در «مدرسهی سلیمانی» (۱۴)
شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگانسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چونڪه به اعتراف خودِ جنگسالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چونڪه جهان اسلام دستڪم از سه سو در تب و تعَب بود:
از دسیسههای دشمنان خارجی،
از ذلّتپذیریهای سران ڪشورهای خاّئف و «شیرده»
از مزدوری عدهای اندڪ از وطنفروشان خیانتپیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا درآمیزند.
حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زندهبودن یڪ ارزش و مزرعهی آخرت است و امانت و هدیهی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بیتاب بود و از «مرگ» هرگز نمیهراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بیباڪ بود: دستڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوز شهادت بود:
یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.
دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند: «خداوندا ! از تو میخواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.» (منبع) و چه ڪسی بدتر و به تعبیر رهبری «شقیتر» از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی و امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.
به قلم دامنه: پست ۷۴۶۰ . ڪارویژههای احزاب سیاسی. به نام خدا. این یڪ بحث تخصصی است، اما با زبان ساده و خلاصه نگاشتم. پیش از پرداختن به ڪارویژههای احزاب سیاسی، اول یڪ تعریف از حزب ارائه ڪنم و پایههای شڪلگیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه میدانید حزب سیاسی را «چرخدندهی ماشین دموڪراسی» نام نهادهاند. «بنیادهای علم سیاست» عبدالرحمن عالم منبعی مناسب برای این موضوع است.
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترڪ ڪه با تشڪیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسیاند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
پایههای شڪلگیری: دستڪم پنج پایه برای شڪلگیری حزبها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینهی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحبنظران علم سیاست بر این نظرند پایهی اصلی و عمدهی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. بهطوری ڪه آن را پایهی واقعی احزاب میدانند.
ڪارویژههای احزاب سیاسی: اما ڪارویژهها را اینگونه بیان میڪنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموڪراسی میدانند، روند زندگی سیاسی را بر پایهی آن تفسیر میڪنند. ڪارویژههای احزاب نیز متعدد است ڪه من از هفت ڪارویژهها نام میبرم:
۱. رقابت انتخاباتی برای ڪسب قدرت، ۲. تدوین سیاستهای عمومی، ۳. انتقاد از حڪومت، ۴. واسطهی میان حڪومت و ملت، ۵. تسهیل ڪار حڪومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفڪران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
از نگاه صاحبنظران علوم سیاسی دموڪراسی بدون حزب «مانند قایق بیپارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث میشود پهنهی قدرت در هر دورهی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و یڪ ڪشور ولو پیشرفته و یا درحالپیشرفت را به یڪ آزمایشگاه دایمی خطرناڪِ افراد سیاسیِ فاقد توان و تفڪر تبدیل میڪند؛ تا آن حد ڪه مثلاً در همین ایران ما یڪی میآید سازمان مدیریت و برنامهریزی (=برنامه و بودجه) را با میل و برداشت شخصیاش منحل میڪند؛ دیگری میآید سه وزراتخانه را با هم ادغام میسازد؛ و آن دیگری از راه میرسد و اساساً درمیماند چه باید بڪنَد. در سیاستورزی و مملڪتداری حتی «لنین» هم باشد باز هم اول «چه باید ڪرد؟» مینویسد، زیرا باور داشت بی این، در هیچ ڪاری نمیتوان آوانگارد (=جلودار، بهوجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده بود.
پس؛ احزاب اگر آزاد و با مرامنانه باشند، «چه باید ڪرد؟»ها را بهتر از فرد یا باند میدانند و میفهمند و پاسخگو به مردم هم میمانند.
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۲)
شهید حاج قاسم سلیمانی در یادداشتی کوتاه در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۹۱ به دوست خود «علی نجیبزاده» (که در تصویر دستخط ایشان مشاهده میکنید) نوشته بود: چهار چیز را فراموش نکن:
اخلاص را، خالیکردن قلب از هر چیز غیر از خدا و محبت به اهلبیت (ع) را. نماز شب به عنوان توشهای عجیب را، و یاد دوستانِ شهید ولو با ذکر یک صلوات را. منبع: کتاب «مسافر شمارهی ۱۹» خاطرات علی نجیبزاده.
به قلم دامنه: به نام خدا. شخصیت افراد، بهویژه مشاهیر را به گواهی و تصدیق دیگران نیز میتوان درڪ ڪرد. مثلاً به این نمونه در بارهی شخصیت معنوی حاج قاسم اشاره میڪنم و فشرده مینویسم:
شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی به همراه رهبری در سال ۱۳۸۴ به دیدار یڪ خانوادهی شهید در ڪرمان میروند. در آنجا یڪی از منتسبان شهید، از رهبری میخواهند ڪه در قیامت وی را شفاعت ڪنند. شفاعت نوعی عفوطلبی در میان دینداران است.
اما رهبری ضمن تأڪید بر شفیعبودن شهیدان و پدر و مادر شهدا، و نیز بیان این سخن ڪه «ما چهڪارهایم ڪه شما را شفاعت ڪنیم؟» خم میشوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی اینگونه میگویند:
«این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است ڪه شفاعت میڪند انشاءالله.» (منبع)
حاج قاسم سلیمانی -آن مرد ستُرگ و فروتن و آسمانی- وقتی با این جملهی سراسر مؤیّدانهی رهبری مواجه میشود «سر پایین میاندازد و با دو دست صورتش را میپوشاند.»
با امید به شفاعتخواستن از شهید حاج قاسم.
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۰)
شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی ڪه در میدان مقاومت علیهی امپریالسیم، برترین، شجاعترین، پیشروترین، فڪورترین فرماندهی بازدارنده و جلودارترین نبردڪننده بود، در مسیر اخلاق، سَیر الیالله و خودساختگی نیز انسانی پاڪ، وارسته و اُسوه بود.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. تحلیلی بر بستنِ مرڪز اسلامی هامبورگ. آلمان، مرڪز اسلامی هامبورگ را بست. به چه علت؟ به علت برپایی مراسم بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی. چند نڪتهی تحلیلی برای این اقدام:
نڪتهی یڪم: آلمان به لحاظ سنتی، مهد فلسفه است و فیلسوفان. بستنِ یڪ مرڪز فڪری و دینی دستڪم به یڪ ڪشور فلسفی و فڪری، هارمونی (=همآهنگی) ندارد.
نڪتهی دوم: آلمان به لحاظ حڪومتی، از پیشتازان نظام چندحزبی است. از این زاویه نیز، بستن مقرّ عبادی و فڪری مسلمانان، به یڪ ڪشور چندحزبی و پیشرو در سیستم پارلمانی ڪه علامت پذیرش تڪثُّر و تفڪر پلورالی است، نمیآید.
نڪتهی سوم: آلمان به لحاظ جهانی، از حڪومتهای دموڪراتیڪ و جلودار است. با این صبغه و سابقه هم، بستن مؤسّسهی مسلمین به آلمان غیرنازی! همخوانی ندارد.
نڪتهی چهارم: این مرڪز دستڪم در طول شصت سال اخیر سه چهرهی فڪری و روحانی ایران را در خود جای داده بود، ڪه هر ڪدام نماینده و نماد تفڪر میان مردم ایران بوده و هستند: شهید بهشتی، محمد مجتهد شبستری، سید محمد خاتمی. بستن چنین مرڪزی، (ڪه با همّت و فڪر بلند مرحوم آیتالله بروجردی رونق یافت و مرڪزی برای اتصال و گفتوشنود شرق با غرب بود) حتی اگر به بازگشایی دوباره هم بینجامد، نشان از این دارد ڪه آلمان هم مانند هر رژیم و نظام مدعی دیگر جهان، وقتی از اندیشهای بهراسد، به آن فرصت تنفُّس و حیات نمیدهد. تضاد آشڪار میان ادّعا و عمل.
نڪتهی پنجم: برای آدمهای اهل و عاقل، بسی مبرهَن و هویداست ڪه مغربزمین، گفتار آزادی و نظام سڪیولاری و لیبرالی سر میدهد، ولی وقتی پای ڪردار فرا برسد، پندارهای همان هیتلر و موسولینی و رفتار راتڪو ملادیچ (=قصّاب بوسنی) به میدان میرسد.
نڪتهی ششم: مغربزمین دانشمندان بزرگی داشته و دارد ڪه افڪار و آموزههای مترقّی و متعالی در گفتارشان موج میزند و قابل خواندن و احتراماند، اما غربِ سیاسی هرگز از غرب اندیشهای پیروی نمیڪند و این اندیشمندان، چه گذشته و چه حال و اڪنونِ آنان هستند ڪه در جامعهی خود از همه غریبترند و تڪ و تنها افتادهاند. پس؛ ایرانی! خود را بیاب؛ و در برابر غرب خویشتنِ خویش را نباز. ڪه نمیبازی. آری، ڪه نمیبازی.
در «مدرسهی سلیمانی» (۷) به نام خدا. سلام. بایسته است بدانیم ڪه شهید قاسم سلیمانی با پرداختن به خویشتنِ خویش و خودسازی اخلاقی، به قلّهای معنوی بدَل شد. وی یڪباره به این مقام والا نائل نیامد؛ از همان جوانی شاڪلهی خود را میپروَراند و به آن شڪل و ڪمال میداد. من درین قسمت «مدرسهی سلیمانی» ڪمی به شڪلگیری این شاڪله (=خُلقوخوی، سرشتوصورت) میپردازم:
به قلم دامنه :
در سازمان آب ڪرمان ڪار میڪرد، در بخش اداری؛ ڪه به روابط عمومی نیز میپرداخت، همین، وی را با دردهای مردم و با نیازهای آنان مرتبط و دلآگاه میڪرد. ورزشڪار بود، در ڪاراته. حتی به نقل یڪی از نزدیڪانش، در این ورزش دارای «دان» بود. و همان زمان، در یڪ باشگاه پرورش اندام نیز از مربّیان پرورش اندام.
وقتی مبارزه با شاه، به یڪ نهضت و انقلاب فراگیر منتهی میشود حاج قاسم نیز یڪی از گردانندگان اصلی راهپیماییها و اعتصابات ڪرمان میشود. پس از پیروزی انقلاب، از سازمان آب به عنوان «پاسدار افتخاری» به سپاه میرود. سپس دورههای آموزش نظامی را میگذراند. به جبهه میشتابد و هویت و سرشت و اخلاق و عرفان خود را در آنجا تڪمیل میڪند. به قول شهید بهشتی: «عرفان واقعی، خانقاهش بازیدراز است». و او در همان آغاز ڪار در جبهه، در عملیات ڪرخهنور در اطراف حمیدیهی اهواز معاون یڪ گردان از ڪرمان میشود.
منطقهی عملیاتی
بازیدراز سرپل ذهاب
«مدرسهی سلیمانی» (۸)
برای شناخت افراد، یڪ شاخص بارز این است ڪه بدانیم با چه ڪسانی نشستوبرخاست داشته و دارد و با چه افرادی دوست و رفیق بوده و هست. شهید قاسم سلیمانی با «یونس زنگیآبادی» رفاقت داشت و همرزم بود. آری یونس؛ برخاسته از ڪرمان، از پدری هیزمشڪن و ڪشاورز و از دامانِ مادرش قمربانو ڪه در رعایت شرع تقّید خاص داشت. همان یونس ڪه نوار سخنرانیهای امام علیهی جور و ظلم شاه، وی را به مبارزهی با شاه، شوراند. همان یونس ڪه در ڪردستان، پانزده تن از دوستانش شهید شدند و این قضیهی دردناڪ او را در دفاع از دین و وطن آمادهتر ڪرد.
همان یونس ڪه در دهها عملیات در جبههها به عنوان یڪی از فرماندهان سلحشور گردان، شرڪت داشت و در رزم و معنویت به آنچنان شایستگیهایی دست یافتهبود ڪه حاج قاسم سلیمانی وی را معاون خود در لشڪر 41 ثارالله ڪرد و نیز سفارش اڪید ڪه اگر روزی به شهادت رسید، «حاج یونس» فرمانده لشڪر ثارالله شود. اما یونس در والفجر ۴ در سال ۱۳۶۴، با سری جدا از بدن به حضرت سیدالشهداء (ع) پیوست و با خیل شهیدان محشور شد.
یونس ڪه با لقمههای حلالِ هیزمشڪنی پدرش و با پرورش در دامان پاڪ مادر مؤمنهاش، قد ڪشیده بود، دوست و همنشین حاج قاسم بود. آیا همنشینی معنوی و ارزشیِ اینچنینی، دو دوست را، دو همرزم را، دو فقرچشیدهی ڪرمانی (حاج یونس زنگیآبادی و حاج قاسم سلیمانی) را بالِ پرواز نمیبخشد؟ آیا بیدلیل و علت بود ڪه شهید رشید سلیمانی با همهی خلوص و پاڪی وصیت نمود در همان مزار شهیدان ڪرمان به خاڪ سپرده شود ڪه دوستان شهیدش آنجا گِرد هم حلقه زدهاند؟ نه، هرگز. زیرا او با آنان، و با پیوستگیهای معرفتی و حُبّی و عرفانییی ڪه میانشان چون سیمان چسبندگی آفریده بود، پلّههای اخلاص و سُرور را طی نمود.
بله؛ باید رمزگشایی ڪرد ڪه ڪمالطلبی انسان، چگونه موجب میشود ڪه پلهپله تا به ملاقات با خدا بینجامد. هم «یونس زنگیآبادی»، هم «حسین یوسفالهی» و هم «قاسم سلیمانی» از همین خاڪ پُرگهر برخاستند؛ ایران، و بیآنڪه ڪسی بخواهد از آنان قدّیس بسازد و دروغبافی ڪند، خود، زندگی و زِمام امور خود را افلاڪی ڪردند و ملڪوتی. این اُسوههای انسانی، ڪه فرزندان عادی ڪُهندیار ایراناند، نه «افسانهی ساختگی»اند و نه «اسطورهی خیالی»؛ واقعی و حیقیقیاند. برآمده از ایمان، برخاسته از ایران.
شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانیهای تفصیلی و تحلیلیاش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکتهایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایهی جهان اسلام، بازنویس میکنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:
«همینطور که در دین اسلام یک خلاصههایی وجود دارد، یعنی وقتی ما میخواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهرهای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصههای دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی اینکه همه، همهی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلولهای بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدمهایی که به نحوی خلاصهی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصهی امام راحل باشند کمتر پیدا میشود.»
به قلم دامنه : به نام خدا. شهید حاج قاسم سلیمانی در یڪی از سخنرانیهایش -ڪه ردههای بالای نظامی و فرماندهان دفاع مقدس حضور داشتند- بر مشخصّههایی تأڪید ڪرد ڪه انسان باید تلاش ڪند به آن دست یابد؛ مانند:
«زیرڪی، دوراندیشی، استفاده از فرصت در بعد تاڪتیڪی و در بعد استراتژی، انضباط، شجاعت و جسارت، معنویت، ادب به عنوان شاهڪلید همهچیز ، رازنگهداری، تواضع و فروتنی، پرهیز از غیبت و بدگویی پشتِ سر افراد، بریدگی از دنیا.»
در «مدرسهی سلیمانی» (۴)
شهید حاج قاسم سلیمانی بر لزوم انسجام و همهباهم بودن تأڪید میورزید و آن را با این تمثیل به شنوندگانش در یڪ سخنرانی انتقال داد:
«یڪی از علتهایی ڪه ما دور هم جمع شدیم این بود ڪه ما مثل یڪ جمعی هستیم ڪه در یڪ طوفان و یڪ رودخانهایم و باید دستمان به هم باشد و حامی هم باشیم تا آب ما را نبَرد...»
نکته: در اهمیت انسجام -که بسیار مورد تأکید شهید سلیمانی بوده- همین بس که اگر یک متن یکصفحهای و یا یک تابلوفرش کوچک، فاقد انسجام درونی باشد، تا چه حد معیوب به حساب میآید؛ چه رسد اگر این فقدان (=نبودِ) انسجام، یک جامعه و یا حکومت را فرا بگیرد.
به قلم دامنه: به نام خدا. درین پست به بخشهایی از تفکرات بزرگشهید انقلاب، قاسم سلیمانی میپردازم. باشد تا به روح آن شهید عزیز و انسان والا و معنوی و اُسوهی مقاومت در برابر امپریالیسم اَدای احترام کرده و از محضرش کسب فیض نموده باشیم:
متن نقلی (خلاصهشده توسط دامنه) : او نظریهپردازیست که در گروه تروریستی داعش، سِمت مُفتی [فتوادهنده] داشته است. این فرد که نامش «شفاء النعمه» است میگوید امام و خطیب مسجد جامع مازن و مدیر مرکز امامالیقین بوده و در مسجد جامع المفتی واقع در محلهی ۱۷ تموز -که آن زمان مرکز صدور فتوای داعش به شمار می رفت- خطبه میخوانده است.
«شفاء النعمه»
مُفتی داعش در دربارهی دریافت کمکهای مالی نیز میگوید: سال ۲۰۰۷ برای ادای مناسک حج عمره به مکه رفتم و با ابومصطفی النجماوی که یک موصلی مقیم لندن است دیدار کردم و با او دربارهی امور دینی گفتگو کردیم. برایش اوضاع موصل را شرح دادم. با هم دربارهی نقش گروههای جهادی گفتگو کردیم و او ۶۰۰۰ دلار به من داد و از من خواست برای گروههای مسلح هزینه کنم. من نیز هنگام بازگشت به موصل با عناصر گروههای مسلح دیدار کردم و پول را بین آنها تقسیم کردم... در همان سال بار دیگر برای ادای مناسک حج به عربستان رفتم و بازهم با نجماوی دیدار کردم. او مرا به فردی به نام «شیخ عبدالله الغنیمان» که سعودی بود، معرفی کرد. دربارهی من اطلاعاتی داشت و او نیز چهار هزار دلار به من کمک کرد.
مفتی داعش در دربارهی فتاوایی که صادر کرده نیز میگوید: علاوه بر ترغیب شهروندان برای پیوستن به داعش، فتاوای زیادی نیز صادر کردم و مجازات هایی برای شهروندان موصل وضع میکردم. پس از آن، فتواهای زیادی نظیر وجوب پرداخت زکات از سوی مغازهها، اخراج مسیحیها از موصل، قتل شیعیان و به اسارت گرفتن زنان ایزدی صادر کردم و اسارت زنان ایزدی توسط عناصر داعش و فروش آنها، قتل مردان ایزدی و مصادرهی اماکن آوارگان، وجوب انفجار مساجد موصل را نیز صادر کردم. فتوای انفجار قبور پیامبران و صالحان از جمله مسجد جامع یونس پیامبر (ع) را در سال ۲۰۱۴ صادر کردم. (منبع)
متن نقلی: هشام الهاشمی تحلیلگر سیاسی عراقی مدعی شد: «در هفتهها و روزهای گذشته گفتوگوهای عمیقی برای اجرای یکی از راهحلهای مقبول برای حل و فصل، که آمریکا، غرب و ... موافق آن هستند برای فعال کردن عراق به عنوان کشوری فدرال برگزار شده است.»
نقشهی شهرهای عراق
طبق این سناریو، عراق به اقلیمهایی بر اساس تعداد جمعیت، منابع، اشتراکات فرهنگی مثل تجربه موفقیتآمیز اقلیم کردستان عراق تبدیل میشود. مثلا:
اقلیم غرب عراق شامل الانبار،
اقلیم صلاح الدین شامل سامرا، الدجیل، الحضر و البعاج،
اقلیم نینوا شامل چهار استان موصل، سنجار، تلعفر و دشت نینوا،
اقلیم کرکوک شامل حویجه، العظیم و الشرقاط و استان دیالی با اداره کردها، ترکمانها، اعراب و مسیحیها،
اقلیم بصره شامل سه استان میسان، ذیقار و واسط،
اقلیم فرات شامل بابل، الدیوانیه و السماوه
و اقلیم نجف و کربلا میشوند.
بغداد نیز پایتخت دولت فدرال عراق خواهد بود.» (منبع)
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. ممکن است در یک نگاه اینگونه برداشت شود که اروپا (البته منهای برخی از اعضای اروپا که سرگرم کار خود هستند و برای بیرون کشور چندان اهمیتی نمیبینند) هر آنچه میکند برای منافع ملی خود میکند. پس؛ اگر امروز در بارهی ایران دنبالهروِ آمریکاست، منافع ملی آنان ایجاب میکند که چُنین باشند. و در واقع این نگاه، به اروپا حق میدهد اینگونه باشد تا سود و زیان خود را تعقیب کند.
اما یک نگاه دیگر اروپا را در حد «پادوی آمریکا» میبیند. از این نگاه، اروپا نه بر اساس منافع ملی، که بر حسب ایدئولوژی سیاسی رفتار میکند. اروپاییها از یک سو برای حقوق بشر و دموکراسی برای قارّهی خود و حتی جهان ارزش و احترام قائل است، اما از سوی دیگر بالاترین روابط همهجانبه! را با بیگانهترین کشورها نسبت به دموکراسی و حقوق بشر دارند. ازین زاویه، چنین رفتاری ناشی از تعصب کور به ایدئولوژی سکولاریستی است که آنان را مُجاب میسازد نسبت به حقیقت و دفاع از حق در برابر ناحقیها، خنثی و بیتفاوت بمانند. و حتی حاضر نمیشوند اینهمه جنایات آمریکا در جای جای جهان را، نه محکوم و ردّ کنند که نقد و زیر سؤال ببرند.
یک نگاه دیگر هم گویا در میان پارهای از ایرانیان وجود دارد که اروپا را قبلهی عالَم میدانند و مانند ملکمخان و تقیزاده برین باورند که ایران باید تماماً به شکل و شمایل اروپا در آید تا آزاد و آباد گردد؛ از سر تا ناخن پا. به نظر میرسد دل اینان برای اروپاییشدنِ ایران، لَهلَه میزند و آرزو جمع میکنند که روزی آن روز فرا رسد، حتی اگر آن روز به قیمتِ براندازی انقلاب اسلامی ایران توسط ترامپ و پولهای سران عرب منطقه باشد. به چنین گرایش، خودباختگی، الیناسیون و غفلت ویرانگر اگر بتوان اسمی دیگر گذاشت به نظرم این است گفته شود: پادوی پادوهای آمریکا. به هر حال اینان هم دوست دارند از آزادی و وابستگی، نام و نان جستوجو کنند. آری؛ آزادند!
نکته: یاد عزیز دل ایرانیانِ عزتخواه، شهید قافلهی عاشورایی قاسم سلیمانی جاویدان.
یک پیوست: روشن است بر اهل فهم، که پادو چندین معنی دارد، اوجش یعنی گماشتگی، نوکری. و در زبان محلی یعنی فَله و فلگی، به معنی عملگی و فرمانبَری و پیشخدمتی.
مدرسهی فکرت
۳۰ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به قلم دامنه: به نام خدا. در قسمت گذشته، هفتم، در بررسی تطبیقی، به مقایسهی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی پرداختم که یکی از بزرگان فاضل در پیامی تأییدآمیز و تشویقبرانگیز به بنده، آن را مقایسهی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطهی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که چه نوشتهی آموزندهای نگاشتهای و فسادهای اخلاقی و جنسی و زنبارگی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و با استقبال از شیوهی تطبیقی، تشویقم داشته که آیات آخر سورهی تحریم هم به روش مقایسهایست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و بهجایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، میپردازم به مقایسهی سوم:
۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برونمرزی. هر دو دادگر علیهی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره رهسپار سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو تا آخر عمر هرگز از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام، مردمکُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُختالنصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.
هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از مرز ایران گذشتند و به فریاد منطقه رسیدند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردمِ در رنج و فلاکت شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پارهای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سورهی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی، سرانجام پس از سالیان سال در جامهی رزم و دفاع و دلاوری، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاهداشته شدند.
شهید سلیمانی
و تندیس کوروش در موزۀ ملی تاجیکستان
فرهنگ قرآن میآموزد که حتی نجات یک نفر، نجات همهی مردم محسوب میشود، چه رسد به اینکه این دو قهرمان ملی، یک ملت بلکه چند ملت منطقه را نجات دادند. اما چه شده است عدهای در داخل کشور، وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی میرسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر، باشکوه، سِتَبر) برونمرزی میستایند، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک میکشند، کارهای ستُرکتر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده میگیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید میکنند که با بُختالنصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کارِ کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُختالنصرهای بدتر زمان را زمینگیر کرد، لب فرو میبندند و حتی تعدادی فریبخورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت میکنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزهبازی، اگر خیانت و حسادت و کینهتوزی نیست، پس چیست؟
تا دیروز از روی پُز، با تظاهر به باستانگرایی، کوروش هخامنشی را به عرش میبردند، اما امروز وقتی همان سیاست منطقهای کوروش را که بهدرستی دنباله میگرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبندهی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر میدهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقضنُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیانِ) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جانشان را «فدای ایران» کنند. و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آناناند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانهها میخزند تا از کَنز و گنج عقب نمانند.
بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَککرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته میشود تا مرزبندیهایی کاذب و شکافهایی فشلکننده میان ایرانیان بیافرینند که با آن بتوانند مردم را به آرمان، به باورهای ژرف و به ایمان راسخ خود به تردید بیفکنند و آنگاه با شیوهی تیره و تار کردن فضا، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.
آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمتتر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق و فیالحقّ بود. نمیشود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی را برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیعتر و عمیقتر نه فقط نستود بلکه زبان به ذمِّ او آلود. این تنافض رفتاری، یا این کردار ناجوانمردانه، فقط از کسانی بروز دارد که نمیتوانند شرف و عزّت انقلاب اسلامی و خواری و خفّت دشمنان عَنود را ببینند و یا دچار اطلاعات غلط و گمراهکنندهاند و توان دیدن مُحسّنات این بزرگشهید وطن و دین و جهان اسلام را ندارند.
به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۶) . یک راه شناخت چهرهها و ایدئولوژیها و نظریهها، معمولاً روش تطبیقی است. به نظر من اگر شهید حاج قاسم سلیمانی به روش مطالعات تطبیقی، با افراد دیگر مقایسه گردد، برجستگیهای وی بهتر نمایان میشود؛ کما این که ممکن است مردم ایران و منطقه نیز بارها پیش خود، پیش از شهادت و یا پس از شهادت، ایشان را با بسیاری از افراد دیگر در عرصهی سیاست و در پهنهی اجتماع مقایسه کرده باشند و به نتایج بینظیری رسیده باشند. من در اینجا سلیمانی را دستکم با سه فرد مقایسه میکنم:
۱ . قاسم سلیمانی و محسن رضایی: هر دو نظامیِ سپاهی. هر دو برآمده از دفاع مقدس. هر دو برخاسته از شهرهای دوردست و مستضعف. هر دو نائل به بالاترین درجهی نظامی. هر دو در بالاترین ردهی فرماندهی در سپاه پاسداران. هر دو، چهرههایی شناختهشده نزد حاکمیت و رهبری. و هر دو آشنا به زیر و بم های سیاست. اما قاسم سلیمانی کجا وُ محسن رضایی کجا؟
آقای محسن رضایی در دایرهی قدرت، بارها و بارها چرخید و چرخید و چرخید و حتی رنگها و موضعگیریها عوض کرد و خط و خطبازیها درآورد و حتی بلندپروازانه (که فی نفسه میتواند عیبی به حساب نیاد) لباس نظامی از تن کَند و وارد گود سیاست شد. او برای آنکه جایگاهش را مستحکم کند خود را به مرحوم هاشمی رفسنجانی فروخت چون گمان میکرد آینده از آن رفسنجانی است. و حتی در بحران ۸۸ نیز اول موضعی دیگر داشت و به رهبری نامهای تند و دستوری! و انتقادی نوشت! اما وقتی دید باد از سمت دیگری میوزَد، ترسید و زود موضع عوض کرد و دچار تحول (بخوانید: تلوُّن) شد. حتی در زمان فرماندهی در سپاه، بر خلاف فرمان صریح امام خمینی، بخشی از سپاه را برای جانبداری از یک جناح وارد کارزار انتخابات و دخالت در سیاست کرد و اسم آن حرکت را هم گویا گذاشته بود عملیات سیاسی محمد رسول الله (ص). و اینک نیز سالهاست با رانتی که نصیب میبرَد در مجمع تشخیص مصلحت، با پست «دبیر» جا خوش کرده است و دور و بریها و خواص! را در آنجا با میزهای خلقالسّاعه، پشت میزنشین ساخته است.
البته با همهی اینها قصدم این نیست، کسی را بکوبم و یا خدمات و حسَنات کسی را نادیده بگیرم، منظورم این است مردم تیزبین هستند و بهوضوح میبینند که محسن رضایی خود، خود را اینگونه، «چندگونه» کرده! و هر بار سمت و سویی سیر و سَیر.
مردم، آن هم مردم ایران (که از بس سیاسیاند و حسّاس به امور، مو را از ماست میکشند) فرق قاسم سلیمانی و محسن رضایی را خیلی خوب و ریزبهریز میدانسته و میدانند. محبوبیت و منزلت و سربلندی و وارستگی و فرزانگی قاسم سلیمانی نظیری ندارد. کسی که، بسیار آسان میتوانست راحتطلبی پیشه کند و شغلهای سیاسی رده بالای حکومتی انتصابی و انتخابی داشته باشد و حتی احتمال قریب به یقین میرفت اگر گام در سیاست میگذاشت (که هرگز مشتاق این راه نبود) با رأی فوقالعاده بالایی به ریاست جمهوری هم برسد. اما او با اهدافِ مقدّس و رهاییبخش که برای مردم ستمدیدهی خاورمیانه و خط مقاومت منطقه در سر داشت، تمام این راههای پُر پرستیژ را با نیّتی خالصانه بر روی خود مطلقاً بست و به جای آن به پرنسیپ (=اصول اخلاقی) روی آوَرد؛ و گفتار نظری و رفتار عملی را در وسط میدان عمل تجلّی داد و با برخورداری از مبانی محکم فکری که ریشه در دیانت و عدالت وی داشت، با پرهیز از هرگونه جناحگرایی، اختلافافکنی و نقارآفرینی داخلی، پروا پیشه کرد و پارسا و پیروز زیست. زیرا شاکلهی وجودی سلیمانی، خیرخواهی، غمخواری و دلسوزیی برای همهی ملت بود؛ نه یک صنف و دسته و باند و جناح خاص.
به قلم دامنه: به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۵) . شهید حاج قاسم سلیمانی علاوه بر دارابودنِ بنیادهای فکریِ مستحکم و ارزشمند، یک استراتژیست بود. توجه داشته باشیم که استراتژی، اقدامی است که سرانجامی داشته باشد و منتهی به هدف شود، نه فقط در ایده و ذهن بماند. بنابراین، فرهنگستان علوم ایران هم لفظ استراتژی را با ساختِ واژهی «راهبُرد» معادلسازیِ درستی کرده است که اگر به زبان ساده شکافته شود یعنی راهی که بُردن در آن باشد، بُردن به معنی رفتن، نایلآمدن (=یابنده)، یعنی راه و هدف و فکری که ما را به آن مقصد میبرَد. و سلیمانی به عنوان یک استراتژیست، راهبُردی را تعیین میکرد که بتواند آن را پیاده و به سرانجام برساند.
آنچه سلیمانی به عنوان مرد میدان عمل و مأمور به انجام آن، در سوریه، لبنان، یمن و عراق برای مردم ستمدیدهی این بلادِ دچار بَلایای ویرانگر کرد، تمامی، سرانجامی ظفرمند و نتایجی نجاتبخش برای مردمِ گرفتار، داشت. گرچه تمام مسائل منطقهی خاورمیانه (=غرب آسیا) نمیتواند یکجا و یکجانبه حل و فصل شود، و فکر و بینش داعش را بآسانی برانداخت، اما قاسم سلیمانی (Qasem Soleimani) از شکلگیری عملی تفکرات تکفیری و پیکارگرانه، جلوگیری و از بقا و دوام خطرناک خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) ممانعت کرد و حکومت ویرانگر آنان را -که بیم آن میرفت فراگیر و گستردهتر گردد- سرنگون ساخت.
شهید سلیمانی نسبت به خاورمیانه شناخت و تسلّط فکری داشت. آنچه در این خطّه میگذشت از چشم تیزبین او بیرون نبود. مسألهی اشغال فلسطین و تأسیس کشور جعلی اسرائیل و توسعهطلبیهای این رژیم، برای او مسألهی دستِ چندم نبود؛ ازینرو، او در برابر رویاروییها و دستدرازیهای ستمکارانهی اسرائیل علیهی مردم بیدفاع و آوارهی منطقه، به مقابلهی مقاومتآمیز میپرداخت.
او بهدقت و بهدرستی میدانست که رژیمهای موروثی عرب منطقه، چون بقای حکومت خود را بر اثرِ بیداری مردمی، در معرض فروپاشی میدیدند، پای آمریکا را به کشورهایشان باز کردند و قسمتی از خاک خود را در اختیار ارتش آمریکا قرار دادند، تا این کشور سلطهگر از طریق سنتکام و سازمان سیا، سلطنت و پادشاهی و ثروتهای انباشتهشدهی آنان را مثلاً حراست! کند و در واقع، همزمان، هم آنان را مانند «گاو شیرده» بدوشد، هم ایران را زیر نظر و کنترل خود داشته باشد، هم از شکلگیری انقلابات ضدآمریکایی در منطقه جلوگیری نماید و هم از همه پیشینیتر، اسرائیل (بنیاد یهودیان آمریکا در منطقه) را از هر سو نگهبان و پشتیبان باشد.
همگان میدانند، این خُبرگی و عقلانیت سلیمانی بود که این پازل مُهلک آمریکا و سران مرتجع عرب را در سراسر منطقه برهم میزد. و همین درایت، شهامت، لیاقت و برنامههای خیرهکنندهی این سردار پاک و قهرمان مبارزهی عملی با امپریالیسم بود که موجب خشم و کینهی سران آمریکا و شیوخ عرب منطقه میشد. تا آنکه سرانجام با شکستهایی که پیدرپی نصیبشان میشد، با دسیسهای پیچیده و جاسوسیهای همهجانبه و با کثیفترین رفتار نظامی و ناجوانمردانهترین ترور دولتی، وی را به شهادت رساندند؛ شهادتی که بیتردید فصلی نوین در خاورمیانه را نوید میدهد و راه را برای پیشبُرد راهبُردهای آمریکا با شدّتی بیشتر و حَمیتی (=غیرتمندی و استواری) عمیقتر، سدّ و سختتر میکند و هویتها را برملا و آشکار میسازد.
عکس بالا:
قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۴). داشتم بر اساس الگوی چهارمرحلهای «توماس اسپریگنز»، مبانی فکری شهید حاج قاسم سلیمانی را تبیین میکردم. اینک دنبالهی نوشتار:
۳. در حوزهی انسانشناسی، شهید سلیمانی به انسان از دریچهی کمال، حُبّ، حُسنِ خُلق و غیوری مینگریست. مجموعهی سخنرانیها و رفتارهای ایشان، نشان از این دارد که وی دستکم چهار خصوصیت برای انسانِ سالم قائل بود. او یک ویژگی خاص را نیز از انسان انتظار داشت.
یعنی بدین ترتیب: انسان برای «شدن» و «بودن» باید نگرشِ کمالبخشی به خود، حُبّ به همنوع، حُسن خُلق در رفتار اجتماعی و سیاسی و حتی رزمی و نیز درجهی بالایی از غیوری سهگانهی دینی، انسانی و ملّی (و یا لااقل یکی از ازین سه غیرت را نسبت به دین و وطن) داشته باشد. و آن ویژگی خاص که از انسان انتظار داشت نیز این بود که هر کس به نوبهی خود، همهی مردم از آن مملکت بداند و نسبت به همه، دوستدار و دلسوز و خیرخواه بماند.
سلیمانی با این مبانی فکری که در خود جمعیت داده بود، میزیست و همین باعث میشد در عین اینکه نخستین رزمجوی دلیر در میدان نبرد برای دفاع حقطلبانه از ایران و جهان اسلام باشد، به تمام مردمِ میهن و منطقه مهربان بمانَد. حرکات، سکَنات و حتی نگاههای نافذ چشمانش این اخلاق برازندهی وی را بر همگان بر ملا میکرد. و کمتر مُنصفی پیدا میشود که این خصیصههای سلیمانی را انکار نماید، فقط یک حالت لجاجتورزانه و کینهتوزانه میخواهد که این برجستگیهای سلیمانی را نبیند و دست ردّ بر او بزند، که من بر این نظرم این عده، خیلی اندکاند.
۴. من تا جاییکه از سلیمانی شناخت دارم (چه در حوزهی کار و چه در حیطهی اشتغال) وی را مُتأثّر (=تأثیرپذیر) از سه پدیدهی مهم قرن میدانم: پدیدهی امام خمینی، پدیدهی وصال شهیدان دفاع مقدس، پدیدهی روح مقاومت ملل منطقه.
در پدیدهی اولی، سلیمانی خود را برآمده از مکتب عرفانی و سیاسی امام خمینی مییافت و اندازههای خود را با تفکر امام بُرش میکرد و جامهی زندگیاش را بر این الگو میدوخت و با همین جامهی ورع و رزم میزیست و همیشه با آرزوی شهیدشدن گام از گام برمیداشت و به همین علت از اندیشۀ «امت و امامت» و پیوندداشتن با رهبری نگُسست.
در پدیدهی دومی، سلیمانی علاوه بر همزیستی مُدام کنار شهیدانی که با هم در جبهه قد کشیدند، از آنان الگو میگرفت و خود را بیوقفه با روح آنان دمساز مینمود. شاهد مثال اینکه از دو سال قبل همیشه از شهید شیدا «محمدحسین پسر غلامحسین» یاد میکرد و پس از شهادتش از وصیتش مشخص شد منظورش همان «شهید محمدحسین یوسفالهی» بود که خواست کنارش دفن شود. و چنین هم شد. من در ۱۷ مهر ۱۳۹۸ در وبلاگم «دامنه» (اینجا) از او مصوّر یاد کرده بودم.
اگر کسی به آخرین حرفش پس از چندین ساعت نشست سرّی در جمع نیروهای رزمندگان فاطمیون در دمشق که بیش از هفت ساعت طول کشید، توجه و تأمّل کند، به راز درستزیستن سلیمانی پی خواهد برد. او وقتی خواست به بغداد برود رو به آن روایتگر این نقل، کرد و «خیلی آرام و شمردهشمرده و کمی سکوت» گفت: «میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوهی رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میُفته!» (منبع)
این حرف، حاکی از این است که سلیمانی زندگی و مرگ را الهیاتی میدید و شناخت ژرفش، الهامبخش حیات و مماتش بود.
در پدیدهی سومی یعنی روح مقاومت ملل منطقه، سلیمانی آنچنان از رفتار فداکارانه، غیورانه و آگاهانهی رزمندگان مقاومت تأثیرپذیری داشت که تمام زندگیاش را برای خاتمهبخشی خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) گذاشت و خود با درخششی که از خود -هم در استراتژی و هم تاکتیک عملیاتی- بر جای گذاشت، محبوب و رهبر کاریزماتیک مقاومت منطقهی خاورمیانه (=غرب آسیا) شد. یعنی تأثیر متقابل. هم او از منطق و مردان مقاومت اثرِ مؤثّر پذیرفت و هم مقاومت از او تأثیر پایدار و مداوم.
به قلم دامنه. به نام خدا. مبانی فڪری سلیمانی (۳) . شهید حاج قاسم سلیمانی، انسانی اندیشمند بود و اندیشههای مکتبی و اخلاقیاش ریشه در مراحل دشوار زندگیاش داشت. «توماس اسپریگنز» در کتاب «فهم نظریههای سیاسی» (ترجمهی دکتر فرهنگ رجایی): «با ارائهی الگویی چهارمرحلهای شامل مشاهدهی بحران و بینظمی، تشخیص درد و علت بحران، بازسازی خیالی جامعهی مطلوب و در نهایت ارائهی راهحلی برای درمان درد، بر آن است که اندیشمندان سیاسی در تأملات خویش ناگزیر از این مراحل گذر کردهاند.» (منبع)
ازینرو، در سومین قسمت مبانی فڪری سلیمانی، با الگوی چهارمرحلهای «توماس اسپریگنز»، بنیادهای فکری سلیمانی را پی میگیرم. در واقع اسپریگنز میخواهد این را بگوید که برای فهم نظریهها و اندیشههای هر یک از متفکران و چهرههای شاخص جامعه، اول از همه، باید دانست زمانه و احوالات روزگار آن فرد چگونه بوده و یا هست؟ (=بحران یا ثبات) چه بحرانها و مسائلی را لمس کرده است؟ (=متغیّرات) نسبت به انسان چگونه میاندیشد؟ (=انسانشناسی) و چه چیزهایی بر افکار و رفتارش تأثیر گذاشته است؟ (=تأثیرگذاران).
بزرگپاسدار شهید حاج قاسم سلیمان
بازنشر دامنه
۱. زندگی حاج قاسم از دل فقر و سختی و از سرزمینی فقیرتر و سختتر قوام یافت و خود از درون این دو درد برخاست و این دو محرومیت را بشدّت در وجودش لمس کرد. همین دو عامل، متغیّر اصلی در شکلگیری شاکلهی شخصیتی او شد. یعنی وی را برای همیشه وامیداشت تا از این مبنای فکری و هویتسازش بیرون نیفتد و خود را همواره با بیچارگان و مظلومان دربیامیزد و به دردهایشان بیندیشد و اگر توانی دارد (که داشت) برای کاستن آلام مستمندان و مستضعفان و سختیکشیدگان ایران و جهان بکوشد. (که کوشید)
من در مرداد سال ۱۳۹۳ در وبلاگ اولم: «دامنه دارابکلا؛ طوفان فکری» (اینجا) نخستین پست سلسله مباحث «چهرهها» را به معرفی این بزرگمرد اختصاص داده و وی را به اختصار معرفی کرده بودم، با این جملات کوتاه:
«او متولد ۱۳۳۵ روستای «قنات ملک» شهرستان رابُر کرمان است. در برق کرمان کار میکرد، [مدتی نیز در رستوران]. در جوانی جذب سپاه شد. به کردستان رفت. فرمانده سپاه ۴۱ ثارالله کرمان شد. سال ۱۳۷۶ فرمانده سپاه قدس شد؛ بخشی از سپاه که به امور بین المللی و ... میپردازد. او یکی از مهمترین چهرههای روز ایران و جهان است. شجاع و دانا و باپرواست. در واقع حاج قاسم سلیمانی مرد نخست سپاه ایران است. اینکه دامنه ایشان را چهرهی اول این سلسله متن نموده است را حتماً درک میکنید.».
و نیز در همان تاریخ در پستی دیگر در تذکری برادرانه به وبلاگ «قلهی بصیرت دارابکلا» (این پست: اینجا) نوشته بودم:
«کدام ایرانی سراغ دارد که حاج قاسم سلیمانی حتی یک سخنرانی علیهی وحدت و انسجام کشور کرده باشد؟ حتی یک بار وارد مسائل فشلکنندهی جناحی شده باشد... حتی یک بار از عنوان «فتنه» پلی بسازد برای انتقامجویی و کینههای ابوسفیانی؟»
۲. زمانهی حاج قاسم نیز بر اساس الگوی چهارمرحلهای «توماس اسپریگنز»، زمانهای انباشته از بحرانها بود. کافی است از میان انبوهی از بحرانها، فقط به هشت سال سخت دفاع مقدس توجه داشت که او به همراه حلقهی نیکان، یک پای جنگ بود و در طول جنگ نیابتی عراق از سوی غرب علیهی ایران، او همواره کنار خوبان و شهیدان و جانبرکفان زندگی کرد. و این، موجب گردید مبانی فکریاش سرشار از آموزههای معنوی و آسمانی باشد.
بدیهی و روشن است میان دو کَس که یکی در پَرِ قو و خانهای مجلّل و آرزوهای دراز بخوابد و دیگری در کیسهخواب و سنگرهای محقّر و آمال فَراز، فرقشان از فرش است تا به عرش. عرشی فکرکردن سلیمانی ریشه در همین زیستن کنار خوبانِ روزگار داشت که همهی آنان جانِ شیرین خود را برای دین و وطن تنظیم میکردند و لحظهلحظه معاششان را برای معاد بهروزرسانی. و چنین بود بزرگمردِ دین و میهن، شهید حکیم، قاسم سلیمانی.
دنبالهی مبانی در قسمت بعدی...
به قلم دامنه: به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۲) . شهید حاج قاسم سلیمانی به این یقین داشت که دین بر سراسر اعضای دینداران حکومت میکند، ازینرو، دین برای سلیمانی نه فقط پاسبانی است که انسان را از کارهای نکوهیده باز میدارد، بلکه «آموزگار و مربّی هم هست که فضائل و کمالات» به او یاد میدهد. آن بزرگشهید میدانست که طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را «اخلاق» قرار داد و خود را بر معیار آن ساخت. زیرا پیامبر اسلام (ص) خود، فلسفهی برانگیختهشدنش را کاملکردن پسندیدگیها و نیکیها اعلام کردند: «اِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» بهراستی من مبعوث گردیدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.
بزرگپاسدار انقلاب شهید سلیمانی مبنای فکریاش این بود که خود در سخنرانیاش (منبع) میگفت: «قرآن ما منابع مادر» است. او با این مبنا، در تمام امورش، خط را از قرآن میگرفت و با خودسازی به پیش میرفت. همین مبنا، موجب میشد او راه را گم نکند و در احوالات و دگرگونیهای پیدرپی روزگار، خود را نبازد و برازنده و بزرگمرد بماند.
«Qasem Soleimani»
وقتی مبانی فکری کسی اینگونه محکم و توحیدی و اخلاقی باشد، در فهم مکتب کم نمیآورَد. لذا سلیمانی یکی از مشخصههای اسلام ناب را «از بین بردنِ ترس و جهل» میشمارَد و خودش نیز درین راه، پیشتاز و نمونه میشود. نه ترسی داشت که گرفتار اِعوجاجات (=کجیهای) روزگار گردد و نه جهلی داشت که گریبانش را در بزنگاهها بگیرد و از مسیر و صراط، منحرفش گرداند.
سلیمانی یکی از تفکرات اساسیاش این بود که میگفت: «نیاز انسان به مربی» هرگز پایان نمیپذیرد. بدین دلیل بود که خود تا پایان عمر، خویشتن را هم با همدمی با علمای وارسته آرام مینمود، هم ارواح شهیدان را سرمایهی تهذیبش میساخت، هم با قبول سختترین مأموریتها خود را در آزمون دو جهاد سرنوشتساز قرار میداد؛ (مبارزه با نفس در درون، مقابله با متجاوزان در بیرون) و هم با بینش و نگرش عرفانی و معنوی، وجودش را پاکیزه و پارسا و پرواپیشه نگه میداشت.
به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فڪری سلیمانی (۱) . شهید حاج قاسم سلیمانی زندگیاش را بر حڪمت نظری و حڪمت عملی بنا ڪرده بود. دنیا را با دیده و بینشِ حڪمت مینگریست؛ ازینرو عمل و علم او ممزوج (=آمیخته) و ڪنار هم بود.
حڪمت، آگاهی و دانشیست ڪه اِتقان و آرامش به انسان میبخشد و فرد را چنان در دستهی راسخون میگذارد ڪه به باورش رخنه و سُستی راه نمیدهد. به تعبیر علامه طباطبایی حڪمت چیزیست ڪه انسان را به حق و رشد در برابر «غَی» (=گمراهی، تباهی) میرساند. و شهید حاج قاسم با عرفان و درایت و غیرتی -ڪه به حد بالاترین ڪسب ڪرده بود- در جادهی حڪمت گام گذاشت و تا لحظهی شهادت بر این صفت و سَطوت (=وقار، جذبه، حشمت، عظمت، اُبهت) بود.
حاج قاسم سلیمانی
در لباس خادمی امام رضا (ع)
حاج قاسم، معتقد بود انسان در بهترین حالت باید سه غیرت را در خود جمع داشته باشد: غیرت دینی، غیرت انسانی، غیرت ملی. او تأڪید میڪرد اگر انسان به این سه غیرت، مجهّز نیست دستڪم از یڪی ازین سه غیرت برخوردار باشد. مثلاً اگر غیرت دینی ندارد، لااقل غیرت انسانی داشته باشد. یا اگر این دو را ندارد، انتظار این است غیرت ملی را دارا باشد.
بنابراین میتوان اینگونه نتیجه گرفت از نگاه شهید سلیمانی، اگر انسانهایی باشند ڪه ڪلاً ازین سه غیرت خالی باشند، آسیب بزرگی برای وطن و دین است ڪه ڪمترین آثارش این است ڪشور دچار ضعف بزرگ در برابر هجوم متجاوزان میشود. اما در صورت برخورداری این سه غیرت، دین و ایمان و میهن از دسیسه و تجاوز مَصون و ایمن است.
این ڪه چه ڪسی این غیرتها را در خود دارد، به خود آن فرد مربوط است و درون او. فقط خدا آگاه به امور دیگران است. اما معمولاً رفتار، گفتار، پندار افراد اغلب نشان میدهد ڪه چنین غیرت در او بروز دارد، یا نه.
قلم دامنه: به نام خدا. در بارهی حادثهی بوئینگ اوکراین: گرچه کشور وقتی در شرایط جنگی قرار میگیرد، هرگونه خطا و رویداد کنترلنشدهای ممکن است رخ دهد، و این در هر جایی از جهان امکان وقوع دارد؛ اما شخصاً به ضمیمهی تأسّف و تآلّم که چند روزیست مرا دربرگرفته، بر این بوده و هستم، راست را -تا جایی که امنیت ملی پایدار را ناپایدار نمیکند- باید به مردم گفت. این شفافیت، حق مردم است، هرچند دشمنان ایران احتمال برود، شانتاژ (=هیاهو) کنند.