دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پر پسند
پر بحث

۳۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

به قلم دامنه. به نام خدا

سِن (=صحنه و پرده‌ی) اول:

روزی به مردی برخورد؛ نمی‌دانم در راهی و یا در جایی. به او گفت: «آیا 'سخن' را خوار و ناچیز می‌شماری؟ بدان‌ڪه خدای عزّوجلّ پیامبرانِ خود را با زر و سیم نفرستاد، بلڪه با واژگان فرستاد.»

 

از آن مرد خبر ندارم ڪه در برابر این سخن ڪه گیتی‌پسند است و شاداب‌ساز، چه واڪنشی بروز داد و چه حالی شد، اما خودم نه فقط به عظمت این سخن ڪه به عظمت روح و دانش امام محمدباقر (ع) تعظیم نمودم و آرام گرفت.

اصل این روایت در «میزان‌الحڪمه» محمد محمدی‌ ری‌شهری صفحه‌ی ۵۱ به ثبت رسیده است.


سِن دوم:

یڪ انسان -ڪه همانند و همتا ندارد و فقط وصیِّ او در اندازه‌ی جای و مقام او بود و متحد تامّ وی- در غزوه‌ی تبوڪ، با یڪ اقدام بی‌مانند و ماندگار بر اذهان، اسیران رومى را با ڪتا‌ب‌های پزشڪى معاوضه ڪرد. یڪ نویسنده‌ی عرب هم -ڪه نجیب محفوظ باشد- در سخنرانی‌اش هنگام گرفتن جایزه‌ی نوبل به این ڪار افتخارآفرین، افتخار ڪرد.

 

سِن سوم:

امشب و فردا یڪِ یڪِ هزارُ سیصدُ نودُ نُه، -ڪه خورشید درخشنده‌ی ایران و فارسی‌زبانان، طلوع بهار نوینی را نوید می‌دهد- یادآور زمانی از زمان‌هاست ڪه حُزن شهادت انسانی شڪیبا و نماد ڪظم غیظ (=فروخورنده‌ی خشم و خشونت) امام موسی ڪاظم -علیه‌السلام- است. من به رسم همیشگی‌ام و با ادای ادب، دو سخن از آن امامِ بردبار در مصیبت‌ها، در زندان‌ها، در شڪنجه‌ها و صبّار در مأموریت‌های الهی -ڪه در لسان پیروان باب‌الحوائج است- تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و راست‌قامتان خطِّ نبوت و امامت می‌ڪنم:

 

سخن اول: «سخاوتمند نیڪ‌رفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد ڪند و خداوند پیامبرى را مبعوث نڪرد جز آن‌ڪه سخاوت‌پیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیڪ‌رفتارى سفارش مى‏‌فرمود تا این‌ڪه درگذشت.»

 

سخن دوم: «دین خدا را بشناسید ڪه دین‌‏شناسى ڪلید بینش و ڪمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه‏‌هاى بلند و مراتب ستَبر و باعظمت در دین و دنیاست و برترى دین‌‏شناس بر عابد همانند برترى خورشید بر ستارگان است و هر ڪس دینش را نشناسد، خدا از هیچ ڪردار او خرسند نباشد.» (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۰:۲۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

دامنه: به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نکوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است که صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است که صادر کنیم»

 

نکته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوکو -که اوایل انقلاب به ایران آمده بود و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است» و برای همین خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فکر نو، جنبش نو، فریاد نو که دارای گفتمان قوی و منطقی باشد میان ملل منتشر می‌شود. مگر می‌شود انوار آفتاب را جلودار بود و نگذاشت به زمین و محدوده‌ی منظومه‌ی گیتی بتاید؟ خورشید می‌تابد، چه بخواهیم، چه نخواهیم. گفتمان انقلاب نیز خود، مسیر خود را طی می‌کند و به صدور می‌رسد؛ هر چند صادرکردن اگر به زیور هنر و فکر و قلم و ترویج و تبلیغ و سفیر (=به معنای دیپلماسی عمومی آن) در آید کاراتر است.

 

اشاره: البته مرحوم بازرگان تزش این بود به جهان، کاری نداشته باشیم، «سازگاری» پیشه کنیم؛ که موج طبیعی انقلاب ایشان را واداشت کنار برود و نجابتش و تدینش هرگز نگذاشت به محور براندازان خون‌آشام بپیوندد. تا آخر منتقد ماند و بر نظریه‌ی ولایت فقیه انتقاد می‌بُرد و در آخرین مقاله‌اش آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا دست به اصلاح گفته‌ها و گفتارها و کردارهای سیاسی‌اش زد و هدف بعثت انبیا را «خدا و آخرت» خواند و بس.

 

تکمله: روحِ جهان بی‌روح را امانت‌دار باید بود. نباید برای این روح، هر یک از ما «عزرائیل» شویم و روح یعنی انقلاب اسلامی را قبض کنیم و بستانیم و به نعش تبدلیش کنیم و آنگاه بر کرده‌ی ناگوار خود سوگواره براندازیم. آن روز مَباد. و نمی‌باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۰:۱۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه. به نام خدا. شناسنده‌ی جاحِد کیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنکِر، یعنی انکارکننده. اما آن نوع انکاری که با وجودِ دانستن، مُنکِر است. مرحوم عمید، جاحد را این‌گونه تعریف می‌کند: «کسی که با علم، حقِ کسی را انکار می‌کند.» در لغت‌نامه‌ی مرحوم علی‌اکبر دهخدا این‌گونه آمده: «انکارکننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسنده‌ی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- کسی‌ست که می‌داند و می‌شناسد، ولی مُنکِر است، ولی تکذیب‌گر است، ولی ردکننده است، ولی باورناپذیر است. زیرا زیرِ بار باور و ایمان و پذیرش نمی‌رود.
 
شهید مطهری در «انسان کامل» شیطان را «شناسنده‌ی جاحد» می‌داند و استدلالش این است چون شیطان «از همه بیشتر خدا، ملائک و پیامبران را می‌شناسد. حتی قیامت و معاد را بهتر از همه می‌فهمد اما مُنکِر است.» بدین‌خاطر شناسنده‌ی جاحد نامیده می‌شود.
 
نکته‌ی تشریحی تحلیلی: امام علی (ع) «پارسایی را سرآمدِ کارها» می‌داند و از نظر امام صادق (ع) «کوششی که در آن پارسایی نباشد، بی‌فایده است.» ازین‌رو از نظر من یک علت از علت‌های جَحد و انکار این است چون شیطان پارسایی نداشت.
 
پارسا به کسی گفته می‌شود که پرهیزگار باشد، از گناه و زشتی‌ها بپرهیزد، و به زبان عامیانه اما حکیمانه خداترس باشد. پارسایی نمی‌گذارد انسان به سمت‌وسویی برود که شیطان رفت. شیطانی که، هم جنود دارد، هم لشکر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و هسته و فرمانده و فرمانبَر و مطیع و سرباز و مأمور و پیک و پیام‌رسان.
 
پارسا، پیام‌پذیرِ خدا می‌ماند و اگر بلغزد -که این امکانِ خطا همیشه برای بشر متصوّر است- باز نیز به سوی پروردگارِ آفریدگار بازمی‌گردد و خود را رانده‌ی درگاه حق نمی‌پندارد. شیطانِ رانده‌‌شده -که شناسنده‌ی جاحد است- اما سعی و تلاش دارد از مؤمنان، نیرو بدُزدد، آدم بستانَد، و به جرگه‌ی خود درآورَد و در میدانِ تیر با آنان مشق عصیان کند و بر سرِ راهِ بشرِ مشتاق حضرت حق و رونده‌ی مسیر حقیقت و پرستنده‌ی پروردگار متعال، دام و تله بگذارد. پارسایان با هر مرتبه و میزان ایمان، و با هر پایه از دانش و ارزش درین دامگه، صید شیطان نمی‌شوند و خدا را در همه‌حال می‌خواهند و می‌خوانند و می‌پرستند و تسلیم زر و زور و تزویز جبهه‌ی ابلیس نمی‌شوند.
 
 
من خود را نه پارسا می‌دانم و نه پرواپیشه، اما برای تمام پارسایان در هر دین و کیش و آیین و مذهبی، مراتب و منزلت قائلم. بگذرم. و فقط بگویم می‌کوشم دنبال‌کننده‌ی پارسایان و خداترسان باشم تا از قافله‌ی خداجویی و خداخواهی پس نیفتم. کاری بسی سخت است، چون شکار شیطان شکاری نیرنگ‌واره است؛ ولی خدای مهربان به خلق و همه‌ی جُنبندگان و دابّه (=جانور) در قرآن فرموده اگر بندگان پروا کنند، شیطان قدرت احاطه‌اش را از کف می‌دهد و قادر نخواهد ماند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۵۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

 

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان
تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
 
وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

 

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.

 

قطعاً کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و از پذیرفتن آنها تکبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمی‌شوند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانکه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این گونه گنهکاران را کیفر می‌دهیم.

آیه‌ی چهل سوره‌ی اعراف

 

تفسیر علامه طباطبایی:

 

شتر در سوراخِ سوزن!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دست‌ڪم سه چیزِ انڪاریون و مُڪذّبین (=قائلین به انڪار وحی و خبر پیامبران الهی و ردّ دین و دیانت) به آسمان صعود نمی‌ڪند و آسمان هم، به روی آنان فتح (=گشوده) نمی‌شود و آن سه چیز این است:

دعاها،
عمل‌ها،
روح‌‌های‌شان.

 

زیرا از نظر قرآن درهای آسمان برای آنان باز نمی‌گردد و وارد بهشت نیز نمی‌شوند. و برای این‌ڪه این مسأله‌ی مهم، روشن‌تر شود این ڪنایه هم آمده: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ» یعنی «مگر آنڪه، شتر در سوراخ سوزن درآید!!» ڪه مَحال است.

 

علامه طباطبایی ضمن تأڪید بر این ڪه «بهشت، در آسمان است» درین باره برین نظرند ڪه ورود منڪرین و‌ مڪذبین «به بهشت، تعلیق بر محال شده، و این تعلیق بر محال ڪنایه است از اینڪه چنین چیزى محقّق نخواهد شد، و باید براى همیشه از آن مأیوس باشند، همچنانڪه گفته مى‌شود (من این ڪار را نمى‌ڪنم مگر بعد از آنڪه ڪلاغ، سفید شود. و یا موش، تخم بگذارد.) در آیه مورد بحث، این معنا را به ڪنایه فهمانده.» المیزان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۸:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش یعنی سال ۱۳۷۲ از مرحوم دڪتر محمدجواد صاحبی ڪتابی خوانده بودم به نام «مَقتل‌الشمس» ڪه از نظر من تحقیق و تحلیلی خواندنی و روان از نهضت حسینی علیه‌السلام است؛ از انتشارات هجرت قم. (اینجا). اشاره‌ام درین اینجا به آن ماجرایی‌ست ڪه حاڪم جدید ڪوفه بدان توسّل جست؛ ابن زیاد.

 

برداشت من از آن بخش ڪتاب این است ڪه او با پوشش روبند به صورتش و غالفلگیرڪردن مردم، وارد شهر ڪوفه شد تا دست‌ڪم دو ڪار ڪرده باشد:

 

یڪی این ڪه شناسایی نشود و مورد حمله‌ی مردم منتظر و چشم‌انتظار امام حسین (ع) قرار نگیرد. دومی این ڪه همزمان با حفظ جان خود، میزان علایق، محبت، روراستی و اطاعت‌پذیری مردم نسبت به امام حسین (ع) را بسنجد ڪه با فرستادنِ نامه‌ها و امضای فراوان پای آن‌ها از امام (ع) برای آمدن به ڪوفه دعوت به عمل آورده‌بودند.

 

سندان: منبع عکس

 

ابن زیاد ارزیابی شوُمی در آن روز ڪرد، زیرا با این مشاهده‌ی میدانی گویا همان شب به سمت نیرنگ رفت و دستور داد آهنگرها و چلنگرها و شمشیرسازها تا صبح فقط بر سندان بڪوبند. چرا؟ چون‌ڪه سر و صدای خوفناڪِ چڪش بر سندان، از مردم یڪ خیال‌واره می‌سازد ڪه در ذهن خود مرور ڪنند ڪه واقعاً ابن زیاد قصد جنگ و ڪشتار دارد. این عملیات روانیِ ابن زیاد بر فڪر و خیال ڪوفی‌ها ڪارگر افتاد و ترس و هراس و رُعب بر آنان سایه افڪند و ڪوچه‌ها و باریڪه‌ها از مردم خالیِ خالی و خلوتُ خلوت شد! و خواب غفلت و خالی‌ڪردن پشت معصوم (ع) آنان را فراگرفت.

 

نڪته: آری؛ سیاستِ سندان، زندان در پی دارد اگر ڪوفی‌یی نخواهد بپذیرد! سندان و زندان در آن روز به هم ڪمڪ ڪرده بودند ڪه ڪوفی‌ها ڪنار بڪشند؛ و ڪشیدند. و ڪوفه به ڪربلا ڪمڪ نڪرد!

 

اشاره: ڪربلا در آن عاشورا، در ۸۷ ڪیلومتری ڪوفه بود، ڪه امام حسین (ع) برای پرهیزدادنِ دشمن از نبرد و جنگ، راه‌شان را به آن سمت ڪج ڪرده بودند تا خون ڪسانی از ڪوفیان نریزد، اما دشمن خونی‌تر از آن بود ڪه به پیام انسانی و آسمانی امام حسین -علیه‌السلام- گوش ڪند و به خاندان طهارت و عصمت احترامی روا بدارد.

 

نڪته بر نڪته: گاه دشمن با جهالت و خشونت، مردم را وادار می‌ڪند ڪه عاشورا شڪل بگیرد؛ همان عزت و آزادگی ڪه سرور شهیدان آفرید.

 

توضیح: این متن را به مناسبت روز گرامی‌داشت شهیدان نوشتم. جاویدانند شهیدان و سلام و ارادت پایدار به شهیدان داراب‌ڪلا. و تقدیم درود به خاندان شهیدان ایران.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۰:۱۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سال ۳۵ هجرى بود. آن زمان که عثمان بن عفّان -خلیفه‌ی سوم اهل سنت- توسط مردم محاصره شد. او ابن‌عباس را فرستاد که به على (ع) پیغام دهد در مدینه نباشد و به ینبُع «باغات اطراف مدینه» برود، تا مردم به نام او شعار ندهند، امام چنین کردند. سپس عثمان احتیاج شدید به یارى پیدا کرد پیام فرستاد و امام به مدینه برگشت. باز دوباره ابن‌عباس را روانه کرد که على (ع) از مدینه خارج شود، امام علی -علیه‌السّلام- درین لحظه در نکوهشِ موضع‌گیری‌های عثمان، فرمودند:

 

«اى پسر عبّاس! عثمان خواسته‌اى جز این ندارد که مرا به مانند شترِ آبکش با دَلو قرار دهد، بیایم و بروم، [=سرگردانی] پیش از این فرستاد که از مدینه بیرون روم، دوباره فرستاد که بازگردم، الان هم فرستاده که خارج شوم. به خدا قسم به اندازه‌اى از او دفاع کردم که ترسیدم آلوده به گناه شده باشم.»

 

نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۲۴۰

 

منبع عکس

 

نکته: به نظر من یک برداشت ازین پیام سیاسی ضرب‌المثَلانه‌ی امام علی (ع) این است که هرگاه قدرتِ حاکم دچار تزلزل است، سیاست جذب و نیاز درپیش می‌گیرد، اما وقتی خطر دور شد، نه فقط نیازی به جذب و حضور افراد مؤثر و بانفوذ نمی‌بیند، بلکه به تارومار و دفع و تبعید آنان می‌پردازد. نمونه‌ی خشنِ آن تبعید حضرت ابوذر غفاری، صحابه‌ی انقلابی و آرمانی آیین محمدی (ص) به صحرای ربذه‌ی تفتیده‌ی خشن و سوزنده.

 

پیوست مرحوم علی دشتی مترجم نهج‌البلاغه: «جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ (مرا چون شتر آبکش قرار داد) ضرب‌المثل است. دَلو بزرگ چاه آب را با طنابى بر شتر مى‏‌بستند، وقتى از چاه دور مى‌‏شد دلو بالا کشیده‌شده زمین آبیارى مى‏‌شد و چون به عقب برمى‏‌گشت و به چاه نزدیک مى‏‌شد دَلو آب به تهِ چاه مى‏‌رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۵۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

(شهید صادق قربانی: Shahid Sadegh Qorbani)

به قلم دامنه. به نام خدا. در روز گرامی‌داشت شهداء، یاد می‌کنیم از همه‌ی شهیدان و شهید عزیزی از شهر «سرخ‌رود» شهرستان محمودآباد مازندران، شهید صادق قربانی. او «در قامت یک بسیجی، ۴ خرداد ۱۳۶۷ در تکِ شلمچه به شهادت رسید... در تیپ هوابرد شیراز فرمانده قبضه ۱۰۶ بود.»

 

شهید صادق قربانی برادرِ دوست گرامی‌مان جناب آقای جلیل قربانی‌ست. برای این خاندان آرزوی دوام سلامتی و سربلندی و رستگاری دارم. چه به‌حق فرمودند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که: «همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» (منبع)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۹:۲۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ : و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی، و هنگامی که [از خواب] برمی خیزی پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی.

آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی طور

ترجمه‌ی انصاریان

 

تفسیر علامه طباطبایی:

 

به قلم دامنه: به نام خدا. بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی یڪ تڪ‌جمله‌ی ڪوتاست، آن‌هم خطاب به رسول‌الله (ص) اما پیام ژرفی در آن نهفته است. ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟

 

به المیزان ڪه مراجعه ڪردم این‌گونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّى‌اللّه علیه و آله و سلّم- را مأمور ڪرده مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستلزم تحمل اذیت‌ها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه: «تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم به‌طورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.» المیزان.

 

بعضى از مفسّرین هم گفته‌اند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسب‌تر می‌داند.

 

نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوه‌ی امت، حضرت ختمی‌مرتبت زیر نظر است، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»

 

اشاره: پس؛  همه‌ی ما در حضور خداییم؛ زیر نظر او. مراقب خویش باشیم. چه می‌ڪنیم، چه می‌گوییم، چه می‌شنویم، چه می‌پراڪنیم، چه داریم، چه می‌بریم. سبڪبالان، یا ... ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۷:۳۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۲:۴۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه.  به نام خدا. امروز وفات بانوی دردمند و دانشمند حضرت زینب کبرا -سلام الله علیها- است. عقیله‌ی بنی‌هاشم و بنی‌آدم. با احترام و اقتداء به آن پیام‌آور انسانیت و عرفان، که پس از واقعه‌ی غمبار کربلا، و رسانیدن آوای عاشورا به جان انسان‌ها، یک‌سال بیشتر طاقت فراق نداشت و در عشق و غم مصائب  حضرت سیدالشهداء (ع) وفات کردند. جمله‌ای از خطابه‌ی ایشان را خطاب به مردم خطاکار کوفه پس از عاشورا تقدیم می‌کنم:
 
«شما سوگندهای خود را در میان خویش،
وسیله‌ی فریب و تقلب ساخته اید...
آیا در میان شما،
جز وقاحت و رسوایی،
سینه‌های آکنده از کینه،
دو رویی و تملق،
همچون زبان‌پردازی کنیزکان،
و ذلت و حقارت در برابر دشمنان،
چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟
یا همچون سبزه‌هایی هستید،
که ریشه در فضولات حیوانی داشته،
یا همچون جنازه‌ی دفن‌شده‌ای،
که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۱:۳۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. ۱. لواسان؛ آن فیلم: سالی از سال‌های اشتغالم در تهران، یڪ شب به لواسان بُرده شده‌بودیم. برنامه گوناگون بود. یڪی اما این بود، دانشمندی آوردند برای ما نجوم گفت. ڪهڪشان‌ها را یڪی‌یڪی برای ما برمی‌شمرد؛ ڪهڪشانِ «زن بر زنجیر»، ڪهڪشانِ «سیگار»، ڪهڪشانِ «چرخ گاری»، ڪهڪشانِ «گیسو»، ڪهڪشانِ «گرداب»، ڪهڪشانِ «سیه‌چشم» و...  و نیز ڪهڪشانِ «راه شیری» ڪه زمین از اوست و با او.


او فیلم آن را بر پرده‌ی عریض نشان‌مان می‌داد و لحظه‌به‌لحظه بر روی فیلم، آنلاین (=به قول فرهنگستان ادب: درخط) شرح و نڪته می‌افزود و بر حیرت و عجب ما می‌فزود. من آن شب -ڪه یڪ دهه از آن می‌گذرد- با همه‌ی وجودم دست‌ڪم به سه درڪ رسیده بودم:


یڪم: زمین با این‌همه گستردگی، فقط در حد یڪ نقطه و دانه‌ی خَردَل است در برابر عظمت جهان رازآلودِ آفرینش.

دوم: وقتی فیلم و حرف دانشمند را می‌دیده و می‌شنیدم، روی صندلی‌ام بارها از سرِ آشنایی با نڪته‌های دانشمند، وُول‌خوران به ژرفای ڪوچڪ‌بودن، ذرّه‌ی ناچیز پی می‌بردم، ڪه قرآن آن را در وعده و وعید به بشریت آموخت.

سوم: همان‌جا، درجا بر ڪارِ ڪسانی در  جهان و گیتی تأسّف فرستادم ڪه برای به‌چنگ‌آوردنِ پول و قدرت و ریاست، چه نیرنگ‌هایی ڪه به ڪار نمی‌برَند.


من دو جا نجوم خواندم، یڪ جا ناتمام. یڪ جا هم تمام. اولی سال ۱۳۶۴، وقتی در مدرسه‌ای در حوزه‌ی علمیه‌ی قم به عنوان مبتدی، ڪتاب دو جلدی نجوم را از یڪ استاد روحانی درس می‌گرفتم. دومی همین شبی ڪه در لواسان پای دانشمند و فیلم او نشستم. هر دو، گشایش بود بر روی من، و نور بارید بر تاریڪی و جهلم.


۲. آفریقا آن فیل: همڪاری بلندپایه‌ای داشتم، باسواد و تئوری‌پرداز. همیشه با شست و سبّابه بر دو پهلوی دماغش می‌گذاشت و مقداری با آن ور می‌رفت و عطسه‌ی پی‌درپی می‌ڪرد. از بس چنین می‌ڪرد حجم جلویی بینی‌اش، گویا ڪاسته شده بود چونان پره.


یڪ روز پرسیدم آقای... چرا چنین می‌ڪنی. شرحی مفصّل داد. آری؛ او چند سالی ڪه در آفریقا بود فیل‌ها با پهن‌پیڪری، او را نڪُشتند، آما یڪ پشه‌ با آن جثّه، امان از او ربود. به‌طوری‌ڪه تا دمِ مرگ رفت و همچنان سالهاست ڪه همواره گویی سرماخورده است و زُڪام.

نڪته: خدای آفریدگار بارها پیام به پیام‌آوران خود داد تا به بشریت خبر دهند ڪه زمین، جایی برای زیستن است، محل گذر است، زیباست، جلوه‌ی پروردگار است، اما هوشیار باشید زمین زلزله هم دارد، طوفان و صیحه و سیل هم نیز. در زمین اگر آداب و ادب همزیستی مسالمت‌آمیز نداشته باشید، و ستیزِ با هم و تخریب بوم‌زیست را جای دوستی و خوبی بگذارید؛ و حتی رحم بر حیوان و جُنبندگان نداشته باشید، همه چیز را چون شڪارچی، دام ببینید، فرصتِ ۱۲۰ سال عمرتان را به تهدید تبدیل خواهی‌ڪرد. بر قدرتمندانِ زر و زور و تزویر هم انذار فرستاد ڪه دست از فرعونیت بردارید، از نمرود درس عبرت بگیرید، زیرا اگر عدل و صلح را ڪنار گذارید، خود زلزله و شرّی برای همدیگر می‌گردید و زمین را ناامن می‌ڪنید.

زمین، مدتی مدید است ڪه به دستِ بشر «طماع و جهول» با انواع سلاح‌های ڪشتار‌جمعی و شیمیایی و میڪروبی با خطر دست‌وپنجه نرم می‌ڪند. نمونه آن‌ڪه، رزمندگان ایران در جنگ تحمیلی بارها و بارها توسط اسلحه‌های مدرنِ ڪشورهای سرمایه‌داری -ڪه به عنوان هدیه در اختیار صدام‌حسین قرار می‌گرفت- آزمایش می‌شدند. سردشت ایران و حلبچه‌ی عراق یڪ نمونه از جنایت بشری است ڪه دست زراندوزان غرب در آن آشڪار است. رزمندگان ما در طول هشت سال دفاع مقدس، هر یڪ به نحوی شیمیایی شدند و گازهای مخاطره‌آمیز استنشاق ڪرده‌اند و هنوز امروزه با آن بلیّه، همچنان گریبانگیرند. بگذرم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۰:۰۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. پیربڪران و جُفیر. اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شب‌هایی ڪه، همه‌شبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطره‌تر. آن شب‌ها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمی‌ڪردند، هرگز نمی‌شد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شب‌هنگام را فراری می‌داد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراح‌هایش لاممڪن بود. تا می‌خواستی دفع (=قضای حاجت) ڪنی، پوستِ بدنت ڪه پیدا می‌شد، خونخواران، وِزوِزڪُنان امان از تو می‌ربودند. یعنی پهِن خر اگر نبود، زیست و زیستن هم نبود. اگر بود، آسان نبود.

 

اما ببین برخی از مردمِ همین ایران‌مان را، ڪه با این حیوان باری و ڪاری و سواری چه بدرفتارهای خشنی می‌ڪنند. حتی در تمام زندگی روزمرّه‌ی‌شان این به اون می‌گوید: «ای خر»، اون به این می‌گوید: «ای الاغ». اما برای یڪ خواب راحت در جاهای حسّاس، حتی به پهِنِ الاغ محتاج است؛ چه رسد به نیروی ڪارش.

 

من چندسال قبل نیز با نوشتن متنی، از خدمات طاقت‌فرسای این حیوان در جبهه‌ی ڪردستان، بیشتر از نفربر و تانڪ، پرده برداشتم، ڪه بگذرم.

 

اما خاطره‌ی خواب آن شبم در پیربڪران حقیقتاً هنوز در ذهنم رژه می‌رود. با آن‌ڪه پشه‌بند، بلند ڪرده بودند، اما زیر آن هم حتی نیم‌ساعتی، حتی لَختی نخوابیدم. زیرش چُمباتمِه (=به گویش مازندرانی چندلوڪ) زدم و تا سحرگاهان با دو دست، تمام بدنم از «ناخن پا تا فرق سر» را می‌خاراندم (=می‌رڪیدم، به حالت چنگی‌زدن) بگذرم. اما این را بگویم ڪه نعمت وقتی موقتاً مفقود شود، تازه درڪ می‌شود، اگر انڪار گردد فقدان آن ممڪن است دایمی گردد.

 

 

نقشه‌ی منطقه‌ی جنگی جُفیر خوزستان

 

عکس یادداشت شهید ذبیح الله عالی

 

دوم: جُفیر. حالا چند سال به عقب‌تر از پیربڪران می‌روم. از ملزومات انفرادی ڪوله‌پشتی جنگی‌مان دو چیز بیش از همه در دسترس بود: یڪی پُماد ضدعفونی و دیگری سُرنگ اتوماتیڪ. اولی را دَمِ غروب هر روز طی بیش از چهار ماه بر دستان و پیشانی می‌مالیدیم و پوست را آغشته می‌کردیم تا در سنگر مورد گزند قرار نگیریم. نمی‌زدیم، باید تابوت‌مان را مهیا می‌ڪردند و افقی به خانه می‌آمدیم. اما آن دیگر را باید در جیب بالای زانوی شلوار رزم‌مان می‌گذاشتیم ڪه اگر مورد حمله‌ی شیمیایی و میڪروبی واقع شدیم، با ڪوبیدنِ فوری آن بر قسمت پُرگوشت رانِ خود، از خطر رهایی می‌یافتیم. یا دست‌ڪم مخاطرات بیماری را ڪم می‌ڪردیم.

 

در جُفیر خوزستان ڪنار ڪوشڪ و هویزه و طلائیه در گردان مسلم‌بن عقیل به فرماندهی «شهید ذبیح‌الله عالی جویباری» خاطراتم فراوان است؛ فراوان. شهید عالی انسان والِه و عارفی بود؛ همان انسان وارسته‌ای ڪه به ڪارگزینی محل ڪارش نوشت چون چهار هڪتار زمین آبی و خشڪه دارد، دارایی و درآمد زیادی دارد و درخواست ڪرد دو هزار تومان از  حقوقش را ڪسر ڪنند. در دو عڪس بالا موقعیت جُفیر و متن نوشته‌ی شهید عالی را منعڪس ڪردم.

 

جبهه، جدا از معنویات و غیوری‌ها، دست‌ڪم دو چیز به رزمندگان یادگاری داد: شڪیبایی در زندگیِ دور از خانه، قدردان نعمتِ صلح و آرامش و بهداشت و به‌زیستن بودن. بگذرمُ و به آن ماجرای «د. د. ت» ورود نڪنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۰:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

جبهه: از راست: حسن صادقی. روان‌شاد یوسف رزاقی.

شیخ باقر طالبی. سید علی‌اصغر. رضا مهیمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۳۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلت‌های اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل می‌ڪند، حضرت -ڪه امروز روزی، میلاد خجسته‌‌اش در درون ڪعبه‌ی معظّمه بود_ این‌گونه از یارش یاد می‌ڪند:

 

 

حرم امام علی علیه‌السلام

 

«خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.» (منبع)

 

ڪمی شرح می‌دهم:

خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر می‌گذارد. گفته می‌شود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» می‌گفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاع‌ترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانی‌اش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجه‌اش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آن‌ڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگه‌داری غنیمت‌های جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایت‌های زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. (منبع) با آن ڪه مجاهدت‌های بی‌شماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمی‌گشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.

 

رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانه‌ی در ورودی خانه‌ها دفن می‌ڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.

 

حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگی‌های ژرفی ازو گفت.

 

اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود می‌شود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪرده‌ام. و این‌گونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگ‌روز را بر روح‌های خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» می‌گرفتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۸:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. یڪ دسته ڪسانی‌اند ڪه از دین جلوتر می‌افتند. دسته‌ی دیگر آنانی‌اند ڪه به ستیز و سُخره‌ی دین برمی‌خیزند.

 

گروه اول با هر نام و اسمی و با هر پیشه و پوششی تلاش می‌ڪنند برداشت‌های خود را به نام دین بر مردم تحمیل ڪنند؛ بی‌آن‌ڪه بپذیرند فهم‌شان از دین نه فقط خطاست، ڪه افراطی و بناشده بر ڪج‌فهمی‌هاست و حتی حاضر نیستند سخن نقّادانه‌ی مردم را بشنوند. اینان فقط دوست دارند حرف‌های تمام‌ڪننده بزنند، یڪ‌طرفه سخنگوی دین باشند، مردم حرف‌شنُویِ محض‌شان باشند و در یڪ ڪلام آنچه می‌بافند و نسخه‌پیچ می‌ڪنند به عنوان باور مسلّم دینی، مورد اطاعت و پذیرش باشد. اینان تسلیم‌بودن و قانع‌شدن مردم را می‌خواهند حتی اگر با خُرافه، ملت را به خواب فرو ببرند. از ویژگی‌های این دسته دست‌ڪم این سه خصیصه برجستگی بیشتری دارد:

 

۱. تڪیه می‌ڪنند به روایت‌ و نقل‌هایی ڪه به «اسرائیلیات» (=نوعی داستان‌بافی) بیشتر شباهت دارد تا به دین و شرع و عقل. با آن‌ڪه پیامبر خدا (ص) فرمودند روایات را به قرآن عرضه ڪنید اگر قرآن آن را تأیید نڪرد، بڪوبید به دیوار؛ اما همچنان اینان خوش می‌دارند مردم را با همین روایت‌های نادرست -ڪه خدشه به دین و آسیب به مقام معصومین (ع) و لطمه به آیین مسلمانی می‌زند- دیندار نگه دارند.

 

۲. احڪام دینی را -ڪه بسیار آسان‌گیر است و برای ساختن انسان متعادل و متوازن نازل شده و یا از سنت و سیره برخاسته- غلظت و شدت می‌بخشند و سختگیرانه مردم را به آن وادار می‌ڪنند و با آن‌ڪه قرآن همه‌ی مردم را به تدبّر فراخوانده و برای‌شان حقِّ فهم به میزان وُسع قائل شده، اما این دسته، مردم را اگر نگویم در تمام رفتارها، دست‌ڪم می‌توانم بگویم در بیشتر جاها، چون «رَمه» می‌خواهند ڪه باید با چوب‌دستی چوپان! بچرند و با هُش و هِیِّ او بروند و نرَمند. بگذرم.

 

۳. با بڪارگیری شیوه‌های یڪ‌سویه‌ی تبلیغی و با اتّڪا به مطالب سُست و بی‌پایه -ڪه به وهن اسلام می‌انجامد و عِرض مسلمانی می‌برَد- خودشان را طبیب مطلق و سخنگوی رسمی اسلام می‌پندارند و بر دانشمند و مستمند نسخه‌ی واحد می‌نویسند و به عنوان وڪیلِ دین، برای خود حق تصرّف قائل‌اند. این دسته خیال می‌ڪنند شِمّه و شاید هم تمام ربوبیت به آنها هم سرایت و تسرّی دارد و می‌توانند برای مردم «ربّ» و «بُت» باشند. همان‌طوری‌ڪه در ڪلسیا چنین بود ڪه از نظر شهید مطهری در «علل گرایش به مادیگری» یڪی از عوامل اصلی، همین نارسایی در مفاهیم دینی ڪلیسا بود ڪه بشر رو به انڪار بُرد و از دین گریخت. از نظر من این دسته ضربات سختی بر پیڪر پاڪ روحانیت وارسته، آگاه، عقلی، ساده‌زیست، خویشتن‌دار، طبیب روح و مداراگر مردم نواخته‌اند.

 

گروه دوم. این دسته خیال خیلی‌بدی در سر پرورانده و تاج خیلی‌ڪجی بر سر نهاده، ڪه می‌ڪوشند هر چه رنگ و بوی دین دارد، با آن بستیزند. ڪریه‌ترین ابزار آنان بستن دروغ به پای دین است. اینان در واقع ریزه‌خورِ دسته‌ی اول‌اند ڪه به نام دین، دین را -ڪه به پالودگی انسان از آلودگی مدد می‌رساند- در نزد عامه بد معرفی ڪرده‌اند. گروه دوم ڪسانی‌اند ڪه سعی دارند انتقام‌های خود را در بزنگاه از نمایندگان دین بگیرند. آنان هیچ‌گاه به سراغ سخن‌های سدید عالمان دین نمی‌روند، چون نمی‌توانند بر استحڪام سخنان‌شان خدشه‌ای وارد ڪنند، یڪ‌راست به سراغ سخن‌های سُستِ ڪسانی می‌روند ڪه از قضا در بدترین شرائط، عجیب‌ترین حرف‌ها را به اسم اسلام می‌زنند و جگر دین را جریحه‌دار می‌ڪنند. بر این دسته، باید گریست ڪه چه بد، از دین انتقام می‌گیرند. اگر دیندار بد ڪرد، بد گفت، بد فهمید، دیگر چرا باید به اِصالت ایمان و به اصل دین تاخت!؟

 

انسان مُنصف و روادار ڪسی‌ست ڪه در روزگار، چه تار و تیره، و چه منوّر و تابنده به خاطر چند حرف «چرند و پرند» و چند بیان «مُزخرف» به مقابله با دین بلند نمی‌شود. دین به قول علامه طباطبایی در صفحه‌ی ۴۹ ڪتاب «تعالیم دینی» «نه تنها پاسبانی است ڪه از ڪارهای نڪوهیده باز می‌دارد، بلڪه آموزگار و مربّی هم هست ڪه فضائل و ڪمالات به انسان یاد می‌دهد.» و در صفحه‌‌ی ۵۱ می‌گوید: «این‌ڪه انسان یڪ آرامش درونیِ واقعی پیدا ڪند خواسته‌ی دین است.» و «آدمی به حڪم طبیعت و سرشت خدادادی خود، دین می‌خواهد». و در صفحه‌ی ۵۸ والاترین سخن را سر می‌دهد: « طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را اخلاق قرار داد و قوانین را بر اساس آن بنا نهاد» چنانچه پیامبر (ص) فرمودند: انَّما بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَڪارِمَ الاخلاق.

 

آری؛ هم همان ڪسان ڪه دین را با برداشت‌های خطاآمیز خود سست می‌ڪنند، و هم همان ڪسان ڪه با برداشت‌های غلط‌ترِ خود از برداشت‌های خطاآمیز، به سمت سُخره‌ی دین خیز برمی‌دارند، هر دو دسته در اشتباه‌اند. تاریخ؛ یادداشت‌هایش را به ثبت می‌رساند. اینڪ ڪه برای هزار سال پیش داوری می‌ڪنید، هزار سال بعد داوری خواهید شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۲۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. معمولاً هر یڪ از ما علاوه بر قرآن و ڪتاب‌های دعا، بر حسب علائق مطالعاتی با ڪتاب‌هایی اُنس و رابطه‌ای ناتمام داریم. من نیز هر وقت نیاز بیابم با برخی ڪتاب‌ها قرار دائمی دارم. ازجمله رُمانِ «مردی در تبعید ابَدی» ڪه گاه آن را مرور می‌ڪنم؛ رُمانی بر اساس زندگی ملاصدرای شیرازی، نوشته‌ی جاویدان زنده‌یاد نادر ابراهیمی، ڪتابی ڪه برایم تمام نمی‌شود. این ڪتاب را در ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ در دامنه در این پست (اینجا) و سپس سال بعد در مدرسه‌ معرفی ڪرده بودم. اینڪ در این روزها، حس می‌ڪنم سه‌چهارپنج نڪته‌ی دیگر از آن را اگر باز هم بنویسم نافع و عاید خواهد بود.

 

وقتی ملاصدرا برای گذرانِ تبعید، به ڪویر ڪهَڪ نزدیڪ شد، تڪ‌جملاتی از زبان او در لابه‌لای رُمان بر جان می‌نشیند؛ آنجا ڪه ازو می‌شنویم «صدای خدا از گلوی مردمِ دردمندِ ڪوچه‌وبازار برمی‌خیزد» و با دردمندی «تخت سلطنت» را «تختی برای مُزدبگیران بی‌اختیار» می‌خوانَد و به ڪنایه و نقدِ وضع موجودِ عصر صفوی، بر گوش‌ها می‌نوازاند ڪه به‌عینه دارد می‌بیند برخی‌ها را «هنوز هم غذا بیش از دعا» هوشیار! می‌ڪند».

 

او بر این بود «مشقّت را به خاطر خدا باید تحمل» نمود، اما «تسلیم مشقّت» نباید شد. تحملِ اندوه به معنای اندوه‌پرستی نیست، زیرا «مشقّت، آزمایشی‌ست، و راهی‌ست میانبُر به جانب آرامش و شادمانی.» از نظر ملاصدرا «خیال»، خیال خوب «بعد از خدا، زیباترین چیزها»ست.

 

نڪته: خود و خوانندگان شریف را فرامی‌خوانم ڪه خود را انباردارِ وَهم و اندوه و اضطراب نڪنیم، بلڪه برای خیال خود، نجوا و برای خدای خود مناجات بیافرینیم تا خویشتن را آرام، باآرمان و در امان و ایمن و ایمان نگاه داریم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و ششم

 

بحث ۱۴۵ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:  در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقاله‌ای گزینه‌ی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفت‌وگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خوانده‌اید و یا مشغول مطالعه‌اید، بگویید.

 

جهد، جهش، جهاد، اجتهاد

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

عضو مدرسه‌ی فڪرت

 

به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیک‌اند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.

 

۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.

 

۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمره‌ی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه‌ را به رڪود می‌ڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) می‌نشیند تا خَمودی (=ضعف و بی‌حالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.

 

۳. جهاد (=مبارزه‌ی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزه‌ی با نفس و هم در مبارزه‌ی با خصم، باید دست‌به‌دفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.

 

۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرت‌آفرینی پیش می‌رود و بر جهل و نادانی‌ها چیره می‌گردد. در پهنه‌ی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته می‌شود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت می‌ڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طی‌شده»اش را گم نڪند. اما در پهنه‌ی عمومی، همه‌ی آدمیان، بنا به آموزه‌ی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.

بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنباله‌ای داده باشم به وسع و اندازه‌ی درڪم، بر پیام رهبری به واسطه‌ی برگزیدن سال «جهش».

ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیه‌السلام- یک مثال بی‌همتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سال‌ها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.

 

به قول شیخ سعدی:

اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است            

به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی

 

دو چیز طیره‌ی عقـل است دَم فـرو بستن        

به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی

 

پاسخ:

 

من بر این باور زندگی می‌کنم که اسلام جمع‌بندی کامل و تامّ همه‌ی آورده‌هایِ همه‌ی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.

 

اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی به‌صورت تحریف‌نشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزه‌های خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچه‌ی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کامل‌شده‌اش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کامل‌شده‌یی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم می‌کند به دین کامل و تمام رجوع کند.

 

مثال می‌زنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا می‌خواند؟ من فکر می‌کنم عقل سلیم می‌گوید به آخرین آورده‌های خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوین‌ترین آن. که تمام اصول و فروع آورده‌های پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمی‌کند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما به‌هرحال به آخرین نامه‌ی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.

 

نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمی‌کنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بی‌نقص یافته است- می‌پذیرم.

 

پاسخ:

یک سؤال ساده: فرض می‌کنیم من بی‌دین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به این‌که روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا می‌خوانی؟

 

پاسخ:

حالا یک سؤال ساده‌تر:  پس چرا به عنوان  یک روحانی  در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمی‌کنی؟

 

پاسخ: از  از پاسخ فرار کردی. حق می‌دهم که نمی‌توانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.

 

جناب آقای... سلام

در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیت‌های وی انکارنشدنی‌ست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستی‌های من، خروار‌خروار است و اَستَر هم نمی‌تواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:

 

۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.

 

۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلوم‌الحال‌»ها رخ می‌داد.

 

او اینک در بستر بیماری‌ست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگ‌هایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همه‌ی روزه‌داران ایران، بارها و سال‌ها لب به طعامِ افطار گشودم.

 

پاسخ:

 

دو نکته‌ات، جنبه‌ی جامعه‌شناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال می‌دهم منظور مرا در قضیه‌ی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همه‌جا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و به‌موقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش می‌رود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۱:۱۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. ڪتاب «سرچشمه‌های آرامش» نوشته‌ای‌ست از حجت‌الاسلام سیدمحمد شفیعی مازندرانی شاعر و نویسنده‌ی حوزه‌ی علمیه‌؛ ڪه با شصت عنوان، عوامل معنوی آرامش را شرح دادند و در سال ۱۳۹۲ چاپ و منتشر ڪردند؛ اثری اخلاقی، مبتنی و مستند به آیات و روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام.

 

در رجوعی ڪه به این ڪتاب داشتم به این خاطره برخوردم ڪه نویسنده نگاشته: «در آستانۀ انتشار این ڪتاب، در مسجدی در چهارمردان قم، به خدمت استاد بزرگوارم آیت اللّه العظمی جوادی آملی (مد ظله) رسیدم. وقتی ایشان از ماشین پیاده شد، سوال ڪردم ڪه چه عواملی تاثیر بیشتری در ایجاد آرامش آدمی دارند؟ استاد، در حالی ڪه به سوی مسجد قدم می‌زد آیۀ: « اَلاَ بِذِڪرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » را قرائت ڪردند و سپس افزودند: « منظور آیه، تنها ذڪر لفظی نیست؛ بلڪه ذڪر و یاد قلبی است.»

 

 سرچشمه‌های آرامش

منبع

 

نویسنده در جای دیگر ڪتاب با نقل یڪ خاطره از یڪی از دوستان حوزوی‌اش -ڪه مدتی در اروپا بوده و از آن جا به ڪشور بازگشته بود- می‌نویسد: «هنگامی ڪه راههای صحیح در اختیار بشر نباشد، آدمی هنگام نیاز به راههای ناصحیح و خطرناڪ روی می‌آورد.»

 

نڪته‌ی دامنه: در اینجا از حڪمت ۵۹ نهج البلاغه (منبع) مدد و بهره می‌گیرم ڪه امام علی (ع) ارزشِ تذکّردادن را برابر با مژده‌دادن می‌دانند:

مَنْ حَذَّرَکَ
کَمَنْ بَشَّرَکَ.

یعنی:
آن که تو را هشدار داد،
مانند کسى‌ست که مژده داد.

بنابراین، از نظر من ڪتاب‌ها و ازجمله همین ڪتاب «سرچشمه‌های آرامش» علاوه بر این ڪه حاصل زحمات و تتبّعات یڪ نویسنده و محقق است، به نوعی مصداق سخن امام علی (ع) است ڪه هشدار و مژده را ڪنار هم می‌نشاند.

 

با آرزوی سعادت و رستگاری همه‌ی آدمیان روی زمین، ڪه ان‌شاءالله روزگار را روزی برای «تهدید» نبینند، بلڪه فُرجه‌ای برای ایجاد «فرصت» بیابند و در آن تمرینِ خوبی و خدمت نمایند و نیز ستودن و نیایش پروردگارِ رحمت و حڪمت و رأفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ، ۱۰:۲۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا.
 
و ما پیش از تو هیچ‌یک از پیامبران را نفرستادیم مگر آن‌که آنان هم غذا می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند، و ما برخی از شما را [وسیله] آزمایش برخی دیگر قرار دادیم [توانگر را به تهیدست و تهیدست را به توانگر، بیمار را به تندرست و تندرست را به بیمار، پیامبر را به اُمت و اُمت را به پیامبر]. آیا [نسبت به اجرای احکام الهی و تکالیف و مسؤولیت‌ها] شکیبایی می‌ورزید؟ و پروردگارت همواره [به احوال و اعمال همه] بیناست.
 

 

تفسیر علامه طباطبایی:
 

تفسیر آیه‌ی بیستم سوره‌ی فرقان: در این آیه خداى تعالى از آن سؤالى که مشرکین در چند آیه‌ی قبل کرده بودند، که این چه رسولى است که غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟ پاسخ مى‌دهد... این رسول هم مثل آن همه رسولان؛ پس چیز نوظهورى نیاورده تا شما از او توقُّعاتى داشته باشید، که از سایرین ندارید... زیرا آنها... اعتراض ‍ کردند، که این چه رسولى است که طعام مى‌خورَد و راه مى‌رود؟

 

گویا فرموده است، علت اینکه انبیاء در زندگی‌شان مانند سایر مردم هستند این است که ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى دیگر کردیم، از آن جمله رسولان مایه‌ی امتحان مردمند و به وسیله‌ی ایشان اهل شکّ از اهل ایمان، و پیروان هوى -که صبر بر تلخى حق ندارند- از طالبانِ حق و خویشتنداران در طاعت خدا و جویندگان راهِ او متمایز مى‌شوند.

 

دو نکته:

 

اول این‌که: مراد از صبر، همه‌ی اقسام صبر است، یعنى صبر بر اطاعت خدا، و صبر بر تلخى مصائب، و صبر بر تلخى ترکِ گناهان.

 

دوم این‌که: جمله‌ی وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً از باب بکاربردنِ حکم عام در جاى حکم خاص است، و منظور تنها اشاره به مسأله‌ی مذکور قرار دادنِ انبیاء مانند سایر مردم براى فتنه و آزمایش است. و معناى جمله وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا این است که پروردگار تو داناىِ به صواب و صحیح هر امرى است، و در نتیجه هر چیزى را در جاى مناسب خود قرار مى‌دهد، و نظام اَتمّ عالمى هم به همین منوال جریان یافته.

 

نتیجه: پس هدف از نظام انسانى کمالِ هر فردى است، اگر در راه سعادت است کمال در سعادت، و اگر در راه شقاوت است کمال در شقاوت، تا ببینى استعداد و استحقاق کدام‌یک را دارد، و لازمه‌ی آن این است که نظام امتحان در میان همه‌ی افراد گسترش یابد و انبیاء و هیچ کس دیگرى از آن مستثناء نباشد. المیزان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۸:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور. به نام خدا. سلام. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪ‌روبه) گرفتار شده و گفته می‌شود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا... . اما ایّوب با جرأت جواب داد: «ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقی‌ست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بی‌حڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.

 

نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز «جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه «مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: «مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:

 

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ

وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:

و ایوب را [یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان‌ترین مهربانانی.

(سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۸۳  ترجمه‌ی انصاریان)

 

نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختی‌ها و آسیب‌ها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ می‌یابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسی‌ست ڪه نه گولِ این‌گونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ می‌رساند. آلودگی‌هایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفت‌وشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ می‌دهد و می‌رود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- می‌تواند بسی بدتر و مخرّب‌تر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابی‌ها مراقبت نڪرد، دیری نمی‌پایَد ڪه چنین مِحنت‌هایی بتواند اثرات آرامش‌بخشِ نعمت‌ها، محبّت‌ها و نوازشگری‌ها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قوی‌ترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویش‌ها، قبول فوری پژواڪ‌های نادرست، و نیز اعتماد بی‌وجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.

 

اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دست‌ڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه «ایمان» و «ایمنی» ما را ویران می‌ڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همه‌وهمه هم‌راستاست.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۹:۴۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. در یڪی از یاداشت‌های قدیمی‌ام دیدم ڪه نوشته بودم دانشمندان علوم اجتماعی بر این نظر بودند ڪه در وجود انسان همواره پنج «من» حضور دارد. خواستم این را ڪمی شرح دهم:


«من»ها این است:

«منِ» یڪم: من، آنچنان ڪه حقیقتاً هستم.

«منِ» دوم: من، آنچنان ڪه خودم تصور دارم.

«منِ» سوم: من، آنچنان ڪه دیگران از من گمانه دارند.

«منِ» چهارم: من، آنچنان ڪه خیال می‌ڪنم دیگران از من تصور دارند.

«منِ» پنجم: من، آنچنان ڪه دیگران خیال می‌ڪنند ڪه من از خودم تصور دارم.

 

به نظر من بازتاب هر یڪ از پنج «من»، زندگی انسان را یا «اصیل» و یا صوری و خطیر  می‌ڪند. اگر دو منِ یڪم و منِ دوم را در خود اصالت دهیم و با آن زندگی ڪنیم، زندگی اصیل داریم و به هویت پویا می‌رسیم و توحید؛ ڪه ضد هویت ایستا است و تشویش. با سه منِ دیگر -اگر ترتیب اثرش دهیم- در واقع زِمام خود را در اختیار اذهان و خیال‌بافی‌های دیگران قرار می‌دهیم ڪه اثر بد آن این است هم بنیاد توحیدی زندگی‌مان را تخریب می‌ڪنیم و هم اصالت و لذت حیات طیّبه را (به هر میزانی ڪه از آن برخورداریم) از خود سلب می‌سازیم.

 

خواننده‌ی خواهنده‌ی خبیر را با توجه به دو من از پنج من بالا، به شعر سعدی دعوت می‌دهم ڪه می‌گوید انسان توحیدی هرگز هراس نمی‌ڪند و هرگز امید و آرامش خود را نابود نمی‌سازد:

 

موحّد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیادِ توحید و بس

سعدی. گلستان: باب هشتم

 

نڪته: من بر این نظرم انسان دیندار و اخلاق‌پیشه و مُبادی به آداب، علاوه بر ممارست در وارستگی درونی، «آموزه‌های وَحیانی» را دانش رهایی‌بخش می‌داند و ازهمین‌رو، وقتی رو می‌ڪند به معنا و معنویت و مذهب و شریعت، به‌خوبی درمی‌یابد ڪاستی و مشڪلات و مصائب نمی‌تواند به‌هیچ وجه معنا را از زندگی‌اش برُباید. و همین گرَوِش است ڪه او را به این فهم ژرف می‌رساند ڪه اگر در هر روزگاری بوده باشد، هرگز گرفتارِ سرگشتگی، پوچی، بی‌هویتی، بیهودگی و در یڪ‌ڪلام میرایی و پژمردگی نمی‌گردد.

 

نتیجه: پس با دو منِ خود باشیم: یعنی منِ اول و منِ دوم. چرا؟ چون‌ڪه در منِ اولی، فقط خدای علیم از آن باخبر است و در منِ دوم، خودمان، خودمان را دقیق می‌شناسیم تا چه در تلخی و چه در شادی و چه در سختی خود را به خدا و معنا نزدیڪتر ڪنیم. درین دو من، هر چه واقعی‌تر شویم، راسخ‌تریم. هر چه ایمانی‌تر گردیم، راغب‌تریم. آن سه من دیگر را، گرچه نمی‌توان از بین برد، اما می‌توان آن را از خود غائب ڪرد، به قول خودمونی بی‌خیالِ آن سه من شویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۱۳۹۸ ، ۰۸:۳۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی