پنج «من»
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. در یڪی از یاداشتهای قدیمیام دیدم ڪه نوشته بودم دانشمندان علوم اجتماعی بر این نظر بودند ڪه در وجود انسان همواره پنج «من» حضور دارد. خواستم این را ڪمی شرح دهم:
«من»ها این است:
«منِ» یڪم: من، آنچنان ڪه حقیقتاً هستم.
«منِ» دوم: من، آنچنان ڪه خودم تصور دارم.
«منِ» سوم: من، آنچنان ڪه دیگران از من گمانه دارند.
«منِ» چهارم: من، آنچنان ڪه خیال میڪنم دیگران از من تصور دارند.
«منِ» پنجم: من، آنچنان ڪه دیگران خیال میڪنند ڪه من از خودم تصور دارم.
به نظر من بازتاب هر یڪ از پنج «من»، زندگی انسان را یا «اصیل» و یا صوری و خطیر میڪند. اگر دو منِ یڪم و منِ دوم را در خود اصالت دهیم و با آن زندگی ڪنیم، زندگی اصیل داریم و به هویت پویا میرسیم و توحید؛ ڪه ضد هویت ایستا است و تشویش. با سه منِ دیگر -اگر ترتیب اثرش دهیم- در واقع زِمام خود را در اختیار اذهان و خیالبافیهای دیگران قرار میدهیم ڪه اثر بد آن این است هم بنیاد توحیدی زندگیمان را تخریب میڪنیم و هم اصالت و لذت حیات طیّبه را (به هر میزانی ڪه از آن برخورداریم) از خود سلب میسازیم.
خوانندهی خواهندهی خبیر را با توجه به دو من از پنج من بالا، به شعر سعدی دعوت میدهم ڪه میگوید انسان توحیدی هرگز هراس نمیڪند و هرگز امید و آرامش خود را نابود نمیسازد:
موحّد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیادِ توحید و بس
نڪته: من بر این نظرم انسان دیندار و اخلاقپیشه و مُبادی به آداب، علاوه بر ممارست در وارستگی درونی، «آموزههای وَحیانی» را دانش رهاییبخش میداند و ازهمینرو، وقتی رو میڪند به معنا و معنویت و مذهب و شریعت، بهخوبی درمییابد ڪاستی و مشڪلات و مصائب نمیتواند بههیچ وجه معنا را از زندگیاش برُباید. و همین گرَوِش است ڪه او را به این فهم ژرف میرساند ڪه اگر در هر روزگاری بوده باشد، هرگز گرفتارِ سرگشتگی، پوچی، بیهویتی، بیهودگی و در یڪڪلام میرایی و پژمردگی نمیگردد.
نتیجه: پس با دو منِ خود باشیم: یعنی منِ اول و منِ دوم. چرا؟ چونڪه در منِ اولی، فقط خدای علیم از آن باخبر است و در منِ دوم، خودمان، خودمان را دقیق میشناسیم تا چه در تلخی و چه در شادی و چه در سختی خود را به خدا و معنا نزدیڪتر ڪنیم. درین دو من، هر چه واقعیتر شویم، راسختریم. هر چه ایمانیتر گردیم، راغبتریم. آن سه من دیگر را، گرچه نمیتوان از بین برد، اما میتوان آن را از خود غائب ڪرد، به قول خودمونی بیخیالِ آن سه من شویم.