع)

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
ظلم و تظلُّم

ظلم و تظلُّم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ظلم و تظلُّم

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.» (منبع)

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.» (منبع)

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۹۴
ساعت پست : ۱۲:۱۴
مشخصات پست

میر مهنا دغابی سلیمی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

 

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

 

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّار‌دار.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۹۴
ساعت پست : ۱۲:۱۴
دنبال کننده

میر مهنا دغابی سلیمی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
میر مهنا دغابی سلیمی

به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

 

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

 

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّار‌دار.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

 

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

 

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّار‌دار.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
میر مهنا دغابی سلیمی

میر مهنا دغابی سلیمی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
میر مهنا دغابی سلیمی

به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

 

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

 

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّار‌دار.

به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

 

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

 

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّار‌دار.

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۴۴
ساعت پست : ۱۲:۴۹
مشخصات پست

هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه :  پست ۷۶۱۳ . به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 
 
خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان (منبع) شیوه‌ی زیستِ اوست:
 
شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.
 
شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.
 
شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.
 
شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»
 
شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.
 
شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.
 
شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.
 
نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۴۴
ساعت پست : ۱۲:۴۹
دنبال کننده

هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

به قلم دامنه :  پست ۷۶۱۳ . به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 
 
خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان (منبع) شیوه‌ی زیستِ اوست:
 
شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.
 
شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.
 
شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.
 
شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»
 
شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.
 
شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.
 
شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.
 
نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه :  پست ۷۶۱۳ . به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 
 
خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان (منبع) شیوه‌ی زیستِ اوست:
 
شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.
 
شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.
 
شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.
 
شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»
 
شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.
 
شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.
 
شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.
 
نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

به قلم دامنه :  پست ۷۶۱۳ . به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 
 
خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان (منبع) شیوه‌ی زیستِ اوست:
 
شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.
 
شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.
 
شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.
 
شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»
 
شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.
 
شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.
 
شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.
 
نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.

به قلم دامنه :  پست ۷۶۱۳ . به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 
 
خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان (منبع) شیوه‌ی زیستِ اوست:
 
شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.
 
شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.
 
شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.
 
شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»
 
شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.
 
شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.
 
شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.
 
نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.
Notes ۱
پست شده در يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۲۶
ساعت پست : ۱۲:۴۹
مشخصات پست

ترور مطهری به استناد آیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج می‌شد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژه‌نامه‌ای منتشر کرد، در این ویژه‌نامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آن‌ها درباره نحوه‌ی تشکیل گروه‌شان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:

 

 

همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامه‌ای به نام «فرقان» منتشر می‌کرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعد‌ها در این روابط کتاب‌هایی انتشار یافت که اکثرا تفسیر‌هایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.

 

 

اکبر گودرزی

 

ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است: بار‌ها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را می‌گشود و بدان استناد می‌جست! در مورد ترور آیت‌الله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیت‌الله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیه‌ای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است و این‌که عناصر توحیدی را در انزوا قرار می‌دهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۲۶
ساعت پست : ۱۲:۴۹
دنبال کننده

ترور مطهری به استناد آیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ترور مطهری به استناد آیه

متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج می‌شد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژه‌نامه‌ای منتشر کرد، در این ویژه‌نامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آن‌ها درباره نحوه‌ی تشکیل گروه‌شان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:

 

 

همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامه‌ای به نام «فرقان» منتشر می‌کرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعد‌ها در این روابط کتاب‌هایی انتشار یافت که اکثرا تفسیر‌هایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.

 

 

اکبر گودرزی

 

ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است: بار‌ها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را می‌گشود و بدان استناد می‌جست! در مورد ترور آیت‌الله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیت‌الله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیه‌ای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است و این‌که عناصر توحیدی را در انزوا قرار می‌دهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج می‌شد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژه‌نامه‌ای منتشر کرد، در این ویژه‌نامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آن‌ها درباره نحوه‌ی تشکیل گروه‌شان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:

 

 

همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامه‌ای به نام «فرقان» منتشر می‌کرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعد‌ها در این روابط کتاب‌هایی انتشار یافت که اکثرا تفسیر‌هایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.

 

 

اکبر گودرزی

 

ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است: بار‌ها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را می‌گشود و بدان استناد می‌جست! در مورد ترور آیت‌الله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیت‌الله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیه‌ای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است و این‌که عناصر توحیدی را در انزوا قرار می‌دهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
ترور مطهری به استناد آیه

ترور مطهری به استناد آیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ترور مطهری به استناد آیه

متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج می‌شد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژه‌نامه‌ای منتشر کرد، در این ویژه‌نامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آن‌ها درباره نحوه‌ی تشکیل گروه‌شان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:

 

 

همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامه‌ای به نام «فرقان» منتشر می‌کرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعد‌ها در این روابط کتاب‌هایی انتشار یافت که اکثرا تفسیر‌هایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.

 

 

اکبر گودرزی

 

ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است: بار‌ها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را می‌گشود و بدان استناد می‌جست! در مورد ترور آیت‌الله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیت‌الله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیه‌ای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است و این‌که عناصر توحیدی را در انزوا قرار می‌دهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)

متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج می‌شد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژه‌نامه‌ای منتشر کرد، در این ویژه‌نامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آن‌ها درباره نحوه‌ی تشکیل گروه‌شان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:

 

 

همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامه‌ای به نام «فرقان» منتشر می‌کرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعد‌ها در این روابط کتاب‌هایی انتشار یافت که اکثرا تفسیر‌هایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.

 

 

اکبر گودرزی

 

ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است: بار‌ها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را می‌گشود و بدان استناد می‌جست! در مورد ترور آیت‌الله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیت‌الله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیه‌ای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایه‌گذار بدعت در اسلام است و این‌که عناصر توحیدی را در انزوا قرار می‌دهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۶۳
ساعت پست : ۰۵:۰۵
مشخصات پست

در مذمت تاجگذاری رضاخان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج

از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ یوسف جیلانی 

 
علم در این عصرِ هنر، علّه شد
جهل به ما از همه سو حمله شد
روز سیه‌بختی ما جمله شد
چرخ به کام امم سِفله شد
 
تاج کیانی به سرِ فَعله شد
 
 
تا که معارف شده ز اهل فجور 
معرفت و علم بود در کُسور
کار بلد یکسره نبش قبور
شهر شده مصطبه‌ای از شرور
 
مسجد ما مسخره‌الدوله شد
 
 
راه برِ راه، غلط شد غلط شد
کشور و این شاه، غلط شد غلط
خرمن بی‌کاه، غلط شد غلط
سال و مه و گاه، غلط شد غلط
 
این غلط از دامنه تا قُله شد
 
 
ترس من از رفتن فرِّ هماست
خشم من از این جو گندم نماست
سود و زیانش همه راجع به ماست
زانکه وطن در کف غیر از شماست
 
خون دل از دیده روان دجله شد
 
 
آنکه رضا نیست حق از وی «رضا» است
تن به «رضا» دادن ما از قضا است
شاهی مفضول هم از اقتضاء است
بازی امروزه رُل ما مَضَی است
 
بر فُضلا صدرنشین فَضله شد
 
 
یوم الاحد چهارم اردیبهشت
دست قضا فرق رضا تاج هِشت
از پی تاریخ چنین روز زشت
سال و مَهش خامه ز هجرت نوشت
 
یک بنگر ملک کیان مثله شد
 
([۱۱ شوال] ۱۳۴۴ هجری قمری)
[مصادف با ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ه.ش] 
دیوان فانی، اثر مرحوم آیت الله
شیخ یوسف نجفی گیلانی، ص۲۰۳و۲۰۴٫
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۶۳
ساعت پست : ۰۵:۰۵
دنبال کننده

در مذمت تاجگذاری رضاخان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
در مذمت تاجگذاری رضاخان

مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج

از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ یوسف جیلانی 

 
علم در این عصرِ هنر، علّه شد
جهل به ما از همه سو حمله شد
روز سیه‌بختی ما جمله شد
چرخ به کام امم سِفله شد
 
تاج کیانی به سرِ فَعله شد
 
 
تا که معارف شده ز اهل فجور 
معرفت و علم بود در کُسور
کار بلد یکسره نبش قبور
شهر شده مصطبه‌ای از شرور
 
مسجد ما مسخره‌الدوله شد
 
 
راه برِ راه، غلط شد غلط شد
کشور و این شاه، غلط شد غلط
خرمن بی‌کاه، غلط شد غلط
سال و مه و گاه، غلط شد غلط
 
این غلط از دامنه تا قُله شد
 
 
ترس من از رفتن فرِّ هماست
خشم من از این جو گندم نماست
سود و زیانش همه راجع به ماست
زانکه وطن در کف غیر از شماست
 
خون دل از دیده روان دجله شد
 
 
آنکه رضا نیست حق از وی «رضا» است
تن به «رضا» دادن ما از قضا است
شاهی مفضول هم از اقتضاء است
بازی امروزه رُل ما مَضَی است
 
بر فُضلا صدرنشین فَضله شد
 
 
یوم الاحد چهارم اردیبهشت
دست قضا فرق رضا تاج هِشت
از پی تاریخ چنین روز زشت
سال و مَهش خامه ز هجرت نوشت
 
یک بنگر ملک کیان مثله شد
 
([۱۱ شوال] ۱۳۴۴ هجری قمری)
[مصادف با ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ه.ش] 
دیوان فانی، اثر مرحوم آیت الله
شیخ یوسف نجفی گیلانی، ص۲۰۳و۲۰۴٫
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج

از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ یوسف جیلانی 

 
علم در این عصرِ هنر، علّه شد
جهل به ما از همه سو حمله شد
روز سیه‌بختی ما جمله شد
چرخ به کام امم سِفله شد
 
تاج کیانی به سرِ فَعله شد
 
 
تا که معارف شده ز اهل فجور 
معرفت و علم بود در کُسور
کار بلد یکسره نبش قبور
شهر شده مصطبه‌ای از شرور
 
مسجد ما مسخره‌الدوله شد
 
 
راه برِ راه، غلط شد غلط شد
کشور و این شاه، غلط شد غلط
خرمن بی‌کاه، غلط شد غلط
سال و مه و گاه، غلط شد غلط
 
این غلط از دامنه تا قُله شد
 
 
ترس من از رفتن فرِّ هماست
خشم من از این جو گندم نماست
سود و زیانش همه راجع به ماست
زانکه وطن در کف غیر از شماست
 
خون دل از دیده روان دجله شد
 
 
آنکه رضا نیست حق از وی «رضا» است
تن به «رضا» دادن ما از قضا است
شاهی مفضول هم از اقتضاء است
بازی امروزه رُل ما مَضَی است
 
بر فُضلا صدرنشین فَضله شد
 
 
یوم الاحد چهارم اردیبهشت
دست قضا فرق رضا تاج هِشت
از پی تاریخ چنین روز زشت
سال و مَهش خامه ز هجرت نوشت
 
یک بنگر ملک کیان مثله شد
 
([۱۱ شوال] ۱۳۴۴ هجری قمری)
[مصادف با ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ه.ش] 
دیوان فانی، اثر مرحوم آیت الله
شیخ یوسف نجفی گیلانی، ص۲۰۳و۲۰۴٫
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
در مذمت تاجگذاری رضاخان

در مذمت تاجگذاری رضاخان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
در مذمت تاجگذاری رضاخان

مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج

از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ یوسف جیلانی 

 
علم در این عصرِ هنر، علّه شد
جهل به ما از همه سو حمله شد
روز سیه‌بختی ما جمله شد
چرخ به کام امم سِفله شد
 
تاج کیانی به سرِ فَعله شد
 
 
تا که معارف شده ز اهل فجور 
معرفت و علم بود در کُسور
کار بلد یکسره نبش قبور
شهر شده مصطبه‌ای از شرور
 
مسجد ما مسخره‌الدوله شد
 
 
راه برِ راه، غلط شد غلط شد
کشور و این شاه، غلط شد غلط
خرمن بی‌کاه، غلط شد غلط
سال و مه و گاه، غلط شد غلط
 
این غلط از دامنه تا قُله شد
 
 
ترس من از رفتن فرِّ هماست
خشم من از این جو گندم نماست
سود و زیانش همه راجع به ماست
زانکه وطن در کف غیر از شماست
 
خون دل از دیده روان دجله شد
 
 
آنکه رضا نیست حق از وی «رضا» است
تن به «رضا» دادن ما از قضا است
شاهی مفضول هم از اقتضاء است
بازی امروزه رُل ما مَضَی است
 
بر فُضلا صدرنشین فَضله شد
 
 
یوم الاحد چهارم اردیبهشت
دست قضا فرق رضا تاج هِشت
از پی تاریخ چنین روز زشت
سال و مَهش خامه ز هجرت نوشت
 
یک بنگر ملک کیان مثله شد
 
([۱۱ شوال] ۱۳۴۴ هجری قمری)
[مصادف با ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ه.ش] 
دیوان فانی، اثر مرحوم آیت الله
شیخ یوسف نجفی گیلانی، ص۲۰۳و۲۰۴٫

مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج

از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ یوسف جیلانی 

 
علم در این عصرِ هنر، علّه شد
جهل به ما از همه سو حمله شد
روز سیه‌بختی ما جمله شد
چرخ به کام امم سِفله شد
 
تاج کیانی به سرِ فَعله شد
 
 
تا که معارف شده ز اهل فجور 
معرفت و علم بود در کُسور
کار بلد یکسره نبش قبور
شهر شده مصطبه‌ای از شرور
 
مسجد ما مسخره‌الدوله شد
 
 
راه برِ راه، غلط شد غلط شد
کشور و این شاه، غلط شد غلط
خرمن بی‌کاه، غلط شد غلط
سال و مه و گاه، غلط شد غلط
 
این غلط از دامنه تا قُله شد
 
 
ترس من از رفتن فرِّ هماست
خشم من از این جو گندم نماست
سود و زیانش همه راجع به ماست
زانکه وطن در کف غیر از شماست
 
خون دل از دیده روان دجله شد
 
 
آنکه رضا نیست حق از وی «رضا» است
تن به «رضا» دادن ما از قضا است
شاهی مفضول هم از اقتضاء است
بازی امروزه رُل ما مَضَی است
 
بر فُضلا صدرنشین فَضله شد
 
 
یوم الاحد چهارم اردیبهشت
دست قضا فرق رضا تاج هِشت
از پی تاریخ چنین روز زشت
سال و مَهش خامه ز هجرت نوشت
 
یک بنگر ملک کیان مثله شد
 
([۱۱ شوال] ۱۳۴۴ هجری قمری)
[مصادف با ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ه.ش] 
دیوان فانی، اثر مرحوم آیت الله
شیخ یوسف نجفی گیلانی، ص۲۰۳و۲۰۴٫
Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۳۱
ساعت پست : ۱۲:۰۱
مشخصات پست

آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. چندی‌پیش متن مصاحبه‌ی آقای یورگن هابرماس را در یکی از منابع خبری خواندم. بهتر از من می‌دانید که او فیلسوف مارکسیست آلمان است و منتقد سرسخت مدرنیته به سبک لیبرالیسم. در صدارت آقای سیدمحمد خاتمی به ایران هم آمده بود. او این روزها که بحران عالمگیر را مشاهده کرده، سخنان مهمی گفته که برداشت آزاد و تفسیرم را ارائه می‌کنم:

 

یورگن هابرماس

 

او این روزها را به‌گونه‌ای می‌بیند که در ذهنش رژه می‌روند و صف‌به‌صف می‌گذرند و همین موجب شده که «جوامع پیچیده» را «دائماً با ناامنی‌های بزرگی» روبرو ببیند. او این وضع فعلی جهان را «ناامنی اگزیستانسیالیستی یا وجودی» می‌خوانَد که «همزمان در سطح جهانی، ذهنِ افراد و رسانه‌‌ها را درگیر» خود ساخته است.

 

لابُد خوانندگان فکرت می‌دانند یکی از حالات در اگزیستانسیالیسم، وضع آدمی در حالت لبریز از لرز درونی و روحی‌ست.

 

هابرماس درین مصاحبه‌ی تازه‌اش (منبع) پس از توجه‌دادن مخاطب به وضع‌وحالِ جهان، به این نتیجه می‌رسد که تنها یک چیز را می‌توان گفت و آن این‌که: «هیچ‌گاه تا به امروز، ما چنین آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان در شرایط زندگیِ تحت شرایط نامعلوم نداشته‌ایم.»

 

او آنگاه به عنوان یک فیلسوف مارکسیست، -که من احتمال می‌دهم متافیزیک و ماوراء و معنویت در وی اثر تازه‌ای گذاشته‌است- می‌گوید: «به آنچه که می‌توانیم از گفتمانِ بینِ اعتقاد و دانش بیاموزیم، علاقه دارم.»

 

در حقیقت این فیلسوف مادّی و منتقد روزگار، از پیوند اعتقاد و دانش سخن می‌گوید که در نگاه وی، در درون این گفتمان، آموزه و آموختن نهفته است. و این، باور نوین این فیلسوف حال‌وحاضر جهان است که می‌تواند اثری تازه بر شنوندگان او بگذارد. بگذرم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۳۱
ساعت پست : ۱۲:۰۱
دنبال کننده

آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان

به قلم دامنه : به نام خدا. چندی‌پیش متن مصاحبه‌ی آقای یورگن هابرماس را در یکی از منابع خبری خواندم. بهتر از من می‌دانید که او فیلسوف مارکسیست آلمان است و منتقد سرسخت مدرنیته به سبک لیبرالیسم. در صدارت آقای سیدمحمد خاتمی به ایران هم آمده بود. او این روزها که بحران عالمگیر را مشاهده کرده، سخنان مهمی گفته که برداشت آزاد و تفسیرم را ارائه می‌کنم:

 

یورگن هابرماس

 

او این روزها را به‌گونه‌ای می‌بیند که در ذهنش رژه می‌روند و صف‌به‌صف می‌گذرند و همین موجب شده که «جوامع پیچیده» را «دائماً با ناامنی‌های بزرگی» روبرو ببیند. او این وضع فعلی جهان را «ناامنی اگزیستانسیالیستی یا وجودی» می‌خوانَد که «همزمان در سطح جهانی، ذهنِ افراد و رسانه‌‌ها را درگیر» خود ساخته است.

 

لابُد خوانندگان فکرت می‌دانند یکی از حالات در اگزیستانسیالیسم، وضع آدمی در حالت لبریز از لرز درونی و روحی‌ست.

 

هابرماس درین مصاحبه‌ی تازه‌اش (منبع) پس از توجه‌دادن مخاطب به وضع‌وحالِ جهان، به این نتیجه می‌رسد که تنها یک چیز را می‌توان گفت و آن این‌که: «هیچ‌گاه تا به امروز، ما چنین آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان در شرایط زندگیِ تحت شرایط نامعلوم نداشته‌ایم.»

 

او آنگاه به عنوان یک فیلسوف مارکسیست، -که من احتمال می‌دهم متافیزیک و ماوراء و معنویت در وی اثر تازه‌ای گذاشته‌است- می‌گوید: «به آنچه که می‌توانیم از گفتمانِ بینِ اعتقاد و دانش بیاموزیم، علاقه دارم.»

 

در حقیقت این فیلسوف مادّی و منتقد روزگار، از پیوند اعتقاد و دانش سخن می‌گوید که در نگاه وی، در درون این گفتمان، آموزه و آموختن نهفته است. و این، باور نوین این فیلسوف حال‌وحاضر جهان است که می‌تواند اثری تازه بر شنوندگان او بگذارد. بگذرم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. چندی‌پیش متن مصاحبه‌ی آقای یورگن هابرماس را در یکی از منابع خبری خواندم. بهتر از من می‌دانید که او فیلسوف مارکسیست آلمان است و منتقد سرسخت مدرنیته به سبک لیبرالیسم. در صدارت آقای سیدمحمد خاتمی به ایران هم آمده بود. او این روزها که بحران عالمگیر را مشاهده کرده، سخنان مهمی گفته که برداشت آزاد و تفسیرم را ارائه می‌کنم:

 

یورگن هابرماس

 

او این روزها را به‌گونه‌ای می‌بیند که در ذهنش رژه می‌روند و صف‌به‌صف می‌گذرند و همین موجب شده که «جوامع پیچیده» را «دائماً با ناامنی‌های بزرگی» روبرو ببیند. او این وضع فعلی جهان را «ناامنی اگزیستانسیالیستی یا وجودی» می‌خوانَد که «همزمان در سطح جهانی، ذهنِ افراد و رسانه‌‌ها را درگیر» خود ساخته است.

 

لابُد خوانندگان فکرت می‌دانند یکی از حالات در اگزیستانسیالیسم، وضع آدمی در حالت لبریز از لرز درونی و روحی‌ست.

 

هابرماس درین مصاحبه‌ی تازه‌اش (منبع) پس از توجه‌دادن مخاطب به وضع‌وحالِ جهان، به این نتیجه می‌رسد که تنها یک چیز را می‌توان گفت و آن این‌که: «هیچ‌گاه تا به امروز، ما چنین آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان در شرایط زندگیِ تحت شرایط نامعلوم نداشته‌ایم.»

 

او آنگاه به عنوان یک فیلسوف مارکسیست، -که من احتمال می‌دهم متافیزیک و ماوراء و معنویت در وی اثر تازه‌ای گذاشته‌است- می‌گوید: «به آنچه که می‌توانیم از گفتمانِ بینِ اعتقاد و دانش بیاموزیم، علاقه دارم.»

 

در حقیقت این فیلسوف مادّی و منتقد روزگار، از پیوند اعتقاد و دانش سخن می‌گوید که در نگاه وی، در درون این گفتمان، آموزه و آموختن نهفته است. و این، باور نوین این فیلسوف حال‌وحاضر جهان است که می‌تواند اثری تازه بر شنوندگان او بگذارد. بگذرم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان

آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان

به قلم دامنه : به نام خدا. چندی‌پیش متن مصاحبه‌ی آقای یورگن هابرماس را در یکی از منابع خبری خواندم. بهتر از من می‌دانید که او فیلسوف مارکسیست آلمان است و منتقد سرسخت مدرنیته به سبک لیبرالیسم. در صدارت آقای سیدمحمد خاتمی به ایران هم آمده بود. او این روزها که بحران عالمگیر را مشاهده کرده، سخنان مهمی گفته که برداشت آزاد و تفسیرم را ارائه می‌کنم:

 

یورگن هابرماس

 

او این روزها را به‌گونه‌ای می‌بیند که در ذهنش رژه می‌روند و صف‌به‌صف می‌گذرند و همین موجب شده که «جوامع پیچیده» را «دائماً با ناامنی‌های بزرگی» روبرو ببیند. او این وضع فعلی جهان را «ناامنی اگزیستانسیالیستی یا وجودی» می‌خوانَد که «همزمان در سطح جهانی، ذهنِ افراد و رسانه‌‌ها را درگیر» خود ساخته است.

 

لابُد خوانندگان فکرت می‌دانند یکی از حالات در اگزیستانسیالیسم، وضع آدمی در حالت لبریز از لرز درونی و روحی‌ست.

 

هابرماس درین مصاحبه‌ی تازه‌اش (منبع) پس از توجه‌دادن مخاطب به وضع‌وحالِ جهان، به این نتیجه می‌رسد که تنها یک چیز را می‌توان گفت و آن این‌که: «هیچ‌گاه تا به امروز، ما چنین آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان در شرایط زندگیِ تحت شرایط نامعلوم نداشته‌ایم.»

 

او آنگاه به عنوان یک فیلسوف مارکسیست، -که من احتمال می‌دهم متافیزیک و ماوراء و معنویت در وی اثر تازه‌ای گذاشته‌است- می‌گوید: «به آنچه که می‌توانیم از گفتمانِ بینِ اعتقاد و دانش بیاموزیم، علاقه دارم.»

 

در حقیقت این فیلسوف مادّی و منتقد روزگار، از پیوند اعتقاد و دانش سخن می‌گوید که در نگاه وی، در درون این گفتمان، آموزه و آموختن نهفته است. و این، باور نوین این فیلسوف حال‌وحاضر جهان است که می‌تواند اثری تازه بر شنوندگان او بگذارد. بگذرم.

به قلم دامنه : به نام خدا. چندی‌پیش متن مصاحبه‌ی آقای یورگن هابرماس را در یکی از منابع خبری خواندم. بهتر از من می‌دانید که او فیلسوف مارکسیست آلمان است و منتقد سرسخت مدرنیته به سبک لیبرالیسم. در صدارت آقای سیدمحمد خاتمی به ایران هم آمده بود. او این روزها که بحران عالمگیر را مشاهده کرده، سخنان مهمی گفته که برداشت آزاد و تفسیرم را ارائه می‌کنم:

 

یورگن هابرماس

 

او این روزها را به‌گونه‌ای می‌بیند که در ذهنش رژه می‌روند و صف‌به‌صف می‌گذرند و همین موجب شده که «جوامع پیچیده» را «دائماً با ناامنی‌های بزرگی» روبرو ببیند. او این وضع فعلی جهان را «ناامنی اگزیستانسیالیستی یا وجودی» می‌خوانَد که «همزمان در سطح جهانی، ذهنِ افراد و رسانه‌‌ها را درگیر» خود ساخته است.

 

لابُد خوانندگان فکرت می‌دانند یکی از حالات در اگزیستانسیالیسم، وضع آدمی در حالت لبریز از لرز درونی و روحی‌ست.

 

هابرماس درین مصاحبه‌ی تازه‌اش (منبع) پس از توجه‌دادن مخاطب به وضع‌وحالِ جهان، به این نتیجه می‌رسد که تنها یک چیز را می‌توان گفت و آن این‌که: «هیچ‌گاه تا به امروز، ما چنین آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان در شرایط زندگیِ تحت شرایط نامعلوم نداشته‌ایم.»

 

او آنگاه به عنوان یک فیلسوف مارکسیست، -که من احتمال می‌دهم متافیزیک و ماوراء و معنویت در وی اثر تازه‌ای گذاشته‌است- می‌گوید: «به آنچه که می‌توانیم از گفتمانِ بینِ اعتقاد و دانش بیاموزیم، علاقه دارم.»

 

در حقیقت این فیلسوف مادّی و منتقد روزگار، از پیوند اعتقاد و دانش سخن می‌گوید که در نگاه وی، در درون این گفتمان، آموزه و آموختن نهفته است. و این، باور نوین این فیلسوف حال‌وحاضر جهان است که می‌تواند اثری تازه بر شنوندگان او بگذارد. بگذرم.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۲۰
ساعت پست : ۱۲:۲۰
مشخصات پست

مسافرت آب و آتش و آبرو

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مسافرت آب و آتش و آبرو

به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش. با هم قول‌وقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمی‌گردند.

 

آب گفت من مرداد برمی‌گردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمی‌گردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمی‌زنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمی‌روم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم!

 

نتیجه: آری؛ آبرو راست می‌گفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمی‌مانَد.


یادآوری: سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علی‌اڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروه‌اش را فرقان می‌نامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علی‌اڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.

 

اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشه‌های ژرف و انقلابی می‌دانسته و می‌دانم. ڪتاب‌های این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.

 

اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر می‌ڪردند به‌یقین آثارشان عظیم‌تر، افڪارشان غنی‌تر و رهگشایی‌های‌شان تئوری‌تر هم می‌شد. تئوری‌‌ها؛ ڪه پایه‌ی عمل‌اند و بستر راه.

 

البته هیچ انسان را طبق آموزه‌ی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُت‌شدنی نیستند. 

 

نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عده‌ای- تمام تلاش‌شان بر این شده‌بود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیت‌الله مطهری بیفزایند. حال آن‌ڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری می‌گفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا می‌فرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی می‌شوند. بگذرم.

 

آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۲۰
ساعت پست : ۱۲:۲۰
دنبال کننده

مسافرت آب و آتش و آبرو

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مسافرت آب و آتش و آبرو

به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش. با هم قول‌وقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمی‌گردند.

 

آب گفت من مرداد برمی‌گردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمی‌گردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمی‌زنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمی‌روم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم!

 

نتیجه: آری؛ آبرو راست می‌گفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمی‌مانَد.


یادآوری: سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علی‌اڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروه‌اش را فرقان می‌نامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علی‌اڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.

 

اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشه‌های ژرف و انقلابی می‌دانسته و می‌دانم. ڪتاب‌های این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.

 

اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر می‌ڪردند به‌یقین آثارشان عظیم‌تر، افڪارشان غنی‌تر و رهگشایی‌های‌شان تئوری‌تر هم می‌شد. تئوری‌‌ها؛ ڪه پایه‌ی عمل‌اند و بستر راه.

 

البته هیچ انسان را طبق آموزه‌ی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُت‌شدنی نیستند. 

 

نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عده‌ای- تمام تلاش‌شان بر این شده‌بود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیت‌الله مطهری بیفزایند. حال آن‌ڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری می‌گفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا می‌فرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی می‌شوند. بگذرم.

 

آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش. با هم قول‌وقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمی‌گردند.

 

آب گفت من مرداد برمی‌گردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمی‌گردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمی‌زنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمی‌روم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم!

 

نتیجه: آری؛ آبرو راست می‌گفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمی‌مانَد.


یادآوری: سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علی‌اڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروه‌اش را فرقان می‌نامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علی‌اڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.

 

اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشه‌های ژرف و انقلابی می‌دانسته و می‌دانم. ڪتاب‌های این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.

 

اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر می‌ڪردند به‌یقین آثارشان عظیم‌تر، افڪارشان غنی‌تر و رهگشایی‌های‌شان تئوری‌تر هم می‌شد. تئوری‌‌ها؛ ڪه پایه‌ی عمل‌اند و بستر راه.

 

البته هیچ انسان را طبق آموزه‌ی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُت‌شدنی نیستند. 

 

نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عده‌ای- تمام تلاش‌شان بر این شده‌بود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیت‌الله مطهری بیفزایند. حال آن‌ڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری می‌گفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا می‌فرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی می‌شوند. بگذرم.

 

آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مسافرت آب و آتش و آبرو

مسافرت آب و آتش و آبرو

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مسافرت آب و آتش و آبرو

به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش. با هم قول‌وقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمی‌گردند.

 

آب گفت من مرداد برمی‌گردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمی‌گردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمی‌زنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمی‌روم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم!

 

نتیجه: آری؛ آبرو راست می‌گفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمی‌مانَد.


یادآوری: سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علی‌اڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروه‌اش را فرقان می‌نامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علی‌اڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.

 

اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشه‌های ژرف و انقلابی می‌دانسته و می‌دانم. ڪتاب‌های این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.

 

اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر می‌ڪردند به‌یقین آثارشان عظیم‌تر، افڪارشان غنی‌تر و رهگشایی‌های‌شان تئوری‌تر هم می‌شد. تئوری‌‌ها؛ ڪه پایه‌ی عمل‌اند و بستر راه.

 

البته هیچ انسان را طبق آموزه‌ی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُت‌شدنی نیستند. 

 

نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عده‌ای- تمام تلاش‌شان بر این شده‌بود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیت‌الله مطهری بیفزایند. حال آن‌ڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری می‌گفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا می‌فرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی می‌شوند. بگذرم.

 

آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان

به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش. با هم قول‌وقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمی‌گردند.

 

آب گفت من مرداد برمی‌گردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمی‌گردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمی‌زنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمی‌روم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم!

 

نتیجه: آری؛ آبرو راست می‌گفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمی‌مانَد.


یادآوری: سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علی‌اڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروه‌اش را فرقان می‌نامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علی‌اڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.

 

اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشه‌های ژرف و انقلابی می‌دانسته و می‌دانم. ڪتاب‌های این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.

 

اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر می‌ڪردند به‌یقین آثارشان عظیم‌تر، افڪارشان غنی‌تر و رهگشایی‌های‌شان تئوری‌تر هم می‌شد. تئوری‌‌ها؛ ڪه پایه‌ی عمل‌اند و بستر راه.

 

البته هیچ انسان را طبق آموزه‌ی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُت‌شدنی نیستند. 

 

نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عده‌ای- تمام تلاش‌شان بر این شده‌بود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیت‌الله مطهری بیفزایند. حال آن‌ڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری می‌گفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا می‌فرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی می‌شوند. بگذرم.

 

آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۱۹۴
ساعت پست : ۱۲:۱۷
مشخصات پست

بهاءالدین خرمشاهی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی به تنظیم دامنه: استاد بهاءالدین خرمشاهی را نمی‌توان در یک حوزه خاص محصور کرد. او نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، طنزپرداز، فرهنگ‌نویس، حافظ‌پژوه و شاعر ایرانی است که در ۷۵ سالگی هم خود را بی‌نیاز از آموختن و دانستن نمی‌داند. استاد خرمشاهی گفت: «با نام خدا که اگر این بیماری عالم‌گیر از او نباشد، ولی شفا از اوست، من هم مثل همه مشکل دارم؛ البته کمتر. چون من عمری در خانه کار کرده‌ام و حدود ۱۰۰ کتاب و ۱۳۰۰ مقاله نوشته‌ام. در این ایام هم زبان شکر دارم... ما به دنیا آمده‌ایم که برویم. هیچ کس ماندنی نیست. در جایی نوشته‌ام مرگ تغییر ناپذیر است و استثنا هم ندارد، اما بهتر است نگاه ما به مرگ تغییر کند و به خاطر زندگی‌مان به آن فکر کنیم»

 

این حافظ‌پژوه گفت: «پیشنهاد می‌کنم این ماه مبارک را با ترجمه قرآن سر کنید. ما اگر معانی را ندانیم، هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمی‌گیریم. من خودم ۶۰ سال است که قرآن را از ۱ تا ۴ صفحه هر روز می‌خوانم و در معانی‌اش تدبر می‌کنم و گاهی در یادداشت‌هایم در مجله ادبی بخارا با ترجمه منظوم می‌آورم.

 

 

شاید کمتر کسی بداند «بخ بخ میرزا» معروف در نشریه «گل آقا»، استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظ‌پژوه برجسته باشد. این نویسنده و مترجم سال‌ها در حوزه نثر و شعر طنز فعالیت کرده و یکی از آخرین آثارش در این زمینه مجموعه «دلرباعی‌ها» است که ۲۰۰ رباعی طنزآمیز را در برمی‌گیرد و از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. استاد خرمشاهی در پایان گفت‌وگو با ذکر حدیثی ناب آرزو کرد که طاعات همه در این ماه ضیافت الهی مورد قبول باشد: «خدا را بجویید؛ البته پیدا می‌کنید». (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۱۹۴
ساعت پست : ۱۲:۱۷
دنبال کننده

بهاءالدین خرمشاهی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
بهاءالدین خرمشاهی

متن نقلی به تنظیم دامنه: استاد بهاءالدین خرمشاهی را نمی‌توان در یک حوزه خاص محصور کرد. او نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، طنزپرداز، فرهنگ‌نویس، حافظ‌پژوه و شاعر ایرانی است که در ۷۵ سالگی هم خود را بی‌نیاز از آموختن و دانستن نمی‌داند. استاد خرمشاهی گفت: «با نام خدا که اگر این بیماری عالم‌گیر از او نباشد، ولی شفا از اوست، من هم مثل همه مشکل دارم؛ البته کمتر. چون من عمری در خانه کار کرده‌ام و حدود ۱۰۰ کتاب و ۱۳۰۰ مقاله نوشته‌ام. در این ایام هم زبان شکر دارم... ما به دنیا آمده‌ایم که برویم. هیچ کس ماندنی نیست. در جایی نوشته‌ام مرگ تغییر ناپذیر است و استثنا هم ندارد، اما بهتر است نگاه ما به مرگ تغییر کند و به خاطر زندگی‌مان به آن فکر کنیم»

 

این حافظ‌پژوه گفت: «پیشنهاد می‌کنم این ماه مبارک را با ترجمه قرآن سر کنید. ما اگر معانی را ندانیم، هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمی‌گیریم. من خودم ۶۰ سال است که قرآن را از ۱ تا ۴ صفحه هر روز می‌خوانم و در معانی‌اش تدبر می‌کنم و گاهی در یادداشت‌هایم در مجله ادبی بخارا با ترجمه منظوم می‌آورم.

 

 

شاید کمتر کسی بداند «بخ بخ میرزا» معروف در نشریه «گل آقا»، استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظ‌پژوه برجسته باشد. این نویسنده و مترجم سال‌ها در حوزه نثر و شعر طنز فعالیت کرده و یکی از آخرین آثارش در این زمینه مجموعه «دلرباعی‌ها» است که ۲۰۰ رباعی طنزآمیز را در برمی‌گیرد و از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. استاد خرمشاهی در پایان گفت‌وگو با ذکر حدیثی ناب آرزو کرد که طاعات همه در این ماه ضیافت الهی مورد قبول باشد: «خدا را بجویید؛ البته پیدا می‌کنید». (منبع)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی به تنظیم دامنه: استاد بهاءالدین خرمشاهی را نمی‌توان در یک حوزه خاص محصور کرد. او نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، طنزپرداز، فرهنگ‌نویس، حافظ‌پژوه و شاعر ایرانی است که در ۷۵ سالگی هم خود را بی‌نیاز از آموختن و دانستن نمی‌داند. استاد خرمشاهی گفت: «با نام خدا که اگر این بیماری عالم‌گیر از او نباشد، ولی شفا از اوست، من هم مثل همه مشکل دارم؛ البته کمتر. چون من عمری در خانه کار کرده‌ام و حدود ۱۰۰ کتاب و ۱۳۰۰ مقاله نوشته‌ام. در این ایام هم زبان شکر دارم... ما به دنیا آمده‌ایم که برویم. هیچ کس ماندنی نیست. در جایی نوشته‌ام مرگ تغییر ناپذیر است و استثنا هم ندارد، اما بهتر است نگاه ما به مرگ تغییر کند و به خاطر زندگی‌مان به آن فکر کنیم»

 

این حافظ‌پژوه گفت: «پیشنهاد می‌کنم این ماه مبارک را با ترجمه قرآن سر کنید. ما اگر معانی را ندانیم، هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمی‌گیریم. من خودم ۶۰ سال است که قرآن را از ۱ تا ۴ صفحه هر روز می‌خوانم و در معانی‌اش تدبر می‌کنم و گاهی در یادداشت‌هایم در مجله ادبی بخارا با ترجمه منظوم می‌آورم.

 

 

شاید کمتر کسی بداند «بخ بخ میرزا» معروف در نشریه «گل آقا»، استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظ‌پژوه برجسته باشد. این نویسنده و مترجم سال‌ها در حوزه نثر و شعر طنز فعالیت کرده و یکی از آخرین آثارش در این زمینه مجموعه «دلرباعی‌ها» است که ۲۰۰ رباعی طنزآمیز را در برمی‌گیرد و از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. استاد خرمشاهی در پایان گفت‌وگو با ذکر حدیثی ناب آرزو کرد که طاعات همه در این ماه ضیافت الهی مورد قبول باشد: «خدا را بجویید؛ البته پیدا می‌کنید». (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
بهاءالدین خرمشاهی

بهاءالدین خرمشاهی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
بهاءالدین خرمشاهی

متن نقلی به تنظیم دامنه: استاد بهاءالدین خرمشاهی را نمی‌توان در یک حوزه خاص محصور کرد. او نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، طنزپرداز، فرهنگ‌نویس، حافظ‌پژوه و شاعر ایرانی است که در ۷۵ سالگی هم خود را بی‌نیاز از آموختن و دانستن نمی‌داند. استاد خرمشاهی گفت: «با نام خدا که اگر این بیماری عالم‌گیر از او نباشد، ولی شفا از اوست، من هم مثل همه مشکل دارم؛ البته کمتر. چون من عمری در خانه کار کرده‌ام و حدود ۱۰۰ کتاب و ۱۳۰۰ مقاله نوشته‌ام. در این ایام هم زبان شکر دارم... ما به دنیا آمده‌ایم که برویم. هیچ کس ماندنی نیست. در جایی نوشته‌ام مرگ تغییر ناپذیر است و استثنا هم ندارد، اما بهتر است نگاه ما به مرگ تغییر کند و به خاطر زندگی‌مان به آن فکر کنیم»

 

این حافظ‌پژوه گفت: «پیشنهاد می‌کنم این ماه مبارک را با ترجمه قرآن سر کنید. ما اگر معانی را ندانیم، هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمی‌گیریم. من خودم ۶۰ سال است که قرآن را از ۱ تا ۴ صفحه هر روز می‌خوانم و در معانی‌اش تدبر می‌کنم و گاهی در یادداشت‌هایم در مجله ادبی بخارا با ترجمه منظوم می‌آورم.

 

 

شاید کمتر کسی بداند «بخ بخ میرزا» معروف در نشریه «گل آقا»، استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظ‌پژوه برجسته باشد. این نویسنده و مترجم سال‌ها در حوزه نثر و شعر طنز فعالیت کرده و یکی از آخرین آثارش در این زمینه مجموعه «دلرباعی‌ها» است که ۲۰۰ رباعی طنزآمیز را در برمی‌گیرد و از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. استاد خرمشاهی در پایان گفت‌وگو با ذکر حدیثی ناب آرزو کرد که طاعات همه در این ماه ضیافت الهی مورد قبول باشد: «خدا را بجویید؛ البته پیدا می‌کنید». (منبع)

متن نقلی به تنظیم دامنه: استاد بهاءالدین خرمشاهی را نمی‌توان در یک حوزه خاص محصور کرد. او نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، طنزپرداز، فرهنگ‌نویس، حافظ‌پژوه و شاعر ایرانی است که در ۷۵ سالگی هم خود را بی‌نیاز از آموختن و دانستن نمی‌داند. استاد خرمشاهی گفت: «با نام خدا که اگر این بیماری عالم‌گیر از او نباشد، ولی شفا از اوست، من هم مثل همه مشکل دارم؛ البته کمتر. چون من عمری در خانه کار کرده‌ام و حدود ۱۰۰ کتاب و ۱۳۰۰ مقاله نوشته‌ام. در این ایام هم زبان شکر دارم... ما به دنیا آمده‌ایم که برویم. هیچ کس ماندنی نیست. در جایی نوشته‌ام مرگ تغییر ناپذیر است و استثنا هم ندارد، اما بهتر است نگاه ما به مرگ تغییر کند و به خاطر زندگی‌مان به آن فکر کنیم»

 

این حافظ‌پژوه گفت: «پیشنهاد می‌کنم این ماه مبارک را با ترجمه قرآن سر کنید. ما اگر معانی را ندانیم، هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمی‌گیریم. من خودم ۶۰ سال است که قرآن را از ۱ تا ۴ صفحه هر روز می‌خوانم و در معانی‌اش تدبر می‌کنم و گاهی در یادداشت‌هایم در مجله ادبی بخارا با ترجمه منظوم می‌آورم.

 

 

شاید کمتر کسی بداند «بخ بخ میرزا» معروف در نشریه «گل آقا»، استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظ‌پژوه برجسته باشد. این نویسنده و مترجم سال‌ها در حوزه نثر و شعر طنز فعالیت کرده و یکی از آخرین آثارش در این زمینه مجموعه «دلرباعی‌ها» است که ۲۰۰ رباعی طنزآمیز را در برمی‌گیرد و از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. استاد خرمشاهی در پایان گفت‌وگو با ذکر حدیثی ناب آرزو کرد که طاعات همه در این ماه ضیافت الهی مورد قبول باشد: «خدا را بجویید؛ البته پیدا می‌کنید». (منبع)

Notes ۰
پست شده در جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۴۲
ساعت پست : ۱۰:۱۸
مشخصات پست

قضیه‌ی باغ چای و آیت الله کوهستانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی با ویرایش دامنه: آیت‌الله ری‌شهری از حجت‌الاسلام سیدقاسم شجاعی نقل می‌کند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضه‌ی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.

 

آقای فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چه‌طور است؟ گفت: عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) ما را اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.


آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای دارم که عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیه‌ی سیدالشهداء (ع) است؟

 


 

عکس بازنشر دامنه

 

او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیت‌الله کوهستانی رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیه‌ی ملوکانه را می فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم آقا سیدالشهداء (ع) را می‌گویم، اینها این الفاظ را دزدیده‌اند. یادت هست در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و گفتی: آقا… می‌خواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفره‌ی شما اداره شوم، این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!» حالم منقلب شد، سر خم کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگی من از این باغ اداره می‌شود.

(منبع: هفته‌نامه «افق حوزه» ادهم‌نژاد. کیمیای محبت. ص۹۱)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۴۲
ساعت پست : ۱۰:۱۸
دنبال کننده

قضیه‌ی باغ چای و آیت الله کوهستانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قضیه‌ی باغ چای و آیت الله کوهستانی

متن نقلی با ویرایش دامنه: آیت‌الله ری‌شهری از حجت‌الاسلام سیدقاسم شجاعی نقل می‌کند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضه‌ی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.

 

آقای فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چه‌طور است؟ گفت: عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) ما را اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.


آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای دارم که عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیه‌ی سیدالشهداء (ع) است؟

 


 

عکس بازنشر دامنه

 

او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیت‌الله کوهستانی رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیه‌ی ملوکانه را می فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم آقا سیدالشهداء (ع) را می‌گویم، اینها این الفاظ را دزدیده‌اند. یادت هست در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و گفتی: آقا… می‌خواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفره‌ی شما اداره شوم، این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!» حالم منقلب شد، سر خم کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگی من از این باغ اداره می‌شود.

(منبع: هفته‌نامه «افق حوزه» ادهم‌نژاد. کیمیای محبت. ص۹۱)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی با ویرایش دامنه: آیت‌الله ری‌شهری از حجت‌الاسلام سیدقاسم شجاعی نقل می‌کند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضه‌ی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.

 

آقای فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چه‌طور است؟ گفت: عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) ما را اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.


آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای دارم که عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیه‌ی سیدالشهداء (ع) است؟

 


 

عکس بازنشر دامنه

 

او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیت‌الله کوهستانی رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیه‌ی ملوکانه را می فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم آقا سیدالشهداء (ع) را می‌گویم، اینها این الفاظ را دزدیده‌اند. یادت هست در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و گفتی: آقا… می‌خواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفره‌ی شما اداره شوم، این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!» حالم منقلب شد، سر خم کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگی من از این باغ اداره می‌شود.

(منبع: هفته‌نامه «افق حوزه» ادهم‌نژاد. کیمیای محبت. ص۹۱)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
قضیه‌ی باغ چای و آیت الله کوهستانی

قضیه‌ی باغ چای و آیت الله کوهستانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قضیه‌ی باغ چای و آیت الله کوهستانی

متن نقلی با ویرایش دامنه: آیت‌الله ری‌شهری از حجت‌الاسلام سیدقاسم شجاعی نقل می‌کند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضه‌ی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.

 

آقای فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چه‌طور است؟ گفت: عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) ما را اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.


آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای دارم که عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیه‌ی سیدالشهداء (ع) است؟

 


 

عکس بازنشر دامنه

 

او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیت‌الله کوهستانی رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیه‌ی ملوکانه را می فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم آقا سیدالشهداء (ع) را می‌گویم، اینها این الفاظ را دزدیده‌اند. یادت هست در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و گفتی: آقا… می‌خواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفره‌ی شما اداره شوم، این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!» حالم منقلب شد، سر خم کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگی من از این باغ اداره می‌شود.

(منبع: هفته‌نامه «افق حوزه» ادهم‌نژاد. کیمیای محبت. ص۹۱)

متن نقلی با ویرایش دامنه: آیت‌الله ری‌شهری از حجت‌الاسلام سیدقاسم شجاعی نقل می‌کند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضه‌ی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.

 

آقای فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چه‌طور است؟ گفت: عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) ما را اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.


آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای دارم که عطیه‌ی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیه‌ی سیدالشهداء (ع) است؟

 


 

عکس بازنشر دامنه

 

او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیت‌الله کوهستانی رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیه‌ی ملوکانه را می فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم آقا سیدالشهداء (ع) را می‌گویم، اینها این الفاظ را دزدیده‌اند. یادت هست در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و گفتی: آقا… می‌خواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفره‌ی شما اداره شوم، این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!» حالم منقلب شد، سر خم کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگی من از این باغ اداره می‌شود.

(منبع: هفته‌نامه «افق حوزه» ادهم‌نژاد. کیمیای محبت. ص۹۱)

Notes ۰
پست شده در جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۱۷
ساعت پست : ۱۰:۳۷
مشخصات پست

دخالت پاسدارها در سیاست

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعه‌خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزه‌ی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد در این (منبع). درین آیین، چیزی‌ڪه بیش‌ازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشته‌اش. (عڪس زیر)

 

 

رونمایی از کتاب

«فقط برای خدا»

 

من البته در یڪی از سلسله‌نوشتارهایم با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» -ڪه در مدرسه‌ی فڪرت نیز منتشر می‌شد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنری‌تصویری درج شده است.

 

قضیه چی بوده؟ این بوده:

 

در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دست‌اندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأی‌دادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪم‌وبیش آن را می‌دانند و از بَرند.

 

حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه‌ و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامه‌ی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیت‌نامه‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح‌ها دخالت نڪنند.»

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۱۷
ساعت پست : ۱۰:۳۷
دنبال کننده

دخالت پاسدارها در سیاست

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دخالت پاسدارها در سیاست

به قلم دامنه : به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعه‌خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزه‌ی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد در این (منبع). درین آیین، چیزی‌ڪه بیش‌ازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشته‌اش. (عڪس زیر)

 

 

رونمایی از کتاب

«فقط برای خدا»

 

من البته در یڪی از سلسله‌نوشتارهایم با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» -ڪه در مدرسه‌ی فڪرت نیز منتشر می‌شد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنری‌تصویری درج شده است.

 

قضیه چی بوده؟ این بوده:

 

در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دست‌اندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأی‌دادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪم‌وبیش آن را می‌دانند و از بَرند.

 

حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه‌ و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامه‌ی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیت‌نامه‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح‌ها دخالت نڪنند.»

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعه‌خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزه‌ی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد در این (منبع). درین آیین، چیزی‌ڪه بیش‌ازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشته‌اش. (عڪس زیر)

 

 

رونمایی از کتاب

«فقط برای خدا»

 

من البته در یڪی از سلسله‌نوشتارهایم با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» -ڪه در مدرسه‌ی فڪرت نیز منتشر می‌شد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنری‌تصویری درج شده است.

 

قضیه چی بوده؟ این بوده:

 

در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دست‌اندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأی‌دادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪم‌وبیش آن را می‌دانند و از بَرند.

 

حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه‌ و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامه‌ی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیت‌نامه‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح‌ها دخالت نڪنند.»

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
دخالت پاسدارها در سیاست

دخالت پاسدارها در سیاست

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دخالت پاسدارها در سیاست

به قلم دامنه : به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعه‌خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزه‌ی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد در این (منبع). درین آیین، چیزی‌ڪه بیش‌ازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشته‌اش. (عڪس زیر)

 

 

رونمایی از کتاب

«فقط برای خدا»

 

من البته در یڪی از سلسله‌نوشتارهایم با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» -ڪه در مدرسه‌ی فڪرت نیز منتشر می‌شد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنری‌تصویری درج شده است.

 

قضیه چی بوده؟ این بوده:

 

در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دست‌اندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأی‌دادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪم‌وبیش آن را می‌دانند و از بَرند.

 

حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه‌ و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامه‌ی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیت‌نامه‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح‌ها دخالت نڪنند.»

به قلم دامنه : به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعه‌خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزه‌ی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد در این (منبع). درین آیین، چیزی‌ڪه بیش‌ازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشته‌اش. (عڪس زیر)

 

 

رونمایی از کتاب

«فقط برای خدا»

 

من البته در یڪی از سلسله‌نوشتارهایم با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» -ڪه در مدرسه‌ی فڪرت نیز منتشر می‌شد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنری‌تصویری درج شده است.

 

قضیه چی بوده؟ این بوده:

 

در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دست‌اندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأی‌دادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪم‌وبیش آن را می‌دانند و از بَرند.

 

حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه‌ و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامه‌ی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیت‌نامه‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح‌ها دخالت نڪنند.»

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۴۲
ساعت پست : ۰۸:۵۸
مشخصات پست

براعتِ استهلال

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.

 

 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمینه» خوانندگان را ترغیب می‌ڪنند تا از خواندن ادامه‌ی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال به‌نحو احسَن استفاده می‌ڪردند.

 

مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع می‌ڪند: بشنو از نی چون حڪایت می‌ڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمی‌یابد او چه می‌خواهد بگوید: ناله‌ی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطه‌ی شیدانه‌ی انسان با خدا و... .

 

نڪته: امروزه‌روز، مقدمه‌نویسی به جای آن‌ڪه پیش‌زمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشته‌ها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوع‌اند و پیچیده‌گویی‌‌تر از خودِ متن‌ها. بگذرم.

 

اشاره: برای پاس‌داشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.

 

در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده می‌شود و خبر را تا آخر نمی‌خواند.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۴۲
ساعت پست : ۰۸:۵۸
دنبال کننده

براعتِ استهلال

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
براعتِ استهلال

به قلم دامنه. به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.

 

 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمینه» خوانندگان را ترغیب می‌ڪنند تا از خواندن ادامه‌ی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال به‌نحو احسَن استفاده می‌ڪردند.

 

مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع می‌ڪند: بشنو از نی چون حڪایت می‌ڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمی‌یابد او چه می‌خواهد بگوید: ناله‌ی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطه‌ی شیدانه‌ی انسان با خدا و... .

 

نڪته: امروزه‌روز، مقدمه‌نویسی به جای آن‌ڪه پیش‌زمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشته‌ها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوع‌اند و پیچیده‌گویی‌‌تر از خودِ متن‌ها. بگذرم.

 

اشاره: برای پاس‌داشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.

 

در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده می‌شود و خبر را تا آخر نمی‌خواند.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.

 

 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمینه» خوانندگان را ترغیب می‌ڪنند تا از خواندن ادامه‌ی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال به‌نحو احسَن استفاده می‌ڪردند.

 

مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع می‌ڪند: بشنو از نی چون حڪایت می‌ڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمی‌یابد او چه می‌خواهد بگوید: ناله‌ی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطه‌ی شیدانه‌ی انسان با خدا و... .

 

نڪته: امروزه‌روز، مقدمه‌نویسی به جای آن‌ڪه پیش‌زمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشته‌ها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوع‌اند و پیچیده‌گویی‌‌تر از خودِ متن‌ها. بگذرم.

 

اشاره: برای پاس‌داشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.

 

در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده می‌شود و خبر را تا آخر نمی‌خواند.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
براعتِ استهلال

براعتِ استهلال

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
براعتِ استهلال

به قلم دامنه. به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.

 

 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمینه» خوانندگان را ترغیب می‌ڪنند تا از خواندن ادامه‌ی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال به‌نحو احسَن استفاده می‌ڪردند.

 

مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع می‌ڪند: بشنو از نی چون حڪایت می‌ڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمی‌یابد او چه می‌خواهد بگوید: ناله‌ی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطه‌ی شیدانه‌ی انسان با خدا و... .

 

نڪته: امروزه‌روز، مقدمه‌نویسی به جای آن‌ڪه پیش‌زمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشته‌ها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوع‌اند و پیچیده‌گویی‌‌تر از خودِ متن‌ها. بگذرم.

 

اشاره: برای پاس‌داشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.

 

در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده می‌شود و خبر را تا آخر نمی‌خواند.

به قلم دامنه. به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.

 

 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمینه» خوانندگان را ترغیب می‌ڪنند تا از خواندن ادامه‌ی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال به‌نحو احسَن استفاده می‌ڪردند.

 

مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع می‌ڪند: بشنو از نی چون حڪایت می‌ڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمی‌یابد او چه می‌خواهد بگوید: ناله‌ی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطه‌ی شیدانه‌ی انسان با خدا و... .

 

نڪته: امروزه‌روز، مقدمه‌نویسی به جای آن‌ڪه پیش‌زمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشته‌ها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوع‌اند و پیچیده‌گویی‌‌تر از خودِ متن‌ها. بگذرم.

 

اشاره: برای پاس‌داشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.

 

در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده می‌شود و خبر را تا آخر نمی‌خواند.

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۰۹
ساعت پست : ۰۹:۴۷
مشخصات پست

ز خویِ خویش سفر کن

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

متن کامل غزل ۲۱۴ مولوی

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۰۹
ساعت پست : ۰۹:۴۷
دنبال کننده

ز خویِ خویش سفر کن

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ز خویِ خویش سفر کن

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

متن کامل غزل ۲۱۴ مولوی

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

متن کامل غزل ۲۱۴ مولوی

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
ز خویِ خویش سفر کن

ز خویِ خویش سفر کن

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ز خویِ خویش سفر کن

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

متن کامل غزل ۲۱۴ مولوی

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

متن کامل غزل ۲۱۴ مولوی

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۴۱
ساعت پست : ۰۹:۱۹
مشخصات پست

سه نکته درباره‌ فردوسی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

 

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان
تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
 
وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

 

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۴۱
ساعت پست : ۰۹:۱۹
دنبال کننده

سه نکته درباره‌ فردوسی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سه نکته درباره‌ فردوسی

قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

 

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان
تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
 
وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

 

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

 

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان
تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
 
وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

 

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
سه نکته درباره‌ فردوسی

سه نکته درباره‌ فردوسی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سه نکته درباره‌ فردوسی

قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

 

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان
تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
 
وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

 

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

 

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان
تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
 
وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

 

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

Notes ۰