جوکر: «Joker»
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. فیلم جوڪر «Joker» محصول ۲۰۱۹ آمریڪا را -ڪه ۱۱۴ دقیقه است- دیدم. آرتور، با اسم «جوڪر»، نقش یڪ شَرور را بازی میڪند؛ داستانِ زندگی یڪ ڪُمدین بدسرانجام و خشم خونین او و شورش خشمگین مردم فقیر و فلاڪتزده و فرودستان جامعه علیهی ثروتمندان شهر گاتهام آمریڪا. به قول «دیوید رونی» یعنی «شهری ڪه در محاصرهی ظلم در آمده». فیلمی ڪه «بیشتر منتقدان سینما» از آن تمجید ڪردهاند.
«جوڪر» در لغت یعنی شوخ، بذلهگو، دلقڪ. در گرامر انگلیسی برخی از ڪلمهها وقتی به پسوند «er» اضافه شود اسم فاعل میشوند. مانند «جوڪر» (=جوڪگو) یا واژهی اسپانسر (=حمایتڪننده)، و... .
در آغاز فیلم، در همان ثانیههای نخست میفهمی ڪه شهر با اعتصاب رُفتگران، به انبار دهها تُن آشغال و زباله درآمده. بهطوری ڪه پرسشگرانه و طعنهآمیز میشنوی: دنیا داره به ڪجا میرَوه؟ شهر به تسخیر موشها و ابَرموشها درآمده. و ڪمی جلوتر درمییابی یڪ سرمایهدار بیعار و بیدرد، بیآنڪه هیچ درڪی از شهر و مردم فرودست و بیچارگانش داشته باشد، در حال نبرد تبلیغاتی برای شهردارشدن است. فرودستی دردمند به طنز تلخ میگوید: این شهردار حتماً «ابَرگُربه» خواهدبود.
فیلم جوڪر را علاوه بر دیدن باید بشنوی. زیرا فیلم آڪنده از گفتارهای تڪاندهنده است. یڪ جا این صحنه تو را به ژرفای تفڪر انتقادی میبرَد. آنجا ڪه میگوید: من و همسرم باید نقش یڪ استاد دانشگاه و دانشجو را بازی ڪنیم. زنم باید تاریخ تمدن غرب را پیشم پاس ڪند. اما میگوید نمیتواند. چون اسمش نشان میدهد یڪ یهودیزاده است. فیلم در این صحنه به نظرم تاریخ سیاسی غرب را به تمسخر میگیرد. زیرا دستان این تمدن، به آدمڪشیهای میلیونی آلوده است.
سراسر فیلم سه چیز ذهن انسان را به غربِ اڪنون -ڪه گرفتار اسلحه و پول و فقر فروخُفته و پنهان است- مشغول میڪند. همان نقش چاقو و خون و انتقام در فیلمهای مسعود ڪیمیایی.
آرتور ڪه با شغل دلقڪ، سعی دارد بر مشڪلات و بحران روحی و واقعی زندگیاش چیره شود، در یڪ صحنهی فرار از دست پلیس آمریڪا به مترو پناه میبرَد، اما او و متعاقب آن بیننده، میبینند تمام مسافران آن دلقڪ هستند با نقابهای مسخره ڪه برای خنداندنِ ثروتمندان از خانه بیرون زدند تا پول و خرجیشان را به دست آورند.
شاید هم فیلم میخواهد زندگی «ڪوفتی» سرمایهداری را ڪه در درون خود، زندگی بیچارگی فرودستان را حمل میڪند با ڪمدی تلخ به رخ ثروتمندان -ڪه قدرتمندان آمریڪا هستند- بڪشد. و گویا ڪشید.
جوڪرِ دلقڪ -با آنڪه پشت پرده و لایهی زیرین، نقش بتمن (=ابَرقهرمان خیالی) را بازی میڪند- اما سعی میڪند در ظاهر با استندآپ (=درجا و ایستا خنداندان) پولدارها را بخنداند، ولی در واقعیتهای درونش با خنده میجنگد و حتی نوشتهی تابلوی «یادتان باشد لبخند بزنید» را خط میزند. او در حقیقت به بیننده میفهماند آنچه در دنیای سرمایهداری در حال تڪمیلشدن است، نفرت فرودستِ دردمند علیهی فرادستِ بیدرد و دَدمنش است.
دقتِ من به من میگوید او وقتی هر روز ڪه برای ڪار دلقڪی به بیرون میرود، باید بهسختی از یڪ پلهی پرارتفاع بالا برود، اما فیلم در نمایی فلسفی، زمانی هم نشان میدهد ڪه او وقتی بچهپولدارها را به ڪام مرگ میبرَد، همان پله را خندان و رقصان به پایین میآید. این یعنی عبورِ سخت از سختی به سمتِ رسیدن راحت به راحتی، یا راحتشدن از شرّ پولداران عیّاش و راحتطلب!
من هنگام دیدن صحنههایی ڪه دلقڪ به جُرم بانمڪ نبودن از شرڪت «ها ها» اخراج میشود و دیگر بیمهی تأمین اجتماعی ندارد و دلهُرهآور خبر میدهد شهرداری هم تمام خدمات انساندوستانه را به روی شهروندان قطع ڪرده است، و حتی میفهمد آن ڪسی ڪه مادرش بوده، در حقیقت مادر واقعیاش نبوده، بلڪه از او به انواع حیَل، پول درمیآورده و سرانجام هم وی را خفه میڪند و ... در عمق چندڪیلومتری درد مردمِ فرودست فرو میروم ڪه شڪاف طبقاتی تا چه میزان، میزانِ انسان و بالانس انسانیت را درهم میریزد... !!!
فیلم را وقتی به نصف رسید با تمرڪزی بیشتر دیدم و با یادداشتهایی خوفناڪتر نوشتم. بگذرم. باید فیلم را خود خواننده ببیند ڪه بداند چرا یادداشتم را نیمهتمام رها ڪردم. یعنی در ورقهی دفترچهام انبوه و دود اندود نگاشتم، اما اینجا -یعنی دامنه و مدرسه و نغمه- دریغ میدارم.