به قلم دامنه: به نام خدا
چرا محیطبانها را میکُشند؟
۱۴۱ شهید،
۳۷۳ مجروح و جانباز،
۳۵۰۰ محیطبان،
۸۰۰۰ محیطبان، موردِ نیاز
روز میلاد حضرت رئوف (ع) روز محیطبان در ایران نامگذاری شد؛ زیرا آن امامِ مهربان (ع)، علاوه بر آدم و انسان، بر حیوان و همهی جُنبندگان، رحم و مروّت و مهر داشت و «ضامن آهو» شده بود. اما؛ در ایران، عدهای -ڪه نام و عنوانی بر آنان نمیگذارم- از سرِ سوداگری یا سرگرمی، محیطبانهای طبیعت و حیات وحش را سدِّ راه خود میپندارند و بیرحمانه آنان را با شلیڪ گلوله، یا با چوب و چماق یا با پرتابڪردن در تَهِ درّه میڪُشند ڪه مثلاً به ڪبڪ و ڪَل برسند، یا قوش و قو شڪار ڪنند، یا مار و مرال به گیر اندازند و یا اسب و استر و استپ و سرسبزی و خرّمی و لطافت سرزمینی ایران را نابود سازند. پیامبران آسمانی آمدهاند تا رسالت خود را برای «بِهزیستنِ» انسان انجام دهند، اما هنوز هم هستند ڪسانی ڪه بر خلاف این رسالت، راه «رذالت» (=پَستی) میپیمایند؛ چه در شڪار جُنبندگان و چه در ڪُشتن انسان.
مرحوم مهدی بازرگان در عصر شاه ڪتابی نوشته بود با عنوان، «راه انبیاء، راه بشر» و سپس ڪتابی دیگر نوشت با نام «راهِ طیشده» ڪه در آن دو اثر، برین نظر بود بشر در راه انبیا (ع) قرار دارد و راهی را ڪه تاڪنون طی ڪرده است در همان راه بوده است. اما بر خلاف این دیدگاه ایشان، گویا برخیها از این «راه» بیرون هستند و به قول معروف: منحرف؛ ڪه برگردانِ قشنگِ فارسیِ آن «بیراهه» است. بگذرم.
به قلم دامنه: به نام خدا. آقای محمد مجتهد شبستری در تازهترین گفتوگو با «حلقۀ دیدگاه نو» بر این نظر است که «نماز» به عنوان «نیازورزی در پیشگاه خدا و یاریطلبی از او» و «روزه» به عنوان «تمرین پارساگشتن» عملی «بسیار لذتبخش و شکوفاساز» است. زیرا در نگاه او نمازگزار «واقعی و نه اعتیادی» «وجد و سرور» مییابد و روزهدار واقعی «تجربۀ پاکشدن درونی و تطهیر نفس از آلودگیها» به او دست میدهد. و انفاق نیز «کاملاً لذتبخش» است، زیرا «وجدان انسان را راضی میسازد و زندگی را معنادار میکند.»
شبستری تمام حالات و وضعیتهای وجودی و مفاهیم آنها را -که در قرآن میان خدا و انسان بیان شده است- رابطهای «لطیف و ظریف و حالتهایی لذتبخش و مورد عشق و علاقهی انسان به خدا» میداند که نقطهی مقابلِ واردکردن «مَشقّت» (=تکلیف) به انسان است.
متن کامل گفتوگو:
«یادداشتی از محمد مجتهد شبستری با عنوان «تکلیف در عبادات؟» را به نقل از وبسایت این روشنفکر دینی میخوانید: در یک گفتوگوی مجازی که چندی پیش به اهتمام «حلقۀ دیدگاه نو» دربارۀ «فقه، روشنفکری دینی و مسئلۀ ایران» برگزار گردید دو تن از اساتید حاضر در آن گفتوگو مخالفت صاحب این قلم با مفهوم تکلیف (وجوب) را در عبادات که در کتاب نقد بنیانهای فقه و کلام آوردهام مورد انتقاد قرار دادهاند و آن را نادرست و مضر خواندهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکُمْ لَا یَأْلُونَکُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیَاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.
اى مؤمنان از غیر خودتان کسانى را به همدلى نگیرید که از هیچ نابکارى در حق شما فروگذار نکنند و به رنج و محنت افتادن شما را خوش دارند و دشمنى از لحن و سخنشان آشکار شده است و آنچه دلهاشان پنهان مىدارد، بدتر است، آرى اگر اندیشه کنید آیات خویش را به روشنى برایتان بیان کردهایم.
(آل عمران. آیۀ ۱۱۸. ترجمۀ خرمشاهی)
تفسیر علامه طباطبایی
در این آیه شریفه، (ولیجه) (خویشاوند نزدیک) را بطانه (آستر) نامیده و وجهش این است که آستر به پوست بدن نزدیک است. تا رویۀ (ظهاره) لباس. چون آستر لباس بر باطن انسان اِشراف و اطلاع دارد و مى داند که آدمى در زیر لباس چه پنهان کرده، خویشاوندِ آدمى هم همینطور است، [یعنی آستر همدیگرند] از بیگانگان به آدمى نزدیکتر و به اَسرار آدمى واقف تر است.
و جمله لَا یَأْلُونَکُمْ به معناى لایقصرون فیکم است. یعنى دشمنان از رساندن هیچ شرّى به شما کوتاهى نمى کنند. و کلمۀ خَبَال به معناى شرّ و فساد است و بهمین جهت است که جنون را (خبل) هم مى گویند، چون در جنون، فساد عقل است.
و در جمله وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ کلمه ما مصدریه است و معناى جمله را (ودوا عنتکم) مىسازد، یعنى دوستدار شدت و گرفتارى و ضرر شمایند.
و جمله قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ مى رساند که دشمنى آنان نسبت به شما آنقدر زیاد است که نمى توانند پنهان بدارند. بلکه دشمنى باطنیشان در لحن کلامشان اثر گذاشته است.
پس در حقیقت در این جمله کنایه اى لطیف بکار رفته، و آنگاه بدون اینکه بیان کند، در دلهاى خود چه چیز پنهان کرده اند، فرموده: وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ تا اشاره کرده باشد، به اینکه آنچه در سینه دارند، قابل وصف نیست، چون هم متنوع و گوناگون است و هم آنقدر عظیم است که در وصف نمى گنجد، و همین مبهم آوردن ما فى صدورهم، بزرگ وعظیم بودن را تأیید مى کند. المیزان
در طوس بیا و عِلم قرآن برگیر
آن حکمت وَحیانی فُرقان برگیر
از زادهی موسی، قَبَسی را که به طور
موسی طلبید، از خراسان برگیر
(طوسیات، استاد محمدرضا حکیمی)
میلاد خجستهی حضرت رئوف امام رضا (ع) مبارک باد
عکس: صحن کوثر. بست نواب صفوی. ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ . عکاس: دامنه
به قلم دامنه : به نام خدا. ما همه امتحان (=آزمون) میشویم. دستڪم با این سه عامل: با عوامل طبیعی، مانند خشڪسالی یا تَرسالی. با فصلها، چه پاییز چه بهار. و با یڪدیگر توسط همدیگر.
سرِنگِتی نشانمان میدهد ڪه وقتی «فراوانی» چه در بیشه و چه در بوته، تمام شود ستیز آغاز میشود. آنگاه شغال غذا میدزد، گُراز راه مخفی اضطراری برای لانهاش میڪَند، ڪَفتار، قدرت در آرواهاش میاندازد و بر هر جّنبندهای یورش میبرَد و اساساً میان قوی با ضعیف و حتی قوی با قوی، نبردِ ارادهها حتی به صورت رُخبهرُخ روی میدهد؛ چراڪه، جایی ڪه غذا هست، رقابت هم هست، اما جایی ڪه غذا نباشد و یا ڪمیاب باشد، ستیزه و نبرد خونین، قانونِ قَسری (=جبری و اجباری) میشود و روال ڪارزار.
دریدن بوفالو توسط شیرها
قلمرو، همان ڪار را با ما میڪند ڪه مرزهای بینالملی با سایرین. تجاوز به قلمرو منجر به هرجومرج و آشوب و بلوا میشود و دفاع از قلمرو، ڪارِ هرروزهی زورمندانِ ما.
از آنجا ڪه در سرِنگِتی و هر جایی چون سرِنگِتی، پذیرفتنِ شڪست، «بدترین بخش ریاست» است، هیچ زورِ بازو دار، و هیچ زورِ پنچهافڪن و چنگالورز حاضر نمیشود از غذای مفت و مجانی بگذرد و یا از چنگ رقیب درنیاورَد و غُرش و پرّش نڪند و بر ضعیفان ما زور نگوید.
ستیز در سرِنگِتی، نوعی دانشگاه است، نوعی عبرتگاه است و نیز نمایشی تماشایی برای پرهیز از سبُعیت (=ددمنشی و درندگی). در سرِنگِتی حتی یڪ شیر نر قویپنجه و یڪ فیل جَسیم و تناور و عظیم جثّه، به تنهایی، ضعیف است؛ باید گلّه شوند و نیز متحد بماند تا بتوانند از خود، از قلمرو خود، از چراگاه و شڪارگاه خود و همچنین از همه مهمتر از جمع و اعضای متشڪّلشدهی خود پاسبانی ڪنند تا بتوانند نگهبانِ زندگیشان باشند. زیرا؛ از شدّتِ نیاز است ڪه «شهامت» میآید. و شاید هم شَریری و «شرارت».
من -ڪه اساساً مستند را از فیلم بیشتر میپسندم- با دیدنِ یڪ مستند حیات وحش، این متن را از زبان حیوانات نوشتم؛ آخه آنچه میان آنان ازجمله در سرِنگِتی -حدّ فاصل جنوب ڪنیا و شمال تانزانیا در آفریقا- میگذرَد، شاید اندڪپندی به دنیای ما به ارمغان آورَد. تا غارت و حقارت از جهان انسان بگذرد، ڪه گویی نمیگذرد. بگذار این حقیر بگذرد.
به قلم دامنه: به نام خدا. عڪس یڪم، برنجڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده میشود ڪه در عطر زحمتهای طاقتفرسای زنان در شالیهای خطّهی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، بهوفور با مشاممان آشناست. بگذرم ڪه ڪار در «تیلدِله» ڪارِ هر ڪی نیست. عکس بالا: برنجکاری در نپال
عڪس دوم، دختر خردسالیست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمیدانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دیماه ۱۳۹۸ از خانههایشان آواره و در چادرهای جمعیت هلال احمر اسڪان دادهشدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دستوپنجه نرم میڪند.
وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمیڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبهخود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغهنشینان، به فڪر آسیبپذیرهای جامعه هستند.
عڪس سوم، مصلای نمازجمعهی ساریست. نمیدانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیتالله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.
من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع دارابڪلا به مخالفت و مقابله میپرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار میورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته و حتی ڪاریزمای محلی و منطقهای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزهی هر ڪسی میربود.
آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، میفهمیدیم ڪه آقا درست میفرمود و در واقع میخواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعهی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.
گمان میڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دستاندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالتبخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.
نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.
به قلم دامنه : به نام خدا. در یڪی از پستهای یڪی از اعضای محترم مدرسهی فکرت خواندم ڪه فتوای چند مرجع و ازجمله مرجع تقلید محترم آیتالله العظمی حسین وحید خراسانی را دربارهی «نیزدن و فلوت در مجالس ختم در مساجد» نوشته بود، ڪه نظر آقای وحید خراسانی با سایر جوابها فرق ڪامل داشت. ایشان اینگونه فرمودند: «در همه جا، زدنِ آن حرام است و در مسجد گناهِ بزرگتری است.»
خواستم یڪ جمله عرض ڪنم و بگذرم. این گونهگونیِ استنباط و بیانِ حڪم شرع، از نعمت آزادی در اجتهاد و از برڪات مڪتب تشیّع است ڪه به قول استاد شهید مرتضی مطهری «موتور محرّڪهی شیعه» است. شهر اجتهاد -قم- مفتخر است مقّر مراجع عظام است ڪه در آن، مراجع بزرگ شیعه در ڪمال آزادی و احترام، رأی و فتاوی خود را بیان میفرمایند ڪه گاه میان فتواها، فرق صددرصدی است، اما این اختلاف رأی، به ستیزه و استبداد منجر نمیشود. امید است قم به یُمنِ حرم ڪریمه (س) و به نعمت آزادی و به برڪت معنویت، همآره مقّر اجتهاد و مجتهدین بماند، نه مَفرِّ استبداد و مستبدّین.
نڪتهی ۱ : چه خوب است همین آزادی و آرامش فڪری و اجتهادی در سایر علوم، در سایر شهرهای ایران میان همهی متفڪران و اندیشمندان برقرار باشد و بر «مدار».
نڪتهی ۲ : به قول شهید مطهری بدین مضمون: اسلام، با آزادی ضرر نمیڪند، اما با استبداد چرا.
نڪتهی ۳ : مذهب مبین شیعه با علمای برجستهاش در طول تاریخ با همین آزادی تفڪر و اجتهاد و اخلاق، به جهان اسلام و انسان مدد رسانده است و موجب رشد فکری مسلمین گردیده است
به قلم دامنه :به نام خدا. آیتالله آقای سید محمد موسوی خوئینی در مقدمهی نامهی ۷ تیر ۱۳۹۹ خود به رهبری (منبع) ، منابع دیدگاه انتقادیاش را «مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارشها و تحلیلها» دانسته است. سعی او برای ذڪر این سه منبع، نشان از این دارد ڪه خواسته، نامهاش را مستند ساخته باشد؛ هرچند مسموعات (=شنیدنیها) همیشه نمیتواند منبعی قابل استناد باشد. «مطالعهٔ گزارشها و تحلیلها» هم بستگی به میزان احاطهی علمی گزارشگران و تحلیلگران آن و دسترسی درستِ آنان به اطلاعات دارد. میماند منبع وسط ڪه مشاهداتِ آقای خوئینی محسوب میشود ڪه به لحاظ اعتبار، استناد شخصیاش است. و به نظرم همین موجب شده است ڪه به این نتیجه برسد و با قطع و یقین و مطلق بنویسد: «آنچه در ذهن و زبان بسیاری از مردم و در زندگی آنان میگذرد زیبندهٔ نظامی نیست ڪه با پرچم اسلام به دنیا معرفی میشود.»
آقای خوئینی با شمردنِ چهار بند -ڪه به لحاظ فن «تحلیل محتوا» نوعی ذهنخوانی و زبانخوانی به حساب میآید- ابتداء اوضاع ڪنونی مملڪت را «غیرقابلدوام» میخوانَد و سخن انتقادی خود خطاب به رهبری را در قاب «از نگاه مردم» قرار میدهد تا آنگاه از جانبِ مردم «شیوهٔ مدیریت در بالاترین سطح، و قدرتِ نافذ آن» را «نقشآفرینِ اصلی در تمام یا اڪثر مهامّ امور ڪشور» معرفی نماید؛ یعنی خوئینی با جایدادنِ خود در ذهن و زبان مردم، مقصّر و موجد و موجب و مسئول این قصه یا غُصه را رهبری میداند.
در واقع آقای خوئینی با ردیفڪردنِ یڪ مقدمه و برشمردنِ چهار بند از نوع افڪار و انتقادها ڪه به نظر او در ذهن «بسیاری از مردم» ایران رژه میرود و نیز مقصّر معرفیڪردنِ رهبری در وضعیت اڪنون مملڪت، ڪه آن را در نامهاش توصیف ڪرده است، میخواسته به این رأیاش برسد ڪه شیوهی رهبریِ آیتالله خامنهای را نادرست اعلان ڪند؛ با این جملهی نیمهتصریحیاش ڪه از زبان مردم نوشته، رهبری نظام: «باید با ملاحظهٔ همین مشڪلات و چالشها» «شیوهای در مدیریت امور به ڪار میبست ڪه امروز، گرفتار این آشفتگیهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و ... نمیشدیم.»
آقای موسوی خوئینی وقتی نامهاش را با چند فراز به این مفاد انتقادی آغشته ڪرده و ذهن خوانندگانِ نامه را درگیر ماجرا ساخته، آنگاه زمینه را فراهم میبیند ڪه قلم به ڪنایه و طعنه برَد و برای تثبیت تردید و یا ردّ راهبریِ رهبری، با دو جملهی شرطی و التزامی بگوید «اگر شیوهای ڪه تاڪنون» رهبری برای مدیریت ڪشور «به ڪار» گرفته است «نتیجهٔ محاسبات متعارف و براساس آراء و تحلیلهای شناختهشده در حڪمرانی است» پس باید درِ انتقاد به رهبری باز باشد و آگاهان جامعه بدون هیچ نگرانی به رهبری «تذڪر دهند و اصلاح آن را با تأڪید درخواست ڪنند» و بلافاصله در دنباله، «اگر» دومش را مینویسد ڪه چنانچه «مبنای تصمیماتِ» رهبری در این مدت «دانستههایی از مبادی غیرمتعارف است» سرنوشت ملت، چیزی دیگر است ڪه از نگاه خوئینیها «سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر» تعبیر شدهاست.
به نظر میرسد آقای خوئینی -ڪه در جریان چپ، نقش هدایت و خطوربط دهی را بر عهده دارد- با سرگشادهڪردنِ عمدی این نامهی انتقادی، دستڪم خواسته است سه ڪار ڪرده باشد:
۱. ضعف عمدهی جناح چپ را از چشم مردم دور ڪند ڪه پس از بحران ۸۸ حاضر شد بهناچاری با استراتژی «نیابت» حضور در قدرت رسمی را از دست ندهد. زیرا آنچه به حساب آقای حسن روحانی نوشته میشود، از نگاه منتقدان سیاسی و اقتصادی، تقصیر اصلیاش به گردن جناح چپ است ڪه با هزینهی جناح چپ، بر ڪاندیداهای جناح راست پیروز شده است.
۲. با انتقاد از رهبری، موقعیت متزلزل جناح چپ را درمان ڪند و حالت متذبذب افرادی از این جناح را ڪاهش دهد و با توجه به احتمال تسخیر قوهی دیگر از از سه قوه، در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ توسط جناح راست، برای تنور فضای انتخاباتی هیزم و یا دود و یا گرمی مهیّا ڪند و خمیر را بچسباند.
۳. شاید هم فڪر ڪرده است اڪنون زمان آن رسیده است تا از طریق نقد شیوهی مملڪتداری رهبری و مقصّر قلمدادڪردن آیتالله خامنهای، فصل نوینی برای جناح چپ بیافریند، با دو هدف متعارض: اگر شد، جناح چپ -حالا چه تمامجان و چه نیمهجان- در گردون و گردونهی قدرت رسمی بماند، و اگر نشد، لااقل خروج از نظام و در واقع بیرونرفتن از سیاست رسمی، با نقد به رهبری ڪلید بخورد؛ با این برآورد احتمالی ڪه هر دو هدف، بهجبر، تاڪتیڪِ بازی در هر دو زمینِ «درون نظام» یا «بیرون نظام» را برای آنان فراهم و میسّر و آسان میڪند.
ناگفته نگذارم از نظر من، انگیزهی هر شهروند برای نوشتن نامه به رهبری ڪه ناشی از شیوهی علویست، قابل تفتیش نیست و من به عنوان یڪ شهروند، نامهی یڪ فرد مؤثر سیاسی را به بضاعت اندڪم، ڪمی شرح دادهام. درست و یا نادرستِ آن، وا گذاشته میشود به خوانندگان.