دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

درباره سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۳۳۱ مطلب با موضوع «گوناگون» ثبت شده است

۲۲ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۰:۰۳

خیرالنساء صدخروی

خیرالنساء صدخروی

به قلم دامنه: به نام خدا. نمی‌دانم «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» از کیست. اما منظور شاید این باشد طبع لطیف زن با روی خشن جنگ تناسب ندارد. درست هم هست الّا برای فرقه‌ی تروریستی رجوی که زنان را ابزار جنگیدن کرد.



اما بعد بپردازم به اصل مطلب. خیرالنساء صدخروی را «مادر جبهه‌ها» لقب داده‌اند که اینک به جوار رحمت حق پیوست. نان، کلوچه، کاموا. با همین سه قلم کالا، پشتیبان غذا و پوشاک بود برای جبهه‌ها. وقتی کلوچه‌ها را برای جبهه بسته‌بندی می‌کردند، دختران روستا با کاغذ و خودکار برای رزمندگان یاداشت می‌گذاشتند، خیرالنساء با شوخ‌طبعی به دختران می‌گفت بنویسید: "فقط به شهادت فکر نکنید، ان‌شاءالله جنگ تمام می‌شود ما منتظریم به خواستگاری‌مان بیایید.» دختران جوان چهره‌ی‌شان گُل می‌انداخت با این شوخی خوب خیرالنساء. و خیرالنساء می‌گفت وقتی رزمندگان برگشتند به آنها خواهم‌گفت که دخترِ غریبه! نگیرند، بیایند از خودمان زن بگیرند. یاد این مادر جبهه‌ها جاودان. من جبهه که بودم دستم از آن کلوچه‌ها با آن نامه‌ها نرسید وگرنه ممکن بود به "صدخَرو" با سر می‌رفتم!

 

 

روستای صدخرو

 

 

(روزنامه‌ی قدس. ۲۲ آذر ۱۳۹۹)
 

لابد صدخَرو را دیده‌اید، من بارها از آن عبور کردم. روستایی‌ست از شهرستان داورزن خراسان رضوی. از سمت شاهرود وقتی کاهک و مزینان -زادگاه مرحوم دکتر علی شریعتی- را به سمت مشهد مقدس، رد کردید، می‌رسید به صدخرو در ۵۵ کیلومتری سبزوار (همان «بیهقِ» ابوالفضل بیهقی). صدخرو یعنی: جای بهشت. سقف باغ. قنات تقسیم. خَرو هم مخفف خروار است. هندوانه‌ی صدخرو که محشره! بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
کمی درباره‌ی آیت‌الله محمد یزدی

به قلم دامنه: به نام خدا. پیروی و داوری. کمی درباره‌ی مرحوم آیت‌الله شیخ محمد یزدی. علمای دینی پیروی و داوری می‌شوند؛ یا پیروی محض، یا پیروی مشروط، یا داوری محض یا داوری مشروط. داوری مشروط در اینجا به معنای تیره‌وتار ندیدن است.


می‌شناسیم شهروندانی را که نسبت به این عالم مبارز داوری مشروط داشتند، چون افکار و رفتار ایشان در آنان نه جذَبه‌ای آفرید و نه اقناعی. البته داورِ کل فقط خداوند یکتاست، اما نمی‌توان مردم را نیز از داوری‌های ضرور پرهیز داد. خصوص نسبت به کسانی که امورشان در دست آنان به امانت سپرده شده است.
 

پیروان ایشان لابد دلایلی موجّه داشتند که به دورش حلقه می‌زدند و اینک نیز در فقدانش دست به ستودن خوبی‌های وی می‌زنند. این متن منکر وجه مثبت ایشان نیست، و برایش از درگاه ربوبیت، رحمت و آمرزش و بخشش می‌طلبد. اما نگاه یا نگاه‌های دیگری هم نسبت به وی وجود داشت که بی‌آنکه شائبه‌ای در آن باشد، می‌توان در زیر به آن پرداخت:

او عالم دعوایی بود. چون شخصیت عصبانی و تندخویی داشت زود با دیگران درگیر می‌شد. اگر شماره شود، زیاد وقت می‌برَد: دعواهایش با مراجع مثل:  مرحوم منتظری، مرحوم صانعی، شبیری زنجانی. با روحانیان مثل:  مرحوم رفسنجانی، حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی. ادبیات این دعواها در نامه‌ها و سخنان وی کاملاً محرز است و موج می‌زند.


پاسخگو نبود. با آن‌که در نظام و حوزه‌ی علمیه پست‌های انتخابی و انتصابی داشت، خود را پاسخگو به مردم نمی‌دید. معمولاً تحکُّمی حرف می‌زد. مثلاً در خطبه‌ی نمازجمعه‌ی تهران روزنامه‌نگاران را از روی تصغیر روزنامه‌چی‌ها ! خطاب می‌کرد، بر وزن مثلاً ارّابه‌چی. البته با پوزش از ارّابه‌داران محترم.


رواداری نداشت. برخورد مشمئزکننده با آن زرتشتی یزد که با رأی مسلمانان و سایر مردم آنجا به شورای شهر راه یافت، فضای مناسبی برای نظام نیافرید. ساسانیان هم نمی‌گذاشتند سایر مردم حتی در کسب دانش تساوی داشته باشند با موبدان. اینک ایشان همان فکر را علیه‌ی یک زرتشتی هم‌وطن به‌کار گرفت که بازخورد منفی شدیدی آفرید.


در دوره‌ی ریاستش بر قوه‌ی قضاییه ناگواریی‌های فراوانی رخ داد که حتی کار به تظلّم هم نکشید. و او هرگز بابت آن‌همه قصور و تقصیرها که قوه را «ویرانه» تحویل داد، از ملت پوزش نخواست و در هیچ جایی بازخواست نشد، به‌جز در افکار عمومی. مگر می‌شود انسان ممکن‌الخطایی در رأس یک قوه باشد اما هرگز خطایی نکند! ایشان حتی پیش‌داوری‌ها هم داشت.


تاب سیاست‌ورزی را نداشت. زود گرم می‌افتاد که در چنین حالتی منطق به درگیری با الفاظ معاوضه می‌شود. سیاست، مانند قبله‌ی نماز نیست که وقتی صلات را بستی دیگر نتوانی سر بجُنبانی و و رُخ از جهت کج کنی. قبله‌ی سیاست با قبله‌ی نماز فرقش از فرش است تا عرش. داستانِ سیاست به راستانی چونان راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمتی همچون شهید مظلوم بهشتی نیاز دارد که تابِ جنبش و جَست‌وخیز و جُنب‌وجوش و پرّش و پویندگی نسل هم‌عصر خود را داشته باشند و مردم را به خفقان فرا نخوانند. مرحوم شیخ محمد یزدی درین عرصه، فردی کم‌طاقت بود و حتی آنجا که بر حسب قانون می‌بایست جانبداری‌های خود به نفع جریان‌ها را پنهان نگه می‌داشت، عملاً و علناّ آشکار می‌ساخت. جرئت همه جا به نفع نمی‌انجامد؛ خصوصاً جرئت آدم کم‌طاقت!
 

خداوند تولد و وفات هر یک از ما را مساوی قرار داد، همه یکسان از رحِم مادریم و همه برابر در معرض موت. خدا بیامرزاد. آنچه تفاوت دارد میانِ تولد تا موت است، که می‌شود پرونده‌ی ویژه‌ی هر کس، تا هنگام گردآمدن در رستاخیز. پس؛ آنان که در قدرت سیاسی شرکت کردند تا خدمت به مردم برسانند و مدیریت مردم را آسان نمایند، هم مسئولیت پاسخ به مردم را دارند و هم تکلیف پاسخ نزد خدا را. جناب شیخ محمد یزدی درین‌باره خدمت خود را به پاسخگویی سنجاق نکرد. ممکن است نیاز نمی‌دیده است. بگذرم. همه‌ی ما باید به‌تنهایی و وحید، پاسخگوی پرونده‌ی خویش پیشِ باری‌تعالی باشیم؛ به این آیات شگفت‌انگیز، ژرف بیندیشیم، (٩٣ تا ۹۶ مریم)
 

اِنْ کُلُّ مَن فی السماواتِ والْارضِ إِلَّا آتی الرَّحمنِ عَبدًا. لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وعَدَّهُم عَدًّا. وکُلُّهُم آتِیهِ یَومَ الْقِیامَةِ فَردًا. اِنَّ الَّذینَ امَنوا وعَمِلوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده‌ی خداوند مهربان می‌باشند. او همه‌ی آنان را سرشماری کرده است، و دقیقاً تعدادشان را می‌داند. و همه‌ی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر می‌شوند. بی‌گمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و پسندیده انجام می‌دهند، خداوند مهربان آنان را دوست می‌دارد و حجّت ایشان را به دلها می‌افکند.
 

در پایان این درگذشت را به همه‌ی شاگردانش و دوستدارانش تسلیت می‌دهم. ان‌شاءالله بر علاقمندان آن عالم مبارز، فقدان ایشان تحمل شود. خدا بیامرزاد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۰:۱۲

دو خاطره از شهید قاسم سلیمانی

 

به قلم حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

بیوگرافی آقای طاهر خوش

 

 

دو خاطره از کتاب «قاسم سلیمانی از ولادت تا شهادت»

نوشته‌ی حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

 

 

چگونه حاج قاسم سلیمانی عصای پدر شد؟

 

 

دعای حضرت فاطمه (س)  :

خدایا قرآن را از ما ناراضی و شاکی قرار مده

صراط را بر ما لرزان نگردان

 

مرکز نشر کتاب: قم، نشر ارمغان کوثر

09192522326

 

 

رادمردان مؤمن خدا. شهیدان:

حاج قاسم. ابومهدی. فخری‌زاده. بازنشر دامنه

 

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۹:۱۹

ترورِ «صبرِ استراتژیک»

به قلم دامنه. با یاد و نام خدا. در متنی عاجل و بدون ورود به زوایای ماجرای ترور دانشمند قدَر هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده، ذهنم مرا فرا می‌خواند که این اقدام را نه فقط صرفاً ترور یک دانشمند و مدیر درجه‌ی یکِ امور هسته‌ای، که ترور صبرِ استراتژیک نظام بدانم و قصدشان را رخنه در عقلانیت و خویشتنداریِ هدفمند ایران حدس بزنم. در واقع، یکی از اهداف ترور ممکن است -تأکید می‌کنم ممکن است- برای به‌هم زدن صبرِ نظام تا آمدنِ جو بایدن باشد. پس؛ بهترین پاتک و حفظ منافع ملی، بردباری و بیدارباشی سران و مدیران امنیتی و اطلاعاتی تا آن روز است.

 

 

...

چهره‌ی راسخ هسته‌ای و دفاعی شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده

 

این واقعه را یک گرانیگاه تازه می‌دانم و خردمندی را بر هر احساسی مقدم می‌بینم. شهادت این دانشمند نوآور، برایم دردآور و تلخ بود و وضع نشاطم را درهم کوبید. روحش با پاکان و پاکیزگان محشور باد. ما همه با "اِنّا لله" زندگی می‌کنیم و سرانجامِ همه‌ی ما هم "انّا اِلیه راجعون" است.

 

من دردمندانه و اندوهگین، تلخی ترور آن شهید عزیز را به وفاداران به انقلاب اسلامی و ملت صبّار و شکور ایران تسلیت می‌گویم و می‌دانم همه‌ی ما سوگوارانه در غم فراق سنگین و جانسوز او نشسته‌ایم و هرگز راه شهیدان را که در صراط مستقیم بودند از یاد نمی‌بریم و با پیام بلند آنان خود را شاغول خواهیم نمود تا عاقبت همه‌ی ما به خیر ختم شود.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۱ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۰:۰۱

دین ضروری‌تر از نفَس

پست ۷۷۷۷ : به قلم دامنه. به نام خدا. این مطلبم صرفاً یک بحث دینی‌ست و در واقع برداشت و خلاصه‌نگاری‌ام است از کتاب «سرشت و سرنوشت» گفتار ۹، دین و دینداری» اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی از ص ۱۸۵ تا ۲۰۴.

 

عکس از دامنه

 

دینانی معتقد است دین حتی از نفَس‌کشیدن نیز برای انسان ضروری‌تر است. انسان اگر نفَس نداشته باشد می‌میرد، ولی اگر دین نداشته باشد به آگاهی و کمال نمی‌رسد و وقتی به آگاهی نرسد، همه‌ی هستی‌اش می‌میرد، پس دین از نفَس‌کشیدن برای انسان ضروری‌تر است... زیرا در نگاه ایشان دین ارتباط انسان با خدا و کمال است... کسی که باور نداشته باشد، دین هم نخواهد داشت... غایتِ دین کمال است... اگر کسی دین نداشته باشد تمام لایه‌های انسانی و معنوی‌اش به فعلیت نمی‌رسد... حتی اگر کسی تفسیر دینی‌اش شَبان‌وار باشد باید با او همدلی کرد تا کم‌کم دیدش روشن و بازتر شود... بر «ندارنده‌ی باور» دین وجود ندارد... و کسی که به این مطلب نرسیده باشد "محروم" است. مرحوم علامه طباطبایی استاد آقای دینانی نیز چنین محرومانی را «مستضعف فکری» می‌نامیدند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۶ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۶:۰۱

مکاشفه یعنی چه؟

برداشت آزاد دامنه از کتاب «در محضر استاد حسن‌زاده آملی» صفحات ۵۰ و ۵۱ که سؤال شده است از ایشان مکاشفه چیست؟ آیا حُجّیت دارد یا خیر؟ و استاد پاسخ فرمودند: «مکاشفه درجه‌ی ضعیفی از همان وحی است... البته همانطور که تعبیر مکاشفه در مورد وحی هیچ گاه بکار نرفته است، تعبیر نابغه هم در مورد خود پیامبران به کار نمی‌رود... وحی فوقِ مکاشفه است... هر ندایی ندای رحمانی نیست. به قول ملای رومی:

 

هر ندائی کان تُرا بالا کشَد

آن ندائی دان که از بالا رسَد

 

امیرالمؤمنین نیز «بُسینه» (=زنی زیبا) را در عالم تمثُّل دید، فهمید که «دنیا» است و برایش بدان صورت متمثِّل شده است، لذا آن را رها کرد. باید دانست صرف این حالات و مکاشفات، دلیلِ قُرب عندالله نیست، مکالمه با خدا اگر قُرب باشد، شیطان هم به نقل قرآن، خیلی با خدا صحبت کرد! به هر حال، مکاشفات انسان‌هایی مثل ما، با اوهام مخلوط است؛ لذا باید آنها را با یک اصلی تطبیق دهیم تا آن اصل، آن را امضاء کند. یعنی باید قرآن آن را امضاء کند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۶ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۲:۱۹

شهرک «حجت» مشهد چه گذشت؟

شهرک «حجت» مشهد چه گذشت؟

به قلم دامنه: به نام خدا. شهرک «حجت» مشهد و شش نکته. نزاع خویشاوندی («مرد مهاجم و پدرزنش») موجب شد پای مأمور به ماجرا کشیده شود؛ زیرا اساساً ذات کار انتظامی به عنوان ضابط قضایی، حضور به‌هنگام در خصومت‌هاست، خصوصاً جایی که از او کمک خواسته شود و یا مأمویت یافته باشد. و درین حادثه، خانواده‌ی مورد هجوم، «از پلیس تقاضا کردند برای خاتمه‌ی درگیری مداخله کند.» مرد مهاجم در درگیری و کلنجار با مأمور، جان باخت. گفته می‌شود او سوابق سوئی داشته؛ مانند سرقت ادوات کشاورزی و احشام؛ و نیز معتاد به حشیش بوده. به مأمور -که برای فصلِ خصومت آمده بود و پایان‌دادنِ به نزاع_ بدوبیراه می‌گوید و فحّاشی می‌کند. مأمور هم در چنین وضعیتی با او برخورد می‌کند. داوری درین باره بر عهده‌ی قانون است، نه افراد. پس باید منتظر رأی مراجع قانونی ماند. خانواده‌ی فرد جان‌باخته برین نظرند که مأمور به دهانش گاز فلفل می‌پاشد و همین موجب فوت او می‌شود. مأمور نیز بازداشت می‌شود و «دادستان نظامی خراسان رضوی با حضور در پزشکی قانونی پس از کالبدشکافی، دستور نمونه‌برداری از ریه و بررسی تأثیر اسپری بر مرگ متوفی را صادر کرده است.» (منبع) و نیز برادر این فرد ادعا کرده «شاهدانی دیده‌اند که پلیس سرِ او را میان صندلی فشار داده و با زانو به پشت او فشار آورده است».

 

شش نکته:

 

یکم: برخی از حقوق‌دانان (=بهتر است نامشان را حقوق‌خوانان بخوانیم) درین ماجرا حرف‌های شیک! می‌زنند که مأمور باید فلان می‌کرد و فلان نمی‌کرد. اما در نظر نمی‌گیرند وسط دعوا حلوا تقسیم نمی‌کنند!

 

دوم: در این‌که مأموران انتظامی می‌بایست خویشتنداری کنند تردیدی نیست؛ اما مأموران در بلبشوی دعواها میان مقررات قانونی و یگانی، با دفاع از خود و یا برخورد با مهاجم درمی‌مانند و از آنجا که انسان بر اساس سلسله‌اعصاب، حالت و گارد می‌گیرد، ضعف و خدشه به آن وضع تعادل را برهم می‌زند.

 

سوم: البته تعجبی ندارد عده‌ای -که پیِ هر بهانه‌ای‌اند تا جمهوری اسلامی را محاکمه کنند و واژگونش ببینند- ازین نزاع‌ها -که خطایی در آن رخ داده- به نفع رجَزخوانی‌های خود سود نجویند.

 

چهارم: گرچه دخالت پلیس در دعواها به‌ویژه در درگیری‌های خانوادگی همیشه می‌تواند یک سرِ ماجرا را خشنود و سرِ دیگر آن را خشمگین کند؛ اما مهم این است قانون و سیستم قضاء در داوری‌ها جانب حق را بگیرد، زیرا حق با عدل رنگ می‌گیرد و عدل در اولین مرحله، شناخت ذی‌حق است و سپس دادنِ حق و نفع آن به حق‌دار. حقوق‌دانان و قُضات آنچه تحصیل کردند و یا پرورش یافتند، دریافته‌اند که شرافت کار را با هیچ عاملی لکّه‌دار نکنند. ازین‌روست که آنان همآره میان حق و عدل در رفت و آمدند. بلغزند؛ باخته‌اند.

 

پنجم: ناگفته نگذارم به جامعه‌ی سالم در دنیای مُتسالم می‌اندیشم و به شهروندان حسّاس به استیفای حقوق احترام می‌گذارم. اما با رویّه‌ای که بخواهد بزهکار را روئین‌تن در برابر قانون و حقوق مردم نگه دارد، مرزبندی دارم.

 

ششم: در دعواها عنصر عقل لحظه‌ای در پسِ احساس و هیجان و غضب غروب می‌کند و به قول معروف در محاق فرو می‌رود؛ و انسان در آن لحظه از فرد حسابگر به مهاجم یا مدافعی خشونتگر بدل می‌شود. پس؛ در داوری میان دعواکنندگان نمی‌توان عوامل غیرعقلانی را از نظر دور داشت.

 

یک نتیجه در حاشیه:

خوی درگیری در وجود انسان نهفته است؛ و همین احتمال خصومت موجب می‌شود جامعه به دولت و حکومت نیازمند باشد وگرنه هرج‌ومرج و آنارشی‌گری رهاشده تار و پود جامعه را از هم می‌گسلد. و دین مبین و کامل اسلام نیز چون دارای هدف و ایجاد جامعه‌ی مطلوب است، در جامعه‌ی مسلمین دارای حکومت و سیاست و مدیریت است و احکام تأسیسی و امضائی خود را از طریق سیستم سیاست، -که به عدالت و فضیلت آغشته و مُنضم و پیوست است- به ظهور و صدور می‌رساند، تا جامعه در اثر امنیت و آسایش، در بُعد مادی: به منفعت و خدمت و در مرحله‌ی معنوی: به عبادت و عبودیت برسد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۰:۵۲

عکس حاج قاسم و حاج همت

شهید سلیمانی. شهید همت. رحیم صفوی. دفاع مقدس

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۰:۴۹

تربیت قرآنی از نظر طالقانی

به قلم دامنه: به نام خداقرآن، «قلبِ تعلیم» است. چندی پیش از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌هایی که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:

 

چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.

 

طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.

 

ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:

 

«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»

 

طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.

 

به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»

 

طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»

 

مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»

 

آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است. روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگار.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ مهر ۱۳۹۹ ، ۲۲:۱۵

من لنین نیستم!

به تنظیم دامنه: امام خمینی گفتند: «من لنین نیستم ‌‎‎‌که استالین یک روزنامه‌ی مخصوص او چاپ می‌‌کرد و می‌‌گذاشت ‌‎جلویش و در سراسر شوروی روزنامه‌ی دیگری را منتشر می‌‌ساخت. یک‎ ‎‌جایی من می‌‌بایست بایستم تا بدانند من بازی نمی‌‌خورم.‌» (منبع)

 

توضیحات: حجت‌الاسلام سید محمود دعایی علت سخن امام را این‌گونه تعریف می‌کند: یک روز صبح در سال 62 آقای‎ ‎‌انصاری از جماران زنگ زد و گفت که امام فرمودند تا اطلاع ثانوی‎ ‎‌روزنامه‌ی «اطلاعات» چاپ نشود... ماجرا از این قرار بود که روزنامه دو بخش داشت: صفحات رویی و ‌‎ ‎‌صفحات لایی... ‌‌صبح آن روز وقتی ما آمدیم دیدیم در صفحات لایی که روز قبل ‎‌چاپ شده است عبارتی چاپ شده که غلط چاپی زشتی در آن وجود ‌‎دارد. طبیعتاً انتشار آن به مصلحت نبود. ما لایی را جمع کردیم. تعداد ‌‎زیادی لایی جمع شد. طبیعتاً اینها می‌‌بایست خمیر بشود و لایی دیگر ‌‎ ‎‌چاپ گردد... به دلیل حساسیت منطقه‌ی ‌‎جماران شاید اصلاح‌شده‌‌ها را به آن ‌‌جا نفرستاده بودند تا نکند یک وقت ‌‎در لایی اصلاح‌شده هم نسخه‌ای از همان قبلی‌‌ها باشد... ما معمولاً برای دفتر امام، روزنامه‌ی هر روز را با پیک می‌‌ ‌‌فرستادیم. به ‎‌خاطر همین جریانات، آن روز، روزنامه دیر از چاپ بیرون آمد.‌

 

سید محمود دعایی

 

امام هنگام مطالعه دیدند که روزنامه‌‌ها نیامده است. توصیه کردند که ‌‎ ‎‌کسی برود روزنامه را بگیرد و بیاورد. وقتی از بیرون روزنامه را آوردند ‌‎‎‌دیدند که روزنامه‌فروش فقط صفحه‌‌های‌‌ رویی روزنامه را داده است. ‌‎‎‌وقتی ما هم روزنامه را فرستادیم امام حساس شدند و این سؤال برایشان ‌‎‎‌پیش آمد که چرا روزنامه‌‌ای که لایی ندارد چاپ شده است. یکی از ‌‎ ‎‌مسئولین دفتر را به دنبال روزنامه فرستادند. آن فرد مسئول به تجریش ‌‎ ‎‌آمده بود و دیده بود روزنامه‌‌ها لایی ندارد. از آن طرف به اقدسیه رفته ‎‌بود و دیده بود در آن جا هم لایی ندارد. اما وقتی به پایین‌های شهر رسیده ‌‎بود متوجه شد که روزنامه‌های اطلاعات با لایی توزیع شده است. امام ‎‌ناراحت شدند و گفتند:

 

«چرا این روزنامه با این شکل به دست من ‌‎ ‎‌می‌‌رسد و با روزنامه‌‌هایی که در سطح شهر پخش می‌‌شود فرق دارد.‌»

 

تصادفاً همان روز در قسمت لایی روزنامه، مطلبی از کتاب مباحث ‌‎ ‎‌اقتصادی استاد مطهری نقل شده بود و امام قبلاً دستور داده بودند که در ‌‎ ‎‌این کتاب تجدیدنظر شود. چون گفته شده بود که همه‌ی مطالبش از خود ‎‌استاد نیست.‌ ‌‌این مطلب، توسط همکاران روزنامه در سرویس اقتصادی به مناسبت ‌‎سالگرد شهادت مرحوم مطهری چاپ شده بود. تلقی امام این بود که ما‌‎ ‎‌کتابی را که به منظور بررسی تا اطلاع ثانوی ممنوع شده و نمی‌‌‌‌بایست ‌‎چاپ شود، چاپ کرده‌‌ایم. و تازه برای این که امام خمینی از این امر مطلع ‌‎ ‎‌نشود لایی روزنامه را هم به دست ایشان نرسانده‌‌ایم. حتی در منطقه‌ی ‌‎ ‎‌وسیع شمیران و تجریش و اقدسیه پخش نکرده‌‌ایم ولی در سطح کشور ‌‎ ‎‌و بین مردم پخش کرده‌‌ایم. امام تعبیر زیبایی کرد و گفت:

 

«من لنین نیستم ‌‎‎‌که استالین یک روزنامه‌ی مخصوص او چاپ می‌‌کرد و می‌‌گذاشت ‌‎جلویش و در سراسر شوروی روزنامه‌ی دیگری را منتشر می‌‌ساخت. یک‎ ‎‌جایی من می‌‌بایست بایستم تا بدانند من بازی نمی‌‌خورم.‌»

 

‌‌البته امام، اجازه دادند که روزنامه از توقیف در بیاید. این ‌‎‎‌واقعه تلخ‌‌ترین واقعه‌ی دوران خدمت من در روزنامه اطلاعات بود... به‌طوری که من تصمیم به استعفا گرفتم.‌.. امام گفتند: شما باشید و ‌‌اصلاح ‌‎ ‎‌کنید. گفتم: چشم. بعد هم جهت توضیحات شخصاً خدمت امام رسیدم.‌.. عملکرد امام نشان داد که با کسی شوخی و رودربایستی ندارد.‌

(خاطرات سید محمود دعایی؛ چاپ دوم، ۱۳۸۷، تهران: عروج، ص ۲۰۱ - ۲۰۵)

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ مهر ۱۳۹۹ ، ۲۲:۰۵

یادی از شهید قاسم سلیمانی

یادی از شهید قاسم سلیمانی

...

 

یگانه‌ی دوران شهید قاسم سلیمانی

 

ملت دلتنگ توست سلیمانی

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ شهریور ۱۳۹۹ ، ۱۰:۴۵

دیدار با آیت‌الله یوسف صانعی

به قلم دامنه: به سه فکر فرو می‌رفتی! به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان، ازجمله روانشاد یوسفعلی رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی، دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

 

آیت‌الله العظمی یوسف صانعی

(مهر ۱۳۱۶ نیک‌آباد اصفهان - ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ قم)

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند:

 

«این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.» (منبع)

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۳ شهریور ۱۳۹۹ ، ۱۰:۵۳

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» می‌دهد و گاه می‌خواهد خوار و ذلیل‌شان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل می‌کند که فراوان‌فراوان هم هست، نوع نوشته‌اش به نظرم جانبدارانه و جالب می‌شود. لابُد این متون دست‌نوشته‌ی روزانه‌اش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ می‌رود. نمی‌دانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:

 

«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمی‌شود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت می‌دهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز به‌صورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)

 

دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتاب‌باز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتاب‌ها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفته‌اند.»

 

شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپن‌بوک» برخوردم. یک تا سه پرسش می‌داد و می‌گفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر می‌توانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمی‌خوانم. می‌توانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوه‌ی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتاب‌باز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظه‌ی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشته‌های خیلی‌ها را نابود می‌کند، حتی اگر روش آزمون کتاب‌باز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.

 

بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شماره‌ی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را می‌نویسم:

 

چو مَحو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

و...

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

و...

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیده‌ی ما را ز ما چه می‌جویی

 

سه توضیح برای سه بیت منتخب غزل:

 

بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید عشق تعلیم‌دادنی نیست، عشق کشفیات قلبی‌ست که بر تو بروز و ظهور می‌کند و فقط با والِه‌شدن و حیرانی از سقوط می‌رهانَدت.

 

بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیه‌ی ۱۸ بقره‌ی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.

 

بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و  شبنم ربط وثیقی‌ست. بگذرم.

 

متن کامل غزل در ادامه‌

 

غزل شماره‌ی ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

 

متاع خانه آیینه‌ی حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بی‌مدعا چه می‌جویی

 

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

 

جز این‌که خُرد کند حِرص استخوان ترا

دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی

 

به سینه تا نفسی هست‌ دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

 

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

 

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

 

ز حرص‌، دیده‌ی احباب حلقه‌ی دام است

نَم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

 

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

 

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیدهٔ ما را ز ما چه می‌جویی

 

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

 

(منبع)

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲ شهریور ۱۳۹۹ ، ۰۹:۴۹

خروجِ مُلّا آقا!!

خروجِ مُلّا آقا!!
به قلم دامنه: خبر و نظر
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و خدمت‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنبه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم!
 
خبر آخر این‌که هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است. ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ مرداد ۱۳۹۹ ، ۰۷:۲۳

حاج قاسم و شاه‌احمد مسعود

 (منبع عکس)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی و احمد شاه‌مسعود (دو دایره‌ در عکس) در کنار هم. عکس، هنگامی را نشان می‌دهد که نیرو‌های سپاه قدس در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ «در پی هجوم شوروی سابق به افغانستان به فرمان امام خمینی (ره) به یاری مسلمانان این کشور شتافتند.» آن زمان، که گروه‌های مجاهد شیعی به نام احزاب هشت‌گانه شامل افرادی برجسته مانند؛ عبدالعلی مزاری، برهان‌الدین ربانی و احمدشاه‌ مسعود، مبارزات خود را علیه‌ی استکبار شکل داده بودند. یاد همه‌ی آنان، مانا.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۲ مرداد ۱۳۹۹ ، ۰۷:۱۴

کاریزمای رهبری

 

 

به قلم دامنه. به نام خدا. در باره‌ی این عکس: به نظر من درین دیدار، مصطفی الکاظمی تحتِ کاریزمای رهبری رفت؛ کاریزماتیک جذَبه‌ای است که موجب نفوذ در قلوب می‌شود.

 

پیش‌تر ازین، در جمع دوستانم -که در زیارت رضوی به مشهد مقدس رفته بودیم- حضوراً گفته‌ام، چهره‌ی رهبری از هر سمت که به ایشان نگاه بیندازی خاصّه در دیدار نزدیک و حضوری، دارای «جذَبه» و «گیرایی» است، حتی اگر هنگام نماز جماعت، چشمانت از پشتِ سر به عمامه‌‌اش دوخته شود. تجربه‌ای که بر نگارنده دست داده است

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ تیر ۱۳۹۹ ، ۰۷:۱۶

رمان تهوع

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

رمان تهوّع. بازنشر دامنه

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!!

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ تیر ۱۳۹۹ ، ۰۶:۵۲

دختری از «زاج» هرمزگان

به قلم دامنه: به نام خدا. عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست. بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست. عکس بالا: برنج‌کاری در نپال

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۶ تیر ۱۳۹۹ ، ۰۶:۵۸

این روزهای نظام ایران

به قلم دامنه. به نام خدا. ابتداء آن روزها: پیش از این، پارسال در دو صحن «نغمه» و «مدرسه‌ی فڪرت» از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه در عملیات شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و قاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزل یا توبیخِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی اَشرافی خلافِ عرفِ علوی را شرح ڪنند!؟

شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۲ تیر ۱۳۹۹ ، ۰۶:۲۷

آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

آیا دکتر سروش متنبّه شد؟

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حال، پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۹ خرداد ۱۳۹۹ ، ۰۷:۱۱

ظلم و تظلُّم

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.» (منبع)

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۶ خرداد ۱۳۹۹ ، ۱۲:۱۴

میر مهنا دغابی سلیمی

به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

 

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

 

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّار‌دار.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی