مدرسه فکرت ۴۷
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و هفتم
زنگ انشاء مدیر (۶)
از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخیها، از جایجای ایران ما، دارابکلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعهکنندگان بسیاری.
من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آقعلی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علیاکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر مینشینند و دعا مینویسند. گویا مشتریهای فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمیدانم آیا حاجشیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا مینوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخجواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.
نکتهی کشکولی: اگر آقسیدمحمد موسوی وکیل، نمیرفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمیدانم آیا پشت تختهمیزِ پایه کوتاهِ جوهریشدهی دعانویسی پدرش، مینشست و حال مردم را دگرگون! میکرد یا نه. آنوقت میترسیدم او، به جای شفا، کور میکرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسیمیاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوسکلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث میبُردم!
یک نمونه از کتاب دعانویس در دارابکلا
ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی
تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننهآقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانیهای دکتر مینشیند، تلقینِ مثبت سراغش میآید و خود را درمانشده میپندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.
نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمیتوان بهآسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلیاصغر ما هم، مردم التماسدعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم میخورند و وی را فردی بااخلاص میدانند. میدانم او فوت نمیکند، پرَک هم نمینویسد، جولان هم نمیدهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز میدهد. من اما حالا یک نعلبکی جُلدِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.
پاسخ:
سلام. یقین من این است دستکم وقتی جناب دکتر عارفزاده میخواهد پاسخی را کمی کاملتر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را بهکار میگیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزارهاش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشتههای دقیق و پیامدار شما را میخوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓
بله؛ به گفتهات: چه موجود پیچیدهایست این بشر. که حتی وقتی پا به عصر مدرنیته هم میگذارد «چکمهی آهنین تعصب» را گیوتین سر میکند و با رمزآلودترین سلاح میکروبی و شیمیایی سرباز مقابل که نه، کودک بیگناه را با بدنی تاولزده رهسپار زجر و درد و سرانجام مرگ میکند.
آری دکتر! هم تعصب و هم تجدّد هر دو در مقام افراط و تفریط جانکاه میگردد و ناگوار. و میدانم برادر شهیدت علیرضا نیز، با همان سلاحهای هدیهی آلمان و آمریکا و اطریش و شوروی و هلند و انگلستان و مجارستان به صدام، به مقام شهید راه اسلام و کیان ایران نائل آمدند. من هم مانند جنابعالی معتقدم تعصب و تجدد اگر از حد تجاوز کند و صبغهی خرافه و خطا و خیال تامّ به خود پذیرد، مهلک است و تباهکننده. از نکاتت آموختم دکتر. درود.
لغت پِچاک: مثلاً میگفتند وِه رِه نَوینین لاغر مَغمغوهه (=نحیفه)، چنان پِچاکه، تیردار و انگیردار رِه رِگ کانده شوونه بالا. البته به بامشی که به پشت نمیافتاد، و به فرد چابک که در بازیگرخانهی عروسی در کُشتی زمینگیر نمیشد هم میگفتند ضب پِچاکه. نیز به پارچه و دست و چیزی که عسلی، روغنی، خاروندی، دِشواُوه یا مربّایی میشد میگفتند پِچاک شده، به معنای چسبناک. در سیاست هم افراد پچاک داریم. اما بگذریم.
زنگ انشاء مدیر (۷)
به نام خدا. سلام. پریروز، باخبر شدم که استفان -گردشگر آلمانی که به ایران آمده بود- اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جملهی شورانگیزی بهکار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد: مرام امام حسین -علیهالسلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.
درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. من مصاحبهی ایشان را جستوجو کردم تا ببینم. مقداری را دیدم. دست به مطالعهی اسلام زده بودند و به زندگانی و قیام امام حسین -علیهالسلام- پرداختند و همین دلش را درگیر امام شهیدان کرد. استفان که نام علی بر خود گذاشت و مسلِم شد، حالا قصد کرده پیاده به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا -علیهالسلام- بشتابد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی، و حُریت شهید آگاه (ع)، در دلها جنبش و و در افکار استبصار پدید میآورد.
قارّهی غروب
به نام خدا. سلام
۱. اروپا نامیست که سامیها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبریها، عربها، آشوریها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغربزمین یاد میکنیم. همانگونه که اروپاییها از منطقهی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام میبرند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».
۲. اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قارهایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز میشود. چرا قارهای به این کوچکی اینهمه کشور کوچک و کموسعت دارد؟ جوابهای زیادی میتوان داد اما دمِ دستترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خونهای همدیگر را ریختهاند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دستوپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونهاش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آنکه اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقلتر از آلمانی میداند. یک آلمانی خود را نژادهتر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخیتر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفیتر و متمدنتر از همگان میداند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر میدیدیم، دستکم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطیهای مُهلک آن را حس میکردیم. بگذرم.
۳. اگر ایران را بلند کنی و بر قارهی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر میگیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً بهاندازهی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آنوقت اروپا به علت برتری در اقتصاد میخواهد برای ما خط و نشان بکشد!
نکتهی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایهی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری میکند و به پیش میرود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، میخواهد بر تحولات جهان و امور بینالملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانهزنیها مواظبت کند و هم محیط بینالملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.
آنان همچنان یک کوشش طاقتفرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملتها و نفوذ منطقهای حذف کنند. اما هنوز نتوانستهاند. یک دلیل عمدهاش این است ملتهایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسلهی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.
نظر سیدعلیاصغر: سلام از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کمافی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید .لحاظ نمودن عرصه متن انتخابی من از نوشته تان برای این است که خلق جدید از تحلیل تان است :
۱__ یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آنکه اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقلتر از آلمانی میداند. یک آلمانی خود را نژادهتر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخیتر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفیتر و متمدنتر از همگان میداند.
۲ _ اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایهی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری میکند و به پیش میرود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است،
محمدحسین آهنگر دارابی
۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر
لغت پِراز: پِراز از واژگانیست که برای دَمرو کردن ظروف شستهشده، یا چوب کُندهشده بهکار میرفت. مثلاً آن لَوه (=دیگ) را اون گوشه پراز هادِه. یعنی طوری بذار که کج باشد آبش بچکد.
افزون بر آن: وقتی از فعل امر استفاده کنن و بخواهند به کسی دستور بدهند، میگویند: این صافی، این چو، این لاغالی، این کِتّرا و این جاجیم رِه اونجه دِفرازن. یعنی توک هاده. پِراز هاده. این هم از ریشهی فراز به واژهی پِراز پرداختم. البته من لغت نفی «لاپِراز» را نشنیدم.
پاسخ
سلام. با اینگونه کامنتها (=نظرات) که میگذاری در واقع فکر مرا ماساژ میدهی. و تمایلی که بروز میدهی برای من مانند اسکناسِ تا نخورده است که وقتی به دستم میرسید حیفم میآید لا بزنم. ممنونم.
زنگ انشاء مدیر (۷)
پریروز، باخبر شدم که استفان آلمانی، اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جملهی شورانگیزی بهکار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد:
مرام امام حسین -علیهالسلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.
درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. او دست به مطالعهی اسلام زد و به زندگانی و قیام امام حسین -علیهالسلام- پرداخت و همین، دلش را درگیر امام شهیدان کرد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی و پیام قیام شهید آگاه (ع) در دلها جنبش و در افکار استبصار (=بینادلی) پدید میآورد.
دورها، ناطقها، صامتها
به نام خدا. سلام. در تفکر اسماعیلیان (=باطنیه) دور، ناطق و صامت وجود دارد و برای هر دور -که هزار سال است- هم یک ناطق وجود دارد، هم هفت امام که در طول هزار سالِ هر دور، شریعت و اسرار آن ناطق را تفسیر و تبیین میکنند، و هم چندین صامت، که پیامبران میان دو ناطقاند.
آنان دور را دو قِسم میدانند: دور کبیر و دور صغیر. در اولی، منظور مجموعهی اَدوار هفتگانهی عالَم از آدم (ع) تا خاتم (ص) است. در دومی مدت زمان ۱۰۰۰ سال میان دو ناطق است که در میان آن هفت «امامِ مستقر» به راهنمایی مردم همت میگمارند.
دورها از نظر باطنیه اینسان است؛ هرچند بعضی از دورها هزار سال نیست و بعضی دورها از هزار سال هم عبور کردهاست:
۱. دور آدم تا نوح، ۲. دور نوح تا ابراهیم، ۳. دور ابراهیم تا موسی، ۴. دور موسی تا عیسی، ۵. دور عیسی تا محمد، ۶. دور محمد تا قیام قائم. سلام الله علیهم اجمعین.
نکتهی تشریحی:
وارد ارزیابی دیدگاه اسماعیلیه نمیشوم. فقط خواستم از یک تفکر -که بخشی حساس از تاریخ ایران هم هست- خلاصهایی نوشته و رسانده باشم. آنان را متهم میکردند که ظاهر اسلام (=احکام دینی) را نادیده میگیرند. اسماعیلیان ایران تحت رهبری حسن صبّاح بودند که در الموتِ قزوین در قلعه حکومت میکردند که به کتاب و خواندن بسیار اهمیت میدادند. مهمترین خصوصیت آنها پنهانکاری و حتی کتمان عقاید خود بود تا شناسایی نشوند و گیر نیفتند و این حالت بر فرهنگ ایرانیان اثر گذاشت.
این فرقه -که به اسماعیل فرزند امام صادق -علیهالسلام- ایمان آوردند- به انقلابیترین جنبش بدل شدهبود و با عنوان خلافت فاطمی، در مصر حکومت میکرد و در ایران با عنوان نزاری. آنان به نسل امام حسین -علیهالسلام- بسیار اعتقاد دارند. خواجه نصیرالدین طوسی برجستهترین عالم شیعه بود که سه دهه را در قلاع ایران (=قلعهها) میان آنان گذراند. بگذرم. امروزه، هند مرکز اصلی حضور شاخهای از آنان است.
اشاره: از آنجا که قلعه، نماد تفکر اسماعیلیان است، از نظر من کیجاقلعهی دارابکلا را اگر بتوان از این زاویه هم مورد مطالعه و بررسی قرار داد، شاید نتایجی بهدست آید. البته من علمی درین باره ندارم، گمانهام را در این تریبون گذاشتم.
پاسخ
سلام. آری، سرمدیست. یعنی تمامی ندارد. همیشگیست. من با آینهی امام حسین-علیهالسلام- به شیعه مینگرم، با آینهی امام علی -علیه السلام- به اسلام و با آینهی پیامبر اسلام (ص) به جهان.
پاسخ
سلام. بر شیعیان تأکید شده برای زندهنگهداشتن مرام و مصائب امام حسین -علیهالسلام- میتوان تباکی کرد؛ یعنی حالت گریان و نگران به خود گرفت. و این با تظاهر و ریا فرق دارد. از متن شما هم بهرهی لازمش را بردم.
پاسخ
سلام. وارد استدلال نمیشوم؛ چون گمانم این است برای شما بیفایده و یا دستکم کمبهاء است، پس از تعبیر استفاده میکنم: در کلاس یک هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس هفت هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس دوازده هم همچنین و در کلاس پروفسوری و علمایی هم، هم. باید گذاشت هر انسان به کلاس برتر برود. شما هم زیاد به خودت زجر نده که انگیزهخوانی کنی. از نظر من به راه دینی که هر کس آگاهانه و آزادانه برمیگزیند، نباید سیستلی انداخت. در پایان نظر شما برای شما قابل احترام و من به آزادی نظرت خدشه و خراش نمیزنم. زیبایی همین است، که نسبت به پدیدههای اطرافمان دیدگاهها گوناگون است؛ یکساناندیشی، همیشه پس میزند.
پاسخ یکجا به جنابان سید و سیدمحمد موسوی:
با توجه به جواب هر دوی شما جنابان: سید و سیدمحمد موسوی، پس؛ همان حالت و حق دفاع در جنگ که برای سیدمحمد خاتمی در طول دفاع مقدس قائل هستید، اینک باید برای رهبران مقاومت منطقه چون سیدحسن نصرالله و مجاهدان یمن قائل بود که در حال دفاعاند و پایداریکردن. دوم اینکه اگر سیدمحمد خاتمی جهان را به صلح فرا میخواند چرا خود و جناحهای همفکر او با رهبری صلح نمیکنند و چرا اساساً با رهبری رویارویی کردند. سوم اینکه کسانی که صلح را تقدیس میکنند پس چرا جنگطلبیهای آمریکا را محکوم نمیکنند و حتی پارهای از واداگان و غربپرستان، پارسال با کنفرانس مضحک لهستان لحظهشماری میکردند و منتظر بودند ترامپ دمار انقلاب اسلامی را با جنگ و حمله درآورد. صلح، عصارهی اسلام است و اساس دعوت پیامبران بر صلح و دوستی و مدنیت و مکارم اخلاق است، اما اگر ملتی مورد جنگ قرار گرفت، صلح، با آنکه ارزش خود را همچنان با خود حفظ میکند، اما جای خود را به مقاومت و دفاع و ذلیلنشدن هدیه میکند. من با شما درین پاسخم بحث نکردم، فقط طرح سخن کردم.
تعصبات قبیلهای و شهری
به نام خدا. سلام. ناگهان اسلام را تا جیحون و مصر و از دریای سرخ تا هند گسترش دادند؛ یعنی در مدت ۱۰ سال و اندی خلافت عمر. همین کشورگشایی، در حالیکه در ظاهر امتیاز محسوب میشد و حتی موجب غرور کاذب و تفاخر نژادی، اما در باطن آسیب بزرگ و حتی گاه در جاهایی جنایاتی غیرقابل پیشبینی بود. افزون بر این، در طول زمان، تعصبات قبیلهای و شهری به آن بار میشد و بحران را پیچیده و کلاف را بزرگتر و افراد را سردرگُمتر میکرد. جای دور نروم، در همین فین و کاشان، عدهای به روستای اردهال شبیخون زدند و سرِ فرزند امام باقر (ع) را -که در آن دیار سفیر اسلام و اخلاق بود- بریدند.
جای دورتر نروم، در همین نیشابور -که مرکز علم و ادب بود- اوباش طوس به آنجا عزیمت می کردند و دست به غارت و چپاول میزدند که ابوالفضل بیهقی از آن یاد کرده است.
جای دور و دور و دور نروم، در همین مشهد مقدس تعصبات از شهر به محلات هم کشیده شده بود. یعنی این محله با آن محله درگیر میشد. بهگونهای که تمام مشهد به دو محلهی نوغان و سَرشور تجزیه شده بود. نوغان کنونی محدودهی میدان طبرسی است و سرشور محلهی پشت خیابان خسروی (=شهید اندرزگو) روبروی بازار فرشفروشان، روبروی مسجد مشهور ملاحیدر.
همین مثالها را امروزه میتوان برای کازرون و حومه، بابل و ساری، و نیز اصفهان و یزد زد.
نکته:
وقتی شخصی زندیق چون عبدالکریم بن ابی العوجا میگویند از روی دشمنی، ۴۰۰۰ حدیث جعل کرده بود، آنوقت روشن میشود آن جامعهی مبتلا به آشوب و تعصبات کور، چه بار سنگینی بر پشت خود حس میکرد. عمَر، سی و هفتمین کسی بود که اسلام آورده بود، اما وقتی پیامبر اسلام (ص) رحلت کرد، خود را از همه سرتر میپنداشت. من در منبعی خوانده بودم عمَر وقتی حرف میزد صدایش تا چندصدمتری پژواک داشت. خشونت عمر، یک رفتار دیرین بود که پیش از اسلامآوری، تندخویی در او به صورت اخلاق رایج درآمده بود. یک فرد، گاه مکتب را به میل خود محاصره میکند؛ چه رسد به ملت یا قوم و یا شهر و دیار.
پاسخ به جناب آقسیدمحمد موسوی وکیل
توضیح میدهم:
تعصب از واژهی عصب ریشه میگیرد. و عصب یعنی پیچک؛ یعنی تنیدگی. یعنی سخت، یعنی پیونددهنده. ازینرو این لغت در عرب وقتی به باب تفعُّل میرود میشود تعصب. که از نظر معنایی هم شدت پیدا میکند و هم سرسختی میآورد. و این البته با نظریههای ابن خلدون و امیل دورکهیم دربارهی «عصبیت» و «انسجام» فرق دارد.
اما نظر من: تعصب مفهومی نسبیست. اگر کسی در ایمان حقیقی و اخلاق فردی و اجتماعی راسخ باشد چنین تعصب به معنای پایبندی و پایداری مفید است. اما همین فرد اگر همین راسخبودن خود را بخواهد در دیگری اجبار و الزام کند، مضر است. مثال میزنم:
در پادگانها همهی سرداران و سربازان باید هم از فرمانده کل قوا اطاعت محض کنند. اما دمیدن همین تعصب در جامعه و در میان مردم، مورد مذمت است زیرا عقلها و فکرها و گرایشها را تعطیل میکند. خلاصه؛ تعصب به معنای سرسختی علیهی دیگران از هر نوعی که باشد، نادرست است. و از نظر من مذهب امری تعبّدی و تعقلی است نه امری تعصبی.
۱. تعبدیست چونکه برخی از امور از غیب است و حکمت آن بر بشر یا آشکار نمیشود و یا بسیار اندیشه لازم است، پس مؤمن تعبد میورزد چون به وحی خدا ایمان آورده. ایمان یک معنایش ایمنشدن و امنیت فکریست.
۲. تعقلیست چونکه اصول دین نیارمند خردمندی و تحقیق است. دخالت دادن تعصب در امور مذهب از ناحیهی هر کس و از هر جا با هدف دعوت و اجبار، نارواست و موجب ناامنی عقیدتی میشود. خشکاندیشی، نمونهی بارز تعصب است. که در زمان امام علی -علیه السلام- در جریان خوارج نمود بارز داشت که حاضر بود برای برداشت تند و تیز و قهقهرایی خود از دین، با هر کس در افتد حتی با امام خود. تعصب ریشهی جاهلی دارد. بهترین آنتی و ضد تعصب، تفکر و تعبد است. جمع اندیشه و روح. خرسندم که به بحثهای بنیادی علاقه داری و دارای نظر و دیدگاهی. درود.
پاسخ
سلام جناب ... خندیدم؛ ولی جواب کشکولی از نوع تشریحی! در خورجین دارم:
در کهولت اگر با غازکَلدَسچو گذرت به سر قبرم افتاد، نه فقط برایم فاتحه بخوان، بلکه زحمت بکش هفتتا قل هوالله هم زمزمه کن. چون باور دارم بر من اثر میگذارد. نکنه فقط بگی: آرامش مدام برای این درگذشته آرزومندم!؟
آخه خودت هم به عنوان یک فرد فکور و زیرک، دقیقتر از من میدانی عدهای، تمام ایمان دیگری را به تعصب تقلیل (=فروکاهیدن) میدهند، تا ضربهی کاری نواخته شود. بگذرم.
نکته هم بگم بدَک نیست: معتقدم هر کس دیگران را دمبهساعت متعصب میخواند، خود نیز گرفتار تعصب از نوعِ ضدتعصب است! و تعصبِ ضدّتعصب، هم بد کلاه و کالاییست.
پاسخ
با نهایت احترام و درود
گرچه میدانم جنابعالی به دلیل شور و نشاط جوانی و توان فکری، از من بیشتر سواد داری و برین امور علم داری؛ اما چندکلمه اجابت میکنم:
۱. از دین برگشتگی، یک ضایعه است که احکام آن متفاوت است؛ چون فقیهان، متفاوت اجتهاد کردهاند و فتوا دارند. از نظر من نمیتوان مانع اجتهادات علما شد.
۲. کسی که مسلمانزاده است اگر در سن بلوغ و بر اثر تحقیق و انتخاب عقلانی، اسلام را نپذیرفته، مرتد محسوب نمیشود. چون مرتد یک صفت فاعلی است برای کسی از اسلام، برگردد، چون این واژه از ریشهی رد است.
۳. این پدیدهی دینبرگشتگی البته نادر است. معمولاً نوعی ادا و اطوار برخیهاست که مثلاً دم از زرتشت میزنند. حال آنکه حتی به آداب دین زرتشت عمل نمیکند هیچ، اصلاً چیزی هم از آن نمیداند. از سر لجبازی یک جولانی میدهد.
۴. من درین باره صاحبنظر نیستم، اما همینقدر میفهمم ارتداد در طول تاریخ همواره تکفیر بود و انگزنی. شما چند تا سرشناس نام ببر که خود گفته باشد من از اسلام برگشتم به بیدینی، یا مسیحیت، یا زرتشتی، با بودایی. چون یهود که پذیرش ندارد فقط باید ثابت کنی از طرف مادر، نژادت یهودیست.
۵. بههرحال در آیین اسلام برای فردی که مرتد شد، آثاری مترقب است. مثلاً مکارم میگوید زن او بر او حرام میشود.
۶. انکار خدا، اهانت به پیامبر و مقدسات مسلّم، عواقب دارد که کمترین آن حرام شدن همسر است. چون فرد تا زمانی که مسلمان است، آثار حقوقی اسلام بر او جاریست.
۷. از نظر من محال است کسی فطرت خود را پاسبان باشد و واقعاً دست به تحقیق دین بزند اما اسلام را که آخرین و کاملترین دین از سوی خداوند است، پس بزند و به الحاد یا دین دیگر بگراید که فرسنگها از نظر زیباییها و آموزههای برتر از مکتب اسلام فاصله دارد؛ مگر آن فرد از روی هوس، لج و جهل و نادیدهگرفتن ندای درون و فطرت پاک خود به آن وادی کشانده شده باشد. زیرا خدای حکیم دین را از بدو تاریخ کمکم کامل کرد تا رسید به ختم نبوت و اسلام. اسلامی که دربردارندهی پیام تمام مکاتب آسمانیست. اسلامی که دین سهله و سمحه و مایهی آرامش و معنویت است. کسی لامپ پرنور را کنار نمیگذارد که در پناه شمع و لامپا سیر کند.
۸. بیرون رفتن از دین آثار دارد، چنانچه بیرون رفتن از قانون جریمه. اما من برای انتخاب حقیقی، پژوهششده و مبتی بر فطرت پاک هر انسان مشکلی ندارم، و خود را درینباره داروغه و محتسب نمیپندارم.
به علت علاقهی فردیات به فکر و بحث، لاجرم شرحی مفصل دادم. پوزش.
ادامهی پاسخ:
۱. خرسندم از این بحثی که پیش کشیدی. ۲. به قانعنشدن شما احترام میگذارم، چون کار من قانعکردن نیست؛ چون پرسیدی، برداشتهای خودم را گفتم. ۳. اینکه فرمودی حکم ارتداد، ریشه در تعصب دارد؛ اولاً خودت وارد حکمدادن شدی. این یعنی داوری. ثانیاً اگر حکم میکنی و ریشهی فتواهای مراجع دینشناس را تعصب تعبیر میکنی، پس بفرما ریشهی ارتداد چیست که کسی دست به رد اسلام میزند و یا بیدین و ملحد میشود و یا به دین دیگر در میآید. شما اطمینان داری که فتواها ریشهاش تعصب است و ناصواب؟ و نیز اطمینان داری ارتداد، نشان تعقل است و پژوهش و انتخاب عقلانی؟ یعنی از نظر شما رد کردن اسلام، امری عقلانیست؟
من البته گفتم درینباره، صاحبنظر نیستم و در بند ۸ حرف خودم را روشن کردم. تمام. بسیارمتشکرم.
بند ۶ مربوط به همان مسلمانیست که ممکن است چنین سَبّ را مرتکب شود. فقها آن را اگر استمرار یابد، ارتداد میدانند.
من از ابتداییترین آثار مرتّب بر فردی که مسلمان بود ولی اسلام را رد کرد از نگاه فقهاء مثال آوردم. چون ارتداد لزوماً به معنای برگشت از اسلام به دین دیگر نیست. مسلمانی که ملحد شود و بیدین شود نیز، از نظر فقهای اسلام مرتد است. مثال همسر مرتد از آنرو مهم است که زن مسلمانی که مردش مرتد شود، نظام عقد و ازدواج و حرمت آن مختل میگردد و این برای فقهاء مهم است.
من که خودم اکابری خواندم و سیاسیمیاسی بلد نیستم.
پاسخ
سلام سید علیاصغر. چون امر فرمودی، من هم پذیرفتم کمی پاسخ بنویسم تا فرمان رفیق را بر زمین نکوفته باشم. به این فراز نامهی آقای خاتمی توجه شود. من از حیث هرمنوتیک آن را میکاوم:
«گرچه تلاشهای ارجمند ملت و دولت توانست سیاست گفتوگو را بهجای ایجاد موقعیتهای خطرناک بنشاند و شاهد توافقی نو برای همزیستی و همکاری شود».
(متن کامل نامهی خاتمی: اینجا)
آقای حجتالاسلام سیدمحمد خاتمی درین گزاره از آن نامهاش به گوترش، انصاف را لحظاتی از خود دور داشت. نامآوردن از ملت و دولت و سانسور عمدی نقش مقاومت و شجاعت رهبری در برابر عربدهکشیهای ترامپ و جریان برانداز، نشان میدهد هنوز خاتمی سرِ ستیزه با رهبری دارد. زیرا بهعمد، وضع حال کنونی کشور را به جای تعریف و تحلیل، تحریف کرد تا به خواننده برساند هنوزم نام بردن از اسم رهبری در ادبیات من جایی ندارد چه رسد به اینکه نقش مؤثر ایشان را اعتراف کنم.
اردوی چپ، زمانی دراز، بهدرستی و از سر منطق و انتظار، به جناح راست میتاخت که چرا از «رهبری» یک موجود آسمانی و قدسی و خدایی میسازید که دیگر نتوان گفت بالای چشم رهبری، اَبروست. ولی همین جناح، صدها برابر بدتر از جناح راست، خودِ خاتمی را مقدس ساخت و در پیلهی او رفت و دچار کیش شخصیت شد و تاب حتی یک پرسش و نقد ساده از او را ندارد. تا این اعوجاجها باقیست، نقد بر هر دو جریان راست و چپ -که بسیار آلوده به خطا و افکار احساسیاند- ناتمام است و ابتر و حتی بیسود.
خودت مرا میشناسی که هرگز اسیر اشخاص نیستم که دنبالهرو باشم. من حتی رهبری را نیز مقدس و بیعیبونقص نمیدانم. اگر دست به نقد سخن شخصیتهای کشور میزنم دلیل بر این نیست، برای جایی و یا تمجیدی و یا رتبه و پولوپَلی دستوپا کنم. من که پنجاهوهفتمین جِمِه (=پیراهن و کالقِبا) ام را بر تن کردهام و از نظر مالی هم دستم بهحد قناعت به جیبهای کت و شلوارم میرود!
نشانه و اشاره و گزاره
نشانهی من: در مرور «رویداد ۲۴» به این خبر و عکس -در پست زیر میگذارم- رسیدم که پائولو مالدینی چون هفتهی «جالبی را سپری نکرد» به او جایزهی «خوک طلایی» دادند.
اشارهی من: یک رسم، رایج شده که برای نمرهی منفی به مشاهیر و هنرمندان جهان، جایزههایی «تحقیرآمیز» هدیه میکنند. مانند زرشک طلایی، خوک طلایی، باروت خیس.
گزارهی من: من سواد فوتبالی ندارم. فقط میدانم مالدینی مال آ.ث.میلان بود. جنگ دفاعی سرسختانه میکرد. برای مبارزه با فقر و ایدز نیز فعالیت داشت.
حال اینکه زرشک، خوک و باروت چه ذَنب! و بِزه! مرتکب شدند که دستمایهی چنین جوائز خفیفی شدند؛ نمیدانم. از سبُکی زرشک، فربِهی خوک و مخرّبیِ باروت بگذرم و بگویم اگر این سه، زبان داشتند و شاکی میشدند بشر چه جوابی داشت!؟ بس است و درود بفرستم به تیم مالدیو! من صبحانه حلیم خوردم و حالا یک فنجان فِسقلی آب زرشک شاید بچسبد!
زنگ انشاء مدیر (۸)
به نام خدا. سلام. حالا را نبین که زربال میخرند، بلدرچین میخورند، کِتفوبالِ آماده میخرند، چکسنپکسن به سیخ میکشند، یا تهچین میکنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دستکم- اَم مَلِهسر اینطیری بود:
کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گتداداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا و یا همسایه، یا دِرازقِبا(=موجود هیولایی ترسناک) از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا 🐓 یا غاز یا سیکا را نشانه میکرد و به بچههای کوچه و خونه، زار میزد اینو بگیریند. یک لشگر! وَچهویله! پشت آن، راه میافتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حملهور به کِرگ و چینکا بودم!
ماشینیکرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان چیرت بودند که خستهوکوفته میشدیم تا یکی را بهزور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونهها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بیدروپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش میکردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ میخورد و در میرفت؛ یا میرفت زیر کاه و کمِل خَف میشد. یا میرفت لای پَیلم و گزنه و موره جا میخورد. و یا پَر میزد میرفت روی شاخهی رَفِ لو.
تازه اگر تِلا و ترکولهای را میگرفتیم، کدبانوهای خانهها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه میافتادند کوچهها، یا خونهی همسایهها، چخچخ میگرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم میشنیدم که برخیها میگفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالبتر اینکه برخی میگفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم!
چه زمانهای بود؛ کِکّالی؛ مورهجار، تیلبازی، گزنهرُشکردن، چِشبَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت و دلصافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا.
خا؛ اِسا تِه بِنال.
امروز در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همهی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از دِه و دِهنشینیام کردم.
به همهی کسانی که برای روستایمان دارابکلا و یا به روستایشان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته و پنبههای رشد و آبادانی و پیشرفت را رشتهاند، و زمینه را برای توسعه -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کردهاند، درود میفرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحولآفرین دارابکلا ازجمله روانشاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب مینمایم.
پاسخ
سلام
شادمانم عبدالله، وقتی میبینم پویایی. دلشادم وقتی میفهمم از نوشتهات یاد میگیرم. و خدا را شاکرم که جوانی آگاه به زمانهایی. ازت متشکرم که دیدگاهات را مینویسی.
یک نکته هم بگویم:
امام وقتی به بورسیا تبعید شد، به سید احمد تلگراف زد این چند قلم را برایش بفرستد. یکی مفاتیح بود. سید مصطفی که پیشش بود به این مضمون گفت حالا درین وقت و حال چرا مفاتیح... امام بدین مضمون گفت رگ عوامی مرا نگیر... .
گرچه در خیال برخی فرنگباختگان و دلپریشها شاید مفاتیح بلااثر باشد، اما ایمان مؤمنان با آن خو کرده است. پس؛ تعصب در میزان افراط و تفریط مذموم است. جهان ما سرشار غیب و علَن است. منکران غیب، خود را از درک آن غایب میکنند و پشت غفلت جا میخورند. بگذرم. دنیا فقط به همین ظاهرش نیست. لایههایی دارد که فهم آن لیاقت میخواهد و روح پرورشخواه.
پاسخ
سلام. ممنونم آقاجعفر که خواندی و خرسندم که به خاطراتت در گذشتهات پرواز کردهای. خوشحال باش که در پیشینهات خدمت و خلوص به مردم ثبت است و تفکر خودت را در رشد و پیشرفت روستا بهدرستی و ذکاوت بهکار گرفته بودی. بله؛ یاد یوسف همیشه در دلها با ضربان قلبها میتپد.
پاسخ
سلام. خواندم و خندیدم. همیشه وقتی دربارهی گذشتهی خودم و محلهام و محلمان مینویسم، تو را حمید، در حین نوشتن به ذهن دارم؛ زیرا کودکی و نوجوانیمان زیاد باهم گذشت. خدا شفا دهد مادرت کبرا خاله را، که زیاد تندیر نون از دستش خوردیم. فراوان سلامم برسان.
پاسخ
سلام. چنین باد. و چنان مَباد که بدخواهان برانداز شبوروز میشمارند و به روی همدیگه تیله میندازند و تیر.
پاسخ
سلام
با تکبُعدی فکرکردن شما درین باره، سخت مخالفم. همه چیز در دین در جای خودش لازم و ملزوم هماند. البته برای آزادی فکرت دیوار و بارو نمیکشم.
برداشت من نسبت به همین تیکه از پستت بود که نوشتی کتابی که عوام به آن گرایش دارد. وگرنه منکه بارها دیدم از جیب کُتت زیارت عاشورا درآوردی.
اگر دقت کردهباشی قیدِ «درین باره» را بهکار بردهام تا نشان دهم فقط در بارهی همین نوشتهات دارم نظر میدهم. و الا من که میدانم چهها در دعا و معنا پیشتازی. در سفرهای رضوی بارها و بارها لمس کردم چه دل به معنا و ماوراء میدادی. اگر باز نیز میاندیشی برداشتم غلط بود، معذرت.
بههرحال کتاب مفاتیح، جمعآوری دعاها و زیارات است. گرچه ممکن است جاهایی، منبع و مفاد پارهای از آن دچار خدشه باشد ولی یک منبع مورد توجه برای مؤمنان است. از عالمان تا عارفان. از مردمی که سواد خواندن و نوشتن بلدند تا مجتهدان. از جملهی پرشور و شعور شما که نوشتی «برای تکامل شخصیت معنوی، رجوع به دعا خوب است» متشکرم.
هفت ضعف جناح چپ
به نام خدا. سلام. جناح چپ -که کمکم خود را اصلاحطلب نام نهاد- دچار گرفتاریهای پیچیده و ضعفهای فراوان است. من از دیدگاه خودم هفت ضعف جناح چپ را بر میشمارم:
۱. با آنکه در ایجاد ساختار نظام، نظریهها، گفتمان غالب و مسلّط، هیأتدولتها، دورههای مجلس، قوهی قضاییه و سیاستهای خرد و کلان جمهوری اسلامی ایران نقش کلیدی، یکهتاز و نافذ داشت؛ -و به عبارتی دیگر خود نیز از به وجود آوردندگان مزایا و کاستیها در سیستم سیاسی بود- با نام جعلی اصلاحطلبی! -که فلسفهای التقاطی و اقتباسی ناقص آن را رنگآمیزی میکرد- به سراغ اهدافی گنگ، حساسیت برانگیز و هزینهزا رفت که نه فقط در آن گرفتار، حتی از مجاری قدرت و نیز از حوزهی اقتدار (=که در ادبیات جناح راست در ولایت منحصر است) رانده شد.
۲. با آنکه میتوانست تفکری زائو و زاینده باشد، دچار انسداد در درون شد؛ بهطوریکه نمیداند اصلاحات یعنی چه؟ و هیچ تعریفی از اصلاحات ندارد که دستکم در معنای لفظی پارادایم ایجاد کند. در واقع، خودِ جریان چپ -که نام خود را به غلط اصلاحطلب مینامد- بیشتر از نظام سیاسی مستقر، نیازمند اصلاح شد.
۳. دانشگاه را خاستگاه جنبشها، محیطهای کارگری را خاستگاه اعتراضها، و حوزهی کارمندان (=بروکراسی) را خاستگاه رأیسازیها قرار داد و از دانشجو، کارکر و کارمند به عنوان عمَلهی جنبشهای اعتراضی سود جست. و همین موجب شد شاخکهای امنیتی نسبت به آنان حساس شوند و بخش وسیعی از نیروهای جناح چپ را از مدار سه دایره! بیرون اندازند و به عنوان یک سوژهی نیمهبرانداز، مورد تعقیب و مراقبت اطلاعاتی قرار بگیرند.
۴. بیآنکه وقتشناسی کند، خود را درگیر با گفتمان رسمی نظام کرد و با اتلاف انرژی فکری و عملی، اذهان جامعه، خاصه جوانان تازهکار را در تریبونهای علنی و پشت پرده به سمت مبارزه با ولی فقیه و نهادهای اقتداری و مراجع و حوزه پیش راند. و این، گرچه در معرفتسازی و یا نظریهپردازی امری معمول است، اما کاری سیاستورزانه و معقول نبود.
۵. با آنکه جناح چپ اساساً افکار ضدآمریکایی داشت و جهان را به سمت و سوی عدالت، آزادی و مبارزهی بیوقفه با نظام سلطه و غارت و حمایت از مستضعفان گیتی جستوجو مینمود، دچار باخت در تئوری و عمل شد و برجستگیهای این ویژگی ارزشمند از تنه و بدنه و روح این جریان مانند ریزش تُندتُند برگهای زرد پاییزی بر زمین ریخت و چون مرغی پرکنده ماند.
۶. کوشید با افکار ناپخته و زودباورانهی عدهای خودباخته و حتی متصل به سرویسهای بیگانه، از اصول و چارچوبهای عقیدتی و سیاسی خود و نظام سیاسی مذهبزدایی کند. دوباره پا در همان راهی گذاشت که سالهای دور، خود با نمایندگان این تز یعنی روحانیان غیرمبارز و انجمن حجتیه درگیر بود. بردن دین به درون خانه و حوزهی علمیه، بدترین تئورهایی بود که این جریان را اسیر و گرفتار کرد. علاوه بر این، دچار شخصیتمحوری شد. نقد بر خود و افراد شاخص خود را بر نتافت و هرگز نمیتابد. حال آنکه خودنقدی، تفکری پوینده و زاینده است.
۷. از مناسک مذهبی فاصله گرفت و نتوانست با ایجاد حلقههای مذهبی و دینی حضوری اندیشمندانه و معنویتگرایانه بیابد، حال آنکه جمهوری اسلامی اساسش بر التقای دائمی مذهب و سیاست است. مثلاً به جای ارودی مختلط روشنفکرانه، دورهای مذهبی و زیارتی نیز ایجاد میکرد. حتی روزنامهنگارانی را بهکار گرفت که نه فقط به قبله نمیایستادند، بلکه برای آنور آب کار میکردند و تفکر و آمال براندازانه داشتند. بگذرم.
نکته:
جناح چپ مذهبی هنوز نیز در درون خود افراد بیشمار وفادار به انقلاب دارد که دارای افکار پویا، مذهبی و مدرناند و منتقدِ منصف، اما غلبه با کسانیست که اندکاندک نیروی ایمان خود را در درجهی چندم اولویتهایشان قرار داده اند؛ که بیشتر پُز است تا تز.
اشاره:
خام نیستم که ندانم جناح چپ را جناح راست نیز به این روز انداخته؛ خاصّه چهرههای شهیر راست و یا شهیرساختهی راست، که گویی هدفی مقدستر از براندازی جناح چپ و میخکوب و مصلوبکردن آن ندارند! بگذرم.
فلسفه! :
چون سید علیاصغر، تمامقد، به دفاع از جریان چپ و به قول خودشان اصلاحطلب! پرداخت، این نوشتهام، به عنوان یک شهروند عادی ایران، علتِ نگارش یافت.
پاسخ
سلام
ممنونم ، که خواندی؛ آنهم فرمودی بادقت. اما بعد سه قطعه نکته:
۱. کشف مصادیق کار خواننده است.
۲. رویزیونیسم (=تجدیدنظرطلبی) هر کجا نموّ یافت چه در نئومارکسیستها و چه در عصر سوسیالیسم روسی واکنشها برانگیخت. جناح چپ که خود نباید اسم خود را اصلاحطلب بنامد که جریان مقابل را علیهی خود بسیج کند. این خامی چپ بود. از نظر من رویزیونیستها در جهان دستکم سه رفتار مشترک دارند: دست برداشتن از اصول اولیه. خالیکردن مکتب از اصالت. افکار نو بیپایه و عجولانه و سطحی علیهی تئوریهای ایدئولوژی مستقر مثل مارکسیسم، ولایت فقیه. و این نامگذاری اوج کودکی چپ بود.
۳. یک مثال سه وجهی میزنم برای اشاره به مصادیق. وجه اول: اولین جناحی که «حزبالله»سازی کرد و گروه فشار پدید آورد جناح چپ بود. هم در داخل و هم لبنان. نقش محتشمی سفیر میرحسین در سوریه در تأسیس حزبالله... . در همین ساری آقای «ح. ب» مگر رئیس حزبالله ساری نبود؟
وجه دوم: بهرهگیری از نهاد سپاه اولین بار توسط جناح چپ بود. اساسأ سپاه در دههی اول گرایش چپ داشت.
وجه سوم: ورود روحانیت به قدرت را جناح چپ باب کرد؛ امام مخالف حضور روحانیون در پهنهی سیاست اجرایی بود.
اما در هر سه وجه، الان جناح چپ، افکار دیگر و شعارهای تند را پیش میبرد و این ضعف است. دستکم در عرصهی سیاستورزی ژرف و به قول مرحوم بازرگان گامبهگام. حرف فتح سنگر به سنگر حجاریان خام و جوانانه بود. بگذرم.
من از منظرم مینویسم، نه از موضعام. به درستی یا نادرستی سهوجه البته ورود نمیکنم. ممنونم.
پاسخ
سلام
۱. آقاجعفر جنابعالی از چپ مذهبی هستی و واکنش شما به نوشتهام، سزا بود و دیدگاه خود را نیز با صداقت نوشتی. ازینرو متشکرم. اما من منظر تحلیلیام همان است که نوشتم.
۲. نوشتهام، تضعیف چپ نبود، شناخت ضعف چپ بود. و فرق است میان ضعف و تضعیف.
۳. آنچه نوشتی اتفاقاً ذرّهای از بازتابهای همان ضعفهاییست که چپ در پیلهی آن مبتلا شد.
۴. آن نتیجهگیری کنایی که گفتی کاش هفت فایدهی جناح راست را مینوشتم، یک نتیجهگری نادرست از نوشتهام است.
۵. دفاع شما از عملکرد و افکار جناح چپ و نیز از اشخاص نامبرده، حق طبیعی جنابعالیست؛ اما این دفاعات آن هفت ضعف را که برشمردم، خنثی نمیکند؛ زیرا شناخت و تحلیل من از چپ همین است. فضای بحث که بیش از دو کف دست نباید باشد، مجال نداد، وگرنه از هفتتا هم عبور میکردم.
۶. شناخت ضعف، یک رفتار علمی است که در جامعهشناسی سیاسی امری جاری و رایج است. و اساساً، اساس و بُنِ این علم همین است. از این همبحثی که آفریدی، آفرین داری.
از ویژگیهای میهنمان ایران
به نام خدا. سلام. ایران، وطن بزرگان شعر و ادب و دین و علم بوده است؛ چهرههایی که جهان به آنان رو کرده و میکند. یکی از ویژگیهای بزرگان ایران این بوده، که در آغاز شعر و مثنوی و سخن، به تحمید خداوند باریتعالی و نعتِ (=وصف) حضرت محمد مصطفی صلوات الله میپرداختند؛ بهطوریکه اگر سرآغازِ سخن آن بزرگان در کتابها، شعرها، مقالات و شاهنامهها را یکجا جمع کنیم، یک گنجینهی بیهمتا میشود. بگذرم و درود بفرستم به این ادب و آداب بزرگان میهنمان ایران.
یک نمونه مینویسم از عبدالرحمن جامی. او در یکی از مثنویهای هفتگانه -که به هفتاورنگ مشهورند- به نام «سلامان و ابسال» در سرآغاز آن با چند بیت ژرف دربارهی خداوند و پیامبر اسلام، ادب و ارادت را به اوج میرساند و میسُراید:
ای به یادت تازه جانِ عاشقان
ز آبِ لطفت تَر زبان عاشقان
جامی چون شاعری جمالدوست است و جذب جمال خداست، جهان و جان را چونان عارفان، جلوهی جمال خدا میداند و حُسن و زیبایی «لیلی» را سِرّ خدا میداند:
تا ز لیلی، سِرّ حُسنت سر نزد
عشقِ او، آتش به مجنون در نزد
و در نَعت و ستایش رسولالله صلوات الله میگوید:
کعبه بی وی، از بُتان پُرسنگ بوَد
بر خداجویان، حریمش ننگ بوَد
نکته:
ایرانیان اگر دستکم هفتهای یک بار آثار بیمانند بزرگان ادب و دین و حکمت خود باز کنند، دریچههای عشق، مهر، ادب، معرفت، معنویت، پرستش و یکتاپرستی بر رویشان گشوده و نورباران میگردند. آنگاه است که فرهنگ و ادب اصیل ایرانی و هویت سرزمینی را گم نمیکنند. به امید آن روز در هر روز.
گزارهی کشکولی: اگر کسی در این ایران غنی، فقط سیاسیمیاسی! باشد و یا تکبُعدی، در حقیقت مساحت خود را خوب طناب نزده است و اندازهی خود را خوب متراژ نکرده است و روح و درون خود را خوب ماساژ نداده است.
پاسخ
سلام. تو الفبای سیاست را که بلدی هیچ؛ نُتهای چپ را هم از بَری. فقط دلت میخواهد منی که سیاسیمیاسی نیستم به ساز نُت چپ! برقصم که میدانم نوازندگان آن، گاه ریپ میزنند، گاه سیم گیتارشان خش دارد! و گاه سنتورشان ساز سنت و مدرنیته را مخلوط میزند. کشکولی آمدم، چون خوب هضم میکنی! راستی کلیهات که دیگر سنگ و کاچّیله و الوار نساخت!؟
هفت ضعف جناح راست
۱. در برخورد نخست، هرگونه افکار نوپدید و حتی ابزارهای نوین را آماج حملات کور قرار میدهد؛ سپس آرامآرام یا به آن تن میدهد و یا بُرد حمله را کاهش میدهد. خزینه، موبایل و بلندگو سه نمونه بود که مخالفت با آن از درون افکاری برمیخاست که شمایل این جریان را نشان میدهد.
۲. با تصاحب مَجاری اقتداری، تمام کشور را پادگان میخواهد و مطیع محض؛ و ملت را گروگان میپندارد نه صاحبان رأی. حتی رأی را «زینت» میپندارد نه اصالت.
۳. بازی رقابت و دموکراسی را برهم میزند زیرا دموکراسی خالص با عیار بالا را مُضر به حال نظام و تسلط افکار خود میداند؛ ازینرو به تعبیر من به دموکراسی غربالی و ناخالص معتقد است. نظارت استصوابی را ابزاری تیز و بُرنده و بَرنده در دستان خود میداند. البته آقای «خوئینیها»ی چپ هم که زمانی ناظر انتخابات بود، از دم همه را درو کرد.
۴. از آنجا که قدرت مالی جناح راست، بازار سنتی و تجارت آزاد است، در اقتصاد دور و بر پولدارها جلسههای شرعی برگزار میکند تا مالشان را مثلاً پاک و حلال نگه دارد! و همین این جناح را سودمحور کرد نه عدالتخواه.
۵. امتیازطلب است و برای روحانییت، ربوبیت قائل است و ازینرو نظام سیاسی را روحانیزه کرده است؛ از نمازخانهی بینراهی گرفته تا ادارات را پیشنماز گذاشت و از نهاد اوقاف تا استانها را نمایندهی ولیفقیه، تا به گمان خود کشور شرعی پیش برود.
۶. از طریق انحصار در هستهی گزینش، مهرهچینی کشور را در دست گرفت و سعی کرده و میکند اصول انقلاب را به نفع نظام جمهوری اسلامی ذبح کند و اگر قادر نبود دستکم میکوشد از آن بتراشد تا لاغر و نحیفش کند.
۷. با نگرش و گرایش منفعتخواه و استبدادی از ولایت فقیه، تفکر شاغولی پیشه میکند و مانند پیفپاف به روی افکار و افراد افشنه میپاشد تا محیط خود را تصفیه و پالایششده و امن و امنیتی نگه دارد. اگر مثال بیاورم مثل نگرش شاه به حزب رستاخیز؛ که گفت هر که با شاه و رستاخیز نیست، از ایران برود.
در واقع جناح راست، -بخش کوچک معقول آن نه- بلکه شاخههای افراطی، هرَسشده، حرَسشده و حتی سازماندهیشدهی آن با این هفت ضعف -که البته شمّهای از شمایل فکری آن است- هم به ولیفقیه آسیب زدند، هم به نظریهی ولایت فقیه. هم به جمهوری اسلامی آفت رساندند و هم به آرمان و اصول انقلاب اسلامی پشت کردند. بگذرم.
اگر فضای کلاس مدرسهی فکرت مجال میداد، تا هفتاد ضعف جناح راست هم میتوانستم پیش بروم.
این پست، از آنرو علت نوشتن یافت، که جناب سید محمد وکیل از من خواست؛ و جناب جعفر بسیار شتاب ورزید و مرا به علت آنکه «هفت ضعف جناح چپ» را نوشتم، به گرایش به راست متهم کرد و جناب سید علیاصغر حتی پا را فراتر گذاشت و تحلیل مرا طاقت نیاورد و گفت پای نظامی در کار است. جلً الخالق. خدا به صدور (=دل و سینه و سِرّ پنهان) آدمها آگاه است.
هفت ضعف روحانیت ایران
۱. فقهیدیدن دین و زندگی، روحانیت را دچار سردرگمی کردهاست. جهان با نوشوَندگی فزاینده و پیدرپی کار را بر روحانیت سخت کرده است. موضوعات نوپدید، گاه چنان پیچیده، باشتاب و عجیب است که فقیه درمیمانَد با آن چه کند. اجتهاد، آنچنان کاری مشکل و طاقتفرسا و شبیه به عبور از لبههای پرتگاه است که یکی از علمای بزرگ شیعه در گدشته، آن را به «کندن کوه با سوزن» تعبیر کرده بود. بنابراین، فقه چون کشف و برداشت احکام شرع است، فقیه خود را متوّلی جامعه میبیند و همین، سایز سایر ساحتهای حوزه مانند فلسفه، عرفان، گفتوگو، تفسیر، اخلاق، تاریخ ادیان و ... را میتراشد و از کمال و پختگی همهجانبهی حوزه میکاهد.
۲. دولتیشدن و توجیهگر قدرت شدن، استقلال روحانیت شیعه را در معرض خطر قرار داده است. شهید مطهری در کتاب نهضتهای صدسالهی اخیر بالاترین امتیاز روحانیت شیعه را استقلال آن از حکومتها میدانست و روحانیت سُنی را ازین نظر دچار آفت وابستگی میدانست. امروزه، تفکری که بر آرمان انقلاب کودتای خزندهی فکری کرد و نظام جمهوری اسلامی را بر خلاف انقلاب اسلامی، روحانیزه کرد و بر صورت و سیرت حکومت، لَک (=به قول دارابکلاییها سیسِک) انداخت، منزلت معنوی و معرفتی حوزهی علمیه را در حد عملگی و حقوقبگیر حکومت تنزّل داد. و این کم لکّه و خسارتی نیست.
۳. از برقراری دیالوگ با مردم و دانشمندان دوری کرده است. من سراغ ندارم یک مرجع تقلید در گفتوگوی باز و آزاد شرکت کند و یا تن به مصاحبهی آزاد انتقادی و استیضاحی بدهد و یا به درون جامعه در دوردستها سفر کند. روحانیت خود را صاحب تریبون و منبر یکطرفه میپندارد و از حضور در حلقهی فکری آزاد خودداری میکند. اگر حتی به مرحوم منتظری -که مردمی بود و منتقد- مراجعه کنید میبینید او هم دهها جلد سخنرانیهای یکطرفه کرده است. بیتنشینی، اَعلام دین را از کشف درد مردم و واقعیتهای جامعه دور میدارد.
۴. آفت رفاه و دنیازدگی آنان را درنوردیده است. حال آنکه از نامشان پیداست که باید «روحانی» باشند و منزّهتر از مردم بمانند. امروزه دیده میشود سطح زندگی عدهای از روحانیت بهویژه روحانیانی که به حکومت چسبیدهاند، از بسیاری از اقشار جامعه مرفّهتر و خوشنشینتر است. این تضاد و تناقض بزرگی است که در دیدهی ملت آنان را خفیف میکند. سادهزیستی اساس تفکر معنویست.
۵. روحانیت ایران با دانشمندان جهان به معنای واقعی درگیر گفتوشنود نمیشود. ارتباط علمی آنان با علوم جهان و عالمان جهان شکل نگرفته است و اگر هم گاه تعامل و رفتوآمدی دیده شده، صوری و صُدفی (=ناگهانی و اتفاقی) بوده است. من کتابی ندیدم که در آن مثلاً آمده باشد این اثر حاصل ۹۹ ساعت گفتوشنود پنج عالم حوزه است با پنجاه دانشمند جهان. حوزه حتی لازم است دانشمندان مسألهدار پنج قاره را به مَدرسها و تالارهای فکری حوزه دعوت کند و با آنان به نقد و نظر بپردازد تا ازین طریق، موضوعات جدید و شبهات تازه را بشنود، و به سوی جواب و راه حل بشتابد و بر انواع افکار جهان اِشراف بیابد. مرحوم علامه طباطبایی با هانری کُربَن در تهران به واسطهی مرحوم داریوش شایگان، به گفتوگو میپرداخت، زیرا میگفت از زبان او میخواهم مسائل فلسفی غرب را بشنوم تا برای آن فکر و اندیشه کنم. که آن نشست پس از انقلاب توسط یک باند ! تعطیل شد و علامه دچار ناراحتی شدید گردید و قهر کرد. روحانیت اکنون ایران حتی گاه با روحانیت نجف سازگاری! ندارد، چه رسد به دانشمندان جهان مدرن.
۶. رواییشدن در اندازهی خود امری ممدوح و درست است، اما وقتی صبغهی اصلی حوزه، روایی شود، خسران بزرگی است. خردورزی اساس تفقه است. حتی به روایت هم باید به دیدهی فهم و برداشت نگریست وگرنه اجتهاد و تفقه معنا ندارد. سالها پیش آقای مسجدجامعی رفته بود به دیدار آقای سیستانی، ایشان گلایه کرد که در حوزهی قم چرا اینهمه کتابهای کرامات و خواب چاپ میشود و دیگر خبری از امثال آقای مطهری نیست. منظور سیسانی این بود حوزه باید مطهریپرور شود، نه کتابخوابنویس و کراماتاندیش.
۷. این ضعف هفتم را در ردیف هفت قرار دادم چون هفت یعنی بینهایت. خودبرتربینی و احساس رُبوبیت از آفات خطرناک روحانیت است که همیشه مثل سایه و شیطان او را دنبال میکند و این ضعف و آفت، چهرهی روحانیت را تخریب کرده و میکند. در عصر زرتشت نیز، کمکم مُغها (=روحانیان زرتشتی) با قدرت فاسد و مستبد ساسانی اتحاد شُوم کردند و دین را به مسلخ شاهان بردند و از آن به عنوان ابزار رزق و دنیاخواهی سوداگری کردند و مثلث فریب ملت را را وَرز دادند: یعنی زر و زور و تزویر. روحانیت ایران نباید بگذارد، دین، فلز قدرت شود و پولاد حکومت. دین جوهر دل و عطر جسم و رایحهی روان و پر پرواز و فریاد عدالت و مکارم اخلاق و فلسفهی بِهزیستن و بِهمردن است. این، میطلبد که روحانیت دست از ربوبیت بردارد و طبیب مردم بماند و راهبَر انسان، نه پروردگار آنان و ارباب انسان. بگذرم.
این را ناگفته نگذارم که روحانیت ایران هنوز نیز دارای روحانیانی فراوان است که وارسته، باپروا و خردمندند و نان به نرخ زمان نمیخورند و در کُشتی قدرت، در کِشتی نجات نشستهاند. درود بر آنان که تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» با حضور آنان ابطال میگردد.
نظر حجت الاسلام شیخاحمدی:
با سلام. البته جناب آقای طالبی عزیز، گرچه خود روحانی نیستند، اما روحانیزاده و با روحانیها بوده و در شهر روحانیها زندگی کرده و دوستان و همکاران روحانی زیاد داشته هستند و طبیعی است که به امور مختلف فکری و زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی آنان آگاهی داشته باشند.
من ایشان را فیالواقع یک روحانی میدانم.
اما نکتهای که من میخواهم عرض کنم این است که یک وقت در مقام شمردن نقاط قوت و ضعف روحانیت و چپیها و راستیها هستیم، که در این صورت میتوانیم ضعفهای زیادی را که اتفاق افتاده است (البته با درجه شدت کم یا زیاد) بشماریم. در این حالت با آنچه که در جریان هست و مبتلا هستند مواجه هستیم. اما یک وقت در مقام بیان تهدیدات هستیم. یعنی پاشنه آشیلهایی که میتواند برای جناحها و روحانیت خطرناک باشد و باید مواظب باشند که گرفتار آن نشوند. آنچه که جناب طالبی عزیز نگارش نمودند، هم ضعف هست و هم در مواردی تهدید که اگر جلوی آن گرفته نشود، اساس روحانیت متزلزل خواهد کرد.یکی از مهمترین و بدترین تهدیدات، همان بند آخر است. اگر فرعون، فرعون شد به دلیل همین ویژگی بود، وگرنه فرعون آدمی دست و دل باز و سهل الحجاب و ... بود. موارد دیگر را کم و بیش شاهد هستیم. خوشبختانه روحانیت اهل دیالوگ و گفتگو هستند. گرچه در مقام عمل ضعف وجود دارد، اما در تئوری و در گفتگو، فکر نکنم کم بیاورند. بعضی از بندها هم به نوع نگرش برخی از روحانیها برمیگردد...
ادامهی نظر شیخ احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز/ شما همیشه بزرگواری میفرمایید و بندهنوازی میکنید. بهترین کار روحانیت این است که همیشه ضعفها و تهدیدها را احصاء نموده و نسخه محافظت و مراقبت و مقابله با آن را به درستی بنویسد... اگر خود این کار را نکنیم، دیگران خواهند کرد... چه در افکار دکتر شریعتی و چه در افکار شهید مطهری، بهترین درمانگران روحانیت، خودِ روحانیت است
پاسخ
سلام حمید. اول سپاس. اما بعد چون با شعر آمدی، من هم با شعر سهراب سپهری میآیم:
زندگی، فهمِ نفهمیدنهاست
زندگی، پنجرهای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم...
یک توضیح:
«بازی» در بیت آخر، به معنای گشودهبودن پنجره است، نه بازی و بازیچه. البته همگان میدانستید، فقط برای تأکید نوشتم.
پاسخ
سلام جناب
از درک شما خرسندم. از علایق و پویندگیات، یکی این است به متنها، سرسری نظر نمیافکنی. خنثیکردن ضعفها به قول جناب شیخ احمدی از عهدهی خود روحانیت برمیآید. سپاس. از برخی از لغات لُغُزی و لیز تو خندیدم!
پاسخ
آنچه در تشویق و برداشت مینویسی، اگر کتمان نکنم، محصولی از چهاردهه گفتشنود میانمان بوده که یکدیگر را به دانش بیشتر و فهم ژرفتر فرامیخواندیم. از دانش و ارزش شما همیشه به عنوان آینهی فکرم بهره میگیرم. فروتنی شما خود درگاهی برای تعلیم من است.
پاسخ
من، سید، یک پروانهای دورپروازم گِرد شمع دوستان. راهبلد و سرشناسهی ما، شمایی. گرچه من هم، اگر در گرداگردی که در جنگل و دمَن راه میاندازین، دعوت باشم، از کنارِ تَشکله، کنارتر نمیروم
چنین حالی فقط از عشق امام حسین -علیهالسلام- جنبش و اهتزاز میگیرد. تردید ندارم، عاشورا و اربعین کار خود را در تدبیر جهان خواهد کرد. درین حالی که الان در آنی، مرا با دعا دربر بگیر.
زنگ انشاء مدیر (۹)
به نام خدا. سلام. یکی گفت دربارهی دارا و ندار هم انشاء بنویس مدیر! گفتم: خا. اینهم از خا: نگاه نکن دارا به ندار نگاه ندارد؛ در گذشتهی دور هم بودند کسانی که ردای صوفی میپوشیدند و پشمینهپوش طیّطریق میکردند، اما داراترین بودند. این گردون، گردونه و گردنهی گردندهبگیران است گویا. امروزه اختلاس و ساختوپاخت و اسکلهساز، دیروزه اختفاء و کِشتوساز.
اول به شعر -که زبان حالِ صوفیهاست- ورود کنم و وِرد انشاءام؛ و سپس یک خوشه از مزرعهی یک صوفی مدعی برچینم!
اینک شعر:
دلبستهی عشقیم و خِرَد را نپذیریم
پروردهی فقریم و غنا را نشناسیم
حالا آن صوفی:
او خواجه عُبیدالله اَحرار است. یک صوفی قرن نهم قمری که ۱۳۰۰ مزرعه به زیر کشت داشت و گوسفندان و بُز بیشمار. شاعر بزرگ جامی قرن ۹ دربارهی او به نظم و نقد و انتقاد، آوُرد:
هزارش مزرعه در زیرِ کشت است
که زادِ رفتن به بهشت است
شمار گوسفندش از بز و میش
در آن وادی شد از مور و ملخ بیش
نویسندهی کهنسال کرمانی ابراهیم باستانی پاریزی در پاورقی صفحهی ۱۶۹ کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» از همین صوفی مدعی نقل کرده است که خلاصهاش این است: چخوویچ یک کتاب ۴۰۰ صفحهای در روسیه چاپ کرده که فقط شامل ده پانزده تا از وقفنامهها و اسناد و املاک خواجه عُبیدالله اَحرار است. بگذرم و در زیر فقط یک نکته بنگارم. نکته: راستی آن طرح و مصوبهی «از کجا آوردهای؟» چه شد؟! شاید هست؛ ولی اجرایش سخت است، بلکُم افشایش. برم ذرّتم را بخورم که بقیهاش «جیز» است. یاد اصل ۱۴۲ به خیر!
پیوست:
اصل ۱۴۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «دارایی رهبر، رئیس جمهور، معاونان رئیس جمهور، وزیران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئیس قوه قضاییه رسیدگی میشود که بر خلاف حق، افزایش نیافته باشد.»
پاسخ
سلام جناب حجتالاسلام احمدی
گرچه سؤال شما، پرسش یک معلم از شاگرد است؛ اما چشم. جوابم به عنوان یک شاگرد این است:
۱. لغت شریعت و مذهب و طریقت هرسه به لحاظ واژهشناسی معنای یکسان دارد: یعنی راه. مثلاً میگویند شریعهی دجله و فُرات. و مذهب هم از ریشهی ذهب است که رفتن و راهرفتن است.
۲. شریعت و مذهب، راه است، اما خدای حکیم آن را در زمین برای مؤمنین و ایمانآوردگان ساخت.
۳. طریقت هم راه است، اما راهی که بشر که خود را سالک (=رونده) میداند با عنوان قطب یا مرشد آن را برای مریدان ساخت.
۴. آن دسته که فرمودهای، بله، درست حدس زدی؛ آنها با آنکه غربِ مبتنی بر عقل خودبنیاد و غَرّه به نفسانیات را الگوی خود میدانند، اما دم از طریقت میزنند که اساسش پیروی و تقلید از قطب و مرشد است، و یا دستکم یافتهها و بافتههای شهود و دل.
از نظر من، اینان، چون رویشان نمیشود خوداظهاری کنند که بدجور به مذهب و شریعت «ویار» گرفتهاند، و توان مذهبیماندن ندارند، از سرِ لَج و لقلقهی زبان، طریقت را بر سر مذهب علَم (=پرچم) میکنند ولی در حقیقت چندان عِلم و گرایشی بدان ندارند. ادا و اطوار درمیآورند؛ تظاهر میکنند اما پشت مطبخ آن کار دگر میکنند. حتی اگر شده، خوک و خرگوش و خنزیر و نجسی میخورند. طریقت، شعار برای گریز از مذهب است و به قول اریک فروم فرار از آزادی! این تیپ افراد، در واقع خود را داناتر از خدا میدانند و خیال میکنند چند گِرم مغزشان همهچیزفهم است!
۵. خدا حکیم و علیم است و مذهب را با فرستادن پیامبران پیدرپی به خاتمیت رساند و اسلام را دین کامل و تام قرار داد. به قول علامه طباطبایی اگر کسی پیام اسلام را نگرفت، «مستضعف فکری» است که باید بر روی آنان کار فرهنگی و فکری کرد. لذا از نظر من، پُتک و گُرز و گزمه اثر ندارد؛ فقط اندیشه و روشنگری با میزان بیعدد مدارا و مدد.
زنگ انشاء مدیر (10)
قسمت آخر
خفّت تا این حد؟! دستشان را میگیرند، میبرند کانبرا، کنیا، کاراکاس، کانادا، کومور، کامبوج، کرواسی، کلکته، کازابلانکا و کوالالامپور که وقتی زاده شد، زادگاهش ایران نباشد. خفّت تا این حد؟!
زائو و تو، شاید، یحتمل، میخواهید ادای زاییدن در دنیای مدرن دربیاورید و بگویید آزادی زاییدن یعنی این و همین، اما حق زادهشدن در وطن برای آن نوزاد و جنین چی؟ هم ایرانی و هم زادهی ایران و وطن بمانیم.
تپّه چاله (۱)
اُسّامراد
به نام خدا. سلام. مرحوم اُسّامراد یکی از تأثیرگذارهای دارابکلا بود. او مکتبخانه داشت؛ در داخل تکیۀ قدیمی دارابکلا. تابستانها در زیر درخت نارنج داخل حیاط مسجدجامع تدریس میکرد. شاگردان زیادی داشت. قرآنآموزی و سوادآموزی جوانان دهۀ ۳۰ دارابکلا، مدیون تلاشهای ایشان بود.
خانۀ اُسّامراد کنارِ خانۀ حسیندائی ما؛ دائی مرحوم پدرم مشهور به حسینخال طالبی _نزدیک درمانگاه پایینمحله_ بود. همین خانهسرای درازی که چفتِ مغازۀ مرحوم فتحالله اعتمادیان است.
شاگردان اُسّا مراد وی را خیلی دوست میداشتند. جذبهای داشت؛ نیز صدایی گیرا. گلویش بعدها دچار آسیب شد. یک شیوۀ او این بود که همههفته، پنجشنبهها یا جمعهها، شاگردانش (البته بزرگترهایشان) را به جنگل میفرستاد، تا هر یک برای او یک «رُوشا» بیاورند؛ چوبی بلند برگرفته از تنههای درختان، که در وسط حیاط منزلش به صورت عمودی دِپو (=کوفا و کوپا) میکردند و به قول دارابکلاییها پِراز میدادند. او زمستانها برای «تَش کِله» (=بخاری هیمهای، هیزمی) از آن چوبها استفاده میکرد.
از جمله شاگردان او شیخ وحدت، سیداسحاق حاتمی، سیدحسن شفیعی (سید میرمیر)، مرحوم سیدهادی صباغ (پدر سیدادریس) و ... بودند. بین آنها رفاقت و دوستی عمیق برقرار بود. اینان به جنگلِ میانشورش میرفتند؛ کمی بالاتر از آغوزگالهی یورمله. آن سالها جنگل به باغات روستا متّصل بود، با جنگلتراشیها و تصرفات، جنگل اندکاندک از محل دور و دورتر شد!
آنها باید درختهایی را برمی گزیدند و آن را به اصطلاح «بِنشیری» میکردند؛ یعنی موقع بریدن، روی آن سوار میشدند، تا هنگام افتادن درخت سواری بخوردند. هم کار، هم تفریح جمعی، هم آموزش، هم تربیت و هم کمک به مربی.
خدا اُسّامراد را بیامرزد و مقامش را در دار بقا منیع بدارد. انشاءالله روزی فرا برسد که در مراسمی شأن معلمیاش گرامی داشته شود؛ انسانها و «فضیلتهای فراموششده»ی دارابکلا که در ظلمات و فقر و تنگدستیها، با جهد و نگرشهای تربیتی، آموزشی و دینیشان نگذاشتند جوانهای دهۀ ۳۰ محل، بیسواد و بهدور از مکتب و علم و دانش و قرآن بمانند. درود به روحش. تشکر از تلاشش.
افزودهی تبارشناسی جناب محمدحسین برای اُسا مراد:
«استاد مراد اصالتا اهل امل از فامیل های آنها در محل سیه چهره و میرزایی هستند نوه اش محمد چلویی فرزند بابا جانی.»
تپّه چاله (۲)
اسلام فقاهتی
به نام خدا. سلام. ابتدای دههی شصت بود. شیفتهی شغلی شده بودم. دست به اقدام و دل به دریا زده بودم. اما برخیها وارد عمل شدند و کوشیدند تا نگذارند. و نگذاشتند. چاره اندیشیده بودم که چه کنم. خودم را به قم رساندم. دو معرّف قدَر و متنفّذ حوزهی قم برگهی معرّف مرا پر کردند، تا ازین طریق -یعنی ابتکار شیخ وحدت- جستوخیزهایی را که مانع از ورودم شده بود، پوچ کند. و کرد؛ خوب و آنی هم کرد.
اما سخن من درین تپّه چالهی دوم، نقل خاطره نیست؛ (که آن را اگر ریزریز، زیر قلم آورم، -که البته در دفتر خاطراتم کامل شرح دادم- دو کف دست که هیچ، دو مساحت زمین فوتبال میشود!) بلکه میخواهم «اسلام فقاهتی» را به میان آورده باشم. چراکه آن دو روحانی کِرام حوزهی قم که حرفشان به قول دارابکلاییها «بَخِر» داشت، در فرم معرّف -که همان سال از هر دو فرم، کپی کردهبودم و هنوز نیز در بایگانی شخصیام نگه داشتهام- نوشته بودند: داوطلب (یعنی من) به «اسلام فقاهتی» عقیده و باور دارد.
روز بعد به شیخ وحدت گفتم من که نظرم فقط «اسلام فقاهتی» نیست، هم افکار شریعتی را باور دارم و هم مبانی فکریام، تفکرات استاد مطهری است. بگذرم.
حال که به آن ۳۷ سال پیش فکر میکنم و به واژهی «اسلام فقاهتی» در فرم معرّفم تأمل مینمایم، میبینم چه درست میاندیشیدم؛ با آنکه جوان بودم. جوانی که همهی وجودم کتابخواندن بود و عشقم مطالعه و نوشتن و جنبش و کوشش و حرکت به برکت به انقلاب.
حالا دیگر خودِ بزرگان و طلاب متفکر حوزه نیز چندسالی است که به «اسلام فقاهتی» بسنده نمیکنند و عالم وارستهای چون آیةالله جوادی آملی سخن از سه فقه میزند و در تبیین و شرح و بسط آن میکوشد: فقه اکبر، فقه اوسَط، فقه اصغر. اولی یعنی اعتقادات و باورها، دومی یعنی اخلاق و معنویات و سومی یعنی احکام و تکالیف شرع و فرد.
افرادی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی، طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و ... فقط در اسلام فقاهتی متوقف نشدند بلکه منتقد تکبُعدی کردنِ اسلام و انحصار آن در فقه اصغر بودند. فقه اصغر، در کنار فقه اکبر و فقه اوسط، ناجی بشریت است، نه به تنهایی؛ که انحراف و خشکمغزی است و نادیدهگیری اسلام کامل.
نکتهی تشریحی: خلاصه و عصاره سه فقه این است: فقه اصغر تکالیف را روشن میکند. فقه اوسط اخلاق و رفتارها را تنظیم و رهنون میکند. و فقه اکبر اعتقادات و تحقیقات دینی را به ارمغان میآورد. انسانی کاملتر و کمالگراتر است که تکلیف و اخلاق و عقیدهاش را بهتر بداند و بفهمد. و فهم بالاتر از علم است. به تعبیر آقای جوادی آملی فهم شنا در بحر است، علم، شنا در نهر.
نتیجهگیری:
پس؛ خُلق، عقیده، ایمان، خرَد، حقوق، تکلیف، خدمت، عرفان، عشق، سیر و سلوک، معنویت، صلح، مقاومت، دوستی، آبادانی، آزادی و آزادگی همهباهم کنار هم پیش میرود و همهی انسانها ازین حق و آزادی فکری برخوردارند که دست به تفکر و اندیشه و رفتارسازی بزنند که همان فقه اوسط است و فقه اکبر. که خودِ قرآن کریم تمام انسانها را با خطاب و ندای «یٰا أَیُّهَا النَّاسُ» به تدبّر و ایمان و فهمیدن فرا خوانده است. و حوزهی علمیه هم اگر فقط، فقه اصغر را فربِه کند، از اسلام ناب محمدی و شیعهی علوی و انسان حسینی کاسته است و آن را تراشیده و نحیفش ساخته است؛ هم رساله، هم قرآن، هم نهجالبلاغه؛ هر سه. فقط رساله، هم راهی خطا و غلطه و هم مهجوریت قرآن و عقل و اخلاق. به دور باد. زیرا، اسلام فقط فقه نیست، فقه بخشی از اسلام است ؛ البته بخشی لایَنفَک (=جداییناپذیر) و همیشه جاری.
پاسخ
سلام. بله، نکتهی مهمی است. فرانسیس بیکن معتقد بود دانایی، توانایی است. البته چند قرن زودتر از او حکیم ابوالقاسم فردوسی در سرآغاز شاهنامه این را گفته بود:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
یعنی دانایی، تواناییست. یعنی دانش، جوانکنندهی دل است و جوانهزن ذهن. و زودتر از همه خدا گفت و نیز آدم (ع) که علم اسمای الهی آموخت. و قرآن ما نیز با بخوان و بدان و بفهم آغاز کرد. درود.
پاسخ
سلام زائر اربعین حسینی.
ممنونم که مرا در دل داری.
بازم در زمزمهها، یادت بماند دعایم کنی.
چه قدمهای محکمیست قدمهای زائر والِه اربعینی.
پاسخ
سلام جناب... سپاس از بیان نظر و شرحی که نوشتهای. آنچه درین فراز از سخن خود بیان فرمودی، بر اذهان من و شما و ما -که در بطن انقلاب و رویدادها بودیم- مکتوم و پوشیده نیست. دردهایی که برشمردی، آنهم یک گوشهایی از بیشمار اقدامهای ناپسند را، سخنی درست و واقعیت است.
به تعبیر من آن نونبُرها، رفتار حسودانهای داشتند و ظلم بر دفتر اعمال خود بر جای گذاشتند که بهیقین نزد خدای یکتا پاسخگو باید بمانند. چنین رفتاری از نظر تحلیلی نیز دستکم دو اثر ناگوار برجای گذاشت: ۱. فرد را از پیشرفت و توان خدمت به خلق و خدا و انقلاب، بازمانده و محروم گذاشت. ۲. محل و منطقه را از نظر کسب مشاغل اثرگذار و تأثیر متقابل آن برای رشد و توسعهی همهجانبه محروم نمود. و این کم خطایی نبود. من نیز، نه فقط این رفتاری که میکردند را بسیارزشت و نانجیبانه میدانسته و میدانم، بلکه خود نیز بارها و بارها حتی در حین سی سال شغلم با آثار سوء گزارشهایشان دست و پنجه نرم! میکردم و با شکیبایی نقش تخریبگرانهیشان را خنثی میکردم. بگذرم که گفتن و افشای آن را هنوز صلاح نمیدانم. ممنونم.