احمد بابویه -که حاجیِ حج تمتُعی! گردیده است- کنار من است! نه، نه، من کنار حاج احمدم. این جا محل اعزام ما به جبهه است. اسفند ۱۳۶۴ که من از قم رفتم محل، جمعی از رفقا جمبولهای رفتیم جبهه. احمد شهادتطلب بود، من بشدت زندهطلب! احمد بدنش ترکش و ساچمه پر شد، من اتذره چشکنار خراش بر داشت در عملیات فاو. آن سال سرم را نمیدانستم که سربند "ما مرد جنگیم" بسته بودند، چون اساسا" دنبال صلح و خاتمهی جنگ بودم! نه ادامهی "جنگ جنگ تا رفع کل فتنه در جهان" اما هی میرفتم تا پیروز شویم و خاک و خاشاک بخوریم، اما "خاک میهن" ندهیم، ولی هشت سال به طول کشید. رهبران سیاسی ایران، صدام را حتی بلد نبودند چگونه خام کنند و بر رفتارش ماهرانه مهار زنند. هی اون می گفت، این میگفت. آنقدر گفتند و گفتند و گفتند، شد هشت سال. رزمندگان، جبهه میرفتند و خون هم میدادند، ولی سیاستمداران پشت جبهه صف میبستند پست بگیرند و نَم هم پس نمیدادند. احمد، شهید نشد با آنکه شربت شهادت زیاد لیوان به لیوان حتی پارچ به پارچ میخورد! احمد معلم شد، من بیشغل! احمد رئیس دبستان شد، من رئیس خود خود خودم. احمد اداره آموزش پرورش معاون شد، من همون موندم که بودم و بودم. من و احمد حالا هر دو، مرد "بر جنگیم،" نه جنگ! جنگِ درون ویرانی است و بدبختی و آوارگی و سرانجامش پشت میز طرفهای درگیری. چه بهتر اول مذاکره کرد و ترک مخاصمه. کشور را بساز، دیگران را مَساب که ممکن است طرفت اسرائیل باشد که قصّاب قسی است در وقت سیاست "بقا"ی خود و دین یهود و ارض موعود! ۳ دی ۱۴۰۴ دامنه. جالبه: تنم اورکت آمریکا است. سرجیب سمت چپ قلبم، خودنویس پارکر انگلستان. و سرم سربند سرخ جنگجنگ! بجنگ بجنگ! ترکیب قشنگی شد. دامنه



